بخش دوم

پيرامون

اسرار و فلسفه غيبت

سرّ غيبت

پيش از آنكه از فوائد و مصالح غيبت حضرت صاحب الزمان ـ أرواح العالمين له الفداء ـ سخن به ميان آوريم، بايد در نظر بگيريم كه تا كنون علوم و دانشهائى كه بشر از راه هاى عادى تحصيل كرده به كشف تمام اسرار خلقت موجودات اين عالم موفق نشده و اگر علم، هزارها بلكه ميليونها سال ديگر هم جلو برود هنوز معلومات او در برابر مجهولاتش بسيار مختصر و ناچيز است و به گفته يكى از دانشمندان بزرگ، مثل «لا شىء» اس در مقابل بى نهايت و اين در صورتى است كه ما علم تمام انسانها را به حساب آوريم. و اما اگر علم يك عالم، و دانش يك دانشمند را بخواهيم در نظر بگيريم اصلاً قياس آن با اسرار و رازهاى كشف نشده خنده آور و نشانه جهل و نادانى است.

جائى كه حضرت مولى اميرالمؤمنين 7 مى گويد: «سبحانك ما أعظم مانرى من خلقك ، وما أصغر عظيمها في جنب ما غاب عنّا من قدرتك = منزهى تو، چه بزرگ است آنچه را مااز آفرينش تو مى بينيم و چه كوچك است آن در جنب آنچه از قدرت تو از ما پنهان است». حال ديگران معلوم است.

بنا بر اين كسى نمى تواند نسبت به وجود يكى از پديدهاى اين جهان بزرگ به علت عدم كشف سرّ پيدايش و آفرينش آن اعتراض كند و يا پاره اى از نظامات و قوانين عالم تكوين را بى فايده و بى مصلحت بداند.

هيچ كس هم نمى تواند بطور يقين ادعا كند كه در كوچك ترين پديده و حوادث جهان، سرّى و نكته اى نهفته نيست همچنانكه كسى نمى تواند ادعا كند كه به تمام اسرار عالم واقف و آگاه است. فلاسفه و حكما و دانشمندان قديم و جديد همه اين درك را براى خود افتخار دانسته و گفته اند.

هرگز دل من زعلم محروم نشد كم ماند ز اسرار كه مفهوم نشد

هفتاد و دو سال جهد كردم شب و روز معلومم شد كه هيچ معلوم نشد

به جائى رسيده دانش من كه بدانم هنوز نادانم

و شاعر دانشمند و حكيم عرب گويد:

ما للتراب وللعلوم وانما يسعى ليعلم انه لا يعلم

معروف است: زنى از بزرگمهر ـ حكيم مشهور ايرانى ـ مسأله اى پرسيد; حكيم در پاسخش گفت: نمى دانم.

زن گفت: اى حكيم، شاه به تو حقوق و ماهيانه مى دهد كه با سرانگشت علم و حكمت خويش، گره از مشكلات مردم بگشائى، شرم نمى دارى كه در جواب مسأله من به جهل و نادانى خود اقرار مى كنى؟

حكيم گفت: آنچه را شاه به من مى دهد در برابر معلومات و دانائيهائى است كه دارم ولى اگر بخواهد در مقابل مجهولات و نادانسته هاى من عطا كند هرگاه تمام زر و سيم دنيا را به من بدهد كم داده است.

پس بشر بايد در راه كشف مجهولات و درك اسرار، همواره كوشا باشد و اگر در يك جا كنجكاوى و تجسّسات او در راه كشف سرّى به جائى منتهى نشد، آن را دليل بر عدم آن نگيرد.

همانطور كه وقتى چشمهاى او مسلح به تلسكوپهاى قوى و ميكروسكپهاى ذره بين نبود، حق نداشت منكر وجود موجودات ذره بينى و ميليونها كرات غير مكشوف آسمانى شود.

همانطور كه حيواناتى كه همه رنگها را نمى بينند يا همه را به يك رنگ مى بينند نمى تواند رنگهائى را كه انسان با جلوه هاى گوناگون مى شناسد انكار نمايند.

همانطور كه صداها و امواج صوتى تحت سمعى و امواج فوق سمعى را كسى نمى تواند انكار كند.

اين قاعده كه بيان شد در عالم تكوين و در عالم تشريع هر دو جارى است. در عالم تشريع، مواردى داريم كه هنوز عقل ما به فلسفه آن بالخصوص راه نيافته و تشريع با تكوين مطابق شده همانطور كه در عالم تكوين، در اين موارد حق اعتراض نداشتيم، در عالم تشريع هم حق ايراد و اعتراض نداريم.

بله اگر در هر يك از اين دو ناحيه (تشريع و تكوين) به موردى برخورديم كه عقل صحيح و برهان درست ما را به عدم مصلحت و شرّ آن راهنمائى كرد مى توانيم ناراحت شويم; ولى تا حال چنين موردى در عالم تكوين و تشريع پيدا نشده و بعد هم هرگز پيدا نخواهد شد.

بعد از اين مقدمه مى گوئيم: ما در ايمان به غيبت حضرت امام زمان ـ عجل الله تعالى فرجه الشريف ـ به هيچ وجه محتاج به دانستن سرّ آن نيستيم و اگر فرضاً نتوانستيم به هيچيك از اسرار آن برسيم، در ايمان به آن جازم، و آن را بطور قطع باور داريم و اجمالاً مى دانيم كه مصالح و فوايد بزرگى در اين غيبت است اما ميان دانستن و ندانستن ما، با واقع شدن و واقع نشدن آن هيچ رابطه اى نيست چنانچه اگر ما اصل غيبت را هم نشناسيم به واقعيّت آن صدمه اى وارد نمى شود.

غيبت آن حضرت امرى است واقع شده كه معتبرترين احاديث از آن خبر داده و جمع بسيارى از بزرگان در اين مدت به درك حضور مقدس آن حضرت نايل شده اند، پس ميان اين مطلب يعنى ندانستن سرّ غيبت و صحت امكان وقوع آن هيچ ارتباطى اصلاً و قطعاً وجود ندارد مى توانيم بگوئيم ما سرّ غيبت آن حضرت را نمى دانيم و مع ذلك به غيبت آن بزرگوار ايمان داريم. مثل اينكه فايده بسيارى از چيزها را نمى دانيم ولى به وجود و هستى آنها عالِم و دانائيم.

سخنى در فوائد غيبت

بايد دانست كه پرسش از سرّ غيبت در زمان ما آغاز نشده و اختصاص به اين عصر ندارد. از زمانى كه غيبت آن حضرت شروع شد و بلكه پيش از آن زمان و پيش از ولادت آن حضرت، از وقتى كه پيغمبر و امامان ـ صلوات الله عليهم أجمعين ـ از غيبت حضرت مهدى 7 خبر دادند اين سؤالات مطرح شده:

چرا غيبت مى نمايد؟ و فايده غيبت چيست؟

و در زمان غيبت به چه نحو و چگونه از وجود شريف آن حضرت منتفع مى گردند؟

در جواب اين پرسشها، راهنمايان بزرگ ما كه ما را به ظهور حضرت مهدى موعود ولى عصر ـ عجل الله تعالى فرجه ـ بشارت داده اند، پاسخ هائى فرموده اند كه خلاصه بعضى از آن پاسخها اين است.

1ـ علت عمده و سرّ بزرگى و حقيقى غيبت معلوم نخواهد شد مگر بعد از ظهور آن حضرت همانطور كه حكمت كارهاى خضر در موقعى كه موسى ـ على نبينا و آله و عليه السلام ـ با او مصاحبت داشت، معلوم نشد مگر در وقت مفارقت آنها.

همانطور كه فايده و ثمره خلقت هر موجودى اعمّ از جماد و نبات و حيوان و انسان بعد از گذشتن ماهها و سالها ظاهر شده و مى شود.

2ـ حكمتها و اسرار معلومى در اين غيبت است كه از آن جمله امتحان بندگان است زيرا به واسطه غيبت، مخصوصاً اگر سرّ آن نامعلوم باشد مرتبه ايمان و تسليم افراد در برابر تقدير الهى ظاهر مى شود و قوت تديّن و تصديق آنان معلوم و آشكار مى گردد. همچنين در زمان غيبت به واسطه حوادث و فتنه هائى كه روى مى دهد، شديدترين امتحانات از مردم به عمل مى آيد كه شرح آن در اينجا ميسّر نيست.

و از جمله آن اسرار اين است كه در دوره غيبت، ملل جهان به تدريج براى ظهور آن مصلح حقيقى و سامان دهنده وضع بشر، آمادگى علمى و اخلاقى و عملى پيدا كنند; زيرا ظهور آن حضرت مانند ظهور انبياء و ساير حجج نيست كه مبتنى بر اسباب و علل عادى و ظاهرى باشد بلكه روش آن سرور در رهبرى جهانيان مبنى بر حقايق و حكم به واقعيات و ترك تقيّه، شدت در امر به معروف و نهى از منكر و مؤاخذه سخت از عُمّال و ارباب مناصب و رسيدگى به كارهاى آنها است كه انجام اين امور نياز به تكامل علوم و معارف، و ترقّى و رشد فكرى و اخلاقى بشر دارد بطورى كه استعداد عالم گير شدن تعاليم اسلام و جهانى شدن حكومت احكام قرآن فراهم باشد.

در خاتمه لازم است توجه خوانندگان محترم را به كتاب هاى بسيار پر ارزشى كه در موضوع غيبت تأليف شده مانند كتاب «غيبت نعمانى» ، «غيبت شيخ طوسى» و «كمال الدين و تمام النعمه» جلب كنم; زيرا مطالعه اين كتابها براى درك قسمتى از اسرار غيبت بسيار مفيد و سودمند است.

اميد است خداوند متعال به فضل و كرم خود فَرَج حضرت ولى عصر ـ أرواحنا فداه ـ را نزديك و چشم ما را به جمال عديم المثال آن حضرت روشن و حكومت جهانى اسلام را تشكيل، و دنيا را از ظلم و ستم و مفاسد سياستهاى متضاد و جاه طلبى افراد نجات بخشد به حق محمد و آله الطاهرين :.

حكمت و فلسفه غيبت

(وقل رب زدني علماً)1

بيشتر مردم گمان مى كنند حقايق اشيا را شناخته و آنچه را ديده و شنيده و پوشيده و چشيده و لمس كرده اند به حقيقتش رسيده اند و شايد كمترين توجه و عنايتى به مجهولات خود نداشته باشند.

آن كشاورز و باغ دارى كه در صحرا و باغ به كشاورزى و باغ دارى مشغول است، تصور مى كند هيچ چيز از اشيائى كه با آنها سر و كار دارد از زمين و خاك و خاشاك و آب و هسته و ريشه و ساقه و شاخ و برگ و شكوفه و ميوه و دانه و سنگ و آفات نباتى بر او مجهول نيست. كارگر معدن، چوپان گوسفند چران، دامدار و همه تصور مى كنند دست كم چيزهاى زير نظر خود را شناخته اند.

افرادى كه كم و بيش درس خوانده اند نيز گرفتار همين اشتباه شده و خود را عالم به حقايق اشياء مى شمارند.

مهندس برق، معدن، كشاورزى، پزشك متخصص در رشته پوست، اعصاب، خون، استخوان، مغز، جهاز هاضمه و ...، رياضى دان، ستاره شناس، روانشناس، زيست شناس، فيزيك دان، استاد شيمى، و ديگران مى خواهند همه پديده هائى را كه با كار و شغل و تخصص آنان ارتباط دارد تعريف كنند و بشناسانند اما متأسفانه از شناساندن حقيقت آنها عاجز و هر چه متبّحر باشند جز خواص و آثار و ظواهر اشياء، حقيقتى را نشان نمى دهند و هر چه دانشمندتر شوند به اشكال و دشوارى و كوتاهى تعريفات (به اصطلاح) حقيقى داناتر مى شوند.

جهان يك سلسله الغاز و رشته بسيار طولانى و درازى است كه انتهاء و ابتداى آن بر بشر مجهول است و در هر حلقه از حلقه هاى اين زنجير آنقدر معماها و الغاز نهفته است كه تصوّر دور نماى آن بشر را غرق در تعجب و تحيّر مى نمايد.

«ليدى استور» مى گويد: اگر هر انسانى سخن نگويد مگر از آنچه حقيقتش را شناخته است، سكوت و خاموشى عميق بر سراسر جهان حكومت خواهد يافت2.

«وارين ويفر» نايب رئيس مؤسسه روكفلر مى گويد: آيا علم در ميدان نبرد با جهل و نادانى پيروز مى شود؟ در حالى كه علم به هر پرسشى كه پاسخ مى دهد گرفتار پرسشهاى بيشتر مى شود و هر چه در راه كشف مجهولات جلوتر مى رود ظلمات جهل را طولانى تر مى بيند. علم بشر دائماً در ازدياد است اما اين احساس كه تقدم نمى يابد به حال خود باقى است. زيرا روز به روز حجم چيزهائى كه ادراك مى كنيم و آنها را نمى فهميم و نمى شناسيم ضخيم تر مى گردد3.

آرى بشرى كه توانسته است بر اساس علوم آزمايشى و حسى، برق، بخار، آهن، آب، خاك، هوا و اتم را مسخّر كند و به سوى كرات آسمان دست تصرف دراز نمايد و عناصر را از هم بشكافد، اين همه وسايل صناعى مانند تلفن، تلگراف، راديو و تلويزيون و ... كارخانجات را صنايع او تحويل داده هنوز هم كه هنوز ايت از فهم و درك اين حقايقى كه شب و روز با آنها دست و پنجه نرم مى كند عاجز و ناتوان است.

نه حقيقت برق، نه حقيقت خاك، نه حقيقت آب، نه حقيقت عناصر، و نه اشجار و معادن و نه سلول و هورمون و اتم و الكترون و نه ... و نه ... را شناخته جز ظواهر و خواصى چند، چيزى كشف نكرده و تمام اين اشياء براى او هنوز هم معما است.

به گفته يكى از متفكرين، آن كسانى كه انسان را حيوان ناطق، و اسب را حيوان صاهل تعريف مى كنند در حالى كه اين تعريف را مى نمايند و غرور علمى، باد به دماغ آنها انداخته، گمان مى كنند حقيقت انسان و اسب را شناخته اند. ولى وقتى از مَركب اين غرور پياده شوند، مى فهمند نه خود به حقيقت انسان و حيوان رسيده اند و نه با اين تعريف كسى را به حقيقت انسان و حيوان آشنا كرده اند و بهتر اين است كه اين تعريفات را به قصد شناساندن حقيقت اشياء نگويند.

بشر از شناخت نزديك ترين چيزها به خودش هم عاجز است زيرا از جانش به او چيزى نزديك تر نيست آيا حيات خود را شناخته؟ و آيا مى تواند حقيقت روح و حيات را توصيف كند؟

آيا به حقيقت يك سلسله امور وجدانى خودش معرفت دارد؟ آيا عشق و حبّ، لذّت وصل، ذوق و شجاعت و ساير وجدانيّات را شناخته است؟

امّا با اين همه دشواريها و مجهولات، آيا بشر مى تواند وجود اين حقايق را به علت نارسائى فهم خودش به درك حقيقت آنها منكر شود؟

يا مى تواند هزارها ميليارد و بيشتر مخلوقات و عجائب و غرائب و اشيائى را كه حتى وجود آنها بر او مجهول است انكار نمايد؟

آيا مى تواند اسرار و خواص و فوايد و معانى كلمات اين كتاب قطور آفرينش را منكر شود؟

آيا مى تواند بگويد چون من چيزى را نديده ام آن چيز نيست و چون سرّ و فايده چيزى را كشف نكرده ام آن چيز بى فايده و بى سرّ است، حاشا و كلاّ. هرگز بشر هر چه هم عالم و دانشمند باشد چنين ادعائى را نخواهد كرد بلكه هر چه علمش بيشتر باشد از اينگونه دعاوى بيتشر خود را تبرئه مى كند.

صاعقه كه هزارها سال مورد خشم و سبب ترس و بيم بشر بود، در آن اعصارى كه علم به خواص و منافع آن پى نبرده بود و به آيات قدرت خدا و معجزات آفرينش كه در اين قوه رهيبه پنهان است و تأثير آن در زندگى نبات و حيوان آگاه نشده بود، آيا اين خواص و منافع را نداشت و يكى از نعمتهاى بزر خداوند متعال نبود؟ و آنهائى كه آن را فقط مظهرى از مظاهر نعمت و عذاب مى شمردند اشتباه نمى كردند4؟

عالم و دانشمند ساختمان جهان را بر اساس منطق و نظام صحيح مى داند و اين ظواهر را گنجينه حقايق مى شناسد و عالم را مدرسه اى مى بيند كه بايد در آن حكمت و علم بياموزد و از بحث در خواص، لوازم و آثار اجزاى اين عالم لذّت مى برد و همين الغاز و معميات برايش لذت بخش است و تحيّر او كه نتيجه يك عمر تحصيل و كاوش است، بهترين لذائذ زندگى دانشمندانه او است كه هيچ لذتى با آن برابر نمى شود.

او جهان را مانند يك مسأله پيچيده رياضى و هندسى مى بيند كه در ظاهر، حل آن آسان است ولى وقتى وارد مى شود هر چه جلوتر مى رود غموضت و دشوارى و پيچيدگى آن را بيشتر مى فهمد.

اين منظره براى شخص متفكر و فيلسوف بسيار نشاط بخش است و مى خواهد كه حيرت بر حيرتش افزوده شود و به جائى برسد كه ببيند عقل او مسلح به سلاحى كه بتواند به جنگ تمام اين مجهولات برود نيست و اين آيه قرآن مجيد را با معرفت و بصيرت تلاوت كند: (ولو أن مافي الارض من شجرة أقلام والبحر يمدّه من بعده سبعة أبحر ما نفدت كلمات الله)5= اگر هر درخت قلم بشود و آب دريا به اضافه هفت درياى ديگر مركب گردد باز نگارش كلمات خداوند تمام نگردد». و بخواند:

مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر ما هم چنان در اوّل وصف تو مانده ايم

مع ذلك در تمام كاوشهاى علمى و بررسى ها انسان به نظم و حكمت، منطق و غرض و اراده و قدرت و علم آفريننده اين جهان آشنا مى شود و مى فهمد كه در اين عالم بى نظمى نيست و هيچ پديده اى را نمى توان بى فايده و بيهوده شمرد.

اين مختصر شبح و دريچه اى است از عجز بشر و چگونگى درك، فهم و شناخت و در عين حال قدرت عجيب عقل و خرد او.

با اين وصف اگر از درك فلسفه اى از فلسفه هاى پديده هاى عالم تكوين يا تشريع درمانده و نتوانست آن را توجيه و تفسير كند، يا تعبيرات و الفاظش را در تعريف آن كوتاه ديد نمى تواند منكر فايده آن شود.

مثال عالم معانى و حقائق، با علوم و معلومات بشر، مثال الفاظ است با معانى و مسائل; عالم الفاظ و لغات هر چه دامنه دار و وسيع باشد قطعاً تمام معانى را شامل نيست زيرا لغات، الفاظ و كلمات، محدود و متناهى است و معانى و اشياء نامتناهى است و محدود و متناهى، نامحدود و نامتناهى را فرا نخواهد گرفت چنانچه شاعر عرب مى گويد:

وان قميصاً خيط من نسج تسعة وعشرين حرفاً عن معاليه قاصر

كامل ترين و وافى ترين بيانى كه اين حقيقت را بيان كرده قرآن مجيد است كه در يك آيه مى فرمايد: (قل لو كان البحر مداداً لكلمات ربي لنفد البحر قبل أن تنفد كلمات ربي ولو جئنا بمثله مدداً)6= اى پيامبر، بگو اگر دريا براى نوشتن كلمات پروردگار من مركب شود، قبل از آنكه كلمات الهى تمام شود دريا خشك خواهد شد هر چند دريائى ديگر ضميمه آن كنند».

قرآن مجيد چهارده قرن پيش در اين آيه كه هر روز اعجاز و قدرت علمى آن ظاهرتر مى شود با فصيح ترين بيان، عظمت و كثرت بى نهايت مخلوقات عالم كون را اعلام كرد و احاديث و اخبار اهل بيت نبوت هم اين حقيقت را تشريح و روشن ساخت مثلاً در آن عصرى كه بشر تعداد كمى از ستارگان را بيشتر نمى شناخت در مقام و مبالغه در بيان كثرت چيزى، آن را به عدد قطرات باران و ريگ بيابان و ستارگان آسمان قياس مى كردند.

و از حضرت صادق 7 روايت است كه در مقام بيان قصور فهم بشر از درك حقايق مى فرمايد: «ياابن آدم لو أكل قلبك طائر لم يشبعه وبصرك لو وضع عليه خرت ابرة لغطّاة تريد أن تعرف بها ملكوت السموات والارض»7.

پس از اين مقدمه، به كسانى كه سرّ غيبت را مى جويند و علت و فلسفه استتار آن حضرت را مى طلبند مى گوئيم.

بپرسيد و كاوش و دقت كنيد و تحقيق و تجسّس نمائيد، ما به جستن و پرسيدن شما هيچ اعتراضى نداريم. سؤال كنيد و بجوئيد، زيرا اگر به علت اصلى غيبت و واقع اين سرّ دست رسى پيدا نكنيد، بسا كه به حواشى و حكمتهائى از آن آگاه شويد و بسا كه اين جستجو و كاوش شما را به يك سلسله دانستنيها رهبرى نمايد; ولى اگر غرض شما از اين سؤال و جستجو اشكال و اعتراض باشد و مى خواهيد نرسيدن خود را به علت غيبت و عجز درك خودتان را از فهم آن، دليل نبودن آن بگيريد از راه راست و خردپسند دور افتاده ايد و نمى توانيد جائى را خراب و ايمان و عقيده اى را متزلزل سازيد.

هرگز نيافتن، دليل نبودن نمى شود. آيا مجهولات شما همين يك موضوع است؟

آيا شما سرّ تمام پديده هاى عالم آفرينش را كشف كرده ايد؟

آيا در برابر تمام استفهامهائى كه بشر نسبت به اجزاى اين عالم و ظاهر و باطن آن دارد جواب پيدا كرده ايد؟

آيا چون سرّ آنها بر شما مجهول است آن را بى فايده مى دانيد؟

و آيا ميزان وجود فايده و عدم آن همان فهم بنده و شما است؟

يا آنكه نرسيدن خود را به اينگونه علل و حكمتها دليل بر ناتوانى فكر و استعداد خود مى شماريد؟

و معتقد هستيد كه اگر عقل و خرد شما به سلاحهاى ديگر مسلح بود و غير از اين وسايل ارتباط با خارج، وسايل وسيع تر ديگر داشتيد حتماً به اسرار و خواص مسائل بسيار ديگر از اين عالم آگاه مى شديد؟

اگر به اين سؤالات، يك دانشمند متفكر و آزموده پاسخ دهد يقيناً به قصور خود اعتراف مى كند و با ملاحظه مجهولاتى كه هر روز معلوم مى شود هيچ ندانستن را دليل نبودن نمى گيرد و در همه چيز اين جهان معتقد به اسرار و شگفتيهاى بى شمار خواهد بود و مى گويد:

پشه چون داند كه اين باغ از كى است كو بهاران زاد و مرگش دودى است

خود چو باشد پيش نور مستقر كرّ و فرّ و اختيار بوالبشر

پيه پاره آلت بيناى او گوشت پاره آلت گوياى او

مسمع او از دو قطعه استخوان مدركش دو قطره خون يعنى جنان

كرمكى و از قذر آكنده اى طمطراقى در جهان افكنده اى

پس اين قدر دنبال فلسفه غيبت و پرسش از آن نباشيد غيبت امرى حاصل شده و واقع شده است. سرّ غيبت دانسته شود يا نشود غيبت واقع شده است و ندانستن شما هيچگاه برهان نفى ورد آن نيست.

ما به قضاء و قدر معتقديم و فى الجمله هم كم و بيش بر حسب اطلاعات فلسفى و راهنمائيهاى قرآن و اهل بيت از آن چيزهائى مى دانيم اما آيا كسى مى تواند از تمام تفاصيل قضاء و قدر اظهار علم و اطلاع كند. لذا از تفكر در قضاء و قدر نهى شده و فرمودند: «واد مظلم فلا تسلكوه = وادى تاريكى است در آن سلوك نكنيد و اسب طلب را اينجا نرانيد كه خسته و مانده مى شويد».

در اين وادى مران زنهار زنهار كه در اوّل قدم گردى گرفتار

شكار كس نشد عنقا بدوران چرا دام افكنى اى مرد نادان8

امور تكوين و تشريع از همه جهات تحت احاطه فكر بشر در نخواهد آمد و بشر نمى تواند تمام نواحى اين امور را بررسى و به جميع اطراف آن برسد. كس ندانست كه منزلگه معشوق كجاست اينقدر هست كه بانگ جرسى مى آيد

ز آتش وادى ايمن نه منم خرم و بس موسى اينجا به اميد قبسى مى آيد

اين شرح وادى نى نهايت كز وصف يار گفتند حرفى است ازهزاران كاندر عبارت آمد

اينجا ديگر مقام، مقام تسليم و ايمان است اما در عين حال نه ايمان بى دليل و نه ايمان تعبدى خالص، بلكه ايمانى كه از راهنمائى عقل و وجدان آگاه بشر سر چشمه گرفته و زبان وحى و آيات قرآن مجيد و احاديث متواتر و معجزات و شرفيابيهاى جمعى از خواص، ما را به آن دلالت و راهنمائى كرده است.

پس آنچه بگوئيم راجع به اسرار غيبت، بيشتر مربوط به فوايد و آثار آن است، و الاّ علت اصلى آن بر ما مجهول است.

و اين است معناى احاديث شريفه اى كه در آنها تصريح شده به اينكه سرّ غيبت آشكار نشود مگر بعد از ظهور. چنانچه سرّ آفرينش درختها ظاهر نمى شود مگر بعد از ظهور ثمره و ميوه، و حكمت باران آشكار نشود مگر بعد از زنده شدن زمين و سبز و خرم شدن باغها و بوستانها و مزارع.

صدوق در كتاب كمال الدين و كتاب علل الشرايع به سند خود از عبدالله بن فضل هاشمى روايت كرده است كه گفت: شنيدم حضرت امام جعفر صادق 7 فرمود: البته براى صاحب اين امر غيبتى است كه چاره اى از آن نيست، در آن هر باطل جو، به ريب و شك مى افتد.

عرض كردم: چرا؟ فدايت شوم.

فرمود: براى امرى كه به ما اذن در فاش كردن آن داده نشده است.

گفتم: پس وجه حكمت در غيبت او چيست؟

فرمود: وجه حكمتى كه در غيبت حجتهاى خدا پيش از آن حضرت بود.

به درستى كه وجه حكمت غيبت كشف نمى شود مكر بعد از ظهور او. چنانچه وجه حكمت كارهاى (حضرت خضر) از سوراخ كردن كشتى، كشتن غلام و به پاداشتن ديوار، از براى حضرت موسى ـ على نبينا و آله و عليه السلام ـ كشف نشد مگر در هنگام مفارقت آنها از يكديگر.

اى پسر فضل اين «غيبت» امرى است از امر خداى تعالى و سرّى است از سرّ خدا و غيبى است از علوم غيبى خدا. و پس از آنكه ما دانستيم خداوند حكيم است، گواهى داده ايم به اينكه كار و گفتاريهاى او همه موافق حكمت است هر چند و جه آن بر ما روشن نشده باشد9.

مع ذلك ما برخى از فوائد و منافع و امورى را كه ارتباط با غيبت آن حضرت دارد و استناد غيبت به آن امور عقلاً و عرفاً صحيح است، بطورى كه از اخبار و كلمات دانشمندان و متفكرين اسلام استفاده مى شود در ضمن چند بحث آينده مورد بررسى و توضيح قرار مى دهيم. إن شاء الله تعالى.

بيم از كشته شدن

(وأوحينا الى اُم موسى أن أرضعيه فاذا خفت عليه فالقيه في اليم ولا تخافى ولا تحزني انّا رادّوه اليك وجاعلوه من المرسلين)10.

(ففررت منكم لمّا خفتكم فوهب لي ربي حكماً وجعلني من المرسلين)11.

كلينى و شيخ طوسى 0 در كتاب «كافى» و «غيبت» به سند خود از زراره روايت كرده اند كه گفت: شنيدم حضرت صادق 7 فرمود:

براى قائم 7 پيش از آنكه قيام فرمايد غيبتى است، عرض كردم: براى چه؟

فرمود: براى آنكه از كشته شدن بيم دارد.

چنانچه از اين حديث و بعضى احاديث ديگر استفاده مى شود، يكى از موجبات غيبت، خوف قتل و بيم از كشته شدن است كه هم با حدوث غيبت و هم با بقاء آن ارتباط دارد.

اما اينكه بيم از قتل و نداشتن تأمين جانى، سبب غيبت شده باشد از مراجعه به كتابهاى مورد اعتماد و تواريخ و احاديث معلوم مى شود. زيرا بنى عباس به ملاحظه آنكه شنيده بودند و مى دانستند در خاندان پيغمبر و از فرزندان على و فاطمه 8 شخصيتى پيدا خواهد شد كه حكومت جباران و مستبدان به دست او بر چيده شود و آن كس فرزند حضرت امام حسن عسكرى 7 است، در مقام كشتن او برآمدند و همانطور كه فرعون نسبت به حضرت موسى 7 رفتار كرد براى آنكه از ولادت آن حضرت مطلع شوند نخست جاسوسان و كارآگاهان گماشتند; و بعد هم خواستند شخص او را بيابند و دستگير سازند. ولى خدا آن حضرت را حفظ كرد و دشمنان او را نااميد ساخت. و بر حسب ظاهر نيز جنگهاى داخلى بزرگ و ابتلاى بنى عباس به شورش و انقلاب «صاحب الزنج» آنها را از تعقيب اين موضوع باز داشت و چنانچه از درب منبت صفه ـ سرداب مقدس ـ كه از آثار گرانبهاى باستانى و يادگار عهد الناصر لدين الله ـ خليفه بزرگ و دانشمند بنى عباس است ـ معلوم مى شود اين خليفه مؤمن به وجود و ولادت و غيبت آن حضرت بوده و از حكايت «اسعميل هرقلى» كه در «كشف الغمه» به نقل صحيح و قطع آور روايت شده استفاده مى شود كه المستنصر بالله خليفه و بانى مدرسه المستنصريه بغداد نيز به آن حضرت ايمان داشته و با اعطاى هزار دينار به اسمعيل مى خواست به آستان امام عرض ارادت و ادبى بنمايد و چون اسمعيل به دستور امام از قبول آن خوددارى كرد، خليفه از شدّت ناراحتى و تأثّر گريست.

حاصل اينكه حدوث غيبت با خوف از قتل ارتباط داشته و دستگاه حكومتى عصر ولادت آن حضرت از اين لحاظ ناراحت و در انديشه بوده و ولادت و وجود امام 7 را به عنوان يك خطر جدّى براى خود تلقى مى كرده شكى نيست. و اگر مى توانستند بى درنگ آن حضرت را شهيد مى كردند لذا ولادت امام از آنان پنهان ماند چنانچه ولادت موسى ـ على نبينا و آله و عليه السلام ـ از فرعونيان مخفى شد پس از ولادت نيز شخص آن حضرت از انظار آنان مخفى گشت و هر چه جهد كردند او را نيافتند.

اما بيان ارتباط بقاى غيبت با خوف از قتل اين است كه اگر چه خداوند متعال، قادر و توانا است كه در هر زمان و هر ساعت آن حضرت را ظاهر و بطور قهر و غلبه بر تمام ملل و حكومتها پيش از فراهم شدن اسباب، غالب سازد ولى چون جريان اين جهان را خداوند بر مجراى اسباب و مسبّبات قرار داده، تا اسباب چنان ظهورى فراهم نشود، قيام آن حضرت به تأخير خواهد افتاد و اگر پيش از فراهم شدن اسباب و مقدمات ظاهر شود از خطر قتل مصون نخواهد ماند.

چنانچه پيغمبر اكرم 6 اگر در آغاز بعثت دست به كار جهاد و دفاع مى شد بى موقع و نابهنگام بود ولى وقتى موقعش رسيد فرمان دفاع و جهاد صادر و نصرت خدا نازل و اسلام پيشرفت كرد.

سؤال

چرا آن حضرت مانند نياكان خود ظاهر نمى شود تا يا مظفر و پيروز شود و يا در راه خدا كشته و شهيد گردد؟

پاسخ

ظهور آن حضرت براى اتمام نور الله و تحقق مطلق هدف دعوت انبيا و صلح و صفا و عدل و داد و امنيّت عمومى در زير پرچم اسلام و يكتا پرستى و اجراى احكام قرآن مجيد در سراسر كيتى است.

و پر واضح است كه مُجرى اين برنامه بايد در شرايطى قيام كند كه موفقيّت و پيروزى او صد در صد حتمى باشد چنانكه توضيح داده شد مانعى از نزول امداد غيبى و نصرت آسمانى از نظر حكمت الهى در ميان نباشد.

و اگر به صورت ديگر كه منتهى به تحقق اين هدف نگردد ظهور نمايد نقض غرض خواهد شد و باز هم بايد بشر در انتظار حصول وعده هاى الهى بماند.

بگردن نداشتن بيعت

يكى از علائم و مشخصات امام منتظر و مهدى آخرالزمان 7 اين است كه بيعت هيچ كس و هيچ حكومت غاصب و ستمگرى حتى به عنوان تقيه بر گردن او نيست و ظاهر مى شود در حالى كه نسبت به احدى از جبابره و حكومتهاى مختلف تمكين و تسليمى نداشته و از راه تقيه هم حكومتهاى غير اسلامى و حكومتهائى را كه تمام اسلامى نيست در ظاهر امضا نكرده است او اكمل مظاهر اسم «العادل» و «السلطان» و «الغالب» و «الحاكم» است و چنان شخصيت و مقامى از اينكه تحت سلطنت غير خدا واقع شود يا به حكومتى از حكومتهاى جائر به تقيه رأى داده باشد بر حسب اخبار محفوظ و محروس است و چنانچه از اخبار كثير استفاده مى شود، آن حضرت به تقيه عمل نخواهد كرد و حق را آشكار و باطل را از صفحه روزگار برخواهد انداخت.

پس يكى از حِكمَ و مصالح غيبت اين است كه آن حضرت پيش از رسيدن وقت ظهور و مأمور شدن به قيام ناچار نمى شود مانند پدران بزرگوارش از راه تقيه با خلفاء و زمامداران و سياستمداران وقت بيعت نمايد و وقتى كه ظاهر مى شود هيچ بيعتى در گردن او نيست و هيچ حكومتى را بر خود غير از حكومت خدا و احكام و قوانين قرآن حتى به ظاهر و تقيّه هم، نپذيرفته است.

و اين معنى از چند حديث كه در «كمال الدين» باب48 ـ باب علّت غيبت ـ و در «عيون» و «علل» و كتابهاى ديگر روايات شده استفاده مى شود، از جمله در حديث هشام بن سالم، حضرت صادق 7 مى فرمايد: «يقوم القائم وليس في عنقه بيعة لاحد = قائم 7 قيام مى كند در حالى كه در گردن او بيعت براى احدى نيست».

و نيز در روايت حسن بن على بن فضّال است كه وقتى آن حضرت خبر از غيبت امام، پس از وفات امام حسن عسكرى 7 داد پرسيد براى چه؟

حضرت رضا 7 فرمود: براى آنكه در گردن او بيعت براى كسى نباشد چون به شمشير قيام كند.

تخليص و امتحان

يكى از مصالح غيبت، تخليص و آزمايش و امتحان مرتبه تسليم و معرفت و ايمان شيعيان است.

چنانچه مى دانيم و عمل و شرع و آيات و احاديث بر آن دلالت دارد، يكى از سنن الهيت كه همواره جارى و برقرار بوده و هست، امتحان بندگان و انتخاب صُلحا و زبده گيرى و بزگزيدن است. زندگى و مرگ، بينوائى و توانگرى، تندرستى و بيمارى، جاه و مقام، داشتن و نداشتن هر نعمت و گردش هر حالت، مصائب و مكاره، خوشحالى ها و شادمانى ها، همه وسائل تخليص و تربيت و امتحان و ارتياض و براى ظهور كمالات و فعليّت استعدادات و نمايش شخصيّت و ايمان و صبر و استقامت افراد و درجه حضور و تسليم آنها در اطاعت اوامر خداوند جهان است.

بطور كه از اخبار استفاده مى شود به دو جهت امتحان به غيبت حضرت مهدى 7 از شديدترين امتحانات است12:

جهت اول: چون اصل غيبت كه بسيار طولانى مى شود، بيشتر مردم در ريب و شك مى افتند و برخى در اصل ولادت و بعضى در بقاى آن حضرت شك مى نمايند و جز اشخاص مخلص و با معرفت و آزموده، كسى بر ايمان و عقيده به امامت آن حضرت باقى نخواهد ماند. چنانچه پيغمبر اعظم 6 در ضمن روايت معروفى كه جابر روايت كرده است فرمود: «ذلك الذي يغيب عن شيعته وأوليائه غيبة لا يثبت فيها على القول بامامته الاّ من امتحن الله قلبه للايمان»13.

و معلوم است كه ايمان به بقاء و حيات و عمر و غيبت طولانى و انتظار ظهور در دوران بسيار طولانى غيبت، ايمان به غيبت، دليل حسن اعتقاد و اعتماد به خبرهاى غيبى پيغمبر 9 و ائمه : و نشانه ايمان به قدرت الهى، و علامت قوّت تسليم و تمكين از برنامه هاى دينى است. براى اينكه ايمان كامل و صادق به امور غيبى حاصل نمى شود مگر براى اهل يقين و برهيزكاران و كسانى كه از تاريكى وساوس نجات يافته و به سر منزل اطمينان نفس و ثبات عقيده رسيده ودلشان از انوار هدايت منوّر و روشن شده باشد و به استبعادات و شبهات واهى اعتنا نكرده در راه ديندارى و ولايت، لغزش قدم و تزلزل نيابند.

جهت دوّم: شدتها و پيش آمدهاى ناگوار و تغييرات و تحولاتى است كه در دوره غيبت، روى داده و مردم را زير و رو مى سازد بطورى كه حفظ ايمان و استقامت، بسيار دشوار مى گردد و ايمان افراد در مخاطرات سخت واقع مى شود چنانچه از حضرت صادق 7 روايت شده است كه فرمود: آن كس كه بخواهد در عصر غيبت به دينش متمسك و ملتزم باشد، مثل كسى است كه شاخه درخت خار را با دست بزند تا خارهايش قطع گردد ـ سپس امام با دست خود به اين كار اشاره كرده آنگاه فرمود: به درستى كه براى صاحب اين امر غيبتى است پس بايد هر بنده خداى بپرهيزد و بايد به دينش متمسك گردد. اينك متن حديث: «ان لصاحب هذا الامر غيبة المتمسك فيها بدينه كالخارط للقتاد ثم قال : هكذا بيده . ثم قال : انّ لصاحب هذا الامر غيبة فليتق الله عبده وليتمسك بدينه»14.

در دوران غيبت، جمال ظاهر دنيا هر چه بيشتر و بهتر جلوه گر و دل فريب مى شود، اسباب معاصى و گناهان و لذائذ حيوانى بيش از همه وقت فراهم و در دسترس عموم قرار مى گيرد، بساط لهو و لعب و غنا و خوانندگى و طرب همه جا گسترده مى شود، زنها و مردهاى بيگانه با هم امتزاج و اختلاطهاى نامشروع و خلاف عفت و نجابت پيدا كنند، كسب هاى حرام متداول و رسمى و معاش اكثر مردم از راههاى حرام باشد و براى مؤمن ضربت شمشير از به دست آوردن يك درهم حلال آسان تر باشد، مادّيات و دنيا پرستى بر مردم غالب و مقامات و مناصب به دست كسانى افتد كه به احكام خدا پايبند و ملتزم نباشند. زنان را در رتق و فتق امور عامه و كارهائى كه به عهده مردها است دخالت دهند، ربا و ميگسارى و فروش شراب و قمار و بى عفتى و فحشاء علنى گردد.

اهل دين و امانت و ايمان، ذليل; و نابكاران و اراذل و بى دينان، به ظاهر عزيز گردند. امر به معروف و نهى از منكر ترك و عكس آن رايج شود. معروف را منكر و منكر را معروف شناسند، به معصيت و گناه و هم كارى با ستمگران افتخار نمايند، امانت را غنيمت و صدقه را غرامت شمارند.

شعائر و آداب اسلام را ترك و آداب و شعائر كفار را رسمى كنند. اهل حق خانه نشين و ناباكان و خدا نشناسان مصدر امور گردند. زنها با گستاخى تمام آداب و سنن اسلامى را ترك و به وضع دوران جاهليّت برگردند. به واسطه تسلط و غلبه كفار و استبداد اشرار، آن چنان مؤمنان در فشار واقع و از آزادى محروم شوند كه كسى را جرأت آن نباشد كه نام خدا را ببرد مگر در پنهانى. و بطورى كار حفظ ايمان سخت شود كه شخص صبح كند در حالى كه در شمار مؤمنان و مسلمانان است و شب كند در حالى كه از اسلام بيرون رفته و كافر شده باشد.

از حضرت صادق 7 روايت شده است كه فرمود: اين امر براى شما واقع نخواهد شد مگر پس از نااميدى . نه به خدا نمى آيد تا شما (مؤمن و منافق) از هم جدا شويد. نه به خدا نخواهد آمد تا شقى شود هر كس شقى مى گردد و سعيد گردد هر كس سعيد مى گردد15.

و در روايت ابن عباس است كه پيامبر اعظم 6 فرمود: كسانى كه در زمان غيبت او بر عقيده به امامت او ثابت باشند از كبريت احمر كمياب ترند.

پس جابر به پا خاست و عرض كرد: يا رسول الله براى قائم از فرزندان تو غيبت است؟

فرمود: آرى سوگند به پروردگارم و بايد خدا گروندگان را تخليص كند و كفار را محو سازد. اى جابر، اين امرى است (كار بزرگى است) از كارهاى خدا و سرّى است از اسرار خدا كه از بندگان خدا پوشيده است پس بر حذر باش از شك در آن پس به درستى كه شك در كار خداوند عزوجل كفر است16.

و در حديث عبدالرحمان بن سليط، حضرت امام حسين 7 مى فرمايد: از ما دوازده نفر مهدى (هدايت شده) باشند; كه نخستين ايشان اميرالمؤمنين على بن ابيطالب و آخر ايشان نهمين از فرزندان من است، او است امام قائم به حق كه خدا زمين را پس از مردگى به از زنده سازد و دين را به او ظاهر و بر هر دين پيروز گرداند اگر چه مشركان كراهت داشته باشند، براى او غيبتى است كه جمعى در آن از دين مرتد و بيگانه شوند و ديگران بر دين خود ثابت مانده و اذيّت شوند; به آنها گفته شود: چه زمان اين وعده انجام شود (چه وقت قائم قيام كند) اگر راست گويانيد؟ آگاه باش كه صبر كننده در عصر غيبت او بر اذيّت و تكذيب، مانند جهاد كننده با شمشير در پيش روى پيغمبر خدا است17.

آماده شدن اوضاع جهان

يكى از مصالح غيبت، انتظار كمال استعداد بشر و آمادگى فكرى او براى ظهور آن حضرت است زيرا روش و سيره آن حضرت مبنى بر رعايت امور ظاهرى و حكم به ظواهر نيست بلكه مبنى بر رعايت حقايق و حكم به واقعيات و ترك تقيه و مسامحه نكردن در امور دينى و احقاق حقوق و رد مظالم و برقرارى عدالت واقعى و اجراى تمام احكام اسلامى است.

آنچه را كه دشمنان اسلام و مخالفان اصلاحات و سياستمداران رياست طلب سازمان داده اند، باطل و خراب مى كند و آنچه را كه از احكام اسلام متروك و ضايع كرده اند، همه را اجراء و زنده مى سازد و اسلامى را كه جدش پيغمبر اعظم 6 آورده و در اثر مظالم صاحبان نفوذ و زمامداران خود سر و دنيا طلبان، مهجور و از رسميّت افتاده، از نور رسميّت جهانى مى دهد و خلق را به همان دعوت اسلام و قرآن باز مى گرداند. از عُمّال و صاحب منصبان و متصديان و مصادر امور مردم به شدت مؤاخذه مى نمايد و با اهل معصيت و ستم هيچگونه سازشى و مداهنه اى ننمايد و حكومت جهانى اسلام را تشكيل دهد.

معلوم است كه انجام اين برنامه و اين انقلاب همه جانبه محتاج به ترقّى بشر در ناحيه علوم و معارف و فكر و اخلاق و آمادگى جامعه براى پذيرش و استقبال از اين نهضت و لياقت زمامدارى آن رهبر عظيم الشأن مى باشد. بايد اصحاب خاص كه در يارى آن حضرت ثابت قدم و در معرفت و بصيرت كامل باشند، به عدد معين در احاديث پيدا شوند و مزاج جهان آماده چنان ظهورى بشود و جامعه بشر و ملتها بفهمند كه هيئت هاى حاكم در رژيمهاى گوناگون از عهده اداره امور بر نمى آيند، و مكتب هاى سياسى و اقتصادى مختلف دردى را درمان نمى كنند و اجتماعات و كنفرانس ها و سازمانهاى بين المللى و طرحها و كوششهاى آنها به عنوان حفظ حقوق بشر نقشى را ايفا نخواهند كرد و در اصلاحات از تمام اين طرحها كه امروز و فراد مطرح مى شود مأيوس شوند و فساد و طغيان شهوات و ظلم و ستم همه را در رنج و فشار گذارد همانطور كه در روايات است بى عفتى و فحشاء بقدرى رواج پيدا كند كه در كنار خيابانها و ملا عام زن و مرد علناً مانند حيوانات از ارتكاب آن شرم نكنند و حيا و آزرم آنها از ميان برود.

چنانچه مى بينيم طرحهائى كه داده مى شود و پى ريزى هائى كه مى كنند، درمسير مخالف تمدّن واقعى و مروّج ظلم و فساد و سبب اضطراب و نگرانى و عقده هاى روحى و ارتداد و ارتجاع است و بيشتر به تأمين جنبه هاى حيوانى و جسمى توجه مى شود و به جنبه هاى انسانى و روحى اعتنا ندارند.

وقتى اوضاع و احوال اينگونه شد و از تمدّن (منهاى انسانيّت) كنونى همه بستوه آمدند و تاريكى جهان را فرا گرفت ظهور يك رجل الهى و پرتو عنايات غيبى با حسن استقبال مواجه مى شود و تاريكى ها از هم شكافته و به تشنگان جام حقيقت و عدالت، آب زلال معرفت و سعادت مى دهد و در كالبد اين بشر دل مرده، روح نو مى دمد كه (اعلموا ان الله يحيي الارض بعد موتها)18= «بدانيد كه خداوند زمين را بعد از مردن، زنده مى گرداند».

در اين شرايط، پذيرش جامعه از نداى روحانى يك منادى آسمانى بى نظير خواهد بود زيرا در شدّت تاريكى درخشندگى نور ظاهرتر و ارج و اثر آن آشكارتر است.

ولى اگر شرايط و اوضاع و احوال مساعد نباشد و تأخيرى كه در ظهور آن حضرت، حكمت الهى اقتضاى آن را دراد واقع نشود نتايج و فوايدى كه از اين ظهور منظور است حاصل نمى گردد.

پس بايد اين ظهور تا وقت معلوم به تأخير افتد و در هنگامى كه شرايط آن حاصل و حكمت الهى مقتضى شد و منادى آسمانى آن را اعلام كرد، انجام شود و كسى از وقت آن اطلاع ندارد و هر كس، وقتى براى آن معيّن كند، دروغ گفته است.

از حضرت صادق 7 روايت است كه فرمود: از براى ظهور، وقتى نيست براى آنكه مانند روز قيامت علم آن در نزد خدا است، تا اينكه فرمود: براى ظهور مهدى ما كسى وقتى معيّن نكند، مگر آن كس كه خود را شريك در علم خدا بداند و مدعى باشد كه خدا او را بر سّ خودش آگاه كرده است19.

پيدايش مؤمنان از پشت كفار

چنانچه در اخبار و احاديث است خداوند نطفه هاى بسيارى از مؤمنان را در اَصلاب كفار به وديعه گذارده و اين ودايع بايد ظاهر شود و پيش از ظهور اين ودايع، قيام امام با شمشير و قتل كفار و رفع جزيه، عملى نخواهد شد زيرا مانع از خروج اين ودايع مى شود.

آيا كسى پيش بينى مى كرد از صلب حَجّاج خونخوار ستمكار كه در بين دشمنان اهل بيت مانند او در شرارت كم يافت شده، مردى چون حسين بن احمد بن الحجّاج معروف به ابن الحجّاج شاعر و سخنور معروف شيعه و دوستدار خاندان رسالت : پيدا شود كه آن قصائد غرّا و اشعار شيوا در مدح و مناقب على 7 و اهل بيت آن حضرت و در نكوهش و سرزنش دشمنان آنها بگويد و مذهب شيعه را ترويج نمايد؟

كه از جمله قصائد او قصيده معروفى است كه مطلع آن اين شعر است.

ياصاحب القبة البيضاء على النجف من زار قبرك واستشفى لديه شُفى20

آيا كسى گمان مى كرد از فرزندان سندى بن شاهك، قاتل حضرت موسى بن جعفر 8 يكى از مشاهير شعرا و ستارگان جهان ادب (كشاجم) پيدا شود كه تحت تأثير جلوه حقيقت و ولايت على 7 و خاندانش عمرش را به مديحه سرائى و نشر فضايل اهل بيت به پايان رساند.

پس اين موضوع خروج نطفه هاى مؤمنان از اصلاب كفار، موضوع مهمى است كه ظهور نبايد مانع از آن شود و بايد ظهور در موقعى واقع شود كه در اصلاب كفار وديعه اى باقى نمانده باشد، چنانچه در سرگذشت نوح پيامبر ـ على نبينا وآله وعليه السلام ـ قرآن مجيد از سخن او در مقام دعا خبر داده (ولا يلدوا الاّ فاجراً كفّاراً)21= «و فرزندى هم جز بد كار و كافر از آنان به ظهور نمى رسد» ظهور جهانى حضرت ولى عصر ـ عجل الله تعالى فرجه ـ نيز در چنين موقعيّتى واقع مى شود.

و به همين معنى آيه شريفه (لو تزيلوا لعذّبنا الذين كفروا منهم عذاباً أليماً)22= «اگر شما عناصر كفر و ايمان از يكديگر جدا مى گشتيد همانا آنان كه كافرند به عذاب دردناك معذب مى ساختيم». در روايات متعددى كه در تفسير برهان و صافى و بعضى تفاسير ديگر و كتب حديث روايت شده تفسير گرديده است.

و مضمون آن روايات اين است كه: قائم 7 هرگز ظاهر نشود تا ودايع خدا خارج شود، پس وقتى خارج شد، دشمنان خدا بر هر كس ظاهر شود و آنها را به قتل رساند.

كلام محقق طوسى

فيلسوف شهير شرق و افتخار فلاسفه و حكماى اسلام خواجه نصير الدين طوسى در رساله فيلسوفانه و محققانه اى كه در امامت تأليف فرموده، فصلى كامل راجع به غيبت امام دوازدهم و طول مدت و رفع استبعاد آن مرقوم داشته است و در پايان آن راجع به «سبب غيبت» چنين فرموده است:

«وأما سبب غيبته فلا يجوز أن يكون من الله سبحانه ولا منه كما عرفت فيكون معي المكلفين ، وهو الخوف الغالب وعدم التمكين والظهور يجب عند زوال السبب23= اما سبب غيبت امام دوازدهم، پس جايز نيست كه از جانب خداى سبحان و يا از جانب خود آن حضرت باشد; بلكه همانگونه كه شناختى از مردم و مكلفين است و آن خوف غالب و تمكين نداشتن مردم از امام است و هر موقع اين سبب زايل شود يعنى مردم تمكين و اطاعت از امام نمايند ظهور واجب مى شود».

چنانچه دقت و ملاحظه شود كلام اين استاد بزرگ كه در روشنائى عقل و حكمت اين موضوع را بررسى و مورد تحليل قرار داده، مؤيد بعضى وجوهى است كه در مقالات پيش بطور مفصل شرح داديم و آن بيم از قتل و تمكين نكردن مردم است و اگر اين سبب بر طرف شود، آن حضرت ظاهر مى شود پس سزاوار نيست بندگان با آنكه سبب غيبت خود آنها هستند اشكال و ايراد نمايند. مع ذلك چنانچه آنها رفع سبب نكنند اراده خدا بر آن تعلق گرفته كه در زمان مقتضى او را به قهر و غلبه تمكين دهد و وعده اى را كه در قرآن شريف در آيه كريمه (وعد الله الذين آمنوا منكم وعملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض كما استخلف الذين من قبلهم وليمكّنن لهم دينهم الذي ارتضى لهم وليبدّلنهم من بعد خوفهم أمناً)24 به مؤمنين داده انجاز فرمايد و آن حضرت ظاهر و آشكار شود و اگر يك روز از دنيا باقى نمانده باشد آنقدر آن روز را طولانى سازد تا مهدى 7 ظاهر شود و زمين را پر از عدل و داد كند پس از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد.

علّت تولد امام قرنها قبل از ظهور چه بوده و فايده امام غايب چيست؟

سؤال: مصلحت اينكه امام قرنها پيش از ظهور تولد يافته و پس از عمرى طولانى ظاهر مى شود چيست؟

مگر خدا قدرت ندارد كه مثلاً چهل سال پيش از ظهور كسى را كه صالح و شايسته اين مقام باشد بيافريند؟

و فايده اينكه آن حضرت صدها سال قبل از موعد قيام و ظهورش خلق شده چيست؟ و بالاخره فايده وجود امام ناپيدا و غائب چيست؟ و آيا وجود و عدم او برابر نيست؟

پاسخ: اين سؤال غير از سؤال از فلسفه غيبت چيز ديگرى نيست و پاسخ آن همان است كه در مقالات گذشته گفته شد مع ذلك بالخصوص در اينجا هم چند پاسخ به اين سؤال مى دهيم.

پاسخ نخست: فايده وجود امام، منحصر به ظهور و قيام او در آخر الزمان و اينكه ظاهراً هم در كارها تصرف و دخالت داشته باشد نيست بلكه يكى از فوائد وجود امام، امان خلق از فنا و زوال به اذن خدا و همچنين بقاى شرع و حفظ حجتها و بيّنات خدا است چنانچه اخبار معتبرمان و بعضى احاديث مشهور ائمه اثنا عشر و احاديث ديگر كه از طرق اهل سنّت و شيعه روايت شده بر آن دلالت دارد و همچنين احاديث بسيارى كه دلالت دارند بر آنكه زمين هيچگاه خالى از حجت نمى شود. از جمله از حضرت اميرالمؤمنين 7 روايت است كه فرمود:

«اللهم بلى لا تخلو الارض من قائم لله بحجة امّا ظاهراً مشهوراً أو خائفا مغموراً لئلا تبطل حجج الله وبيناته25= خدايا، آرى خالى نماند زمين از كسى كه قائم باشد از براى خدا به حجت يا ظاهر و آشكار يا بيمناك و پنهان تا حجتهاى خدا وبيّنات او از ميان نرود».

مَثَل امام در اين جهان، مَثَل قلب است نسبت به جسد انسان و مانند روح كه به امر خدا سبب ارتباط اعضاء و جوارح با يكديگر است و بقاى جسد وابسته به تعلق و تصرف او است و ولىّ و انسان كامل كه همان شخص امام است نيز به اذن الله تعالى نسبت به ساير مخلوقات، صاحب چنين رتبه و منزلت است.

و فايده ديگر اين است كه چنانچه از اخبار هم استفاده مى شود، وجود مؤمن در بين مردم منشأ خيرات و بركات و سبب نزول رحمت و جالب عنايات خاص و دافع كثيرى از بليات است پس وقتى مؤمن وجودش اين فوائد و بركات را داشته باشد، معلوم است كه وجود امام و ولّى الله اعظم فوائد و بركاتش بسيار عظيم و با اهميّت است و به عبارت ديگر امام و حجت واسطه اخذ و ايصال فيوض و بركاتى است كه ديگران استعداد و لياقت آنكه مستقيماً آن بركات و افاضات را تلقى و اخذ نمايند ندارند لذا وجود و عمر طولانى و ولادت آن حضرت در قرنها پيش يك مصلحتش همين است كه فيوض ربانى در اين مدّت از عباد قطع نشود و خلق الله از بركاتى كه بر اصل وجود امام مترتب است محروم نگردند.

پاسخ دوّم: اين است كه مسؤول دخالت نكردن و تصرّف ننمودن امام در امور مردم، خود مردم هستند كه حاضر به قبول رهبرى آن حضرت نيستند و مخالفت مىورزند. چنانچه با نياكان كرامش مخالفت كردند و از آن بزرگواران اطاعت ننمودند و اگر مردم حاضر به اطاعت و فرمانبرى بودند، آن حضرت ظاهر مى شد و در اين جهت فرقى بين امام حاضر و غائب نيست و محقق طوسى در تجريد همين جواب را فرموده است:

«وجوده لطف وتصرفه لطف آخر وعدمه منا26= اصل وجود امام، لطف (مقرّب به طاعت و نزديك كننده به مصالح و مُبَعِّد از معاصى و دور كننده از مفاسد) است و تصرف او لطف ديگر است و تصرف نكردن او، از جانب ما است».

حاصل آنكه وجود امام لطف و اتمام حجت بر عباد است و اگر در اين مدّت طولانى قطع رشته ولايت و هدايت شود مردم را بر خدا حجت خواهد بود.

خدا به مقتضاى صفات كمالى مانند رحمانيّت و رحيميّت و منعميّت و ربوبيّت، نعمت تربيت و هدايت بندگان را به واسطه خلق و نصب امام بر بندگان به مدلول آيه شريفه (اليو أكملت لكم دينكم)27اكمال و اتمام مى فرمايد و اگر مردم از اين نعمت منتفع نشوند و مانع از اشراق شمس هدايت امام گرديدند به وجود و تعيين امام كسى حق اعتراض ندارد چنانچه اگر از بسيارى از نعمتها مردم استفاده نكنند و مانع از ظهور منافع آنها شوند و بلكه سوء استفاده كنند، اين رفتار مردم سبب اشكال به اصل آفرينش آن نعمتها نمى شود و كسى نبايد بگويد چون مردم انتفاع نمى برند، چه فايده دارد و وجود و عدم آنها على السوا است بلكه در اينجا بايد بگويند: چرا با اينكه خداوند فياض فيض بخشى نموده و نعمتها را در دسترس مردم گذارده از اين نعمت ها انتفاع نمى برند و چرا كفران نعمت مى نمايند؟

پاسخ سوّم: اين است كه ما قطع نداريم كه آن حضرت از جميع اولياء و دوستان خود پنهان باشد و در امورى كه مصلحت باشد به توسط آنها و تأييد و ارشاد آنها دخالت ننمايد.

پاسخ چهارم: آنچه مسلّم است اين است كه در عصر غيبت، آن حضرت از نظرها پنهان است و اين به آن معنى نيست كه مردم نيز از آن حضرت پنهان مى باشند بلكه چنانچه از بعضى اخبار استفاده مى شود آن حضرت در ايام حج حاضر مى شود و حج به جا مى آورد و اجداد گرامش را زيارت مى كند و با مردم مصاحب و در مجالس حاضر مى شود و از بيچارگان فرياد رسى مى نمايد و بيماران را عيادت مى فرمايد و بسا كه شخصاً در قضاى حوائج آنان سعى فرمايد.

پاسخ پنجم: اين است كه، بر امام واجب نيست كه شخصاً و بدون واسطه در امور دخالت نموده و راتق باشد، بلكه مى تواند ديگران را به نحو خصوص يا به عنوان عموم از جانب خود بگمارد همانطور كه اميرالمؤمنين و ائمه : از طرف خود در شهرهائى كه حاضر نبودند، ديگران را منصوب مى فرمودند، امام هم در زمان غيبت صغرى كسانى را به مقام نيابت خاصه نصب فرموده بود و در غيبت كبرى بطور عموم، فقهاء و علماى عادل را كه دانا به احكام هستند، براى قضاى فصل خصومات و اجراى سياسات و حفظ و نظر در مصالح عالى اسلامى نصب و تعيين كرده كه مرجع امور خلق باشند پس ايشان در عصر غيبت به نيابت از آن حضرت بر حسب ظاهر عهده دار حفظ شريعت و به شرحى كه در كتابهاى فقه مذكور است داراى ولايت مى باشند.

پاسخ ششم: اصل وجود امام موجب دلگرمى و قوّت روح بندگان خدا و اهل الله و كسانى كه سالك سبيل هدايت هستند مى باشد و به عبارت ديگر يك نقطه اتكاء براى سالكان سبيل الله است كه اگر چه خدا نقطه اتكاى همه است و همه به خدا اتكال و اعتماد دارند ولى وجود پيغمبر در جنگها و غزوات باعث يك دلگرمى و قوّت قلب خاص براى مجاهدين اسلام بود و با نبودن ايشان تفاوت بسيار داشت كه حتى شخصيّتى مثل حضرت اميرالمؤمنين 7 فرمود: «كنّا اذا احمرّ البأس اتقينا برسول الله 9 فلم يكن أحد منّا أقرب الى العدو منه»28.

خود اين موضوع كه امام حى و زنده داريم و ملجأ و پناهگاه و حافظ شريعت است، موجب قوّت قلب و استحكام روح و مانع از تسلط يأس و نوميدى بر سالكان و مجاهدان است و همواره از او مدد مى گيرند و همّت مى طلبند و اين مسأله از نظر علم النفس بسيار اساسى و مهم است.

در مَثَل مناقشه نيست. معروف است كه نادرشاه افشار در جنگ مورچه خوار سربازى را ديد كه دلاورانه جنگ مى كند و سپاه دشمن را به هم مى زند نادر تعجب كرد، به او گفت: در هنگام حمله افغانيها تو كجا بودى؟ گفت: من بودم ولى تو نبودى.

پس وجود امام از جهت قدرت روح و قوّت قلب و پناهگاه روانى و نقطه اتكاى مؤمنان، لازم و واجب است و اين يك فايده بزرگى است كه براى آن هم نصب امام حتماً و قطعاً و عقلاً و شرعاً لازم است.

چرا غيبت صغرى امتداد نيافت؟

بعضى مى پرسند به چه علّت دوران غيبت صغرى پايان يافت؟ و اگر برنامه غيبت صغرى ادامه پيدا مى كرد و امام در تمام اعصار غيبت نايب خاصى داشت كه راتق و فاتق امور و راهنماى عموم باشد چه اشكالى داشت.

پاسخ اين پرسش اين است كه: برنامه روش و كار امام را خداوند متعال تعيين فرموده است و امام بايد همان برنامه را اجرا نمايد و بعد از آنكه اصل امامت ثابت شد، نسبت به برنامه كار امام پرسش از علّت به عنوان ايراد و اشكال، بيجا و بى مورد است و حتى خود امام نيز جز تسليم و تمكين و اجراى برنامه و ظيفه و تكليفى ندارد و پرسش از علّت و سبب آن خلاف روش بندگى و مقام عبوديّت خالص است و چنانچه در ضمن مقالات گذشته معلوم شد، تمام پرسش ها و اشكالاتى كه راجع به غيبت شده در يك رديف و از يك قماش است و هيچ يك ايراد اصولى و پرسشى نيست كه اگر بى جواب بماند جائى را خراب كند.

و اگر پرسش براى مزيد معرفت و بصيرت و روشن شدن امر باشد، جواب آن اين است كه بهتر است در اينجا دو پرسش مطرح كنيم.

پرسش نخست: چرا براى امام 7 دو گونه غيبت معلوم شده و از همان اوّل غيبت كبرى آغاز نشد؟

پرسش دوّم: پس از آنكه غيبت صغرى پيش آمد و نائبان خاص تعيين شدند، چرا دوران غيبت صغرى پايان يافت؟ و اگر همان برنامه غيبت صغرى ادامه مى يافت چه اشكالى داشت؟

پاسخ پرسش نخست

1ـ غيبت صغرى مقدمه غيبت كبرى و زمينه سازى براى آن بوده. چون ابتداى غيبت بود و اذهان، اُنس به غيبت نداشت اگر چه در زمان حضرت امام على نقى و حضرت امام حسن عسكرى 8 فى الجمله آن دو امام براى آماده كردن اذهان از نظرها احتجاب مى كردند مع ذلك غيبت تامّه اگر دفعةً و ناگهانى واقع مى گرديد مورد استغراب و استعجاب بلكه استيحاش و استنكار و اسباب انحراف افكار مى شد و قبول قطع ارتباط با امام چنانچه در غيبت كبرى واقع شد، براى اكثر مردم دشوار و ناراحت كننده بود.

لذا قريب هفتاد سال رابطه مردم با امام به وسيله نوّاب خاص حفظ شد و توسط آنان عرايض و مشكلات و مسائل خود را عرض مى كردند و جواب مى گرفتند و توقيعات به وسيله آنها مى رسيد و بسيارى هم به شرفيابى حضور نايل مى شدند تا در اين مدّت مردم آشنا و مأنوس شدند.

2ـ اين ارتباط توسط نوّاب خاص كه منحصر به همان چهار نفر نوّاب معروف نبودند و همچنين تشرف جمعى در آن زمان به زيارت آن حضرت براى تثبيت ولادت و حيات آن حضرت مفيد و لازم بود و اختفاى كامل كه احدى از حال و ولادت آن حضرت مطلع نباشد آن هم در ابتداى امر موجب نقض غرض مى شد، لذا بسيارى از خواص هم در زمان حيات امام حسن عسكرى 7 و هم در زمان غيبت به سعادت ديدار آن حضرت نائل شدند و با ظهور معجزات، ايمان آنها استوار و محكم گرديد.

پاسخ پرسش دوّم:

1ـ علّت اينكه غيبت صغرى ادامه نيافت اين بود كه برنامه اصلى كار آن حضرت غيبت كبرى بود و غيبت صغرى مقدمه آن بود و براى آماده كردن زمينه انجام شد.

2ـ وقتى بنا باشد نايب خاص نافذ الحكم و صاحب قدرت ظاهرى نباشد و نتواند رسماً در كارها مداخله كند بلكه قدرتهاى ظاهرى به واسطه تمركز توجهات در او با او معارضه و مزاحمت داشته باشند، شيّادان و جاه طلبان هم ادعاى نيابت خاصه مى نمايند و اسباب تفرقه و گمراهى فراهم مى سازند چنانچه در همان مدّت كوتاه غيبت صغرى ديده شد چه دعاوى باطلى آغاز گرديد و اين خود يك مفسده اى است كه دفعش از حفظ مصلحت تعيين نايب خاص اهميّتش اگر بيشتر نباشد كمتر نيست، و خلاصه آنكه ادامه روش نيابت خاصه با صرف نظر از مصالحى كه فقط در همان آغاز كار و ابتداى امر داشته با اينكه نوّاب مبسوط اليد و نافذ الكلمه نباشند و تحت سيطره زمامداران وقت مأمور به تقيّه باشند از نظر عقل مصلحت ملزمه اى ندارد بلكه از آن مفاسدى هم ظاهر مى گرديد.

«والله أعلم بمصالح الامور ولا يُسئل عما يفعل وهم يُسئلون ولا يفعل ولاة أمره الاّ بما أمرهم الله تعالى به فانهم عباده المكرمون لا يسبقونه بالقول وهم بأمره يعملون» .

سرداب سامراى مشرّفه

يكى از افترائات مغرضين و دشمنان شيعه و اعداى اهل بيت اين است كه مى گويند: شيعه معتقد است امام در سرداب غيبت كرده و در سرداب باقى است و از سرداب ظاهر خواهد شد و هر شب بعد از نماز مغرب بر در سرداب مى ايستند تا ستارگان نيك آشكار گردند سپس متفرق مى شوند تا شب بعد.

ما در تكذيب و ردّ اين افترا محتاج به هيچ گونه توضيح نيستيم ـ چيزى كه عيان است چه حاجت به بيان است ـ همه مى دانند كه اينگونه افترائات از امثال ابن خلدون و ابن حجر، جعل و بر اساس انگيزه دشمنى با شيعه و انحراف از اهل بيت، و تمايل به بنى اميه و دشمنان خاندان رسالت است. اين نويسندگان و كسانى كه بعد از آنها آمدند تا زمان ما به جاى اينكه عقايد و آرارى شيعه را از خود و از كتابهايشان به دست آورند به جعل و افترا پرداخته يا جعليّات و افترائات پيشينيان خود را دست به دست گردانده و آنها را ملاك و ميزان تحقيق در باره عقايد شيعه و معرفت آراى آنها قرار مى دهند و خود و ديگران را گمراه مى سازند.

خيلى عجيب و بسيار شگفت انگيز است كه به يك امّتى كه هزاران نويسنده عالى قدر آنها آراء و عقايدشان را صريحاً در تأليفات خود نگاشته اند، نسبتى داده شود كه در هيچ عصرى احدى از آنها، احتمال آن را هم نداده است.

در مورد امامت و اصول اعتقادى ديگر در كتابهاى كلام و اعتقادات، عقايد شيعه محفوظ و مضبوط است و در موضوع غيبت در كتابهائى كه از عصر ائمه : و بعد از آن تأليف شده همه خصوصيّات آن مذكور شده و در هيچ كتاب و نوشته اى از اين افتراء اثر و نشانه اى نيست.

احديث نگفته امام در سرداب سامراء مخفى است بلكه كتب و روايات شيعه و آن همه معجزات و كرامات كه از آن حضرت در غيبت صغرى و كبرى نقل شده و حكايات آنانكه به شرف درك حضورش در طول اين دو غيبت مشرف شده اند همه اين نسبت را تكذيب مى نمايند. بلى در سامرا مشرفه سردابى است كه شيعه در آنجا به دعا و نماز و عبادت خدا و زيارت حضرت ولى عصر ـ عجل الله تعالى فرجه ـ رفتار مى كنند نه براى اينكه امام در آنجا مختفى و پنهان است، يا كسى امام را مقيم در آنجا بداند، بلكه براى آنكه آن موضع معروف به سرداب و نواحى آن و حرم عسكريين منازل و مساكن شريفه و خانه ها و محل ولادت آن حضرت و بُروز بعضى معجزات بوده است و تجديد خاطرات آن اعصار و ياد آن ازمنه كه امام عصر و پدرش و جدش در آن بيوت شريف كه از آن جمله همين دار معروف به سرداب است، خدا را پرستش مى كردند و محل آمد و شد شيعه و محبّان اهل بيت بوده، در همان مقامات و مواقف شريفه به مدلول (في بيوت أذن الله أن ترفع ويذكر فيها اسمه يسبح له فيها بالغدو الاصال)29= «خانه هايى را خدا اجازه داده كه آنجا رفعت يابد و در آنجا ذكر نام خدا شود و صبح و شام تسبيح و تنزيه ذات پاك او كنند» مناسب است.

چنانچه منازل و مقامات ديگر نيز هست كه مورد احترام شيعه است براى آنكه معلوم شده آن حضرت آن اماكن را مشرف به قدوم خود فرموده است (مانند مسجد جمكران قم)30.



1 ـ سوره طه، آيه114.

2 ـ مجله «المختار من ريدر زدايجست»، ص37، نوامبر1959.

3 ـ مجله «المختار من ريدر زدايجست»، ص113، اكتبر1959.

4 ـ راجع به فوائد عجيب و با اهميت صاعقه مراجعه شود به مقاله «الصواعق نعمة» تلخيص از مجله ماهيانه «بوبيلدر ساينس» «المختار من ريدر زدايجست» ص106 شماره اكتبر، 1959.

5 ـ سوره لقمان، آيه27.

6 ـ سوره كهف، آيه109.

7 ـ حق اليقين شبّر، ج1، ص46. ترجمه اين حديث قبلاً گذشت.

8 ـ اين دو بيت از گنج دانش يا صد پند مرحوم آيت الله والد نگارنده است.

9 ـ منتخب الاثر نگارنده، باب28، فصل2، ح1.

10 ـ و ما به مادر موسى وحى كرديم كه طفلت را شير بده و چون ترسان شدى، او را به دريا افكن و هرگز بر او مترس و محزون مباش كه ما او را به تو بر مى گردانيم و او را پيامبر قرار مى دهيم. (سوره قصص، آيه7).

11 ـ آنگاه كه از ترس شما گريختم، خداى من، مرا علم و حكمت عطا فرمود و از پيامبران خود قرار داد. (سوره شعرا، آيه21).

12 ـ مراجعه شود به كتاب منتخب الاثر تأليف نگارنده، فصل2، باب28 و 47.

13 ـ منتخب الاثر، فصل1، باب8، ح4.

14 ـ كمال الدين، ج2، ص16، ح34، ب34 و منتخب الاثر تأليف نگارنده، فصل2، ب27، حديث10.

15 ـ كمال الدين، ج2، ب34، ص15، ح31.

16 ـ كمال الدين، ج1، ب26، ص404 و 405، ح7.

17 ـ كمال الدين، ج1، ب30، ص434، ح3. مخفى نماند كه اخبار راجع به شدت اين امتحان بسيار است. مراجعه شود به «غيبت نعمانى» و «غيبت» شيخ و «كمال الدين» صدوق ـ رضوان الله عليهم ـ و منتخب الاثر اين حقير.

18 ـ سوره حديد، آيه17.

19 ـ اثبات الهداة، جلد7، فصل55، ب32، ص156، ح40.

20 ـ اى صاحب قبّه درخشان بر مكان بلند، هر كس قبر تو را زيارت كرد و به آن طلب شفا نمود شفا يافت.

21 ـ سوره نوح، آيه27.

22 ـ سوره نوح، آيه25.

23 ـ اين رساله در سال 1335 شمسى در تهران طبع شده و اين جمله در فصل سوم، ص25، آن نقل گرديد.

24 ـ خدا به كسانى كه از شما بندگان ايمان آورده و نيكوكار گردد وعده فرموده كه در زمين خلافت دهد چنانكه امت هاى صالح پيرامون گذشته، جانشين پيشينيان خود شدند و علاوه بر خلافت، دين پسنيديده آنان را بر همه اديان تمكين و تسلط عطا كند و به همه مؤمنان پس از خوف و انديشه از دشمنان ايمنى كامل دهد. (سوره نور، آيه57).

25 ـ نهج البلاغه صبحى الصالح، ص497، كلام147.

26 ـ تجريد الاعتقاد، مبحث امامت.

27 ـ سوره مائده، آيه3.

28 ـ ما هر گاه آتش جنگ سرخ مى شد (جنگ شدت مى يافت) به رسول خدا 9 پناه مى برديم تا آن حضرت پيشاپيش همگان جهاد مى كرد احدى از ما از او به دشمن نزديك تر نبود. (نهج البلاغه، ص214، نهمين كلام از كلمات غريبه امام 7).

29 ـ سوره نور، آيه36.

30 ـ ما در كتاب «منتخب الاثر» ص371 و 372 و 373 نيز اين موضوع را متعرض شده ايم و محدث نورى نيز در «كشف الاستار» و ديگران هم متعرض شده اند.