خدايا خودت را به من بشناسان، كه اگر خودت را به من نشناسانى، پيغمبرت را نمى شناسم.
خدايا پيغمبرت را به من بشناسان كه اگر پيغمبرت را به من نشناسانى، حجّت را نمى شناسم.
خدايا حجت خودت را به من بشناسان كه اگر حجت را به من نشناسانى، از دينم گمراه مى گردم.
و چون دعاى شريف متضمن سه جمله است، هر يك از اين سه جمله را جداگانه تفسير مى نمائيم.
جمله اوّل:
«اللهم عرفني نفسك فانك ان لم تعرفني نفسك لم أعرف نبيّك»1.
شرح و تفسير:
معرفت خدا، شناختن خدا به هستى و صفات جلال و جمال او است كه مقول به تشكيك است و مراتب و درجات متفاوت دارد و ب حسب مراتب آثار آن در اخلاق و كردار و رفتار شخص عارف نيز تفاوت دارد.
در حديث است از رسول خدا 9 كه فرمود:
«من عرف الله وعظمه منع فاه من الكلام وبطنه من الطعام وعنا نفسه بالصيام والقيام2= هر كس خدا را بشناسد و تعظيم كند، دهان خود را از كلام (بيهوده و غير ذكر و اطاعت او) و شكم خود را از طعام (حرام و زيادتر از مقدار لازم) منع مى نمايد و خود را با روزه و ايستادن به نماز و عبادت به زحمت مى اندازد».
خوف و خشيت، رضا و تسليم، توكل و استقامت، صبر و شجاعت و خلاصه همه صفات حميده، ميوه درخت معرفت و خدا شناسى است. هر چه معرفت كامل تر باشد اين صفات نيز در انسان كامل تر مى شود. محبت و دوستى خدا كه از اعظم درجات و متعالى ترين مقامات است محصول معرفت است. زيرا انسان هر كس و هر چيزى را كه دوست مى دارد براى اين است كه او را به كمالى از كمالات متصف مى داند; عالم را براى علمش، بخشنده را براى بخشش، جميل و زيبا را براى جمال و زيبائيش، قادر و توانا را براى قدرت و توانائيش و رحيم را براى رحمت و مهربانيش و خلاصه هر كس را كه دوست مى دارد براى اين است كه او را داراى وصفى از كمال مى شمارد. چون حب به كامل و كمال، فطرى بشر است و بر حسب اين فطرت وقتى معرفت به خدا پيدا كرد كه كمال مطلق و جامع جميع كمالات و بخشنده هر كمال به هر صاحب كمال است، او را دوست خواهد داشت و هر چه را به او تعلق دارد از آن جهت كه وابسته به او است، دوست مى دارد و دعايش اين دعا مى شود.
«اللهم ارزقني حبك وحب من يحبك وحب كل عمل يوصلني الى حبك = خدايا روزى من فرما دوستى خودت و دوستى هر كس كه تو را دوست مى دارد و دوستى هر عملى كه مرا به دوستى تو مى رساند».
و در مناجاتش با خدا او را اينگونه توصيف مى نمايد:
«أنت الذي أزلت الاغيار عن قلوب أحبائك حتى لم يحبوا سواك ولم يلجئوا الى غيرك = توئى آنكه بيگانگان را از دلهاى دوستانت مى برى تا غير از تو كسى را دوست نداشته باشند و به غير تو پناه نبرند».
و حاصل آنكه آثار معرفت، بايد در اعمال و رفتار انسان ظاهر باشد. چون اگر آثار آن نباشد از عدم اثر پى به عدم مؤثر مى بريم و از جمله علائم معرفت، شوق به عبادت و دعا و مناجات و خلوت با حضرت قاضى الحاجات و انجام تكاليف و فرائض است كه در عارف به خدا و عارف به آثار و بركات دعا و عبادت و اطاعت بايد وجود داشته باشد.
بالجمله تفاوت مراتب معرفت از تفاوت تعهدات دينى و التزامات اسلامى افراد معلوم مى شود. هر چند طريق معرفت صاحبان مراتب مشاهده آثار و مصنوعات و مخلوقات باشد كه جميع خردمندان در آن شركت دارند از انبياء تا افراد عادى چنانكه در قرآن مجيد مى فرمايد:
(وكذلك نري ابراهيم ملكوت السموات والارض وليكون من الموقنين)3= «و همچنين ما به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را ارائه داديم تا به مقام اهل يقين رسد».
لذا اگر چه همه سالك اين راه مى باشند اما سلوك و وصولشان به مقصود بر حسب مراتب عقول و صفاى باطن آنها مراتب و درجات دارد و همان طور كه حضرت خليل الرحمن 7 به ملكوت آسمان ها و زمين، و طلوع و غروب كواكب استدلال بر وجود خدا نمود، ديگران هم استدلال مى نمايند اما بعضى معرفتشان چنان ضعيف است كه در كمترين ابتلا و فشارى كه بر آنها وارد شود، به هر كسى ملتجى مى شوند و در برابر هر كس تضرّع و تذلل مى نمايند; ولى ابراهيم خليل چنان در اوج ايمان قرار گرفته بود و علم ثابت و يقين جازم داشت كه در هنگامى كه توسط منجنيق او را به سوى آتش انداخته بودند جبرئيل امين به او گفت:
«ألك حاجة = آيا حاجتى دارى؟»
فرمود: أما اليك فلا = به تو حاجتى ندارم».
اين اظهار بى نيازى حضرت خليل الرحمن از مثل روح الامين و التجاء او به خدا براى معرفتش به خدا و صفات كمالى او بود. او ما سواى خدا را به خدا نيازمند و مغلوب و مقهور او مى دانست لذا اظهار نياز به غير خدا در آن حالت بسيار حساس و خطرناك از او ظاهر نگرديد.
بعد از اين بيانات بايد توجه داشت كه در اين دعا چون مقام، مقام دعا و توجه به حق و مسئلت حاجت است، مسلّم است كه دعا كننده بى معرفت نيست. بنا بر اين مقصود از طلب معرفت يا طلب ثبات و بقاء بر آن و در خواست توفيق در نگهدارى آن است نظير آنچه در تفسير آيه كريمه (اهدنا الصراط المستقيم)4 فرموده اند: «أي ثبتنا على الصراط المستقيم».
و ممكن است مراد از طلب معرفت، طلب افزايش كمال و درجات و منازل بالاتر باشد; چون هر مرتبه اى از مراتب معرفت را كه انسان حاصل نمايد، ارتقاء به مراتب بالاتر از آن را بايد وجهه همت قرار دهد.
و محتمل است مقصود از اينكه از خدا طلب معرفت مى شود اين باشد كه خدا خودش، خود را به بنده بشنا ساند زيرا هر چند انسان به هر چه او را بشناسد، آن معرفت هم به دلالت خدا مى باشد چون همان شىء دلالت كننده را او آفريده است و خود را به آن شناسانده است و خود انسان را نيز كه يكى از مجموعه هاى دلائل بيشمار او است او آفريده است; و انسان، هم عارف است و هم دليل معرفت و معرف است مع ذلك مراتبى از مراتب معرفت است كه عنايت مستقيم الهى سبب آن مى شود و در اثر دعا و عبادت و خضوع و خشوع حاصل مى گردد و شخص عارف اين نوع عرفان اشراقى را ذوق مى نمايد.
بنا بر اين، مقصود دعا كننده اين نيست كه معرفت ندارم يا تو را با آثار و دلائل نشناخته ام، بلكه مقصودش اين است كه تو خودت، خودت را به من بشناسان و اين معرفت مانند نوارنيّت عقل است كه خدا افاضه فرموده است و هر كس كه آن را دارا شد سخت در نگهدارى آن مراقبت مى نمايد.
ما همه چيز را به خدا شناخته ايم، زمين و آسمان و كوه و دريا و حيوان و انسان، و همه چيز و همه كس شناختيم ايم، اگر خدا به ما عقل و تميز و رشد نداده بود، ما هيچ چيز را نمى شناختيم و ار او مخلوقات را نيافريده بود و اين همه دلائل را براى اثبات وجود خودش قرار نداده بود، شناسانده و شناخته نمى شد.
پس چنانكه صحيح است بگوئيم «عرفت الله بالاشياء = شناختم خدا را به اشياء». صحيح است كه بگوئيم «بالله عرفت الاشياء = به خدا شناختم اشياء را». و اين هم ممكن است معنائى از (انا لله وانا اليه راجعون)5 باشد زيرا از سوى خدا و به اعانت و يارى و افاضه خدا اشياء را مى شناسيم مثل اينكه در اول، از خدا به سوى خلق سفر كرده باشيم ـ هر چند برخى به مبدأ سفر توجه ندارند ـ و سپس از خلق به سوى خالق سفر مى نمائيم.
بارى اين مرتبه از معرفت وقتى كامل شد، عارف، خدا را اظهر اشياء مى داند بلكه او را فقط ظاهر مطلق و حقيقى مى يابد و لذا در دعاى عرفه است:
«كيف يستدل عليك بما هو في وجوده مفتقر اليك أيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتى يكون هو المظهر لك متى غبت حتى تحتاج الى دليل يدلّ عليك ومتى بعدت حتى تكون الاثار هي التي توصل اليك عميت عين لا تراك عليها رقيباً وخسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبك نصيباً6= چگونه استدلال مى شود بر تو به چيزى كه آن در وجود و هستى محتاج به سوى تو است؟ آيا هست براى غير تو از ظهور، چيزى كه نيست براى تو؟ چه هنگام پنهانى تو تا نيازمند باشى به دليلى كه بر تو دلالت كند؟ و چه زمان دورى تو تا آثار بوده باشند كه برسانند به سو تو؟ كور باد (يا كور گرديده است) چشمى كه نديده است تو را و حال آنكه همواره بر او رقيب و نگهبانى، و زيان كرده است كالاى بنده اى كه براى او از دوستى خودت بهره و نصيبى قرار ندادى».
خدايا تو از همه چيز ظاهرتر و آشكارترى، تو اصلى و تو ذاتى، تو حق حقيقى و حقيقت حقى، تو كمال مطلقى، چه چيز از تو ظاهرتر مى باشد كه تو را به آن بشناسيم، ظاهر و آشكار توئى، باطن و پنهان هم توئى.
ظهور جمله اشياء به نور است چگونه نور از آنها در ظهور است
به نور شمع كى خورشيد تابان كند پيدا كسى اندر بيابان
برم من از مؤثر پى به آثار به ظاهر گر چه بر عكس است اين كار
اگر برهان لِمى جلوه گر شد نبايد بهرا آنى خون جگر شد
تصوّر را در اينجا چون گذر نيست بجز لفظ انّى و لِمى ديگر چيست7
***
اگر گفته شود، با اينكه خدا اظهر اشياء است بلكه ظاهر حقيقى وبا لذّات او است، چگونه بر بسيارى مخفى و پنهان است؟
پاسخ اين است كه: اين خفا عكس العمل ظهور است و اين پنهانى از فرط آشكارى و نمايانى، و اين بُعد و دورى در اثر كمال قرب و نزديكى است.
دوست نزديك تر از من به من است وين عجب تر كه من از وى دورم
چكنم با كه توان گفت كه دوست در كنار من و من مهجورم
بطور مثال گفته اند: ماهيان دريا نزد ماهى دانائى رفتند و به او گفتند هميشه مى شنويم كه به ما مى گويند; حيات شما از آب است، آب را به ما بنمايان. آن ماهى جواب داد شما چيزى غير از آب به من نشان دهيد تا من آب را به شما نشان دهم.
وجهت ديگر كه اينگونه خفا و نهانى را موجب مى شود اين است كه هر چيزى به ضد خود معروف و شناخته مى گردد. «تعرف الاشياء بأضدادها» مثلاً روشنائى و نور به ظلمت و تاريكى، علم به جهل، و صحت و تندرستى به بيمارى، شناخته مى شوند اما اگر چيزى را ضد نباشد شناسائى او بر بسيارى پنهان مى ماند و چون خدا را ضدى نيست و هيچگاه جهان بى خدا نبوده و نخواهد بود لذا اثر فيض خدا در پيدايش اين جهان و بقا و پايدارى آن ناشناخته مى ماند و كمال ظهور موجب خفا مى گردد.
سالها دل طلب جام جم از ما مى كرد آنچه خود داشت زبيگانه تمنا مى كرد
گوهرى كزصدف كون ومكان بيرون بود طلب از گم شدگان لب دريا مى كرد
بيدلى در همه احوال خدا با او بود او نمى ديدش و از دور خدايا مى كرد
و آخرين توضيح ديگر در مراتب معرفت الله كه بطور فشرده بيان مى شود اين است كه معرفت الله در مرتبه اى كه خود حاوى مراتب زياد است، عبارت است از سلب نعوت و صفاتى كه ذاتى باى تعالى از آن منزّه است مثل جهل و عجز و جسميت و تركيب و غيره كه بارى تعالى از آنها منزّه است.
و مرتبه ديگر كه آن نيز مراتب بسيار دارد، معرفت صفات كماليه مثل وجود و وجوب و قيوّم و عالم و قادر و حّى و سميع و بصير است كه اين صفات همه از صفات وجودى است و حق ـ عز اسمه ـ به آنها اتصاف دارد. در اين مرتبه عارف مى شناسد كه تنها مرتبه سلب نقايص از خدا در معرفت به امور مسلوبه از بارى تعالى نبايد اكتفا شود. بلكه بايد به صفات وجودى كه حق به آنها اتصاف دارد نيز عارف شود. مثلاً علم يكى از صفات خدا است كه به آن اتصاف دارد و معنى علم او به اشياء عدم جهل نيست يا موجوديّت يا وجوب وجود او وقدرت او سلب عدم موجوديّت يا وجوب و نفى عجز از او نمى باشد، بلكه معناى تمام اين صفات اتصاف ذات مقدس بارى تعالى به آنها است و خلاصه آنكه صفات وجودى بارى تعالى همه موجود به وجود واحدند و به عين وجود ذات مقدس او موجودند و ذات او وجود است و علم است و قدرت و حيات است و او موجود و عالم و قادر و حىّ است و اين بيان با فرمايش حضرت مولى العارفين اميرالمؤمنين 7 كه مى فرمايد: «وكمال الاخلاص له نفي الصفات عنه»8.
كمال اخلاص براى خدا نفى صفات از او است» منافات ندارد زيرا مراد از نفى صفات در اين كلام معجز نظام نفى صفاتى است كه به وجود زايد بر ذات موصوف به آنها متصف مى گردد مثل عالم و قادر در مقام اطلاق بر انسان و اينكه صفات خداوند ـ سبحان ـ عين ذات او و ذات او صفات او و صفات او ذات او است نه اينكه ذات شى اى باشد و صفت شىء ديگر باشد، تا لازم شود تركيب و احتياج و امكان. «تعالى الله عن ذلك كلّه علواً كبيراً».
نتيجه:
از آنچه گفته شد اين نتيجه به دست مى آيد كه درخواست و مسئلت معرفت از خدا در اين دعاى شريف يا طلب ثبات و استقامت و بقاى معرفت و عدم زيغ و انحراف از حق است كه بيان مفاد (ربنا لا تزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا)9= «پروردگارا بعد از آنكه ما را هدايت كردى قلوب ما را به باطل منحرف نكن». و طلب ثباتى است كه خدا در آيه:
(يثّبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت في الحياة الدنيا وفي الاخرة)10= «خدا اهل ايمان را با عقيده ثابت در دنيا و آخرت پايدار مى دارد». به مؤمنين وعده داده است با مسئلت معرفت كامل تر و درجات بالاتر است كه هموار بايد عارف سالك در مقام آن باشد و از ينكه روزى بر او بگذرد و در معرفت ترقى نكند و گرفتار حال خطرناك وقوف شود بپرهيزد و با درخواست عنايت خاص و تجليات11 است كه در اثر شدّت خلوص و كثرت توجّه و عبادت و دعا و توسل به ذوات مقدس پيغمبر 9 و اهل بيت معصومين آن حضرت : حاصل مى شود.
چنانكه از حديث «من أخلص لله أربعين يوماً فجّر الله ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه12= هر كس چهل روز عملش را براى خدا خالص كند، خداوند چشمه هاى حكمت را از قلبش بر زبانش جارى مى كند». استفاده مى شود اخلاص تا چهل روز موجب مى شود كه چشمه هاى حكمت از دل شخص مخلص بر زبانش جارى شود.
بديهى است حفظ اخلاص در ظرف چهل روز، به خصوص به اين نحو كه اعمال و رفتار انسان به دواعى الهى و ممدوح صادر شود، كار همه كس نبوده و بسيار دشوار است ولى اگر كسى به آن موفق شود، حصول اين درجه براى او به هيچ وجه مورد استبعاد و استعجاب نخواهد بود.
و مخفى نماند كه معرفت الله با معرفت پيغمبر و ائمه ـ صلوات الله عليهم أجمعين ـ و ثبات بر آن و افزايش و كمال آن ارتباط دارد بديهى است كه معرفت پيغمبر بدون معرفت خدا حاصل نمى شود و شناخت او كه واسطه بين خدا و خلق است بدون معرفت خدا امكان حصول ندارد و از سوى ديگر هر چه معرفت خدا افزايش يابد و شخص عارف در عظمت الهى مستغرق گردد، عظمت مقام نبوت و سفارت از جانب مقام الوهيت و خلافت الهى را بيشتر درك مى كند و در برابر مقام خلافت «الله» بيشتر احساس حقارت نموده، متواضعانه تر رفتار مى نمايد. لذا بطور قطع مى توان گفت كه چناكه ولى الله اعظم على 7 عظمت حضرت رسول اكرم 6 را ادراك مى نمود و در برابر آن حضرت متواضع و تسليم و فرمانبر بود، احدى از صحابه ادراك نمى كرد.
آرى على در جنب رسول الله خود را فانى مى ديد و بى چون و چرا هر فرمانى را كه رسول خدا مى داد اجرا مى كرد لذا پيغمبر 9 بر حسب روايتى فرمود: اگر آسمان و زمين در كفه اى از ترازو گذاشته شود و ايمان على در كفه ديگر، ايمان على رجحان خواهد داشت.
اما ديگران بالخصوص آنها كه پيراهن خلافت را به غير حق در بر كردند در قبول احكام الهى مثل حج تمتع خودسرى اظهار مى نمودند و با تصميمات و اقدامات رسول خدا 9 كه همه به امر خدا انجام مى شد، در جريان صلح حُديبيه و موارد ديگر مخالفت مى كردند و خود رأيى نشان مى دادند و تا آنجا نفاق خود را بر ملا ساختند كه در مرض موت پيامبر اعظم خدا وقتى آن حضرت خواست كتباً وصيّت فرمايد، مانع شدند و بى شرمانه به رسول خدا 9 جسارت كرده و نسبت هذيان گوئى به آن حضرت دادند.
به عكس در زندگى على 7 هر چه بررسى مى نمائيم و هر چه مطالعه مى كنيم غير از تسليم كامل و فانى بودن در انوار نبوت محمدى، چيزى نمى بينيم و زبان حال آن حضرت با رسول خدا 9 اين بود:
با وجودت ز من آواز نيايد كه منم.
يكى از مظاهر برجسته اين احترام و تسليم و تواضع در جنب وجود رسول الله 9 كه بسيارى از آن غفلت دارند اين است كه با اينكه وجود على 7 سرشار از معارف الهى و علوم حقيقى بود و پس از پيغمبر 9 چشمه هاى علوم و معارف از او فوران يافت و در الهيات و عرفان و فقه و اخلاق و تعاليم سياسى و حكومتى عالى ترين و كامل ترين مبادى و برنامه ها را بيان فرمود، علم تمام اصحاب در برابر علم او مثل قطره اى در مقابل دريا بود، از چنين شخصيتى كه نمونه برجسته كمال علمى و معرفت بشر بود و پس از پيغمبر 9 بياناتش در رشته هاى مختلف معارف و حكمت، الحق اعجاز بود، در عصر پيغمبر سخن و كلامى در اين رشته ها يا شنيده نشده و يا كمتر شنيده مى شد او سزاوار نمى ديد و شايد دور از ادب مى دانست كه با وجود پيغمبر اكرم كه مدينه علم است، علمى اظهار كند و نقد معارف بلند و غير متناهى خود را عرضه نمايد.
در آن محيط كه زبان وحى يعنى زبان رسول خدا باز است، همه بايد به گفتار او گوش فرا دهند، او از هر كس به معارف حقيقى داناتر و به مبادى غيب متصل تر است آنجا كه او باشد بايد او سخن بگويد و آنجا كه او سخن گويد بايد همه گوش و خاموش باشند.
در حديث است كه پيغمبر 9 به على فرمود: «نشناخت خدا را مگر من و تو و نشناخت مرا مگر خدا و تو و نشناخت تو را مگر خدا و من».
جمله دوّم:
«اللهم عرفني رسولك فانك ان لم تعرفني رسولك لم أعرف حجتك» .
بطور كلى شك نيست كه معرفت نبوت و رسالت عامه مقدم بر امامت عامه است، يعنى شناخت اينكه بر خدا لازم است (بر حسب قاعده لطف و به مقتضاى ربانيّت و رحمانيّت و هادويّت و فياضيّت و براى اتمام حجت بر بندگان و اينكه نقض غرض از آفرينش انسان كه بايد به مراتب بلند كمال علمى و عملى برسد پيش نيايد) پيغمبر بفرستد تا بندگان را در فكر و عمل راهنمائى كنند و به آنها برنامه بدهند، بر شناخت اينكه پس از پيغمبر نيز بايد شخصى كه معصوم باشد و افعال و اقوالش حجت باشد از جانب خدا به وسيله پيغمبر منصوب و معين گردد، مقدم مى باشد چنانكه معرفت نبوت و رسالت خاصه نيز بر معرفت امامت خاصه مقدم است، يعنى شناخت اينكه شخص شخيص صاحب خُلق عظيم حضرت خاتم الانبياء 9 پيغمبر و رسول خدا است بر شناخت شخص امامان و اولياى امر بعد از آن حضرت مقدم است و چنانچه كسى معرفت به نبوت عامه نداشته باشد معرفت به امامت عامه كه مترتب بر آن است، حاصل نخواهد شد.
همچنين اگر معرفت به نبوت خاصه و اينكه شخص حضرت خاتم الانبياء 9 پيغمبر است پيدا نكرده باشد، معرفت خلفاء و اوصياء و اولياى امور بعد از آن حضرت بى مفهوم و غير قابل تصور است.
با اين همه، در اين دعا مقصود از نبى در جمله اوّل و رسول در اين جمله شخص حضرت رسول اكرم محمد مصطفى 9 است، چنانكه مقصود از حجت نيز شخص حضرت خاتم الاوصياء امام عصر ـ أرواحنا فداه ـ است.
و چنانكه در شرح جمله اوّل توضيح داده شد، دعا كننده به نبوت رسالت رسول اعظم 9 و ولايت حضرت حجة ابن الحسن ـ عجل الله تعالى فرجه ـ معرفت دارد، مقصودش از اين دعا و طلب معرفت يا مسئلت ثبات و بقاء بر آن، يا كمال معرفت و نيل به درجات بالاتر است و يا اينكه از خدا مى خواهد خودش به مقتضاى «انّ قلوب بنى آدم بين اصبعين من أصابع الرحمان يصرفها كيف يشاء»13 و «العلم نور يقذفه الله في قلب من يشاء» نسبت به مقامات رسول اكرم 9 در قلب او معرفت القا فرمايد.
واضح است كه درجات معرفت به پيغمبر نيز متفاوت است كه كمترين مراتب آن اين است كه او را بين خالق و خلق، در ابلاغ تعاليم و تكاليف و اوامر و نواهى خدا واسطه و سفير و فرستاده و صاحب معجزه و معصوم بداند.
مراتب بعدى معرفت اين است كه آن حضرت را اشرف و افضل تمام ممكنات از ملائكه و انبياء و ديگران، و خُلق اعظم و اعظم خَلق و صاح مقام ولايت بر عالم امكان و اقرب و نزديك تر از هر مخلوقى به خدا بداند بحدى كه جبرئيل نيز در ليلة المعراج از ادامه صعود و همراهى با آن حضرت بازماند گفت: «ليس لي أن أجوز هذا المقام14= براى من گذشتن (و پيش رفتن) از اين مقام نيست».
و از آن حضرت روايت است كه فرمود: «لي مع الله وقت لا يسعه ملك مقرب ولا نبي مرسل».
چون گذشت احمد ز سدره مرصدش و از مقام جبرئيل و از حدش
گفت او را هين بيا اندر پيم گفت رو رو كه حريف تو نيم
باز گفتا كز پيم آى و مَايست گفت روزين پس مرا دستور نيست
گفت بيرون زين حد اى خوش فرمن گر زنم پرى بسوزد پر من
احمد ار بگشايد آن پر جليل تا ابد مدهوش ماند جبرئيل
فاق النبيين في خلق وفي خُلق ولم يدانوه في علم ولا كرم
وكلهم من رسول الله ملتمس غرفاً من اليم أو رشفاً من الديم
دع ما ادعته النصارى في نبيهم واحكم بما شئت مدحاً فيه و احتكم
محمد كاز ازل تا ابد هر چه هست به آرايش نام او نقش بست
چراغى كه انوار بينش از او است فروغ همه آفرينش از او است
***
و بنا بر اين عرفان و شناخت چنين پيغمبرى در شناخت و مقام حجت و جانشينان و خلفاى او كمال تأثير را خواهد داشت زيرا جانشين و خليفه بايد منعكس كننده اوصاف و مقامات كسى كه از او خلافت مى نمايد باشد و نمونه او و اعمال او و رفتار او استمرار بخش دعوت و حركت او باشد و اگر پيغمبر را نشناسد يا در معرفت او قصور يا وقوف داشته باشد به همان مقدار حجت خدا و خليفه پيغمبر را نشناخته است.
لذا مطالعه تاريخ زندگى پيغمبر 9 و تأمل و تفكر در حالات و شؤون و مقامات و مواقف آن حضرت و تلاش براى دريافت رسالت آن حضرت كه اعظم و خاتم رسالات آسمانى و جامع جميع رهنمودها به سعادات دنيوى و اخروى و مادّى و معنوى است، براى افزايش و گسترش و استحكام معرفت آن حضرت و خلفاى او و بلكه براى تكميل و تقويت معرفت الله لازم و مطلبى است كه سالك الى الله و طالب مقامات عرفانى نبايد از آن غافل بماند.
جمله سوّم:
«اللهم عرفني حجتك فانك ان لم تعرفني حجتك ضللت عن ديني».
چنانكه قبلاً بيان شد «حجت»، بر دليلى كه به وسيله آن بر طرف مقابل احتجاج مى شود و سبب غلبه بر او مى گردد، اطلاق مى شود. چنانكه در تفسير آيه شريفه: (قل فلله الحجة البالغة)15. روايت شده است كه روز قيامت بنده اى آورده مى شود و به او گفته مى شود:
«هلا عملت = چرا عمل نكردى؟» اگر بگويد نمى دانستم، به او گفته مى شود «هلا تعلمت = چرا نياموختى؟».
و اين حجت بالغه است و همچنين به همه مخلوقات از موجودات نامرئى مثل جن و ملائكه و مخلوقاتى كه فقط با چشمهاى مسلح به وسائلى مثل ميكروسكپ و تلسكوپ ديده مى شوند و موجودات كوچك و بزرگى كه با چشم ديده مى شوند، حجت گفته مى شود، چون اولاً ـ به همه آنها و حركات و نظاماتى كه دارند، بر وجود خدا و وجود هدف در خلقت اين عالم استدلال مى شود.
ففي كل شيء له آية تدل على أنه واحد
ولله في كل تحريكة وفي كل تسكينة شاهد
وثانياً ـ خدا بر هر كدام از بندگانش كه بر حسب حكمت لازم باشد، به كل اين عالم و اجزاى آن احتجاج مى نمايد و به وسيله انسان هم بر خود انسان احتجاج مى فرمايد چنانكه در حديث است «الصورة الانسانية هي أكبر حجج الله على خلقه»16.
مع ذلك اطلاق حجت، مثل امام بطور مطلق بر ائمه معصومين : در احاديث و روايات و ادعيه و زيارات و كلمات علما و اشعار شعراى شيعه بحدى شده است كه وقتى بطور مطلق حجت و امام گفته مى شود ائمه معصومين : از آن به ذهن متبادر مى گردد و گاه هم از آن اعم از امام و نبى اراده مى شود. چنانكه در احاديثى كه دلالت دارند بر اينكه زمين خالى از حجت نبوده و خالى از حجت نخواهد ماند همين معنى مراد است.
مثل اين حديث كه ثقه الاسلام كلينى 1 بسند خود از حضرت صادق 7 روايت نموده است:
قال: «ما زالت الارض الا ولله فيها حجة يعرف الحلال والحرام ويدعوا الناس الى سبيل الله17= زمين هيچگاه نخواهد ماند مگر آنكه در آن از براى خدا حجتى است كه مى شناسد حلال و حرام را و مى خواند مردم را به سوى راه خدا».
و در حديث ديگر مى فرمايد:
«ان الله أجل وأعظم من أن يترك الارض بغير امام عادل18= به تحقيق كه خدا جليل تر و عظيم تر است از اينكه زمين را بدون امام عادل بگذارد». و نيز در كافى از حضرت اميرالمؤمنين 7 روايت است كه فرمود:
«اللهم انك لا تخلي أرضك من حجة لك على ما خلقك19= خدايا به تحقيق كه تو خالى نمى گذارى زمينت را از حجتى از طرف تو بر خلقت».
و نيز از حضرت صادق 7 روايت نموده است كه فرمود:
«ان الارض لا تخلو الاّ وفيها امام كيما ان زاد المؤمنون شيئاً ردّهم وان نقصوا شيئاً أتموا لهم = به تحقيق كه زمنى خالى نخواهد ماند مگر آنكه در آن امامى باشد كه اگر مؤمنين چيزى را در دين زياد نمايند ايشان را برگرداند و اگر چيزى را كم كنند تمام كند از براى ايشان». و اخبار معتبر در اين معنى بسيار است، حتى در اين احاديث است كه اگر در روى زمين باقى نماند مگر دو نفر، يكى از آنها حجت و امام بر ديگرى خواهد بود. و از جمله نصوصى كه دلالت دارد بر اينكه زمين هيچ زمانى خالى از وجود حجت و امام نيست اين فقره از دعاى 47 صحيفه سجاديه است.
«اللهم انك أيدت دينك في كل أوان بامام أقمته علماً لعبادك ومناراً في بلادك بعد أن وصلت حبله بحبلك والذريعة الى رضوانك وافترضت طاعته وحذرت معصيته وأمرت بامتثال أوامره والانتهاء عند نهيه والاّ يتقدمه متقدم ولا يتأخر عنه متأخر فهو عصمة اللائذين وكهف المؤمنين وعروة المتمسكين وبهاء العالمين» .
يعنى: خدايا به تحقيق كه تو دين خودت را در هر زمان به امامى تأييد كردى كه او را علامتى براى بندگانت بر پا و نصب كردى (كه گمراه نگردند، و گمشدگان به آن راه يابند) و نشانى باشد در شهرهاى تو (تا مردم در هنگام اشتباه حق و باطل و كاوش از حق به او رجوع نمايند) بعد از آنكه ريسمان او را به ريسمان خودت متّصل كردى (يعنى سبب وصول و رسيدن به خودت قرار دادى يا ولايت او را ولايت خودت قرار دادى) و قرار دادى او را وسيله اى به سوى رضوان و خوشنودى خودت. و طاعت او را واجب گردانيدى و از معصيت او تحذير كردى و به امتثال اوامر او و پذيرفتن نهى او فرمان دادى و اينكه هيچ متقدم و پيش روى بر او تقدم و پيشى نگيرد و هيچ متأخر و عقب مانده اى از او عقب نماند و متاخر نگردد. (يعنى براى احدى نيست كه از فرمان او تخلف كند و بر آنچه او امر مى كند و هدايت مى نمايد چيزى بيفزايد يا از آن چيزى كم كند) پس او (يعنى امام) مستمسك پناهندگان (يعنى آنها را به سبب هدايت به سوى راه است، از انحراف و افتادن در افراط و تفريط مانع مى شود) و پناهگاه مؤمنان است (يعنى مؤمنان در حوادث و هنگام بروز شبهه ها به او ملتجى مى شوند) و دستگيره متمسكين است (يعنى هركس را كه به او تمسك بجويد و اقتداء به او بنمايد نجات مى دهد) و بها و جمال جهانيان است (يعنى نظام عالم و جمال جهان و انتظام امور به وجود او قائم است).
اين فقره دعا كه دلالت بر عظمت شأن امام دارد اگر مقصود از «دين» در كلمه «دينك» دعوتى باشد كه تمام انبياء به آن رسالت داشتند، دلالت بر اين دارد كه در هر عصر و زمانى امامى كه يا شخص پيغمبر يا وصى و جانشين او است از سوى خدا نصب شده است. و اگر مقصود از دين، دين اسلام باشد چنانكه شايد ظاهر در همين باشد مقصود اين است كه در هر عصر و زمان دين اسلام به امامى كه خليفه پيغمبر و منصوب از سوى خدا است، مؤيد مى باشد.
و مخفى نماند كه از اين بيانات و ارشاداتى كه در احاديث و ادعيّه است، نياز مردم به وجود امام و حجت در هر عصر و زمان معلوم مى شود، زيرا شرح و بيان نواحى مختلف دين آن هم دينى مثل دين اسلام و تفسير مجمل و مفصل و محكم و متشابه و خاص و عام و ناسخ و منسوخ كتاب و سنت و دقايق مسائل عقايد و احكام، امورى نيست كه بر غير بشر مؤيد عند الله مكشوف باشد پس بايد در بين امت در هر عصر شخصى باشد كه مرجع در تمام امور باشد وقولش حجت و قاطع هر گونه اختلاف و امان از گمراهى و ضلال باشد.
چنانكه احاديث متواتر مثل احاديث متواتر ثقلين نيز بر اين معنى دلالت دارد و حضرت زين العابدين 7 بيانى طولانى دارند كه ابن حجر از أن حضرت نقل مى نمايد و در ضمن آن به اين نكته لطيف اشاره مى فرمايد كه اگر اهل بيت : (كه پيغمبر 9 مردم را به آنها ارجاع فرمود) نباشند و هدايتها و ارشادات آنها حجت نباشد، پس هدايت چه كس و چه مقامى در اختلافاتى كه بين امت در مسائل اسلامى پيدا مى شود، حجت خواهد بود؟
بطور مثال در تفسير قرآن سؤال مى كنيم كه در تفسير آيات، بين مفسرين اختلاف زيادى است حتى در مثل آيه (واتبعوا ما تتلوا الشياطين)20= «پيروى كردند آنچه را كه شياطين مى گفتند». در سوره بقره بر حسب شمارش بعضى احتمالاتى كه در تفسير آن داده مى شود يك ميليون و دويست و شصت هزار احتمال است آيا در تعيين آن احتمالى كه مصاب و مراد است، اگر قول آنان كه عملشان از علم خدا و رسول و معصوم از اشتباه هستند، حجت نباشد كدام احتمال از يك ميليون و دويست و شصت هزار احتمال را مى توان ترجيح داد و چگونه بر ترجيحاتى كه پشتوانه تأييد شده از جانب خدا و پيغمبر نداشته باشد مى توان اعتماد كرد.
و ناگفته نماند كه يكى از امتيازات بزرگى كه مذهب شيعه دارد و برنامه هاى شرع را قابل قبول و خردپسند مى نمايد همين است كه پس از پيغمبر افرادى هستند كه دين را براى مردم تعريف كنند و تعريفشان حجت باشد و الاّ هر عاقلى مى داند كه بيان كليه مسائل دين و شرح و توضيح آنها بطور تفصيل در ظرف بيست و سه سال براى پيغمبر اكرم 9 با آن همه مزاحمات، موانع، درگيريها و اشتغال به غزوات و غيره فراهم نبوده، و اگر چه دين اكمال شده و همه چيز تبليغ شده است، امّا شرح و بيان آن بر عهده ائمه : گذارده شده است.
و چه بسا احكامى كه در تبليغ آنها به اميرالمؤمنين 7 اكتفا شده باشد تا آن حضرت و اوصياى بعد از آن بزرگوار به مردم برسانند و از اين جهت در جريان تاريخى غدير آيه «اكمال دين» نازل گرديد، اين اكمال نه به آن جهت بود كه كل آنچه بايد به مردم ابلاغ گردد و تفصيلات و دقائق آنها ابلاغ شده باشد بلكه به اين جهت كه شخصى كه به كل آنچه بر پيغمبر وحى شده عالم است، به مردم معرفى شود تا همه جا كلامش حجت باشد.
اشتباه نشود مقصود ما از اين بيان نيست كه دين ناقص بوده و به وسيله امامان : كامل گرديده است حاشا و كلاّ، بلكه مقصود اين است كه تكميل ابلاغ دين كه بر پيغمبر نازل شد، به امر خدا از سوى پيغمبر به عهده امامان گذارده شد كه به مردم برسانند، چنانكه هر نسلى بايد آنچه را كه از دين مى داند به نسل بعد منتقل سازد و ابلاغ نمايد همانطور كه ابلاغ دين به تمام مردم عصرهاى آينده و تمام مردم عصر بعثت حضرت خاتم الانبياء ميسّر نبود، همين طور ابلاغ كل احكام و تفاصيل و مسائلى كه مربوط به اختلاف و استفاده از كتاب و سنت به مرور زمان پيش مى آيد در همان عصر بعثت ميسر نبود، لذا بر حسب حكمت بالغه الهى و قاعده لطف، بايد بعد از پيغمبر افرادى باشند كه ابلاغ دين و اتمام حجت را كامل كنند و مردم را از تحيّر و سرگردانى نجات بدهند.
و اگر اين نظام امامت نبود، دين ناقص و ناتمام بود لذا با ابلاغ ولايت، دين كامل گرديد.
پيغمبر اكرم 9 در تبليغ رسالت كوتاهى نفرمود و هر چه را از وحى خدا متحمل شد يا مستقيماً به امت رسانيد ـ مثل اصول عقايد و معارف و احكام كلى و بسيارى از فروع دين ـ و يا به على 7 ابلاغ كرد، تا او و امامان بعد از او در مناسبات مقتضى و در موقع مراجعه امت و يا نياز آنها، بيان كرده و شرح و تفسير نمايند و يكى از معانى اينكه آن بزرگواران خازن علم خدايند همين است; چنانكه يكى از معانى اينكه حجت خدايند، نيز همين است كه اين بزرگواران مرجع و ملاذ و ملجأ و وسيله و راهنما و روشن كننده راه و علامت براى عباد و روشنى بخش ديار و بلادند.
عالم جليل، صاحب رياض السالكين (شرح صحيفه) در شرح دعاى عرفه بياناتى دارد كه چون متضمن بيان معنى حجت است، اصل فقره اى را كه متضمن آن است با نقل شرح ايشان بطور اجمال و فشرده در اينجا منعكس مى نمائيم. اين فقره دعا نيز از فقرات دعاى عرفه است:
«رب صل على أطائب أهل بيته الذين اخترتهم لامرك وجعلتهم خزنة علمك وحفظة دينك وخلفائك في أرضك وحججك على عبادك وطهرتهم من الرجس والدنس بارادتك وجعلتهم الوسيلة اليك والمسلك الى جنتك» .
عالم ياد شده كه از مفاخر شيعه و كتاب شرح صحيفه اش يكى از بهترين كتابهائى است كه علماى اسلام تأليف كرده اند و سزاوار است عموم مسلمانان به آن افتخار كنند، در اين شرح اين بند از دعاى عرفه پس از اينكه فرموده است: مراد از «اطائب» اهل بيت «اهل كساء و ساير ائمه معصومين» مى باشند و پس از بيان اين نكته ادبى كه اضافه «اطايب» به «اهل بيت» : يا اضافه صفت به موصوف است يا بيانه است مى فرمايد:
امام 7 در اينجا براى اطايب اهل بيت، هفت صفت بيان فرموده است كه اين صفات جهات و علل استحقاق صلوات از خداى سبحان برايشان است. سپس اين هفت صفت را برشمرده كه ما نيز بطور اقتباس از بيانات آن شخصيت بزرگ و اضافه چند نكته بر آن اين هفت صفت را بيان مى نمائيم.
صفت اولى اين است كه: خدا ايشان را براى امر خود و دينش در عالم و در هدايت خلق برگزيد كه برگشتش به اين است كه رياست كامله عامّه را به ايشان افاضه فرموده است و به تعبير اين ناچيز چون كلمه «امر» مطلق است، دلالت دارد بر اينكه آنها را براى هر كار خدائى و عملى كه مشيّت الله بر آن تعلق مى گيرد برگزيده است، خواه امر دين باشد، يا دنيا.
دوم اين است كه: آنها را خازنان و حافظان علم خود قرار داده كه آن را از ضايع شدن، و آلودگى به افكار باطل و انديشه هاى شيطانى و نادرست حفظ نمايند، و چنانكه هست و بايست به بندگان خدا تعليم نمايند.
سوم اينكه: ايشان را حافظان و نگبهانان دين خود قرار داده است تا از تبديل و تحريف، آن را مصون بدارند.
چهارم اينكه: آنها را جانشينان و خلفاى خود در زمين قرار داده است كه به انفاذ و اجراى اوامر او در عالم و سياست مردم و جذب نفوس ناطقه به سوى او و تكميل ناقصان قيام نمايند.
پنچم اين است كه: آنها را حجتهاى خود بر بندگانش قرار داده است، كه اين معنى در اينجا مورد استناد و استفاده ما است. در اينجا سيّد مى فرمايد:
حجت بر حسب لغت غلبه است و بطور مجاز يا حقيقت عرفى استعمال آن در بُرهان شايع گرديده است و در احاديث و عرف متشرعه اطلاق آن بر كسى كه خدا او را براى دعوت خلق و دعوت انسان به سوى او و براى احتجاج به او منصوب فرموده است، شيوع دارد.
ششم اين است كه: ايشان را از هر رجس و آلودگى پاك قرار داده است.
هفتم اين است كه: آنها را وسيله اى به سوى خود مقرر كرده است.
و هشتم اين است كه: آنها راه به سوى بهشت مى باشند پس هر كس به راه آنها رفت نجات مى يابد چنانكه مثل احاديث سفينه و امان بر آن دلالت دارد21.
از مجموع اين توضيحات معلوم شد كه بر ائمه معصومين : بطور مطلق اطلاق حجت الله و امام، در احاديث شيوع دارد و در هنگامى كه بدون قرينه گفته شوند ائمه معصومين : به ذهن متبادر مى شود.
و همچنين معلوم شد كه مقام حجت اللهى و خليفة اللهى و ولايت و امامت، اعظم مقامات و درجات است كه بدون ايمان به آن، نجات ميسر نيست.
چنانكه در حديث است كه از مؤمن سؤال مى شود: آيا آزادى و برائت خودت را (از آتش) گرفته اى و در زندگى دنيا به عصمت كبرى متمسك شده اى؟
پاسخ مى دهد: بله. آن كس كه مورد سؤال قرار گرفت، مى پرسد كه آزادى و امان و عصمت كبرى چيست؟ جواب مى دهد: ولايت على بن ابيطالب 7 پس به او مى گويد: راست گفتى. پس او را امان ميدهد و بشارت مى دهد به آنچه كه او را مسرور سازد.
و از كافر سؤال مى شود، هم چنانكه از مؤمن سؤال شد و او جواب مى دهد: نه. پس او را به خشم و عذاب و آتش خدا بشارت مى دهد22.
و مؤيد اين روايت است، حديثى كه شيعه و سنى از حضرت رسول خدا 9 روايت نموده اند:
«لا يجوز أحد الصراط الاّ من كتب له على الجواز23= احدى از صراط نمى گذرد مگر كسى كه على 7 براى او جواز عبور نوشته باشد».
نتيجه:
آنچه تا اينجا بيان شد شمه اى از شؤون و مقامات حجتهاى الهى يعنى ائمه معصومين : بطور فشرده و اشاره مى باشد.
و اما مراد از كلمه «حجت» در اين دعا شخص اقدس قطب زمان و ولى دوران حضرت امام دوازدهم حجه ابن الحسن العسكرى ـ أرواح العالمين له الفداء ـ مى باشد زيرا دعا مربوط به زمان غيبت است و چنانكه مكرر تذكر داده شد، دعاء كننده مؤمن و عارف به خدا و رسول خدا وحجتهاى خدا مى باشد و در اين دعاى يا مسئلت معرفت كامل تر و مددهاى عرفانى و غيبى بيشتر مى نمايد و يا از خداوند متعال ثبات و بقاى بر ولايت حضرت مهدى 7 را طلب مى كند. زيرا بيم تزلزل فكرى و خطر انحرافات عقيدتى در اين عصر بسيار است و بر حسب بعضى روايات جز كسانى كه خدا دل آنها را به ايمان امتحان و آزمايش كرده باشد بر عقيده به امامت آن حضرت ثابت نمى مانند.
و آخرين نكته اى كه در شرح دعاى شريف به عرض مى رسد، ارتباط ضلالت از دين نا نشناختن حجت و امام است كه با مطالبى كه در ضمن ضرح جمله هاى ديگر بيان شد كاملاً معلوم مى شود كه يكى از فوائد بزرگ نصب حجت و امام، منحرف نشدن مؤمنان از راه راست است كه با وجود چنين مرجعى الهى و علامت يقينى، هر كس او را مقتدا قرار دهد و از تخلف نكند و پيشى نگيرد و از ارشادات و هدايتهاى او تخطى ننمايد، از دينش گمراه نخواهد شد و اگر در ايمان به امامت و معرفت حجّت لغزشى پيدا كند و ثابت نماند از دين گمراه مى شود.
اين خصيصه ايمن از ضلالت به وسيله تمسّك به امام 7 خصيصه اى است كه در حديث «ثقلين» و در احاديث ديگر بسيار به آن تصريح شده است و هر يك از ائمه معصومين : در عصر خود به آن بر ساير امت امتياز دارند و گذشت زمان و زندگى و سيره امامان و علوم و معارفى كه از آنها صادر شده و اصحاب و علمائى كه در مكتب و مدرسه اهل بيت : تربيت شدند نيز ثابت نمود كه، اين بزرگواران به علوم و فضايل اخلاقى و عملى كه دارند، داراى اين امتيازند و اهليّت عنايات خاص و درجات متعالى را كه به آنها عطا شده است دارند.
و از جمله صدها حديث و روايت كه در اين موضوع صراحت دارند مى توانيد شمه اى را در نهج البلاغه مطالعه فرمائيد، مانند اينكه در خطبه2 مى فرمايد:
«هم أساس الدين وعماد اليقين اليهم يفيء الغالي وبهم يلحق التالي = اهل بيت پيغمبر 9 كه اساس دين و ستون يقين هستند به سوى ايشان بازگردانده مى شود غالى (مفرط و از حد برون شده) و به ايشان ملحق و پيوست مى شود تالى».
و در خطبه ديگر مى فرمايد:
«ألا انّ مثل محمد 9 كمثل نجوم السماء اذا خوى نجم طلع نجم24= آگاه باشيد كه مثل آل محمد 9 مثل ستارگان آسمان است كه هرگاه ستاره اى غروب نمايد ستاره ديگرى طلوع مى كند».
و در خطبه ديگر مى فرمايد:
«نحن شجرة النبوة ومحط الرسالة ومختلف الملائكة ومعادن العلم وينابيع الحكم ناصرنا ومحبنا ينتظر الرحمة وعدونا ومبغضنا ينتظر السطوة25= ما درخت نبوت و فرودگاه رسالت و محل آمد و شد فرشتگان و معدن هاى علم و چشمه هاى حكمتيم، يارى كننده و دوست ما منتظر رحمت و دشمن ما منتظر سخط است».
و در خطبه ديگر مى فرمايد:
«به خدا سوگند به تحقيق تعليم شدم تبليغ رسالات و اتمام و عده ها و تمام را و نزد ما اهل بيت است درهاى حكم و روشنى امر (يعنى اينها شؤونى است كه اهل بيت به آنها اختصاص دارند)».
اينها بعضى از شؤونى است كه به ائمه طاهرين : اختصاص دارد، ساير شؤون و مقامات و درجات آنها با بررسى كتابهاى اهل سنت و مؤلفات علماى شيعه مانند: مناقب ابن شهر آشوب و كشف الغمه و بحار الانوار و مطالعه تواريخ زندگى آن بزرگواران و علوم و معارفى كه از ايشان در تفسير و الهيات و فقه و اخلاق صادر شده است معلوم و شناخت مى شود. والله ولى التوفيق.
بحث كلى پيرامون دعاء:
(وقال ربكم ادعوني أستجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون جهنم داخرين)26= «و خداى شما فرمود كه مرا بخوانيد تا دعاى شما را مستجاب كنم، و آنان كه از دعا و عبادت من اعراض و سركشى كنند بزودى با خوارى و ذلت وارد دوزخ شوند».
يكى از بخشهاى مهم كه با عقيده و تربيت و اخلاق، كمال ارتباط را دارد دعاء است.
«دعا» چنانكه بعضى از محققين فرموده اند: بر حسب لغت به معنى «ندا» است و بر حسب عرف و اصطلاح توجه به سوى خدا و طلب رحمت از او بطور فقر و مسكنت و خضوع است; و بر سپاس و ستايش و تسبيح و تنزيه بارى تعالى نيز اطلاق مى شود، زيرا سپاس و ستايش نيز نوعى درخواست و مسئلت عطا و موهبت است، چنانكه از يكى از اهل ادب و نظر، از تفسير اين خبر كه از رسول خدا روايت شده است سؤال شد كه فرمود:
«خير الدعاء دعائي ودعاء الانبياء من قبلي وهو لا اله الله وحده لا شريك له له الملك وله الحمد يحيي ويميت وهو حي لا يموت بيده الخير وهو على كل شيء قدير27= بهترين دعا، دعاى من و دعاى پيامبران پيش از من است و آن دعا لا اله الا الله تا آخر جمله هائى كه نقل شد مى باشد».
مقصود سؤال كننده اين بود كه در اين جمله اگر چه تهليل و تسبيح و تمجيد و تقديس ذات مقدس الوهيت است، اما درخواست و مسئلتى نيست و حاجتى در آن عرض نشده است پس چگونه رسول اكرم 9 بر آن بر حسب اين حديث شريف، اطلاق دعا فرموده است؟
پاسخ داد: امية بن صلت در مورد ابن جذعان مى گويد: «اذا أثنى عليك المرء يوماً كفاه من تعرضه الثناء = وقتى كه مردى بر تو ثنا گفت، مدح و ثناى او، او را از بيان حاجت كفايت مى نمايد». آيا ابن جذعان مى داند كه از ثناء و مدح او ثنا خوان و مداح چه مى خواهد و رب العالمين پروردگار جهانيان نمى داند كه از ثنا و مدح و حمد و سپاس و ستايش چه خواسته شده است؟!، يعنى به طريق اولى، خدا به مقصود بنده اش از تهليل و تحميد و تسبيح و دعاء آگاه است.
نياز به دعاء و توجه به عالم غيب و قدرت لا يزال و غير مرئى و ماوراى اسباب و مسبّبات ظاهرى و مادّى و نيايش و ستايش و تقديس و تمجيد او و مسئلت حاجات از او، يك نياز اصيل فطرى است كه در انسان وجود دارد و بايد اين نياز برآورده شود.
مسلّم است كه در استفاده از اين ميل فطرى مثل ساير ميل هاى فطرى، چنانكه مى توان راه درست و صحيح را كه منتهى به كمال و سير صعودى و قوت روح و نشاط و اعتماد به نفس گردد، انتخاب نمود، ممكن است در اثر جهل و اغوائات شيطانى، سقوط در دركات مهلكى را براى انسان پيش آورد; همانطور كه غريزه ميل به غذا اگر بطور صحيح اعمال نشود، در اثر سوء تغذيه نه فقط فايده اين غريزه حاصل نمى شود بلكه موجب زيان و ضرر و تلف جسم خواهد شد.
دعا، روح را زنده و اميدوارى و نشاط به كار و عمل را تازه مى سازد و شخص را در برابر فشارها و سختيهاى روزگار نيرومند نموده و مانع از شكست او مى شود.
دعا، با تسليم و رضا به قضاى پروردگار منافات ندارد، بلكه عين تسليم به حكم او و منبعث از ايمان به قضا و قدر و وسايل و اسباب و مسبّبات ظاهرى و غير ظاهريى است كه او به حكمت خود مقرر فرموده و با كل اين امور، بندگان را به سوى صلاح و سداد سوق داده و آنها را بين خوف و رجاء قرار داده است.
استعانت و كمك خواستن و دعاء و توجه به خدا در هنگام ورود مصائب و نزول بليات، از انسان بيشتر ظاهر مى شود و بسا اشخاصى كه در حال آسايش و ناز و نعمت خدا را به ياد آورند بلكه از اقرار به او خود دارى مى نمايند، ولى وقتى مبتلا شدند و دستشان از همه جا كوتاه شد رو به درگاه خدا مى آورند.
چنانكه در قرآن مجيد مى فرمايد:
(واذا أنعمنا على الانسان أعرض ونآبجانبه واذا مسه الشر فذو دعاء عريض)28= «ما هر گاه به انسان نعمتى عطا كرديم روى گردانيد و دورى جست و هر گاه شر وبلائى به او روى آورد زباه به دعا گشود و اظهار عجز كرد».
دعا، سلاح پيامبران است، آنان نيز هنگام سختى ها و روبرو شدن با جهالتها و آزارهاى قوم، دعا مى كردند و خدا را مى خواندند.
يكى از دعاهاى مشهور از رسول خدا 9 دعائى است كه اهل تاريخ و حديث در ضمن نقل خارج شدن آن حضرت از مكه به طايف و برخورد با سفاهت و آزار اهل طائف روايت كرده اند.
اجمال اين حكايت به اين صورت است كه پس از رحلت حضرت ابوطالب، قريش بر رسول خدا 9 گستاخ29 شدند و آن حضرت را مورد اذيتهائى كه در حيات ابوطالب سابقه نداشت قرار دادند لذا پيغمبر 9 از مكه به طائف رفت. در آنجا نيز از رسول خدا با اذيّت و آزار و بدرفتارى استقبال نمودند. در اين موقع پيغمبر 9 خدا را به اين دعاى نويد بخش كه حاكى از روح سرشار و از ايمان و اميد آن حضرت بود خواند:
«اللهم اليك أشكو ضعف قوتي وقلّة حيلتي وهواني على الناس ياأرحم الراحمين أنت رب المستضعفين وأنت ربي الى من تكلني الى بعيد يتجهمني أم الى عدو ملّكته أمري ان لم يكن بك عليّ غضب فلا اُبالي ولكن عافيتك هي أوسع لي أعوذ بنور وجهك الذي أشرقت به الظلمات ، وصلح عليها أمر الدنيا والاخرة من أن تنزل بي غضبك أو تحل عليّ سخطك لك العتبى حتى ترضى ولا حول ولا قوة الا بك30= خدايا به سوى تو شكايت مى نمايم ضعف نيرويم و كمى چاره ام و آسان بودنم را بر مردم اى رحم كننده ترين رحم كنندگان تو پروردگار مستضعفانى و تو پروردگار منى به كى مرا وا مى گذارى؟ آيا به دورى كه با من به درشتى روبرو شود؟ يا به دشمنى كه او را مالك امر من گردانى؟ اگر به من خشم نداشته باشى پس باك ندارم و ليكن عافيت تو وسعت دارنده تر است از براى من، پناه مى برم به نور وجه تو كه تاريكيها به نور آن روشنى يافت و بر آن امر دنيا و آخرت صالح گرديد. از اينكه غضبت را بر من نازل كنى يا خشمت را بر من وارد نمائى به سوى تو است عذر خواهى و توبه تا راضى شوى و حول و قوه اى نيست مگر براى تو».
همچنين حضرت سيدالشهداء حسين 7 روز عاشوراء را كه در آن با كمال ثبات و استقامت بلكه شور و شوق به شهادت، از بزرگترين مصائب جانكاه و شدائدى كه هر يك از آنها براى اينكه تهمتنان تاريخ را به تسليم و خضوع در برابر دشمن وادار سازد، استقبال كرد با دعا، افتتاح فرمود و بامداد آن روز خدا را به اين دعا خواند:
«اللهم أنت ثقتي في كل كرب وأنت رجائي في كل شدة كم من هم يضعف فيه الفؤاد وتقل فيه الحيلة ويخذل فيه الصديق ويشمت فيه العدو أنزلته بك وشكوته اليك رغبة مني اليك عمن سواك ففرجته عني وكشفته وكفيتنيه فأنت ولي كل نعمة وصاحب كل حسنة ومنتهى كل رغبة31= خدايا، تو در هر اندوه مورد وثوق و اطمينان منى، و در هر شدت اميد منى، بسا، همّ و اندوهى كه دل از آن ضعيف مى گردد و چاره در آن اندك مى شود و دوست در آن شخص را وا مى گذارد و دشمن در آن شماتت مى نمايد كه عرض كردم آن را به تو و شكايت كردم آن را به سوى تو، براى رغبت من به سوى تو و صرف ميل و توجه من از ما سواى تو، پس آن را از من برطرف كردى و كفايت نمودى، پس تو ولى هر نعمت و صاحب هر حسنه و نيكى و منتهاى هر رغبتى».
مزيت ديگر دعا اين است كه عين شعور و التفات و توجه به خداى يگانه و صفات جلال و جمال او و التفات دعا كننده به فقر و هويت امكانى و ضعف و نقص ذاتى خود، مى باشد و اين خود يكى از شريف ترين حالات انسان است كه خداى خود را كه واجب الوجود و خالق و بى نياز و توانا و داناى مطلق است بشناسد و هويت خودش را كه فقر و نياز و نداشتن و ناتوانى و احتياج است، نيز بشناسد و زبان حال و مقالش اين باشد:
«سيدي أنا الصغير الذي ربيته وأنا الجاهل الذي علمته وأنا الضال الذي هديته وأنا الجائع الذي أشبعته وأنا العارِ الذي كسوته وأنا الفقير الذي أغنيته = آقاى من، من آن صغير و كوچكم كه تو او را پروردى، و من آن جاهلم كه تو او را تعليم دادى، و من آن گمشده ام كه تو او را هدايت و راهنمايى كردى، و من آن گرسنه ام كه تو او را سير گرداندى، و من آن برهنه ام كه تو او را پوشاندى، و من آن فقيرم كه تو او را بى نياز كردى».
كه اگر غير از اين دعاها كه در قسمت عقايد و اصول دين و اخلاقيات و تعليم و تربيت است، دست ما از منابع ديگر كوتاه بود همين دعاها براى هدايت انسانيّت به سوى خدا و سعادت دنيا و آخرت كافى و كارساز بود.
دعاى كميل، دعاى صباح، دعاى ابوحمزه ثمالى، دعاهاى صحيفه هاى سجاديه; صحيفه اولى، صحيفه ثانيه و صحيفه ثالثه، صحيفه رابعه، و صيحفه علويه و ساير ادعيه كه در كتابهاى دعا مثل مصباح المتهجد شيخ و مصباح كفعمى و كتابهاى سيد ابن طاووس و كتاب دعاء در كافى و بحار الانوار هر كدام نه فقط كتاب دعا است بلكه كتاب علم و معرفت و اخلاق است.
نمى توان دقايق عرفانى و نكات ارزنده و سازنده و حقايق بلند و تابناكى را كه در اين دعاها است تشريح نمود و نمى توان اوج پرواز روح را در هنگام خواندن اين دعاها و توجه به مضمون آنها بيان نمود.
بسيارى از مردم گمان مى كنند، دعا در همان خواستن حوائج شخصى دنيوى و مسئلت آب و نان و پول و خانه و شفاى بيمار خلاصه مى شود، غافل از آنند كه حيوانات هم به زبان حال يا مقال چنانكه در داستان «استسقاء» سليمان پيغمبر و دعاى مور و انصراف سليمان از استسقاء و اكتفا به دعاى مور نقل شده است، اين خواستها و مسئلتها را دارند و چه بسا كه خدا از بركت رفع نياز از آنها، بندگان معصيت كار را نيز مشمول بعضى از الطاف خود فرمايد.
هر چه انسان بينديشد و هر چه تصور كند، لذتى و حالى لذيذتر از دعا نخواهد يافت و هيچ چيزى مانند دعا روح را تازه و زنده نگه نمى دارد.
با دعا و با بردن نام خدا، انسان وارد كارهاى پر مخاطره مى شود و خود را از ترس و بيم پاك مى سازد و از آن پيروز و موفق بيرون مى آيد.
دعا، بر صفحه نا اميدى ها خط بطلان مى كشد و سستى ها و خستگى ها را زايل مى سازد.
در فضيلت دعا همين بس كه در حديث است «الدعاء مخ العبادة32= دعاء مغز عبادت و پرستش خدا است». و يكى از معانى حديث اين است كه: عبادت شبيه به بدنى است كه مركب از اعضاء و جوارح باشد و دعا به منزله مخ و مغز آن خواهد بود. بنا بر اين بنده در عين اينكه اسباب ظاهرى را فراهم مى نمايد و آنها را كنار نمى گذارد بلكه به دقت آنها را جمع آورى مى كند، همه چيز را از خدا مى خواهد و در حصول تمام مراتب و مطالب از خدا يارى مى طلبد.
ثروت اسلامى ما و بالخصوص ثروت شيعى، در دعا غنى و سرشار از معارف و اخلاق و موجبات رشد فكرى و ترقى و تعالى معنوى است.
اگر عبادتى مثل نماز انجام شود و دعا در آن نباشد مثل پيكر بى مغز و بى مخ مى باشد.
و محتمل است معنى اين باشد كه هر عبادتى بنمائيد، مغز آن دعا و خواندن خدا و مسئلت از او است و چون پيرامون دعا و شرايط استجابت و موانع آن و اوقات و حالات و فرصتهائى كه در آن اميد به استجابت دعا بيشتر است و اينكه به ثنا و حمد خدا افتتاح شود و در آغاز و پايان آن صلوات بر محمد و آل محمد ـ صلوات الله عليهم أجمعين ـ فرستاده شود و دعاهاى ماهها و ايام و ليالى متبركه و ايام هفته و صبح و شام و براى قضاى حوائج خاص و برنامه هاى ديگر آن دستور العمل هاى آموزنده و معرفت بخش بسيار است و بايد تفصيل آن را در كتابهاى حديث و دعا مطالعه نمود، در اينجا اين بخش از سخن را با تقديم شكر به درگاه خداوند متعال به پايان مى رسانيم، فقط به مناسبت و اشاره اى كه در ابتداى اين بيان، به دعاء عالية المضامين شد كه شيخ اجل ابو عمرو عثمان بن سعيد نايب اول حضرت صاحب الامر 7 به ابو على محمد بن همام املا فرمود و امر كرد آن بخواند و سيد بن طاووس ـ عليه الرحمه ـ در «جمال الاسبوع» بعد از ذكر دعاهاى وارده بعد از نماز عصر جمعه و صلوات كبيره، آن را ذكر كرده و فرموده است: اگر براى تو عذرى باشد از جميع آنچه ذكر كرديم، پس حذر كن از آنكه مهمل گذارى خواندن اين دعاء را پس به درستى كه ما شناختيم آن را از فضل خداوند ـ جل جلاله ـ كه مخصوص فرموده ما را به آن، پس اعتماد كن به آن; رساله را به اين دعاء خاتمه مى دهيم، اميد آنكه مؤمنان و منتظران ظهور موفور السرور آن قطب زمان و ولى دوران بر آن مداومت نمايند و اين بنده گنه كار رو سياه و والدينم را از دعا فراموش نفرمايند.
و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين
اللهم عرفني نفسك فانك ان لم تعرفني نفسك لم أعرف رسولك .
اللهم عرفني رسولك فانك ان لم تعرفني رسولك لم أعرف حجتك .
اللهم عرفني حجتك فانك ان لم تعرفني حجتك ضللت عن ديني اللهم لا تمتني ميتة جاهلية ولا تزغ قلبي بعد اذ هديتني .
اللهم فكما هديتني لولاته من فرضت عليّ طاعته من ولاته ولاة أمرك بعد رسولك صلواتك عليه وآله حتى واليت ولاة أمرك أمير المؤمنين علي بن أبي طالب والحسن والحسين وعلياً ومحمداً وجعفراً وموس وعلياً ومحمداً وعلياً والحسن والحجة القائم المهدي صلواتك عليهم أجمعين ...33.
1 ـ اصول كافى كتاب الحجة باب الغيبة، حديث5.
2 ـ اربعين شيخ بهائى، ص10، حديث دوّم.
3 ـ سوره انعام، آيه75.
4 ـ سوره فاتحه الكتاب، آيه5.
5 ـ سوره بقره، آيه156.
6 ـ مفاتيح الجنان، دعاى عرفه، ص569، چاپ نشر محمد.
7 ـ از كتاب گنج دانش مرحوم والد 1.
8 ـ نهج البلاغه، خطبه يكم.
9 ـ سوره آل عمران، آيه8.
10 ـ سوره ابراهيم، آيه33.
11 ـ راغب مى گويد: تجلى، گاه به ذات است مثل (والنهار اذا جليها) (سوره شمس، آيه32) و گاه به امر و فعل است مثل (فلما تجلى ربه للجبل) (سوره اعراف،آيه140) بنا بر اين تجلى به ذات نسبت به خدا به اين نحو كه ذات او منكشف و جلّى شود محال است اما به امر و فعل كه فعل و امر او جلى و ظاهر شود صحيح است.
12 ـ سفينة البحار، ج1، ص408.
13 ـ مصابيح الانوار شبر، ج1، ص424، حديث77.
14 ـ بحار الانوار، ج18، ص403، ح106.
15 ـ سوره انعام، آيه149.
16 ـ صورت انسان، بزرگترين حجّت خدا بر خلقش مى باشد. تفسير صافى، قسمت تفسير سوره حمد.
17 ـ كافى، جلد اول، ص178، ح، م.
18 ـ كافى، ج1، ص178.
19 ـ كافى، ج1، ص178.
20 ـ سوره بقره، آيه102.
21 ـ مخفى نماند كه اگر چه در ابتداء، اوصاف را هفت تا فرموده است، اما در مقام شرح و تفصيل به هشت رسانيده است ـ قدس الله سره ـ.
22 ـ رياض السالكين، روضه42.
23 ـ رياض السالكين، روضه 42.
24 ـ نهج البلاغه، خطبه100.
25 ـ نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه109.
26 ـ سوره مؤمن، آيه60.
27 ـ رياض السالكين (شرح الصحيفه) ص30، (الروضة الاولى).
28 ـ سوره فصلت، آيه51.
29 ـ ابوطالب شيخ قريش و بسيار معظم و مورد احترام و تجليل بود، او يگانه حامى پيامبر بود و تا او زنده بود از پيغمبر خدا حمايت مى كرد و مانع از تعرض و اذيّت قريش به آن حضرت بود و بر خلاف آنچه كه بعضى وانمود مى كنند كه اسلام افرادى مثل ابوبكر و عمر موضع مسلمين را در برابر قريش تقويت بخشيد، براى اين افراد به حساب اسلام، كسى حسابى باز نكرد و يگانه كسى كه وجودش سبب خوددارى قريش از ايذاى پيغمبر 9 بود، ابوطالب بود ولذا بعد از وفات ابوطالب با اينكه اين افراد در شمار مسلمين محسوب مى شدند، وجودشان كمترين اثرى در وضع اذيّت قريش از آن حضرت نداشت و قريش در اذيّت پيغمبر به جسارتهائى كه در حيات ابوطالب طمع نداشتند دست يازيدند حتى اينكه سفيهى از سُفهاى قريش خاك بر سر مبارك آن حضرت پاشيد، ابن اسحاق مى گويد: وقتى اين سفيه خاك بر سر مقدس رسول خدا 9 ريخت، پيغمبر به خانه بازگشت، يكى از دختران آن حضرت برخاست و خاك از سر مقدس او مى شست و مى گريست، پيغمبر به او مى فرمود: گريه مكن دختركم، خدا از پدرت حمايت مى كند، مى فرمود: ما نالت مني قريش شيئاً أكرهه حتى مات أبو طالب = قريش به من چيزى را كه مكروه و ناخوشم باشد نرساند، تا ابوطالب در گذشت». (سيره ابن هشام، ج2، ص26).
آرى ابوطالب اولين حامى و پشتيبان پيغمبر بود كه حتى جان او را بر جان فرزند عزيزش على 7 ترجيح مى داد و در هنگامى كه مسلمين در شعب ابى طالب محصور بودند، شبها خوابگاه پيغمبر را تغيير مى داد و فرزند دلبندش على را به جاى آن حضرت مى خوابانيد. اين ابوطالب است كه قصيده اى در مدح پيغمبر و اعلام حمايت و دفاع از او، دارد كه مثل ابن كثير دمشقى در تاريخ خود (ج3، ص57) مى گويد: اين قصيده اى است بزرگ كه جداً رسا و بليغ است و غير از كسى كه به او نسبت داده شده (يعنى ابوطالب) كسى ديگر توانائى گفتن آن را ندارد، اين قصيده از «معلقات سبع» قوى تر و در اداى معنى بليغ تر است.
اين حقير اضافه مى نمايم كه: پس از ابوطالب تا زماننا هذا نيز نظير اين قصيده گفته نشده است، بر هر كس كه مختصرى از تاريخ اسلام را بداند، اگر هر چه مخفى بماند، اين مخفى نخواهد ماند كه اسلام و تمام مسلمين تا روز قيامت مرهون خدمات و فداكاريهاى اين ابرمرد تاريخ و بزرگ شخصيّت قريش و عرب و فرزند عزيزش بطل اسلام و عالم اسلام و نفس رسول و سيف الله المسلول و خليفة الله و وليه على ابن ابيطالب 7 است; اما منافقان و ارباب سياست و حزب بنى اميه و كسانى كه پس از پيغمبر بر جهان اسلام مستولى شدند و نويسندگان و گويندگان مزدور آنها، به جاى قدردانى از اين دو تجسم فداكارى و ايمان و آگاهى كه در اسلام از آنها سابقه دارتر نيست و عمليّات و طاعاتشان بهتر و با ارج تر از طاعات و عبادات تمام امت است، گفتند: ابوطالب اسلام نپذيرفته از دنيا رفت و فرزندش على را سالهاى سال بر سر منابرى كه با فداكاريهاى او بر پا شده بود سبّ و ناسزا گفتند و فضايلش را منكر شدند و تا توانستند رواياتى را كه در فضيلت آن حضرت است تضعيف و تأويل نمودند و در مدح ديگران روايات جعل نمودند.
30 ـ سيره ابن هشام، ج2، ص29.
31 ـ نفس الهموم، ص127.
32 ـ سفينة البحار، ج1، ص446.
33 ـ جمال الاسبوع، ص522.