بسم الله الرحمن الرحيم

وابستگى جهان به امام زمان 7

مقدّمه:

مجموعه اى كه پيش رو داريد متشكل از چندين جزوه و مقاله و كتاب است كه توسط حضرت آية الله لطف الله صافى تدوين يافته و همه آنها در مورد امامت بطور اعم و در رابطه با حضرت مهدى (عج) بطور اخص مى باشد، كه قبلاً بطور مستقل و جدا چاپ شده بودند. بنابر مصالحى كه مؤلف محترم در نظر داشتند و نظر به اينكه هر يك از اين بحثها مكمل يكديگر است ، لذا پيشنهاد فرمودند كه همه آنها در دو جلد، تحت عنوان «امامت و مهدويت» چاپ و منتشر گردد، تا شيفتگان آستان امامت و ولايت هر چه بهتر و بيتشر از اين مجموعه سودمند و پر فايده بهره مند گردند.

در ضمن همانگونه كه مؤلف محترم نيز در مقدمه خود فرموده اند، اين دفتر كمال سعى و كوشش خود را در نهايت سودمندتر شدن اين مجموعه از لحاظ ويراستارى، ترجمه آيات و روايات و اشعار عربى، اعراب گذارى، استخراج منابع و مآخذ و كارهايى از اين قبيل به عمل آورد، اما در عين حال اگر اشتباهى مشاهده گرديد آنهم با بخشش شما جبران خواهد شد.

در اينجا لازم است براى آشنايى مختصر خوانندگان گرامى با اين مجموعه، اجزاى اين جلد را بطور خلاصه معرفى نمائيم:

1ـ «وابستگى جهان به امام زمان 7». آنچه اين جزوه بطور مختصر آنرا بيان مى كند، توجيه و تفسير عقلى و علمى و منطقى اين وابستگى و بيان امكان و صورت وقوع آن است كه در ضمن چندين بررسى و توجيه، توضيح داده مى شود.

2ـ «عقيده نجات بخش». در اين بخش، سؤالى مطرح شده و آن اين است كه از عقيده به ظهور مصلح آخر الزمان چگونه مى شود در زمان غيبت براى اجراى احكام و نظامات اسلام استفاده كرده و چگونه برداشتى داشته باشيم كه در ضمن پاسخ به اين پرسش، موارد زير نيز مورد بررسى قرار گرفته است:

«رابطه عقيده به ظهور حضرت مهدى 7 با چگونگى هاى ذهنى و فكرى»، «رابطه عقيده به ظهور حضرت مهدى با وحدت جامعه و حكومت جهانى»، «رابطه عقيده به ظهور حضرت مهدى با مساوات اسلامى»، «رابطه عقيده به ظهور حضرت مهدى با عدالت اجتماعى و زمامدارى»، و «رابطه عقيده به ظهور حضرت مهدى با عدل و قسط».

3ـ «اصالت مهدويت». در اين بخش، اصالت مهدويت از ده جهت به شرح زير مورد بررسى واقع مى شود. اصالت مهدويت از جهت: «معقول بودن امكان آن»، «اتكاء بر مبانى معقول و منطقى»، «موافقت با فطرت و نواميس عالم خلقت»، «قبول و ابتناى آن بر بشارات پيامبر و اديان آسمانى»، «موافقت با فطرت و نواميس عالم خلقت»، «قبول و ابتناى آن بر بشارات پيامبر و اديان آسمانى»، «ابتناى آن بر آيات قرآن كريم»، «ابتناء بر احاديث معتبر و متواتر»، «اتفاق مسلمانان و اجماع شيعه و اهل سنت»، «معجزات و كرامات»، «ابتناى آن بر توحيد و يكتا پرستى»، «نقش آن در عمل و برقرارى عدالت و به ثمر رساندن انقلاب اسلامى».

4ـ «معرفت حجت خدا». (شرح دعاى اللهم عرفني نفسك) در اين بخش بعد از توضيح لغات اين دعا، به تفسير آن پرداخته شده و در پايان نيز بحثى كلى در فائده دعا آمده است.

5ـ «نويد امن و امان». اين بخش، خود مجموعه مطالب و مقالاتى است كه پيرامون شخصيت و غيبت و ظهور حضرت ولى عصر، حجة بن الحسن 7 بر اساس مآخذ و مصادر معتبر شيعه و اهل سنّت نگاشته شده است.

6ـ «پاسخ به ده پرسش». و بالاخره در اين قسمت به ده سؤال پيرامون نظام امامت و چگونگى غيبت و بعضى از خصائص و اوصاف حضرت مهدى 7 پاسخ داده شده است.

اميد است خوانندگان گرامى با استفاده از اين مجموعه بسيار مفيد و كم نظير، هر چه بيشتر توانسته باشند با مطالب مربوط به امامت (مخصوصاً امامت حضرت بقية الله الاعظم امام زمان ـ ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء ـ) آشنا شده و گمشده خود را يافته باشند.

به اميد روزى كه حضرتش با طلوع از عالم اسلام، چشم مشتاقانش را به نور خود منوّر گردانده وبا ريشه كن كردن ظلم و فساد از روى زمين، عدل و داد را بگستراند. و پرچم انقلاب اسلامى ايران تحويل آن حضرت گردد. ان شاء الله .

دفتر انتشارات اسلامى

وابسته بجامعه مدرسين حوزه علميه قم


بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين وصلى الله على سيد رسله أجمعين أبي القاسم محمد وآله الطاهرين الذين هم أركان الايمان ، وأُمناء الرحمن وأمان لاهل الارض فبهم يمسك الله السماء أن تقع على الارض الا باذنه وبهم يمسك الارض أن تميد بأهلها وبهم ينزل الغيث وتنشر الرحمة وتخرج بركات الارض ولولا مافي الارض منهم لساخت بأهلها1.

قال الامام أبو جعفر الباقر 7 :

لو أن الامام رفع من الارض ساعة لماجت بأهلها كما يموج البحر بأهله2.

ترجمه به مضمون: اگر زمين ساعتى خالى از امام بماند اهل خود را فرو خواهد برد و چون دريائى كه به موجش اهلش را مضطرب وبى قرار سازد در موج و اضطراب افتد.

پيشگفتار

بايد توجه داشت كه اصل وابستگى ساير ممكنات به وجود امام ـ سلام الله عليه ـ و چگونگى آن و مسائل مشابه آن را، دانشمندان و علماى حكومت و عرفان با دلايل عقلى و فلسفى و عرفانى اثبات كرده اند. چنانكه به وسيله وحى و خبر آنانكه با عالم غيب ارتباط و اتصال دارند و از غيب عالم و علم كتاب و روابط نهانى و پنهانى ممكنات با يكديگر، باذن الله تعالى و به عنايت و لطف او، مطلع مى باشند نيز ثابت است و طبق همين اطلاعاتى كه ايشان به ما مى دهند، فرضاً دليل عقلى مستقل هم نباشد، به آنچه خبر مى دهند اعتقاد پيدا مى كنيم.

زيرا براى تحقيق اين گونه موضوعات ـ به خصوص تفاصيل آن ـ راهى مطمئن تر و باور بخش تر از وحى و اخبار انبياء و اوصياى آنها نيست3 چنانكه وجود ملائكه و اصناف آنها و مأموريتها و مداخلاتشان در عالم و تصرفات و ارتباطاتى كه با تنظيم عالم دارند، بر حسب قرآن مجيد و احاديث شريفه، ثابت و مسلم است و هركس به نبوّت و وحى و قرآن مجيد و رسالت حضرت رسول اكرم 9 مؤمن باشد، به آن نيز ايمان دارد زيرا ايمان به صدق انبياء و وحى و انباء و اخبار آنها، قابل تبعيض نيست. بنابر اين در اين موضوع نيز اين راه شناخت، مورد استناد و كمال اعتماد و يقين آور و اطمينان بخش است.

بر حسب رواياتى كه در تفسير بعضى از آيات قرآن مجيد وارد شده و همچنين رواياتى كه مستقلاً روايت شده، وابستگى جهان به وجود امام 7 ثابت است و هر چند بعضى از اين روايات به وابستگى بعضى از اين عالم مثل زمين، بيشتر دلالت نداشته باشد، اما بعضى ديگر بر وابستگى كل دارد. مضافاً اينكه بعضى از معيارها و ملاكها كه اين وابستگى را تأييد مى نمايد عام است و وابستگى كل عالم را اثبات مى كند.

ناگفته نماند كه از طرق اهل سنّت نيز احاديثى كه فى الجمله دلالت براين موضوع دارد، روايت شده است; مثل روايتى كه «عبدالله به بطه عكبرى» كه از محدثين مشهور و نامدار است4، در كتاب «الانابة» به سند خود از عبدالله به اميه مولى مجاشع5، از يزيد رقاشى6 از انس بن مالك7 به اين لفظ روايت كرده است:

قال : قال رسول الله 9 : «لا يزال هذا الدين قائماً الى اثنى عشر فاذا مضوا ساخت الارض بأهلها»8.

انس گفت: رسول خدا 9 فرمود: همواره اين دين برپا خواهد بود تا دوازده نفر، پس وقتى كه وقتى كه آن دوازده نفر درگذشتند، زمين اهل خود را فرو خواهد برد.

و چنانكه از بعضى احاديث استفاده مى شود، از صدر اول و عصر صحابه، افراد برجسته اى از آنان، مانند سلمان و ابوذر ـ كه نمى توان معتقداتشان را جز به استناد به هدايت و بيان و ارشاد حضرت رسول اعظم 9 مستند دانست ـ اين وابستگى را بازگو كرده و به ديگران مى آموختند، از جمله از سلمان و ابوذر در مقام توصيف اميرالمؤمنين على 7 روايت شده است:

«انه لزر الارض الذي تسكن اليه ويسكن اليها ، ولو فقد لانكرتم الارض وأنكرتم الناس»9.

ابن اثير در نهايه و ابن منظور در لسان العرب، «زر» را به استخوانى كه در زير قلب است و قوام قلب را به آن گفته اند، معنى كرده اند كه بنا بر اين، ترجمه اين جمله اين است:

على 7 قوام زمين است، كه زمين به سوى او آرام مى گيرد و به سوى آن سكون و آرامش حاصل مى شود و اگر او (يا جانشين او) نباشد، هر آينه زمين و مردم را، منكر و دگرگون و به وضع ديگر و ناشناخته خواهيد ديد.

حاصل اينكه با مراجعه اجمالى به روايات و احاديث شيعه و اهل سنت و زيارات معتبر، مثل جامعه كبيره، ارتباط وجود ساير ممكنات و بقاى زمين، بلكه عالم، نزول باران، بركات و رحمت هاى الهى، افاضه فيوضات و نعمت ها به وجود امام 7 فى الجمله ثابت و مسلم است10. چنانكه شكى نيست كه يگانه راه نجات و امان از گمراهى، شناختن امام، قبول امامت او و پيروى از او است كه علاوه بر احاديث متواتر ثقلين و سفينه و أمان، حديث مشهور بين شيعه و اهل سنت كه حميدى در «جمع صحيحين» آن را روايت كرده است، با كمال تأكيد و توعيد برآن دلالت دارد، متن اين حديث به روايت حميدى (در جمع صحيحين) اين است:

«من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهلية11= هركس بميرد و امام زمن خود را نشناسد، مرده است، (مانند) مردن جاهليت».

و فخر رازى از حضرت رسول 9 روايت كرده است كه فرمود:

«من مات ولم يعرف امام زمانه فليمت إن شاء يهودياً وإن شاء نصرانياً»12.

«هركس بميرد و نشناخته باشد امام زمان خود را، پس اگر خواست يهودى بميرد و اگر خواست نصرانى».

و تصريح به اين بيان و اقتباس از فرمايش حضرت رسول اعظم 9 است، كلام معجز نظام خليفه و وصىّ آن حضرت على 7 كه مفخر علماى اسلام سيد رضى از آن حضرت روايت نموده است:

«وانما الائمة قوام الله على خلقه وعرفاؤه على عباده ولا يدخل الجنة إلاّ من عرفهم وعرفوه ولا يدخل النار إلاّ من أنكرهم وأنكروه13= همانا امامان از سوى خدا و به امر خدا، قائم بر خلق خدا و برپا دارندگان آنها، و مدبر و مدير امور، نگهبان مصالح و سرپرست بندگان خدا مى باشند داخل بهشت نمى شود مگر آن كس كه بشناسد ايشان را و ايشان او را بشناسند و داخل آتش نمى شود مگر كسى كه ايشان را نشناسد و انكار كند، و امامان : او را نشناسند و انكار نمايند».

و در رابطه با اين مسائل است فرمايش ديگر آن حضرت:

«ألا إنّ مثل آل محمد 9 كمثل نجوم السماء اذا خوى نجم طلع نجم14= آگاه باشيد كه به تحقيق مثل آل محمد 9 مثل ستاره هاى آسمان است; كه هرگاه ستاره اى بخواهد غروب كند، ستاره ديگر طلوع نمايد».

اينگونه احاديث و احاديثى كه مدلول آنها گسترده تر است، از حدّ تواتر گذشته است و مورد نظر در اين رساله، إستقصاء و احصاى آن احاديث و تحقيق در مقدار دلالت آنها نيست، كه احصاء و بررسى اين احاديث به كاوش بسيار و مطالعات زياد و تأليف كتابى مفصّل و بزرگ نياز دارد.

آنچه در اين رساله بطور مختصر در نظر است، توجيه و تفسير عقلى و علمى و منطقى اين وابستگى و بيان امكان و صورت وقوع آن است كه در ضمن چند بيان توضيح و توجيه مى شود. و اگر چه بحث و بررسى را مى توان در دو زمينه قرار داد; يكى ارتباط اصل وجود ممكنات به وجود امام 7 و ديگرى ارتباط بقاى آنها بوجود آن حضرت 7 امّا به ملاحظه اختصار و عدم تكرار، در طى چند بررسى و توجيه، معقوليّت و منطقى بودن هردو جهت را به يارى خداوند متعال بيان خواهيم كرد. وما توفيق الاّ بالله عليه توكلت واليه أُنيب.

بررسى و توجيه اول

عالم انسان كه آن را عالم صغير مى گويند، نمونه كل جهان و مجموع عالم است كه آن را عالم كبير و اكبر مى خوانند، چنانكه در شعر منسوب به حضرت اميرالمؤمنين 7 آمده است:

«أتزعم أنك جرمٌ صغير وفيك انطوى العالم الاكبر»15

بلكه همه عالم ها، از عالم اتمها تا عالم منظومه ها و كهكشانها همه و همه، نمونه مجموع عالم هستند و همه داراى يك نقطه مركزى هستند كه وجودشان به آن مرتبط است و:

دل هر ذره را كه بشكافى آفتابش در ميان بينى

مجموع عالم و كل جهان نيز داراى چنين نقطه مركزى است; اين نقطه مركزى در ظاهر هر چه باشد، در باطن وجود ولىّ عصر و قلب هر زمان است، چنانكه نقطه مركزى انسان در ظاهر مغز است اما در باطن روح انسان يا به تعبير ديگر قلب او مى باشد. انسان ظاهربين گمان مى كند كه ارتباطات، منحصر در چيزهائى است كه با حواس ظاهرى يا با تجربه دريافت مى شود و از ارتباط عالم ظاهر با باطن، و عالم شهادت و حضور، با عالم غيب و ماوراء ستور، و محسوس با معقول و آنچه از دسترس تجربه خارج است، غافل است و ارتباطات ظاهرى و محسوس را فقط بر اساس تأثير و تأثر ذاتى اشياء مى پندارد، خصوصاً كه نظام اتم و كهكشانها را به يك نوع مى بيند و تحت يك برنامه و جريان متحد الشكل مشاهده مى كند، پس گمان مى كند كه يك جزء بالذات، مركز و ثابت است و جزء يا اجزاى ديگر بالذات يا به تأثير ديگر، سيار و متحرك، و از تأثير عالم غيب در أن غافل است و نمى داند كه (ذلك تقدير العزيز العلمى) .

در ديده تنگ مورنور است زاو در پاى ضعيف پشه زور است زاو

داتش سزاست مر خداوندى را هروصف كه ناسزا است دور است ازاو

و نمى پرسد كه جهت جامع و ارتباط بخش اين اجزاء چيست؟ و چگونه اين نظامها بر آنها حاكم شده و اين عناصر مختلف بوجود آمده؟ و كجا و در چه مجلسى و محفلى و با كدام عقل و شعورى اين قرار را با يكديگر گذارند كه با تركيبات و اجزاى متفاوت اين عناصر را بيافرينند و از تركيب آنها اين همه مرتبط و متناسب ساخته كه از قواعد و قوانين و تناسبى كه در آن است، بشر توانسته است با كشف قسمتى از آنها، حتى در كيهان و جهان هاى برين، تصرّف و رفت وآمد نمايد و از فاصله ميليونها سال نورى كسب اطلاع كند؟ خدا دانا است كه در اين همه عوالم چه خبرها و چه شگفتى ها، چه پديده ها و چه زيبائى ها و چه اسرار و روابطى برقرار كرده است و چه محكم و استوار است اين آيه كريم كه مى فرمايد:

(قل لو كان البحر مداداً لكلمات ربي لنفد البحر قبل أن تنفد كلمات ربي ولو جئنا بمثله مدداً)16= «بگو اگر دريا براى نوشتن كلمات و آثار قدرت و آيات پروردگار من و مخلوقات او مركّب باشد، هر آينه دريا تمام شود پيش از آنكه كلمات پروردگار من تمام شود، اگر چه مانند آن مدد بياوريم».

چه غافل مى باشند آنانكه چشمشان از ظاهر به باطن نفوذ نمى كند و جهان و صاحب جهان را نشناخته از اين جهان مى گذرند و مصداق (يعلمون ظاهراً من الحياة الدنيا وهم عن الاخرة هم غافلون)17مى باشند.

آرى همه جا نظام او ودست او است، از اتم تا كهكشانها و بالاتر و آنچه هنوز بشر به كشفش موفق نشده، همه آيات و نشانى هاى اويند.

شنيدستم كه هركوكب جهانى است جداگانه زمين وآسمانى است

تو پندارى جهانى غير از اين نيست زمين وآسمانى غيرازاين نيست

چه نيكو و معرفت افزا است سخن سرور اوليا و اشرف اوصيا و رهبر عرفا اميرالمؤمنين على 7.

«سبحانك ما أعظم شأنك سبحانك ما أعظم ما نرى من خلقك ، وما أصغر كل عظيمة في جنب قدرتك ، وما أهول ما نرى من ملكوتك ، وما أحقر ذلك فيما غاب عنا من سلطانك ، وما أسبغ نعمك في الدنيا وما أصغرها في نعم الاخرة18= تسبيح تو را مى گويم، چه عظيم است شأن تو، تسبيح تو را مى گويم، چه بزرگ است آنچه را مى بينيم از آفرينش تو و چه كوچك است بزرگ آن در كنار قدرت تو، و چه هولناك است آنچه مشاهده مى كنيم از ملكوت تو، و چه حقير است اين در جنب آنچه مشاهده مى كنيم از ملكوت تو، و چه حقير است اين در جنب آنچه از ما پنهان است از سلطان تو، و...»

و البته جهان به حكمت الهى و اراده ازلى، داراى قوانين و قواعدى است و بهتر اين است كه با اقتباس از قرآن كريم بگوئيم داراى سنتى است و هر پديده و حادثى معلول علتى است و علوم مادى و طبيعى، چيزى غير از اطلاع و آگاهى بر بخش مختصرى از اين قواعد و سنن و سلسله علل و معلولات نيست. اما چنان نيست كه احتمال وجود عالم غيب و تأثير آن در حدوث و بقاى موجودات مادّى، و ارتباط وجود ولىّ و قطب، در تأثير و تأثرى كه در اشياء است، با قانون عليّت قابل نفى و انكار باشد، و به طريق اولى «نفى ارتباط وجود عالم با وجود ولىّ» قابل اثبات نمى باشد و هرگز چنين نفى و اثباتى امكان پذير و معقول و منطقى نيست، زيرا قانون عليّت مى تواند نفى يا تأثير بعضى از اشياء را در وجود تمام اشياء يا بعض اشياء اثبات كند و به عبارت ديگر اگر با حذف بعضى از عوامل مادى كه عليّت و ارتباط آن بوجود يك پديده يا بقاى آن محتمل است، آن پديده را همچنان باقى و موجود يافتيم، عدم عليّت آن عامل و عدم ارتباط بقاى آن پديده بوجود آن عامل احتمالى، استكشاف مى شود. اما با حذف عاملى كه عليّت آن نسبت به يك پديده محتمل باشد، به فرض آنكه آن پديده نيز حذف شود، ثابت نمى شود. عاملى كه حذفش حذف پديده را در پى داشت، علّت مستقل آن پديده است، زيرا معلوم نمى شود كه تأثير آن عامل به نحو شرط بوده يا به نحو مقتضى و يا رافع يا مانع يا علّت، پس احتمال اينكه چيز ديگر و امر غيبى و غير قابل تجربه هم در وجود آن به نحو مقتضى يا شرط مؤثر باشد، نفى نمى شود، چنانكه با از كار انداختن مغز يا قلب، هر چند جسم انسان از كار مى افتد و وجود عنصرى و مادى او از تحرّك و فعاليت باز مى ايستد و تأثير مغز و قلب در كار و اعمال اندام و اعضاى انسان ثابت مى شود، اما نمى توان با اين آزمايش نفى روح را ثابت نمود و رابطه اعضاء و بدن نيست كه بگوئيم حيات جزء مادى انسان كه اندام او باشد فقط مرتبط به مغز يا قلب، و به روح و عالم غيب ارتباط ندارد.

اشتباه نشود، نمى خواهيم با اين بيان، ارتباط ممكنات را با وجود امام، يا اعضاء و اندام انسان را با روح او ثابت نمائيم، بلكه مى خواهيم بگوئيم كه اين ارتباط، از مسائلى كه با قانون عليّت و آزمايشهاى مادى و تجربى و به اصطلاح بعضى علمى، قابل نفى باشد، نيست، هر چند در مقام پذيرش و ايمان به آن بايد به دلائلى كه براى اثبات اينگونه موضوعات اقامه مى شود، استناد كرد.

و بالاخره مى گوئيم ارتباط وجود ساير ممكنات با وجود ولىّ و قطب جهان، به حكم خبر صادق مصدّق، يعنى پيغمبر اكرم 9 و ائمه طاهرين : ثابت است، اگر چه ارتباط غير ارادى باشد، مثل ارتباط منظومه شمسى با شمس و اجزاى اتم با هسته مركزى و هزاران هزار روابط تكوينى كه در عالم جماد و نبات و حيوان و انسان، و بين اعضاء و اجزاى آنها برقرار است، و نفى تأثير وجود قطب در وجود پديده هاى اين عالم ـ باذن الله تعالى ـ با قانون عليّت و تجربه و آزمايش امكان پذير نيست و امكان احتمال تأثير آن به هيچ وجه قابل رد نمى باشد. بنابر اين، ايمان به آن علاوه بر ادلّه عقلى با توجه به احاديث و روايات نيز كاملاً عُقلائى و منطقى است و موجب شرك و غلّو و اينگونه امور نخواهد بود، چنانكه احتمال تأثير يا يقين به تأثير هر شىء در شىء ديگرى ـ به تقدير الله تعالى ـ شرك نمى باشد.

و حاصل اين توجيه اين است كه، چنانكه در ارتباطات و تأثير و تأثّرها، وجود هسته مركزى و ما به الارتباط و ما به البقاء و ما به النظام مادى ديده مى شود، و مثلاً حيات اعضاء و اندام و بخش مادى وجود انسان بوجود مغز و قلب بستگى دارد و حتى بسيارى از تصرّفات، بلكه بيشتر يا همه تصرّفات غيب وجود افراد عادى (روح) در اين عالم، به اين اعضاء بستگى دارد، امكان دارد كه وجود قطب و امام نيز ما به الارتباط تكوينى مجموع اين عالم باشد. و همانگونه كه آن ارتباطات و ارتباط ملائكه با اين عالم توجيه مى شود، اين ارتباط كه دلائل عقلى و نقلى بر أن اقامه شده نيز توجيه و تفسير مى شود19.

بررسى و توجيه دوّم

چنانكه ثابت و مسلّم است، تمام اجزاى عالم امكان به سوى موجود ممكن اشرف در حركت است، و به عبارت ديگر علت غائى عالم امكان و متحرّكات، وجود مخلوق اشرف است. هر عالم مقدمه عالم بعد و عالم كامل تر است. چنانكه عالم جنين مقدمه عالم دنيا، و عالم دنيا مقدمه عالم آخرت است، و بطور كلى هر مادونى مقدمه مافوق، وهر ناقصى براى كامل و هر كاملى براى اكمل و به سوى كمال در مسير حيات و عالم امكان سير مى كنند، تا در عين به فعليت رسيدن استعداد خاص خود، در مسير كمالى خود، كمال موجود كامل تر را فراهم ساخته و به او بپيوندند.

پس اگر سير جهان بدون موجود ممكن اكمل باشد و منتهى به آن نباشد، جهان از هدف اَسنى و اشرف خود محروم مى شود و حركت جهان، اگر بى ثمر و بى هدف نباشد، اقلاً بدون فايده اكمل خواهد بود. لذا هميشه وتا حركت در عالم امكان هست، بايد براى موجود اكمل و به سوى آن باشد و آن «امام و حجت خدا و ولىّ دوران و قطب زمان» خواهد بود كه يا در كسوت و منصب نبوّت ظهور دارد و يا در كسوت امامت و منصوب وصايت، قائم مقام و جانشين نبىّ و پيغمبر خواهد بود. بديهى است با امكان موجود اشرف و فيّاضيت خدا و عدم بخل در مبدأ فيّاض، اكتفا بوجود غير اشرف نخواهد شد.

وخلاصه اين بيان، اين است كه وجود حضرت رسول اكرم وسيده نساء العالمين و ائمه اثنى عشر ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ مقصد اصلى خلقت مى باشند20. و ديگران، علاوه بر آنكه نسبت به مادون خود، كامل تر و علّت غايى هستند، طفيل وجود آنها و فرع وجود آن بزرگواران مى باشند.

و اين موضوع مستفاد از روايات معتبره است. از جمله از حضرت اميرالمؤمنين 7 در نهج البلاغه روايت است كه در ضمن يكى از نامه هاى تاريخى خود به معاويه مرقوم فرمود:

«فانا صنائع ربنا والناس بعد صنايع لنا21= ما تربيت يافتگان پروردگارمان هستيم و مردم پس از آن تربيت يافته ما هستند.

و صدوق ـ عليه الرحمه ـ از حضرت رسول اكرم 9 روايت نموده است كه به امير المؤمنين 7 فرمود:

«ياعلي لولا نحن ما خلق الله آدم ولا حواء ولا الجنة ولا النار ولا السماء ولا الارض22= اى على اگر ما نبوديم خداوند خلق نمى كرد آدم و حوا را و بهشت و جهنم و آسمان و زمين خلق نمى شدند.

و رافعى ـ يكى از علماى معروف عامّه ـ در ضمن حديثى طولانى، روايت كرده است كه خداوند متعال به آدم ـ على نبينا وآله وعليه السلام ـ فرمود:

هؤلاء (يعني محمداً وعلياً وفاطمة والحسن والحسين) خمسة من ولدك ، لولاهم ما خلقتك هؤلاء خمسة شققت لهم خمسة اسماً من أسمائي ، لولاهم ما خلقت الجنة ولا النار ولا العرش ولا الكرسي ولا السماء ولا الارض ولا الملائكة ولا الانس ولا الجن23= اينان (محمد و على و فاطمه و حسن و حسين ـ صلوات الله عليهم ـ) پنج تن از فرزندان تو هستند، اگر نبودند ايشان تو را خلق نمى كردم اينان پنج تن اند كه براى ايشان پنج اسم از اسم هاى خودم مشتق كردم. اگر ايشان نبودند خلق نمى كردم بهشت و نه آتش، و نه عرش و نه كرسى و نه آسمان و نه زمين، و نه فرشتگان و نه انس و جن را».

و نظير اين ارتباط است، ارتباط آفرينش آنچه در زمين است با آفرينش آدم و بنى آدم، چنانكه در قرآن مجيد مى فرمايد:

(خلق لكم مافي الارض جميعاً)24.

و در آيه ديگر مى فرمايد: (والارض وضعها للانام)25.

و در آيه ديگر فرموده است: (الذي جعل لكم الارض فراشاً والسماء بناءً وأنزل من السماء ماءً فأخرج به من الثمرات رزقاً لكم)26.

و همچنين آياتى كه دلالت دارند بر تسخير زمين و آفتاب و ماه و نجوم براى انسان.

و چنانكه مرحوم پدرم آيت الله آخوند ملاّ محمد جواد صافى 1 در يكى از تأليفات خود به نام «مصباح الفلاح» يا در تأليف ديگرش به نام «نفايس العرفان» تحقيق كرده، آياتى مثل (وما خلقت الجن والانس إلاّ ليعبدون)27 نيز دلالت دارند، زيرا وقتى خلقت جن و انس براى عبادت باشد، با اينكه عالى ترين مرتبه عبادت و اطاعت كه نمايش و تبلور كمال اعلاى موجود ممكن است همان است كه از امام 7 صادر مى شود، وبا توجه به اينكه عبادات ديگران نيز بايد در خط عبادت امام و پيروى از او باشد تا از شرك و انحراف و معايب و موانع ديگر مصون بماند، پس امام مقصد اصلى و علّت غائى خلقت خواهد بود.

و نظير اين تحقيق است آنچه كه آن مرحوم و ديگران از محققان بزرگ فرموده اند كه غرض از خلقت، تخلّق به اخلاق الهى مثل علم و قدرت و ظهور قدرت ربوبى است، كه اگر چه در تمام اشياء و خلقت تمام كائنات آثار علم و قدرت و حكمت او ظاهر و هويدا است و هر چه هست آيه و كلمه او است، اما ظهور علم و قدرت او در انسان و استعداد و تخلق انسان به اختيار خود به اخلاق الهى، در مرتبه اى است كه هيچ موجودى غير از انسان آن استعداد را ندارد و تحقق و فعليت كمال اين استعداد و جلوه و نمايش برين و برترين آن، وجود امام28 و افعال و اخلاق و جامعيّت و نواحى متعدّد كمالى او است.

بنابر اين باز هم امام مقصد اصلى خلقت و خلاصه و نتيجه علياى آن مى باشد و خدا همه اشياء را براى بشر و بشر را براى انسان كامل كه ولىّ امر هر عصر و قطب دوران و صاحب الزمان است، آفريد چنانكه براى پديد آمدن ميوه، انسان به ايجاد باغ، آبادكردن زمين، ساختن و كندن جوى و جدول، تهيه آب و احداث قنات و كاشتن درخت اقدام مى نمايد كه در واقع همه را براى ميوه مى خواهد و ميوه، مطلوب بالذات و خواسته حقيقى و اوّلى او است و ديگر چيزها مطلوب بالعرض و خواسته تبعى و ثانوى است و شايد همين بود سر اينكه ملائكه گفتند:

(أتجعل فيها من يفسد فيها ويسفك الدماء ونحن نسبح بحمدك ونقدس لك)29= «آيا مى خواهى كسانى را در زمين بگمارى كه فساد كنند و خونها بريزيد و حال آنكه ماتورا تسبيح مى كنيم».

و پاسخ خداوند متعال كه فرمود: (إني أعلم ما لاتعلمون)30= «من مى دانم آنچه را كه شما نمى دانيد». اشاره به همين باشد كه اگر چه مفسد و خونريز در بين بشر پيدا خواهد شد، اما چون اين نظام منتهى و متضمن وجود بندگان صالح و شايستگان مقام خلافت الهى خواهد شد، بايد برقرار شود و خدا مى داند كه محصول اين جعل خليفه در زمين چه خواهد بود و چه موجودات كاملى را متضمن مى باشد، و مانند ابراهيم و موسى و عيسى و محمد خاتم الانبياء و على مرتضى و مهدى خاتم الاولياء، از آن بوجود خواهد آمد.

و مخفى نماند كه محققين علماى اهل سنّت نيز همه براينكه حضرت رسول اكرم 6 داراى چنين منزلت و مقامى است اتفاق دارند و زبان حالشان اين اشعار است:

محمد المجتبى معنى جبلته وما لادم طين بعد مجبول

والمجتبى تاج علياه الرفيع وما للبدر تاج ولا للنجم إكليل

لولاه ما كان أرض لا ولا افق ولا زمان ولا خلق ولا جيل

ولا مناسك فيها للهد اشهب ولا دياريهاللوحي تزيل31

و اين اشعار:

ياصفوة الرسل الذي لولاه لم يثبت على حدّ المقام كليم

كلاّ ولا سكن الجنان أب ولم ينهض الى الروح المسيح رميم

الله قد صلّى عليك فكل ذي مجد لمجدك دأبه التسليم32

و اين اشعار:

محمد كازل تا ابد هر چه هست به آرايش نام او نقش بست

چراغى كه انوار دانش بدو است فروغ همه آفرينش از او است

و ابن حجر در «المنح المكيّة في شرح الهمزيّه» در شرح اين شعر:

لك ذات العلوم من الغيب ومنها لادم الاسماء

مى گويد: مقصود از خلق آدم، خلق پيغمبر ما 9 از صلب او بوده است پس خلق پيغمبر ما، به طريق ذات بوده و خلق آدم به طريق وسيله33.

و مخفى نماند كه محدثين بزرگ اهل سنّت نيز احاديثى روايت كرده اند كه اين وجه به صراحت از آنها استفاده مى شود; از جمله در ذيل حديثى كه متضمن شرح توسل حضرت آدم ـ على نبينا وآله وعليه السلام ـ به حضرت رسول اكرم 9 مى باشد و «حاكم» آن را از پيغمبر 9 روايت نموده و به صحّت آن گواهى داده است، چنين آمده كه خدا خطاب به آدم فرمود:

«إنه لاحب الخلق اليّ وإذ سألتني بحقه فقد غفرت لك ، ولولا محمد ما خلقتك = به درستى كه او (محمد 9 محبوب ترين خلق به سوى من است، و حال كه به حقو او از من سؤال كردى، تو را آمرزيدم، و اگر محمد نبود تو را خلق نمى كردم». اين حديث را علاوه بر حاكم، ابن حجر در «الجواهر المنظّم» و بيهقى در «دلائل النبوه» و طبرانى روايت نموده اند34.

و نيز در ضمن حديثى كه ابن حجر از ابن عباس روايت نموده و آن را صحيح دانسته، آمده است:

«أوحى الله تعالى الى عيسى ـ صلوات الله على نبينا وعليه وسلامه ـ ياعيسى آمن بمحمد ومر من أدركه من أُمتك أن يؤمنوا به ، فلولا محمد ، ما خلقت آدم ، ولولا محمد ما خلقت الجنة ولا النار ...35= وحى كرد خداى تعالى به سوى عيسى: اى عيسى ايمان آور به محمد و امر كن كسانى از امّت تو كه او را درك مى نمايند به او ايمان آورند پس اگر محمد نبود، آدم را نمى آفريدم و اگر محمد نبود، بهشت و آتش را خلق نمى كردم».

ونيز اين حديث قدسى، معروف بين شيعه و ديگران است: «لولاك لما خلقت الافلاك = اگر تونبودى من آسمانها را نمى آفريدم».

و همچنين اين حديث قدسى را روايت نموده اند: «خلقتك لاجلي وخلقت الاشياء لاجلك = تو را به خاطر خودم و همه هستى را به خاطر تو آفريدم.

و در همين معنى و بلكه در تقدم آفرينش آن حضرت بر آفرينش ساير مخلوقات، ظهير فاريابى مى گويد:

ايزد چو كارگاه فلك را بكاركرد از كائنات ذات تورا اختيار كرد

اول تورايگانه و بى مثل آفريد وانگه سپهرهفت و عناصر چهار كرد

نى نى هنوزكاف كن از نون خبرنداشت كايزدرسوم دولت تو آشكاركرد

بديهى است هر مقامى از اينگونه مقامات، غير از نبوّت و پيغامبرى كه به حضرت خاتم الانبياء ختم شده است، غير از نبوّت و پيغامبرى كه به حضرت خاتم الانبياء ختم شده است، بر حسب دلائل عقلى و احاديث، براى اولياى بعد از آن حضرت كه ائمّه اثنى عشر : مى باشند، ثابت و مسلّم است.

هم القوم من أصفاهم الود مخلصا تمسك في أخراه بالسبب الاقوى

هم القو فاقوا العالمين مناقبا محاسنهم تروى وآياتهم تتلى36

و چه نيكو گفته است ابونواس در خطاب به حضرت رضا 7 :

تالله لما برى خلقاً فأتقنه صفاكم واصطفاكم أيها البشر

وأنتم الملا الاعلى وعندكم علم الكتاب وما جائت به السور

مطهرون نقيات جيوبهم تتلى الصلاة عليهم أينما ذكروا

من لم يكن علوياً حين تنسبه فماله من قديم الدهر مفتخر37

اگر گفته شود: اينگونه ارتباطى كه شما به آن، به ارتباط آب وجوى، وحتّى شاخه و برگ درخت با ميوه، مثل زديد، به عكس نيز وجود دارد، يعنى ميوه هم به وجود آب وجوى و باغ وابستگى دارد، بلكه وابستگى آن بيشتر و مؤكدتر است، زيرا بدون وجود آب و درخت، ميوه حاصل نمى شود، در حالى كه بدون ميوه، وجود درخت امكان پذير است.

پاسخ داده مى شود:

اولاً: آنچه در خارج ديده مى شود از درخت هاى بى ميوه، غرض از وجودشان ميوه نبوده است، هر چند شخصى كه آن را كاشته است قصدش ميوه بوده است و اگر او به اين جهت عالم بود، هرگز آن را نمى كاشت. اما مدّبر حقيقى و فاعل واقعى كه عالم به همه چيز است، از وجود آن درخت آنچه را كه تكويناً خواسته است، حاصل شده است، و اين اشكال از اين ناشى شده كه بين فاعل حقيقى عالم با فاعل حقيقى عالم با فاعل ظاهرى جاهل فرق نگذارده اند. در اينجا موضوع سخن، فاعل حقيقى عالم حكيم است كه خود فرموده است.

(أفرأيتم ماتحرثون ءأنتم تزرعونه أم نحن الزارعون)38= «آيا نديديد تخمى را كه در زمين كاشتيد آيا شما آن را رويانديد يا ما رويانديم؟» و نيز در آيه ديگر مى فرمايد:

(أفرأيتم ما تمنون ءأنتم تخلقونه أم نحن الخالقون)39= « آيا نديديد كه شما نخست نطفه اى بوديد؟ آيا شما آن نطفه را به صورت انسان آفريديد، يا ما آفريديم؟».

ثانياً: ارتباط بدن عنصرى امام مانند غير امام، با اشياى مادى و عناصر بسيط ومركّب ديگر، اگر چه معلوم و مسلّم است، اما اين خصوصيّت را كه فرد خاصى چنان باشد كه ديگران وجودشان به او وابستگى معنوى داشته باشد، هيچ كس غير از امام دارا نيست; چنانكه در عالم ارتباطات ظاهرى، خصوصيت اينكه فردى بدون پدر و مادر خلق شده باشد، اختصاص به آدم و حوّا دارد و خصوصيت اينكه فردى بدون پدر باشد، اختصاص به مسيح دارد.

ثالثاً: ارتباط وجود امام با مواد و عناصر، مثل ساير افراد، در جهت مادّى آنها است در صورتى كه ارتباط و وابستگى آنها به امام در جهت جسم و روح و ظاهر و باطن وجودشان مى باشد به عبارت ديگر اگر چه وجود عنصرى امام به مادّه و عناصر ارتباط دارد، اما نفس اين عناصر و مواد و غيب وجود تمام اشخاص و افراد بوجود امام و غيب وجود آن حضرت كه حقيقت وجود او و اصل ذات او است ارتباط دارد و اين خصوصيتى است كه باذن الله تعالى فقط امام و انوار پيغمبر اكرم 9 و ائمه معصومين : داراى آن مى باشند.

رابعاً: ارتباط ميوه بوجود جوى و درخت و خاك و آب، از قبيل ارتباط شىء به علّت مادى آن است، و ارتباط آنها با ميوه از قبيل ارتباط شىء به علّت غائى آن مى باشد.

بنابر اين ارتباط وجود عنصرى امام با آب و خاك و تمام عناصر و هوا و آفتاب و ساير مخلوقات، نظير ارتباط شىء با علّت مادى خود مى باشد. و اما ارتباط سايرين با او، نظير ارتباط شىء با علّت غائى خود است; و پر واضح است كه علّت غائى شىء از علّت مادى و همچنين علّت صورى آن افضل است. زيرا كه علّت غائى، مقصود بالذات و بالاصاله و استقلال است و علّت صورى و مادى، مقصود بالتبع و بالعرض است.

عليهذا ارتباط وجود ممكنات بوجود امام به گونه اى كه بيان شد، مقبول و مسلّم و امر غريب و مورد استعبادى نيست، همانگونه كه بر حسب قرآن مجيد و قانون مطابقت و ناموس تناسب، معلوم مى شود كه آنچه در زمين است، براى اين بشر است و اين بشر حاصل اين خلقت و جلوه اتمّ و اكمل قدرت و علم الهى است و:

ابروبادومه وخورشيد وفلك دركارند تاتوانى به كف آرى وبه غفلت نخورى

و:

توئى تو، نسخه صنع الهى به جواز خويش هر چيزى كه خواهى

همينطور انسانها نيز وجودشان به وجود امام مرتبط است وطفيل وجود امام و حجت خدا مى باشند و بايد گفت كه:

از رهگذر خاك سر كوى شما بود هر نافه كه بر دست نسيم سحر افتاد

روشن از پرتو رويت نظرى نيست كه نيست منت خاك درت بر بصرى نيست كه نيست

ناظر روى تو صاحب نظرانند وليك بوى گيسوى تو در هيچ سرى نيست كه نيست

همه كمالات به كمال رسول اكرم 9 و سيدة النساء و ائمه طاهرين : مى پيوندد و معيار و ميزان كمال و مصدر هدايت و ارشاد و برهان خلق و حجت خدايند: «فهم مفتاح خزائن الرحمن ومعادن العلم والعرفان وينابيع الحكمة والايمان» چنانكه از حضرت صادق 7 مروى است:

«في الاصل كنا نجوماً يستضاء بنا وفي البرية نحن اليوم برهان

نحن البحور التي فيها لغائصها در ثمنى وياقوت ومرجان

مساكن الخلد والفردوس نملكها ونحن للخلد والفردوس خزان

من شذ عنا فبرهوت مكانته ومن أتانا فجنات ورضوان»40

بررسى و توجيه سوم

اگر تقدير خداوند قادر حكيم چنان باشد كه چنانكه بعضى از ملائكه واسطه نزول بعضى بركات و انجام مأموريتهائى شده اند، فيوض عامّ و خاص به واسطه امام به سايرين برسد و امام مجراى فيض باشد، خواه ناخواه وجود و بقاى ساير ممكنات كه به فيض الهى حدوث و بقا دارند، به مجراى فيض او كه به تقدير او از آن مجرا فيض به آنها مى رساند مرتبط خواهند بود، و اگر چه در فرض عدم اين مجارى فيض، بازهم فيّاضيت خدا اگر قصورى در مفاض نباشد، برقرار است، اما مى توان گفت كه ممكنات همه آن استعداد را ندارند كه بدون واسطه تلقى فيض نمايند و قصور خودشان مانع از كسب فيض بطور مستقيم است، نظير اينكه در تعداد معدودات، شمارش از يك شروع مى شود و بدون آن دوّم و سوّم و... معدود نمى شود، و اعداد بعد از يك، همه به گونه اى حاوى عدد يك مى باشند، هر چند معدودشان غيرهم باشند. و اين نه براى نقص قدرت شمارش كننده است، بلكه به جهت اين است كه عنوان معدود سوم مثلاً، بدون عنوان معدود دوم و اول امكان وجود ندارد. همچنين فيوض الهى بدون رسيدن به مخلوق اكمل و اشرف امكان وصول آن به مخلوق ما دون نيست، نه براى اينكه در فيض قصورى است بلكه براى آنكه فيض گيرنده استعداد ندارد.

لذا امام 7 كه در جنبه «يلى الرّبى و يلى الخلقى» كامل است، واسطه ايصال بركات مى باشد. چنانكه بسيارى از نعمتهاى الهى در اين عالم به واسطه و بلكه به وسايط به ما مى رسد، و چنانكه شاخه ها و برگهاى درخت به واسطه تنه و ريشه درخت از آب و مواد زمين كه برايشان مقرر شده است، استفاده مى نمايند، و چنانكه همه مردم استعداد تلّقى وحى را ندارند و بايد به واسطه نبى و پيغمبر باشد، امكان دارد كه تمام فيوض يا بعضى فيوض ديگر نيز به همين نحو با وسايط مقتضى و مناسب به نيازمندان و مستعدان برسد. بديهى است چنين واسطه اى غير از امام نخواهد بود. و مسأله، يك مسأله تكوينى خواهد شده كه تخلف از آن نامعقول است.

يكى از محدّثين بزرگ اهل سنّت به نام ابراهيم بن محمّد جوينى شافعى (متوفّاى سال 730)، در كتابى كه به نام «فرائد السمطين»41 آن را موسوم كرده است حديثى را به سند منتهى به حضرت زين العابدين 7 روايت كرده است، كه در ضمن آن فرمود:

«ونحن الذين بنا يمسك الله السماء أن تقع على الارض إلاّ باذنه ، وبنا يمسك الارض أن تميد بأهلها وبنا ينزل الغيث ، وينشر الرحمة ويخرج بركات الارض ولولا ما في الارض لساخت بأهلها42= مائيم ككه به واسطه ما نگاه مى دارد خدا آسمان را از اينكه بر زمين افتد، مگر به اذن او، و به واسطه ما زمين را نگه مى دارد از اينكه به اهلش مضطرب گردد و به واسطه ما (يا براى ما و به طفيل وجود ما) باران نازل مى كند و نشر رحمت مى نمايد و بركتهاى زمين را بيرون مى آورد، و اگر آنچه (آن كس) كه در زمين است از ما، نبود، زمين اهل خود را فرو مى برد».

بدر الدّين رومى، شارح قصيده برده، در شرح خود به نام «تاج الدّرة فى شرح البردة» در شرح اين بيت:

وكل آي أتت الرسل الكرام بها فانما اتصلت من نوره بهم

مى گويد: هر معجزه از معجزاتى كه پيامبران آوردند و ساير آياتى كه دلالت بر كمال فضل و راستى گفتارشان از علم و حكمت در ايشان دارد، متصل و واصل به ايشان نشد، مگر از نور او كه اوّل هر نور و مبدأ آن است. زيرا كه فرمود: «أول ماخلق الله نوري»43 و شكى نيست كه انبياء و رسولان همه از نور واحد، مخلوق مى باشند و آن نور پيغمبر ما است. پس انوار ايشان، شعبه هايى از آن نور و فروغ آن نورند و او نور الانوار و شمس الاقمار است.

و عصام اسفراينى در شرحش بر برده مى گويد: «انوار ساير پيغمبران اثرى از آثار نور آن حضرت است، پس از نور محمد است نور عرش و كرسى، نور آفتاب و ماه، و انوار جميع پيغمبران...»44.

ونيز بدر الدين رومى در شرح اين بيت بوصيرى:

فانه شمس فضل هم كواكبها يظهرن أنوارها للناس في الظلم

مى گويد: اين آيات روشن به انبيا، از نور پيغمبر 9 رسيد، به جهت اينكه او خورشيد فضل خدا و رحمت از براى عموم مردم است و پيغمبران مظاهر نور او و حاملان سِرّ او به حسب درجات استعداد و مراتب قابليتهاى خود بودند، انوار حقايق و اسرار دقايق آن حضرت را براى اقوام خود، به دعوت آنها، به تصديق او واقرار به آمدن او اظهار مى كردند، چنانكه ماه نور آفتاب را ظاهر مى نمايد و حكايت مى كند45.

بررسى و توجيه چهارم

امام; الگو، نمونه، اُسوه و علامت است كه هر تندرو بايد به سوى او بازگردانده شود و الاّ گمراه مى شود، و هر كندرو بايد خود را به او برساند و الاّ هلاك مى گردد.

چنانكه از مضمون احاديث بسيارى كه از طريق شيعه و اهل سنت وارد است46 كمال ديگران به او تضمين و تأمين مى شود و حركت و سير همه در راه مستقيم فقط با حركت و سير او كنترل و تصحيح و تعديل مى گردد.

بنا بر اين نقش امام نقش سازنده اى است كه بدون آن، سالكان راه كمال نمى توانند به درستى مسير خود اطمينان داشته باشند، و اين است معناى احاديث متواترى مانند احاديث سفينه كه پيغمبر 9 مى فرمايد:

«مثل أهل بيت من، مثل كشتى نوح است كه هر كس برآن سوار شد نجات يافت و هر كس تخلف كرد هلاك شد، پس هر كس متمسّك به امام و هدايت امام و تأسّى به امام شود نجات مى يابد و هر كس تخلّف كند هلاك مى شود».

و همين است معناى احاديث ثقلين47 كه پيغمبر 9 در آنها تمسّك به قرآن و عترت را يگانه وسيله امان از ضلالت معرفى فرموده است.

بنا بر اين كمال عالم وما سوى الله، به وجود امام منوط است و بدون وجود امام، عالم فاقد كمال لايق به خود بوده و ناقص خواهد شد، و چون فيض خدا كامل بوده و نقص در آن تصور نمى شود لذا نقص همه به كمال وجود امام كامل مى شود و كسر همه بوجود او جبران مى گردد.

بررسى و توجيه پنجم

چنانكه كل عالم و تمام آفرينش «كلمة الله الكبرى» و «كتابه التكوينى» و «آيته الجامعة» و «اسمه الاعظم» است و دلالت بر ذات جامع جميع صفات كمال او دارد، افراد وانواع و اجزاء و اعضاى اين عالم نيز هريك جداگانه، آيه و نشانه حق تعالى و كلمه و اسم و فعل و حرف كتاب تكوينى او هستند:

«ففي كل شيء له آية تدل على أنه واحد

ولله في كل تحريكة وفي كل تسكينه شاهد»

هر گياهى كه از زمين رويد وحده لا شريك له گويد

به نزد آنكه جانش در تجلّى است همه عالم كتاب حق تعالى است

عرض اعراب و جوهر چون حروف است مظاهر همچو آيات و وقوف است

همه ظهور قدرت و علم او، و تسليم فرمان او هستند: (وله أسلم من في السموات والارض طوعاً وكرهاً واليه يرجعون)48= «هركه در آسمانها و زمين است خواه ناخواه مطيع فرمان خداست و همه به سوى او رجوع مى كنند».

و دليل بر كمال و پاكى و تنزّه او از تمام نقايص مى باشند (يسبح لله مافي السموات وما في الارض الملك القدوس العزيز الحكيم)49= «هر چه در آسمانها و زمين است خدا را كه پادشاه منزه و مقتدر و داناست تسبيح مى كنند».

بر هر موجودى به حسب كمال مراتب وجودى خود و بر هر انسانى به حسب كمال مراتب انسانيت و تخلّق به اخلاق الهى إسم او و كلمه او صادق مى باشد هر چه كمال فرد و نوع بيشتر باشد صدق اسم و كلمه بر او كاملتر خواهد شد.

لذا در تفسير آيه شريفه: (ولله الاسماء الحسنى فادعوه بها)50= «براى خدا نامهاى نيكوئى است به وسيله آنها خدا را بخوانيد» وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق 7 «نحن والله الاسماء الحسنى الذي لا يقبل من أحد طاعة الا بمعرفتنا قال فادعوه بها51= به خدا سوگند اسماء حسنى مائيم كه از احدى طاعتى پذيرفته نمى شود مگر به معرفت ما، كه خدا فرمود: پس بخوانيد او را به آنها».

چون امام در بين تمام آيات و كلمات الهى آيت كبرى و تامه و كلمه عليا و اسم اعظم تكوينى است، چنانكه از امير المؤمنين 7 روايت شده است:

«ما لله عزوجل آية هي أكبر مني ولا لله من نبأ أعظم مني52= براى خداوند ـ عزوجل ـ نشانه و خبرى بزرگتر از من نيست».

امام اسم تكوينى «الولى» و «الحاكم» و «الهادى» و «العادل» و «العالم» «والقادر» است، و به عبارت ديگر امام كسى است كه هر يك از اسماء و صفات الهى را كه در ممكن، در حد امكانيتش، امكان حصول داشته باشد، دارا باشد. بديهى است كه همه ممكنات، كلمات و اسماء الهى هستند و در كثرت، چنانند كه در آن قرآن كريم مى فرمايد:

(قل لو كان البحر مداداً لكلمات ربي لنفد البحر قبل أن تنفد كلمات ربي ولو جئنا بمثله مدداً)53.

همه آيات خدا هستند، اما مانند اسماء لفظى كه دلالت آنها بر مسمى در صراحت و ظهور و ذات و صفت، و صفت ذات و فعل متفاوتند، اسماء تكوينى نيز متفاوتند; مثلاً هر عالمى علمش دلالت بر علم خدا دارد، اما دلالت علم يك شاگرد دبستانى در حد يك معلم و دلالت علم يك معلم، در حد يك استاد و يك فيلسوف و مجتهد و مرجع تقليد نيست.

دلالت علم كسى كه (عنده علم من الكتاب)54 است در حد علم (من عنده علم الكتاب)55= «كسى كه نزد اوست علم كتاب الهى». كه امام 7 است، نمى باشد.

پس بديهى است چنين اسمى جامع مراتب و كمالات اسماء مادون خود مى باشد و چنانكه در أسماء لفظى، بعضى از اسماء، جامع مفاد اسماء ديگر هستند ـ مثلاً اسم «القادر» جامع مفاد اسم «الخالق»، «الرازق» ، «المحيى» ، «المميت»، «الشافى» و اسمهاى شريفه ديگر است; يا اسم «العالم» جامع مفاد «السميع»، «البصير» و «الخبير»، و كلمه و اسم جلاله «الله» حاكى از تمام أسماء و جامع مفاد همه است ـ در اسماء تكوينى و كلمات الله نيز بعضى از اسماء جامع مراتب و كمالات اسماء ديگر مى باشند و دلالتشان بر مسمى ظاهرتر و جامع تر است و به عبارت ديگر; چنانكه بعضى صفات، از شؤون و جلوه هاى صفات ديگرند و ذات به واحديت، و احدّيت مصداق آن صفات است.

بعضى از اسماء نيز به اعتبار مسميّاتشان ـ كه صفات فعلى يا ذاتى مى باشند ـ از شؤون و جلوه هاى اسماء مسميّات ديگرند كه گاه آن مسميّات، صفات فعل يا صفات ذات ويا ذات مقدّس الوهيّت مى باشند. بنابر اين وجودات و ذوات مقدّس چهارده معصوم : اسماء تكوينى الهى هستند و همانطور كه اسمائى مثل «الخالق»، «المعز» و «المذل» به اسم «القادر» و همه اسماء به اسم «الله» و «لا إله الاّ هو» منتهى مى گردند وبه آن وابسته اند و تحت آن اسم قرار دارند، اسماء تكوينى نيز همه تحت اسم تكوينى محمد يعنى «وجود محمد» 9 و در درجه بعد تحت أسماء ساير چهارده معصوم، يعنى «وجودات آنها» قرار دارند و همه آن أسماء تكوينى، ظهور صفتى، و كمالى از كمالات آن ذات مستجمع جميع صفات كمالى مى باشند كه اسم اعظم و اكبر تكوينى بر آن دلالت دارد، و وابسته به آن اسم هستند. اسامى لفظى، لظشان وابسته به اسم اعظم و كلمه جلاله است، به اعتبار آنكه مسميات آنها شؤون و صفات مسمّى به اسم اعظم است و آن اسم اعظم حاكى از آن صفات و حاوى تمام آنها است و نزديك به اين بيان است، اين شعر مشهور:

نام احمد نام جمله انبياء است چونكه صدآمد نود هم پيش ما است

همانطور كه عدد حاوى تمام اعداد از يك تا صد است، اسم احمد پيش ما است انبياء است و آن حضرت جامع كمالات تمام مخلوقات ما دون خود است و آنها نيز به آن وابستگى دارند، همان وابستگى كه اسم «المتكلم» و «العزيز» و «المقتدر» با اسم «القادر» و همه اسماء به اسم اعظم و جلاله «الله» دارند.

و به عبارت ديگر ذات الوهيّت است كه قادر است و عالم و... و صفات او عين ذات اوست، و او مصداق همه صفات كماليه است. و اگر چه همه أسماء الحسنى بر او ـ عزّ اسمه ـ صادق است و بالالتزام بر ذات جامع جميع صفات كمالى هم دلالت دارند، چون مثلاً «القدير» و «العزيز» و «العالم» و «الخالق» مطلق و بالذات جز ذات جامع جميع صفات كمال نيست، امّا به دلالت مطابقى، چنانكه در اسم جلاله مى فرمايند، دلالت بر او ندارند و به عبارت ديگر مضمونشان «هو القدير» و «هو الجليل» و «الله على كل شيء قدير» و «الله عالم بكل شيء» است. و چنانكه درك صفت بودن موصوف امكان پذير نيست، اسم صفت نيز بدون اسم موصوف قابل درك نيست يا لا اقل تبادر موصوف از آن به ذهن با وجود اسم موصوف و اسم اكبر و اعظم او بيشتر خواهد بود.

بنابر اين دلالت اين اسماء بر معنى و شناخت آنها در حدّى به اسماء ديگر و شناخت مفاد آنها ارتباط دارد و به احتمالى هر چند بعيد شمرده شود، محتمل است مفاد حديث معروف: «من مات ولم يعرف امام زمانه ، مات ميتة جاهلية» همين باشد، چون امام كلمة الله العليا و آية الله العظمى واسم اكبر الهى است، كسى كه اين اسم را نشناسد، خدا را نشناخته است، چنانكه اگر كسى اسماء الحسناى الهى را نشناسد، او را نشناخته است.

سخنى ديگر

خواننده عزيز، اين بحث بيش از اين قابل إطاله است، ولى چون ظرافت و لطافت آن زياد است وبا اندك لغزش قلم، مطلب نامفهوم و بلكه ممكن است اشتباه عرضه شود، از آن بيمناك كه عبارات و الفاظم رسا نباشد و مطلب را چنانكه حق آن است، نرساند. تا اين حدّ هم كه توضيح دادم، چون كافى و خالى از قصور بيان نيست، معذرت مى خواهم وبا استشهاد به اين شعر با مضمون و محتوى:

وان قميصاً خيط من نسج تسعة وعشرين حرفاً عن معاليه قاصر

سخن را به گونه ديگرى كه تعقيب بحث و موجب مزيد معرفت و بصيرت شود، ادامه مى دهيم:

انسان در بين تمام انواع موجودات ممكن استعداد ترقى و كمالش از همه بيشتر است و چنان است كه از حضرت صادق 7 روايت شده است:

«الصورة الانسانية هي أكبر حجج الله على خلقه ، وهي الكتاب الذي كتبه بيده وهي الهيكل الذي بناه بحكمته ، وهي مجموع صور العالمين وهي المختصر من العلم في اللوح المحفوظ56= صورت انسانيّت بزرگترين حجت هاى خدا بر خلق او است و آن كتابى است كه خدا با دست تواناى خود آن را نوشته و آن هيكلى است كه به حكمت خود آن را بنا كرده و آن مجموع صورت جهانها و عوالم است و آن مختصر علومى است كه در لوح محفوظ است».

بر اساس همين شرافت و شأن و استعداد است كه، انسان نيازش به تربيت الهى و بارش باران رحمت و فيض ربوبى از همه بيتشر است; چون نياز يك كوزه به آب به همان مقدار است كه شاعر گفته:

گر بريزى بحر را در كوزه اى چند گنجد قسمت يك روزه اى

اما نياز جوى و نهر و رود خانه به مقدار ظرفيت آنها است. انسان به رحمت بيشتر، به علم زيادتر، و به تربيت متعالى تر محتاج است، چنانكه رود خانه و دريا به آب بيشتر نياز دارد:

آب كم جو تشنگى آور بدست تا بجوشد آبت از بالا و پست

موجودات بر حسب استعداداتى كه براى كمالات دارند، و بر حسب سعه دركى كه به سعه فقر و حاجت خود داشته باشند، از فيوضى غيبى و عنايات لا ريبى بهره مند خواهند شد.

بديهى است فقر نبات و گياه به تربيت، از فقر جماد بيشتر است، يعنى قابليّت قبول تربيت در آن زيادتر است، و فقر و نياز حيوان هم از نبات بيشتر است، چنانكه فقر و حاجت انسان از كل ممكنات زيادتر و وسيع تر است، و فقر افراد انسان نيز به حسب ذات و بعضى عوارض و امور غير اختيارى متفاوت است، و به حسب جهل و علمشان تفاوت مى كند. جاهل اگر چه فقر علمى دارد، اما آنچنانكه عالم احساس فقر مى كند احساس نمى كند، يك دانشجو يايك طلبه، باياد گرفتن چند اصطلاح، بسا گمان كند كه همه علوم را ياد گرفته است، در حالى كه يك نفر فقيه و عالم و فيلسوف هر چه علمش زيادتر مى شود، فقر و نياز و وابستگى و تعلق خود را به خدا بيشتر درك مى كند، و تواضع و فروتنيش زيادتر مى شود، و خود را در برابر علم الهى چون قطره اى از دريا و از آن كمتر و فرومايه تر مى يابد، و زبان حالش اين شعر خواهد شد:

يكى قطره باران ز ابرى چكيد خجل شد چو پهناى دريا بديد

كه جائى كه دريا است من كيستم ور او هست حقّا كه من نيستم

از اين جهت است كه امام، انسان مافوق (نه مافوق انسان) و ممكن مافوق (نه مافوق ممكن) است، رئيس فقرا است يعنى تمام هويتش فقر و احساس نياز به خداى بى نياز است و چون بيشترين استعدادها را دارد، بيشترين نيازها رابه خدا دارا است و لذا به كسب بيشترين عنايات و عطيّات و افاضات الهى به حكم «العطيات بقدر القابليات» نايل است.

از دعاهائى كه از امامان : روايت شده و از حالاتشان در هنگام دعا و عبادت، استفاده مى شود كه چنان عرض فقر و مسكنتى كه از آنان در درگاه خدا ظاهر شده، از ديگران (حتى بزرگترين فلاسفه الهى) ديده نشده است. و اين شعور به فقر و نياز و خود را نديدن و چيزى نشمردن در آن بزرگواران چنان شدّت و رسوخ داشته است كه احساس حاجت به خدا و لطف و كرم او از بزرگترين و متعالى ترين درجات ايشان بوده است، آنان عزّت خود را به عبوديّت و پرسش و بندگى او مى دانستند كه در مقام مناجات عرضه مى داشتند:

«الهي كفى لي عزاً أن أكون لك عبداً وكفى لي فخراً أن تكون لي رباً»57.

حقاً بايد سير قافله ممكنات و كاروان انسانيّت، براى وصول به اين مقام و براى نزديك شدن به اين مقام و شباهت يافتن به صاحبان اين مقام باشد، كه اگر اين نباشد مسير آنان لغو و پوچ و بيهوده خواهد شد و عالم به آنگونه كه (اگزيستانسياليست ها) و «سارترها» و «ماركسيست ها» و ملحدان ديگر معتقدند، هيچگونه تفسير و توجيهى نخواهد داشت، و همان بهتر كه با بمب هاى ويران كننده يكباره آن را ويران و نابود كنند و به اين مرارت ها، جنگ ها، كشمكش ها، ناكامى ها، ناراحتى ها و فلاكت ها پايان دهند و همه را و آيندگان را از اين تاريكخانه و وحشتكده خلاص سازند.

اما اگر بشر به منتهاى واقعى مسير جهان و انسان، آگاه شد، و نظام امامت و انسان كامل و كمال انسان را شناخت، آگاهى مى يابد و اميدوار مى شود و به زندگى و كمال و ترقى علاقمند مى گردد و عالم را با معنى و با محتوا مى شناسد; معنايى كه جمال حقيقت را به انسان نشان مى دهد و عالم را گلستان و با روح وبا هدف معرفى مى نمايد.

چه زيبا و چه با حقيقت است حركت جهان كه به سوى شخصيت هائى مانند ابراهيم، محمد، على، فاطمه، حسن و حسين مى رود و افرادى مانند سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، و شهيدانى چون حمزه، جعفر و پاكبازان و فداكارانى چون شهيدان كربلا و كوبندگان ستمگران چون حجر بن عدى، عمرو بن حمق، ميثم و رشيد هجرى، و دانشمندان و علمائى مانند زراره، محمد بن مسلم، ابن ابى عمير، زكريا بن آدم قمى، كلينى، صدوق، شيخ مفيد، سيد مرتضى و رضى، شيخ طوسى، علامه حلّى، شهيدين، شيخ انصارى، ميرزاى شيرازى، آيت الله بروجردى، و هزارها افراد از اين قبيل در هر رشته از كمال انسانى، به دنيا تحويل مى دهد.

از نظر يك نظام سوسياليستى، سير جهان و انسان به سوى جامعه اى است كه خالى از درك هاى انسانى و معنويات باشد، سير به سوى جامعه اى كه فردى مثل «استالين» در آن ديكتاتور و فرمانروا، و عملاً و بى منازع مدعى خدائى باشد، يا فرعون ديگر مثل «برژنف» زمامدار باشد كشورى ضعيف را كه در همسايگى او قرار دارد، مورد هجوم وحشيانه قرار دهد و از زمين و هوا به كشتار مردم و ويران كردن خانه هاى مردم مستمند روستاها و شهرها بپردازد و مدرن ترين اسلحه ها را براى زيريوغ گرفتن يك ملت آزاده به كاربرد و بيش از يك ميليون انسان از كوچك و بزرگ و زن و مرد را قتل عام و بيش از يك ميليون نفر را از خانه و كاشانه خود آواره سازد، و هنوز هم كه هنوز است، دست از سر آنها برندارد و چنان نشان دهد كه تا كشورشان را تصرف نكند، اگر چه به قيمت جان تمام مردم باشد، تصميم سَبُعانه خود را نخواهد شكست; و همچنين فراعنه ديگرى كه بعد از برژنف، يكى پس از ديگرى روى كار مى آيند نيز همان خط و مشى را دنبال مى كنند.

چنين جامعه اى، با چنين رهبران خونخوار و بى ايمان به شرف انسانيّت، اگر هم در بين خودشان با استضعاف ديگران و غارت مستضعفان، خوراك و مسكن و ساير وسايل رفاه مادى را فراهم كنند، از يك دام دارى آماده و پر از كاه و علف، كه در آن همه ارزشهاى متعالى انسان پوچ و بى معنى و مسخره باشد، بيشتر نخواهد بود.

و اما از نظر نظام سرمايه دارى هم بهتر از اين نيست كه هدف سير آن، سير به سوى خود كامگى ها، حيوانيّت، شهوات، آزادى هاى غير سالم ونا محدود، طبقه بندى، تبعيض و استثمار، كاخ سفيد با آن تجملات، حكومت كِنِدى هاى شهوتران و آلوده دامان و كارتر و هنر پيشه اى ريگان و نوكرهاى صهيونيسم و سرمايه داران خون آشام است.

حتماً هدف جهان را هر چه بگويند و مقصد جهان را هر چه بدانند، اين جامعه ها و اين نظامها (كه در آنها سونوشت بشريّت در اختيار دو نفر وحشى درنده قرار دارد كه جز از جهت ترس به سوى يكديگر حمله نمى كنند) نمى باشد و اين رژيم ها كه بخش عمده محصول زحمت و تلاش انسانها را صرف تجهيزات جنگى و ساختن سلاح هاى مخرّب و وحشتناك براى ادامه استكبار و استعلاى خود مى نمايند، نيست. و اگر اين هدف باشد (كه هرگز نيست) جا دارد همه با فرشتگان هم زبان شده و بگويند:

(أتجعل فيها من يفسد فيها ويسفك الدماء)58.

نظام الهى امامت به همه اين پرسش ها پاسخ مى دهد و وجود امام همه اين ايرادات را از ميان مى برد و بر همه كاخ نشين ها، و استكبارها، استعلاها و استعباد انسانها (كه در عصر ما بزرگترين و ستمكارترين و برترى جوترين آنها حكومت ماركسيسم و ملحد شوروى و رژيم استعمارگر و صهيونيسم پرور امريكا است) خط بطلان مى كشد و علّو و برترى جوئى را، حتى در كمترين جلوه اش به شدّت محكوم مى سازد و شعار و بنياد رابطه خود را با مردم و هر قوى و نيرومندى را با ضعيف، اين آيه مى داند:

(تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علواً في الارض ولا فساداً والعاقبة للمتقين)59= «ما اين دار آخرت را براى آنانكه در زمين اراده علوّ و فساد و سركشى ندارند قرار مى دهيم و عاقبت نيك، مخصوص پرهيزكاران است».

پس هر كجا ذره اى علوّ خواهى و برترى جوئى بر ديگران است، آنجا نظام امامت مستقر نيست. طغيان و ديكتاتورى و زور و استبداد ـ حتى در يك دِه و يك خانه و از يك كدخدا و يك سرپرست خانواده ـ به هر صورت و به هر شكل محكوم است و اينان از بهشت خدا محرومند و عاقبت نيك و پايان خوب براى كسانى است كه از مظاهر گردنكشى، خود برگزينى، فخر و اعتبار فروشى، استضعاف و كوچك شمردن ديگران پرهيز مى نمايند.

نظم امامت يعنى حركت همه براى على و به سوى روش على و حكومت على و مهدى 8 و در اين نظام است كه حكومت به عنوان يك هدف مقصود نيست و هر كس هم آن را به عنوان يك هدف بخواهد، شايسته حكومت و هيچ منصبى در اين نظام نيست بلكه حكومت وسيله اقامه عدل، دفع باطل و ستم، احقاق حقوق، اجراى احكام، ترقى واقعى انسانها، كمك به ضعفا، تأمين رفاه و امنيّت و آزادى همگان است.

(الذين إن مكناهم في الارض أقاموا الصلاة وآتوا الزكاة وأمروا بالمعروف ونهوا عن المنكر ولله عاقبة الامور)60.

رهبران اين نظام امامت، افرادى هستند كه خدا مى فرمايد: اگر آنها را در زمين متمكّن و صاحب نيرو گردانيم، نماز را بر پا داشته و زكات را مى دهند و امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند و پايان كارها با خدا است. در پرتو اين نظام است كه زندگى اصالت مى يابد، معنى پيدا مى كند و براى آن سير و كوشش و حركت و كار و تلاش با ارزش و عقلانى خواهد شد.

و الاّ بشر كجا مى رود؟ و كجا مى رود؟ به سوى بمب هاى اتم و ئيدروژن و جنگ هاى جهانسوز؟ يا به سوى دنياى مادّى و صنعتى و تمدنى كه اين همه بدبختى ها، فشارها، عيّاشى ها، تجمل پرستى ها و تبعيضات را به وجود آورده است؟ يا به سوى نژاد پرستى و استعمار آمريكا؟ يا به سوى جامعه حيوانى و ماشينى و مسلوب الاختيار كمونيسم كه در آن آزادى و انسانيّت به معانى حقيقى و متعاليش قابل درك نيست؟.

كدام يك از اين نظام ها و سازمان ها مى تواند هدف نهائى و پاسخگوى روح وسيع بشر باشد؟ بشر به هر كدام رسيد، گم شده خود را در آن نيافت.

اين سازمان هاى بين المللى كه هر كدام زير نفوذ يك ابرقدرت قرار دارند و به اسم حق، باطل و به اسم عدل، ظلم و به نام همزيستى مسالمت آميز و حسن همجوارى، توطئه و خيانت و تجاوز به همسايه مى نمايند و از هيچ گونه عمل خلاف قواعد انسانى روى گردان نمى باشند.

اين سازمان ملل است كه علاوه بر هزار و يك ايراد كه به آن وارد است، بارزترين نشان اساس خبيث آن ـ كه حفظ منافع زورمندان و استضعاف گران است ـ حق «وتو» است كه پنج حكومت مستكبر و جهانخوار و عامل عمده فساد دنيا و عقب ماندگى مستضعفان، در اين سازمان دارند. اين حق غير شرعى و خلاف عدالت، اين پنج حكومت را مسلّط مى سازد از اجراى هر تصميمى كه مخالف منافع خودشان باشد، جلوگيرى نمايند و آن را وتو كنند، ديگر اين مطرح نيست كه چرا اين حق براى آنها باشد؟ و چرا حكومت هاى ديگر و كوچك اين حق را نبايد داشته باشند؟ و چرا در تمام آفريقا هيچ كشورى داراى اين حق نيست؟

همه اين سخنان و نقشه هائى كه ابر ستمگران براى فريب عوام يا بهانه داشتن و بهانه ساختن براى مداخله در امور ديگران عنوان مى كنند، فاقد حقيقت و ارزش است، چنانكه حضرت ولىّ عصر ـ عجل الله تعالى فرجه ـ در ضمن اشعارى عرض كرده ام:

منشور سازمان ملل حرف است چون نيستش حقيقت و مبنائى

آوازه عدالت و آزادى اسم است و هيچ نيست مسمّائى

تا كى به جان و مال بشر دارند اين رهزنان حكومت و آقائى

واقعاً اگر اميد رسيدن به حكومت جهانى مهدى 7 و برقرار شدن نظام امامت در محدوده هاى كشورى و منطقه اى در تحت ولايت نواب عام آن حضرت «فقهاء عادل» نباشد، هيچگونه اميدى براى بشر باقى نخواهد ماند و تمام سعى و تلاش هاى او بيهوده و بى نتيجه خواهد شد.

اين آزمايش هائى كه بشر از رژيمهاى گوناگون كرده و اين كه به هر رژيمى روى مى آورد، آن را بر آورنده خواسته هاى واقعى خود نمى بيند، موجب مى شود كه وقتى منادى آسمانى مردم را به حكومت جهانى مهدى ـ سلام الله عليه ـ بخواند، جمعيت هاى محروم و گروه هاى مستضعف در همه جهان از آن استقبال نمايند و حكومت الهى را به جاى تمام اين حكومتهاى گوناگون از جان و دل بپذيرند.

چنانكه در روايات قريب به اين مضمون روايت شده است كه هنگامى حكومت مهدى 7 اعلام و برقرار مى شود كه بشر تمام حكومتها و رژيمها را امتحان كرده باشد و ناتوانى ها، نارسائى ها، مفاسد و معايب آنها را دانسته و فهميده باشد كه در حقيقت برايش يك راه و يك اميد بيتشر باقى نمانده است.

متن روايت اين است:

«لن يبق أهل بيت لهم دولة إلاّ ولوا قبلنا حتى لا يقول أحد وإنا لو ولينا لعدلنا مثل هؤلاء»61.

بديهى است در چنين وضعى كه همه از كارسازى رژيم ها و مكتبهاى گوناگون مأيوس شدند، دعوت الهى مهدى 7 را از جان و دل مى پذيرند و مستضعفان جهان به يارى آن حضرت كه منصور به رُعب و مؤيد به نصر خدا است بر مى خيزند و مستكبران را از صحنه مداخله در امور جوامع بشرى بر كنار مى نمايند. و در چنان جهانى كه پر از استكبار و استضعاف شده و همه چشم به راه و منتظر يك حركت و نهضت و بيرون آمدن دست غيبى از آستين مصلح جهان و موعود پيغمبران باشند، ناگهان وعده الهى محقق مى شود و مهدى موعود كه علائم و نشانى ها و خصوصياش در صدها حديث بيان شده است ظهور مى فرمايد و عالم را پر از عدل و داد مى كند:

«فيملا الارض قسطاً وعدلاً بعد ما ملئت ظلماً وجوراً»62.

در اينجا، سخن را در اين رساله به پايان مى رسانيم و خوانندگان كاوشگر و معرفت جو را به كتاب هاى محققين علما و آگاهان به كتاب و سنّت و معارف آل محمد ـ صلوات الله عليهم ـ ارجاع مى دهيم و فقط بن پرسشى كه ممكن است براى بعضى در رابطه با مطالب گذشته پيش بيايد در خاتمه اين رساله جواب مى دهيم:

پرسش اين است كه آنچه گفته شد از وابستگى جهان به وجود امام 7 در صورتى صحيح است كه امام و حجت همراه با وجود عالم، همواره و حتى قبل از خلقت آدم و حوّا، وجود داشته باشد، اما در صورتى كه سلسله حجج الهى به وجود آدم منتهى شود، يا به عبارت ديگر از او آغاز گردد، ساير اجزاى عالم، قبل از خلقت حجج، چه وابستگى به وجود آنها خواهند داشت و چگونه اين وابستگى قابل توجيه است؟

پاسخ اينكه:

اولاً بر حسب بعضى از توجيهات كه يادآور شديم، حتى اگر شخصى كه اكمل و اشرف كاينات است و وجود جهان وابسته به او است، بعد از خلقت عالم و به صورت يك جزء و يك واحد از اجزاى عالم آفريده و موجود شو، وابستگى سايرين به وجود او قابل انكار نخواهد بود و به قول خاقانى همان وجود او، بعد از اينكه جهان مراحلى را طى كرد، دليل بر كمال او است.

خاقانى گويد:

اگر جه بعد همه در وجودش آورد وجود آخر او بر كمال او است گوا

نه سوره از پس ابجد همى شود مرقوم نه معنى از پس اسماء همى شود پيدا

نه روح را پس تركيب صورت است نزول نه شمس را زپى صبح صادق است ضياء

و ثانياً بر حسب اخبار معتبر، انوار پيغمبر اكرم و ائمه طاهرين ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ پيش از همه، خلق شده اند63 «وأول ماخلق الله»، آن بزرگواران بوده اند و از حضرت مولى اميرالمؤمنين 7 نقل شده است كه فرمود:

«كنت مع الانبياء سراً، كما كنت مع محمد 9 جهراً»64.

رواياتى كه در گزارش معراج حضرت رسول 9 وارد شده و همچنين بعضى احاديثى كه در تفاسير آياتى مثل (وان من شيعته لابراهيم)65 وارد شده نيز بر اين دلالت دارند كه انوار خمسه طيّبه و ساير ائمه معصومين : پيش از ظهور و تجلى آنها در اين جهان آفريده شده اند، و بعضى از پيامبران، ماند حضرت ابراهيم خليل الله : به ديدار و زيارت آن انوار نايل شده و به آن بزرگواران در حوائج مهم و شدايد متوسل شده و خدا را به حق آنها خوانده اند، و يكى از نكته ها و اسرار اينكه عيسى ـ على نبينا و آله وعليه السلام ـ با آن مقام كلمة اللهى و روح اللهى، بر حسب اخبار متواتر كه از طريق سنى و شيعه روايت شده است، به حضرت مهدى ـ ارواحنا فداه ـ در نماز اقتدا مى كند، همين موضع بلند و علوّ رتبه و كمال آن حضرت است كه بايد حتّى مثل عيسى به آن مقتداى جهانيان اقتدا نمايد. و مؤيد اين مطلب حديث معروف از رسول اكرم 9 است كه فرمود: «لو كان موسى حياً لما وسعه إلاّ اتباعي»66 و حديث «آدم ومن دونه تحت لوائي يوم القيامة»67 و چه نيكو سروده شده است:

جهان روشن از لُمعه روى او شب قدر، تارى زگيسوى او

چو سازد لواى خلافت بلند در آرد سر عاصيان در كمند

نهالى است از گلشن اصطفا ثمر بخش اصحاب صدق و صفا

سرشته به آب كرامت گلش محيط علوم لدنّى دلش

مه رايتش ثالث ماه و خور ز عدلش شود جمله آفاق پر

چو گردد به محراب اين مقتدا كند پور مريم بدو اقتدا

و چون در اين موضوع اگر بخوايهم بسط سخن بدهيم و پيرامون اين روايات و تحقيقات و لطائف و مطالبى كه علماى اهل تحقيق فرموده اند، سخن بگوئيم، از وضع اختصارى كه در اين رساله منظور است خارج خواهيم شد، با تقديم درود به صاحب مقام ولايت عظمى و امامت كبرى، حضرت بقة الله، صاحب العصر و ولى الامر، حجة بن الحسن العسكرى 8 و كليه شيعيان و مؤمنان به ولايت آن حضرت، و منتظران ظهور آن يگانه رهبر و ولىّ امر كل ـ أرواح العالمين له الفداء ـ و ضمن عرض ضراعت و مسكنت، با اين سه بيت شعر، خطاب به آستان فرشته پاسبان آن ولىّ دوران و قطب زمان نموده، رساله را پايان مى دهيم:

دل دردمند عاشق، ز محبّت تو خون شد نه كُشى به تيغ هجرت، نه به وصل مى رسانى

نمى روم ز ديار شما به كشور ديگر برون كنيدم از اين درآيم از در ديگر

من ار چه هيچ نيم هر چه هستم آن توام مرا مران كه سگى سر بر آستان توام

و اين چند بيت را نيز از اشعار مرحوم آيت الله والد، كه تضمين اشعار معروف خواجه حافظ شيرازى است، اضافه مى كنم:

اى زيب ده عالم، مجموعه زيبائى سر حلقه جن و انس، سر دفتر دانائى

در پرده غيبت چند، اى مهر جهان پائى اى پادشه خوبان، داد از غم تنهائى

دل بى تو بجان آمد، وقت است كه بازآئى اى عشق تو اول فرض، در مذهب اسلامى

جان مى دهمت گر باد، آرد ز تو پيغامى صحراى تجلّى را، از مهر بنه گامى

اى درد توام درمان، در بستر ناكامى و اى ياد توام مونس، در گوشه تنهائى

اميد وصال تو، ايدوست جوانم كرد عشق تو مرا فارغ، از هر دو جهانم كرد

بازآ كه فراق تو، بى تاب و توانم كرد مشتاقى و مهجورى، دور از تو چنانم كرد

كز دست بخواهد شد، پايان شكيبائى

«اللهم عجل فرجه وسهل مخرجه وزين الارض بطول بقائه واجعلنا من أنصاره وأعوانه والمجاهدين بين يديه وصل عليه وعلى آبائه الطاهرين».

وآخر دعوانا أن الحمد لله رب العالمين



1 ـ اقتباس از احاديث باب21 كمال الدين ص201 ـ 210 طبع مكتبه صدوق و كتابهاى ديگر.

2 ـ غيبت نعمانى، باب8 حديث10، ص139، طبع مكتبه صدوق.

3 ـ پيرامون علم انبياء و اولياء، به معيبات و چگونگى و واقعيّت آن، كه امرى انكار ناپذير است، مرجعه شود به كتابهائى كه يا در خصوص اين موضوع نوشته شده، يا به مناسبتى اين مباحث در آنها پى گيرى شده است از جمله تأليفات اين حقير مثل «نويد امن وامان» و «پرتوى از عظمت حسين 7» و «فروغ ولايت در دعاى ندبه».

4 ـ شرح زندگى او در تاريخ بغداد و لسان الميزان مذكور است.

5 ـ رازى در «الجرح والتعديل» شرح زندگى عبدالله بن اميّه قرشى را نوشته است كه ظاهراً غير از عبدالله به اميه مولى مجاشع است، و در جامع الرواة، شرح حال عبدالله بن اميّه سكونى را نوشته است كه از اصحاب حضرت صادق 7 است.

6 ـ شرح حال يزيد بن ابان رقاشى در تهذيب التهذيب ابن حجر مذكور است.

7ـ انس بن مالك از صحابه معروف است كه ماجراى زندگى و تاريخ حالات او در كتابهاى تاريخ و تراجم مثل استيعاب و إصابه واُسد الغابة و غيره آمده است.

8 ـ كشف الاستار ص99 در بعضى نسخه ها كلمه «ساخت» ماجت نوشته شده است و پوشيده نماند كه احاديث دال بر امامت ائمه اثنى عشر : از طرق اهل سنّت متواتر است و بيش از سى نفر از صحابه اين احاديث را روايت كرده اند و اين روايات بر صحت مذهب شيعه اهل بيت : كه معتقد به امامت ائمه اثنى عشر مى باشند، دلالت دارند و بر هيچ يك از مذاهب ساير فرق مسلمين قابل انطباق نيستند، خصوصاً كه در خود اين روايات، روايات مطلقه تفسير شده و در رواياتى مثل روايت حافظ معروف «ابوالفتح بن ابوالفوارس» در اربعين خود به اسامى ايشان نيز تصريح شده است.

9 ـ لسان العرب و نهايه ابن اثير، قسمت «زر».

مخفى نماند كه اين حديث در كتابهاى معتبر شيعه نيز روايت شده، از جمله در امالى شيخ مفيد 1 مجلس 17 از سلمان روايت شده است. در امالى شيخ مفيد حديث اينطورى است ... «انه لعالم الارض وزرها واليه تسكن ولو قد فقدتموه لفقدتم العلم وأنكرتم الناس» .

10 ـ رجوع شود به كتابها و جوامع حديث مثل كافى و وافى بحار و دُرر البحار و غيره.

11 ـ كشف الاستار، ص78 و 79.

12 ـ المسائل الخمسون، رساله اى است از فخر رازى كه در ضمن مجموعه اى به نام «مجموعة الرسائل»، در مصر در مطبعه علميه كردستان، در سال 1328 قمرى چاپ شده و اين حديث در صفحه 384 اين كتاب نقل شده است.

13 ـ نهج البلاغه، خ150.

عالم جليل ميرزا ابوالفضل تهرانى 1 در شرح زيارات عاشورا، در موضوع معرفت امام در كتاب شفاء الصدور خود كلامى دارد كه عيناً نقل مى شود:

معرفت امام 7 مراتبى دارد:

مرتبه اول: احاطه به مقام ايشان است، كما هو حقّه، و اين مرتبه در حيّز افهام ما نيست:

جمله اداراكات بر خرهاى لنگ او سوار باد پايان چون خدنگ

و حديث شريف «من عرفنا فقد عرف الله» مى تواند اشاره به اين معنى باشد و حديث معروف كه شيخ صدوق ـ عليه الرحمه ـ روايت كرده كه پيغمبر 9 فرمود: «ياعلى ماعرف الله إلاّ أنا وأنت ولا عرفني الاّ الله وأنت ولا عرفك إلاّ الله وأنا» بنا بر عموم ثبوت احكام اميرالمؤمنين براى ائمه : چنانچه در اخبار وارد شده ـ شاهد صدق اين مدعى باشد.

مرتبه دوم: اطلاع بر اسرار و سراير، و وقوف بر بواطن و ضمائر ايشان است به حدى كه طاقت بشر اقتضا كند; اينهم مراتبى دارد و معقول به تشكيك است و اين درجه خصيصين شيعه و صديقين و اولياء است و از اخبار اهل بيت : معلوم مى شود كه سلمان فارسى و ابو حمزه ثمالى و يونس بن عبدالرحمن مولى آل يقطين جماعتى ديگر، هر يك به مرتبه اى از مراتب اين مقام رسيده اند و مستفاد از مجموع اخبار آن است كه در صحابه افضل از سلمان نيست و اين حكم جارى در اهل بيت نيست، چون او به تنزيل از ايشان شده و ايشان به تحقيق از اين طايفه هستند.

مرتبه سوم: اطلاع بر مراتب كمالات و مدارج مقامات عاليه ايشان است; چنانچه از اخبار اهل بيت و آثار شريفه ايشان ظاهر مى شود، از علم و حلم و تقوا و شجاعت و سماحت و احتياج جميع خلق در امور به ايشان و وساطت ايشان در صدور جميع فيوض الهى و مواهب ربّانى و اينكه امامت بر جميع ما فى الوجود دارند و اين مقام علماء و فقهاء و مؤمنين از حكما و عرفا است و هركس هر چه بيشتر از مشكوة انوار مقدّس ايشان اقتباس كرده و زيادتر از بحر محيط فضائلشان اعتراف نموده، در اين مرحله ثابت قدم تر و صاحب منزلت تر است.

مرتبه چهارم: اعتراف به امامت ايشان و دارائى كمالات است اجمالاً، و اين حظ عوام است و جميع مراتب از تشكيك و اختلاف، به حسب اختلاف استعداد اصحاب آنها، خالى نيست... (شفاء الصدور، ص213، 214).

14 ـ نهج البلاغه، خطبه8.

15 ـ گمان مى كنى كه تو جسم كوچكى هستى و حال آنكه عالمى بزرگ در وجود تو نهفته است.

16 ـ سوره كهف، آيه109.

17 ـ به امور ظاهرى زندگى دنيا آگاهند ولى از عالم آخرت غافل مى باشند. سوره روم، آيه7.

18 ـ نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه109.

19 ـ مناسب اين توجيه است، اين اشعار از مرحوم حاج ميرزا حبيب خراسانى:

اى چرخ كهن به طلعت نو از روى تو مه گرفته پرتو

بندى زكمند تو مجره نعلى زسمند تو مه نو

از حزم تو شد زمين گرانبار و از عزم تو شد فلك سبك رو

حزمت به زمين كه اين چنين باش عزمت به فلك كه آنچنان رو

اى چاكر درگه تو قيصر و اى بنده درگه تو خسرو

جان برلب و لب به جان رسيده و اين كارد به استخوان رسيده

شمشير تو در غلاف تاكى گيتى به تو در خلاف تا كى

اين ذلت و انكسار تا چند و اين محنت و اعتساف تاكى

از دشمن و دوست طعنه تا چند اين فرقت و اختلاف تاكى

در دين نبى خلاف تا چند از راه حق انحراف تا كى

از ديده مردم از چه دورى در مردم ديده عين نورى

20 ـ چه مناسب است اين دو شعر از كتاب «گنج دانش» مرحوم آيت الله والد 1 :

زقبر آيم برون چون روز محشر مرا بس چارده شخص مطهّر

على چار و محمد چار و زهرا حسين و دو حسن موسى و جعفر

و ديگرى از شعراء و مديحه سرايان اهل بيت : گفته است:

نگسلد رشته اميد گرانبارى جرم زمره اى را كه شما حبل متينيد همه

سيزده تن زشما چاشنى از يك تن يافت زان نمكدان حقيقت نمكينيد همه

21 ـ نهج البلاغه فيض الاسلام نامه28.

چه نيكو فرموده سيد رضى در اشعارى كه بنى عباس را مخاطب قرار داده است:

ردوا تراث محمد ردوا ليس القضيب لكم ولا البرد

هل أعرفت فيكم فاطمة أم هل لكم كمحمد جد

جلّ افتخارهم بأنهم عند الخصام مصاقع لدّ

إنّ الخلائف والاولى فخروا بهم علينا قبل أو بعد

شرفوا بنا ولجدنا خلقوا فهم صنائعنااذا عدوا

22 ـ كمال الدين، ب23، ح4، ص254، ج1، ط دار الكتب الاسلامية.

23 ـ خلاصة العبقات، ج4، ص59.

24 ـ زمين را براى خلق مقرر فرموده. سوره الرحمن، آيه10.

25 ـ زمين را براى خلق مقرر فرموده. سوره الرحمن، آيه10.

26 ـ آن خدائى كه براى شما زمين را گسترد و آسمان را بر افراشت و از آسمان آبى كه به سبب آن بيرون آورد و ميوه هائى گوناگون روزى شما فرمود. سوره بقره، آيه22.

27 ـ ما جن و انس را خلق نكرديم مگر براى عبادت سوره ذاريات، آيه56.

28 ـ لازم به تذكر است، از اينكه ما در ضمن سخنان خود كلمه «امام» را محور سخن قرار داده ايم، گمان نشود كه شؤونى را كه در اين بحث براى «امام» اثبات مى كنيم، براى حضرت رسول اكرم 9 العياذ بالله، ثابت نمى دانيم، بلكه مطلب بر عكس است; اوّلاً بر حسب روايات متواتر نور ـ كه شيعه وسنّى روايت كرده اند ـ پيغمبر 9 و امير المؤمنين 7 از نور واحد خلق شده اند ثانياً بر حسب روايات ديگر و براهين عقلى هركمالى كه ائمه : دارا مى باشند، مرتبه اكمل و اقوايش را پيغمبر 9 دارا است. و پيغمبر 9 از همه آنها افضل است و آنان نسبت به پيغمبر تابع و مطيع، و آن حضرت مطاع و متبوع است.

پس تمام شؤونى كه از أنها بحث مى كنيم، به طريق اولى براى شخص شخيص حضرت خاتم الانبياء 9 ثابت است، اين مطلب در كمال صراحت و وضوح از خطبه هاى اميرالمؤمنين 7 در وصف و مدح پيغمبر 9 و از مواضعى كه امير المؤمنين نسبت به آن حضرت در مثل ليلة المبيت و در شعب ابى طالب داشته، استفاده مى شود.

و خلاصه در بين تمام امّت، احدى را از على 7 نسبت به پيغمبر 9 مطيع تر و تسليم تر نخواهيم يافت و اين يكى از فضايل بزرگ على 7 است كه احدى از صحابه در آن با آن حضرت، همطراز نمى باشد.

29 ـ سوره بقره، آيه30.

30 ـ سوره بقره، آيه30.

31 ـ سراينده ابن نباته مصرى است.

32 ـ سراينده اين ابيات نيز ابن نباته است.

33 ـ خلاصة العبقات، ج4، ص174.

34 ـ رجوع شود به «شواهد الحق فى الاستغاثة بسيد الخلق» تأليف بنهانى، ص137 و 156، طبع استانبول 1396.

35 ـ شواهد الحق، ص139.

36 ـ ايشان (اهل بيت) مردمى هستند كه هركس دوستى آنها را با صفا و اخلاص داشته باشد در آخرت به قوى ترين سبب نجات متمسك گرديده است.

37 ـ سوگند به خدا چون خلق را آفريد و آفرينش آن را محكم كرد شما را (اهل بيت) از كدورتها با صاف كرد وبرگزيد. ضما در ملا اعلى هستيد و نزد شما علم كتاب و آنچه به آن سوره هاى قرآن نازل شده است مى باشد. تطهير شدگان پاكيزه گريبانى كه هركجا و هرگاه ياد شوند صلوات بر آنها فرستاده مى شود.

كسى كه در هنگامى كه او را نسبت مى دهى و نسبش را ياد مى كنى علوى نباشد او را از روزگار قديم افتخارى نيست.

38 ـ سوره واقعه، آيه63 و64.

39 ـ سوره واقعه، آيه58 و59.

40 ـ در اصل، ما ستارگانى بوديم كه از ما طلب نور مى شد، و امروز در بين مردم، ما برهان هستم كه كسى كه در آنها غواصى نمايد بهره اش دُر و ياقوت و مرجان است. مسكن هاى خلد و فردوس را ما مالكيم; وما خازنان خلد و فردوسيم.

هركس از ما كنار افتد برهوت جاى اوست; و هركس به سوى ما بيايد جايگاهش باغهاى بهشت و رضوان است.

اعيان الشيعة، ج4 ق2، ص76. والامام الصادق علم وعقيدة، ص159 ـ اين ابيات را از آن حضرت، از تفسير صافى يا يكى ديگر از كتابهاى مرحوم فيض كه سالها پيش ديده و حفظ كرده ام نوشتم، و چون در حال حاضر محل آن در نظرم نبود اين دو كتاب را به عنوان مصدر نوشتيم كه كتاب او سه بيت اول و كتاب دوم هر چهار بيت را نقل كرده و به جاى «لغائصها»، «لغائصكم» و به جاى «رضوان»، «ولدان» نقل كرده اند.

41 ـ ج11، ص45.

42 ـ مخفى نماند كه در كتاب فرائد السمطين، بعضى از احاديث مبشرّه به حضرت مهدى 7 را روايت كرده است و در مقام مدح آن حضرت در ديباچه كتاب مى گويد:

«الحجة القائم بالحق ، العارف بحقائق ماصدر من الكاف والنون المحيط علماً بدقائق ماجرى به القلم ونفث به النون ، سبحانه من لطيف خبير زرع في أراضي الايجاد والتكوين حبة الولاية فأخرج شطأها بعلي المرتضى سيف الله المنتضى ، وآزره بالائمة المعصومين من ذريته أهل الهداية والتقوى فاستغلظ بميامن اجتهاد أولياء الله الصالحين ، ذوي المجاهدات والمكاشفات المجدّين في قمع الهوى فاستوى على سوقه بالمهدي الهادي المكين الامين» و بالاخره اين عالم سنّى، يكى از علماى اهل سنّت است كه معتقد به امامت ائمه اثنى عشر : است.

43 ـ الانوار النعمانية، ج1 ص13. و بحار الانوار، ج15 ص24.

44 ـ خلاصة العبقات، ص177 و178.

45 ـ خلاصة العبقات، ص178 و179.

46 ـ در نهج البلاغه در ضمن خطبه دوم، در شأم اهل بيت :مى فرمايد: «اليهم يفيء الغالي وبهم يلحق التالي = غالى و پيش افتاده بايد به سوى آل محمد : باز گردد و عقب مانده بايد به ايشان ملحق شود».

و در حكمت 109 مى فرمايد: «نحن النمرقة الوسطى بها يلحق التالي واليها يرجع الغالي = مائيم متكاى ميانه كه وامانده به آن ملحق مى گردد و تجاوز كننده، به آن رجوع مى نمايد».

47 ـ پيرامون سند و متن احاديث ثقلين و امامان و سفينه و مفاد آنها در كتاب «امان الامة من الضلال» تأليف نگارنده، توضيحات كامل داده شده است.

48 ـ سوره آل عمران، آيه83.

49 ـ سوره جمعه، آيه1.

50 ـ سوره اعراف، آيه180.

51 ـ كافى، كتاب التوحيد، باب النوادر، ح4.

52 ـ كافى، ج1 ص207.

53 ـ سوره كهف، آيه109. ترجمه آيه در بررسى اول گذشت.

54 ـ نزد او است علمى از كتاب الهى. سوره نمل، آيه40.

55ـ كسى كه نزد اوست علم كتاب الهى. سوره رعد، آيه43. در تفسير اين آيه در تفسير صافى روايت شده است كه از حضرت صادق 7 سؤال شد، كسى كه نزد او علمى از كتاب (علم من الكتاب) است داناتر است يا آن كسى كه نزد او علم كتاب (علم الكتاب) است؟ حضرت فرمودند: نزد آن كسى كه علمى از كتاب است، در برابر كسى كه نزد او علم كتاب است نيست مگر به اندازه آبى كه بال مگس از دريا مى گيرد.

امير المؤمنين 7 فرمود:

علمى كه آدم به زمين آورد و آنچه جميع پيامبران تا حضرت خاتم الانبياء 9 به آن فضيلت داده شدند، در عترت خاتم النبيين 9 است.

56 ـ حديث معروف است و صدر آن به اين متن در تفسير صافى، در تفسير آيه2 سوره بقره نقل شده است: «الصورة الانسانية هي أكبر حجة الله على خلقه وهي الكتاب الذي كتبه الله بيده».

57 ـ خصال صدوق (باب التسعه) ص488.

58 ـ سوره بقره، آيه30، ترجمع اين آيه قبلاً گذشت.

59 ـ سوره قصص، آيه83.

60 ـ سوره حج، آيه41، حاكم حسكانى كه از علماى بزرگ اهل سنت است، در كتاب شواهد التنزيل كه اخيراً به همّت يكى از علماى پر تلاش و مخلص با تحقيق و تعليق چاپ شده است و در آن در رابطه با فضائل اهل بيت : 210آيه از آيات قرآن مجيد و 1163 حديث جمع آورى شده، در تفسير اين آيه سه حديث روايت كرده است، در يكى از اين سه حديث كه حديث 555 كتاب مى باشد، از «فرات» مفسر معروف مسنداً از حضرت باقر 7 روايت كرده است كه ابى عبيده حذّاء پرسش كرد: چگونه صاحب الامر را بشناسيم؟ حضرت در پاسخ، اين آيه شريفه را قرائت فرمود، و فرمود: «اذا رأيت هذا الرجل منا فاتبعه فانه هو صاحبه» = وقتى مردى از ما را ديدى كه برنامه اى را كه اين آيه اعلام مى كند، اجرا مى نمايد، او را پيروى كن كه همان صاحب الامر است».

و در حديث 556 از همان فرات مسنداً از جانب زيد بن على بن الحسين : روايت كرده است كه گفت: «اذا قام القائم من آل محمد يقول: ياأيها الناس نحن الذي وعدكم الله في كتابه : الذين إن مكناهم في الارض الاية = وقتى قائم آل محمد : قيام مى نمايد مى فرمايد: اى مردم مائيم آنانكه خدا شما را در كتابش وعده داده است: (الذين ان مكناهم في الارض) .

61 ـ اكنون مصدر اين حديث شريف را در نظر ندارم و محتاج به مراجعه جديد است لذا حديث ديگرى را كه در منتخب الاثر، ص308، از ارشاد شيخ مفيد نقل نموده ام و در كتاب غيبت شيخ طوسى (ص282، طبع مطبعه نعمان نجف اشرف) و بحار الانوار علامه مجلسى (ج52، طبع جديد، ص282) نيز روايت شده است نقل مى نمائيم متن حديث به روايت غيبت شيخ طوسى، از حضرت باقر 7 اين است:

دولتنا آخر الدول ولم يبق أهل بيت لهم دولة إلاّ ملكوا قبلنا لئلا يقولوا اذا رأوا سيرتنا : اذا ملكنا سرنا مثل سيرة هؤلاء وهو قول الله عزوجل : (والعاقبة للمتقين) = دولت ما آخرين دولتها است و باقى نخواهد ماند خاندانى كه دولت براى آنها باشد مگر اينكه پيش از ما مالك مى گردند براى اينكه وقتى سير و روش ما را ديدند نگويند اگر ما مالك مى شديم مثل ايشان رفتار مى نموديم و اين همان است كه خداوند فرموده: (والعاقبة للمتقين) = عاقبة از براى پرهيزكاران است».

62 ـ راجع به عدل و قسط و جور و ظلم بر حسب تحقيق و مطالعاتى كه اينجانب نموده ام هر كجا عدل و قسط در كنار هم در برابر جور و ظلم آورد شود، مراد از قسط تجاوز نكردن به ملك و حق غير و نصيب و سهم به عدل است، در آنچه حقيقتاً يا حكماً قابل تقسيم و توزيع باشد و مراد از عدل اعم از آن يا خصوص عدل حاكم است چنانكه مراد از جور جور در حكم است و مراد از ظلم يا اعم از آن يا خصوص ترك عدالت در نصيب و سهم و تجاوز به حقوق و ملك ديگران و انواع خيانت ها است. و در صورتى كه به تنهائى در كلامى آورده شوند، دلالت جور بر جور در حكم اظهر است از دلالت آن بر مطلق به عدالتى و ترك ميانه روى و لذا اطلاق ظالم به خائن و متجاوز به نفس و مال و ناموس غير ابلغ و اغلب است از جائر، چنانكه اطلاق قسط در خصوص نصيب و سهم به عدل و اقامه حقوق اظهر از عدل است، هر چند به ملاحظه قرائن و مناسبات ظهور اين كلمات متفاوت مى شود كه بايد در مواردى كه به تنهائى مذكور مى شوند قرائن حاليه و مقاليه را در فهم مقصود گوينده در نظر گرفت.

63 ـ اين احاديث را ـ خصوصاً در مورد پيغمبر اكرم 9 اميرالمؤمنين 7 اهل سنت مانند ابن مردويه و ابن سعد و بزاز و طبرانى و احمد و بخارى و حاكم و بيهقى و ابن ابى شيبه و ابن جرير و ابن ابى حاتم و ديلمى و عبدالله بن احمد و ابن عبدالبّر و خطيب و ابن مغازلى و ابن عساكر و ابن حجر و رافعى و محب طبرى و جماعتى ديگر نيز روايت كرده اند. براى نمونه مراجعه شود به تفسير آيه7 سوره احزاب: (وإذ أخذنا من النبيين ميثاقهم ومنك ومن نوح ...) در تفسير الدر المنثور سيوطى و روح المعانى آلوسى و نيز به تاريخ ابن عساكر، ج1، شرح حال اميرالمؤمنين 7 ص151، ح185 و كفاية الطالب، ب87، ص315 و ميزان الاعتدال، ج1، ص235 و مناقب ابن مغازلى، ص130 و فرائد السمطين، ج1، ب1، ص36، ح1، و ب2، ح5، ص41، ح6، 7، ص42 و 43 و ح8، ص44 و كتاب هاى ديگران مثل سيوطى و ابن ابى الحديد و صفورى. و اگر كسى بخواهد بر تواتر اخبارى كه دلالت بر سبقت خلقت پيغمبر 9 و اميرالمؤمنين 7 بر حسب كتاب هاى معتبر عامّه و خاصّه (شيعه و سنى) مطلع شود، به كتاب «عبقات» و جلد4 خلاصه آن، كه مربوط به حديث نور است، مراجعه نمايد.

64 ـ در كتب عامّه است كه حضرت رسول 9 به اميرالمؤمنين 7 فرمود: «كنت مع الانبياء سراً ومعي جهراً = تو در سرّ و پنهان با پيامبران گذشته بودى، و با من هستى در ظاهر و آشكار» خلاصة العبقات، ج4، ص91.

65 ـ سوره صافات، آيه83.

66 ـ حافظ ابونعيم دلا دلائل النبوه نقل كرده است كه عمر بن الخطاب گفت: خدمت رسول الله 9 رسيدم و با من كتابى بود كه از بعضى از اهل كتاب گرفته بودم، پيغمبر 9 فرمود: «والذي نفسي بيده لو أن موسى كان حياً اليوم ما وسعه الا أن يتبعني = سوگند به آنكه جانم به دست او است، اگر موسى امروز زنده بود، جز اينكه متابعت مرا نمايد وظيفه نداشت» و چه نيكو است اين شعر:

واني وان كنت ابن آدم صورة فلي فيه معنىً شاهد بابوتي

67 ـ بحار الانوار، ج16، ص402.