شانزده پرسش پيرامون امامت حضرت بقيه الله (ارواحنا فداه)

«1»

پرسش: چرا كاوش براى شناختن امام واجب است؟

پاسخ: كاوش براى شناختن امام به اين جهت واجب است كه حد اقل اين احتمال در بين است كه شخصيتى باشد كه اطاعت او به حكم خدا بر ما واجب وبر امور ولايت بين است كه شخصيتى باشد كه اطاعت او به حكم خدا بر ما واجب وبر امور ولايت داشته باشد، و مفسر قرآان و مبين احكام و رهبر دين و دنياى مردم باشد، وبا اين احتمال، عقل ما را موظف مى نمايد كه پيرامون آن به كاوش بپردازيم و او را شناسائى نمائيم. و اگر در اين وظيفه مسامحه كنيم و چنين شخصيتى وجود داشته باشد و او را نشناخته باشيم، معذور نخواهيم بود و الزام عقلى و وجدانى داريم كه دنبال اين احتمال را بگيريم تا به نفى يا اثبات آن برسيم.

و اين بيان در لزوم شناختن پيغمبر و بلكه لزوم كاوش از وجود خدا نيز جارى است. هيچ كس معذور نيست كه در برابر اينگونه مسائل بى تفاوت باشد. بايد براى هر يك از اين پرسشها پاسخ داشته باشد، كه صاحب اين جهان و آفريننده اين جهان كيست؟ و زندگى و حيات و بطور كلى عالم هستى پوچ و پوك و لغو و باطل و نااميد كننده است، يا با محتوى و بر حق و اميد بخش و در مسير بقاء و كمال است؟ خدا بندگان را با نيازى كه به هدايت دارند چگونه هدايت كرده است؟ آيا به همان هدايتهاى عقلى و فطرى اكتفا كرده، يا علاوه به وسيله افرادى به نام انبياء و پيامبران، آنها را به برنامه هاى اعتقادى و اخلاقى و عملى هدايت فرموده و حجت را بر مردم تمام كرده و لطفش را كامل نموده است؟ آيا براى رهبرى بعد از پيغمبر، كسى را معين كرده است؟ و اگر معين كرده است شخص تعيين شده كيست؟ اگر هم كسى بشر را متوجه به اينگونه پرسشها ننمايد، خود به خود اين سؤالات برايش جلو مى آيد.

علاوه بر اين، در مورد شناخت امام، قرآن و احاديث نيز دلالت و صراحت دارند مثل آيه:

(ياأيها الذين آمنوا أطيعوا الله وأطيعوا الرسول واُولي الامر منكم)1= «اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خداى را اطاعت كنيد و رسول و صاحبان امر از خويش را فرمان بريد».

روشن است طبق اين آيه اطاعت ولى امر واجب است، و آن بدون شناخت او امكان پذير نيست. از اين جهت شناختن امام واجب است، بنا بر اين هيچ كس در ترك معرفت امام و تحقيق و كاوش از اين موضوع معذور نمى باشد.

«2»

پرسش: امامت چه مفهومى دارد و چگونه شرح و تفسير مى شود؟

پاسخ: امام و امامت بر حسب لغت مشتق از «اُم» به معناى هر چيز است كه چيزهاى ديگر به آن ضميمه و نسبت داده مى شوند، و يا از او پيدا مى شوند، يا الهام مى گيرند، و اطلاق امّت هم بر گروه و جماعتى كه در يك امر اشتراك فكرى و اعتقادى، يا سياسى، يا مكانى، يا زمانى، يا زبانى دارند، و ضميمه به هم شده اند، ظاهراً از همين جهت است، و ترجمه و تفسير امام به پيشوا و قائد و رهبر همه به اين ملاحظه است.

پس امام و امّت و امامت، در معنى به هم نزديك و وابسته اند هر كجا كه امّت هست امام و امامت نيز هست، و امّت بى امام معنى ندارد، چنانكه بر مردمى كه در يك شهر ويك مكان مسكن دارند يا اهل يك زمان و يك ربان باشند، در صورتيكه از جهت سياست و اجتماع و دين يكسان نباشند، ظاهراً اطلاق امّت مجاز است، چون اطلاق «امام» بر زبان و مكان قابل توجيه نيست، و بلكه در غير انسان اطلاق «امام» اگر چه كتاب دينى باشد، نيز به عنايت مى باشد. و بالاخره اطلاق امّت بر مردمى كه پيشوا و امام و رهبر واحد داشته باشند با معناى اصل موافقتر است و حقيقت است. لذا اطلاق امام بر پيغمبر و امام و اطلاق امّت بر پيروان پيغمبر و امام حقيقت است2.

اما اطلاق امّت بر مردم فارس و روم و هند يا اصناف پرندگان و جانداران ديگر، يا پيروان تورات و انجيل، اگر مجاز نباشد مثل اطلاق امّت بر پيروان پيغمبر و امام، ظاهر در معناى حقيقى نيست.

بنا بر اين، امّت بر گروهى گفته مى شود كه به واسطه پيروى از امام واحد، همه هم قطار و به امام خود انتساب داشته و مقتدى باشند. و امام كسى است كه اين گروه به او منضم و منتسب و رهبر و پيشوا و مقتداى آنها باشد. اين هم ناگفته نماند، چنانكه اشاره شد بر حسب لغت «امام» بر هر كسى كه جماعتى به او انضمام و انتساب دارند، خواه امام حق و عدل باشد يا امام باطل و جور، اطلاق مى شود، اما وقتى بطور مطلق امام گفته شود، ظاهر در امام حق است يعنى آن امام حق مقصود است.

اين توضيحات بر حسب لغت و مفهوم و معنى لغوى امام و امامت و امت است كه مع ذلك بايد گفت به تحقيق و بررسى و مراجعه بيشتر به كتابهاى لغت و مخصوصاً تأمّل بيشتر در آيات قرآن مجيد و نهج البلاغه و احاديث نياز دارد.

امامت بر حسب اصطلاح

امامت وقتى بطور اطلاق و بى قيد گفته مى شود، پيشوائى و سر پرستى و وجود الگوئى و نمونه برتر و عالى تر و نمايش يك مكتب است، وبه عبارت ديگر، مقصود از امامت، در اصطلاح و در هنگامى كه بدون قرينه اى ذكر شود، در لسان قرآن و نهج البلاغه و ساير احاديث و روايات، منصب و مقامى است كه خدا به افرادى از خواص بندگان شايسته خود كه انسان مافوقند عطا مى كند، و دارندگان آن منصب، كارگزاران خدا و نگبهان امر و شرع خدا، و گواهان بر خلق خدا و دست پروردگان خدا ، و در قيامت مدافع از پيروان خود و شفعاء آنها مى باشند، و وارد بهشت نشود، مگر كسى كه آنها را بشناسند و آنها او را بشناسند. و وارد آتش نشود، مگر كسى كه آنها را انكار كند وآنها او را انكار نمايند.

كتاب خدا و سنّت پيغمبر 9 فقط توسط آنان شرح و تفسير مى شود، و هر كس تند رفته باشد بايد به سوى آنها باز گردد، و آنان كه كند مى روند بايد خود را به امام برسانند.

امامان مانند نجوم آسمانند، كه هر زمان يكى از آنان از دنيا برود ديگرى قائم مقام او مى شود. اگر سخن بگويند حق و راست مى گويند، واگر سكوت كنند كسى بر آنان پيشى نمى گيرد، درهاى حكم و حكمتهاى خدا در اختيار امام است.

امام حيات علم و مرگ جهل است، بردباريش از دانائيش آگاهى مى دهد، و ظاهرش از باطنش.

امام از حق و قرآن جدا نمى شود و قرآن و حق از امام جدا نمى شوند.

امامان اركان اسلام و پناهگاه مردم مى باشند، حق به واسطه آنها به نصاب و معيار خود قرار مى گيرد، و آنان راسخان در علم هستند. خدا آنان را برگزيده و بلند گردانيده، هر كس به امام تمسك جويد و در كشتى ولايت و ايمان به او بنشيند، نجات مى يابد.

آيات كريمه قرآن در شأن آنها نازل شده و گنجهاى علم خدا به آنها عطا شده. زمين از وجود امام خالى نخواهد ماند، يا امام ظاهر و آشكار است، يا غايب و پنهان از انظار.

امام رهبر سياسى و فكرى و خليفه خدا و حاكم و ولى امر است، يعنى همه اين مقامات از شؤون او است. او از جانب خدا ولى امر و حاكم و خليفه است، و اولويّت به اموال و نفسو مردم دارد و بر اداره امور و كارها و احقاق حقوق و دفع و رفع ظلم و اجراى احكام و سياسات، و بر قرار كردن عدالت در بين مردم و حفظ نظام و تأمين امنيّت و آسايش خلق، و عمران زمين و فراهم ساختن وسائل ترقّى و تعالى براى همگان، ولايت دارد. امر، امر او و فرمان، فرمان او است3.

علماى كلام، «امامت» را تعريف فرموده اند كه: رياست بر كلّيه امور دين و دنياى مردم است، به واسطه پيغمبر. نواحى شخصيت امام متعدد است وبه اعتبار اين نواحى، امام لقب خاص دارد. مثلاً يكى از القاب امام خليفة الله است، وقتى از سوى خدا در نظر گرفته مى شود. وقتى ولى الله خوانده مى شود، بيشتر نظر به وسعت و گسترش اختيارات و توسعه منطقه نفوذ امر او و اولويّتش بر اموال و انفس و جهات ديگر است. وقتى او را وصى مى گويند، جنبه اختصاص او به پيغمبر و انتخاب او براى امور مربوط به پيغمبر و امام سابق و محرميّت او به اسرار و مأموريتهاى خاص، و پاسدارى از امانات مهمّ الهى در نظر گرفته مى شود.

«3»

پرسش: نظام امامت، با «توحيد» خداوند متعال چه رابطه اى دارد؟

پاسخ: مسأله امامت، از مسائل مهمى است كه علاوه بر آنكه خود اصل است، با ساير عقايد اسلامى مرتبط است و مخصوصاً از اصل توحيد كه مصدر اصول ديگر است، مايه و اصالت مى گيرد، و عقيده توحيد در ابعاد و اقسام متعددى كه دارد، خود به خود عقيده به نظام الهى امامت را طبق برداشتى كه شيعه از آن دارد فر مى گيرد، و ميزان و معيار در تشخيص هر عقيده اسلامى، اين است كه به منبع صاف و زلال عقيده توحيد اتصال داشته باشد.

از باب مثال، عقيده «نبوّت و وحى» بر اساس همين عقيده به توحيد و علم و حكمت و قدرت خداوند متعال استوار است.

وضع و تقنين قوانين، و تشريع شرايع و احكام، و بالاخره تكليف و الزام مردم به انجام يا ترك هر كار، فقط سزاوار خداوند متعال است كه مالك همه و حاكم بر همه است، وبه مصالح و مفاسد و ظاهر و باطن و تمام اسرار وجود اين انسان (موجودى كه بر خودش هنوز ناشناخته مانده) عالم و آگاه است. و بالاخره نبوّت از جهت اصل و مصدرش، وحى خداى يگانه و ارتباط با غيب جهان و صاحب و مالك حقيقى و خالق عالم است. و از جهت محتوا، تشريعات و اوامر و نواهى و طرحهاى تربيتى الهى براى ترقى و كمال بشر است، و از جهت وظيفه و تكليف، شخص نبىّ از جانب خدا مأمور و عهده دار ابلاغ آن به بندگان خدا است. قوانين مختلف و نظامهاى گوناگون، علاوه بر اينكه از منبعهاى غير اصيل و غير صالح و حاكى از استعلا و طغيان است، در جهت تفرقه و جدائى و تعدد مناطق نفوذ و موجب استبداد و استضعاف و ساير مفاسد نظامهاى مشركانه و جاهلى نيز مى باشد.

امامت و رهبرى

امامت و رهبرى نيز در ابعاد متعددش، شعاع و شعبه عقيده توحيد است و بايد چنانكه عالم تكوين داراى نظام واحد و قوانين واحد است، نظام تشريع و قوانين و اداره امور مردم نيز طبق آن واحد باشد و چنانكه در آنجا غير خداى يگانه و اراده و تقدير او مداخله ندارد، در محيط اختيار بشر نيز غير برنامه هاى تشريعى الهى برنامه ديگرى مطرح نشود و احدى خود سرانه و مستبدانه حق مداخله در امور مردم، و امر و نهى حكومت بر آنها را نداشته باشد.

تمام حكومتها و مداخلات و ولايتها و تصرفات جزئى و كلى بشر بايد به اذن خدا باشد تا همه در مسير واحد به سوى هدف واحد به حركت كمالى خود ادامه دهند.

غير از نظام خدا، همه نظامها طاغوتى، و غير از نظام امامت، همه شرك و طاغوت پرستى و استعباد وبى احترامى به حقوق انسان و حكمرانى بشر بر بشر و استعلا و استكبار است، كه نمونه آن رژيم پليد دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهى ايران، و رژيمهاى سوسياليستى و دموكراسى موجود شرق و غرب است، كه از همه اعمال و برنامه ها و برخوردها و جنگها و حتى صلح هايشان، شرك و استضعاف و سلطه جوئى و نفى حاكميّت و ولايت خدا آشكار است، در هر يك از اين نظامها به شكلى وبه اسمى ظلم و طغيان و سركشى بشر خودنمائى مى كند، وتا اين نظامها بر جهان مسلط باشند وتا در جهان نظام مستمر امامت كه يگانه نظام الهى است استقرار نيابد اين رژيمها و اين نظامهاى مشركانه اگر چه اسم و هدفشان را عوض كنند تحميل بر بشر و موجب شدت فشار و تضادهاى اقتصادى و سياسى و بحرانهاى مختلف و تبعيضات گوناگون خواهند شد.

هم اكنون اين حكومتهاى غير شرعى براى ارعاب ملل ضعيف و حفظ نفوذ ظالمانه خود در كشورهاى ديگر در هر دقيقه اى يك ميليون دلار4 صرف مخارج سلطه گرى خود مى نمايند نمونه اين رژيمها در دنياى ما آمريكا و روسيه مى باشند كه هدفهاى ضد انسانى و تجاوزشان به حقوق بشر مثل آفتاب روشن است.

اين مظالم آمريكا در ايران، فلسطين و در كشورهاى ديگر مسلمان نشين و غير مسلمان نشين است، كه روى ستمگران بزرگ تاريخ را سفيد كرده است، مظالم روسيّه هم، براى نمونه: تجاوز آشكارش به كشور ضعيفى مثل افغانستان است، كه شب و روز ارتش روس به مردم آنجا كه گناهى غير از مسلمانى و دفاع از آب و خاك خود ندارند، يورش مى برد و از زمين و هوا، مردم را قتل عام و روستاها را ويران و سكنه آنها را آواره ميسازد.

واقعاً دنياى شرك، دنياى مسخره و مفتضحى است، دشمنان آزادى و حقوق بشر، مثل كارتر و برژنف، همه تجاوزات و خيانتها را به اسم حمايت از حقوق بشر انجام مى دهند، سادات و ببرك كارمل و كاسترو، رژيمهاى خود را كه وابسته به آمريكا و شوروى هستند، غير متعهد و غير وابسته مى خوانند، «تيتو» بيش از ربع قرن بر يك كشورى خود را تحميل كرد وبه مسلمانهاى يوگسلاوى آنچه توانست ظلم و ستم نمود و حتى آنها را از انتخاب اسمهاى اسلامى براى فرزندانشان ممنوع كرد، همين امروز كه مشغول نوشتن اين نوشتارم، راديو خبر مرگش را داد، برژنف و كارتر هر كدام بر اساس يك سياست توسعه طلبى به دروغ از مرگش اظهار تأسف مى نمايند.

اين نظامها همه جاهلى است، و رهبران اين نظامها به هر شكل و هر اسم باشند مستكبر و مشترك مآب مى باشند. نابسامانيهاى دنياى كنونى، به واسطه اين رژيمهاى ضد خدائى و رهبران جاه طلب و رياست دوست، از حد شرح و بيان خارج است. انقلاب اسلامى تا سرنگونى تمام اين نظامها ادامه دارد، حكومت و نظام صحيح، واحد و متكى به خدا وبه قانون خدا است، كه نشانيها و علاماتش در قرآن مجيد و احاديث معتبر مذكور، و حضرت رسول اكرم 9 و امير المؤمنين على 7 عملاً آن را نشان دادند.

اين حكومت، سلطنت و پادشاهى، و سلطه فردى بر فرد يا افراد ديگر و خود كامگى و فرمانروائى نيست اين حكومت امامت و مقتدا و اسوه بودن، و خلافت از جانب خدا و كار براى خدا و براى رضاى او كردن است كه بر حسب آياتى مثل: (اني جاعلك للناس اماماً)5= «من تو را براى مردم امام قرار مى دهم». و (انا جعلناك خليفة في الارض ، فاحكم بين الناس بالحق)6= «ما تو را خليفه در زمين قرار داديم، پس ميان مردم به حق حكم كن». و آيه (وجعلنا منهم أئمة يهدون بأمرنا ، لما صبروا)7= «و از ايشان امامانى قرار داديم كه به امر ما هدايت مى كنند ...» شأن و موضع و مقامى است كه از جانب خدا به بندگان برگزيده اش اعطا شده است و در تمام اعصار ادامه داشته و خواهد داشت8.

و به اين ملاحظه است كه در نظام امامت، وقتى از جانب ولىّ امر، خواه شخص امام يا كسانى كه از جانب او منصوب و معين شده اند، ويا يكى از فقهاء كه در عصر غيبت نيابت عامّه دارند، امرى صادر گردد، بايد اطاعت شود، و مخالفت آن در حكم رد حكم خدا و شرك به خدا مى باشد و لذا در بعضى تفاسير از آيه شريفه: (فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملاً صالحاً ولا يشرك بعبادة ربه أحداً)9 تفسيرى شده است كه از آن استفاده مى شود شرك نور زيدن به خدا اين است كه در كنار نظام امامت، كه نظامى الهى است، نظامات ديگر و زمامدارى ديگران را نپذيرد و براى امامان كه رهبران اين نظام بوده و از جانب خدا ولايت بر امور دارند، شريك قرار ندهد.

«4»

پرسش: چه نيازى است به رهبرى و نظام امامت و ولايت؟

پاسخ: اما اصل نياز جامعه به رهبرى و مديريت، يك امر بديهى است، چون هيچ جامعه اى بدون رهبر و هيچ كاروانى بدون كاروان سالار، هيچ لشگرى بدون فرمانده، بقا و دوام نخواهد يافت، نظام همه امور، در گرو وجود مديريّت صحيح است، لذا هر جمعيتى وقتى بخواهند تشكيل شوند، در بين خود رئيس و رهبرى را انتخاب مى نمايند، و اين مسأله عملاً مورد اتفاق همه ملل بوده و هست، اگر چه در نوع و شكل آن و فردى يا گروهى بودن آن تفاوتها و نظرات مختلف دارند.

و اما خصوص نظام امامت و ولايت، پس نياز به آن براى آن است كه نظامات ديگر، هيچ يك مقاصدى را كه بشر از يك نظام سالم و عدل انتظار دارد برآورده نمى كنند و در هيچ يك آنها اصل حكومت اصلح و افضل، و اصل نفى استضعاف و عدم تجاوز به حقوق ديگران، مراعات نمى شود. نظاماتى كه در طرف افراط و تفريط قرار دارند. يا فقط حنبه حيوانى بشر را ملاحظه مى نمايند و حكومت و سازمانهاى آن مانند يك مؤسسه دامدارى مدرن، برآورنده نيازهاى حيوانى بشر مى باشند كه اگر راست بگويند وبه اين مقدار تعهد خود عمل كنند (با اينكه عمل نمى كنند) در برابر كار و زحمت و فرمان برى انسانها در كارخانه و سازمانهاى كشاورزى، خوراك و پوشاك و قرار گاهى به آنها مى دهند، يا چنان او را آزاد مى سازند كه به اسم آزادى، هر عمل ضد شرف و انسانيّت را مرتكب شود. و براى ثروت اندوزى از هر جنايت و خيانت روى نگرداند. اين حكومتها دنيا را سرگردان، و بشر را از زندگى نااميد، و در امواج نگرانيها و خطرات و ناآرامى غرق ساخته است كه محصول آن تمدن منهاى انسانيّت كنونى است.

امروزه با اين تحولات بزرگى كه پس از چهارده قرن از ظهور اسلام در دنيا واقع شده و مكتبهاى سياسى و اجتماعى گوناگون كه عرضه شده، نواقص و معايب اين نظامها بيشتر ظاهر شده و معلوم گرديده است كه اينها دردهاى واقعى بشر را درمان نخواهند كرد و يگانه وسيله رفع اين ناآراميها و دلهره ها و تبعيضات، رفتن به پناه نظام الهى است.

بنا بر اين حاجت به اين نظام، هر روز محسوس تر مى شود و ناكاميها و بى عدالتيها با اين نظام در حدّى كه ممكن است پايان مى پذيرد.

يقيناً بشر پس از اين كه از اين نظامات مأيوس شده و همه را آزمايش كرد به سو نظام امامت روى خواهد آورد، نظام كه نمونه آن حكومت متواضع على و روش على، و زندگى حق پرستانه على و عدالت و تقواى على، سربازى على، صراحت لهجه و شجاعت على، كار و كوشش على، پايدارى و فداكارى على است.

نظامى كه شرط رهبرى آن، عصمت و صلاحيتى است كه هر كس از جانب خدا و پيغمبر، به رهبرى آن منصوب شد، واجد اين صلاحيت است و بدون معرفى خدا و پيغمبر، كشف و تشخيص آن با وسايل ديگر قابل اعتماد نبوده بلكه اكثراً خلاف واقع مى شود.

«5»

پرسش: نظام امامت چگونه نظامى است؟ نظام سلطنتى موروثى است يا نظام اريستوكراسى، يا نظام مونارسى يا اُليگارشى يا انقلابى فريقائى و رژيم سفارش شده در كنفرانس باندونگ، و بالاخره انتصابى است يا انتخابى؟

پاسخ: اين نظام، چنانكه از پاسخ به پرسشهاى قبل معلوم شد، هيچ يك از اين نظامها نيست و ويژگيهائى كه دارد، در هيچ يك از اين نظامها ديده نمى شود. اساس اين نظام، چنانكه تذكر داديم، اين واقعيت و حقيقت است كه مالك همه، و حاكم و سلطان بر همه، و صاحب اختيار واقعى و حقيقى همه، در همه چيز خدا است; حكومت مختص او است، و قانون و شريعت و برنامه دولت و حكومت، همه از جانب او بايد تعيين شود. هيچ كس بدون اذن او حق حكومت ندارد و حتى در منطقه وجود خودش نيز در حدود اذن او اختيار و حق مداخله دارد. اين نظام سلطه يافتن و سلطه داشتن و زياده جوئى و توسعه طلبى و جاه طلبى و تأمين منافع يك فرد يا يك حزب يا يك ملت، و تصرف بازارهاى ديگران نيست، فقط فائده و غرض و فلسفه اى كه در اين نظام از حكومت منظور است، اقامه دين، اجراى برنامه هاى اسلام، و عدالت و امر به معروف و نهى از منكر و ترقّى و رشد فكرى و تهذيب و تربيت نفوس و تكميل افراد در معارف و علم و عمل، و عمران زمين و تأمين رفاه و آسايش تمام بندگان خدا و متحد كردن مردم است; كه قرآن در اين زمينه مى فرمايد:

(الذين ان مكناهم في الارض أقاموا الصلاة وآتوا الزكاة وأمروا بالمعروف ونهوا عن المنكر)10= «آنانكه اگر در زمين، تمكّنشان بخشيم، نماز بر پاى دارند و زكات دهند و امر به معروف كنند و نهى از منكر نمايند».

برنامه اين نظام شرعى و الهى و ماهيّت و حقيقتش با آن حكومت ها فرق بسيار دارد، حقيقتش خلافت الله و برنامه اش احكام الله است.

حكومت سلطنتى

حكومت استبدادى و سلطنتى موروثى همان است كه فردى با كودتا يا جنگ و خونريزى بر ملت و منطقه اى مسلط مى شود، و خود را حاكم بر آن ملت مى خواند و براى خود اين حق را قائل مى شود كه فرزندش را بعد از خود حكومت بدهد تا چيزى را كه خودش نداشت از او به ارث ببرد.

در اينجا هيچ معيارى جز هواى نفس پادشاه در بين نيست و چيزى كه در آن ملاحظه نمى شود، مصلحت عموم است. اين يك انتصابى است از جانب كسى كه خودش مقامى را كه از آن انتصاب مى كند، غصب كرده است و آنچه را خود ندارد به ديگرى مى سپارد; انتصابى است كه به آن، امثال هلاكو و هرمز و محمد رضاى پهلوى و پادشاهان خون خوار و جلاد و عياش و هرزه و ميگسار و بى شرف روى كار مى آيند. اينان براى اينكه مغلطه كارى كنند، حكومت را يك موهبت الهى شمردند و خود را «ظل الله» خواندند، اما كسى به آنها نگفت، يا اگر گفت زندانى يا كشته شد، كسى به آنها نگفت كه حكومت موهبت الهى است و به كسانى كه لياقت و شايستگى آن را داشته باشند اعطا مى كند، و چنانكه قرآن مجيد مى فرمايد: (لا ينال عهدي الظالمين)11= «عهد من به ظالمان نرسد». ستمكاران به موهبت الهى نمى رسند. كسى به آنها نگفت كه آنچه شما مدعى آن مى باشيد و امثال «بوسوئه ها» براى «لوئى» هاى فرانسه و ديگران براى ديگران گفتند، و خواستند سلطنت اين خود كامگان را توجيه نمايند و از تنفر طبعى مردم از حكومت سلاطين بكاهند، موهبت الهى نيست و پاسخ به اين پرسش نمى شود كه: چرا افرادى با نداشتن ارزشهاى انسانى و عدم برترى اخلاقى و فضيلت علمى، بايد بر مردم مسلط باشند كه مطلق العنان هر چه اراده مى كنند انجام دهند و امر و نهى و فرمانشان نافذ باشد و مسؤول كسى نباشند، و كارشان قاعده و قانونى نداشته باشد، و هيچ محكمه اى نتواند آنها را محاكمه كند و مافوق محكمه و دادگاه باشند؟ چرا آنها سزاوارتر به حكومت از ديگران هستند؟ و چرا مردم در برابر آنها و در برابر مجسمه و عكس و تمثالشان تعظيم و كرنش كنند و به حال ركوع و بلكه سجود به خاك بيفتند و آنها را بپرستند تا حدى كه خاقانى بگويد:

اينست همان ايوان كز نقش رخ مردم خاك در او بودى ديوار نگارستان

و خواجوى كرمانى بگويد:

نه كرسى فلك نهد انديشه زير پاى تا بوسه بر ركاب قزل ارسلان دهد

و چرا و چرا؟

لذا در پاسخ اين چراها اين نظر را اظهار كردند، و آنچه نمى تواند به خدا نسبت پيدا كند به خدا نسبت دادند، وبه خدا افترا زدند و گفتند سلطنت وديعه الهى است كه به امثال ضحّاك و چنگيز و هلاكو و معاويه و يزيد و ديگر خون آشامان تاريخ اعطا مى كند. ديگر فكر نكردند كه اين افرادى كه در طول تاريخ ملل، حكومت يافتند و جنايتهاى بزرگ و قتل عام شهرها و كشورگشائيها و استعباد و غارت ملل مغلوب را افتخار خود مى شمردند و از رحم و انصاف به بهره بودند، چگونه مشمول موهبت الهى مى شدند و اين چه موهبتى است كه اين آثار شوم را دارد. اگر طاعون و وبا و سرطان، موهبت باشد، باز هم اين حكومتها موهبت نيست.

واقعاً قرآن مجيد در يك جمله كوتاه چه رسا و جامع فرموده است: (اني جاعلك للناس اماماً قال ومن ذريتي قال لا ينال عهدي الظالمين)12.

اين حكومتها با نظام امامت در دو قطب مخالف و متضاد قرار دارند، مظاهر حكومتهاى سلطنتى پاى تخت هائى مثل مدائن و اصطخر و دمشق و بغداد و غرناطه و قاهره، و آكره روم و اسلامبول و پاريس و پكن و توكيو و لندن تا تهران و اصفهان، و كاخهائى مانند كاخ اكبر شاه و كاخهاى تيسفون و اهرام مصر و صدها بناهاى تكبر انگيز ديگر است و مظاهر نظام امامت، مدينه متواضع محمد 9 و زندگى ساده و بى پيرايش و بى تجمل او، و كوفه على و خانه محقرى كه حتى از اثاث و فرش عادى خالى بود، مى باشد13.

در جنگ بدر كه مسلمانان به تعداد نفرات مركب نداشتند، پيغمبر نيز مانند سربازان كه به نوبت سوار و پياده مى شدند در نوبت خود پياده مى رفت و هر چه اصرار و خواهش مى كردند كه سوار باشد، نمى پذيرفت. على 7 خودش با دست خويش كفشش را وصله مى زد و لباس وصله دار مى پوشيد و از تشريفات ملوكانه نه فقط بيزار بودند، كه سخت در هراس بودند. داستان دهقانان انبار را با آن حضرت كه در نهج البلاغه نيز مرقوم است بخوانيد تا به حقيقت نظام امامت و برنامه هاى آن تا حدى آشنا شويد14.

اين نظام به خدا نسبت دارد و بايد به خدا نسبت داده شود، هم موهبت الهى و هم امانت الهى است، رجال الهى فقط شايسته آن مى باشند كه اين امانت به آنها سپرده شود.

اين حكومت مانند نبوت و رسالت است كه با زور سر نيزه و فشار و اختناق و انتخاب مردم به دست نمى آيد. آنكه سلاطين و رؤساى حكومتهاى مختلف دارند نه موهبت الهى است و نه امانت او است، محال است كه موهبتهاى الهى از قماش اين سلطنتها و سلطه ها و صدرها و مديركل ها باشد.

اينها اعتبار ابليسى و دامهاى شيطانى است كه در برابر هر حقى باطلى مى سازد و مردم را از حق منحرف مى كند. نبايد حق را به باطل قياس كرد و انتصاب خدائى را به انتصاب شيطانى اشتباه نمود، و هر دو را چون انتصاب است بدون توجه به مصدر انتصاب همانند گرفت. چنانكه ساير نظامات شرعى را نيز نمى توان به اين علت كه در برابر آنها باطلى ساخته اند كنار گذاشت، مثلاً چون عبادت خدا و عبادت بت هر دو عبادت است، عبادت خدا را ترك كنيم، يا چون به مالكيت مى گويند، يا چون به ازدواج هاى غير شرعى ازدواج مى گويند، اصل مالكيت و ازدواج، مورد ايراد واقع مى شود.

حكومت انتخابى

حكومت انتخابى نيز بگونه ديگر مفاسد و معايبش كمتر از رژيم هاى استبدادى و پادشاهى نيست. اين رژيم بر اساس پذيرش اعتبار اكثريت آراء از سوى همه، نظامى است كه مانع از استبداد فردى شمرده شده است و به اصطلاح حكومت مردم بر مردم است و مبنايش اصالت خود انسان و جدا بودن سياست از روحانيت و دين از دنيا است، در مقابل نظام اسلام و امامت كه مبنايش اصالت حكومت «الله» و جدا نبودن روحانيت از سياست و دين از دنيا و قانون از وحى خدا است. اساس اين نظام اين است كه «دين»، قانون عقيده، سياست، حكومت و نظام، اخلاق، اقتصاد، و برنامه هاى روح و جسم و فرد و اجتماع است.

بنا بر اين، نظام دموكراسى و انتخابى به آن معناى مطلقى كه در غرب دارد و به قوه مقننه و قضائيه و مجريه تقسيم مى شود و هيچ شرطى ندارد از نظر اسلام قابل قبول نيست.

البته پس از آنكه مسأله خلافت پيغمبر 9 به آن شكل در سقيفه بنى ساعده، از مسير تعيين شده الهى خارج شد، و خواستند به آن صورت مشروع بدهند، مدعى شدند كه بر اساس اجماع است و شورى انجام گرفت و اجماع امّت حجّت و معتبر است. ادعائى كه نه واقعيت داشت و نه با اين نظام دموكراسى و اكثريت مطابقت دارد.

اجماع اگر اعتبار داشته باشد، اجماع تمام امّت يا اهل حلّ و عقد است، و در حصول آن شرط است كه همه اجماع داشته و متفق باشند و اين غير از اكثريت است كه نظام دموكراسى بر آن متّكى است. بعلاوه اجماعى در موضوع خلافت ابى بكر حاصل نشد، مضافاً بر اينكه خود او هم اين نظام را عملاً رد كرد، و به نظام انتصابى بشرى كه مجوز شرعى نداشت رو آورد و عمر را وليعهد و جانشين خود ساخت15. بعداز او هم عمر شوراى شش نفرى را تشكيل داد و از زمان حكومت معاويه به بعد رسماً نظام پادشاهى و سلطنتى بر قرار شد.

بنا بر اين دموكراسى با توجه به ماهيت و معايت آن، اصالت اسلامى ندارد و اگر در بعض كلمات ديده مى شود كه بر شورى يا بيعت استدلال شده، با ملاحظه بيانات ديگر كه در آنها بالصراحه اين مبدأ رد شده است، بطور مماشات و جدل و براى اقناع و اثبات حقانيت، حتى طبق رأى و عقيده طرف است، والا در اسلام غير از نظام امامت، نظام ديگرى مطرح نيست كه امتداد زمامدارى و ولايت پيغمبر است و همانگونه كه در حيات پيغمبر غير از زمامدارى آن حضرت نظام ديگرى قابل طرح نبود، بعد از پيغمبر نيز همان نظام و همان ولايت ادامه مى يابد.

و امّا معايب دموكراسى

اول اين است كه چون بر مبناى اصالت رأى خود انسان، و عدم تعهّد دينى و عدم اعتماد به رهنمودهاى الهى است، پشتوانه وجدانى و عقيدتى ندارد و چنان نيست كه رأى دهندگان و جداناً خود را مسؤول بدانند كه فرد لايق تر و شايسته تر را انتخاب كنند و تحت تأثير اغراض شخصى و عوامل مختلف قرار نگيرند، و جاه طلبى و علاقه به شخصى يا به بُرد يك حزب و باخت حزب ديگر، در نامزد شدن نامزدها دخالت نداشته باشد، يا نمايندگان در اظهار رأى فقط به حق و عدالت نظر داشته باشند.

هرگز چنين نيست. چيزى كه در اين مجالس كمتر مطرح است حق و عدالت است و بهترين نمونه، سازمان ملل است كه با اينكه در سطح عالى تر است، اكثر يا همه نمايندگان در رأيى كه مى دهند، ملاحظات خصوصى و جبهه بندى هاى سياسى را مى نمايند. اگر پيشنهادى را «وتو» مى كنند، اگر سخنرانى و داد و فرياد مى نمايند، و براى حقوق ملتهاى ضعيف دلسوزى مى كنند، غير از بازيهاى سياسى چيز ديگر نيست.

مثلاً روسيه اگر از فلسطينى ها به ظاهر پشتيبانى مى نمايد، يا از جنبش هاى به اصطلاح آزادى بخش حمايت مى كند، غرضش نه آزادى فلسطين و نه رهائى ملت هاى مستضعف است بلكه براى اين است كه آمريكا را بكوبد و نفوذ خود را گسترش دهد. اگر اسرائيل جزء اقمار روس بود حكومت روسيّه همين عمل آمريكا را با مردم فلسطين مى كرد و همچنين آمريكا اگر تجاوز نظامى روسيه را به افغانستان محكوم مى كند و سر و صدا راه مى اندازد و خروج فورى نظاميان روسيه را از افغانستان مى خواهد نه به خاطر ملت ستم ديده افغانستان و مظالمى است كه نظام حاكم بر روسيه در آنجا مرتكب مى شود، بلكه براى اين است كه منافع خودش را در خطر مى بيند و الا خودش هر كجا لازم باشد به همين عمل روسيه بلكه بدتر از آن دست مى زند.

غرض اين است كه از اين سازمانهاى بين المللى معلوم مى شود كه وقتى نظامى پشتوانه ايمانى و عقيدتى نداشته باشد، بازيچه دست مفسدين و متجاوزين مى شود.

دوّم از معايب دموكراسى اين است كه رأى اكثريت، خواه حزبى باشد يا غير حزبى، هميشه موافق مصلحت نيست، بلكه غالباً رأى اقليتها اگر وابسته نباشند به صواب نزديك تر است، خصوصاً اگر از جهت كيفيت بيشتر مورد اعتماد باشند مثل اينكه در يك مسأله سياسى يا حقوقى، متخصصان سياست و حقوق رأيشان با اينكه در اقليّت مى باشند، مخالف اكثريت باشد.

سوّمين ايراد بر اين رژيم اين است كه اگر اكثريّت مثلاً هشتاد در صد رأى به نظام اكثريت و به اصطلاح حكومت مردم بر مردم دادند و بيست در صد مخالف بودند، چه مجوزى براى تحميل رأى هشتاد در صد بر بيست در صد ديگر خواهد بود، و به فرض كه صد در صد افراد جامعه اى نظام اكثريّت و هر نظام ديگر را پذيرفتند، چرا افرادى كه بعد بن سن بلوغ مى رسند، در صورتى كه در اقليّت باشند، محكوم به قبول آن نظام باشند؟

اين خود استبداد و استضعافى است كه اگر چه مفاسد استبداد مطلق را ندارد، جز به عنوان دفع افسد به فاسد نمى توان آن را پذيرفت. با اينكه دفع افسد به فاسد، در صورتى منطقى و عقلائى است كه چاره منحصر به فرد باشد، در صورتى كه با وجود نظام كامل شرعى و الهى هيچگونه ناچارى در قبول اين استبداد و استضعاف نيست.

چهارم، اين است كه در نظام اكثريت، مسأله اكثريت حقيقى و آراى اكثريت افراد مطرح نيست و به هيچ وجه اعتماد و اطمينان به حصول اين جهت فراهم نخواهد شد، زيرا در نظام اكثريت كه مثلاً نود در صد يك جمعيت ده ميليونى به آن رأى داده باشند، اگر حزبى هم باشد و تك حزبى هم نباشد و دو حزب يا بيشتر داشته باشند وبه اكثريت نسبى يا مطلق، يكى از احزاب در انتخابات پيروز شوند، اين پيروزى در صورت اكثريت نسبى، مربوط به اكثريت جامعه نيست، و در صورت اكثريت مطلق هم در بعض صورتش، با توجه به اينكه در اصل نظام، آراى موافق به صد در صد نرسيده باشد، اكثريت حاصل نمى شود.

در نظام تك حزبى نيز همين اشكالات هست و در آراى مجالس و كنگره ها و شوراها نيز اين اشكالات بيشتر است و گاه مى شود رأيى كه در كل و با احتساب آراى رأى دهندگان به هر نماينده اى كه كاملاً در اقليّت است، به صورت اكثريت قانونيّت پيدا مى كند و حاصل اين است كه در اين نظام اكثريت و شورايى، و به اصطلاح دموكراسى نيز رأى اكثريت واقعى غالباً به دست نمى آيد.

و اگر فرض شود كه رأى اكثريت به مصلحت نزديك تر است (با اينكه هميشه چنين نيست) در اين نظام رأى اكثريت واقعى ملاك اعتبار نيست، و إلاّ بايد آراى نمايندگان در اندازه اعتبار، به كثرت و قلت انتخاب كنندگان آنها مربوط باشد، بنا بر اين در اكثريتى كه مى گويند و حكومت مردم بر مردمى كه از آن دم مى زنند، مسأله اكثريت واقعى معيار نيست، چنانكه رسيدن به مصلحت واقعى و حكومت اصلح نيز مورد نظر نيست. بلكه معيار، يك اكثريت قرار دادى و اعتبارى است كه به عذر ضرورت آنهائى كه آن حكومت و نظام را مى پذيرند، قبول مى نمايند، با اينكه معلوم و يقين است كه در بسيارى از موارد بلكه اكثر موارد مخالف اكثريت مى شود و به اين ترتيب از نظام و رأى اكثريت به نظام و رأى اقليّت مى روند.

پنجم اين است كه اگر انتخابات آزاد باشد، و دولت هيچگونه مداخله اى در انتخابات ننمايد از اعمال نفوذهاى ديگر و مداخله ساير متنفذّين، مثل صاحبان كارخانجات و نويسندگان حتى خوانندگان و نوازندگان، و بلكه در بعض كشورها فواحش، مصونيت نخواهد داشت و بالاخره دموكراسى و انتخاب، بهر شكل كه باشد، اطمينان بخش نيست، بلكه چنانكه مى بينيم تقلب و تزوير و تبليغ و اغفال انتخاب كنندگان در آن رايج است كه ماجراى «واترگيت»، يكى از نمونه هاى بارز آن است. حتى طبق بعضى روزنامه ها، براى انتخاب «نيكسون» رئيس جمهور اسبق آمريكا از نفوذ فواحش در مشتريانشان نيز استفاده شده بود.

ساير كشورها نيز وضعى مشابه آمريكا يا بدتر از آن دارند. چندى پيش بود كه هيئت حاكمه انگلستان به كثيف ترين آلودگيهاى شهوانى كه موجب فاش شدن اسرار سياسى، و رسوائى حكومت شد متهم گرديد، تا حدى كه پيشنهاد شد براى هيئت حاكمه كه دست بردار از فحشاء نيستند، فواحش و فاحشه خانه هاى خصوصى تهيه كنند تا تحت كنترل باشند، و اسرار سياسى در معرض دستبرد فواحش جاسوس قرار نگيرد.

اينگونه است وضع انتخابات دموكراسى، در به اصطلاح دموكراسى ترين ملتها; و اين است شرافت و فضيلت كسانى كه در انتخابات آزاد آنجاها انتخاب مى شوند كه بيش از اين محتاج به بيان نيست. روز به روز ماهيّت اين نظامها و رژيمها و مكتب هاى غير الهى و ناتوانى آنها از نجات دادن بشر از نابسامانى ها بيشتر مى شود، و شرق و غرب با مكتبهاى مادّى و الحادى و سياستهاى ضد بشرى بهتر شناخته مى شوند و بشريّت به سوى گم گشته خود روى مى آورد و انتظار يك انقلاب بزرگ جهانى و اسلامى را مى كشد كه او را از اين سلطه هاى فرعونى و از اين رژيمهاى به اسم دموكراسى يا انقلابى و سوسياليستى نجات بخشد.

منشور سازمان ملل حرف است چون نيستش حقيقت و مبنائى

آوازه عدالت و آزادى اسم است و هيچ نيست مسمائى

«6»

پرسش: فرق امامت با رژيم انتصابى انقلابى كه در كنفرانس باندونگ نيز سفارش شده چيست؟

پاسخ: انقلابات بزرگ كه براى متحوّل و دگرگون كردن يك وضع سياسى و اجتماعى و اقتصادى و فرهنگى به وجود مى آيد، بايد به يك نظام غير استبدادى منتهى شود كه حتى رهبران انقلاب هم نتوانند در شكل انقلاب، استبداد ديگرى را بر مردم تحميل نمايند.

از سوى ديگر در بعضى موارد ديده مى شود كه جامعه اى كه انقلاب كرده استعداد انتقال فورى به حكومت دموكراسى را ندارد، يا به واسطه اينكه رشد جامعه در اين حد نيست، يا براى اينكه اعمال نفوذهاى خارجى مانع مى شود كه انتخابات آزاد انجام بگيرد، و در نتيجه مشاهده مى شود كه اگر بخواهند فوراً انقلاب را به حكومت به قول خودشان مردم بر مردم منتقل كنند، اصل هدفشان از انقلاب، مثل استقلال سياسى يا فرهنگى، از بين مى رود و وابستگى و استبداد سابق به صورت دموكراسى ادامه مى يابند. لذا اين انقلابيون آمدند و اين طرح را دادند كه براى ادمه انقلاب و آماده شدن يك ملّت براى حكومت دموكراسى كامل، رهبر انقلاب يك فردى را كه آشنائى كامل به انقلاب داشته باشد و بتواند انقلاب را در مسير خود راهنمائى كند و در اين دوره انتقال جامعه را آماده سازد به ملّت معرفى نمايد تا او را به رهبرى انتخاب كنند.

حال اين نظر تا چه حد صحيح است و آيا با اين توضيحات، اين رژيم انتقالى، از ديكتاتورى خارج مى شود يا نه؟ و آيا در صورتى كه انتخاب شخص معرفى شده الزامى باشد اين حرف كه يك نسل جامعه از حق خود محروم شوند و به حكومتى كه نمى خواهند تن در دهند، براى اينكه نسل آينده حكومت دموكراسى داشته باشند چگونه توجيه مى شود؟، و اگر الزامى نباشد، اين دوره انتقال نخواهد بود و خطر اينكه مردم تحت نفوذ عواملى، ديگرى را كه نا آشنا به انقلاب است انتخاب نمايند، و انقلاب از مسير خود منحرف شود، دفع نخواهد شد. فعلاً در مقام بر شمردن نواقص و معايب اين نظر نيستيم، اجمالاً مى خواهيم اين مطلب را بگوئيم كه آن انقلاباتى كه در كنفرانس باندونگ مطرح شده انقلابات رهائى بخش به منظور باز پس گرفتن اختيارات غير مشروع از زمامداران مستبد و بر قرار كردن حكومت ملى و به اصطلاح دموكراسى است كه در ملّتهاى عقب مانده و استعمار زده آسيا و آفريقا و آمريكاى لاتين واقع شده و مى شود.

اما در انقلاب اسلامى كه هميشه تداوم دارد و هميشه بوده است آن چيزى كه محرك و الهام بخش انقلابيون اسلام خواه است، همان ايمان به حكومت «الله» و رهنمودهاى سياسى قرآن و سيره حضرت رسول 9 است، كه خواست واقعى توده هاى مسلمان باز گشت حكومت «الله» و نظام اسلام است.

پس اين انقلاب با معيارهاى اسلامى كه دارد هدفش برقرارى نظام شرعى و الهى خواهد بود. اين انقلاب كه با الهام مستضعفان از آياتى مثل آيه: (ونريد أن نمن على الذين استضعفوا في الارض ...) = «و اراده داريم بر آنانكه در زمين به استضعاف كشيده شدند منت نهيم و...»16 و آيه: (ونري فرعون وهامان ...)17 و صدها آيات حركت بخش و انقلاب آفرين به وجود مى آيد، هدفش مشخص و عاليتر و سازنده تر از انقلابات عادى است .

نظام امامت، نظام انقلابى تداوم انقلاب اسلام و امتداد رسالت اسلام است، و براى انتقال قدرت و مقدمه انتقال به رژيم ديگر نيست; چون چنانكه گفتيم نظام، نظام اول و آخر و هميشه جاودان است چنانكه حكومت «الله» بر كل عالم هستى و بر اجزاى آن، حكومت دائم و غير قابل زوال است. نظام مختص به ملل عقب مانده نيست، نظام همه جوامع و رهبر همه انسانها است. ملل عقب مانده را به جلو مى راند و ملل پيشرو را رهبرى مى نمايد و به آنها محتواى انسانى و شرافتمندانه مى دهد. دنيا هر چه جلو مى رود با نظام امامت و وحدت حكومت و قانون واحد روى موافق بيشتر نشان مى دهد، چنانكه به آن اشاره كرديم و تا حال آزمايش شده و پس از اين هم آزمايش خواهد شد، دموكراسى حكومت آيده آل و تمام انسانى و نمونه و موافق با انديشه هاى متعالى بشر و حتى چنانكه مى گويند حكومت مردم بر مردم، نيست و آنچه ديده مى شود انحطاط هاى گوناگون حكومتها و ملّتها را تهديد مى كند، و جهان را به سوى جنگ و كشتار و محو مدنيّت پيش مى برد و نشان مى دهد كه اين نوع حكومتها، انسانى نيست تا حكومت الله را كه در نظام امامت تجلّى مى كند مقدمه آن بدانيم.

رژيم رهبرى انقلابى كه مقدمه دموكراسى خوانده مى شود خود اصالت و موضوعيت ندارد، اما نظام امامت كه هر انقلابى در صورتى ناجح و پيروز خواهد شد كه به آن برسد، مقدمه نيست و از آغاز بوده و تا پايان خواهد بود.

نظامى كه رهبرى محمد 9 و على 7 را دارد، هرگز مقدمه نظامى كه زمامداران معلوم الحال كشورهاى به اصطلاح متمدن پيشرفته شرقى و غربى رهبرى آن را دارند نخواهد بود، تا كسى آن را به رژيم هاى انقلابى معاصر افريقا يا جاهاى ديگر قياس كند. لذا فردى مثل «روسو»، مى گويد كه: دنياى كنونى به رهبرى مانند محمد 9 نيازمند است زيرا فقط چنان رهبر الهى و چنان نظامى كه رهبران آن مانند محمد 9 و على 7 باشد، مى تواند كشتى متلاطم و طوفانى شده بشريت را از امواج فتنه ها و طوفانهاى گوناگون نجات دهد.

«7»

پرسش: چه مانعى دارد كه براى حكومت اسلامى دو دوره معتقد باشيم; دوره نخست حكومت انقلابى و نظام امامت، و دوره دوم دموكراسى و شورائى، چنانكه بسا باشد كه بتوانيم اين دو دوره اى بودن را از آيات و احاديث استفاده كنيم؟

پاسخ: اولاً لازمه اين گفتار اين است كه نظام دوره نخست كه مطمئن تر و رهبرانش از ديگران فاضل تر و كامل تر و به صفات امامت و پيشوائى آراسته اند جاى خود را به نظام دوره بعد كه هيچ تضمينى براى صلاحيت رهبران و شايسته تر بودن آنها از ديگران وجود ندارد بدهد و بنا بر اين بشريّت از عصر حكومت افضل (دوره نخست) به عصر حكومت غير افضل (دوره دوم) منتقل خواهد شد و به جاى ترقّى; تنزل خواهد كرد و در معرض آن قرار گيرد كه فردى كه از جهت فهم و شعور و بينش و لياقت و كفايت از ديگران كمتر باشد، بر همه و بر كسانى كه از او فهميده تر و كافى تر و داناتر باشند حكومت و رهبرى يابد، و اين چيزى است كه اسلام آن را نمى پذيرد و عقل سالم نيز آن را رد مى كند.

ثانياً، گفته مى شود اگر غرض از رژيم رهبرى انقلابى، رسيدن به رژيم دموكراسى از قماش همين دموكراسى هاى ملّتهاى به اصطلاح پيشرفته باشد كه رهبرش كندى ها و جرالد فوردها، و بانوى اولش ژاكلين كندى و اوناسيس و همسر فورد باشد، نيازى به رهبرى انبياء و راهنمائى آنها و به سيستم حكومت و زمامدارى نيست، همان گونه كه در آنجاها اين گونه رژيمها بدون رهبرى انبياء بر قرار شده و در جاهاى ديگر هم استقرار آن امكان پذير است و سير در عالم حيوانيّت محض، رهبرى و راهنمائى انسانى و معلم شديد القواى الهى لازم ندارد، و نيازى به حكومت انقلابى دينى نيست و لزومى ندارد كه اين رژيم رهبرى انقلابى پشنهادى كنفرانش باندونگ از جانب خدا باشد، و اگر غرض استقرار رژيم سالم و مطمئن و هدايت كننده و انسانى از جهت وسيله و شرط و نتيجه باشد جز در سايه رهبرى معرفى شده از جانب خدا و بر قرارى رژيم مستمر امامت امكان پذير نيست.

وثالثاً، آيات و روايات و دلايلى كه رژيم امامت را تثبيت و توجيه مى نمايند، همه دلالت بر يك دوره اى بودن اين رژيم و عدم انقراض آن دارند،: مانند حديث ثقلين و سخن صريح على 7 در نهج البلاغه:

«اللهم بلى لا تخلو الارض من قائم لله بحجة اما ظاهراً مشهوراً واما خائفاً مغموراً ...18= بار خدايا آرى، زمين از كسى كه حجت را از سوى خدا بر پاى دارد خالى نمى ماند، ظاهر و مشهور باشد، يا خائف و پنهان».

و روايات بسيار ديگر، كه طبق اين احاديث و ادّله ديگر، زمين و جامعه بشرى خالى از اين نظام و وجود رهبر آن نخواهد ماند، بلكه در احاديث است كه اگر در روى زمين باقى نماند مگر دو نفر، يكى از آنها بر ديگرى از جانب خدا حجت و امام خواهد بود19.

رابعاً، ادّله شور و مشاوره كه عمده اش آيه (و شاورهم في الامر)20= «و با آنان در امر مشاوره كن». آيه (وأمرهم شورى بينهم)21= «و كارهايشان را با مشورت يكديگر انجام دهند». است، قابل تقييد به پس از دوران امامت نيست و به عبارت علمى، عموم مكانى و زمانى بودن آن، تمام زمانها و مكانها را شامل است و به مناسبت حكم و موضوع نمى توان آن را به زمان خاص و عصر خاصى اختصاص داد، يا عصر و زمانى را از آن خارج ساخت.

امّا آيه: «وشاورهم في الامر» كه خطاب به پيغمبر 9 است به هيچ وجه قابل اين تقييد نيست، بلكه به ملاحظه، آنكه خود آن حضرت ولىّ امر و رهبر نظام امامت بوده، مورد مشورت، موضوعات ديگر مى باشد كه يا به منظور گرم كردن نفوس و جذب قلوب است، و اينكه توهم استبداد به رأى از نظامى كه در آن استبداد نيست، دفع شود، يا براى تربيت و تقويت رشد سياسى ديگران است، براى آماده شدن آنها جهت مداخله در امور و انجام مأموريتهاى مهمى كه به آنها ارجاع مى شود، ويا از باب اينكه در بسيارى از خطابهاى قرآن مجيد غرض شخص مخاطب، يعنى پيغمبر 9 نيست بلكه مقصود توجه دادن ساير حكّام و متصديان امور است، طبق برنامه عرفى إياك أعني واسمعي ياجارة»22 تا در مسائلى كه مبهم است يا انجام كار بدون مشورت مورد تهمت و اعتراض است و مراجعه به مشورت، موجب روشن شدن اطراف موضوع يا دفع تهمت مى گردد، مشورت نمايند.

و آيه «وأمرهم شورى بينهم» نيز به ملاحظه اينكه مدح مؤمنين است قابل تقييد نيست، هم به ملاحظه حكم و موضوع كه چنين صفت نيكى قابل انفكاك از مؤمنين نيست، و هم به اين جهت كه در اينكه شامل مؤمنين عصر نزول آيه است، شكى نيست، در حالى كه براى آنها چنين اختيارى نبوده كه در امر رهبرى در عصر پيغمبر دخالت كنند. پس آيه، از اول شامل مسأله امامت و نظام رهبرى امّت نبوده است; بلكه در كنار اين نظام، و با آن، و مكمّل اجراى آن است.

به هر حال اين تصرف كه نظام امامت را يك دوره بدانيم و دلايل آن را با اينكه قابل تقييد نيست، مقيد به آن دوره بنمائيم، و ادلّه شورى و مشورت را به دوره بعد مقيد سازيم، يك تصرف دل بخواهى و مداخله غير قابل توجيه و بى مدرك دلا دلائل شرعى بوده و باطل است.

و اگر گفته شود كه: اساساً آيات شورا دلالت بر چيزى دارد كه از آن به حاكميّت ملى تعبير مى شود و بنا بر آن مردم مختارند هر نوع حكومت و هر كسى را كه بخواهند با اكثريّت به رهبرى انتخاب نمايند.

جواب داده مى شود كه: چنانكه بيان كرديم تعيين نوع نظام، و رهبر امّت، مورد مشورت قرار نمى گيرد، چون مسأله اى است كه از جانب خدا معين شده است، چنانكه ساير اصول و احكام اسلام نيز در مشورت گذارده نمى شود، و آنچه كه مورد مشورت قرار مى گيرد موارد اجراى برنامه هاى اسلامى و رساندن رسالت اسلام، و تكاليف كفائى و اتخاذ تصميمات انتظامى و دفاعى و عمرانى و اجتماعى و سياسى و تربيتى و اقتصادى و دفاعى و غيره است، كه اگر چه موازين و معيارهاى كلى آن معلوم است، در چگونگى پياده كردن آن به شور و مشورت نياز مى افتد، و چنان نيست كه كارگران و حكّام و عمّال نظام امامت، با احتمال وجود رأى ها و پيشنهادهاى بهتر در بين امّت بتوانند خودسرانه و مستبدانه تصميم بگيرند.

مسأله اكثريّت

و امّا مسأله اكثريّت نيز به نحوى كه در زمان ما مطرح است، كه اصولاً ملاك و معيار در اصل حكومت و تمام برنامه ها و قوانين، رأى اكثريت است، علاوه بر معايب بسيارى كه دارد، شرعى نيست. و اينگونه اكثريّت كه در همه جا ملاك و معتبر باشد، بر حسب آيات متعدد قرآن بى اعتبار است.

اسلام برترى جوئى و گردنكشى و استبداد به رأى و خودسرى را با شدت رد مى كند، و حكومت بر اين اساس را باطل مى داند، اگر چه مورد قبول اكثريّت باشد و لذا بسيارى از مراسم و تشريفاتى كه در نظامهاى دموكراسى براى رؤساى حكومت داده اند، با اينكه اكثريّت، بلكه همه، آن را قبول دارند، از نظر اسلام مردود است چون نظام اسلام، نظام: (تعالوا الى كلمة سوائ بيننا وبينكم أن لا نعبد الا الله ولا نشرك به شيئاً)23= «به سوى كلمه اى بياييد كه ميان ما و شما يكسان است، كه جز خداى را نپرستيم و براى او شريكى قرار ندهيم».

ونظام: «هون عليك فاني لست بملك انما أنا ابن امرأة تأكل القديد24= بر خود آسان گير (راحت باش) كه من پادشاه نيستم جز اين نيست كه من فرزند زنى هستم كه گوشت خشك مى خورد». و نظام (ان أكرمكم عند الله أتقاكم)25= «همانا گرامى ترين شما در پيشگاه خداوند پرهيز كارترين شما است مى باشد».

شوراها

اما شوراها، به گونه اى كه در برابر رهبر نظام، حق اخذ تصميم داشته باشند، يا اكثريتشان معتبر باشد و رهبر ملزم به اجراى نظر آنها باشد، اگر چه خلاف آن بر او روشن باشد، در اسلام نيست. در مورد تخلف حكومت از برنامه هاى حكومتى و نظامى و وظايف اسلامى خود، هيچ كس نبايد از او اطاعت كند كه: «لا طاعة لمخلوق في معصية الخالق26= براى هيچ مخلوقى در معصيت خالق، اطاعت و فرمانبردارى از مخلوق ديگر نيست». و همه حق اعتراض دارند و بايد اعتراض كنند و امر به معروف و نهى از منكر نمايند، و همه اطاعتها و فرمانبريها، در تمام ارگانها و سازمانها بايد بر اساس اطاعت از خدا و اجراى قوانين الهى باشد، و اطاعت شخص از شخص مطرح نيست. شور و مشاوره براى امر به معروف و نهى از منكر، و تضمين اجراى احكام و عدالت هم براى روشن شدن اطراف يك موضوع و مصلحت شناسى اسلامى است.

مثلاً براى تعيين يك فرمانده يا يك فرماندار، مقامى كه بايد او را تعيين كند مى تواند از زير دستان او و از ديگران نظر بخواهد و آنان نيز مى توانند آن مقام را در جريان امور بگذارند و اطلاعاتى به او بدهند اما اين در اسلام سابقه ندارد كه بدون اذن كسى كه حق تصميم گيرى دارد، ديگران و كارمندان، فرمانده و رئيس خود را انتخاب كنند يا پيشنهادهاى ديگر بدهند.

حق اظهار نظر و نصيحت براى هر كسى هست، اما پس از تصميم گيرى كسى كه شرعاً حق تصميم دارد، همه بايد از او اطاعت نمايند چنانكه حضرت امير المؤمنين 7 به ابن عباس فرمود: «لك أن تشير عليّ وأرى، وان عصيتك فاطعني27= بر تو است كه مرا راهنمايى كنى و من مصلحت و انديشه خود را در آن مى نگرم پس هر گاه تو را پيروزى نكردم تو مرا پيروى كن» و حاصل اين است كه مسأله شوراها بايد بگونه اى مطرح شود كه همه در مسير اجراى احكام اسلام و امر به معروف و تثبيت از حكومت «الله» و نظام امامت قرار داشته باشند، نه اينكه شوراها وسيله رد احكام خدا و الزامات بى مورد و تحميل رأى اكثريّت بر اقليّت، فقط به اعتبار اكثريّت، شود يا اينكه در داخل سازمانها موجب جبهه گيرى ها و اختلافات شود.

بيشتر ايا گرايش هائى كه اكنون بر رژيم هاى سوسياليستى يا دموكراسى غربى هست، از اين جهت است كه در اثر تبليغات سوء و بى اطلاعى مردم در مبانى اسلام و كارسازى برنامه هاى آن، طبقات محروم و مستضعف در نظامهاى طاغوتى، بر قرار شدن آن رژيمها را موجب نجات خود از محروميّت گمان مى كنند.

لذا در سازمان بخشى به دستگاههاى مختلف، مايلند آن نظامها پياده شود، اما اگر اين قشر محروم كه اكثريّت جامعه را تشكيل مى دهند، از نظام اسلام آگاهى داشتند و مى دانستند كه اگر اين نظام صحيح و دقيق پياده شود، هيچ نيازى به آن نظامها و شوراهاى آن، چنانكه گروههاى چپ گرا يا راست گرا عرضه مى دارند نيست، و كارگر و كشاورز و زحمتكش و همه طبقات، در صلح و صفا و شرافت و همبستگى، در رفاه و برادرى زندگى، و از عدل اسلام بر خوردار مى شوند، همه به سوى اين نظام روى مى آورند.

چنانكه كارگران مسلمان و كشاورزان مسلمان ما كه الحمد لله آگاهانه عمل مى كنند به اين نكات توجه دارند و لذا مى خواهند همه چيز و همه كارها طبق نظام اسلام و احكام حقوقى كه اسلام براى كارگر و كشاورز و كارمند و زحمتكش و مرد و زن قرار داده، مرتب و منظم شود. بديهى است در اين مقاصد، شوراهاى اسلامى نقش مؤثر و حساس و سازنده خواهند داشت و همكارى همگان را در پيشرفت امور فراهم خواهند كرد.

حاكميّت ملّى

و امّا مسأله حاكميّت ملّى، اگر مقصود از آن، اين باشد كه غير از خدا هيچ ملّتى به عنوان يك ملّت برتر يا پيشرفته تر و هيچ نظام و ابرقدرتى بر ملّت ديگر حاكميّت ندارد، بديهى است كه اين يك اصل انسانى و اسلامى است. هر چند در اين دنياى به اصطلاح متمدن، با اينكه همه از احترام به حاكميّت ملّتها گوشها را پر كرده اند، اصل حاكميّت ملّى مورد اعتنا نيست، و ابرقدرتهاى شرق و غرب دست ستم و تجاوزشان، هميشه به سوى ملّتهاى ضعيف دراز است، بهر صورت اين حاكميت اسلام است و نقض آن نقض قانون خدا و نقض كرامت انسان، و حقوق انسان، و سوء استفاده از قدرت است. در قرآن با شديدترين تهديد، اين گردنكشى ها و برترى جوئى ها ـ چه فردى و چه جمعى باشد ـ محكوم شده است.

و اگر حاكميت ملّى به اين معنى باشد كه هر ملّت و هر جمعيّت حق دارد هر نوع نظام و هر نوع قانون را براى خود انتخاب نمايد، چنانكه هر فردى مى تواند هر عملى را بخواهد نسبت به مال خود و جان خود و هر چه به او تعلق دارد انجام دهد، اين نيز اصالت ندارد و اسلامى نيست، و فرد و ملّت هيچ كدام اين حاكميّت مطلق را ندارند، علاوه بر آنكه اين قانون و حاكميت، عملى نيست، زيرا حدود آن مشخص نيست. جامعه و ملّت بر اهل يك زبان، يك نژاد، يك منطقه، يك شهر و يك روستا هم اطلاق مى شود در حالى كه در هيچ كجاى دنيا، چنين حق حاكميّت را قائل نيستند و به عنوان تجزيه طلبى آن را مى كوبند.

و اگر از حاكميت ملّى، مقصود اين باشد كه مردم در حدود اختيارات شرعى و قوانين امر به معروف و نهى از منكر و وجوب اعانت مظلوم و اينگونه برنامه ها، مى توانند و حق دارند امور را تحت نظر داشته باشند و تذكر بدهند و بخواهند كه به قوانين عمل شود و حق دارند، بلكه بر آنها واجب است كه تسليم خودسريهاى زمامداران و متصديان امور نشوند و دستورات خلاف قانون خارج از حدود و ظايف آنها را اطاعت ننمايند، اين حاكميّت براى ملّت مسلمان و براى هر فرد انسانى در نظام اسلام ثابت است، و در اعمال آن، تشكيل شورا و هم پيمان شدن و همكارى در حدودى كه اعمال اين حاكميّت به آن محتاج است لازم است و بقاء و ترقّى و سعادت و آزادى و حفظ حقوق هر جامعه اى بسته به إعمال اين حاكميت است.

«8»

پرسش: امام انسان مافوق است يا مافوق انسان است؟ و به عبارت ديگر داراى عالى ترين مرتبه كمال انسانيّت است يا داراى مقام مافوق انسانيّت مى باشد؟

پاسخ: چنانكه بر حسب آيه (انما أنا بشر مثلكم يوحى اليّ)28= (اى رسول ما به مردم بگو) «همانا من مانند شما بشرى هستم كه به من وحى مى رسد». وآيات ديگر، پيغمبر بشرى است كه به او وحى مى شود و معجزه و خصائص ديگر دارد، امام نيز بشر است.

برخى گمان مى كنند اگر قبول كنند كه بر پيغمبر يا امام، علم غيب29 و علوم لدنّى ديگر، و معجزه و كرامت و مقامات و خصائص، عطا شده و آنان واجد كمالاتى بوده اند كه ديگران به آن كمالات نرسيده اند و ارواح و طينت و جوهر وجودشان را صاحب كمالات، و مورد عنايات بيشتر بدانند، با انسانيّت آنها منافى است، زيرا اين كمالات در مافوق انسان قابل قبول است نه در انسان و انسان ما فوق.

ولى اين گمان صحيح نيست، و منشأش جهل به كمالات انسان، و مراتب انسانيّت است. لذا بسا شخص نا آگاه فضيلتى را در كسى مى بيند و چون در انسانهاى متعارف يا آدمهائى كه در محيط خود يديه، آن چنان فضيلت و كمال و شخصيت نديده و حدود كمالات انسان را هم بيشتر از آن تصوّر نمى كرده، او را مافوق انسان مى شمارد. مثلاً عيسى بن مريم، كه بدون پدر و بطور خارق العاده متولد شده انسان است و انسان مافوق، ولى آدم جاهل او را مافوق انسان گمان مى كند، و پسر خدا مى شمارد.

همچنين اختصاص بعضى انسانها به وحى و به علوم لدنّى، و به معجزات و كرامات و كمالات و ملكات عالى انسانى، مثل رسول اكرم 9 و ائمه طاهرين : موجب غلو بعضى در حق آنها شده، كه گمان مى كنند اين مراتب و مقامات، خارج از مرز انسانيّت است; ولى اگر مقام انسانيّت را بشناسند و امكان وسيعى را كه انسان در ترقّى و تعالى مادّى و معنوى و تقرّب به درگاه الهى دارد مى شناختند، انديشه غلو در آنها پيدا نمى شد، و به جاى اين انديشه ها سعى مى كردند كه خودشان نيز در اين آسمان آزاد انسانيّت به پرواز در آيند، و به حديث شريف مروى از حضرت صادق 7 كه در توصيف انسان مى فرمايد: «الصورة الانسانية هي أكبر حجة الله على خلقه وهي الكتاب الذي كتبه الله بيده»30 توجه نمايند.

از سوى ديگر بعضى به عكس براى اينكه اين مقامات را ما فوق انسان تصور مى نمايند، و انبياء و اولياء را بشر مى دانند و از بيم اينكه مبادا قبول اين درجات براى آنها غلو باشد، حقايق مسلّم را انكار كرده و در فضايل و خصايصى كه به موجب تواريخ و احاديث معتبر و ادعيه و زيارات ائمه : ثابت است، اظهار شك و ترديد مى نمايند.

انصاف اين است كه اين دو گروه هر دو در اشتباه افتاده و از جهل به مقامات انسانيّت، كه از آن جمله مقام امامت و ولايت و خليفة اللهى است، در دو طرف افراط و تفريط واقع شده اند.

گفته نشود: اختصاص بعضى افراد، به بعضى كمالات و مقامات و علوم لدنى و تصرف در عالم تكوين بر چه معيار است و چرا بعضى مشرف به اين مقامات شده و بعضى از آن محروم هستند؟

زيرا گفته مى شود:

اولاً اين مسأله مربوط به قضا و قدر الهى است كه بشر نمى تواند بطور همه جانبه و فراگير از آن مطلع شود، و وقتى فعلى به خدا نسبت داده شود، جاى چون و چرا نيست: (لا يسئل عما يفعل وهم يسئلون)31= «او (خدا) هر چه مى كند بازخواست نشود ولى خلق، از كردارشان بازخواست مى شوند». ما ايمان به قضا و قدر و اندازه داريم و همانطور كه قرآن مى فرمايد: (ما ترى في خلق الرحمن من تفاوت)32= «در نظم خلقت خداى رحمان هيچ بى نظمى و نقصان نخواهى يافت»، ولى از مقدار و تفصيلات و جزئيات اين امور آگاهى نداريم، كه مثلاً چرا اين بهره اش از هوش و فهم اين مقدار است، و آن ديگرى بيشتر است؟ چرا اين، چنين است و آن، چنان؟ چرا اين نبات ميوه اش تلخ است و آن شيرين؟ چرا و چرا؟ از اينگونه سؤالها ميليونها و ميلياردها هست كه اگر چه بطور كلّى از همه مى توان پاسخ داد، امّا بالخصوص به بيتشر آنها جواب نمى توان داد، مگر اينكه انسان به تمام علوم و علل و معلولات آگاهى داشته باشد.

اجمالاً نمى شود گفت، و نبايد گفت كه چرا كوه دريا نشده يا دريا صحرا نشده، يا اين بدينسان خلق نشده و آن بدانسان، كه هر چيزى را اگر خدا چيزى ديگر مى آفريد، چيز ديگر بود و آن چيز نبود، و اگر همه را يك چيز آفريده بود يا به يك شكل و يك نوع خلق كرده بود همه را نيافريده بود و عالم بدون اين فرقها و «اين نه آنى» ها، ناقص بود و اين كمالات و اين نظام به وجود نمى آمد.

و ثانياً خدا در جواب اين ايرادها، كه از جهل به اوضاع عوالم و شرايط و مقتضيات و غرور آدمى به اندك مايه اى كه در فهم و علم پيدا مى كند مى گيرد، مى فرمايد: (الله أعلم حيث يجعل رسالته)33 كه بيانگر اين است كه محل اين عنايات و سزاوار به اين الطاف، اين افراد هستند و خدا خود دانا است كه رسالت خود را چگونه و در كجا و به چه كسى بسپارد هر چند ما ندانيم كه چگونه آنها محل اين افاضات شده اند.

و ثالثاً ممكن است در مسيرى كه براى هر موجودى بين مبدأ و منتهى هست، اوضاع و شرايط فقط براى افراد خاصى مناسب شود كه استعداد قبول اين مواهب را داشته باشند. مناسبات بسيار، از وراثت و پاكى و پاكدامنى آباء و اجداد و اسباب و موجبات اختيارى و قهرى، باعث مى شود كه يك فرد ظرفيت قبول افاضات بيشتر را داشته باشد كه چون بخل در مبدأ فياض نيست، به او افاضه مى شود، مثل اينكه علل و اسباب طورى جور مى شود كه يك درخت بيشتر ميوه بدهد.

در عين حال اين مسائل، اتفاقى محض نيست، بلكه عالم طبيعت و جهان مادّيت و تأثير و تأثر، اين اقتضا را دارد، و اين عالم با اين تأثير و تأثرها به ارده خدا، اين چنين منظم مى شود كه يكى پيغمبر، ويكى امام، يكى مقتدى و ديگرى مقتدا، يك عضو چشم، يك عضو ابرو و ديگرى زبان و ديگرى مغز مى شود. هر طور كه باشد اعضاء و جوارح ديگر، حتى چشم و زبان و گوش، بايد به فرمان مغز و در واقع به فرمان روح و عقل باشند. هر چند مادّه اى كه چشم و مغز از آن ساخته شده در اصل يكى باشد و ما نفهميم يا گمان كنيم كه بدون هيچ امتياز و علّتى مغز و چشم از يك نوع سلول آفريده شده باشند، اما احتمال مى رود كه در نظام اسباب و مسبباتى كه به اراده خدا در اين عالم بر قرار است، اين سلول بايد مغز شود و آن، زبان يا پوست گردد.

همينطور افراد نيز چنين هستند، يك فرد قابليّت آن را دارد كه امام باشد و از هنگام ولادت قابليت قبول فيوضات غيبى را دارد و يك فرد اين اقتضا و قابليّت را ندارد، كه نمى شود پيغمبر و امام بشود. چنانكه كور نمى تواند اشياء را ببيند، ولى در عين حال همه در مسير حركت بسوى نهايت كمالى كه دارند مختارند و مى توانند به آن برسند، چنانكه همان پيغمبر و امام مى توانند مرتكب مخالفت خدا شوند، ولى نمى شوند و چنانكه افراد عادى مى توانند بعضى حركات را در انظار مردم بنمايند، ولى يك حالى در آنها هست كه آن حركات را در ملا عام و در خيابان انجام نمى دهند، اگر چه در معرض گناه و ترك سير و كمال قرار گرفتن مردم عادى بيشتر باشد، كه به حسب عادت، مبتلا به معصيت شوند، ولى دسته اول هم مسؤوليّت بيشتر و سنگين تر دارند و «حسنات الابرار سيئات المقربين» كار آنها را دشوارتر كرده است، لذا پيغمبر اكرم 9 روايت است كه فرمود:

«شيبتني هود وأخواتها الحاقة والواقعة وعمّ يتساءلون وهل آتيك حديث الغاشية34= مرا سوره هود و سوره هايى نظير آن مانند: الحاقّه، واقعه، عمّ يتساءلون و هل اتى پير ساخت».

وبه هر حال اين ايرادها وارد نيست كه كسى بگويد امام و پيغمبر اشرف از ديگران نيستند، چون از كودكى مورد عناياتى بوده اند كه ديگران مشمول آن نبوده اند. يا اينكه بگويد: «سلب اين مقامات و عنايات از آنها، اثر كوشش و تلاش خودشان را در كمالاتى كه كسب كرده اند بيشتر نشان مى دهد» زيرا واقعيات و عينيات، امورى نيستند كه به طرح و ترجيح ما از آنچه واقع شده تغيير نمايند، به هر حال در ميدان عرض وجود و پرسش و فرمانبرى خدا، اختيار و غرائز مختلف از آنها سلب نمى شود، و آنان هم مثل ديگران مكلف و بلكه تكليفشان دشوارتر و مسؤوليتهايشان به مراتب بزرگتر است.

ورابعاً چنانكه اشاره شد بحث در اين مسائل بى نتيجه است و از اين تجاوز نمى كند كه بگوئيم ما بالفطره شرافت و كامل تر بودن نبات را بر جماد و حيوان را بر نبات و انسان را بر حيوان و عالم را بر جاهل مى دانيم، چنانكه كامل تر بودن يك فرد نابغه را بر ديگران مى دانيم. اين حرف بى معنى است كه كسى بگويد نبات خود نبات نشده و جماد نمى توانسته است نبات شود، پس اين چه شرافت و فضيلتى است كه نبات بر جماد و انسان كامل و خوش فكر بر انسان كوتاه فكر دارد. زيرا جوابش اين است كه اين همين شرافتى است كه درك مى كنى; اگر مى توانى آن را نكار كن و بگو حيوان از انسان اشرف است، و شخص كم حافظه از آدمى كه در حافظه نابغه است افضل است.

زيبائى اين عالم و كمال اين عالم به همين اوضاع است، ما نبايد كُميت انديشه را در اين پرسش ها بكار اندازيم و خود را با عدم صلاحيّت، معترض معرفى كنيم، بايد زيبائى مجموع اين عالم را، با اين اجزاء و نقش هر يك را بررسى نمائيم، بايد از اين مخلوقات متنوع استفاده كنيم، در اين مسائل هم همين روش را بايد داشته باشيم. قابل انكار نيست وجود افراد ممتازى كه صلاحيت تلقى وحى و فوق العادگى هاى حيرت انگيز داشته كه حتى در كودكى در گهواره سخن گفته، و حكمت يافته و به مقام نبوّت و امامت رسيده اند. وجود اين افراد نخبه و كانون نورانيّت و جمال، در سازمان هدايت بشرى لازم است، ما بايد از نورانيّت آنها و از هدايت و نعمت رهبرى آنها استفاده كنيم. از كارشان، از گفتارشان، از روششان سر مشق بگيريم و به صلاحيّت و اختصاص آنها به رهبرى و اختصاص رهبرى به آنها معتقد باشيم و به فضيلتشان بر ديگران معترف باشيم. چنانكه امير المؤمنين 7 در شأن آل محمد : فرمود:

«هم أساس الدين وعماد اليقين اليهم يفيء الغالي ، وبهم يلحق التالي ، ولهم خصائص حق الولاية وفيهم الوصية والوراثة35= آنها اساس و پايه دين و ستون ايمان و يقين هستند دور افتادگان از راه حق به آنان رجوع كرده و واماندگان به ايشان ملحق مى شوند و خصائص امامت در آن جمع و حق ايشان است و بس، و در باره آنان وصيت وارث بردن ثابت است».

و در ضمن يكى از نامه هائى كه براى معاويه فرستاده مرقوم فرموده است:

«فانا صنائع ربنا والناس بعد صنائع لنا36= ما تربيت يافته گان پروردگارمان هستيم و مردم بعد از آن تربيت يافته ما هستند».

وخامساً ممكن است تمام يا بعضى از اين عطيّات و افاضات به مناسبت عوالم قبل از اين عالم، و پذيرش هائى باشد كه در آن عوالم غيب و ارواح، از فرمان خدا و قبول اين موهبتها و امانات الهى داشته اند. چنانكه در حديث است كه از پيغمبر اكرم 9 سؤال شد:

«بأي شيء سبقت الانبياء وأنت بعثت آخرهم وخاتمهم ؟ فقال : اني كنت أول من آمن بربي ، وأول من أجاب حيث أخذ الله ميثاق النبيين ، وأشهدهم على أنفسهم ألست بربكم فكنت أنا أول نبي قال بلى فسبقتهم بالاقرار بالله عزوجل37= بعضى از مردم قريش به رسول خدا 6 عرض كردند به چه سبب رتبه شما از پيامبران ديگر پيش افتاد در صورتى كه در آخر و پايان آنها مبعوث گشتى؟ فرمود: من نخستين كسى بودم كه به پروردگارم ايمان آوردم و نخستين كسى بودم كه پاسخ گفتم، زمانى كه خدا از پيغمبران پيمان گرفت و آنها را بر خودشان گواه ساخت كه مگر من پروردگار شما نيستم؟ در آنجا من نخستين پيغمبرى بودم كه گفتم: چرا پس در اقرار به خداى عز و جل بر آنها پيشى گرفتم».

«9»

پرسش: آيا پيغمبر 9 به فرمان خدا كسى را به مقام ولايت و رهبرى نظام، و امامت و خلافت بعد از خودش، تعيين فرمود؟

پاسخ: تمام اين چند پرسش و پاسخى كه به آنها داده شده بر اساس نصب و تعيين پيغمبر است، كه با آن نظام امامت به امّت اعلام شده است. بديهى است علاوه بر دلائل بسيارى كه در لزوم اين نصب و تعيين است، كه مثل علاّمه حلّى، آن دلائل را در «الفين» به دو هزار دليل رسانده است، كمال دين اسلام و تمام بودن آن اقتضا دارد كه چنين نقص بزرگ و حساسى در آن نباشد و ممكن نيست دينى كه تمام مسائل مورد نياز بشر، حتى امور بسيار جزئى را شامل است و از بيان آن كوتاهى نكرده است، در چنين مسأله مهمى كه كمال دخالت را در جلو رفتن و گسترش و تداوم انقلاب اسلام دارد، سكوت كرده و با بى اعتنائى از آن بگذرد.

لذا به شهادت تواريخ معتبر و احاديث متواتر، از آغاز بعثت پيغمبر 9 اين موضوع مطرح شد و مكرر پيغمبر فرمان خدا را در اين مورد به مردم رسانيد و خلافت و وصايت و ولايت على 7 را، در ضمن بيانات مكرر و در مناسبات بسيار ابلاغ كرد، و بالاخره هم در حجة الوداع، براى اينكه مطلب كاملاً مستحكم بماند، و كسى نتواند بگويد: «پيغمبر در پايان عمرش در اين امر تأكيد نداشت، و گرنه مناسب بود ابلاغ و اعلانهاى سابق را تأييد و در محضر خاص و عام و مجلس رسمى آن را تجديد فرمايد»، براى اين و براى جهات ديگر كه عمده نزول آيه: (ياأيها الرسول بلّغ ما اُنزل اليك من ربك وان لم تفعل فما بلّغت رسالته والله يعصمك من الناس)38= «اى رسول آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده، ابلاغ كن و اگر چنين نكنى رسالت او را تبليغ نكرده اى، و خداوند تو را از مردم محفوظ مى دارد». و امتثال فرمان بسيار بسيار مؤكدى است كه در اين آيه است، در غدير خم در حضور جماعتى كه بر حسب بعضى تواريخ از نود هزار نفر كمتر نبودند، فرمان خدا را ابلاغ، وعلى 7 را به خلافت بلا فصل خود برگزيد، چنانكه امامت ساير امامان را نيز اعلام فرمود، و در مرض موت هم بر حسب معتبرترين راويان اهل سنت، مثل «صحيح بخارى» در موارد متعدد در مقام برآمد كه آن را در اين موقع مناسب نيز كتباً و به صورت يك وصيت تاريخى به امّت ابلاغ كند كه با مخالفت عمر و گروه او و بى ادبى و جسارتشان به مقام والاى نبوّت روبرو شد، و بالاخره به جاى اينكه در اين موقع اين فرمان شكوهمند و پر محتوى را بپذيرند، و از اينكه پيغمبر آخرين وصيت خود را كتباً بفرمايد استقبال كنند، مانع شدند و پيامبر خدا را آزرده خاطر ساختند اين بود كه بر حسب روايات اهل سنّت، ابن عباس، كه او را حبر امّت مى ناميدند، هر وقت به ياد آن روز مى افتاد بشدت مى گريست و مى گفت: «مصيبت، تمام مصيبت، آن روز بود كه نگذاردند پيغمبر وصيت نمايد».

يكى از مسائلى كه پيرامون آن بحث و بررسى بسيار شده و حق در آن ظاهر و آشكار است، همين مسأله است، كه بر شمردن كتابهائى كه در اين موضوع از قرنهاى اول تا حال نوشته شده، كار دشوارى است، كتابهائى كه برخى از آنها از ده جلد و بيست جلد و سى جلد هم متجاوز است.

«10»

پرسش: چه كس و چند نفر را پيغمبر 9 بر حسب مأموريت الهى به امامت منصوب فرمود؟

پاسخ: با علم به اينكه پيغمبر اكرم 9 وصى و خليفه و امام و ولىّ امر بعد از خود را معين فرموده است تا تحت رهبرى او، انقلاب و رسالت اسلام امتداد يابد، و با توجه به اينكه براى احدى دعواى تعيين و نصب الهى به خلافت، غير از امير المؤمنين و ساير ائمه عترت و اهل بيت رسالت : نشده است، ثابت مى شود كه خليفه و جانشين و رهبر انقلاب اسلام و معلم اول و اول معلم و استاد يگانه اين مكتب بعد از حضرت رسول اعظم 9 على، و پس از آن ساير ائمه : مى باشند.

آيات كثيره قرآن مجيد كه بر ولايت و فضائل على 7 تفسير شده و احاديث و نصوص متواتر مثل حديث غدير، و احاديث ثقلين، و احاديث امان و احاديث سفينه، و يوم الدار و صدها و بلكه هزارها حديث معتبر ديگر، بر اين مطلب صراحت دارند، كه هر كس بخواهد در حدودى بر كثرت اين احاديث و استحكام اركان نظام امامت، چنانكه شيعه معتقد است، مطلع شود، مى تواند به كتابهائى مثل دوره «عبقات» و «الغدير» و «دلائل الصدق» و «احقاق الحق» و «بحار الانوار» مراجعه نمايد.

و اما اينكه چند نفر به امامت منصوب و معرفى شده اند، علاوه بر آنكه در طى همان احاديث بسيارى كه ارتباط با خلافت و امامت على 7 وارد است، اين موضوع، يعنى عدد ائمه : مطرح و منصوص است. بالخصوص روايات بسيار از حضرت پيغمبر 9 بر عدد آنها دلالت دارد، كه براى اينكه كثرت احاديث از طريق اهل سنت معلوم شود كافى است بگوئيم تنها در «مسند احمد» سى و چهار حديث از جابر بن سمره و در «صحيح مسلم» هشت حديث روايت شده است، كه با كمال صراحت دلالت دارند بر اينكه عدد ائمه و خلفاى پيغمبر 9 دوازده نفر است39 بنا بر اين، شخص مومن به پيغمبر 9 نمى تواند عدد ائمه و خلفا را بيشتر يا كمتر از اين بگويد و اينجا است كه برادران اهل سنت اگر منصفانه بينديشند، راهى جز قبول مذهب شيعه كه موافق اين احاديث است، و اين احاديث جز بر آن قابل انطباق نيست، نخواهند يافت.

«11»

پرسش: آيا غير از على 7 نام و نسب ساير ائمه اثنى عشر : اعلام و معرفى شده اند؟

پاسخ: همه به اسم و شخص معرفى شده اند، هم در روايات و احاديثى كه نام و نشانيهاى همه را فرموده اند و هم در رواياتى كه بالخصوص به امامت بعضى از آنها مثل حضرت امام حسن و امام حسين 8 تصريح شده است و هم به وسيله تعريف و تنصيص امام قبل بر امام بعد، بطورى كه اين روايات بسيار، با توجه به رواياتى كه دلالت بر عدد ائمه : دارد، جاى هيچگونه شك و ترديدى را در اينكه اين دوازده نفر منصوص و تعيين شده اند، باقى نمى گذارد و هيچ كس براى آن احاديث كه فقط دلالت بر عدد دارد، تفسير و توجيه صحيحى غير از اين احاديثى كه آنها را به شخص و اسم مى شناسانند، نخواهد يافت.

لذا جمعى از علماى معروف اهل سنت نيز امامت اين دوازده نفر را قبول كرده و به آن معترف شده اند، چون ديده اند نه مى توانند اين احاديث را رد كنند زيرا رد آنها رد قول پيغمبر است، و نه مى توانند به غير از ائمه اثنى عشر كه شيعه به امامت آنها معتقدند، به افراد ديگر تطبيق و تفسير نمايند.

براى نمونه به يك حديث از احاديثى كه يكى از حفّاظ و علماى نامدار اهل سنت در اربعين خود، از حضرت رسول 9 روايت كرده و متضمن نام تمام ائمه اثنى عشر : از امير المؤمنين على تا حضرت مهدى 8 است، اشاره مى شود. علاقمندان مى توانند متن حديث را در نسخه خطى معتبر اين كتاب كه موجود است، و در كتابهائى كه از آن نقل كرده اند، مثل «كشف الاستار» محدث نورى و «منتخب الاثر»، تأليف نويسنده اين رساله، و مقدمه «مقتضب الاثر» به قلم اينجانب رجوع فرمايند.

روايت كننده اين حديث، علامه و حافظ اهل سنت، «ابو الفتح محمد بن احمد بن ابو الفوارس» متولد شوال 338 و متوفاى ذى القعده 412 مى باشد، وى به حفظ و امانت مشهور و به صلاح توصيف و توثيق شده و در طلب حديث مسافرتها كرده و نزد شيوخ بسيار تلمّذ نموده و شاگردان بسيار داشته و كتابها و آثار متعدد از خود به يادگار گذارده، و در «جامع رصافه» مجلس درس و املاى حديث داشته است40. و از جمله كتابهاى او، كتاب اربعينى است در فضايل امير المؤمنين 7 كه در مقدمه آن در تأييد عقيده شافعى كه مراد از «اربعين حديث» در حديث مشهور: «من حفظ من امتي أربعين حديثاً ...»، چهل حديث در فضائل امير المؤمنين 7 است، خواب عجيبى از احمد بن حنبل، (امام حنابله) نقل كرده است.

اين شخصيت نامدار (حافظ ابن ابى الفوارس) چهارمين حديثى را كه در اين كتاب اربعين باسند از شيوخ خود روايت كرده است حديثى است كه متضمن اسامى ائمه اثنى عشر از على 7 تا حضرت مهدى ـ روحى فداه ـ است.

بعضى ديگر از اهل سنت نيز مثل قندوزى و خوارزمى روايات ديگر در رابطه با همين موضوع روايت كرده اند.

«12»

پرسش: آيا منحصر بودن عدد به دوازده نفر، مؤيد اين نيست كه نظام امامت دوره اش محدود و مقدمه انتقال به دوره ديگر است؟

پاسخ: شايد براى بعضى اين گمان پيش بيايد كه به ملاحظه محدود بودن امامت به رهبرى دوازده نفر، معلوم مى شود كه مانند نبوّت مدت آن محدود است، امّا حكومت چون محدود به زمان و افراد معين نيست نامحدود است لذا بايد پس از نظام امامت، نظام ديگرى برقرار شود و آن غير از رژيم شورائى و انتخاباتى نخواهد بود. ولى اين سخن كاملى نيست، زيرا اگر امامت در طى چند نسل منقرض شده و مدت امامت اين دوازده نفر پايان يافته بود، و جامعه بشرى بدون امام باقى مانده بود، اين سخن جا داشت كه بايد نظام ديگرى حاكم شود، اما نظام امامت بطور رسمى جز در عصر پيغمبر 9 و در مدت خلافت رسمى امير المؤمنين و حضرت مجتبى 8 استقرار نيافت و آن هم چنانكه زماناً محدود بود، مكاناً نيز محدود بود و وضع و شرايط چنان اقتضا كرد كه مداخله در امور عامه براى ائمه : امكان پذير نشد و آنان در اجراى وظايف و تكاليفى كه داشتند، نقش فعال و مؤثر ديگرى را انجام دادند و معنويت و حقيقت اسلام را حفظ كردند، تا به عصر غيبت و دورانى كه تا هر زمان و هر چه امتداد يابد در آن نظام امامت ادامه خواهد يافت، منتهى شد.

بنا بر اين رهبرى اين دوازده نفر، متضمن محدوديت نظام امامت نيست و اوضاعى كه پيش آمد تا منتهى به عصر غيبت شد، محدود نبودن اين نظام را تأييد و تثبيت كرد. و همچنين با علم خدا به پيش آمدها و حوادث آينده، و امتحاناتى كه جلو مى آيد و كلاسهائى كه جامعه بشرى تا ظهور كامل عدل الهى و حكومت نهائى و جهانى حضرت مهدى 7 بايد ببيند، و تعيين برنامه غيبت و خبر پيغمبر و ائمه : از آن، اين تعيين و انحصار در دوازده نفر هرگز دليل موقت بودن اين نظام نيست، بلكه شاهد استمرار آن است و كاملاً موقت نبودن آن قابل درك و توجيه است; و خود اين برنامه اى كه پيش آمد كه منتهى به عصر غيبت شد اين ايراد را كه: «با نامحدود بودن نظام امامت، محدود بودن آن در چند نسل چگونه قابل توجيه است» رد كرد و معلوم شد كه خدا و رسول با علم به آينده و جريانى كه پيش مى آيد، برنامه امامت را داده اند و مى دانسته اند كه با همين برنامه، انقطاع و فترتى در نظام امامت پيدا نخواهد شد.

«13»

پرسش: اين ترتيبى كه در امامت اين دوازده نفر است، براى بعضى اين گمان را بر مى انگيزد كه نظام امامت هم يك نظام وراثتى و خانوادگى است و معيار اين است كه فلانى، پسر فلانى و نوه فلانى است بنا بر اين داشتن يك نَسَب اين چنينى براى رهبرى نظام و زمامدارى كافى است. در صورتى كه اين شكل نظام قابل توجيه نيست؟

پاسخ: به جناب زيد شهيد، كتابى به نام «الصفوه» نسبت مى دهند كه در آن كتاب اين مسأله اصطفاى اهل بيت و اختصاص آنها به بعضى شؤون و خصائص، مطرح شده و اين مسأله را كه از نظر ايشان و همچنين عموم كسانى كه معتقد به نظام امامت مى باشند كمال اهميّت را دارد، در پرتو دقت و تعمق در آيات قرآن مجيد، بسيار دقيق و كافى اثبات فرموده است. كسانى كه بخواهند پيرامون اين موضوع و رفع استعباداتى كه در آن شده است اطلاع و بررسى بيشتر بنمايند مى توانند به اين كتاب مراجعه نمايند.

و اجمالاً اصل اصطفاء و برگزيدن و تفضيل الهى، در مورد بعضى اشخاص و خاندانها و قبايل، قابل انكار نيست و در قرآن مجيد و احاديث نيز به آن تصريح شده است. مثل اين آيه:

(إن الله اصطفى آدم ونوحاً وآل ابراهيم وآل عمران على العالمين ذرية بعضها من بعض)41.

در مورد مريم مى فرمايد:

(إن الله اصطفاك وطهرك واصطفاك على نساء العالمين)42.

و در مورد ابراهيم مى فرمايد:

(رحمة الله وبركاته عليكم أهل البيت)43.

و در مورد بنى اسرائيل مى فرمايد:

(وأني فضلتكم على العالمين)44.

و درباره موسى مى فرمايد:

(إني اصطفيتك على الناس برسالاتي وبكلامي)45.

و در مورد آن بندگان برگزيده اى كه به علم كتاب مشرف به عنايت مى شوند مى فرمايد:

(ثم أورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا)46.

و در مورد تفضيل برخى پيامبران بر برخى ديگر مى فرمايد:

(تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض)47.

و نيز مى فرمايد:

(ولقد فضلنا بعض النبيين على بعض)48.

بر حسب تفاسير در مورد آنانكه به اهل بيت حسد مىورزيدند مى فرمايد:

(أم يحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله)49.

و در مورد شخص شخيص خاتم انبياء 9 مى فرمايد:

(وعلمك ما لم تكن تعلم وكان فضل الله عليك عظيماً)50.

و در مورد عترت طاهره و اهل بيت آن حضرت مى فرمايد:

(انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت ويطهركم تطهيراً)51.

اينگونه آيات كه اصطفاء و برگزيدگى بعضى از بندگان بر بعضى ديگر از آنها استفاده مى شود، بيش از اينها است. احاديث شريفه در اين باب و همچنين متون زيارات معتبر، مثل زيارت جامعه كه شرح اين برگزيدگيها است، قابل تأويل و توجيه نيست و در نهج البلاغه نيز در موارد بسيارى مثل خطبه 1 و 33 و 89 و 106 و 149 و 173 و 196 و 211، به اين حقيقت تصريح و تثبيت شده است. و خلاصه علاوه بر آيات قرآن مجيد، روايات متواتر نيز براى اثبات اين موضوع كافى است.

بعضى كه مى خواهند خود را روشنفكر جلوه بدهند مانند آنان كه انبياء را رجال ژنى و نابغه مى شمارند، و وحى خدا را بر آنها به گونه اى تفسير مى نمايند كه مساوى با انكار آن مى شوند، اين مسائل را با ديد مادّى و عدم تسليم به قضا و قدر و حكمت الهى بررسى مى كنند، و عجز خود را از درك اسرار افعال خداوندى، دليل بر عدم حكمت گرفته و مغرورانه اظهار نظر مى نمايند كه نفى بعضى مواهب و مقامات از اهل بيت : موضع هاى خاص و بزرگ آنان را در امور فردى و اجتماعى و سياسى و غيره محكم تر و ارزش كارها و اقدامات و خوددارى آنها را از گناه، بيشتر مى سازد، و مناسب تر مى دانند كه اين بزرگواران را با افراد عادى از جهت ميزان درك و شعور برابر بگويند و عنايات خدا را بر آنها كه يك امر واقع شده است، قبول ننمايند. و بالاخره مدد غيبى و اعانت و رعايت مستقيم الهى را كه از انبيا و نصرت دين آنها شده، و رشته آن تا امروز و تا روز قيامت امتداد يافته است، منكر شوند، و يا به حساب نياورند، تا بچه هاى غرب زده آنها را روشنفكر بخوانند ولى اين حقايق قابل ترديد نيست و مسائل دينى قابل تفكيك از يكديگر نمى باشد و آيات قرآن در كلِ محتوا و مفادى كه دارند بايد مورد قبول مسلمان باشد.

بنا بر اين، مسأله امامت ائمه : يكى پس از ديگرى، به اصطفاء و اختيار الهى است و با وراثت عادى از زمين تا آسمان فرق دارد و هرگز در گزينش امام، اينكه امام دوم براى اين امات است كه پسر امام اول است، يا امام چهارم براى اينكه پسر امام سوّم است، معيار نيست، و صرف اينكه اهل بيت متوالياً به اين مقام امامت اختصاص يافته اند، دليل بر اين معيار نيست; چنانكه پيامبران ابراهيمى كه همه از نسل، و بيت ابراهيم خليل بوده اند، نبوّت و اختصاص يافتنشان به اين مقام به اينكه آنها از نسل ابراهيم هستند، توجيه و خلاصه نمى شود با اينكه در قرآن مجيد مى فرمايد: (ووهبنا له اسحاق ويعقوب ...) و پس از آنكه نام پانزده نفر از انبياء ابراهيمى را مى برد مى فرمايد:

(ومن آبائهم وذرياتهم واخوانهم واجتبيناهم وهديناهم الى صراط مستقيم)52.

اين اجتباء و گزينش، اجتباء و گزينش الهى و بر معيارهاى اصيل واقعى و معنوى است; اگر بر آن ارث و ميراث هم اطلاق شود، نه ارث و ميراث يك وارث عادى از پدر و مادر و برادر است چون اين ارث و ميراث به علت ارتباط جسمى و مادى بين وارث و مورّث است امّا وارث بودن امام، امام ديگر را به علت ارتباط معنوى و روحى و علائق فكرى و مشتركات غير مادّى است.

لذا در زيارت معروف وارث و در زيارتهائى كه هر يك از ائمه : به خطاب «يا وارث آدم»، يا «يا وارث ابراهيم» و ساير انبياء زيارت مى شوند، بر اساس وراثت ولادت جسمانى آنها از پيغمبران گذشته نيست، زيرا در ميان آنها كسانى نام برده مى شوند كه در سلسله نسب اين بزرگواران نيستند، مثل حضرت موسى كليم الله و حضرت عيسى روح الله، مع ذلك ائمه : را وارث آنها مى شماريم، چون اين برزگواران وارث دعوت و علم و هدايت و امامت آنها هستند، و وراثت امامت و هدايت در اينجا به اين معانى است، نه اينكه چون امام يازدهم پسر امام دهم است و امام دهم هم غير از او پسرى نداشت، او به امامت رسيد.

تاريخ ائمه : و سيره و سلوك و علومى كه از ايشان به مردم رسيد، نشان داد كه اين وراثت آنها از پيغمبران، و وراثت هر امام از امام ديگر، به حق بوده و براى انبياء در اين امّت، وارثانى چون على 7 و ساير ائمه نمى توان نشان داد.

آيا مثل على 7 با آن همه فداكارى و حق پرستى و علم و زهد و عبادت و ايمان چه كسى را مى توان معرفى كرد؟

آيا نظير حضرت حسن 7 و آن گذشت تاريخى و قبول يك موضع به ظاهر مقهور، براى حفظ اسلام، و آن همه حلم و بردبارى، و سيادت و آقائى در بين امت، چه كسى را نشان داده اند؟

آيا در جهاد و قيام براى خدا و ابطال باطل و استقامت در راه حق و فداكارى و پاسدارى از دين، چه كسى را مانند حسين 7 در قبول مصائب جانكاه و داغ جوانان و برادران و ياران و اسارت اهل بيت و گذشت از جان نفيس خود، نشان مى دهند؟

وآيا وآيا وآيا...

بالاخره اين تاريخ بود كه نشان داد، و اين حتى دشمنان اهل بيت بودند كه تصديق كردند كه آنان به حق داراى مقامات بزرگ و رهبرى امّت بودند. حتى اشخاصى مانند «ابن خلدون» در برابر آنها و عظمت مقام مثل امام جعفر صادق 7 و علم او به مغيّبات، خاضعانه اعتراف مى نمايد.

بى جهت نبود كه شعراى آزاده و زنده دلى مانند «فرزدق» در موقعى كه مدح اين خاندان بزرگترين و بلكه يگانه جريمه سياسى بود، به مثل آن قصيده اى كه تا تاريخ اسلام باقى است زنده و جاودان و نمونه بهترين اثر ادبى و حِماسى و ايمانى و اعتقادى است، امام زين العابدين 7 و همه اهل بيت را مدح مى نمايد، و نه فقط احدى نتوانست به آن مدح ايراد بگيرد و اين را ناحق گوئى بشمارد، از آن زمان تا حال همه آن را نمونه شعور زنده شاعر و شجاعت ادبى او و ترجمانى از فضايل اهل بيت و بيان مقامات و مناصب الهى آنها دانستند، و حتى خليفه مستبد اموى هم جز زندانى ساختن فرزدق، نتوانست عكس العمل ديگرى نشان دهد.

خواننده عزيز! در اين بحث مطالب و اسرار زياد قابل طرح است كه اگر دنبال شود سخن به درازا خواهد كشيد. ما در نوشته هاى ديگر نيز پيرامون اين موضوع به گونه ديگر توضيحاتى داده ايم كه اميد است به نشر آنها موفق شويم.

«14»

پرسش: چنانكه مى دانيم نظام امامت بعد از رحلت حضرت رسول اعظم 9 جز در مدت پنج سال زمامدارى حضرت على و ششماه زمامدارى امام حسن مجتبى 8 استقرار نيافت، بنا بر اين آيا اين نظام تا ظهور حضرت مهدى 7 و انقلاب جهانى آن حضرت تعطيل و از تصرف در امور ممنوع خواهد ماند و در اين فاصله ممتد چگونه نظامى شرعى و اسلامى خواهد بود؟

پاسخ: امامت داراى ابعاد مختلف و شؤون متعدد است كه از آن جمله زمامدارى و اداره امور و قيام به برقرارى عدل و قسط و حفظ امنيّت است. در ساير ابعاد تا حدى كه با اين بُعد سياسى امامت ارتباط نداشته يا كمتر ارتباط داشته، شكى نيست كه رهبران نظام امامت وظايفى را كه به عهده داشته اند انجام داده اند، و در بُعد سياسى نظام امامت هم، اگر چه مخالفت سياستمداران غاصب با اصل نظام و جلوه ابعاد متعدد آن از بيم اين بعد سياسى بوده و هست، معذلك اين مخالفتها و ممانعتها موجب بروز فترت و فاصله در اين نظام نگرديد و از اصالت و اعتبار واقعى و شرعى آن چيزى كم نكرد.

اصولاً استقرار نظام مكتبى به دو گونه و در دو بعد صورت مى گيرد، يكى به تبعيت و پيروى اختيارى گروندگان به آن نظام، كه مى توان گفت اصل استقرار نظام است، و سپس به قدرت اجرائى و نيروى نظامى و مادّى و تشكيلات رسمى.

بديهى است به صورت دوّم حكومت و ولايت شرعى فقط در عصر حضرت رسول 9 پس از هجرت آن حضرت به مدينه طيبه، و در دوره زمامدارى امير المؤمنين و حضرت مجتبى 8 استقرار يافت، اما به شكل اوّل هميشه تا زمان ما و تا عصر ظهور استقرار خواهد داشت هر كس اين نظام را مى شناسد و مؤمن به اين نظام است، خود را تابع آن مى داند و از رهبر اين نظام اطاعت مى نمايد.

اين نظام هميشه با نظامهاى غير شرعى درگير بوده و پيروان آن، نظامهاى غير شرعى را رد مى كردند و موظّف بودند در داخل خود به حسب دستور امامان امور خود را با اين نظام تطبيق بدهند.

شهرهائى مثل «قم» در عصر پادشاهان بنى عباس، اگر چه به ظاهر تحت رژيم غير شرعى آنان بودند، در باطن بيش از آنچه تحت نفوذ رژيم بغداد باشند تابع نظام امامت بودند. اين ائمه بودند كه پيروان خود و مؤمنين به نظام امامت را مأمور كرده بودند كه در اختلافات و مرافعاتى كه برايشان پيش مى آيد، به علما و حاملان علوم اهل بيت رجوع نمايند و به قضاوت آنها تسليم باشند.

يگانه جمعيتى كه در اسلام رژيم حُكّام جور و نظامهاى دمشق و بغداد و جاهاى ديگر را نپذيرفت، و همواره اين رژيمها از آنها در هراس بودند، شيعه و پيروان نظام امامت بودند; اينها بودند كه حكومتهائى كه بر اين اساس نبودند حكومت ظلمه مى دانستند.

اين نظام هميشه دوام داشته و هيچگاه منقطع نمى شود. مرحوم «سيد محمّد مجاهد» و ساير علماء به عنوان رهبرى اين نظام (از جانب امام عصر 7) فرمان جهاد با روس را صادر نمودند، و خود شخصاً در آن شركت كردند. مرحوم «حاج ميرزا مسيح تهرانى» در واقعه شورش عليه نفوذ روسيه در ايران، و قتل «گرى بايدوف» سفير مقتدر و مطلق العنان روسيه، موضعش اتكاء به اين نظام بود. در مسأله «تحريم تنباكو» كه حكم قاطع «اليوم استعمال تنباكو در حكم محاربه با امام زمان 7 است» دماغ حكومت جبار انگليس را به خاك ماليد، نمونه اى از قدرت نظام امامت بود، و «آيت الله ميرزاى شيرازى» از موضع نيابت عامّه حضرت ولى عصر ـ ارواح العالمين له الفداء ـ اين حكم تاريخى را صادر كرد. در انقلاب مشروطه، قيام علماء عليه استبداد شاه، كه از عصر ناصر الدين شاه شروع شد، همه به استناد استمرار نظام امامت و نيابت عامه فقهاء بود.

مجاهدات شخصيتى مثل «سيد شرف الدين» با استعمار فرانسه در سوريه و لبنان و انقلاب مرحوم «آقا ميرزا تقى شيرازى» عليه استعمار انگليس در عراق، كه به يك جهاد تمام عيار با انگليس شكل گرفت و موضع گيريهاى «كاشف الغطا» به ضد سياست استعمارى انگليس و «سيد محمّد سعيد حبوبى» و «آيت الله حكيم» عليه نظام مزدور عبدالسلام، و صدها حركات كوچك و بزرگ ديگر، و بالاخره انقلاب اسلامى ايران به رهبرى علماء وفقهاء و مراجع بزرگ، على الخصوص امام خمينى، همه وجود اين نظام و بقاء و نفوذ آن را نشان مى دهد، و گواه اين است كه اين نظام هيچگاه منقطع نشده است، هر چند پيروان آن از حيث كميّت و كيفيّت، به اختلاف اعصار و شدت سياستهاى طاغوتها و بعضى علل ديگر، يكسان نبوده اند. چنان كه در عصر اوّل بعد از رحلت رسول اكرم 9 قلّت عدد آنها به نهايت رسيد، و در يك حساب به سلمان و ابو ذر و مقداد، و در حساب وسيع تر به عمّار، محدود شد. بالاخره جز گروهى از صحابه، و بعضى مثل مالك بن نويره، كه حتى به تهمت ارتداد كشته شد و همسرش مورد بى شرمانه ترين تجاوزها قرار گرفت، افراد بيشترى باقى نماندند ويا اگر بودند جرأت اظهار نداشتند. اما به تدريج و مرور زمان گرايش مردم به اين نظام زياد شد و هر چه جلو آمدند به سِرّ برقرارى اين نظام، و اينكه اين امّت به اين نظام و رهبرى اين دوازده نفر ارجاع شده اند، بيشتر پى بردند.

پس هيچ موجبى براى منقرض شدن اين نظام پيش نيامده و هيچ كس نخواهد توانست آن را منقرض سازد. چنان كه ديديم بيش از نيم قرن رضاخان پهلوى، عامل انگليس، و پسرش ـ نوكر سر سپرده آمريكا ـ براى از بين بردن نفوذ معنوى اين نظام و حكومت آن، تلاش كردند و چه جنايات هولناكى را كه مرتكب شدند و حتى محمّد رضا پهلوى در كتابهائى كه به او نسبت مى دادند به اين افتخار مى كرد كه پدرم اين كار را كرد، يعنى اين نظام و حكومت را كه مردم كم و بيش به آن نظر داشته و حلال و حرام را از آنها مى گرفتند، از ميان برداشت، و حتى يكى از نوكران خود فروخته اش در كرج در طى يك سخنرانى افتخار مى كرد كه ديگر زمان اجازه نمى دهد كه يك نفر سيد در سامِرّا با سياست دولت مخالفت كند، وبا يك فتوا و حكم، اوضاع را آن چنان، عوض نمايد. اما على رغم اين تلاشهاى استعمارگران و نوكران آنها، كه قريب يك قرن است عليه اين نظام بشدت ادامه دارد، در اين انقلاب اسلامى با چنين جلوه تابناك و درخشانى، ظاهر شد كه الحمد لله به صورت رسمى نيز امور را قبضه، و نظام اسلامى را اعلام كرد.

اگر بقاياى آن رژيم و آن مزدوران انگليس و آمريكا و دست پروردگان فرهنگ استعمارى و پيروان مكتب ماركس و لنين، و سرسپردگان به روسيه و چپ گرايان آمريكائى بگذارند و دست از تحريكات و تبليغات سوء كرشكنى بردارند و از پشت به اسلام و انقلاب خنجر نزنند، اين انقلاب كه كارسازى اسلام و نظام سياسى آن را نشان داد، اميدواريم مطلع حركات و جنبش هاى بزرگ براى بازگشت به اسلام در تمام جهان اسلام شود. (ولا حول ولا قوة الا بالله العلي العظيم).

و خلاصه اينكه اين نظام از عصر خود پيغمبر تا حال باقى است، و در اين عصر كه عصر غيبت است، در ولايت فقها و علماى عادل تبلور دارد و اين نظامى است كه مرز و حد ندارد و هر كجا و در هر نقطه از جهان، تحت هر رژيم و حكومت، يك نفر مسلمان باشد، بايد از اين نظام تبعيت داشته باشد و تابعيت واقعى او تابعيت از اين نظام باشد. اين نظام است كه رمز وحدت سياسى تمام شيعه در سراسر عالم است53.

«15»

پرسش: آيا مهدى 7 از ائمه اثنى عشر است كه حضرت رسول معظم اسلام 9 امّت را به امامتشان مژده داده است؟

پاسخ: در ايم مورد اختلافى بين شيعه و اهل سنت به نظر نمى رسد و همه بر اين اتفاق دارند كه مهدى ـ ارواحنا فداه ـ امام دوازدهم از ائمه اثنى عشر : است، كه بطور متواتر ثابت است كه پيغمبر 9 از امامت و خلافتشان خبر داده است، و لذا «ابو داوود سجستانى» كه صاحب يكى از «صحاح ستة»54 و از مشاهير محدثين اهل سنت به شمار مى رود، يكى از كتابهاى سنن خود را به «مهدى» اختصاص داده و آن را «كتاب المهدى» ناميده است; در اين كتاب اولين احاديثى كه روايت مى كند حديث ائمه اثنى عشر مى باشد.

بنا بر اين، اين موضوع كه مهدى امام دوازدهم است مثل اصل ظهور مهدى 7 مسلّم و مورد اتفاق مسلمين است.

«16»

پرسش: دلايلى كه بر وجود امامت حضرت صاحب الزمان مهدى منتظر ـ عجل الله تعالى فرجه ـ اقامه شده، چند قسم مى باشد؟

پاسخ: دلايل خردپسند، كه با آن اثبات چنين موضوعى معقول و منطقى است، بر وجود و امامت آن قطب زمان و ولىّ دوران ـ ارواحنا فداه ـ بسيار است و صدها و بلكه هزارها كتاب و رساله پيرامون اين موضوع و مسائلى كه با آن ارتباط دارد تأليف شده است.

احاديث متواتر و ملاقاتها و تشرّفهاى شخصيتهاى مشهور و افراد عادى و توقيعات و نامه ها و معجزات و خوارق عادات، همه آن را اثبات مى نمايند.

امامت و غيبت و طول عمر و ظهور حضرت مهدى 7 و جهانى شدن دين اسلام و تشكيل حكومت واحد جهانى حق و عدل، به وسيله آن حضرت، از خبرهاى غيبى مشهور و معروفى است كه در كتابهاى تفسير و حديث و تاريخ و رجال و لغت و غيره روايت شده است. صحابه مشهور و تابعين معروف و محدثين بزرگ، و اصحاب مَسانيد و جوامع و سنن، اين احاديث را روايت كرده اند55. و بيش از يك صد آيه از آيات قرآن مجيد به ظهور آن حضرت و در ارتباط با آن تفسير و تأويل شده است.

صدق خبرهاى غيبى پيغمبر اكرم 9 و اهل بيت آن حضرت، به مرور زمان ثابت تر شد، و گذشت زمان ايمان و باور ما را به اين خبرهاى غيبى استوارتر مى سازد. بيائيد اين كتابهاى غيبت را كه پيرامون انقلاب آخر الزمان، و رهبر آن، حضرت مهدى 7 از عصر پدر آن حضرت تا حال نوشته شده بخوانيد ببينيد صدها اشخاص كه خبر بسيارى از آنها منفرداً هم يقين آور است، از وجود آن حضرت و تشرف خود يا ديگران به سعادت لقاى آن امام بزرگوار، در عصر پدر بزرگوارش و در عصر غيبت صغرى و عصر غيبت كبرى (عصر كنونى)، خبر داده اند. حال در صورتى كه در اثبات يك موضوع، مثل ولادت فلان و وجود فلان و موضوعات ديگر، به خبر يك نفر موثّق اكتفاء نموده، اطمينان حاصل مى شود، به طريق اولى به خبر جمع بسيارى از مشاهير و موثّقين، يقين حاصل خواهد شد.

آيا خبر افرادى مثل سيد بحر العلوم ها و مقدس اردبيلى ها را مى توان رد كرد؟ آيا مى شود آنها را كه از مكروهات محترز و مجتنب بوده، و در زهد و تقوا كم نظير بوده اند، تكذيب كرد و دروغگو خواند؟

آيا تشرّفها و ديدارهائى كه در همين عصر خودمان براى بعضى اتفاق افتاده و مشتمل بر معجزه و كرامتى بوده است كافى نيست؟

آيا توسّلات بسيار به آن حضرت كه آثار عجيب داشته، ما را به آن حضرت راهنمائى نمى نمايد؟ هيچ راهى براى ترديد و شك در وجود و امامت آن حضرت با اين همه تشرفها و معجزات نيست. فقط غيبت طولانى و طول عمر ايشان موجب شده كه با اين همه نشانيها، و شواهد گوناگون، بعضى اهل زيغ و اهواء و انحرافات، در شك و ترديد افتند، يا خود را به شك و ترديد بزنند.

اما آيا طولانى شدن غيبت و طول عمر آن حضرت مى تواند به كسى اجازه و جرأت دهد كه اين همه احاديث و تواريخ و نقلهاى متواتر را تكذيب كند، و در قدرت مطلقه خدا شك نمايد؟ يا به صرف اينكه براى ما شرف تشرف بلقاى ايشان فراهم نشده، يا اگر شده ايشان را نشناخته باشيم، مى توانيم ديگران را كه به اين سعادت نايل شده اند، تكذيب كنيم؟

آيا فضانوردانى كه به ماه رفته و از آنجا وضع ماه را گزارش دادند، قولشان معتبر است، ولى قول اين همه موثّق مورد اعتماد نيست؟

وانگهى، مگر ما به هر چه باور داريم، غيبت آن شىء مانع از باور آن است؟ مگر آنان كه به نيروى جاذبه معتقدند آن را ديده اند؟ شرط ايمان به وجود يك شىء، اين نيست كه آن شىء ديدنى باشد، يا به يكى ديگر از حواس پنجگانه محسوس شود، يا اگر محسوس است ما آن را ديده و حس كرده باشيم، و يا اگر محسوس ما شده باشد او را شناسائى كرده باشيم. مگر غير از اين است كه بيشتر از چيزهائى كه ما وجود آنها را در گذشته و حال باور كرده ايم محسوس خودمان نشده است؟ به يك نظر همه اصلهاى اعتقادى ما غيب است، و ما به آنها ايمان داريم و ايمان ما معقول و منطقى است. مسلمانان عموماً به وجود و حيات عيسى و خضر و الياس حتى دجّال معتقدند، با اينكه اكثر آنها را نديده و بطور محقّق جز در مورد خضر روايت آنها ثابت نشده است. چنان كه عموماً مردم تاريخ را رد نمى كنند و به بسيارى از شخصيتهاى تاريخى و حوادث تاريخى يقين دارند، با اينكه فعلاً همه غيب است.

همچنين مسلمانان به وجود موجودات ذره بينى پيش از آنكه به وسيله ميكروسكوب ديده شوند معتقد بودند، چون اهل بيت پيغمبر 9 از وجود آن قبيل موجودات خبر داده بودند. پيش از اختراع تلويزيون، باز هم بر حسب احاديث كه از امكان وقوع ديدار از فاصله هاى دور از مشرق تا مغرب و امكان تسخير فضا و ماه و كرات ديگر خبر مى داد ايمان داشتند، و به استبعادات يا اشكالات به اصطلاح علمى56 و مقلدان آنها، يعنى گرفتاران ضعف ايمان به قدرت و توانائى خدا و مغروران به اصطلاحات و توهمات، اعتنا نمى كردند، كه چگونه تسخير فضا و كرات امكان پذير خواهد شد. و مثلاً خَرق واِلتيام (كه در نظرشان محال بود) پيش مى آيد. يا چگونه ديدن يك جسم از فاصله بسيار دور با وجود موانعى مثل كوهها و كروى بودن زمين قابل قبول است.

اكنون هم شخص مؤمن به خدا و رسول به مسائل و وقايع بسيارى كه در آينده واقع خواهد شد، مثل تكوير شمس و انفطار سماء و انتثار نجوم و خروج دابّة الارض و اشراط و علائم ساعت كه از آن جمله، ظهور حضرت مهدى 7 است، و در قرآن مجيد يا احاديث و روايات آمده است، اعتقاد دارند. چون هيچگونه برهان قطعى بر عدم امكان وقوع اين امور نيست، فقط بايد دلائل اين پيشگوئى و خبر از آينده و حال را بررسى نمود و اگر محكم و عقلانى بود پذيرفت.

از جهت ديگر مى گوئيم خبرهاى غيبى و پيشگوئيهاى قرآن مجيد و پيغمبر اكرم و ائمه : يك مسأله ثابت و واضح و حقيقت انكار ناپذير است. و تاريخ چنان آن را ثابت مى نمايد كه حوادثى مثل غزوه اُحُد و بدر و هجرت و بيعتِ عقبه و رضوان را ثابت مى نمايد. مسلمانان به خبرهاى غيبى قرآن مجيد و پيغمبر ايمان داشتند، با اينكه غيب بود و هنوز خارج و آينده، مطابق بودن آن خبرها را با واقعيات و عينيات آينده آشكار نكرده بود. اما به تدريج و با مرور زمان، وقايعى كه روى مى داد صحت اين خبرها و ارتباط خبر دهنده را با عالَم غيب تأييد و بر قوّت ايمان مؤمنين مى افزود.

بسيارى از اين خبرهاى غيبى به جز آنچه در قرآن مجيد است در ضمن يك يا چند حديث بيشتر بيان نشده و غالباً در حد استفاضه نيست، مع ذلك مسلمانان به آنها ايمان داشته و دارند. اما در موضوع «مهدى» و وجود و امامت و ظهور آن حضرت و اينكه جهان را پر از عدل و داد خواهد نمود، چنانكه از ظلم و جور پر شده باشد، نه فقط يك خبر و دو و سه و ده و بيست و صد خبر، بلكه صدها حديث معتبر داريم كه علاوه بر اعتبار فى نفسه موجب مَزيد قوّت و اعتبار يكديگر و شرح و بيان و تفسير يكديگر مى باشند.

شواهد و مؤيدات تاريخى و صد در صد معتبر اين دليل، بسيار است كه از بيان تعدادى از آن براى طولانى نشدن كلام معذوريم57. و اجمالاً على التحقيق در كمتر موضوعى از مسائل اعتقادى مانند اين موضوع زمينه ايمان و يقين و باور و استناد به احاديث و تواريخ و مؤيدات و شواهد فراهم است.

بنا بر اين، اختصاراً ادّله وجود آن حضرت و امامت ايشان را در چند دليل خلاصه مى كنيم.

1ـ خبر شخص امام حسن عسكرى 7 و خواصِ آن حضرت، و اعلاميه هاى ايشان به بعضى از نقاط شيعه نشين مثل قم.

2ـ تشرّف صدها نفر به زيارت حضرت مهدى ـ عجل الله تعالى فرجه ـ در عصر پدر بزرگوارش و عصر غيبت صغيرى و عصر غيبت كبرى (عصر حاضر).

3ـ صدور معجزات و كرامات بسيار از آن حضرت در اثر توسّلات، يا ضمن تشرّف افراد و به گونه هاى ديگر.

4ـ اخبار متواتر و بشارتهاى حضرت رسول 9 و ائمه : در ضمن صدها حديث معتبر كه در كتابهائى كه قبل از ولادت آن حضرت و قبل از غيبت صغرى تأليف شده، ضبط و روايت شده است.

5ـ و بالاخره نقل تواريخ معتمد و كتابهاى أنساب، تا آنجا كه بعضى از علماى عامه تشرّف به زيارت آن حضرت را ادعا كرده و در اظهار اشتياق به سعادت ديدار و ظهور آن رهبر عدالت گستر اشعار سروده، و بعضى از خلفاى بنى عباس چون الناصر لدين الله، كه از دانشمندان اين سلسله و اهل حديث و روايت بوده است، چنان در ايمان به آن حضرت محكم بوده است، كه «سرداب غيبت» به امر او تعمير شد و كتبيه در سرداب كه از آثار عتيقه و نفيسه بوده و هم اكنون نيز باقى و منصوب است، شاهد اين عقيده او است.

علاوه بر اين دلائل، ادله ديگرى نيز بر امامت آن حضرت اقامه شده است كه به همين مقدار اكتفا مى كنيم و علاقمندان را به كتابهاى بزرگ، مانند كمال الدين صدوق، غيبت نعمانى، غيبت شيخ طوسى و منتخب الاثر، تأليف نگارنده، و نجم ثاقب و كشف الاستار و كتابهاى ديگر ارجاع مى دهيم.

و از خداوند متعال تعجيل در فرج و ظهور امر آن حضرت و نجات جهان را از اين نگرانيها و اضطرابات و توطئه ها و جنايات شرق و غرب و رژيمها و مكتب هاى منحرف مسئلت مى نمائيم.

«اللهم عجل فرجه وسهل مخرجه وزين الارض بطول بقائه واجعلنا من أنصاره وأعوانه ومقوية سلطانه وصل عليه وعلى آبائه الطاهرين ، انك على كل شيء قدير».



1 ـ سوره نساء، آيه59.

2 ـ رجوع شود به تعليقه «1».

3 ـ آنچه در اينجا از اوصاف امام نوشته شد، اقتباس از قرآن مجيد و اخبار معتبر و نهج البلاغه است .

هر كس بخواهد بر بيشتر از اين شؤون امام و امامت مطلع شود، مى تواند به كتاب كافى شريف «كتاب الحجّه» رجوع نمايد.

4 ـ بنا به نقل از سالنامه 1978 انستيتوى بين المللى «پژوهش براى صلح» در استكهلم.

5 ـ سوره بقره، آيه124.

6 ـ سوره ص، آيه26.

7 ـ سوره سجده، آيه24.

8 ـ رجوع شود به تعليقه «2».

9 ـ پس كسى كه به لقاى (رحمت) پروردگارش اميدوار است بايد نيكوكار شود و هرگز در پرستش خدا، احدى را با او شريك نگرداند. (سوره كهف، آيه110).

10 ـ سوره حج، آيه41.

11 ـ سوره بقره، آيه124.

12 ـ سوره بقره، آيه124.

13 ـ در سفينه، از سويد بن غفله روايت كرده است كه گفت: بعد از اينكه مسند خلافت به ظاهر نيز به وجود على 7 زينت يافت و بيعت به آن حضرت انجام گرفت، شرفياب حضور او شدم. روى حصير كوچكى نشسته بود و در خانه چيز ديگرى (از اشياء و اثاث و لوازم) نبود. عرض كردم: يا امير المؤمنين، بيت المال در دست تو است و در خانه تو چيزى كه خانه به آن نياز دارد نمى بينم؟ فرمود: پسر غفله، خردمند، در خانه اى كه از آن منتقل خواهد شد اطاقى براى خود فراهم نمى كند. ما را خانه امنى است كه بهترين كالاهايمان را به سوى آن فرستاده ايم و خودمان نيز پس از اندك زمانى به آنجا مى رويم.

14 ـ رجوع شود به تعليقه «3».

15 ـ در اينجا با اينكه او بيمار بود، كسى مانع از وصيّت او نشد و «حسبنا كتاب الله» نگفت، بلكه پيش از آنكه بگويد، چون بيهوش بود، عثمان از پيش خود، اسم عمر را نوشت و من نمى دانم ابوبكر به هوش آمد يا نه. آنها مى گويند به هوش آمد، عثمان گفت: «من عمر را نوشتم» او هم تصديق كرد.

16 ـ سوره قصص، آيه5.

17 ـ سوره قصص، آيه6.

18 ـ نهج البلاغه صبحى صالح / بخش حكم / رقم147 (در ترجمه فيض الاسلام، رقم139).

19 ـ رجوع شود به تعليقه «4».

20 ـ سوره آل عمران، آيه159.

21 ـ سوره شورى، آيه38.

22 ـ معادل اين مثل در فارسى عبارت: «در به تو مى گويم، ديوار تو بشنو» است.

23 ـ سوره آل عمران، آيه64.

24 ـ حديث معروف نبوى، سنن ابن ماجه، ج2، ص313، باب القديد.

25 ـ سوره حجرات، آيه13.

26 ـ نهج البلاغه صبحى صالح / بخش حكم / رقم165.

27 ـ نهج البلاغه صبحى صالح / بخش حكم / رقم321 (شرح ابن ميثم / ج5 / 402).

28 ـ سوره كهف، آيه110.

29 ـ در موضوع علم غيب، به كتاب «فروغ ولايت» نوشته نگارنده و كتابهاى ديگر مراجعه شود.

30 ـ تفسير صافى، سوره بقره، ذيل آيه «ذلك الكتاب ...» صورت انسانى بزرگترين حجت خاوند است بر مخلوقاتش و اين (صورت انسانيه) كتابى است كه خداوند با دست خودش نوشته است.

31 ـ سوره انبياء، آيه32.

32 ـ سوره ملك، آيه3.

33 ـ سوره انعام، آيه124.

34 ـ مجمع البيان طبرسى / ابتداى تفسير سوره هود.

35 ـ نهج البلاغه صبحى صالح / خطبه دوم.

36 ـ نهج البلاغه / بخش نامه ها / رقم28.

37 ـ اصول كافى / ج2 / ص8 / رقم1 ـ اصول كافى ترجمه مصطفوى / ج3 / ص16.

38 ـ سوره مائده، آيه67.

39 ـ بعضى از علماى اهل سنت پيرامون اين احاديث بخصوص كتاب نوشته اند، مثل محمد معين سندى كه كتابى دارد به نام: «مواهب سيّد البشر فى الائمة الاثنى عشر».

40 ـ ترجمه اين دانشمند در تاريخ بغداد مذكور است.

41 ـ سوره آل عمران، آيه33.

42 ـ سوره آل عمران، آيه42.

43 ـ سوره هود، آيه73.

44 ـ سوره بقره، آيه122.

45 ـ سوره اعراف، آيه144.

46 ـ سوره فاطر، آيه32 ـ چنانكه يعقوبى در تاريخ خود نقل مى كند منصور دوانيقى با اينكه سياست حكومتش كوبيدن شيعيان و انكار فضائل اهل بيت : بود حضرت امام جعفر صادق 7 را مصداق اين آيه مى دانست.

47 ـ سوره بقره، آيه253.

48 ـ سوره اسراء، آيه17.

49 ـ سوره نساء، آيه54.

50 ـ سوره نساء، آيه113.

51 ـ سوره احزاب، آيه33. راجع به اينكه اراده در اين تكوينى است و به فرض آنكه تشريعى باشد نيز دليل بر عصمت و طهارت اهل بيت : است اينجانب را تحقيق و بيانى است كه در كلمات ديگر به آن بر نخورده ام، اين بيان كه علمى و دقيق است، تمام شبهه هاى معاندين را باطل مى سازد.

والحمد لله ولا حول ولا قوة الا به
 

52 ـ و نيز برخى از پدران و فرزندان و برادران آنها را فضليت داده و بر ديگران، آنان را برگزيده و به راه راست هدايت نموديم. (سوره انعام، آيه87).

53 ـ پيرامون اين بحث و بحث هاى مناسب آن، به كتابهاى «پاسخ به ده پرسش» و «عقيده نجات بخش» نگارش نويسنده مراجعه شود.

54 ـ صحاح شش گانه عبارتند از: صحيح بخارى، صحيح مسلم، صحيح نسائى، صحيح ابى داود، صحيح ابن ماجه، و صحيح ترمذى، كه به اين چهارتاى اخير «سنن» هم مى گويند.

55 ـ براى اطلاع مختصر از كتابهايى كه در اين موضوع نوشته شده و نام صحابه پيغمبر 9 و علماء محدثينى كه اين احاديث را روايت كرده اند، رجوع شود به «نويد امن و امان» تأليف نگارنده و مقدمه كتاب شريف نجم ثاقب.

56 ـ متأسفانه برخى از علماى هيئت و طبيعت در گذشته و حال گرفتار اين خطا بوده اند كه فرضيه ها و حدس هاى غير قطعى را مسلّم گرفته و بر اساس آن فرض ها و حدس ها، كه اسم عِلم به آنها داده و بلكه علم را به آنها منحصر شمرده اند، حقايق مهم را كه از حيطه آن فرضيه ها خارج يا منافى با آنها بود، رد كرده اند. اما قرآن در سوره يوسف، آيه76 مى فرمايد: (وفوق كل ذي علم عليم).

57 ـ به كتاب «نويد امن و امان» و «پرتوى از عظمت حسين 7» نوشته نگارنده رجوع شود.