اصالت مهدويت

بسم الله الرحمن الرحيم

نحمك اللهم يامن مننت على عبادك برسلك وأنبيائك ، وأكرمتهم بخلفائك وأوليائك ونصلي ونسلم على أمين وحيك وخاتم من بعثته الى خلقك سيدنا أبي القاسم محمد وآله الطاهرين لا سيما الامام المنتظر والولي الثاني عشر والعدل المشتهر مولانا الحجة بن الحسن المهدي أرواحنا فداه اللهم صل عليه واملا به الارض عدلاً وقسطاً واجعلنا من انصاره ومقوية سلطانه .

قال رسول الله 9 : «لولم يبق من الدنيا الا يوم لطول الله ذلك اليوم حتى يأتي رجل من عترتي ، اسمه اسمي يملا الارض قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلماً وجوراً»1.

رسول خدا 9 فرمود:

«اكر باقى نماند از دنيا مگر يك روز، هر آينه خدا اين روز را طولانى فرمايد تا بيايد مردى از عترت من كه اسم او اسم من است كه پر مى كند زمين را از قسط و عدل2 چنانكه پر شده باشد از ظلم و جور».

نور اميد

نور اميد همواره درون جان بشر را روشن داشته و او را در برابر حوادث ناگوار پايدار مى سازد و از گردنه ها و فراز و نشيب هاى گوناگون گذارنده گام به گام در مراحل ترقّى و تكامل سير مى دهد.

اگر اميد نبود بشر هيچ قدمى را بر نمى داشت و هيچ رنج و زحمتى را متحّمل نمى گشت و به حل اين همه مشكلات، و باز كردن اين همه گره ها و كشف خواص مادّه موفق نمى شد، هر چه هست از كشاورزى، توليد، صنعت، هنر، علم و مظاهر گوناگون و نتايج روز افزون فعاليت و تلاش بشر از بركت نور اميد است كه خواست خدا و سنت الله اين نور را هميشه در باطن وجود انسان روشن داشته و جز عده معدودى همگان شكستها و ناكاميها را با آن قابل جبران مى دانند و ناراحتى و سستى را با آن از خود دور مى سازند.

اين نور در مواقعى كه تاريكى ها وجود فرد يا جامعه را فراد مى گيرد و امواج ابتلا آنها را احاطه مى نمايد و موانع موفقيتها مانند كوه ها بر سر راه، خودنمائى مى كنند، ناگهان با يك درخشش پرتو افكن شده، او را از شكست روحى نجات مى بخشد و همتها را بيدار، عزمها را استوار، مشتها را محكم و تصميمها را قاطع مى سازد.

عقيده به مهدوّيت و انتظار ظهور موعود آخر الزمان علاوه بر آنكه عقيده به يك واقعيت و عقيده به وعده حتمى و تخلف ناپذير الهى است، همين نور اميد و آينده نگرى را موكّد مى سازد و از بركاتش اين است كه منتظران را در راه يارى حق و يارى دين خدا و امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با ظلم و زور و تسليم نشدن در برابر باطل قوت مى بخشد و جبهه اسلام را در مقابل كفر، چنان مى سازد كه نوميدى از فتح و پيروزى در آن مفهومى نداشته باشد. غرب زدگى يا شرق زدگى وقتى چيره مى شوند كه ما از خود و مكتبمان مأيوس شده باشيم و اصالتها و سرمايه هائى را كه داريم كارساز ندانيم.

آنان كه عليه عقيده مهدويّت، تبليغات سوء و سم پاشى مى نمايند، مى خواهند اين موضع و سنگر را از مسلمانان بگيرند تا به آسانى مقلّد بيگانگان و پذيراى عادات و تلقينات سوء آنان شوند.

تا جامعه اى اعتماد به نفس خود را از دست ندهد و از خود و مكتبش نااميد نشود، وابستگى فكرى به بيگانگان پيدا نخواهد كرد، و اگر هم تحت سلطه سياسى و نظامى آنها واقع شد مى كوشد تا زنجيرهاى سلطه بيگانه را پاره كند، اما اگر احساس حقارت كرد، اگر انديشه و ايمانش شكست خورد، و اگر مكتب و راه ديگران را قوى تر و سازنده تر از راه و مكتب خود شناخت و آنها را به عنوان الگو انتخاب كرد و ترقى را در تقليد از آنها گمان نمود، خود و ايدئولوژيهاى مكتبى خود را فراموش خواهد كرد.

عقيده انتظار در معناى عامش كه فراگير تمام مسلمين است و در معناى خاصش كه شيعه به آن معتقد است، اين حالات و خود باختگى ها را نفى مى كند و مسلمانان را به بازگشت به اسلام و تمسك به وحدت اسلامى و ريشه كن كردن نفوذ بيگانه و تنفر از كفر و الحاد دعوت مى نمايد. مسلمان اگر چه به ظاهر خلع سلاح شده و قواى مادّى خود را نسبت به دشمن ضعيف تر ببيند، هرگز احساس حقارت نمى نمايد و ميدان جهاد و تلاش را ترك نمى كند و خود را ما فوق كفّار مى داند، كه (ولله العزة ولرسوله وللمؤمنين)3= «عزت مخصوص خداوند و رسول او و اهل ايمان است». به سرمايه هاى ايمانى و اسلامى خود به وعده هاى الهى اتكاء دارد و مرعوب و سست نمى شود كه (ولا تهنوا ولا تحزنوا وأنتم الاعلون ان كنتم مؤمنين)4= «سستى نكنيد و اندوهناك نشويد زيرا شما بلند مرتبه هستيد اگر در ايمان ثابت قدم باشيد».

آن غرب زدگانى كه حاضر نبودند در كارسازى اسلام بينديشند و تسلط غرب را بر سرزمينهاى اسلامى امرى غير قابل انكار مى دانستند و آن چپ گرايانى كه نيم قرن است با عرضه احزاب و برنامه هائى كه از مكتب ماركس و لنين تغذيه مى نمايند مى خواستند در زير پوشش مبارزه با امپرياليزم راه تسلط نفوذ شوروى را صاف و هموار نمايند، اكنون كه مى بينند اسلام چنين انقلابى را كه معجزه بزرگ قرن به شمار رفت بوجود آورد اگر انصاف داشته و خود را به بيگانه نفروخته باشند مى فهمند كه اسلام پس از چهارده قرن چه قدرت عظيم و بى مانندى است. پس از اينكه بتواند با يارى و پشتيبانى از چپ گرايان و وابستگان خود، شاه خائن را ساقط سازد مأيوس گرديده و از در تملّق و سازش با او وارد شده بود تا بلكه از آنچه آمريكا و ديگر دُول غربى از ايران به غارت مى برند سهمى هم به آنها بدهد، اين اسلام بود كه اين رژيم نيرومند را ساقط و استعمار را به نوعى كه در حساب حساب گرهاى ماهر سياست نمى آمد، طرد و رسوا سازد. اعتقاد به مكتب امامت و مهدويت و نيابت عامه فقهاء از حضرت مهدى 7 يگانه الهام بخش امت مسلمان ايران بود كه اين مشت محكم را بر دهان ياوه گويان و دشمنان اسلام و مبلغان مكتب هاى الحاد و ماركس پرستان و مزدوران و سرمايه داران صهيونيسم آمريكا زد.

الهام از اين مكتب مهدويّت بود كه مسلمانان انقلابى ما را آماده شهادت كرد تا ده ها هزار شهيد جانباز، خود خود را در راه نجات اسلام نثار كرده و اسلام را به اين فتح بزرگ نايل نمودند، بديهى است اين انقلاب به پاسدارى افراد مؤمن و متعهد نيازمند است و اكنون كه صداى دعوت اسلام از اين مرز و بوم بلند شده مسؤوليت همه بيشتر از پيش است. جهانيان همه رفتار ما و سازماندهى ما را زير نظر گرفته و مى خواهند از نو اسلام را از نظام جديدى كه در ايران برقرار مى شود بشناسند اگر ما نتوانيم اين انقلاب را به ثمر اسلامى كامل برسانيم و ويژگيهاى ممتاز اسلام را كه اسلام به آن معرفى شده به دنيا نشان بدهيم و كفران نعمتى را كه به آن سربلند شده ايم بنمائيم و باز هم وابستگى، يا خود كامگى نشان بدهيم، به اسلام خيانت كرده و بسيارى را از اسلام مأيوس خواهيم نمود.

اگر خداى نخواسته در اثر غفلت انقلابى هاى مسلمان، ديگران بخواهند ما را در عين حالى كه از استعمار غرب فاصله مى گيريم و بايد هم فاصله بگيريم، به سوى شرق ببرند و به آنجا وابسته نمايند يا مكتبهائى را كه در اصل و بنيان از اقتصاد غير اسلامى مايه مى گيرند ترويج كنند، همه خيانت به اسلام است و به نظر من انحراف از اسلام و برنامه هاى آن، در اين موقعيتى كه دنيا هم انقلاب ايران را اسلامى شناخته و منتظر پياده شدن اسلام در اين كشور مى باشند از همكارى با سواك شاه و سيا در دوره گذشته اگر بدتر نباشد كمتر نيست. مسؤوليّت، فوق العاده زياد است و خدا و پيغمبر و امام زمان و ارواح اولياى اسلام و شهداى راه حق و مسلمانان جهان و مردم آزاد دنيا همه از ما انتظار دارند تا چگونه ما امتحان بدهيم و چگونه در اين منقطع زمانى به تعهداتى كه داريم وفادار بمانيم و پرچم اسلام را به اهتزاز در آوريم.

اكنون هم همه اميدها به افراد مؤمن و مخلص است كه غير از عظمت اسلام و اجراى احكام اسلام هدفى ندارند و به آنان كه شهيدانى را در راه خدا داده اند و با مقام و منصب و هيچ اعتبارى معاوضه نمى كنند، به آنها كه در برابر زحمات و تلاشها، راه پيمائيها، تعطيل كسب و كار و بازار، به زندان افتادنها، ناراحتيها و بى خوابى ها، از كسى اجر و مزدى نمى خواهند، به آن كشاورزان و كارگران عزيزى كه فقط شور اسلام و عشق به پياده شدن احكام قرآن، آنها را به اعتصابات و تظاهرات و تحمل صدمات و محروميتها برانگيخت و بالاخره به آنهائى كه از صميم جان يار و وفادار و پشتيبان اسلام هستند و همه چيز را در چهار چوب احكام اسلام مى خواهند و فريب آنان را كه مى خواهند به نام دلسوزى براى كشاورز و كارگر، راه امت مسلمان را عوض كنند و خود را به مقامات و مناصبى برسانند; نمى خورند، اميد ما به آن افراد آگاهى است كه مى خواهند براى به ثمر رساندن اين انقلاب، همگان را در آن جذب و به آن اميدوار سازند و با گروه بندى ها و اختصاص الفاظ مجاهد و مبارز به خود و گروهشان، جامعه و امت اسلام را تجزيه نمى نمايند، به آنها كه با اينكه در راه انقلاب شهيدها داده اند و در عوض آن مقام و منصبى نمى طلبند و اسم و آوازه اى نمى جويند.

انقلاب اسلامى به اين افراد و به اخلاص آنها مديون است و اكنون هم افرادى با چنين خلوص نيت مى توانند با الهام از تعاليم اسلام و پيروى از رهنمودهاى روحانيّت اين انقلاب را در هويت اسلاميش حفظ نمايند و نگذارند باتز اسلام منهاى روحانيّت كه خطرناكترين تزهاى ضد اسلامى است و جز اسلام منهاى اسلام مفهوم ديگرى ندارد اسلام را بكوبند و زمينه بازگشت استعمار آمريكا يا تسلط مسكو را فراهم سازند.

اصالت مهدويّت

در رابطه با مطالب بالا و نقش سازنده عقيده به مهدويت در پاسدارى از ايدئولوژيهاى اسلام و به وجود آوردن انقلاب اسلامى ايران در كتاب حاضر، اصالتهاى اين عقيده از ده جهت به شرح زير بررسى مى شود.

1ـ اصالت مهدويّت از جهت معقول بودن امكان آن.

2ـ اصالت مهدويّت از جهت اتكاء بر مبانى معقول و منطقى.

3ـ اصالت مهدويّت از جهت موافقت با فطرت و نواميس عالم خلقت.

4ـ اصالت مهدويّت از جهت قبول و مبتنى بودن آن بر بشارات پيامبران و اديان آسمانى.

5ـ اصالت مهدويّت از جهت ابتناى آن بر آيات قرآن كريم.

6ـ اصالت مهدويّت از جهت ابتناى بر احاديث معتبر و متواتر.

7ـ اصالت مهدويّت از جهت اتفّاق مسلمانان و اجماع شيعه و اهل سنّت.

8ـ اصالت مهدويّت از جهت معجزات و كرامات.

9ـ اصالت مهدويّت از جهت ابتناى آن بر توحيد و يكتا پرستى.

10ـ اصالت مهدويّت از جهت نقش آن در عمل و بر قرارى عدالت و به ثمر رساندن انقلاب اسلام.

مژده ايدل كه مسيحا نفسى مى آيد كه ز انفاس خوشش بوى كسى مى آيد

از غم و درد مكن ناله و فرياد كه من زده ام فالى و فرياد رسى مى آيد

زآتش وادى ايمن نه منم خرّم و بس موسى اينجا باميد قبسى مى آيد

هيچكس نيست كه دركوى تواش كارى نيست هر كس اينجا باميد هوسى مى آيد

دوست را گر سرپرسيدن بيمار غم است گو بيا خو كه هنوزش نفسى مى آيد

1ـ اصالت مهدويّت

از جهت معقول بودن امكان آن

بديهى است آنچه در بررسى و شناخت يك فكر، اصل و آغاز كار است، معقول بودن و خِرَدپسند بودن آن است. به اين معنى كه عقل، امكان آن را بپذيرد و نتواند آن را به طور جزم انكار كند و قبول امكان آن را غير عقلائى بداند، در تمام مسائل علمى و غير علمى اين قانون جريان دارد كه اوّل بايد امكان آن پذيرفته شود و احتمال واقعيت داشتن يا واقعيت يافتن آن در نظر عقل مردود نباشد.

مثلاً اگر بخواهيم وقوع «اجتماع نقيضين» و «اجتماع ضدين» يا «ارتفاع نقيضين» يا مقدم بودن وجود چيزى را بر خودش بررسى كنيم، بايد نخست امكان اين مسائل را بپذيريم و الاّ اگر امكان آن را معقول نشناسيم سخن از وقوع يا عدم آن به ميان آوردن غلط و سفاهت است و بالاخره بر اين اساس است كه فرضيه هاى علمى مختلف در چگونگى پيدايش جهان، پيدايش زمين، پيدايش حيات، پايان جهان، تحولات كيهانى و صدها مسأله ديگر قابل بحث و بررسى معقول مى شود. و پس از اينكه اين اصل در هر مسأله اى جارى شد و امكان آن را عقل قبول كرد و احتمال آن را رد ننمود اثبات آن اگر چه وقوعش محسوس نباشد از راه وحى و اخبار انبياء بلكه خبر اشخاص موثّق و افرادى كه داعى به دروغ گفتن ندارند عقلائى و صحيح مى باشد.

لذا به نقل ديگران به وجود بسيارى از موجودات كوچك و بزرگ و حوادث جوّى و گذشته و آينده اكتفا مى شود. و به اخبار انبياء از وجود ملائكه و عالم غيب و بهشت و جهنم و امرو ديگر اعتماد و اطمينان و يقين حاصل مى گردد و اين روش كاملاً عقلائى و منطقى است و تخلّف از آن خلاف عقل است.

اصالت عقيده به مهدويت از اين جهت محتاج به هيچ بيانى نيست زيرا هر عاقلى امكان آن را تصديق مى كند و هيچ خردمندى آن را رد نمى نمايد و اظهار شك و ترديد را در آن جايز نمى داند. هر چه بينديشيم و هر انديشمندى آنچه بينديشد نمى تواند در اصالت مهدويّت از اين جهت ايرادى بگيرد يا حرفى بزند. هميشه اين اصالت براى مسأله مهدويّت و ظهور مصلح آخر الزمان در بين ملل و امم و مسلمين و حتى آنان كه به آن معتقد نيستند، مسلّم و ثابت بوده است و حتى از بسيارى از عقايد دينى ديگر امكان آن اگر به ذهن نزديكتر نباشد دورتر نيست و لذا از قرن دوم به بعد كه بعضى مجادلات و بحثها در بين مسلمانان رواج گرفت و پيرامون بسيارى از مسائل اسلامى سخن گفته و رد و قبول داشتند، اين موضوع اصلاً مورد شبهه و ايرادى قرار نگرفت; چون به هيچ وجه شبهه يا آنچه شبيه شبهه باشد در آن راه ندارد. پس اصالت مهدويّت از اين جهت صد در صد معتبر و عُقلائى و منطقى است و بيش از اين نياز به توضيح ندارد.

بحسن خلق و وفا كس به يار ما نرسد تو را در اين سخن انكار كار ما نرسد

اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند كسى به حسن و ملاحت به يار ما نرسد

هزار نقش برآيد ز كلك صنع و يكى به دل پذيرى نقش نگار ما نرسد

2ـ اصالت مهدويّت

از جهت اتّكاء بر مبانى معقول و منطقى

پس از اينكه امكان يك موضوع بررسى و پذيرفته گرديد، مسأله واقعيت داشتن يا واقعيت يافتن آن مطرح مى شود زيرا ممكن است يك موضوع، امكان واقعيت داشتن يا واقعيت يافتن داشته باشد و عقل هم امكان آن را رد نكند، اما واقعيت نيافته باشد.

مثلاً ممكن است الان فلان حادثه بزرگ در دنيا اتفاق افتاده باشد، يا فلان كشتى بزرگ در فلان اقيانوس غرق شده، باشد يا در خورشيد يك انفجار عظيم روى داده باشد، اما صورت واقعيت به خود نگرفته باشد، زيرا واقعيت يافتن و واقعيت داشتن اين حوادث را بايد يا مستقيماً ببينيم يا بينندگان و دانشمندان به ما خبر بدهند.

در اين بحث نيز پس از بحثى كه گذشت واقعيت داشتن وجود حضرت مهدى ـ سلام الله عليه ـ و غيبت آن حضرت و واقعيت يافتن ظهور آن حضرت و تشكيل حكومت جهانى اسلام و سعادت عمومى و برقرار شدن نظام عدل و ساير امورى كه پى آمد ظهور و آثار آن است بررسى مى شود.

مطالعه صدها كتاب و بلكه بيشتر، و رساله هائى كه از يازده قرن پيش تا كنون در موضوع مهدويت نوشته شده و همچنين بررسى كتابها و اصولى كه از قرن اول هجرت تا حال در رشته هاى مختلف علوم اسلامى تأليف شده، ابتناى اين عقيده را بر مبانى صحيح و معقول و مصادر اصيل اسلامى روشن مى سازد و چنان اين مبانى و مآخذ، مصونيّت اين عقيده را از هر گونه تشكيك، تضمين و استوار كرده است كه حتى در مقام پاسخ گوئى و ردّ دعواى كسانى كه به دروغ ادعاى مهدويّت كردند، كسى نتوانست اصل عقيده مهدويّت را ردّ كند. بلكه مدعيان دروغ و متمهديان را به واجد نبودن علائم و شرايط و صفاتى كه براى مهدى معلوم شده است ردّ مى كردند چون انكار اصل مهدويّت را مساوى با انكار مبانى و مآخذ محكم اصول و فروع اسلامى مى ديدند.

در ضمن مباحث آينده به تفصيل، اتكاى اين عقيده بر معيارهاى باور بخش عقلى و مصادر و وثائق اسلامى معلوم خواهد شد ان شاء الله تعالى.

آفتاب رخ دلدار عيان خواهد شد صفحه ارض همه امن وامان خواهد شد

آب در جوى جهان باز روان خواهد شد نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد

عالم پير ديگر باره جوان خواهد شد

مى رسد روزخوش ودل شودازغم آزاد مى كند عدل خدا ريشه جور و بيداد

اين خرابى كه تو بينى همه گردد آباد ارغوان جام عقيقى بسمن خواهد داد

چشم نرگس بشقايق نگران خواهد شد5

3ـ اصالت مهدويّت

از جهت موافقت با فطرت و سُنن عالم خلقت

خلاصه و حقيقت مهدويّت منتهى شدن سير جوامع جهان به سوى جامعه واحد و سعادت عمومى، امنيّت و رفاه، تعاون و همكارى، همبستگى همگانى، حكومت حق و عدل جهانى، غلبه حق بر باطل، غلبه جنود «الله» بر جنود «شيطان»، نجات مستضعفان و نابودى مستكبران، و خلافت مؤمنان و شايستگان به رهبرى يك رجل و ابرمرد الهى است كه موعود انبياء و اديان، و دوازدهمين اوصياء و خلفاى پيغمبر آخر الزمان است.

اين محتوا و اين هدف و اين پايان و عاقبت مطلوب هر فطرت و خواسته وجدان هر انسان است.

حكومت عدل و نظام الهى، قانون واحد و لغو تبعيضات، برداشته شدن مرزها و آزادى انسانها، بر چيده شدن اين رژيمها و نظامهاى طاغوت پرور مطلوب بشر است.

كدام انسان است كه با اين همه مظالم و ستمگريها موافق باشد؟ و كدام انسان است كه با صرف اين بودجه هاى تسليحاتى سنگين و كمرشكن كه براى حفظ رژيمها و مرزهائى است كه در اثر تقسيم دنيا به مناطق سلطه و نفوذ طاغوت ها و حزب ها و گروههاى طاغوتى برقرار شده است موافق باشد؟ و كدام انسان است كه تقسيم ملل دنيا را به غالب و مغلوب و سلطه گر و زير سلطه، و استضعاف گر و استضعاف شده، و پيشرفته و عقب مانده، وجداناً قبول داشته باشد؟

چرا دسترنج مردم ضعيف و كارگر و كشاورز بايد به مصرف تجملات و نگهدارى كاخهايى مثل كاخ اليزه، كاخ سفيد، كاخ بوكينگهام، كاخ كرملين و هزارها كاخ ديگر برسد، در حالى كه صدها ميليون بشر از حداقل زندگى و خوراگ و پوشاك و مسكن عادى محروم باشند؟

اين كشور گشائى ها و اين توسعه طلبى ها كه نمونه آن توسعه طلبى هاى بى حد و حصر آمريكا و روسيه است، تا كى بايد ادامه پيدا كند؟ اين انسان هاى محروم كه در جمهورهاى روسيه مخصوصاً جمهوريهاى آسيائى آن كه حق نفس كشيدن ندارند و صدا و نظرشان در هيچ كجاى دنيا منعكس نمى شود، در حزب كمونيسم شوروى هضم شده و از حق انديشيدن ساده محروم هستند، مگر انسان نيستند؟

اين آوارگان فلسطين و اين مسلمانانى كه در فلسطين و غزه و سواحل رود اردن و جنوب لبنان زندگى مى كنند، طبق چه قانون فطرت پسند بايد مورد اين همه جنايات و حشيانه حكومت دست نشانده و تحميلى اسرائيل قرار بگيرند؟ و اين پشتيبانى بى دريغ آمريكا از اين همه ظلم و شرارت و قتل عام كوچك و بزرگ و زن و مرد چه توجيهى غير از ماهيّت صهيونيستى حكومت آمريكا دارد؟

اين مردم مسلمان و محروم عربستان و حرمين شريفين با اين ثروت سرشار و خدا دادى آنها كه مى تواند پر جمعيت ترين و وسيع ترين كشورهاى دنيا را آباد و مترقّى و بى نياز سازد، چرا بايد در فقر و عقب ماندگى باقى بمانند و شاهزادگان سعودى و رژيم كثيف وهابى، اموال ملى آنها را به يغما برده و در بانكهاى خارجى و در اختيار بيگانگان و استعمار آمريكا بگذارند، و آنچه را هم به صورت ظاهر به مصارف حكومت و نگهدارى نظام وهابى سعودى مى رسانند در حقيقت در شكل معامله اسلحه و غير آن به آمريكا برگردانند؟ و بدتر از همه اينكه اين روش هاى ضد اسلامى خود را پاى اسلام قلمداد كرده و حكومت خود را كه بر خلاف مبانى حكومتى اسلامى است شرعى و اسلامى معرفى مى نمايند؟

چرا كارگر و كشاورز در رژيم سرمايه دارى و سوسياليستى محكوم به استضعاف است؟ در آن رژيم، در استضعاف راكفلرها و هاريمن ها و اناسيس ها، و در اين رژيم، در استضعاف سازمانهاى كارگرى و كشاورزى و حزب؟

فطرت بشر همه اينها را محكوم مى كند و ندا و نهضتى را كه بخواهد به اين نظامها پايان دهد و پيامبر گونه و على وار زمام امور را به دست بگيرد تأييد مى نمايد.

اگر حكومت جهانى و واحد خواست بشر نبود، و اگر اين رژيمها و موضع گيريهايشان در برابر يكديگر بر وجدان مردم تحميل نشده بود، سازمان ملل و انديشه حكومت جهانى و ارتش واحد و قانون واحد به بشر عرضه نمى شد. تا كى سربازان يك حكومت، براى دفاع از يك رژيم در برابر حمله رژيم ديگر خونشان ريخته شود؟ مثلاً هويّت نظام اردن و حكومتهاى بزرگ و كوچكى نظير آن و ارتش و قوايشان جز حفظ فرمانروائى شخصى مثل ملك حسين يا ديگران چيست؟ آن خونى كه در راه حفظ سلطه ملك حسين يا صدام حسين يا امير كويت و بحرين، و ساير شيوخ ريخته شود، در راه چيزى و كسى كه ريخته نمى شود راه اسلام و خدا است.

آن جان بازى و آن خونريزى و آن جنگ و دفاعى را، فطرت بشر تأييد مى كند كه، براى اعتلاى كلمه الله و سعادت انسان و پاسدارى از حقوق انسان و فى سبيل الله باشد; همان كه دين فطرى اسلام و كتاب اسلام آن را چنين تفسير و معرفى مى نمايد:

(الذين آمنوا يقاتلون في سبيل الله والذين كفروا يقاتلون في سبيل الطاغوت)6= «اهل ايمان در راه خدا، و كافران در راه شيطان جهاد مى كنند».

پس در راه طاغوت، در راه استقرار ديگتاتورى پهلوى ها و آتاتورك ها و هيتلرها و كارترها و استالينها جنگ كردن، جنگ با فطرت انسانيّت است و اصولاً نه فقط فطرت بشر با اين مظاهر نفرت انگيز موافق نيست، طبع جهان نيز مطابقت ندارد و عكس العمل هاى آن يا به اصطلاح آثار وضعى اين اعمال و نابرابريها سلب بركات و خيرات است.

پايان يافتن سلطه بشر بر بشر و برقرار شدن حكومت عدل و نظام الهى و لغو اين تبعيضات و برداشتن اين مرزها همه مطلوب بشر است، و اين سازمان ملل مصنوعى و آلت دست ابرقدرتها هم مجاز آن حقيقت است، اگر عدل نباشد و اگر ميل فطرى بشر به عدل و امنيّت و قانون و سازمانهاى احقاق حقوق نباشد، زورمندان و تجاوزگران و سلطه جويان ناچار نمى شدند كه مقاصد سوء خود را در زير پوشش عدل و صلح و همزيستى مسالمت آميز و حسن همجوارى و حفظ امنيّت و غير آن به مردم عرضه كنند و نيازى به اينكه به ظلم و باطل لباس عدل و حق بپوشانند نداشتند; ولى چون فطرت بشر حق و عدل را مى خواهد و از باطل و ظلم نفرت دارد، اينان با اسمهاى بى مسمى مردم را فريب مى دهند و حاصل آنكه به قول شاعر: «اين دروغ از راست مى گيرد فروغ».

بنا بر اين اجماع ملل و امم بر اينكه پايان جهان سعادت عمومى است و در دنبال اين تاريكى ها روشنائى است و مقاومت در برابر حق، سرانجامش شكست و نابودى است، اين اصل است، اصل فطرى است كه با سنت جهان و حركت عالم ويا بنياد جهان كه بر حق استوار است، موافق مى باشند. خدا مى فرمايد كه:

(وما خلقنا السموات والارض وما بينهما الاّ بالحق)7= «ما آسمانها و زمين و آنچه بين آنها است را جز بحق نيافريديم».

بايد حق بيايد و سراسر جهان را بگيرد و باطل از بين برود و معنى: (قل جاء الحق وزهق الباطل انّ الباطل كان زهوقاً)8= «بگو حق آمد و باطل نابود شد كه همانا باطل نابود شدنى است». در همه جا و همه رشته ها آشكار شود.

در قرآن مجيد در آيات متعدد به اين قانون خلل ناپذير تصريح شده است و آخرين سخنى كه در اينجا متذكر مى شويم اين است كه جهان و جوامع بشرى در حركات مختلف خود و تحولاتى كه به وجود مى آيد، مراحلى را پشت سر مى گذارد و از تخليص ها و تصفيه هاى گوناگون عبور مى كند تا به تصفيه نهائى كه به وسيله حضرت مهدى آل محمد : انجام مى شود برسد. در اين تصفيه ها و تخليص ها به تدريج آنچه بايد ساقط شود شناخته مى شود و نظامهائى كه بايد منحل گردد و روشهائى كه بايد ترك شود، همه شناسائى مى شوند، آنچه مضر است، همه مانند كفها و علفهاى خشك و هرزه اى كه روى آبهاى سيل آسا كه در اثر باريدن باران جارى مى شود ظاهر مى گردند از ميان مى روند و سود بخش نمى شود.

جوامع بشرى همه براى پذيرفتن يك تصفيه دامنه دار آماده مى گردد و همين كه منادى عدل و مبّشر ظهور حضرت مهدى 7 شروع آن تحول بزرگ را اعلام كند، جز معاندين و آنان كه در اين تحول بايد تصفيه شوند، همه خود را براى انجام آن آماده مى سازند و از آن استقبال مى نمايند.

(ذلك بأن الله هو الحق وأن مايدعون من دونه هو الباطل وأن الله هو العلي الكبير)9= «همانا خداوند حق مطلق است و هر چه جز او را بخوانند باطل است و بزرگى شأن مخصوص ذات پاك خدا است».

حجت قائم كه آفتاب جهان است شمع يقين، رهنماى پير و جوان است

مهدى آل نبى همانكه زفيضش كسوت هستى به جسم عالميان است

رحمت بى منتهاى خالق يكتا آنكه درش چون حرم حريم امان است

قائم بالحق، ظهور غيب الهى آنكه غيابش نظام غيب و عيان است

طوطى طبعم چو خورده شكّر عشقش شعر بديعم مثال آب روان است

بر كرم وجود او است راجى و واثق

صافى ازآن دم كه بر درش چوحسانست10

4ـ اصالت مهدويّت

ازجهت قبول امموابتناءآن بربشارات پيامبران و اديان آسمانى

تمام اديان آسمانى به پيروان خود، عصر درخشان و سعادت عمومى و آينده مشعشع و صلح جهانى و دوران پر خير و بركتى را نويد داده اند كه در آن، نگرانيها و دلهره ها و هراسها مرتفع شود و به يُمن ظهور شخص بزرگ و مردى خدائى كه به تأييدات الهى مؤيد است، در روى زمين منطقه و شهر و دهستان و دهى باقى نماند مگر آنكه در آن بانگ دل نواز توحيد بلند شود و روشنائى يكتا پرستى، تاريكى شرك را زايل سازد و علم و عدل و راستى و امانت چهره جهان آراى خود را بنمايانند و همه جا را منوّر سازند.

اين موعود عزيز بر حسب استوارترين و صحيح ترين مصادر اسلامى خليفه دوازدهم حضرت خاتم الانبياء محمد مصطفى 9 و دوازدهمين رهبر و امام بعد از آن حضرت و همنام و هم كنُيه آن حضرت است و القاب مشهورش در بين مسلمين، «مهدى»، «قائم»، «منتظر»، «صاحب الامر»، «صاحب الزمان»، و «بقية الله» است.

و در زبانهاى ديگر به «گرزاسيه»، «وشينو»، «ارتور»، «مهميد» و نامها و القاب ديگر خوانده شده است11.

در كتاب زند و كتاب جاماسب، و كتاب شاگمونى، و كتاب جوك و كتاب ديد، و كتاب باسك، و كتاب پاتيكل، و كتاب دادنگ و در كتاب صفنياى نبى و كتاب اشعياء و كتاب وحى كودك، و كتاب حكى نبى و كتاب مكاشفات يوحناى لاهوتى، و كتاب دانيال و انجيل متى و انجيل لوقا و انجيل مرقس12 و كتابها و الواح ديگر، اين بشارتها به عبارات و مضامينى كه همه اصالت عقيده مهدويّت را تأييد و آن را يك اصل عام مورد قبول همه ملل و امم و انبياء و اديان معرفى مى نمايند آمده است و به بعض صفات و علائمى كه در احاديث و بشارات اسلامى براى اين ظهور و صاحب آن حضرت مهدى حجة بن الحسن العسكرى 7 بيان شده اشاره يا صراحت دارند. چون شرح اين بشارات، سخن را بسيار طولانى مى سازد فقط در اينجا به عنوان تفسيرى از آيه 105 سوره انبياء به نمونه اى از اين بشارتها اشاره مى نمائيم.

آيه شريفه اين است: (ولقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر أن الارض يرثها عبادي الصالحون) كه مفاد ظاهر آن اين است كه: «و هر آينه ما در زبور بعد از ذكر نوشتيم كه البته بندگان صالح من وارث زمين مى گردند».

اين آيه از بشارت حتمى الهى خبر مى دهد كه شايستگان و صلحاء، وارث زمين و صاحب آن مى شوند و چون در آيات قبل از اين آيه از زمين خاصى سخنى به ميان نيامده است لذا الف و لام «الارض»، الف و لام عهد نخواهد بود چون ظاهر اين است كه مراد تمام زمين است.

بنا بر اين آيه خبر از روزگارى مى دهد كه زمين و اداره آن در همه قاره ها، و همه مناطق و معادن آن در اختيار بندگان شايسته خدا در آيد چنانكه در آيات ديگر نيز همين وعده را فرموده است. مانند آيه: (وعد الله الذين آمنوا منكم وعملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض ...)13= «و خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند وعده داده كه در زمين خلافت دهد ...» و آيه (ونريد أن نمنّ على الذين استضعفوا في الارض ونجعلهم أئمة ونجعلهم الوارثين)14= «و اراده كرده ايم كه بر كسانى كه در زمين ضعيف و ذليل نگه داشته شده اند منت گذارده و آنان را پيشوايان و وارثان زمين گردانيم».

مراد از «زبور» كه در آن اين بشارت نوشته شده است كتاب آسمانى است كه بر جناب داود پيغمبر ـ على نبينا وآله وعليه السلام ـ نازل شده است و مراد از «ذكر» چنانكه مفسرين فرموده اند تورات است. و ممكن است به اعتبار اينكه الف و لام «الذكر» براى جنس باشد نه براى عهد، مراد از آن مطلق كتابهاى آسمانى باشد كه پيش از زبور نازل شده اند.

به هر حال بر حسب اين آيه، در تورات و زبور اين وعده ذكر شده است.

اكنون بايد ديد اين وعده و بشارت در تورات و زبور به چه صورتى آمده است.

بايد به اين نكته توجه داشت كه تورات و بطور كلى كُتب عهد عتيق و جديد مورد و تجديد استنساخ آن از آنچه بعضى حفظ داشتند گرديد و مخصوصاً در آنچه باقى مانده هم در قسمتهائى كه مربوط به بشارت از پيغمبر اسلام است، تحريفات و تأويلات و تفسيرهاى غير موجه بسيار كرده و در ترجمه ها غرض ورزى زيادى نموده اند. و انجيل اصل نيز اين اناجيل موجود نبوده و اناجيل نيز منحصر در اين چهار انجيل نبوده بلكه بيش از اينها بوده است كه از جمله انجيل «برنابا» است كه در آن بشارت هاى متعدد به ظهور حضرت خاتم الانبياء 9 موجود است و از حيث استوارى مضامين و مطالب، طرف قياس با اين اناجيل معروف (انجيل مرقس، متى، لوقا و يوحنا) نيست.

معذلك تورات و انجيل فعلى هم كه در دست يهود و نصارى است، حاوى بشارات متعدد به ظهور اسلام و حضرت رسول خاتم و ائمه طاهرين : است كه علماى بزرگ تورات و انجيل شناس، اين موارد را در كتابهائى كه به زبان فارسى و عربى و غيره نوشته اند استخراج كرده و در تأليفات خود نوشته اند.

و علاوه بعضى از بزرگان اهل كتاب مثل «فخر الاسلام» مؤلف كتاب نفيس «انيس الاعلام» و مؤلّفات ارزنده ديگر پس از قبول اسلام پيرامون اين موضوع، حق تحقيق و بررسى و اظهار و افشاى حق را ادا كرده اند.

ما در اينجا فقط در رابطه با تفسير اين آيه به بشارتى از تورات و بشارتى از زبور اشاره مى كنيم.

اما تورات: در پاراش لخلخا (فصل17 از آيه20 از سفر تكوين) از قول خداوند جليل به ابراهيم خليل 7 اينگونه آمده است:

«ول يشما على شمعتيخا هينه بيرختى اوتووهربتى اوتوابمادماد شنمعاسارنسيم يولد وان تتيو لغوى كادل»15.

مؤلف انيس الاعلام علاوه بر اين متن، متن اين كلمات را از سريانى عتيق و از سريانى جديد و ترجمه عربى آن را از ترجمه طبع بيروت (س1870) و ترجمه فارسى آن را از ترجمه طبع لندن (س1895) آورده است و سخن را ادامه مى دهد تا اينجا كه مى گويد: چون معنى الفاظ را دانستى اكنون گوئيم كه خداوند جليل پس از اينكه هفده بشارت به حضرت خليل 7 داد، چنانكه در «پاراش» مذكور مسطور گشتند حضرت ابراهيم بعد از استماع بشارت مذكور ساجداً لله برو در افتاد و تمنا كرد كاش اسماعيل زنده مى ماند، زيرا زندگانى او در نزد من بهتر از هفده بشارت است.

پس خداوند عالم فرمود دعاى تو را در حق اسماعيل به اجابت رسانيدم او را بركت داده و كثير الاولاد قرار خواهيم داد و قبيله بزرگ كه عبارت باشد از قبيله عرب، از صُلب او خواهد بود و او را بزرگ خواهم گردانيد، به سبب اينكه محمد 9 و دوازده امام را كه اوصياى حضرت محمداند از صلب او پديد خواهيم آورد...

اما زبور داوود ـ على نبينا وآله وعليه السلام ـ در ترجمه فارسى زبور37 ـ از مزامير داوود كه چهل آيه است چنين آمده است:

9ـ زيرا كه شريران منقطع مى شوند اما متوكّلان به خداوند وارث زمين خواهند شد. 10ـ و حال اندك است كه شرير نيست مى شود كه هر چند مكانش را استفسار نمائى ناپيدا خواهد بود. 11ـ اما متواضعان وارث زمين شده از كثرت سلامتى متلذذ خواهند شد. 12ـ شرير به خلاف صادق افكار مذمومه مى نمايد و دندان هاى خويش را بر او مى فشارد. 13ـ خداوند به او متبسم است، چونكه مى بيند كه روز او مى آيد. 14ـ شريران شمشير را كشيدند و كمان را چله كردند تا آنكه مظلوم و مسكين را بيندازند و راست روان را بكشند. 15ـ شمشير ايشان بر دلشان فرو خواهد رفت و كمانهاى ايشان شكسته خواهد شد. 16ـ كمى صديق از فراوانى شريران بسيار بهتر است. 17ـ چونكه بازوهاى شريران شكسته مى شود و خداوند صديقان را تكيه گاه است. 18ـ خداوند روزهاى صالحان را مى داند و ميراث ايشان ابدى خواهد شد. 19ـ زيرا متبرّكان خداوند وارث زمين خواهند شد اما ملعونان وى منقطع خواهند شد. 23ـ زيرا كه خداوند عدالت را دوست مى دارد و مقدسان خود را وا نمى گذارد، ابداً محفوظ مى شوند در حالتى كه ذريه شريران منقطع است. 29ـ صديقان وارث زمين شده، ابداً در آن ساكن خواهند بود. 30ـ دهان صديق به حكمت متكلم و زبانش به حكم گويا است. 31ـ شريع خدا در قلبش بوده، اقدامش نخواهد لغزيد16.

چنانكه ملاحظه مى فرمائيد اين بشارات كاملاً با آيه كريمه (ولقد كتبنا في الزبور ...) منطبق است چنانكه ظاهر اين است كه مراد از «صديق» كه در بشارت آيه 31 مذكور شده و در آن آيه و آيه 32 صفت آن بيان شده است، حضرت مهدى 7 مى باشد.

علاوه بر اين، در مرموز (21) نيز بشاراتى هست كه در انيس الاعلام (ج7، ص386 و387) متن اصل آن را با ترجمه فارسى آن طبق ترجمه فارسى طبع لندن (1895) آورده است.

اسرائيليّات

براى اينكه دعوت اسلام از وابستگى و التقاط و تحريف و تغيير مصون بماند، پيغمبر اكرم 9 امّت رابه تمسك به قرآن و عترت وصيت فرمود، امامان و رهبرانى از اهل بيتش كه مؤيّد من عند الله وشناسنده مكتب او و روح دعوت و تفسير قرآن و وصى او مى باشند، هدايت رسول خدا را در تمام شؤون امتداد دادند و مرور زمان و علومى كه از آنها ظاهر شده و ناتوانى ديگران از حلّ مشكلات و معضلات علمى، نشان داد كه اين ارجاع و الزام امت به رجوع به آنها، بر اساس واقعيّت و صلاحيّت و شايستگى آنها بود.

اگر امت را از خطى كه براى آنها معيّن شده بود بيرون نمى كردند و مسير رهبرى را تغيير نمى دادند، بطور مسلم هيچگونه گمراهى و ضلالت و اختلافى براى دين پيشامد نمى كرد، مخصوصاً دينى مثل اسلام كه خاتم اديان است و قرنها و شايد هزارها سال و بالاخره تا اين زمين و عالم تكليف باقى است بايد باقى بماند، بايد حجتى باشد تا مردم در امورى كه در آن اختلاف مى نمايند يا جاهل هستند و راهنمائى مى خواهند و به راهنما نياز دارند به او رجوع نمايند وقتى مثلاً در مفاد يك آيه از آيات قرآن مجيد، يك ميليون و دويست و شصت هزار احتمال عُقلائى باشد بايد در بين امت يك نفر باشد كه احتمالى را كه با واقع مطابق است و مراد از آيه شريفه است، از ميان اين همه احتمال معين كند. بايد يك نفر باشد تا مثلاً در حدّى كه بايد بر سارق جارى شود معين كند كه از كجاى دست او و چه مقدارش بايد قطع شود. و همچنين در موارد ديگر بايد كسى باشد كه تفسيرش از كتاب خدا و سُنّت پيغمبر، حجت و معتبر باشد و بر هر قول و رأى مقدّم شود. لذا از «أبان بن تغلب» نقل شده است كه فرمود: شيعه آن كسى است كه اگر تمام مردم به راهى رفته و در مسأله قولى داشته باشند و على 7 به راه ديگر رفته و قول ديگرى داشته باشد، راه على و قول او را حق و صحيح مى داند17.

متأسفانه پس از رحلت پيغمبر اكرم 9 مسير جريان امور امت را تغيير دادند. سياستمدارانى كه بر امور مسلمين تسلّط يافتند و زمام امور را به دست گرفتند از يك سو خود فاقد صلاحيّت علمى بودند و از اينكه بتوانند پاسخ گوى مراجعات مردم در مسائل اسلامى باشند عاجز بودند و حتى در اداره امور سياسى و سازمان بخشى و حل و فصل امور نمى توانستند اعمال خود را با موازين شرعى توجيه نمايند و از سوى ديگر باز بودن در خانه اهل بيت و شناخته شدن آنها به عنوان يگانه مرجع علمى و هدايتى و پاسخ گو به مسائل اسلامى و تفسير قرآن و بيان احكام، خلاف سياست آنها و معارض با حكومتشان بود، از اين جهت تصمين گرفتند به عنوان اينكه قرآن مجيد تنها مرجع است، از نقل احاديث و سنت پيغمبر جلوگيرى كرده و عملاً قول و عمل آن حضرت و تأسّى به رسول خدا را از اعتبار ساقط كنند18. با اين كار از نقل احاديث فضايل اهل بيت كه در نتيجه منتهى به تزلزل سياسى و سقوط حكومت آنها مى شد جلوگيرى مى كردند. با اين وضع در بن بست عجيبى افتاده بودند زيرا از يك سو علم و دانش باب علم پيغمبر، على 7 را نمى توانستند انكار كنند و در بسيارى از موارد به آن اعتراف مى نمودند و از سوى ديگر شناخت على را از اسلام و اصالت تعريفات و توجيهات و ارشادات او را چنانكه پيغمبر 9 حجت قرار داده و همگان را به پيروى از او مكلف كرده بود مخفى مى كردند و تلاششان بر اين بود كه به تدريج مكتب اهل بيت و شناخت اصيلى كه آنان از اسلام داشتند منزوى شود و نظام اسلام مخصوصاً در سياست و اموال عمومى و بيت المال دگرگون گردد.

آنان تلاش مى كردند ساير صحابه يا اقلاً چندتن از مشاهير آنها را هم طراز على 7 قرار دهند. لذا وقتى هم كه نقل حديث آزاد شد و در مقام جمع آورى جديث برآمدند از احاديثى كه على 7 روايت كرده جز تعداد كمى روايت نكردند، با آن سوابق طولانى و اختصاصى كه على 7 با پيغمبر 9 داشت كه از طفوليتش در آغوش پيغمبر 9 پرورش يافت و از نخستين مرتبه اى كه وحى بر پيغمبر نازل شد با پيغمبر بود او همان شخصيتى است كه رسول الله 9 به او فرمود: «انك تسمع ما أسمع وترى ماأرى الا أنك لست بنبي ولكنك وزير19= شما مى شنوى آنچه كه من مى شنوم، و مى بينى آنچه كه من مى بينم، جز اينكه شما پيغمبر نيستى ليكن وزير هستى».

از آن همه سوابق علمى و ارتباط كامل معنوى و روحى او با رسول خدا كه محتوايش مى توانست تمام نيازمنديهاى اين امت را تا روز قيامت مرتفع سازد، اكثريّت امت مسلمان بلكه دنياى بشريّت را محروم ساختند. اما از مثل عايشه كه سياست حكومتها او را به واسطه موضع معارضى كه با اهل بيت و شخص شخيص خليفه منصوص على 7 داشت، با اينكه بر ساير زوجات پيغمبر 9 برترى نداشت و بلكه با بعضى از آنها مانند: ام سلمه در حكمت و فهم و درك مسائل اسلامى و مانند زينب در التزام به اطاعت از دستورات پيغمبر قابل قياس نبود و از مثل ابوهريره با آن سوابق سوء كه كتاب ابوهريره و كتاب شيخ المضيره در معرفى او كافى است، با اينكه يك فرد عادى بيش نبود و مصاحبت عادى او با پيغمبر 9 بيشتر از بيست و يك ماه نمى شود، احاديث بسيار روايت كرده اند كه مورد بحث و سوء ظن محققان خود اهل سنت واقع شده است20.

بديهى است محققان و كسانى كه از اهل سنت و شيعه اين مسائل را بررسى كرده و مى نمايند، مى فهمند كه سياست در ساختن مكتبهاى معارض با مكتب حق اهل بيت كه پاسدار اصالتها و ارزشهاى اسلام بوده و هست چه نقش بزرگ و خطرناكى را ايفا كرده است، كه ما در اينجا نمى خواهيم پيرامون اين موضوع سخن را دنبال كنيم.

شرح اين هجران و اين خون جگر اين زمان بگذار تا وقت دگر

يكى از راههائى كه براى پاسخ گوئى مصنوعى به پرسشهاى دينى مردم پيرامون مسائلى كه در قرآن مجيد مطرح است مثل مبدأ خلقت، چگونگى آفرينش، تاريخ انبياء، تفسير آيات متشابه و مسائل ديگرى كه انتخاب كردند، مراجعه به افرادى از يهود و نصارى بود كه وارد اسلام شده بودند. با اينكه حضرت رسول اكرم 9 فرموده اند: «لو كان موسى حياً لما وسعه الاّ اتباعي = اگر موسى زنده بود جز پيروى از من راهى نداشت». و آنان را در موارد متعددى از مراجعه به احبار يهود كه اطلاعات مورد اعتمادى در اختيار نداشتند نهى فرموده بود و با اينكه نقل احاديثى را كه مسلمانان شخصاً از پيغمبر شنيده بودند ممنوع ساخته بودند، به مثل «كعب الاحبار» مراجعه مى كردند و به نقليّات بى مأخذ و بى مصدر آنها اعتماد مى نمودند. از اين جهت بازار خُرافات و مسموعات و افسانه ها كه بسا دروغ خلق الساعه هم بود رواج يافت و در عصر عمر و عثمان و معاويه، كعب الاحبار يهودى يكى از افراد سرشناسى بود كه دستگاه به اصطلاح خلافت به او ارج مى گذارد و همانطور كه عرض كردم سنت پيغمبر را كه بلا واسطه يا مصدر مى شد كنار گذارده و نقليات «كعب الاحبار» را از قرنها پيش بدون اينكه واسطه يا مصدر صحيحى در اختيار داشته باشد قبول مى كردند.

كعب الاحبارها و وهب بن منبه ها وارد ميدان شدند و شد آنچه نبايد بشود.

در اين بين يگانه نورى كه در اين تاريكيها از پشت هزاران پرده سياست و استكبار و استعباد مى درخشيد و اصالت معارف اسلام را تضمين مى كرد و اسرائيليّاتى را كه وارد معارف اسلام كرده بودند كنار مى نهاد، نورى بود كه از مكتب اهل بيت و مدرسه خاندان رسالت و ولايت پرتو افكن بوده هست. اين مكتب كه امتداد مكتب اسلام بود، على رغم تمام فشارها و تحمل تمام محروميتها و مظلوميتها و استقبال از هر گونه خطر، توانست اسلام اصيل را به مردم برساند و از اينكه يهوديّت و نصرانيّت بتواند معارف اسلام را دگرگون و شناخت حقايق آن را دشوار سازد، جلوگيرى نمود. اهل بيت، اين منابع يهودى و بيگانه را غير معتبر اعلام كرده و در شناخت دين هر گونه مأخذى را كه به پيغمبر 9 نمى پيوندد باطل شمردند.

اهل انصاف مى دانند كه اگر اين مكتب و اين مدرسه اهل بيت و جهاد و تلاش ائمه : و اصحاب و روات احاديث و علوم آنها نبود، اسلام به عقايد باطل ديگران مخصوصاً خرافات يهود آلوده شده بود و شريعت به گونه اى كه كعب الاحبارها و ابوسفيان ها و معاويه ها ويزيدها و ساير جبابره مى خواستند، جلوه مى كرد.

شناسائى اسرائيليات

با دقتها و موشكافيها و بررسيهائى كه محدّثين بزرگ و شاگردان مكتب اهل بيت در فرهنگ اسلامى بطور كلى و عموم دارند، شناسائى اسرائيليّات و عقايدى كه از اين رهگذر وارد انديشه ها و كتابهاى اسلامى به خصوص تفسير و تاريخ شده است براى آنان كه اهل فن هستند كار دشوارى نيست، و بطور كلى اسرائيليّات را مى توان به دو نوع تقسيم كرد:

1ـ تواريخ و انديشه هائى كه با عقل، و صريح يا ظاهر كتاب و سنّت مخالف است و معلوم است كه نسبت دادن آن به انبياى گذشته نيز غلط و تهمت است مانند عقايد «مجسمّه» و «مجبّره» يا نسبت دادن كفر و معصيت و بلكه كبيره به انبياء.

2ـ تواريخ و انديشه هائى كه درستى يا نادرستى آنها معلوم نيست و فقط مستند آن نقل امثال «كعب الاحبار» مى باشد و مدرك اسلامى از قرآن و حديث ندارد.

بديهى است اينگونه نقليّات بى اساس و غير معتبر يا خلاف عقل و معيارهاى اسلامى كه بر اثر سوء سياست زمامداران و يا اغراض بيگانگان و دسايس آنها در فرهنگ اسلام وارد شده، به هيچوجه مورد اعتنا و اعتماد نيست و اسلام از آن منزّه است و به حمد الله كاملاً اين نقليّات از احاديث و معارفى كه اصالت اسلامى دارند مشخص است.

روشنفكران عوضى و اسرائيليّات

در بين نويسندگان معاصر اهل سنت، برخى كه خودر را روشنفكر و متنوّر مى شمارند در برخى از معارف اسلام كه با عالم غيب ارتباط دارد مانند معجزات مادى، مددهاى غيبى، اشراط ساعت، علائم قيامت و مسائلى كه اصالت قرآنى دارند تشكيك و ترديد نموده، بلكه انكار مى نمايند و براى اينكه خود را روشنفكر نشان بدهند، سرمايه اى غير از اين اظهارات ترديد آميز ندارند. آنان مى خواهند هر چه بتوانند از ارزش غيبى دين بكاهند و مقامات پيامبران و ائمه : را نپذيرند و وحى و نزول ملائكه را در جنگ بدر و حوادث ديگر از اين قبيل را به گونه اى كه مادّى پسند شود و منكران خدا و قدرت و توانائى او هم قبول كنند مطرح نمايند و انبياء را رجال ژنى و نابغه قلمداد كنند و با اين مقوله و سخنان، در مسائل دين تصرفات و مداخلات ناروا مى نمايند.

بديهى است كه اين روشنفكرى نيست بلكه غربزدگى و مادى گرائى است كه متأسفانه در اثر تلقينات سوء و ضعف عقيده و قلّت آشنائى با مبانى محكم اسلامى، بسيارى به آن مبتلا شده اند.

اين بيمارى به نظر ما براى دعوت اسلام و براى عقايد اسلامى بسيار خطرناك است. زيرا در پوشش يك سلسله الفاظ مادى گرايانه دين را تحريف و مسخ مى نمايند و مردم را از هسته مركزى دين كه ايمان به عالم غيب است جدا مى كنند و در اين ميان عذر بسيارى از اينها در ردّ يك سلسله حقايق اسرائيليّات است. يعنى هر چه را كه عقل آنها از فهمش عاجز شود و هر چه را كه با مبانى مادّى، وقوعش را بديع و بعيد ديدند، منكر شده و آن را اسرائيليّات مى خوانند.

واقعاً جاى تعجب است، ديروز و در صدر اسلام با ترويج اسرائيليّات از نشر حقايق اسلامى جلوگيرى مى كردند، امروز بازماندگان همان ها به اسم ردّ اسرائيليّات حقايق مسلّمى را كه بر حسب قرآن و حديث معتبر، ثابت است انكار مى نمايند و معيار اسرائيليّات بودن يك موضوع را دور بودن از فهم مادّى گراى خود مى دانند.

از جمله، همين مسأله مهدويّت و علائم آن و نزول عيسى در آخر الزمان است كه اخيراً مورد حمله اين گروه شده و مى خواهند با تهمت اسرائيليات بودن، اصالت آن را كه از هر جهت مسلّم است، انكار نمايند.

بديهى است مسائلى مثل مسأله مهدويّت هرگز با اينگونه تهمتها خدشه دار نخواهد شد.

به حكم قرآن كريم و وجدان، بشارت به «مصلح» و «منتظر آخر الزمان» در تورات و زبور وجود دارد و مسائل اسلامى ديگر مخصوصاً امورى كه پايه و محور دعوت اسلام است. در دعوت انبياى گذشته نيز بوده است و اگر بنا باشد كه هر چيزى به اسم اينكه مورد قبول اهل كتاب است، ردّ شود، بايد اين افراد اصل وجود موسى و عيسى را نيز انكار كنند.

سابقه اصل عقيدتى يا حكم فرعى اسلامى در اديان گذشته و وجود آن در تورات و انجيل فعلى، گواه حقانيّت آن است و به اسرائيليّات و آنچه مخالفان مكتب اهل بيت كه مكتب اسلام راستين است، وارد در فرهنگ اسلامى كرده اند ارتباط ندارد. اين قرآن است كه مى فرمايد:

(شرع لكم من الدين ما وصّى به نوحاً والذي أوحينا اليك وما وصّينا به ابراهيم وموسى وعيسى أن أقيموا الدين ولا تتفرقوا فيه)21= «خدا آئينى كه براى مسلمين قرار داد احكامى است كه نوع را به آن سفارش كرد و بر تو نيز همان را وحى كرديم كه به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش كرديم كه دين خدا را بر پا داريد و در دين اختلاف مكنيد».

چنانكه اگر يك امرى اصالت اسلامى داشته باشد نامأنوس بودن آن، موجب صحت انكار آن و اسرائيليّات بودن آن نيست. «مهدويّت» نيز اصالت اسلامى است و به قرآن و حديث و اجماع مسلمين استناد دارد و اعتقاد مسلمانان به آن بر اساس اين اصالتهاى اسلامى است كه مسلمان نمى تواند آنها را ردّ كند. اين مسأله با اسرائيليّات كه فاقد اصالت اسلامى است، هيچگونه ارتباطى ندارد اين سخنان واهى ناشى از بى اطلاعى و ناآگاهى در مسائل اسلامى است.

لذا علماى بزرگ اهل سنت مانند «احمد شاكر» از معاصرين ما كه تخصصش در فن حديث و شناخت آفات و علل آن مورد قبول عموم دانشمندان آنها است، در برابر اين زمزمه هاى غرب زدگان و ماده گرايان و مقلدان «ابن خلدون» به پا خاسته، اصالت اسلامى اين مسائل را اثبات نموده و نادرستى اين گمان ها را آشكار ساخته و ترديد و انكار در اين انديشه هاى اسلامى را كه منتهى به ردّ فرمايش و بشارات حضرت رسول اعظم 9 و اعتبار احاديث صحيح و متواتر است جريمه بزرگ شمرده اند.

سليل ختم رسل لطف ايزد داور دليل كه سُبُل نور ديده حيدر

قوام عالم امكان شه زمين و زمان محيط كون و مكان پيشواى دين پرور

غياث اكبر و اصغر گشود هر مشكل پناه مهمتر و كهتر امام نيك سِيَر

هو الصراط هو الجنة هو الميزان هو النعيم هو الروضة هو الكوثر

صفاى گلشن توحيد و روضه تجريد بهاى باغ جنان و نهال فيض ثمر

وجوداوهمه خيراستوفعل اوهمه فيض نموداو،همه نوراستوشخص اوهمه سر

مراد زآيه نور و غرض زنات بخير كه خير محض بود در وجود او مضمر

بزرگوار اماما پناه و ملجأ خلق توئى غياث و توئى منجى و توئى ياور

توئى نهال برومند دوحه يس توئى خلاصه مقصد زفاتحات سُور

توئى كه از تو شود پر زعدل و داد جهان ستم رود به عدم از تو در همه كشور

بيا كه منتظران را به لب رسيد نفس بيا و دين خدا را نجات ده زخطر

شرر به جان زده بيداد دشمن اسلام به جان خصم زن آتش زتيغ برق شرر

چه روزها كه شد اندر فراق رويت شام چه شامها كه به اميد وصل گشت سحر

نهم به راه تو تا چند ديده اميد نمود صبر من از حدّ انتظار گذر

بسر نيامده شام فراق و مى ترسم كه روز من شود از گردش سپهر بسر

سگى زخيل سگان تو چون بود «صافى» سزا بود كه مرانيش هيچگاه ز در22

5ـ اصالت مهدويّت

از جهت ابتناى آن بر آيات قرآن كريم

در قرآن مجيد آيات متعددى است كه دلالت دارند بر پيروزى، فلاح حزب الله و غلبه سپاه خدا.

مانند اين آيات:

(فان حزب الله هم الغالبون)23= «همانا حزب خدا پيروزمند است».

(ألا إنّ حزب الله هم المفلحون)24= «همانا حزب خدا رستگار است».

(وانّ جندنا لهم الغالبون)25= «همانا سپاه ما، پيروزند».

چنانكه آياتى نيز دلالت دارند بر اينكه خدا، پيامبران و مؤمنان را يارى مى نمايد; مثل اين آيات:

(ولقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين انهم لهم المنصورون)26= «همانا عهد ما در باره بندگانى كه به رسالت فرستاديم سبقت گرفته است كه البته آنها بر كافران فتح و پيروزى يابند».

(انا لننصر رسلنا والذين آمنوا في الحياة الدنيا ويوم يقوم الاشهاد)27= «ما البته رسولان خود و اهل ايمان را در دنيا يارى مى دهيم و روز قيامت هم كه گواهان به شهادت برخيزند به مقامات بهشتى پاداش مى دهيم».

بديهى است اين يارى و پيروزى شامل موارد جزئى هم مى شود مثل مواقف و مشاهد بسيارى كه خدا، پيغمبر اعظم اسلام 9 را نصرت عطا فرمود. چنانكه شامل پيروزى به حجّت و برهان و دليل و بيان نيز مى گردد. اما معلوم است كه مناسب كمال امتنان و لطف خدا، پيروزى و نصرت مطلق است كه در زمينه وجود شرايطش انجام خواهد شد. پيروزيهاى جزئى و محدود نيز در زمينه وجود شرايط حاصل مى شود و بالاخره فرد اكمل و مصداق اتم پيروزى و نصرت، پيروزى و نصرت مطلق بر همه كفار و جنود ابليسى است كه نه حد زمانى آن را به پايانى محدود سازد و نه حد زمينى و جغرافيائى آن را مختص به يك منطقه نمايد.

بايد بر طبق اين آيات در رو و در روئى و مقابله اهل حق با اهل باطل، غلبه نهائى با اهل حق باشد و بطور كامل مشمول نصرت الهى شوند.

آياتى نيز دلالت دارند بر اينكه حق پايدار و باقى است و باطل از ميان رفتنى است. مانند آيه 17 سوره رعد كه در آن باطل را به كفى كه روى آب و چيزهاى ديگر ظاهر مى شود و حق را به آب و بارانهاى سودمند تشبيه كرده است. و در سوره انفال مى فرمايد: (ويريد الله أن يحق الحق بكلماته ويقطع دابر الكافرين)28= «خدا اراده كرده است كه حق را به كلمات خود، حق نمايد، (آن را اظهار و اعلام و اثبات نمايد) و دنباله كافران را قطع فرمايد».

آياتى نيز دلالت دارند بر اينكه اراده الهى به اين تعلق گرفته و سنتش بر اين قرار يافته است كه مستضعفان پيشوايان و وارثان زمين شوند و مستكبران و طاغوتيان نابود گردند.

مثل اين دو آيه:

(ونريد أن نمنّ على الذين استضعفوا في الارض ونجعلهم أئمة ونجعلهم الوارثين ونمكن لهم في الارض ونري فرعون وهامان وجنودهما منهم ماكانوا يحذرون)29.

كه بديهى است اين اراده خدا عام بوده و اختصاص به قوم بنى اسرائيل كه مستضعف شدند و فرعون و هامان كه آنان را استضعاف كرده بودند ندارد; بلكه همه مستضعفان مشمول اين عنايت الهى هستند و اين سنت خدا است. لذا از حضرت اميرالمؤمنين 7 در نهج البلاغه روايت شده است كه فرمود: «لتعطفن الدنيا علينا بعد شماسها عطف الضروس على ولدها (وتلا عقيب ذلك) ونريد أن نمنّ على الذين ...30= دنيا بعد از خود دارى و تمكين نداشتنش از ما، منقاد و مطيع و رام ما خواهد شد، مانند ناقه سركش كه نسبت به بچه خود پذيرائى و عطوفت دارد. سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «ونريد ...».

كه بديهى است اين فرمايش اشاره به ظهور حضرت مهدى 7 است.

بعضى آيات نيز دلالت دارند بر اينكه خلافت ارض به مؤمنين و كسانى كه اعمال صالح دارند خواهد رسيد و دينشان كه خدا براى آنها پسنديده است، در زمين استقرار خواهد يافت و بيم و ترسشان به امن و استراحت خاطر تبديل خواهد شد.

مثل اين آيه:

(وعد الله الذين آمنوا منكم وعملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض كما استخلف الذين من قبلهم وليمكن لهم دينهم الذي ارتضى لهم وليبدلنهم من بعد خوفهم أمناً يعبدونني لا يشركون بي شيئاً)31.

و آياتى متضمن اين بشارت هستند كه اسلام بر ساير اديان غالب مى شود و نور خدا كه همان دعوت و نظام اسلام است. چنانكه از جهت مايه و دستور و اصول و فروع و احكام و نظامات، به حكم (اليوم أكملت لكم دينكم) كامل است، از جهت اجراء و عمل و گسترش يافتن در تمام جهان نيز كامل خواهد گشت و خدا آن را اتمام خواهد فرمود:

مانند اين آيات:

(يريدون أن يطفؤا نور الله بأفواههم ، ويأبى الله الاّ أن يتم نوره ولو كره الكافرون هو الذي أرسل رسوله بالهدى ودين الحق ليظهره على الدين كله ولو كره المشركون)32= «كافران مى خواهند كه نور خدا را با نفس تيره خود خاموش كنند و خدا نگذارد، تا آنكه نور خدا را به حدّ اعلاى كمال رساند هر چند كافران ناراضى باشند. اوست خدايى كه رسولش را با دين حق به هدايت خلق فرستاد تا آن را بر همه اديان عالم برترى دهد، هر چند كافران و مشركان ناراضى باشند».

و: (هو الذي أرسل رسوله بالهدى ودين الحق ليظهره على الدين كله ، وكفى بالله شهيداً)33= «او خدائى است كه رسول خود را با قرآن و دين حق فرستاد تا او را بر همه اديان دنيا غالب گرداند و بر حقيقت اين سخن، گواهى خدا كافى است».

و: (يريدون ليطفؤا نور الله بأفواههم والله متم نوره ولو كره الكافرون . هو الذي أرسل رسوله ...)34= «كافران مى خواهند تا نور خدا را با گفتار باطل و طعن مسخره خاموش كنند، اما خدا نور خود را تمام و كامل خواهد كرد هر چند كافران خوش ندارند.

او است خدائى كه رسولش را (براى هدايت مردم و ابلاغ دين) فرستاد ...».

اين آيات و آيات متعدد ديگر علاوه بر آنكه بر استقرار دين خدا در سراسر زمين و آينده درخشان عالم دلالت دارند بر حسب معتبرترين مدارك و تفاسير و احاديث به تحول بى سابقه و بى نظير و انقلابى كه به رهبرى و قيام حضرت مهدى اهل بيت و امام منتظر و موعود انجام خواهد گرفت، تفسير شده است كه، تعداد زيادى از اين احاديث در كتابهاى اهل سنت روايت شده مثل كتاب «شواهد التنزيل» حاكم حسكانى كه در آن دويست و ده آيه از آياتى را كه در شأن اهل بيت نازل شده جمع آورى كرده و متجاوز از هزار و صد و شصت روايت در رابطه با اين موضوع روايت نموده است35.

و از جمله محدثين نامدار و علماى بزرگ، سيد هاشم بحرانى در جمع آورى آياتى كه مربوط به حضرت مهدى ـ سلام الله عليه ـ است كتابى به نام «المحجة فيما نزل فى القائم الحجة» تأليف كرده است وى در اين كتاب متجاوز از يك صد آيه را با احاديثى كه در تفسير هر يك وارد شده است ذكر فرموده است.

عليهذا اصالت قرآنى عقيده به مهدويّت نيز با توجه به اين آيات و دقت در مضامين آنها و كتابهاى تفسير و احاديثى كه در تفسير اين آيات وارد شده است ثابت و غير قابل انكار است.

اى از درت بهشت برين كمتر آيتى كوثر زخاك مقدم پاكت روايتى

و الشمس زآفتاب جمال تو پرتوى و الليل از سياهى مويت كنايتى

اعجاز موسوى زكمال تو شمه اى انفاس عيسوى زلبان تو آيتى

اى عدل ايزدى فكن از رخ حجاب را كزعدل و داد نيست اثر جز حكايتى

چشم اميد ما بتو اى رحمت خدا است بر بندگان خاك درت كن عنايتى

مائيم و ظلّ رايت لطف عميم تو فردا كه هركسى برود زير رايتى

گرعاجزم زمدح توهرگزشگفت نيست من ذرّه و تو مهر سپهر هدايتى36

6ـ اصالت مهدويّت

از جهت ابتناء بر احاديث معتبر و متواتر

اصالت مهدويّت از جهت ابتناى آن بر احاديث معتبر و متواتر در نهايت وضوح است. زيرا كتابهاى حديث و صحاح و جوامع و سنن و مسانيد و اصول شيعه و اهل سنت كه در آنها احاديث مربوط به اين موضوع ضبط و روايت شده است، از حد احصا و شمارش خارج است و همچنين در كتابهاى ديگر كه در ساير رشته هاى علوم اسلامى تأليف شده، مثل تاريخ و لغت و غريب الحديث و رجال و تراجم و عقايد و كلام، و حتى شعر و ادب و شرح قصايد و اشعار معروف، كه علماى فنون مختلف به اين احاديث استناد كرده و پيرامون شرح و مضامين آنها اظهار نظر نموده اند.

از عصر رسالت تا زمان ما، صحابه حضرت رسول اعظم 9 و سپس تابعين و تابعين تابعين و ساير طبقات روات، اين احاديث را روايت نموده اند.

بسيارى از اين احاديث بالخصوص و بالانفراد به واسطه شواهد و مؤيداتى كه حديث شناسان ماهر به آن اعتماد دارند در نهايت صحت و اعتبار مى باشند و به مضمون آنها يقين حاصل مى شود و علاوه بر اين در مسائل مهم مربوط به مهدويّت مثل معرفى شخص حضرت مهدى 7 و برنامه هاى مهم انقلابى و اسلامى ايشان، اين احاديث در حد تواتر و بالاتر مى باشند. يعنى در هر يك از اوصاف معروف و مشهور حضرت مهدى 7 حديث از پيغمبر 9 و ائمه معصومين : آن قدر زياد است كه قطع نظر از مقام وثاقت و صداقت و امانت روايت كنندگان، احتمال تبانى آنها بر دروغ و جعل اين احاديث عقلائى نيست.

موضوع مهدويّت خود يك موضوعى است كه علماء و محدثين بزرگ پيرامون آن و جمع احاديث آن صدها كتاب نوشته اند كه خوانند عزيز مى تواند براى اينكه تا حدودى از نام كتابهاى اهل سنت و مؤلفان آنها كه احاديث مهدى را روايت كرده اند و كتابهائى كه در اين موضوع بطور مستقل تأليف نموده اند و اسامى اصحاب پيغمبر 9 كه از آن حضرت بشارات مهدى را روايت كرده اند آگاه شود به مقدمه كتاب نجم الثاقب مرحوم محدث نورى و كتاب نويد امن و امان37 و منتخب الاثر تأليف نگارنده رجوع فرمايد:

اى غائب از نظر به منت گر گذرشود شام بلا و غصه و اندوه سحر شود

ترسم كه در فراق تو عمرم بسر شود عشقت نه سرسرى است كه از سر بدر شود

مهرت نه عارضى است كه جاى ديگر شود

ديرى است من به روى چوماه تومايلم گرچه تو نور پاكى ومن مشتى ازگلم

من رشته هواى تواى دوست نگسلم عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم

با شير اندرون شد و با جان بدر شود

در پرده چند روى فرح زاكنى نهان بازآى تا به مرده درآيد ديگر روان

از بهر آنكه روى تو مى بينم دمى عيان از هر كنار تير دعا كرده ام روان

شايد كزين ميانه يكى كارگر شود38.

7ـ اصالت مهدويت

از جهت اتفاق مسلمانان و اجماع شيعه و اهل سنّت

اهل سنّت و شيعه در طى اعصار و مرور قرنها همه بر اين اتفاق داشته و دارند كه در آخر الزمان يك نفر از اولاد رسول 9 و فرزندان على و فاطمه : كه صفات و علاماتش در احاديث مذكور است در هنگامى كه دنيا پر از ظلم و جور شده باشد ظهور نمايد و جهان را پر از عدل و داد كند، همه او را هم نام و هم كنيه پيغمبر 9 و ملقب به مهدى معرفى نموده اند و همه اتفاق دارند بر اينكه تا او ظهور نكند سير اين عالم و اين جامعه بشرى به پايان نخواهد رسيد و تا اين داد گستر بزرگ و رهبر حكومت عدل جهانى قيام نكرده است بشر بايد منتظر ظهور او باشد و بداند كه جهان محكوم ظلم ستمگران و فساد اهريمنان نيست و سرانجام همه تباهى ها و نگرانيها به راحتى و امنيّت و آسايش مبدل مى شود و مستكبرين و مفسدين ريشه كن مى گردند.

همه چشم براهند.

و همه منتظرند.

چنانكه از مصادر معتبر تاريخ و حديث استفاده مى شود در تمام اعصار اين يك عقيده عمومى امّت اسلام بوده است و همه بر آن اتفاق داشته اند و لذا مدّعيان دروغين مهدويّت را به اينكه واجد صفات و نشانيهاى مهدى موعود نيستند رد مى كردند و هرگز در مقام رد آنها، صحت اصل و اساس اين عقيده را منكر نمى شدند.

و خلاصه، اتفاق مسلمين بر اصل ظهور مهدى 7 و برخى از خصوصيات و خصايص آن حضرت هميشه مورد قبول بوده و علماى بزرگ اهل سنت هم آن را مورد تصريح و تأكيد قرار داده اند39.

و به قول دانشمند بزرگ و معاصر اهل سنت، «شيخ على ناصف» در كتاب غاية المأمول همه (سلفا و خلفا) بر اين عقيده بوده و هستند.

روشن از پرتو رويت نظرى نيست كه نيست منّت خاك درت بر بصرى نيست كه نيست

ناظر روى تو صاحب نظرانند وليك بوى گيسوى تو در هيچ سرى نيست كه نيست

8ـ اصالت مهدويّت

از حهت معجزات و كرامات

(لقد أرسلنا رسلنا بالبينات)40

معجزات و خوارق عادات در اثبات نبوت انبياء و صدق خبرهائى كه از عالم غيب و وحى الهى مى دهند مستندى عام و دليلى همگانى است كه هيچ پيامبرى بدون معجزه نبوده است.

راجع به معجزات انبياء و اقسام آن در كتابها توضيحات كافى داده شده و در نوشته هاى اين حقير نيز از جهات متعدد و با توجه به انديشه ها و آرائى كه اخيراً مطرح شده بيانات جالب و مفيدى هست.

در قرآن مجيد به اين مسأله در آيات متعدد تصريح شده است.

مسأله ديگر بعد از قبول معجزات انبياء معجزاتى است كه از ائمه طاهرين : صادر است كه خواه آنها را معجزه بگويند يا معجزه را فقط بر خوارق عاداتى كه از انبياء صاد شده اطلاق كنند و خوارق عاداتى را كه از ائمه : و ديگر بندگان خاص خدا، صادر شده كرامت بگويند اين نيز يك مسأله واقع شده اى است كه تواريخ معتبر و روايات مسند و صحيح كه از حد تواتر خارج است، آن را اثبات نموده است و مثل ساير پديده ها و حوادث بايد انسان آنها را قبول كند. چون انكار آنها انكار واقعيّات است و با انكار وجود صاحب اين كرامات مساوى است، و هر چند نمى توان معجزات و كرامات انبياء و اولياء را با معلومات تجربى و علل مادّى توجيه و تفسير كرد، امّا بايد واقعيّت آنها را كه محسوس بشر بوده و هست باور نمود.

ما در همين عصر خودمان حكايات و جريانهاى مهمى را به چشم خود يديده يا از افراد امين و راستگو شنيده ايم كه در اثر دعا يا توسّل به يكى از چهارده معصوم : و فرزندان آن بزرگواران مثل حضرت زينب و حضرت معصومه 8 بيمارانى كه بيمارى هاى شديد داشته اند شفا يافته و حاجتهاى مهم آنان به اذن خدا بر آورده شده است كه، جز به خرق عادت و كرامت و عنايت غيبى توجيه آن امكان پذير نيست.

نه حسى را كه اين معجزات را ديده است مى توان به اشتباه متهم كرد و نه نقل ها و خبرهائى كه اين معجزات را خبر مى دهند مى توان به دروغگوئى متهم ساخت، بنا بر اين، هيچ گونه نقطه ابهام و زمينه ناباورى در وقايعى كه بطور خارق عادت اتفاق افتاده و معجزه ناميده مى شود نيست غير از اينكه، معجزه و خارق عادت است و ما نمى توانيم آن را به علت مادّى مستند كنيم اما اين نتوانستن و نداشتن علت مادّى اصل يك پديده را نفى نمى نمايد.

معجزات حضرت صاحب الامر 7

پيرامون معجزات حضرت صاحب الزمان ـ عجل الله تعالى فرجه ـ بايد دانست كه وجود ايشان و خصايص و خصوصياتى كه از ايشان ظاهر شده و ظاهر خواهد شد، يكى از نمونه هاى بى نظير قدرت و توانائى خداوند متعال است. قدرت خداوند در طى دوره هاى مختلف حيات ايشان همواره در تجلّى بوده و هست و ثابت مى كند كه فقط نبايد ب معيارهاى مادّى تكيه كرد، زيرا بيشتر افراد چون پديده ها را با آن مى سنجند و مسببات و معلولات را پس از اسباب و علل مادّى مى بينند، از خالق اسباب و جاعل علل غافل مى شوند و شناختشان محدود مى گردد. اين اظهار قدرتها كه وجود نبى و ولىّ مُظهر آن مى شود و حساب هاى مادّى را باطل مى سازد. بديهى است مقصود اين نيست كه، فقط خدا با اين پديده ها شناخته مى شود، زيرا همان پديده هائى كه علل مادّى دارند نيز دلائل قدرت خدا و علم و حكمت او مى باشند و همه، آيات حق و كلمات حقند. اما هر كدام از پديده ها به گونه اى معرفت ما را كامل مى نمايند كه در اين نوشته مجال شرح اين مسائل كه با الهيّات ارتباط دارد نيست. حاصل اين است كه، وجود امام زمان ـ أرواحنا فداه ـ آيت عظما و كلمه كبراى الهى است و چنانكه مجموع عالم بدون اينكه نظيرى داشته باشد يا بشر سابقه و انسى به غير آن داشته باشد، آيت و نشانه منحصر به فرد خدا است كه در آن ميلياردها و ميلياردها و صد هزاران ميلياردها و هر چه رقم و عدد و مافوق آن است، آيت خدا است، وجود امام زمان 7 نيز آيه و كلمه خدا است، اگر چه از بعضى جهات و نواحى منحصر به فرد مى باشند جاى تعجب و استبعاد نيست. اين قدرت خدا است كه ما را به تهليل و تكبير و تسبيح و تنزيه او وا مى دارد: «فسبحان الذي جعل أوليائه الادلة الباهرة على وجوده ومظهرين لامره ونهيه وعلمه وحكمته واصطفاهم لغيبه وارتضاهم لسره وجعلهم خلفائه في خلقه»41.

انواع معجزات حضرت صاحب الامر 7

از نظر اينكه تا حدى بررسى و مطالعه معجزات آن حضرت آسان باشد، آنها را به ملاحظه زمان صدور آن بر سه نوع تقسيم كرده اند:

اول ـ معجزات بسيارى است كه از آن حضرت از هنگام ولادت (سال255) تا زمان رحلت حضرت امام حسن عسكرى (سال260) ظاهر شد.

دوم ـ معجزاتى است كه پس از شهادت حضرت امام حسن عسكرى 7 تا سال 329 ـ كه سال آخر غيبت صغرى است ـ از آن حضرت صادر شده است.

در اين دو دوره معجزات بسيارى از حضرت بقيّة الله ـ أرواح العالمين له الفداء ـ ظاهر شد كه هر كس بخواهد بر تعدادى از اين معجزات كه در حد تواتر و بالاتر از تواتر است، مطلع شود، مراجعه كند به كتاب مستطاب بحار الانوار (جلد13) و ترجمه هاى آن و باب ششم كتاب نجم الثاقب محدث نورى كه ايشان علاوه بر معجزاتى كه در بحار نقل شده چهل معجزه كه مصادر و مآخذشان در نزد علامه مجلسى نبوده يا از نقل آن غفلت شده است از مصادر مشهور و معتبر نقل كرده اند كه، از اين مصادر و مآخذ و همچنين مصادرى كه در اختيار علامه مجلسى بوده و همه يا اكثر آن، هم اكنون در اختيار ما است، قدمت سابقه ضبط اين معجزات در كتابهائى كه از همان عصر غيبت صغرى شروع شد، معلوم مى شود.

سوم ـ معجزاتى است كه در عصر غيبت كبرى يعنى از سال 329 تا تاريخ نگارش اين رساله كه سال پايان قرن چهاردهم هجرت (1400) است از آن امام بزرگوار ـ روحى فداه ـ صادر شده است.

اين معجزات نيز از حد تواتر گذشته است بعلاوه، بعضى از آنها به تنهائى موجب يقين مى شود. مانند معجزه اى كه در شفاى «اسماعيل هرقلى» از آن حضرت ظاهر شد كه مثل صاحب «كشف الغمه» آن را از شمس الدين محمد هرقلى، پسر اسماعيل و گروهى از مردم مورد وثوق نقل كرده است و چنان اهميّت و شهرت يافت كه وزير خليفه او را احضار كرد و در پيرامون صحت آن داستان تحقيق نمود و بعد هم «مستنصر بالله» خليفه عباسى او را به ملاقات با خود خواند و معجزات ديگر كه در ضمن حكايات شرفيابيها و توسّلات به آن حضرت در باب هفتم نجم الثاقب و در جلد13 «بحار» و «جنّة المأوى» و «كشف الاستار» و «دار السلام عراقى» و كتابهاى ديگر روايت شده است و چون بنا بر اختصار است به چند معجزه كه در عصر خودمان اتفاق افتاده است اكتفا مى كنيم.

اوّل ـ مرحوم عالم جليل حجة الاسلام والمسلمين آقاى «آقا امام سدهى» ـ رحمة الله تعالى عليه ـ كه از اخيار علماء و معروف به تقوى و سداد، و مورد وثوق مرجع بزرگ شيعه و مجدد آثار اهل بيت : استاذنا الاعظم آيت الله بروجردى 1 بود و لذا ايشان را براى تأسيس حوزه علميه در باختران (كرمانشاه سابق) و افتتاح مدرسه اى كه به امر ايشان در آن شهر بنا شد، اعزام فرمود و علاوه بر اين شخصاً هم با ايشان از موقعى كه در نجف اشرف در بحث فقيه بزرگ مرحوم آيت الله آشيخ محمد كاظم شيرازى ـ رحمة الله عليه ـ شركت داشتيم، سابقه آشنائى و اخلاص داشتم، حكايت تشرّف شيخ محمد كوفى را كه معروف و مشهور است و بدون واسطه از او شنيده بود، براى حقير نقل كرد و من براى اينكه مدرك كتبى از ايشان داشته باشم خواهش كردم كه حكايت را برايم مرقوم فرمايند، آن مرحوم ـ كه خدا با اجداد طاهرينش محشور فرمايد كه حكايت را برايم مرقوم فرمايند، آن مرحوم ـ كه خدا با اجداد طاهرينش محشور فرمايد ـ پذيرفت و حكايت را به خط خودشان كه اكنون در نزد من موجود است مرقوم داشت كه عين الفاظ و عبارات ايشان را در اينجا نقل مى نمائيم:

«بسم الله الرحمن الرحيم جناب آقاى آقا شيخ محمد كوفى كه به زهد و تقوا و صلاح بين خواص علماء و فضلاى نجف اشرف معروف بود، و ملتزم بود ليالى و ايام جمعات به نجف مشرف شود. چون قضيه تشرّف ايشان را خدمت حضرت ولى عصر ـ عجل الله تعالى فرجه ـ از بعض علماء شنيده بودم يك روز جمعه در مدرسه صدر در نجف اشرف در حجره يكى از آقايان رفقا خدمت ايشان رسيدم و استدعا كردم شرح تشرّف را از زبان خودشان بشنوم آنچه در نظرم مانده مضمون فرمايش ايشان از قرار ذيل است:

فرمود: با پدرم به مكه معظمه مشرف شدم، فقط يك شتر داشتيم كه پدرم سوار بود و من پيادم ملازم و مواظب خدمت او بودم. در مراجعت، به سماوه رسيديم، استرى (قاطر) از اشخاصى كه شغلشان جنازه كشى بين سماوه و نجف بود از شخص سنّى تا نجف اجاره كرديم چون شتر كندى مى كرد و گاهى مى خوابيد و به زحمت او را بلند مى كرديم، پدرم سوار قاطر و من سوار شتر از سماوه حركت كرديم در بين راه چون اغلب نقاط گلزار و باتلاق بود شتر هميشه مسافتى عقب مى افتاد و به خشونت و درشتگوئى مكارى42 سنّى مبتلا بودم تا اينكه برخورديم به جائى كه گل زياد بود شتر خوابيد و ديگر هر چه كرديم بر نخاست در اثر تعقيب در بلند كردن، لباسهايم گل آلود شد و فائد نكرد. ناچار مكارى هم توقف كرد تا لباسهايم را در آبى كه در آنجا بود بشويم. من از آنها كمى فاصله گرفتم براى برهنه شدن و شستن لباس، و فوق العاده مضطرب و حيران بودم كه عاقبت اين كار به كجا مى رسد. و آن وادى از جهت قُطّاع الطريق هم خطرناك بود. ناچار متوسل شدم به ولىّ عصر ـ أرواحنا فداه ـ ولى بيابان همواره تا حدّ بصر احدى پيدا نبود. بغتتاً ديدم جوانى نزديك من پيدا شده به سيد مهدى پسر سيد حسين كربلائى شباهت داشت (نظرم نيست كه فرمود دو نفر بودند يا همان يك نفر و نظرم نيست كدام سبقت به سلام كرديم) عرض كردم : شىِ اسمُك ؟

فرمود: سيد مهدى.

عرض كردم: ابن سيد حسين؟

فرمود: نه ابن سيد حسن.

عرض كردم: از كجا مى آئى؟

فرمود: از خضير (چون مقامى در آن بيابان بود به عنوان مقام خضر 7) من خيال كردم مى فرمايد از آن مقام آمدم. فرمود: چرا اينجا توقف كرده اى؟

شرح خوابيدن شتر و بيچارگى خود را عرض كردم. تشريف برد نزد شتر ديدم تا دست روى سر او گذارد، شتر برخاست ايستاد و آن حضرت با آن صحبت مى فرمايد و با انگشت سبابه، به طرف چپ و راست را به شتر نشان مى دهد، بعد تشريف آورد نزد من فرمود: ديگر چه كار دارى؟ عرض كردم: حوائجى دارم ولى فعلاً با اين حال اضطراب و نگرانى نمى توانم عرض كنم. جائى را معين فرمائيد تا با حواس جمع مشرف شده عرض كنم. فرمود: مسجد سهله، بغتتاً از نظرم غائب شد. آمدم نزد پدرم گفتم: اين شخص كه با من صحبت مى كرد كدام طرف رفت؟ (مى خواستم بفهمم اينها هم حضرت را ديده اند يا نه).

گفتند: احدى اينجا نيامد و تا چشم كار مى كند بيابان پيدا است.

گفتم: سوار شويد برويم.

گفتند: شتر را چه مى كنى؟

گفتم: امرش با من است، سوار شدند من هم سوار شتر شدم، شتر جلو افتاد و به عجله مى رفت، مسافتى از آنها جلو افتاد.

مكارى صدا زد ما با اين سرعت نمى توانيم بيائيم. غرض قضيه بر عكس سابق شد مكارى تعجب كنان گفت: چه شد اين شتر همان شتر است و راه همان راه؟

گفتم سريا است در اين امر ناگهان نهر بزرگى سر راه پيدا شد، من باز متحيّر شدم كه با اين آب چه كنيم تا فكر مى كردم شتر رفت ميان نهر متصل به طرف راست و چپ مى رفت، مكارى و پدرم لب آب رسيدند، فرياد زدند: كجا مى روى غرق مى شوى، اين آب قابل عبور نيست. ولى چون ديدند من با كمال سرعت با شتر مى روم و طورى هم نيست، جرأت كردند، گفتم: از اين راهى كه شتر مى رود به طرف چپ و راست همانطور بيائيد آنها هم آمدند و به سلامت از آب عبور كرديم. من متذكر شدم كه آن وقتى كه حضرت انگشت سبابه به طرف راست و چپ حركت مى داد اين آب را اشاره مى فرمود.

خلاصه، آمديم شب وارد شديم بر جمعى كوچ نشين، آنجا منزل كرديم.

همه آنها با تعجب از مامى پرسيدند از كجا مى آئيد؟

گفتيم از سماوه.

گفتند پل خراب شده و راهى نيست مگر كسى با طراده از اين آب عبور كند.

و از همه بيشتر مكارى متحيّر مانده بود گفت: بگو بدانم چه سرّى در اين كار بود؟

گفتم: من آنجا كه شتر خوابيد به امام دوازدهم شيعيان متوسل شدم آن حضرت تشريف آورد و اين مشكلات را حلّ نمود (نظرم نيست كه گفت: او و آن جماعت مستبصر شدند يا نه).

غرض به همان حال آمديم تا چند فرسخى نجف اشرف، باز شتر خوابيد. سرم را نزديك گوش او بردم گفتم: تو مأمورى ما را به كوفه برسانى. تا اين كلمه را گفتم، برخاست و به راه ادامه داد. در خانه در كوفه زانو به زمين زد. من هم او را نه فروختم و نه كشتم تا مرد. روزها مى رفت در بيابان كوفه چرا و شبها در خانه مى خوابيد.

بعد به ايشان عرض كردم: در مسجد سهله خدمت آن بزرگوار مشرف شديد؟

فرمود: بلى. ولى در گفتن شرح او مجاز نيستم. ملتمس دعا هستم. اقل، آقا امام سدهى».

دوم ـ معجزه شفا يافتن همسر محترمه عالم جليل و فاضل بزرگوار، جناب آقاى آقا شيخ محمد متقى همدانى ـ سلمه الله تعالى ـ است كه از فضلات همدانيهاى حوزه علميه قم و به تقوا و طهارت نفس معروف و خود اينجانب سالها است ايشان را به ديانت و اخلاق حميده مى شناسم. چندى پيش اين معجزه را شفاهاً و سپس كتباً براى حقير مرقوم داشته بودند كه چون فراموشم شده است كه آن نوشته را كجا گذاشته ام مجدداً از ايشان خواستم و ايشان هم فتوكپى شرحى را كه در آخر كتاب مستطاب نجم الثاقب نوشته اند فرستادند كه عين متن آن در اينجا نقل مى شود:

بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين والصلاة والسلام على محمد وآله الطاهرين ولعنة الله على أعدائهم وظالميهم ومنكري فضائلهم ومناقبهم الى قيام يوم آمين رب العالمين .

مناسب ديدم توسلى را كه به حضرت بقية الله فى الارضين حجة ابن الحسن العسكرى نموده و توجهى كه آن جناب فرمودند ذكر نمايم چون موضوع كتاب در اثبات وجود آن حضرت است از طريق معجزات و خرق عادات.

روز دو شنبه هجدهم ماه صفر از سال هزار و سيصد و نود و هفت، مهمى پيش آمد كه سخت مرا و صدها نفر ديگر را نگران نمود. يعنى همسر اينجانب (محمد متقى همدانى) در اثر غم و اندوه و گريه و زارى دو سال كه از داغ دو جوان خود كه در يك لحظه در كوههاى شميران جان سپردند، در اين روز مبتلا به سكته ناقص شدند. البته طبق دستور دكترها مشغول به معالجه و مداوا شديم ولى نتيجه اى به دست نيامد. تا شب جمعه 22 ماه صفر يعنى چهار روز بعد از حادثه سكته، شب جمعه تقريباً ساعت يازده رفتم در غرفه خود استراحت كنم. پس از تلاوت چند آيه از كلام الله و خواندن دعائى مختصر از دعاهاى شب جمعه از خداوند تعالى خواستم كه امام زمان حجة ابن الحسن ـ صلوات الله عليه وعلى آبائه المعصومين ـ را مأذون فرمايد كه به داد ما برسد و جهت اينكه متوسل به آن بزرگوار شدم و از خداوند ـ تبارك و تعالى ـ مستقيماً حاجت خود را نخواستم اين بود كه تقريباً از يك ماه قبل از اين حادثه دختر كوچكم فاطمه از من خواهش مى كرد كه من قصه ها و داستانهاى كسانى كه مورد عنايت حضرت بقية الله ـ روحى وارواح العالمين له الفداء ـ قرار گرفته و مشمول عواطف و احسان آن مولا شده اند را براى او بخوانم، من هم خواهش اين دخترك ده ساله را پذيرفتم و كتاب نجم الثاقب حاجى نورى را براى او خواندم. در ضمن من هم به اين فكر افتادم كه مانند صدها نفر ديگر چرا متوسل به حجت منتظر امام ثانى عشر ـ عليه سلام الله الملك الاكبر ـ نشوم. لذا همانطور كه در بالا تذكر دادم، در حدود ساعت يازده شب به آن بزرگوار متوسّل شدم و با دلى پر از اندوه و چشمى گريان به خواب رفتم، ساعت چهار بعد از نيمه شب جمعه طبق معمول بيدار شدم، ناگاه احساس كردم از اطاق پائين كه مريض سكته كرده ما آنجا بود صداى همهمه مى آيد سر و صدا قدرى بيشتر شد و ساكت شدند و ساعت پنج و نيم كه آن روزها اول اذان صبح بود به قصد وضو آمدم پائين ناگهان ديدم صبيه بزرگم كه معمولاً در اين وقت در خواب بود بيدار و غرق در نشاط و سرور است تا چشمش به من افتاد گفت: آقا مژده بدهم؟

گفتم: چه خبر است؟ من گمان كردم خواهرم خواهرم يا برادرم از همدان آمده اند.

گفت: بشارت، مادرم را شفا دادند. گفتم: كى شفا داد؟

گفت: مادرم چهار ساعت بعد از نيمه شب با صداى بلند و شتاب و اضطراب ما را بيدار كرد، چون براى مراقبت مريض دختر و برادرش حاج مهدى و خواهر زاده اش مهندس غفارى كه اين دو نفر اخيراً از تهران آمده بودند تا مريضه را براى معالجه به تهران ببرند، اين سه نفر در اطاق مريض بودند كه ناگهان داد و فرياد مريضه كه مى گفت: برخيزيد آقا را بدرقه كنيد برخيزيد آقا را بدرقه كنيد. مى بيند كه تا اينها از خواب برخيزند آقا رفته، خودش كه چهار روز بود نمى توانست حركت كند از جا مى پرد دنبال آقا تا دم در حياط مى رود. دخترش كه مراقب حال مادر بود در اثر سر و صداى مادر كه آقا را بدرقه كنيد بيدار شده بود دنبال مادر تا دم در حياط مى رود تا ببيند كه مادرش كجا مى رود، دم درب حياط مريضه به خود مى آيد ولى نمى تواند باور كند كه خودش تا اينجا آمده از دخترش زهرا مى پرسد كه زهرا من خواب مى بينم يا بيدارم؟

دخترش پاسخ مى دهد كه مادر جان ترا شفا دادند. آقا كجا بود كه مى گفتى آقا را بدرقه كنيد، ما كسى را نديديم؟

مادر مى گويد: آقاى بزرگوارى در زىّ اهل علم، سيد عالى قدرى كه خيلى جوان نبود، پير هم نبود به بالين من آمد گفت: برخيز خدا تو را شفا داد.

گفتم: نمى توانم برخيزم.

با لحنى تندتر فرمود: شفا يافتى برخيز.

من از مهابت آن بزرگوار برخاستم.

فرمود: تو شفا يافتى ديگر دوا نخور و گريه هم مكن.

و چون خواست از اطاق بيرون رود، من شما را بيدار كردم كه او را بدرقه كنيد. ولى ديدم شما دير جنبيديد خودم از جا برخاستم و دنبال آقا رفتم.

بحمد الله تعالى پس از اين توجه و عنايت، حال مريضه فوراً بهبود يافت و چشم راستش كه در اثر سكته غبار آورده بود بر طرف شد. پس از چهار روز كه اصلاً ميل به غذا نداشت در همان لحظه گفت: گرسنه ام براى من غذا بياوريد. يك ليوان شير كه در منزل بود به او دادند با كمال ميل تناول نمود رنگ رويش به جا آمد و در اثر فرمان آن حضرت كه گريه مكن، غم و اندوه از دلش برطرف شد و ضمناً خانم مذكوره از پنج سال قبل رماتيسم داشت از لطف حضرت 7 شفا يافت با آنكه اطباء نتوانسته بودند معالجه كنند.

ناگفته نماند كه در ايام فاطميّه، در منزل، مجلسى به عنوان شكرانه اين نعمت عُظمى منعقد كرديم. جناب آقاى دكتر دنشور كه يكى از دكترهاى معالج اين بانو بود، شفا يافتن او را برايش شرح دادم، دكتر اظهار فرمود: آن مرض سكته كه من ديدم از راه عادى قابل معالجه نبود مگر آنكه از طريق خرق عادات و اعجاز شفا يابد. الحمد لله رب العالمين وصلى الله على محمد وآله المعصومين لا سيما امام العصر وناموس الدهر ، قطب دايره امكان سرور و سالار انس و جان، صاحب زمين و زمان، مالك رقاب جهانيان، حجة بن الحسن العسكرى ـ صلوات الله وسلامه عليه و على آبائه المعصومين الى قيام يوم الدين ـ ابن محمد تقى متقى همدانى».

سوم ـ حكايت بسيار عجيب تشرف عالم جليل و سيد بزرگوار، مرحوم آقا سيد حسين حائرى است و آن را مرحوم عالم فاضل زاهد، صاحب تأليفات بسيار، حاج شيخ على اكبر نهاوندى در كتاب «العبقرى الحسان فى احوال مولانا صاحب العصر والزمان 7» نقل فرموده و بعضى ديگر از بزرگان و موثّقين از او نقل نموده اند. چون حكايت، مفصل و طولانى است علاقمندان، به آن كتاب مراجعه نمايند. علامه نهاوندى مذكور صاحب مكاشفه مهمّى است كه بر عظمت مقام استاد ما مرحوم زعيم عاليقدر آيت الله بروجردى 1 و اينكه مشمول عنايات غيبى و توجهات ائمه : بوده اند دارد، چنانكه در داستانهاى شگفت نيز حكايتى ذكر شده كه دلالت بر اين دارد كه ايشان به حق داراى مقام نيابت عامّه بوده اند و همچنين حكايت تشرّف مرحوم فاضل كامل آقا شيخ احمد فقيهى قمى نيز دلالت بر تقدير از موضع ايشان دارد كه از شرح اين حكايات چون موجب طولانى شدن كلام مى شود خود دارى شد.

چهارم ـ حكايت و معجزه اى است كه مؤلف «بشارت ظهور» بدون واسطه احدى آن را نقل نموده است. اين حكايت نيز دلالت بر شفاى مريضه اى در شب مبارك نيمه شعبان دارد كه به بيمارى صعب العلاجى كه اطباى حاذق از معالجه عاجز شده و حتى به اطباى خارجى نيز مراجعه كرده بودند، مبتلا بوده است كه چون كتاب «بشارت ظهور» چاپ شده و نسخه حقير را هم در حال نوشتن اين رساله براى نمايشگاه كتاب گرفته اند، علاقمندان را به خود آن كتاب ارجاع مى دهم كه حتماً اين حكايت و معجزه را كه از دلائل صحت مذهب است مطالعه فرمايند.

پنجم و ششم و هفتم و هشتم ـ معجزاتى است كه در ضمن حكايت 23 و 34 و 83 و 108 كتاب «داستانهاى شگفت تاريخ» عالم و شهيد عالى قدر آقاى دستغيب شيرازى 1 مذكور است.

نهم ـ عالم عالى مقام آيت الله حائرى دامت بركاته در كتابى كه متضمن وقايع و معجزاتى از ائمه طاهرين : و بعضى رؤياهاى صادق است، در ارتباط با موضوع تشرّف به محضر حضرت، بعضى حكايات را نقل كرده اند كه هر كدام شواهد محكم بر وجود امام 7 است.

و بالاخره دهمين حكايتى كه در اينجا به آن اشاره مى نمائيم، حكايت مربوط به مسجدى است كه در ابتداى شهر مقدس قم (جاده تهران) در سمت چپ كسى كه وارد شهر مى شود ساخته شد و به نام مسجد امام حسن مجتبى 7 ناميده شده است. اين حكايت را كه خود حقير بدون واسطه از صاحب آن شنيده ام و نوار آن هم موجود است، در پاورقى كتاب «پاسخ به ده پرسش» نقل كرده ام. از اينگونه حكايات و شواهد و مؤيدات (اگر در مقام پرسش و ضبط برآئيم) بسيار است كه حد اقل همه دلالت بر وجود آن حضرت و مداخله ايشان در امور (در حدى كه مصلحت است) دارند. اميد است خداوند متعال توفيق درك اينگونه سعادت ها را به همه مشتاقان حقيقى و منتظران واقعى عطا فرمايد.

اى زيب ده عالم مجموعه زيبائى سر حلقه جنّ و انس سر دفتر دانائى

در پرده غيبت چند، اى مهر جهان پائى اى پادشه خوبان داد از غم تنهائى

دل بى تو به جان آمد وقت است كه باز آيى

اميد وصال تو يا دوست جوانم كرد عشق تو مرا فارغ از هر دو جهانم كرد

باز آكه فراق تو بى تاب و توانم كرد مشتاقى ومهجورى دور ازتو چنانم كرد

كز دست بخواهد شد پايان شكيبائى43

9ـ اصالت مهدويّت

از جهت ابتناى آن بر توحيد و يكتا پرستى

هسته مركزى و محور اصلى تمام مسائل اعتقادى و تربيتى و برنامه ها سياسى و انتظامى، ايمان به وحدانيّت، يكتائى و يگانگى خداوند متعال است كه خالق و رازق و حاكم و مالك كلّ و بى نياز از كل است. حق تعيين و نصب حاكم، ولىّ، امام، تشريع، فرمان، امر و نهى، تكليف، الزام و ولايت مطلق بر كليه امور، مختص به او است. هر حاكميّت و ولايت و مالكيتى كه به اذن او نباشد، استعلا و طغيان و استبداد است.

قبول و التزام و الزام به نظامات و قوانينى كه منبع و مبناى شرعى و مصدر و اعتبار الهى ندارد، خواه در امور عبادى يا در امور سياسى و مالى و ساير امور باشد، پرستش شيطان و شخص و مقام و هيئت و جامعه اى است كه آن قوانين را وضع كند و وضع اين قوانين اظهار شركت با خدا و تصرف در شؤون خدا است.

نظامات غير الهى تحت هر رژيم و نظام كه باشد، غير شرعى بوده و واجب الاطاعه نيست، خواه استبدادى باشد يا دموكراسى يا به صورتهاى ديگر.

دعوت همه انبياء براى تحقّق حكومت «الله» در زمين و لغو حكومتهاى ديگر است.

حكومت «الله»، حكومت براى همه است كه در آن هيچ رنگ و نژاد و زبان و منطقه اى مطرح نيست و همانطور كه خدا حكومت تكوينى دارد، در امور اختيارى و تشريعى نيز كسى كه حق حكم و فرمان دارد خدا است و هر حكومتى كه به غير اذن خدا و خودسرانه و خارج از محدوده حكومت الهى باشد، حكومت جاهليّت بوده و اصالت ندارد، اگر چه جاهليّت آن در شكل جديد و به اسم دموكراتيك يا سوسياليست يا جمهورى خلق باشد; نه اكثريّت و نه استبداد و نه اشتراكيّت، هيچيك اصالت ندارند و اصالت بخش نمى باشند. همه چيزها و همه ارتباطات و همه راه ها و نظامها اگر اضافه به خدا نداشته باشند اصالت نداشته و محترم نيستند. فقط او اصل است و همه اصالتها فرع او و قائم به مشيّت و اراده او و تبعى و عين تعلق به او مى باشند.

از روايت معروف «من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية» كه در موضوع شناختن امام اين همه تأكيد شده است كه هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد مرده است (مانند) مردن جاهليت، استفاده مى شود كه در هر عصرى امام و ولىّ امر منحصر به فرد است و بنا بر اين اولياى امور متعدد و رهبران منطقه اى و اين تعدد حكومتها كه در هر گوشه اى از جهان، نظامى و در هر منطقه اى، فردى يا گروهى استيلا و استعلا دارند و از هر سرزمينى (كوچك يا بزرگ) وطنى ساخته و عالم اسلام را كه بايد تحت نظام واحد امامت و قانون واحد اسلام باشد، تجريه كرده و اين تفاوتهاى غير قابل قبول را بين مسلمين ايجاد كرده اند كه درآمد سرانه يك كشور مسلمان نشين شايد بيش از صد برابر يك كشور ديگر باشد و در حالى كه كشورى مثل كويت نمى داند پولهاى خود را چه كند و در كدام بانك بگذارد، كشورى مثل بنگلادش مردمش به فقر و پريشانى و سختى مبتلا هستند. يا كشورى مثل عربستان به اصطلاح سعودى با آن همه ولخرجيهاى شاهزادگان و درباريان وهّابى مسلك آن، پولهايشان در بانكهاى خارجى ذخيره و سرمايه استعمار باشد، در حالى كه در خود عربستان اكثريّت مردم در فقر و فلاكت بسر مى برند.

اين بدبختيها همه در اثر تسلط حكومتهاى دست نشانده خارجى و تحميل نظامات غير اسلامى و متعدد به مسلمين و شرك آنها به حكومت خدا است.

و اگر مسلمانان از همين حديث الهام بگيرند و نظام واحدى را كه امّت اسلام بايد داشته باشد و رهبران آن نظام را كه امام زمان هر عصر است، بشناسند و به سوى اين حكومت بروند و اين تجزيه ها و تفرقه ها را محكوم كنند، يقينا به عزّت و عظمتى كه خدا به آنها وعده داده است مى رسند. امروز در اثر اين نظامات متعدد و نشناختن امام زمان، سپاهيان و قواى مسلّح مسلمانان در هر نقطه اى، به جاى پاسدارى از توحيد و حق و عدالت نگهبان يكى از طاغوتهاى دست نشانده شرق يا غرب مى باشند و افسران و سربازانى كه بايد سرباز اسلام و مجاهد فى سبيل الله باشند، سرباز افرادى مثل خود يا بدتر و كمتر از خود شده و از بوالهوسى ها و كامرانى ها و استبداد اين و آن پاسدارى مى نمايند.

در اردن، اين سربازان بدبخت و از اعتبار انسانى و اسلامى افتاده، نگهبان قدرت ملك حسين نوكر آمريكا هستند. در عربستان به اصطلاح سعودى نگهبان رژيم منحط و منحرف از اسلام ملك خالد و در مصر پاسدار حكومت تحميلى و صهيونيسم خواه سادات و در يمن جنوبى نگهبان حكومت الحاد و دست نشانده شوروى و در ليبى پاسدار حكومت مستبد و خارجى و طرفدار ملوك شرق، در عراق نگهبان رژيم خونخوار و ضد انسانى صدام و خلاصه در هر كجا. (غير از ايران كه اميدواريم ارتشش در پرتو قوانين انقلاب بطور اسلامى بازسازى شود) اين سربازان كه ايده اسلامى ندارند، يا اسير و فدائى مزدوران روس، يا نوكران آمريكا هستند. نظام واحد امامت همه را در يك خط و عُمّال حكومت خدا و هدف همه را خدا و جهاد همه را فى سبيل الله قرار مى دهد.

و مطلب ديگر كه از اين روايت استفاده مى شود، نقش معرفت امام زمان در سرنوشت انسان و عوالم بعد از اين دنياى او است كه اگر امام را نشناسد به مردن جاهليّت خواهد مرد. به نظر ما نكته اى كه در اين روايت بسيار مهم است و بسيارى از آن غفلت دارند، اين است كه چگونه مردن در حال نشناختن امام مساوى است با مردن جاهليّت؟ اما با اين توضيحاتى كه ما داديم معلوم مى شود كه اين به واسطه ارتباط عقيده به نظام امامت با عقيده به توحيد است. نشناختن امام و نظامى كه بايد از آن تبعيت شود، نشناخت حكومت خدا و قبول نظامات ديگران است.

قرآن مى فرمايد: (الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور)44= «خدا ولى و متصرف امور و صاحب اختيار مؤمنان است، آنها را از تاريكى ها ( درگانگى ها و نظامات مشركانه و ولايت اين و آن) به سوى نور (به سوى حكومت و هدايت خدا و قوانين خدا) خارج مى سازد و در ادامه همين آيه مى فرمايد: (والذين كفروا أولياؤهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات)45= «كسانى كه كافر شدند، اولياى آنها (و رهبران و نظامات حاكم بر آنها) طاغوت است كه آنها را از نور به سوى تاريكى ها خارج مى نمايند».

از اينگونه آيات معلوم مى شود كه چرا مردن كسى كه امام زمان را نشناسد مردن جاهليّت است؟ چون نظام امامت، نظام توحيد و ولايت خدا و خلافت از جانب خدا است و تسليم و تن در دادن به اطاعت از آن، اطعت از خدا است. لذا آيه (ولا يشرك بعبادة ربه أحداً)46 تفسير شده است به اينكه در ولايت و رهبرى، كسى را با امام زمان شريك قرار ندهد. يعنى در كنار او و مقابل او كسى را واجب الاطاعه نداند.

اينها معانى بلندى است كه بايد هرچه بيشتر و گسترده تر به ملت مسلمان، مخصوصاً شيعه تفهيم شود تا ابعاد سازنده و انقلابى و انسانى اسلام را درك كنند و از ذلّت تواضع و پرستش در برابر مستكبران كوچك و بزرگ نجات يابند. بايد مسلمان رژيم اسلام را بشناسد و خود را فقط در برابر آن مسؤول و متعهد بداند.

اين مسأله شناخت نظام و تابعيتى كه بايد شخص از آن داشته باشد، در بين مسلمانان غير شيعه، رسماً از اهميّت افتاده و لذا چنانكه گفتيم، هر گوشه اى نظامى و هر جا حاكمى و سلطانى و اميرى بر مردم تحميل شده و عملاً صدها مليون مسلمان تسليم اين نظامها شده اند و بلكه به همان رسوم كثيف آريامهرى سابق در آغاز كارهاى رسمى يا نامه هاى رسمى به جاى «بسم الله الرحمن الرحيم» كه شعار اسلام و شعار كسانى است كه آزادى انسان را احساس مى كنند «بسم سمو الامير» يا «بسم جلالة الملك» مى گويند و بيش از مشرق تا مغرب، از اسلام عزيز و از كرامت انسانيت فاصله مى گيرند و 9 به مفهوم و محتواى اصيل و توحيدى آن شناخته و بعد از رحلت آن حضرت نيز از آن منحرف نشده و در تمام چهارده قرنى كه تا امروز بر اسلام گذشته اين شيعه بود كه به اين اصل در بُعد وسيع و عامش متمسك بوده است معذلك عملاً به جنبه هاى منفى و مثبت آن چنانكه شايسته است بسيارى از افراد توجه نداشته اند.

در جنبه منفى مثلاً نفى حكومت هاى طاغوتى و نظامهاى غير شرعى حائز اهميّت است كه بايد هميشه اين عقيده از اين جهت مورد استفاده باشد و در ابعاد مختلف مثل مبارزات منفى، ادامه داشته باشد.

و در جنبه مثبت نيز بايد اقدامات و حركات لازم هميشه براى برقرارى اين نظام انجام شود كه اگر چه برقرار شدن آن در سطح جهانى و در حد كامل و جامع آن موقوف به حصول شرايط و آمادگى جهان و ظهور امام زمان حضرت ولى عصر ـ أرواحنا فداه ـ است، اما برقرار كردن آن در سطوح محدودتر به حسب شرايط و امكانات هر زمان امكان پذير است و ولايت فقهاء و نيابت عامه علماء آن را قابل عمل و بلكه عملى كرده است.

لذا مى بينيم تقريباً در تمام اعصار غيبت و قبل از آن حكومتهائى كه زمام امور مسلمين را به غصب و قهر به دست گرفتند و اعمال و روش هائى داشتند كه هرگز با دعوت اسلام و عدالت اسلام قابل تطبيق و تصحيح نبود، از نظر شيعه حكومت ظلمه خوانده مى شدند و از يارى و اعانت آنها جز در حدودى كه حفظ مصالح كلى و اساس اسلام و دفاع از هجوم و تسلط كفار بر آن توقف داشت، خوددارى مى كردند و شيعيان متعهد در امور خود فُقهاى عادل هر عصر رجوع مى كردند و حتى علاوه بر مالياتهاى رسمى كه به دولتهاى غاصب مى دادند، وجوه شرعى خود را كه به آنها تعلق مى گرفت، به فقهاء مى رساندند كه اگر چه در ظاهر تحت رژيم و نظام حكومت جبار بودند اما تابعيت واقعى آنها تابعيّت از نظام امامت بوده و هست.

اين از خصائص مذهب شيعه است كه در برابر حكومتهاى جائر و غير مشروع، همواره موضع عدم قبول و همكارى نداشتن داشته است.

و اين است، اثر عقيده به توحيد و ايمان به صفات جلال و جمال خدا و اين است معنى ظهور عقيده توحيد در برداشت و تلقى موحّد از نظام سياست و حكومت و اين است معناى ارتباط و ابتناى نظام جامعه و عقيده به مهدويّت، بر توحيد و يكتا پرستى كه اصالتى از اين محكم تر و واقعى تر نيست و خلاصه آن مفاد اين دو آيه است:

(وأن احكم بينهم بما أنزل الله ولا تتبع أهواءهم واحذرهم أن يفتنوك عن بعض ما أنزل الله اليك فان تولوا فاعلم أنما يريد الله أن يصيبهم ببعض ذنوبهم وان كثيراً من الناس لفاسقون أفحكم الجاهلية يبغون ومن أحسن من الله حكماً لقوم يوقنون)47.

مهدى آل نبى كه جان جهان است حافظ دين حنيف و قطب زمان است

صاحب عصر و قوام عالم امكان مهتر خوبان و سرور همگان است

بنده خاص خدا به كل وجود است ز امر حق اندر كفش زمام جهان است

مصلح دنيا و دين امام مظفر قامع بيداد و قاطع خفقان است

مجلس او طور عاشقان تجلى مهبط انوار و رشك باغ جنان است

خاتمه دفتر خلافت كبرى والى ملك شهود و كشور جان است

چشمه حيوان اگر طلب كنى اى دل خاك درش جو كه چشمه حيوان است

بنده احسان از كهين ومهينند تابع فرمان او زمين و زمان است

گر چه ظاهر ز چشم خلق نهان است پيش خرد همچو آفتاب عيان است48

10ـ اصالت مهدويّت

از جهت نقش آن

در عمل و برقرارى عدالت و به ثمر رساندن انقلاب اسلام

در اينكه صدها ميليون مسلمان كه در جهان زندگى مى كنند، تحت تاثير اسلام و نفوذ معنوى آن قرار دارند و اسلام بخشهاى مهمى از زندگى آنها را فرا گرفته است، شكى نيست.

مسلمانان ايران، افغانستان، پاكستان، بنگلادش، اندونزى، هند و چين، تايلند، فيلپين، مالزى، تركيه، يوگسلاوى، قبرس، عراق، كويت، بحرين، عربستان، حضرمت، عمان، اردن، سوريه، لبنان، مصر، الجزاير، مراكش، يمن، تونس، تانزانيا، ساحل عاج، اتيوپى، اريتره، سودان، ليبى، استراليا، آلبانى و كشورهاى مسلمان نشين تحت سلطه روسيه به اصطلاح شوروى و ديگر كشورهائى كه مسلمانان در آنها اكثريت دارند يا در اقليّت مى باشند، همه تحت نفوذ تعاليم اسلام قرار دارند و اگر چه جوامع أنها اسلامى خالص نيست و جاهليّت در آنها ريشه كن نشده يا در آنها وارد شده است، اما عقيده به اسلام در آنها اثر گذارده و بسيارى از آثار جاهليّت و عادات و رسوم غير اسلامى آنها را از ميان برده است.

اسلام در معاملاتشان، در معاشراتشان، در عباداتشان، در ازدواجشان و همسردارى و فرزند داريشان، در فرهنگشان، در اخلاقشان و از تولد تا مرگ و دفن امواتشان، اثر گذارده و نقش عملى اسلام در آنها ديده مى شود. هر چند اسلام عامل و محرك و برانگيزنده منحصر بفرد آنها نيست و در وجود آنها و جامعه آنها به مقاصدش نرسيده و آنها را با خود و خود را با آنها متحد نساخته باشد، اما اين مقدار هم قابل انكار نيست كه اسلام در وجود آنها و در رفتار و اعمالشان نقش دارد و چنانكه برخى تبليغ مى كنند كه اسلام از اثر افتاده و نقشى ندارد يا نمى تواند نقشى در عمل و سازندگى فرد و جامعه داشته باشد نيست. هنوز هم نفوذ اسلام در پيروانش فوق العاده است و مايه گسترش و توسعه نفوذش در آن بر جا بوده و از آن چيزى كاسته نشده است و آنچه كه لرزه بر اندام استعمار مى اندازد و از آن نگران است، همين نفوذ اسلام است. اگر ديده مى شود كه تأثير اسلام در عمل افراد و جامعه ها متفاوت است و شدّت و ضعف دارد، بايد توجه داشت كه اين تفاوتها كم و بيش هست و علل و عواملى در آن مداخله دارد و درجات عقيده ها و حالات معتقدان نيز مؤثر است. بايد براى اينكه قلمرو نفوذ اسلام بيتشر شود، اين علل و عوامل را از ميان برد، نه اينكه گمان كنيم زمان اينكه اسلام نقش عملى داشته باشد، گذشته است، يا نقش سازنده اسلام را با همه موانع و درگيريها، در اين عصر و در چهارده قرن گذشته كم و ناچيز بگيريم. اسلام هميشه مؤثر بوده و در زندگى تمام مسلمانان و بلكه بيگانگان نقش داشته است و اگر نقش نداشت از بين رفته بود.

بنا بر اين سخنى كه وابستگان و مزدوران شرق يا غرب مى گويند و سازندگى اسلام و نقش عملى آن را مخصوصاً در رهبرى جنبش ها و حركات آزادى بخش انكار مى كنند، يك ياوه سرائى بيش نيست و انقلاب اسلامى ايران عليه استعمار آمريكا و مقاومت دليرانه مسلمانان افغانستان در برابر تجاوز وحشيانه روسيه، نشان داد كه اسلام تا چه حد در بين پيروانش از نفوذ معنوى برخوردار است و نيروى ايمان و رهنمودهاى اسلام حكومت ستمگرى كه خود را وارث دو هزار و پانصد سال استكبار و استعباد مى شمرد و بر قدرت نظامى ابرقدرتهاى جهان تكيه داشت و خود به پيشرفته ترين و مدرن ترين سلاحهاى جنگى مجهز بود، ساقط گرديد.

آرى اسلام دين عمل است و در متجاوز او سيصد و بيست مورد در قرآن مجيد واژه «عمل» و مشتقات آن ذكر شده است.

فقه وسيع اسلام و كتابهاى بزرگى كه فقهاى عالى قدر ما نوشته اند مثل كتاب شريف «جواهر» كه اخيراً در چهل جلد تجديد چاپ شده حكم عمل و ارشادات و تعاليم عملى است.

در عصر رسول خدا 9 هم، اسلام در عمل همه و هر فرد، نقش مطلق و مساوى نداشت. فردى مانند على 7 ابرمرد اسلام، و افرادى مانند شهداى بدر و اُحُد و حمزه و جعفر و زيد بن حارثه و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار بودند كه نقش اسلام در عملشان ظاهر بود; افرادى هم مانند منافقين بودند، يا از اشخاصى بودند كه درجه ايمان مثل سلمان و ابوذر و مقداد را نداشتند.

معذلك نقش رهبرى و حركت و كنترل كننده اسلام هميشه ادامه داشته و اكنون هم در پيروان اديان و مكتبها نقش اسلام از سايرين بيشتر است.

اين نفوذ معنوى اسلام و نقش سازنده و كنترل كننده نيرومندى كه دارد اين نويد را مى دهد كه اسلام روزى دين جهانى شود كه اكنون در اين موضوع نمى خواهيم سخن را طولانى سازيم; فقط مى خواهيم به اين تهمت كه برخى مى گويند اسلام و عقيده به مهدويّت در عصر حاضر يا از مدتها قبل در عمل مسلمانان نقشى ندارد پاسخ بگوئيم.

بديهى است اين موضوع را كه نقش اسلام بايد كامل تر و كامل تر شود تا فراگير همه جهات و همه افراد گردد نيز تأييد مى كنيم و آن را رسالتى مى دانيم كه بر عهده فرد فرد مسلمانان مخصوصاً علماء و نويسندگان و گويندگان و روشنفكران است.

اسلام هميشه بايد نقش جهانى خود را ايفا نمايد تا به اهداف خود برسد و ما همه در انتظار عمل كرد اسلام و آن روزى هستيم كه اسلام به تمام هدفهايش برسد و بخشهاى مهمى از دستورات و برنامه هاى آن مخصوصاً در رشته نظام و سياست و حكومت كه متروك و از محدوده عمل خارج شده، عملى شود.

نقش مهدويّت

از آنچه گفته شد معلوم گرديد كه مهدويّت نيز مانند ساير عقايد اسلامى نقش عملى خود را داشته و اگر تأثير آن از ساير عقايد اسلامى بيتشر نبوده كمتر نمى باشد.

مهدويّت نقش موجود اسلام را در عمل حفظ كرده و از اينكه بر مسلمانان، يأس و نااميدى مسلط شود، جلوگيرى مى كند و ضامن بقاى نقش عملى اسلام است. اين نهاد اسلامى هميشه نقش اسلام را بيشتر در عمل خواهان بوده و مسلمانان را به پياده شدن نقش اساسى و كلى اسلام اميدوار ساخته و بر خلاف آنان كه نقش اسلام را پايان يافته گرفته اند، مهدويّت آن را همچنان در آغاز كار و در بين راه مى داند و اسلام را بيش از آنكه دين چهارده قرن پيش باشد، دين حال و دين آينده و قرنهاى بعد و چهارده ها قرن بعد هم اگر جهان ادامه يابد، مى داند.

پس نقش عملى مهدويّت در پاسدارى از اسلام و نقش عملى اسلام موجود و گسترش و توسعه آن بسيار حساس و قابل توجه است و اين انديشه و عقيده اى است كه مسلمان را از اينكه عمر اسلام را تمام بداند و تسليم كفار و مكتبهاى الحاد و كفر شود يا جهان را از اسلام بى نياز بشمارد مصونيّت مى بخشد.

عقيده مهدويّت با ابعاد ممتاز و سازنده اى كه دارد، سنگر روحى و عقيدتى مقاومت مسلمانان بوده و هست.

ايمان مسلمانان به اينكه اين دين بايد پيش برود و جهانگير شود و دنيا را به زير پرچم توحيد در آورد، آنها را در برابر امواج حوادث ثبات بخشيد و در مقابل دشمنان پايدارى و استقامت داد و همانگونه كه مسلمانان صدر اسلام گوشه گيرى و انزوا و ترك مداخله در امور را شعار خود نساختند و اين ايمان به آينده مشوق و محرّك آنها به جهاد و تلاش بيشتر بود. امروز و در عصر حاضر و در آينده نيز اين عقيده، اين بركات را دارد كه توانست انقلابى مثل انقلاب اسلامى ايران را پى ريزى و رهبرى نمايد.

عقيده مهدويّت، محتوايش عقيده به بقاى اسلام است و اينكه اين دين مانند كوه و زمين و آسمان استوار است و در برابر حوادث پايدار.

اين عقيده، محتوايش اين است كه آينده براى اين دين است و آخرين اَبَر مرد كه خلاصه دودمان رسالت است، مروّج و زنده حوادث پايدار.

اين عقيده علاوه بر آنكه خود اصالت دارد، به معتقداتش نيز اصالت مى دهد وتلاش و كوشش و تعهد مى بخشد. هرگز اين عقيده را در ترك امر به معروف و نهى از منكر و تعهداتى كه در برابر خدا و پيغمبر 9 و حضرت صاحب الامر 7 و امّت دارد، عذر و بهانه خود قرار دهد، گمراه است. هرگز نمى توان اين عقيده را به نقش منفى در عمل متهم ساخت. اگر عقيده به عدل و عقيده به نظام، نقش منفى در عمل دارد، يعنى موجب ظلم و بى نظمى مى شود، عقيده مهدويّت نيز نقش منفى دارد مگر اينكه منكر هر گونه رابطه بين علت و معلول شويم كه با اين انكار تأثير و نقش منفى آن نيز سخنى بى محتوا و غير منطقى مى باشد.

بالاخره ما هر چه مى انديشيم، هيچ رابطه اى بين اين عقيده و ترك تكاليف و مسؤوليتها نمى بينيم و از روز اول تا حال هم برداشت مسلمانان و شيعيان از اين عقيده، نسخ موقّت دين و تكاليف دينى نبوده است.

اين موضع گيريهاى شيعه و اين اشعار پر از شور و حماسه آنها و اين انقلاباتى كه رهبران و علماى شيعه بر پا كردند و مجاهدات آنها، همه اين اتهام را ردّ مى كند.

به نظر من اصل اين تبليغ از ناحيه سه گروه است:

گروه نخست ـ آنانكه بطور كلى با اسلام دشمنى دارند و از هر راه كه بتوانند به هر يك از اصول و فروع آن ضربه اى بزنند، خود دارى نمى نمايند.

اينان كه اكثراً عمّال تبشير، و مزدوران شرق يا غرب مى باشند، در پى اين هستند كه از هر راه بتوانند در عقايد مسلمانان رخنه كرده و ذهن آنها را نسبت به مبانى اسلامى مشوّش و منحرف سازند.

گروه دوّم ـ كسانى مى باشند كه به نقش بعضى عقايد، مثل خاتميّت دين و مهدويّت و محتواى آن كه آينده براى اين دين است، پى برده و مى دانند كه اين عقايد، مسلمانها را در برخورد با تبليغات مسموم موضع مى دهد و مانند نقطه مرزى است كه فتح نقاط ديگر بدون فتح آن امكان پذير نيست، لذا به اين نقطه ها حمله مى كنند تا بلكه عقايد را نسبت به آن متزلزل سازند و حمله به داخل را شروع كنند.

گروه سوم ـ آنانكه موضع عقيده به مهدويّت را در عقايد شيعه و نظام امامت و نقش ولايت و رهبرى فقهاء را در عصر غيبت، مى دانند و آن را با حكومتهاى طاغوتى و استبداد و رژيم هاى ديگر معارض مى بينند، اين عقيده در تمام اعصار و ادوار شيعه را در موضع نفى و رد هر نظام غير شرعى قرار مى دهد.

بعد از اعلام جهاد توسط مرجع بزرگ، «سيد محمد مجاهد» عليه حكومت روسيه و پس از واقعه «گريبايدف» كه به رهبرى فقيه بزرگ تهران «آقا ميرزا مسيح» صورت گرفت، روسها در مقام تضعيف نفوذ عقيده به مهدويّت بر آمدند و دستگاه جاسوسى آنها در ايران و عراق بطور محرمانه مشغول كار شد و در ظاهر هم سلاطين قاجار مثل محمد شاه و دست نشانده هاى دربارى خود را به توهين به موضع علماء و جلوگيرى از گسترش نفوذ روحانيّت وا داشتند كه كنسولگرى روسيه در شهرهائى مثل اصفهان محل تحصن و تمركز مزدوران روسيه و كسانى كه عليه روحانيّت و نظام تشيع فعاليت داشتند بود و در عصر ناصر الدين شاه به تحريك سفارت روس، جمعى از علماى مشهور و مبارز مثل «مرحوم آقا نجفى اصفهانى» مكرر به تهران احضار يا تبعيد شدند.

در ضمن از سوى روسيه قلمهاى مزدورى نيز بسيح شدند تا آنچه را حكومت وقت روس مى خواست با قلمهاى مسموم به مردم تزريق نمايند.

پس از واقعه تحريم تنباكو و شكست تاريخى استعمار انگليس با يك سطر ابلاغيه مرجع شيعه «آية الله ميرزاى شيرازى» قدرت نفوذ عقيده به مهدويّت و ولايت نواب عام حضرت مهدى 7 عالم استعمار را سخت تكان داد و اين بار دولت مزوّر و حيله گر انگليس كه در نقشه كشى هاى ابليس در آن عصر شهرت يافته بود وارد عمل شد، تا بهر نحو ممكن سد را بشكند و نفوذ علماء را از ميان بردارد و روحانيّت و دين را از دنيا و سياست جدا سازد.

اين بار حملات و ضرباتى كه بر پيكر روحانيّت وارد شد، اگر بر هر دژ ديگر و هر سازمانى وارد شده بود آن را از ميان مى برد ولى هوشيارى رهبران روحانى و آگاهى آنها و فداكاريهاى بى نظيرى كه از آنها ظاهر شد و قوت عقيده مردم به مبدأ مهدويّت باز هم نقشه هاى دشمنان را با اينكه به ظاهر، موفقيتهاى بزرگ كسب كرده و تمام سازمانهاى دولتى و مطبوعات و رسانه هاى گروهى و وسايل تبليغى را تصرف كرده بودند، نقش بر آب كرد و اين مسأله اعتراض به مبدأ مهدويّت و بهانه نقش منفى آن و همچنين متهم كردن اكثريّت به برداشت منفى از انتظار و حمله به مراسم جشن و چراغانى نيمه شعبان كه رضاخان مبتكر آن بود و با زور مى خواست آن را متروك سازد، همه از نتايج اين سياستهاى استعمارى است كه حتى گاهى به عنوان دلسوزى و روشنفكر مآبانه طرح مى شود و افراد ناآگاه از حقايق جريانها، نيز مى پذيرند و آن گفته ها را بازگو مى نمايند.

ما اميدواريم كه با هوشيارى و آگاهى روز افزونى كه ملت مسلمان، به خصوص شيعيان ايران و ساير نقاط دارند، اينگونه اشتباه كاريها نتواند به حريم نهادهاى عقيدتى ما نزديك شود. چنانكه اميدواريم همگان مخصوصاً علما و گويندگان و نويسندگان متعهد، حقايق مسائل مذهبى را چنان تشريح نمايند كه جاى هيچگونه برداشت غلط و سوء تفسير باقى نماند و اين نهاد الهى عقيده به مهدويّت، در مسير اصلاح و انقلاب و ترقى و تعالى و قطع وابستگى به بيگانگان مورد استفاده قرار بگيرد. ان شاء الله.



1 ـ منتخب الاثر و كتابى ديگر.

2 ـ راجع به مفهوم قسط و عدل به كتاب عقيده نجات بخش و رساله مفهوم وابستگى جهان به وجود امام 7 مراجعه شود.

3 ـ سوره منافقون، آيه8.

4 ـ سوره آل عمران، آيه139.

5 ـ از اشعار تضمينيه غزل حافظ اثر طبع مرحوم آيت الله والد (آقاى آخوند ملا محمد جواد صافى) 1.

6 ـ سوره نساء، آيه76.

7 ـ سوره احقاف، آيه3.

8 ـ سوره اسرى، آيه81.

9 ـ سوره حج، آيه62.

10 ـ اشعار از مرحوم آيت الله والد 1 است.

11 ـ به كتاب نجم الثاقب و ساير كتابهائى كه القاب و نام هاى حضرت مهدى 7 را بر شمرده اند مراجعه شود.

در نجم الثاقب بيش از يك صد و هشتاد اسم براى آن حضرت ذكر كرده است.

12 ـ براى معرفى اين كتابها و بشارات آنها و كتابهاى ديگر در اين موضوع، مراجعه شود به كتابهاى «انيس الاعلام و بشارات عهدين» و «من ذا» و «لسان الصدق».

13 ـ سوره نور، آيه55.

14 ـ سوره قصص، آيه5.

15 ـ انيس الاعلام، ج7، ص383و 384 و 385.

16 ـ رجوع شود به ترجمه فارسى كُتُب عهد عتيق دليم گلن، جلد3، ص85 و86، طبع ادن برغ سال 1845 ميلادى مطابق1261 هجرى.

17 ـ رجال نجاشى، ص9، (شرح حال ابان).

18 ـ لذا باز گشت به حديث و جمع آورى احاديث بعد از يك فترت و فاصله طولانى در بين اهل سنت شروع شد، چون ديدند اسلام منهاى اعتبار احاديث از هر جهت ناقص بوده و اسلام نيست، كه تفصيل آن را در نوشته هاى ديگر نوشته و توضيح داده ام.

19 ـ نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه192.

20 ـ رجوع شود به كتاب «امان الامه» تأليف نگارنده و كتاب «ابوهريره» و كتاب «شيخ المضيره» و كتاب «اضواء على السُنّة المحمدية».

21 ـ سوره سورى، آيه13.

22 ـ اشعار از مرحوم آيت الله والد عليه الرحمه است.

23 ـ سوره مائده، آيه56.

24 ـ سوره مجادله، آيه22.

25 ـ سوره صافات، آيه173.

26 ـ سوره صافات، آيه171 ـ 172.

27 ـ سوره مؤمن، آيه51.

28 ـ سوره انفال، آيه7.

29 ـ و ما راده كرديم كه بر مستضعفين در آن سرزمين منت گذارده و آنها را پيشوايان خلق قرار دهيم و وارث ملك و جاه فرعونيان گردانيم و در زمين به آنها قدرت و تمكين بخشيم و به چشم فرعون و هامان و لشكريانشان آنچه را كه از آن ترسان بودند بنمايانيم. (سوره قصص، آيه5).

30 ـ نهج البلاغه فيض الاسلام، كلمات قصار شماره 200. و صبحى صالح، كلمات قصار شماره 209.

31 ـ سوره نور، آيه55.

32 ـ سوره توبه، آيه32 ـ 33.

33 ـ سوره فتح، آيه28.

34 ـ سوره صف، آيه8 ـ 9.

35 ـ اين كتاب اخيراً به همت و تحقيق و تعليق يكى از علماى اعلام در بيروت به طبع رسيد.

36 ـ اشعار از مرحوم والد 1 است.

37 ـ «نويد امن و امان» قبلاً كتاب مستقلى بوده اما بعداً كه قرار شد كتابهاى كوچك و جزوات راجع به امام زمان در دو جلد تحت عنوان امامت و مهدويّت جمع آورى شوند لذا كتاب مزبور نيز در همين كتاب آورده شده است.

38 ـ تضمين غزل حافظ از مرحوم والد 1.

39 ـ به كتاب نويد امن و امان و منتخب الاثر تاليف نگارنده مراجعه شود.

40 ـ همانا ما پيامبران خود را با ادله و معجزه فرستاديم. (سوره حديد، آيه25).

41 ـ اين جملات را خود مؤلف با اقتباس از زيارات مرقوم نموده است.

42 ـ مكارى كسى را مى گويند كه اسب و استر و الاغ، براى مسافرت كرايه مى دهد.

43 ـ تضمين غزل حافظ از مرحوم آيت الله والد ـ اعلى الله مقامه ـ است.

44 ـ سوره بقره، آيه256.

45 ـ سوره بقره، آيه256.

46 ـ سوره كهف، آيه110.

47 ـ و تو (اى پيامبر) به آنچه خدا به تو فرستاده ميان مردم حكم كن و پيرو خواهشهاى آنان مباش و بينديش كه مبادا تو را فريب دهند و در بعضى احكام كه خدا به تو فرستاده، تقاضاى تغيير كنند، پس هر گاه از حكم خدا روى گردانيدند بدان كه خدا مى خواهد آنها را به عقوبت بعضى از گناهانشان گرفتار سازد، همانا بسيارى از مردم فاسق و بد كارند. آيا باز تقاضاى حكم زمان جاهليّت را دارند و كدام حكم از حكم خدا براى اهل يقين نيكوتر خواهد بود. (سوره مائده، آيه49 و 50).

48 ـ اشعار از نويسنده كتاب است.