شرح و چگونگى ولادت حضرت ولى عصر ـ عجل الله تعالى فرجه ـ (بطور اختصار)
بايد دانست كه روايات و احاديثى كه دلالت بر ولادت و وجود حضرت ولى عصر 7 دارد بسيار است و ما در باب اوّل از فصل سوّم منتخب الاثر بيش از دويست روايت را در اين موضوع نقل كرده ايم و سيد علامه مير محمد صادق خاتون آبادى در كتاب اربعين مى فرمايد: در كتب معتبر شيعه بيش از هزار حديث روايت شده در ولادت حضرت مهدى 7 و غيبت او و آنكه امام دوازدهم است و نسل امام حسن عسكرى 7 است و اكثر آن احاديث مقرون به اعجاز است.
گزارش و تفصيلات ولادت سراسر بركت امام، در كتب معتبر و اخبار، مشروحاً بيان شده است; از جمله اين اخبار روايتى است كه در ينابيع الموده، ص449 و 451 فاضل قندوزى كه از علماى اهل سنّت است و شيخ طوسى در كتاب غيبت و شيوخ ديگر روايت كرده اند و صدوق در كتاب كمال الدين به سند صحيح و معتبر از جناب موسى بن محمد بن قاسم بن حمزة بن موسى بن جعفر 8 از حضرت حكيمه خاتون دختر والامقام امام محمد تقى 7 كه از بانوان با عظمت و شخصيّت و فضيلت خاندان رسالت است، حديث كرده است.
حكيمه فرمود: امام حسن عسكرى 7 فرستاد (فردى را) نزد من كه عمه امشب در نزد ما افطار كن كه شب نيمه شعبان است و خداوند حجت را در اين شب ظاهر فرمايد و او حجت خدا در زمين است.
من عرض كردم: مادرش كيست؟
فرمود: نرجس.
گفتم: فدايت شوم، به خدا سوگند در او اثرى نيست.
فرمود: همين است كه براى تو مى گويم.
حكيمه گفت: پس آمدم چون سلام كردم و نشستم نرجس خواست پاى افزارم را بيرون آورد، گفت: اى سيده من و سيده خاندان من، چگونه شب كردى؟
گفتم: بلكه تو سيده من و سيده خاندان منى.
گفت: اى عمه اين چه سخن است؟!
گفتم: اى دخترم، خدا امشب به تو پسرى كرامت فرمايد كه در دنيا و آخرت آقا است; پس او خجلت كشيد و حيا كرد، وقتى از نماز عشا فارغ شدم افطار كردم و در بستر خوابيدم چون نيمه شب رسيد برخاستم براى نماز شب، نماز را خواندم و فارغ شدم و نرجس همچنان در خواب و راحت بود، من نشستم براى تعقيب و سپس خوابيدم و هراسان بيدار شدم، او هم چنان خواب بود پس برخاست نماز شب را خواند و خوابيد.
حكيمه فرمود: براى فحص از صبح بيرون آمدم فجر اوّل ظاهر شده بود، هنوز نرجس در خواب بود، در شك افتادم، امام فرياد زد، عمه شتاب مكن كه مطلب نزديك گرديده. گفت: نشستم و سوره الم سجده و يس خواندم كه ناگاه نرجس هراسناك بيدار شد، من به بالينش شتافتم و گفتم:
«بسم الله عليك» آيا چيزى احساس مى كنى؟
گفت: بله، اى عمه.
گفتم: آسوده خاطر باش همان است كه به تو گفتم.
حكيمه گفت: پس مرا سستى و از خود بى خودى فرا گرفت و او نيز چنين شد، وقتى به حس آقايم بيدار شدم، جامه را از روى نرجس به يك سو زدم و آقاى خود را ديدم كه در حال سجده است و مواضع سجودش را بر زمين گذارده، او را در بر گرفتم ديدم نظيف و پاكيزه است، حضرت امام حسن عسكرى به من صيحه زد: اى عمه پسرم را به نزد من بياور.
او را نزد امام بردم، امام دستهايش را زير دوران و پشت او گذارد و پاهايش را در سينه خود قرار داد و زبانش را در دهان او نهاد و دست بر چشمها و گوش و مفاصلش كشيد.
پس فرمود: سخن بگو اى پسرم.
فرمود: «أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شريك له وان محمداً رسول الله» سپس بر اميرالمؤمنين و بر امامان تا پدرش صلوات فرستاد و سكوت فرمود.
امام فرمود: او را نزد مادرش ببر تا به او سلام كند و به نزد من آور; پس او را نزد مادش بردم، به مادرش سلام كرد، سپس او را برگرداندم در مجلس امام گذاردم. فرمود: اى عمه روز هفتم كه شد نزد ما بيا. حكيمه فرمود: بامدادان رفتم كه به امام سلام عرض كنم، پرده را بالا زدم تا از آقاى خود تفقد كنم او را نديدم گفتم: فدايت شوم چه شد آقاى من؟ فرمود: اى عمه او را به آن كس سپردم كه مادر موسى او را به او سپرد.
حكيمه گفت: روز هفتم كه شد به نزد آن حضرت رفتم و سلام كردم و نشستم.
امام فرمود: پسرم را به نزد من بياور، پس من آقايم را در حالى كه در پارچه اى بود به نزد آن حضرت بردم با او مانند روز اول رفتار كرد، پس زبان در دهانش گذارد مثل آنكه شير و عسل به او مى دهد سپس فرمود: سخن بگو:
گفت: اشهد ان لا اله الا الله و صلوات بر محمد و اميرالمؤمنين و امامان تا پدرش ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ فرستاد و اين آيه را تلاوت كرد:
(بسم الله الرحمن الرحيم ونريد أن نمنّ على الذين استضعفوا في الارض ونجعلهم أئمة ونجعلهم الوارثين ونمكن لهم في الارض ونُري فرعون وهامان وجنودهما منهم ما كانوا يحذرون) .
موسى بن محمد بن قاسم، راوى حديث گفت: اين سرگذشت را از عقيد خادم پرسيدم گفت: حكيمه راست فرموده است1.
صدوق در حديثى كه در نهايت اعتبار و اعتماد است به واسطه احمد بن الحسن بن عبدالله بن مهران امى عروضى ازدى از احمد بن حسين قمى روايت كرده كه چون خلف صالح متولد شد از ناحيه حضرت امام حسن عسكرى 7 نامه اى براى جدم احمد بن اسحاق رسيد به دست خط آن حضرت كه توقيعات به همان خط وارد مى شد در آن مكتوب بود، براى ما مولودى ولادت يافت بايد در نزد تو مستور و از مردم پنهان بماند زيرا آن را بر كسى ظاهر نمى كنيم مگر نزديكتر را به واسطه نزديكى او و ولى را به جهت ولايتش، دوست داشتيم اعلام آن را به تو تا خدا تو را به آن مسرور سازد مانند آنكه ما را به آن مسرور ساخت2.
و در روايت مسعودى است كه احمد بن اسحاق به حضرت امام حسن عسكرى 7 عرض كرد: وقتى نامه بشارت شما به ولادت آقاى ما رسيد باقى نماند از مرد و زنى و نه پسرى كه به مرتبه فهم رسيده باشد مگر آنكه قائل به حق شد، حضرت فرمود: آيا نمى دانيد كه زمين از حجة الله خالى نمى ماند3.
و در حديث ديگر شيخ ثقه جليل فضل بن شاذان كه پس از ولادت حضرت ولى عصر و پيش از وفات امام حسن عسكرى 7 (بين 255 تا 260) وفات كرده، در كتاب غيبت خود از حضرت امام حسن عسكرى 7 به واسطه محمد بن على بن حمزة بن حسين بن عبيدالله بن عباس بن اميرالمؤمنين 7 روايت كرده است كه فرمود:
متولد شد ولىّ خدا و حجت خدا بر بندگان خدا و جانشين من بعد از من ختنه كرده شده، در شب نيمه شعبان سال 255 هنگام طلوع فجر و نخستين كسى كه او را شست رضوان خازن بهشت بود كه با جمعى از ملائكه مقربين او را به آب كوثر و سلسبيل غسل دادند4.
و در احاديث ديگر روايت است كه وقتى امام عصر متولد شد، حضرت امام حسن عسكرى 8 دستور فرمود: ده هزار رطل نان و ده هزار رطل گوشت بين فقراى بنى هاشم تقسيم كنند و سيصد گوسفند عقيقه نمايند5.
و نيز روايت است كه در روز سوم ولادت، پدر بزرگوارش او را به اصحاب خود نشان داد و فرمود: اين است جانشين من و امام شما بعد از من و او است همان قائمى كه گردنها به انتظار او كشيده مى شود پس وقتى زمين پر از جور و ستم شد ظاهر مى شود و پر مى كند آن را از عدل و داد6.
نصر بن على جهضمى كه از ثقات رجال اهل سنّت است، در كتاب مواليد الائمه نقل كرده كه حضرت امام حسن عسكرى 7 هنگام ولادت فرزندش «محم د» فرمود: گمان كردند ستمكاران كه مرا مى كشند و اين نسل را مقطوع مى سازند پس چگونه يافتند قدرت قادر را و او را «مؤمل» نام گذارد7.
احمد بن اسحاق اشعرى از حضرت امام حسن عسكرى 7 روايت كرده است كه فرمود: «الحمد لله الذي لم يخرجنى من الدنيا حتى أراني الخلف من بعدي أشبه الناس برسول الله خلقاً وخلقاً يحفظه الله في غيبته ثم يظهر فيملا الارض قسطاً وعدلاً كما ملئت جوراً وظلماً8= سپاس مختص خدائى است كه مرا از دنيا خارج نساخت تا جانشين مرا بعد از من به من نماياند كه شبيه ترين مردم به رسول خدا 9 از جهت خلق و خُلق مى باشد خدا او را در غيبتش حفظ مى فرمايد سپس ظاهر مى شود پس پر مى كند زمين را از قسط وعدل چنانچه پر شده از ظلم و جور».
و براى اطلاع بيشتر از اين، به كتابهاى حديث مانند غيبت نعمانى و شيخ و كمال الدين و بحار الانوار و اثبات الهداة و اربعين خاتون آبادى و منتخب الاثر حقير مراجعه شود.
علاوه بر آنكه عموم علماى حديث و تاريخ نگاران و صاحبان كتابهاى تراجم شيعه اثنى عشرى، واقعه ولادت آن حضرت را بر اساس مدارك و مصادر صحيح ثبت و ضبط كرده اند و در عصر پدر بزرگوارش و عصر غيبت صغرى و كبرى، صدها اشخاص مورد وثوق و اعتماد را مى شناسيم كه به سعادت ديدار آن ولى اعظم خدا نائل شده و معجزات و خوارق عادات كثيرى از آن رهبر جهانيان ديده اند، گروه بسيارى از مشاهير علماى اهل سنت نيز ولادت آن حضرت و شرح و تفصيلات آن را در كتب، ذكر نموده و بعضى به امامت و مهدويّت آن سرور اقرا و اشعار بلند به زبان عربى و فارسى در مدح او سروده اند و حتى مدعى شرفيابى به آن حضور اقدس و استماع حديث از حضرتش شده اند كه ما عين عبارات و كلمات عده اى از آنان را در كتاب منتخب الاثر نگاشته ايم و با رعايت اختصار در اينجا فقط به ذكر نام آنها قناعت مى نمائيم:
1ـ ابن حجر هيثمى مكى شافعى، (متوفاى سال 974).
2ـ مؤلف روضة الاحباب سيد جمال الدين، (متوفا در سال 1000).
3ـ ابن الصباغ على بن محمد مالكى مكى، (متوفا در سال 855).
4ـ شمس الدين ابوالمظفر يوسف، مؤلف التاريخ الكبير و تذكرة الخواص، (متوفا در سال 654).
5ـ نور الدين عبدالرحمن جامى معروف، صاحب كتاب شواهد النبوه.
6ـ شيخ حافظ ابوعبدالله محمد بن يوسف گنجى، صاحب كتاب البيان فى اخبار صاحب الزمان و كتابهاى ديگر (متوفاى سال 658).
7ـ ابوبكر احمد بن حسين بيهقى، (متوفاى سال 458).
8ـ كمال الدين محمد بن طلحه شافعى، (متوفا در سال 652).
9ـ حافظ بلاذرى ابو محمد احمد بن ابراهيم طوسى، (متوفا در سال 339).
10ـ قاضى فضل بن روزبهان، شارح كتاب الشمائل ترندى.
11ـ ابن الخشاب ابو محمد عبدالله بن احمد، (متوفا در سال 567).
12ـ شيخ و عارف شهير محى الدين، صاحب كتاب الفتوحات (متوفا در سال 638).
13ـ شيخ سعدالدين حموى.
14ـ شيخ عبدالوهاب شعرانى مؤلف اليواقيت و الجواهر، (متوفا در سال973).
15ـ شيخ حسن عراقى.
16ـ شيخ على الخواص.
17ـ ابن اثير، مؤلف تاريخ كامل.
18ـ حسين بن معين الدين ميبدى، صاحب شرح ديوان.
19ـ خواجه پارسا محمد بن محمد بن محمود بخارى، (متوفا در سال 822).
20ـ حافظ ابوالفتح محمد بن ابى الفوارس، صاحب كتاب الاربعين.
21ـ ابوالمجد عبدالحق دهلوى كه صد كتاب تأليف دارد، (متوفاى در سال 1052).
22ـ شيخ احمد جامى نامقى.
23ـ شيخ فريد الدين عطار نيشابورى معروف.
24ـ جلال الدين محمد رومى، صاحب مثنوى، (متوفا در سال 672).
25ـ شيخ صلاح الدين صفدى، (متوفا در سال 764).
26ـ مولوى على اكبر بن اسدالله هندى صاحب كتاب مكاشفات.
27ـ شيخ عبدالرحمن، صاحب كتاب مرآة الاسرار.
28ـ بعضى از مشايخ شعرانى.
29ـ يكى از مشايخ مصر، به نقل شيخ ابراهيم حلبى.
30ـ قاضى شهاب الدين دولت آبادى، صاحب تفسير البحر المواج و كتاب هداية السعداء.
31ـ شيخ سليمان قندوزى بلخى، (متوفا در سال 1294).
32ـ شيخ عامر بن عامر البصرى صاحب قصيده تائيه «ذات الانوار».
33ـ قاضى جواد سابطى.
34ـ صدر الدين قونوى صاحب تفسير الفاتحه و مفتاح الغيب.
35ـ عبدالله بن محمد مطيرى مدنى، مؤلف كتاب الرياض الزاهره.
36ـ شيخ محمد سراج الدين رفاعى، مؤلف صحاح الاخبار.
37ـ مير خواند محمد بن خاوندشاه، مؤلف تاريخ روضة الصفا، (متوفا در سال 903).
38ـ نضر بن على جهضمى عالم و محدث معروف.
39ـ قاضى بهلول بهجت افندى، مؤلف كتاب محاكمه در تاريخ آل محمد 6.
40ـ شيخ محمد ابراهيم جوينى، (متوفا در سال 1176).
41ـ شيخ شمس الدين محمد بن يوسف زرندى، مؤلف معراج الوصول.
42ـ شمس الدين تبريزى، شيخ جلال الدين رومى.
43ـ ابن خلكان در وفيات الاعيان تاريخ ولادت آن حضرت را تعيين كرده است.
44ـ ابن ارزق در تاريخ ميافارقين.
45ـ مولى على قارى صاحب كتاب مرقاة در شرح مشكاة.
46ـ قطب مدار.
47ـ ابن وردى مورخ.
48ـ شبلنجى، مؤلف سبائك الذهب.
50ـ شيخ الاسلام ابراهيم بن سعد الدين.
51ـ صدر الائمه موفق بن احمد مالكى خوارزمى.
52ـ مولى حسين بن على كاشفى، مؤلف جواهر التفسير، (متوفاى سال 906).
53ـ سيد على بن شهاب همدانى، مؤلف «المودة فى القربى».
54ـ شيخ محمد صبان مصرى، (متوفاى سال 1206).
55ـ الناصر لدين الله خليفة عباسى.
56ـ عبدالحى بن عمار حنبلى، مؤلف شذرات الذهب (متوفا در سال 1098).
57ـ شيخ عبدالرحمن بسطامى، در كتاب درة المعارف.
58ـ شيخ عبدالكريم يمانى.
59ـ سيد نسيمى.
60ـ عماد الدين حنفى.
61ـ جلال الدين سيوطى.
62ـ رشيد الدين دهلوى هندى.
63ـ شاه ولى الله دهلوى.
64ـ شيخ احمد فاروقى نقشبندى.
65ـ ابو الوليد محمد بن شحنه حنفى، در تاريخ روضة المناظر.
66ـ شمس الدين محمد بن طولون مورخ شهير، در كتاب الشذرات الذهبيه (متوفاى سال 953).
67ـ شبراوى شافعى، رئيس اسبق جامع ازهر و مؤلف كتاب الاتحاف.
68ـ يافعى، مؤلف تاريخ مرآة الجنان.
69ـ محمد فريد وجدى در دائرة المعارف.
70ـ عالم محقق شيخ رحمة الله هندى، مؤلف اظهار الحق.
71ـ علاء الدين احمد بن محمد السمانى.
72ـ خير الدين زركلى در كتاب الاعلام، ج6، ص310.
73ـ عبدالملك عصامى مكى.
74ـ محمود بن وهيب القراغولى بغدادى حنفى.
75ـ ياقوت حموى در معجم البلدان، ج6، ص175.
76ـ مؤلف تاريخ گزيده، ص207 و 208، ط لندن، 1910م.
77ـ ابو العباس قرمانى احمد بن يوسف دمشقى در اخبار الدول و آثار الدول.
برخى از كسانى كه با تعصب كوركورانه و دشمنى شيعه حقايق دينى و علمى را مطالعه كرده و يا افكار مسموم و آلوده به غرضهاى سياسى دشمنان اسلام را ترويج مى نمايند از راه راست و حقيقت پژوهى منحرف شده، در ضمن سخنان و مقالات خود گاهى عقيده به ظهور مهدى را يك عقيده شيعى معرفى كرده و از اينكه آن را عقيده اى اسلامى كه مورد قبول ساير فِرَق اسلام بدانند خوددارى مى كنند.
پاره اى هم علاوه بر تعصب و نفاق در اثر كم اطلاعى از تاريخ و حديث و تفسير و رجال و عدم تبحّر و تحقيق در مسائل اسلامى و آشنائى مختصر با علوم مادّى عصرى، مى خواهند به تمام مسائل دينى از دريچه علل و اسباب مادّى نگريسته و آنچه را نتوانستند به علل مادّى مستند سازند و از درك راز و فلسفه آن عاجز شدند تأويل و تحريف مى نمايند ويا از اساس انكار مى كنند.
از اين رو در كنُج اطاق در بسته خود مى نشينند و قلم به دست مى گيرند و در مسائل اسلامى و دينى كه از حدود مطالعاتشان خارج است، گستاخانه اظهار نظر نموده و حقايق مورد اتفاق مسلمين را كه از آيات و احاديث گرفته شده انكار مى نمايند، مثلاً مايلند بيشتر از معجزات علمى قرآن و تشريعات اسلام و برنامه هاى عالى و مترقى آن سخن بگويند، ولى از معجزات ديگر پيامبر و ساير انبياء و تصرفات خارق العاده آنها در امور مادّى حرفى به ميان نياورند، چون شايد به ذائقه يك بچه تازه دانشجو شده خوب مزه نكند يا يك نفر بى اطلاع آن را مستبعد شمارد.
اينها گمان مى كنند صحت و واقعيت هر موضوع وابسته به اين است كه همه كس بتواند آن را درك كند، يا هر دانشمندى آن را تصديق نمايد و با تلسكوپ و ميكروسكپ و لابراتوار و وسائل فنى و صناعى وجود آن ثابت شود.
اينها مى گويند بهتر اين است كه انبياء را هر چه بتوانيم افرادى عادى معرفى نمائيم و از نسبت دادن معجزات به آنها هم تا مى شود خوددارى نمائيم، بلكه بهتر مى دانند كه حوادث عالم را هم به خداوند متعال نسبت ندهند و از قدرت و حكمت و علم و قضا و قدر او هم صريحاً سخنى به ميان نياورند و هر چه بگويند از طبيعت و ماده بگويند و به جاى سپاس و ستايش خدا، سپاس ماده را به جا آورند تا با برخى از آنان كه چند كلمه از علوم مادى ياد گرفته و چند اصطلاح و فرمول و فرضيه فيزيكى و شيميائى و رياضى را خصوصا به زبان انگليسى و فرانسوى شنيده اند هم زبان باشند.
اين روحيه متأسفانه كم و بيش به همه سرايت كرده و در همه جاى زندگى بسيارى آثارش نمايان است و بيشتر كسانى كه تحت تأثير اين روحيه هستند، افراد خام و ناپخته و اشخاصى هستند كه در علوم قديم و جديد اهل تحقيق و كنجكاوى نيستند و يك فرضيه يا اظهار نظر يك نفر غربى را هر چند آلوده به اغراض سياسى و استعمارى باشد، صد در صد صحيح مى شمارند. بعضى از روزنامه ها و مجلات و مطبوعات هم تحت تأثير اين عوامل دانسته يا نادانسته به مقاصد استعمارى خدمت مى كنند9.
فكر نمى كنند كه بيشتر مردم آمريكا و اروپا و زمامداران آنها در مسائل علمى و عقلى و فلسفى و دينى، عوام و بى اطلاع و مغرض هستند (و بلكه بر طبق يك آمار رسمى 81 درصد آنان ناقص العقل و مبتلا به ضعف مشاعر قواى دماغى و روانى مى باشند) و بر اساس هدفهاى سياسى پست و دور از شرافت انسانيّت در هر نقطه اى از نقاط دنيا مطابق مصالح سياسى خود حرفى مى زنند و حساب علماء و دنشمندان آنها با حساب اكثريّت غرق در فساد و شهوات جدا است.
اينها در حالى كه ميان خودشان هزار جور خرافات رواج دارد، شرقيها را به عادات و اخلاقى كه مبنى بر مبانى عقلى و اجتماعى و اخلاقى و دينى صحيح است استهزا مى كنند.
اين حالت را كه در شرق پيدا شده غرب زدگى مى گويند و مظاهر و نمايش هاى آن بسيار است و اجمالاً همه چيز را تهديد كرده و جامعه ها و خانواده هاى اسلامى را در بعضى از كشورها مسخ و عفت و حيا و اخلاق فاضله را چنان در معرض زوال قرار داده كه در آينده بايد همان سرنوشت كشور اسلامى اندلس (اسپانيا) را استقبال نمايند10.
در زمان ما متأسفانه غرب زدگى و خود باختگى در برابر عادات و اخلاق غربيها و اظهار اشتهاى كاذب به تجددى كه عين ارتجاع است، پيش مردمى كه سطح معلوماتشان از حدود روزنامه و مجلات و يكى دو سفر به اروپا و آمريكا بيشتر نيست روشنفكرى شمرده مى شود و بيگانگان نيز با وسايلى كه دارند حتى به وسيله افرادى به نام مستشرق و خاورشناس براى غرضهاى سياسى خود اين اشخاص را تشويق مى كنند.
در موضوع ظهور مهدى موعود نيز اخيراً چند تن از برادران غرب زده سنى ما مانند احمد امين و عبدالحسيب طه حميده در حالى كه احاديث مهدى را نقل كرده اند، به شيعه حمله كرده و مثل آنكه شيعه را در اين عقيده تنها يافته باشند يا مأخذ و مدركى براى اين عقيده در كتاب و سنّت و اقوال صحابه و تابعين و علماى امت نباشد، ايرادات غير وارده نموده اند و خود را روشنفكر و متفكر و صاحب آراى جديده مى شمارند.
شايد نخستين كسى كه در صدد برآمد كه احاديث ظهور مهدى را تضعيف كند و از عهده برنيامد، ابن خلدون مغربى باشد كه در محيط افكار اموى و بغض اهل بيت در اطراف مسائل اسلامى بحث نمود.
دولت اموى اندلس به قول عقاد براى شرق اسلامى تواريخى ايجاد كرد كه نه مورخان آنها نوشته اند و نه اگر مى نوشتند آنچنان مى نگاشتند. محيط اندلس مورخانى تربيت كرد كه توانائى نقد و ردّ افكار اموى را نداشتند و ابن خلدون از همان افراد است كه تحت نفوذ و تربيت و تفكير سياسى خاص از واقع بينى در اين مسائل محروم بود. او مايل است كه فضايل اهل بيت را انكار يا به نحوى از انحاء توهين و تضعيف نمايد و از بنى اميه دفاع كند و مطاعن آنها را ردّ نمايد تا آنجا كه معاويه را بقيه خلفاى راشدين مى شمرد.
ظهور مهدى آل بيت : را هم چون از اولاد فاطمه و از بزرگ ترين مفاخر دودمان رسالت است، با همين روحيه بغض و عداوت اهل بيت مطرح نموده و با آنكه احاديث آن را تخريج نموده و از عهده نقد و تضعيف آنها بر نيامده دست به دامان استبعاد زده است.
جمعى از ارباب تحقيق و دانشمندان اهل سنت به سخنان ابن خلدون و امثال او پاسخهاى دندان شكن داده و خطاء و لغزش او و اين اشخاص به اصطلاح روشنفكر را روشن ساخته اند.
استاد احمد محمد شاكر، عالم معروف و معاصر مصرى در «مقاليد الكنوز» مى گويد: ابن خلدون از چيزى كه به آن علم ندارد پيروى كرده و خود را در مهلكه انداخته، بر او مشاغل سياسى و امور دولتى و خدمت اميران و پادشاهان غلبه يافته و گمان كرده عقيده به ظهور مهدى، عقيده اى شيعى است، در مقدمه فصل طويلى نگاشته و در تناقض گوئيهاى عجيب افتاده و غلطهاى روشن كرده است (سپس استاد شاكر) بعضى از غلطهاى او را نقل كرده و مى گويد: او احاديث مهدى را تضعيف كرده براى فكر و روش سياسى خاصى كه داشته (تا اينكه مى گويد): اين فصل از مقدمه ابن خلدون پر است از غلطهاى بسيار در نام هاى رجال و علل احاديث، البته نبايد احدى به آن اعتماد كند.
استاد احمد بن محمد صديق، كتابى در ردّ ابن خلدون در اين موضوع به نام «ابراز الوهم المكنون عن كلام ابن خلدون» نوشته و بطور مشروح به او پاسخ داده و او را مبتدع شمرده است.
هر چند آقايان علماى اهل سنّت به اين سخنان ياوه، جواب داده و ثابت كرده اند عقيده به ظهور مهدى عقيده اسلامى خالص است و مورد اجماع و اتفاق امت است، توضيحاً مى گوئيم:
1ـ هر فكر و عقيده اى كه از شيعه باشد، فكر و عقيده اسلامى است و شيعه جز عقايد اسلامى، فكر و عقيده ديگرى ندارد. مدرك و مستند عقايد شيعه كتاب و سنّت پيغمبر 6 است. بنا بر اين امكان ندارد كه عقيده اى عقيده شيعه باشد و عقيده اسلامى نباشد.
2ـ عقيده به ظهور مهدى، اختصاص به شيعه ندارد و چنانچه علماى اهل سنّت نبز بر آن اتفاق دارند عقيده اسلامى خالص است.
3ـ شما اسلامى بودن عقيده را از چه راه تشخيص مى دهيد، آيا اگر آياتى از قرآن مجيد به آن تفسير شده باشد آن عقيده، عقيده اسلامى نيست؟
اگر احاديث صحيح و معتبر و متواتر كه در كتابهاى اهل سنت روايت شده، آن را ثابت سازد آن عقيده، عقيده اسلامى نيست؟
اگر صحابه و تابعين و تابعين تابعين به آن معتقد باشند آن عقيده اسلامى نيست؟
اگر شواهد و حوادث تاريخى همه صحت آن عقيده را تأييد كرده و برساند كه آن عقيده عقيده مقبول عموم ملت اسلام بوده است باز هم آن عقيده را اسلامى نمى دانيد؟
اگر در موضوع مهدى، محثينى مانند ابى داوود صاحب سنن، يك كتاب به نام «كتاب المهدى» و عالمى مانند شوكانى كتابى به نام «التوضيح» و ديگران از مشهورترين علماء كتابهاى ديگر نوشته باشند و در كتابهاى اسلامى كه در قرن اول هجرت تأليف شده، اين عقيده مذكور باشد، باز هم اين عقيده اسلامى نيست؟
پس شما بگوئيد: ملاك و ميزان يك عقيده اسلامى چيست؟ تا ما با آن ميزان به شما جواب بدهيم; ولى شما مى دانيد و همه مسلمانان مى دانند كه غير از آنچه برشمرديم راه ديگر براى شناخت عقائد اسلامى نيست و از همه اين راهها، اسلامى بودن عقيده به ظهور مهدى ثابت و مسلّم است، خواه شما بخواهيد و خواه نخواهيد.
بعضى مانند احمد امين مصرى و طنطاوى، انقلابات و شورشهائى را كه متمهديان بر پا كرده و سبب ضعف مسلمانان و جنگ و خون ريزى شده پيش كشيده و عقيده به ظهور مهدى را علت بروز اين حوادث و اختلاف و تفرقه شمرده و از اين راه مى خواهند سم پاشى كرده و افكار را از اين عقيده كه سبب ثبات و استحكام جامعه و اطمينان به آينده است، منصرف سازند. در حالى كه ميان دعواى كسانى كه به دروغ مُدزعى مقام مهدويت شده يا بشوند و صحت و عدم صحت عقيده به ظهور مهدى هيچ گونه ارتباطى نيست و با اينگونه سخنان انكار يك واقعيت دينى و مذهبى از يك نفر به اصطلاح دانشمند تعجب آور است.
آقاى احمد امين، كدام يك از حقايق عالى و كدام يك از نعمتهاى عامه اينگونه مورد سوء استفاده و دست آويز مقاصد افراد جاه پرست و رياست خواه نشده است.
حق، صلح، عدالت، امانت و صداقت، فرهنگ و تعليم و تربيت، ترقى و تجدد، دين و مذهب، آزادى، دموكراسى، برقرارى نظم و حكومت قانون و صدها مفاهيم ديگر از اين رقم مورد سوء استفاده و دستبرد سود پرستان و سياستمداران بوده و هست و بيشتر اين الفاظ در معانى اضداد آنها استعمال مى شود، يعنى جنگجو و توسعه طلب از صلح و دموكراسى، ستمگر از عدالت، مفسد از اصلاح، مرتجع از تجدد و ترقى، خائن از امين و دشمنان آزادى از آزادى دم مى زنند و در زير اين الفاظ مقاصد خود را مى جويند و بر روى كارها و خيانت و جنايتهاى خود با اين الفاظ پرده پوشى نموده و به ملتهاى ستمكش آنچه را مى خواهند تحميل مى كنند.
به نام تعميم تربيت و تعليم، مردم را از مبانى صحيح اخلاقى منحرف مى سازند و از ترقى علمى افراد مانع مى شوند.
جنگهائى كه به نام آزادى بشر و نجات ملل محروم و دفاع از حقوق ملتها بر پا مى شود، چنانچه ديده و شنيده شده براى پايمال كردن حقوق و غارت ثروت كشورها و استعمار آنها است.
به نام رهبرى معنوى و به نام رسالت آسمانى بيشتر شورش و انقلاب شده، يا به نام مهدويّت؟ كسانى كه به دروغ ادعاى پيغمبرى كرده اند بيشتر بوده اند يا آنهائى كه به دروغ ادعاى مهدويّت كرده اند؟
كودتاها و انقلاباتى كه پى در پى در كشورها واقع مى شود به نام اصلاح و نجات ملت و آزادى و حكومت قانون انجام مى شود يا به نامهاى ديگر؟ و آيا رهبران اين انقلابات بيشتر خود ساخته و شيفته آزادى و براى اصلاح قيام مى كنند يا براى مقاصد ديگر؟
آيات قرآن مجيد هم وقتى به دست نا اهل و صاحبان اغراض شخصى و سياسى افتاد به عكس مقصود و مراد، تفسير و معنى مى شود يا در غير مورد تطبيق مى كنند تا حدى كه معاويه و يزيد هم در برابر على و حسين 8 آيات قرآن را مى نوشتند و مى خواندند.
آيا براى اينكه آياتى از قرآن مجيد را بعضى بر حسب رأى و نظر خود و در جهت تأمين منافع شخصى تاويل و تفسير كردند و سبب ضلالت و گمراهى شدند، شما مى توانيد پيشنهاد بدهيد كه آن آيات (العياذ بالله) از قرآن حذف شود تا اين افراد به رأى فاسد خود آنها را تفسير نكنند؟
حتى افرادى پا را فراتر گذاشته قولاً يا عملاً ادعاى خدائى كرده و مردم را استعباد كردند. مليونها مردم گاوپرست و بت پرست و آتش پرست و ستاره پرست شدند، مليونها نفر در برابر كاخ فرعونها و نمرودها و ديكتاتوران ديگر تاريخ به خاك ذلت افتادند و خود را غلام جان نثار و چاكر بى اختيار آنها گفتند و بشرهائى مانند خود بلكه بى علم تر و نالايق تر از خود را پرستيدند و به جاى آنكه نام خداى يگانه را برند، نام سلاطين را بردند و كارها را به نام پرننگ ستمگران آغاز كردند. اگر اسلام نيامده بود و عقيده توحيد، قلوب مردم را روشن نكرده و افكار را آزاد نساخته بود و بشر خود را نشناخته بود و ملتها رابطه خود را با زمامداران درك نكرده بودند و بسم الله و الله اكبر شعار آدمهاى آزاد نشده بود، هرگز يوغ ذلت بشر پرستى از گردن انسانها برداشته نمى شد.
آيا براى اينكه علم و صنعت و خدا پرستى و نبوت و صلح و عدالت در طول تاريخ زندگى بشر وسيله و دستاويز مقاصد افرادى جاه طلب و سياستمدار شده، شما مى توانيد اين حقايق را محكوم سازيد؟
آيا براى اينكه جمعى به عنوان عدالت پرورى و آزاديخواهى و حكومت قانون، ستمگرى و قانون شكنى كرده و ديكتاتورى پيشه ساخته، شما مى توانيد بگوئيد مفاهيم عدل و داد و حرّيت و قانون و مساوات و فضيلت، حقيقت ندارد و براى بشر اسباب دردسر و مزاحمت است و بايد اين الفاظ از قاموس انسانيّت حذف شود؟
آيا مى خواهيد با اين انديشه هاى نارسا و منطق غلط در يك موضوعى كه صدها حديث و روايت بر آن دلالت دارد و صدها ميليون مسلمان در مرور اعصار به آن معتقد بوده و هستند اظهار نظر كنيد؟
نه آقاى احمد امين، اين دروغ از راست بگرفته فروغ.
شما هم مى دانيد كه اكثر اختلافات بشر بر سر موضوعات و صغريّات و مصاديق است و اگر به غلط و خطا يا به عمد يك چيزى را موضوع و مصداق و صغراى يك كلى خواندند، يا به باطلى لباس حق پوشانيدند، بر دامن پاك حق گردى نمى نشيند. همانطور كه افراد نادانى خود را با جعل دانشنامه و شيطنت هاى ديگر عالم معرفى مى كنند افرادى هم به دروغ خود را مصلح و عدالت طلب و مهدى موعود و امام و پيغمبر مى نامند.
بلكه يكى از مدعيان مهدويت (على محمد شيرازى) چون ديد بازارش گرم نشد و حنايش رنگى نگرفت يا تنى چند را كه به او گرويدند بسيار ابله و نادان يافت، دعاوى ديگر هم كرد11.
پس اين سخن كه چون ايمان به ظهور مهدى دستاويز جمعى از شيّادان جاه طلب تاريخ شده، ما بايد آن را از اصل رها كنيم و از يك واقعيت مسلم چشم بپوشيم به هيچ وجه نه قابل قبول و مورد اعتنا است و نه با عقل و منطق سازگار است.
لذا از قرن اول هجرت كه بعضى ادّعاى مهدويّت كردند يا ديگران به آنها اين مقام را نسبت دادند، از كسى حتى بنى اميّه و بين عباس شنيده نشد كه در مقام ردّ آنها انكار اصل ظهور مهدى را بنمايد بلكه آنها را براى آنكه واجد صفات مهدى نيستند ردّ مى كردند و هيچ كس نگفت چون اينها به دروغ ادعاء مى كنند پس ما اصل ظهور مهدى را قبول نداريم زيرا در ميان مسلمانان كه به كتاب و سنت پيغمبر و اجماع صحابه و تابعين ايمان داشتند اين فكر يعنى انكار اصل ظهور مهدى با ردّ گفته پيغمبر و مخالفت كتاب و سنت برابر بود و هرگز قابل قبول نبود، بلكه چون در احاديث راجع به ظهور مهدى از پيدايش اين متمهديان خبر داده شده ايمان آنها به صحت روايات و ظهور آن حضرت بيشتر مى شد كه كسانى كه در اثر دعواى مدعيان دروغ گوى مقام مهدويّت گمراه شدند، ضلالتشان مربوط به جهالت و نادانى و عدم معرفت و بى اطلاعى از اوصاف و علائم مهدى ـ عليه الصلاة والسلام ـ مى باشد ولى اگر كسى مهدى منتظر ـ عجل الله تعالى فرجه ـ را به همان اوصاف و نشانيها كه در اخبار و احاديث معرفى شده بشناسد، هرگز گمراه نمى شود و دعاوى باطل سبب تزلزل ايمان و عقيده او نمى گردد و آنچنان كه صفات و خصوصيات مهدى 7 مشروح و روشن و رافع ابهامات بيان شده در مورد هيچ دعوت ديگر واحدى از انبياء و اولياء كه منصوص به تنصيص نبىّ يا ولىّ سابق بودند بيان نشده است.
طنطاوى مصرى در تفسير خود راجع به قرب ساعت «قيامت» و ظهور مهدى، سخنان ابن خلدون مغربى را نقل كرده و اين دو موضوع را سبب ضعف عزائم و ايراث سستى و تفرقه و اختلاف پنداشته و به علماى اسلام، نسبت غفلت بلكه تلويحاً آنها را به جهل و ضلالت نسبت داده است.
راجع به تفرقه و اختلاف در مقاله «عقيده به ظهور مهدى و قيام مدعيان مهدويت» توضيح داده شد كه تمام عناوين و حقايق مورد دستبرد و سوء تعبير صاحبان اغراض فاسد گرديده و حتى مفهوم يگانگى و وحدت ملّى و دينى هم وسيله تفرقه شده و به نام تحصيل اتحاد، بسا اختلاف بوجود آمده و به اسم حفظ وحدت، تفرقه ايجاد و مرتكب تجاوزات ننگين مى گردند.
اما اين سوء استفاده ها زيانى به حسن اتحاد و لزوم آن نمى زند.
ايمان به ظهور مهدى 7 هم مثل ساير عقائد اسلامى بايد قدر مشترك و وسيله اتحاد باشد. شما مقصّر هستيد زيرا موضوعى را كه امت بر آن اتحاد و اتفاق دارند و اعتبار مدارك و مآخذ آن از بسيارى از عقايد و مسائل اسلامى قوى تر است انكار مى كنيد و اختلاف و تفرقه ايجاد مى نمائيد.
اما راجع به قرب ساعت; اولاً، ايمان به اقتراب و نزديكى قيامت مدلول و منطوق آيات محكم و صريح قرآن مجيد است.
ثانياً، اين ايمان به هيچ وجه علت ضعف و سستى نمى شود و بلكه سبب قوت تصميم و اهتمام در انجام تكليف و خلوص نيت و تهذيب اخلاق و وسيله انذار و ترغيب به كارهاى خير و اعمال صالح است.
شما چون در ردّ و قبول حقائق، به غلط نتائج مادى را ميزان قرار داده ايد، مى خواهيد خبر اقتراب ساعت هم مستقيماً سبب فتح كشورها و دعوت به اختراع و پيشرفت امور صناعى و مادى باشد و از تأثير معنوى و اخلاقى و رابطه آن با سازمان صحيح اجتماعى و مدينه فاضله اى كه منظور اسلام است غفلت داريد و فراموش كرده ايد كه دعوت انبياء و تعليم و تربيت آنها بر اساس ايمان به مبدء و معاد است.
مسلمانان با اين ايمان به مبدء و معاد و اقتراب ساعت كشورهاى بزرگ را فتح كردند و پرچم اسلام را در دورترين نقاط به اهتزاز در آوردند و اعلان آزادى انسانها را در جهان انتشار دادند.
با اين ايمان، جهانيان را به علم و دانش و تفكر و تحقيق و كنجكاوى و ترقى علمى و صناعى دعوت كردند، علمدار علم و تمدن شدند و در هر رشته از علوم تجربى بزرگ ترين دانشمندان را به دنيا تحويل دادند.
راجع به تعيين وقت قيام و قيامت هم كه مى گوئيد: سبب انحراف و گمراهى شده و فلان صوفى حقه باز سنى، وقتى براى آن معين كرده و گله از برادران صوفى سنى خود كرده ايد، البته حق داريد، ولى اگر كسى اين سخنان را باور كرد گناهش به گردن شما رهبران اهل سنّت است كه افكار را روشن نمى كنيد و مسلمانان را به معارف قرآن راجع به مبدء و معاد آشنا نساخته ايد.
قرآن صريحاً علم قيام ساعت را مخصوص خدا دانسته وما معتقديم كه كسى از آن آگاه نيست و هر كس براى آن وقتى معين كند، دروغگو و راهزن است و اكثريت بلكه قاطبه عوام مسلمان از سنى و شيعه تا چه رسد خواص و علماء مى دانند كه كسى از تاريخ قيام ساعت خبر ندارد و علم آن نزد خداوند متعال است (انّ الله عنده علم الساعة)12 حال اگر نادانى در اين موضوع اظهار علم كند، نه پذيرفته مى شود و نه كسى به آن اعتنا مى كند. اينها سبب ضعف و سستى مسلمانان نيست، سبب ضعف، كتمان حقايق و سياستهاى سوء زمامداران و منحرف كردن جامعه از برنامه هاى روشن اسلامى است.
ايمان به ظهور مهدى 7 نيز مانند قيام ساعت و اقتراب قيامت سبب ضعف و شكست روحيه و سستى در انجام تكاليف نيست. هيچ كس نگفته چون مهدى ظهور مى كند تكاليف ساقط و مسلمانان در برابر كفار و حملات آنها تكليفى ندارند و بايد دست روى دست بگذارند.
هيچ كس نگفته آيه (وأعدوا لهم ما استطعتم من قوة ...)13 و آيات راجع به امر به معروف و نهى از منكر و دعوت به خير و دفاع از اسلام و وظايف اجتماعى و سياسى را نبايد اجرا كرد.
كسى نگفته است: ايمان به ظهور مهدى براى افراد سست عنصر و ضعيف الاراده و بهانه جو و كسانى كه ظلم و استعمار اجانب را در بلاد اسلام و خانه و وطن خود تحمل كرده اند عذر است.
هرگز در يك خبر و روايت نرسيده كه كارها را به آينده و ظهور مهدى واگذاريد، بلكه به عكس مسلمانان در اخبار و احاديث به صبر و ثبات و كوشش و استقامت و شدت تمسك به تعليمات و برنامه هاى قرآن تشويق شده اند.
همانطور كه پيغمبر اعظم و مجاهد اول اسلام على 8 و صحابه والا مقام به انتظار ظهور مهدى، خانه نشينى و كناره گيرى اختيار نكردند و براى اِعلاى كلمه اسلام آنى فارغ نبودند و از هيچ فداكارى و جان بازى خوددارى نكردند، امروز هم مسلمانان همان وظايف را عهده دار و همان مسؤوليتها را دارند.
ايمان به ظهور مهدى و امام وقت نيز مؤيد همين احساس مسؤوليت است.
ايمان به ظهور مهدى موجب تهذيب اخلاق و ورع و پارسائى و بيدارى ضمير است.
ايمان به ظهور مهدى با واگذارى امور به آينده و گوشه گيرى و انزوا و امروز و فردا كردن و قبول تسلط كفار و اشرار و خوددارى از ترقى صناعى و علمى و ترك اصلاحات اجتماعى سازگانيست.
ايمان به ظهور مهدى سبب رشد فكر و مانع از ضعف و نااميدى و بدبينى به آينده است.
ايمان به ظهور مهدى همان نتيجه و فايده را دارد كه آيات شريفه اى مثل (انّا نحن نزلنا الذكر وانا له لحافظون)14 و آيه (يريدون ليطفؤا نور الله بأفواههم ...)15 و آيه (ولا تهنوا ولا تحزنوا وأنتم الاعلون ان كنتم مؤمنين)16 دارند.
همانطور كه مفاد اين آيات فتور و سستى و شانه از زير بار مسؤوليت خالى كردن نيست ، ظهور مهدى و غلبه آن حضرت و حكومت جهانى او نيز سبب سستى و جواز مسامحه در انجام تكاليف نيست.
همانطور كه مسلمانان صدر اسلام از اين آيات و بشارتهاى پيغمبر 6 به فتوحات آينده و كشور گشائيهاى مسلمين نفهميدند كه بايد در خانه به انتظار آينده نشست و تماشاچى صحنه هاى شكست مسلمانان و عقب ماندن آنها از كفار در علم و صنعت و اسباب قوه و قدرت گردند و به گفتن اينكه خدا حافظ است و خدا وعده نصرت داده و خدا نمى گذارد نورش خاموش شود اكتفا نمى كردند. كسانى هم كه به ظهور حضرت مهدى 7 ايمان دارند خصوصاً اگر روايات و احاديثى را كه از طرق شيعه روايت شده خوانده باشند، بايد در اطاعت اوامر خدا و انجام تكاليف شرعى از ديگران كوشاتر و غيرت و همت و اهتمام آنها در حفظ نواميس شرع و حمايت از قرآن و احكام و دفاع از حريم اسلام و مجد و عظمت مسلمين بيشتر باشد.
1 ـ منتخب الاثر نگارنده، ص321 تا 341.
2 ـ منتخب الاثر نگارنده، ص243 و 244.
3 ـ منتخب الاثر، ص245 و 246.
4 ـ منتخب الاثر، ص320. اثبات الهداة، ج7، ص139، ح683. اربعين خاتون آبادى، ص24، و كتابهاى ديگر.
5 ـ منتخب الاثر، ص341 و 343.
6 ـ ينابيع الموده، ص460. منتخب الاثر نگارنده، ص342.
7 ـ اثبات الهداة، ج6، ص342، ب31، ف10، ح116.
8 ـ اثبات الهداة، ج7، ص138، ح682، ب32، ف44 و كفاية الاثر و كمال الدين و منتخب الاثر.
9 ـ يكى از دانشمندان مصرى مى گويد: هنگامى كه در فرانسه تحصيل مى كردم، در ماه رمضان در مجلسى شركت داشتم رئيس مدرسه (دانشكده) به من سيگار تعارف كرد، من عذر خواستم، علت را پرسيد، گفتم: ماه رمضان است و روزه ام. گفت: گمان نمى كردم تو ديگر به اين خرافات پاى بند باشى، پس از پايان مجلس يك پروفسور هندى كه در آن مجلس بود، گفت: مايلم فردا شما را در فلان محل ملاقات كنم، فردا به ملاقات او رفتم، مرا به كليسيا برد و از دور رئيس دانشكده را به من نشان داد، گفت: آن كيست؟ گفتم: فلانى است، گفت: چه كار مى كند؟ گفتم: نماز مى خواند. گفت: اينها ما را به ترك عادات و سنن و وظايف دينى خود مى خوانند و خودشان اينگونه مواظب انجام برنامه هاى مذهبى خود هستند.
به نظر ما بايد با اين بيمارى خطرناك كه در اثر تلقين بيگانگان و استعمارگران و احساس ضعف در جنبه هاى صناعى و ميكانيكى پيدا شده و مثل خوره شخصيّت و استقلال فكر مردم شرق و ملل اسلامى را مى خورد و بعضى را چنان در منجلاب تقليد از عادات زشت غربيها غرق كرده كه از خود آنها نيز داغ تر شده اند، بايد يك مبارزه دامنه دار و پى گير بر اساس عقل و منطق و احترام به سنن و تعاليم عالى اسلام شروع شود.
آرى بعضى از شرقى ها چون خود را ضعيف مى بينند، در برابر مظاهر تمدن مادى غرب خود باخته شده، عادات و اخلاق و لباس و روش هاى ملى و دينى خود را ترك نموده و به عادات و روش هاى ناپسند غربى ها افتخار مى نمايند و در مجامع و مجالس خودمان مانند آنها رفتار مى نمايند، اما غربى چون باد به بينيش افتاده و به ثروت و صنايع و قوه مادى خود مغرور شده در برابر شرقيها عادات خود را هر چه هم سخيف و حيوانى و خرافى باشد با افتخار و با شكوه و تشريفات انجام مى دهد.
بسيارى از شرقيهاى غرب زده به جاى آنكه از غرب، صنايع و علوم را فرا بگيرند و خود را از آنها بى نياز سازند تا خودشان مالك دريا و زمين و هوا و معدن خود شوند، تقليد كوركورانه از بيگانگان را شعار خود قرار داده و قدرت آنكه در مجامع آنها با لباس ملّى خود مثلاً بدون كراوات حضور يابند ندارند، جز افرادى مانند زمامداران هند مثل دكتر ذاكر حسين رئيس جمهور سابق هند و سران حجاز و مراكش و برخى ديگر كه در مجامع بين المللى و محافل رسمى با همان لباس و روش ملّى خود شركت مى كنند، اكثر در مجامع و محافل غربيها از آداب آنان تقليد مى كنند چقدر محبوب و زيبا است استقلال روح و جقدر محترم است آن زمامدار مسلمان كه در مجالس و ضيافتهائى كه غربيها به افتخارش مى دهند، مشروبات الكلى مصرف نمى شود; و چقدر با افتخار است آن زمامدارى كه در مسكو ميهمان رسمى حكومت كمونيسم است و براى اداى نماز به مسجد مى رود. چقدر شرافتمند و خود ساخته است زمامدارى كه در آمريكا از رفتن به كليسيا براى تماشا و از گرفتن قرض ربوى خوددارى مى كند و چقدر عظيم و با اراده است آن مسلمان كه در جامعه ملل وقتى سخنرانى مى كند «بسم الله الرحمن الرحيم» مى گويد و چقدر موهن است كه يك ملّت مسلمان كه به قرآن افتخار مى كند و در نمازش روزى بيست مرتبه «بسم الله الرحمن الرحيم» مى گويد، از آغاز كتابهايش اين جمله نورانى را كه وحى آسمانى است حذف كند. چقدر ذليل و خوارند آنها كه از عادات و روش بيگانه تقليد مى كنند، چقدر كوچك و فرومايه و حقير است آن ملتى كه لباس و روش هاى دينى و ملّى خود را ترك و در مجالس و محافل، لباسهاى ديگران را بپوشد و زن و مردش از شخصيّت و اعتماد به نفس محروم گرديده باشد.
10 ـ حكومت به اصطلاح اسلامى اندلس با كفار و بيگانگان قرار دادها و معاهداتى بر خلاف اصول و احكام اسلام بست كه در نتيجه پاى نفوذ مسيحيّت در كشور باز شد و فحشاء و فروش مشروبات آزاد و بانوان و مردها مانند مسيحى ها با هم آميزش يافتند و مجالس شب نشينى ها و اجتماعات دسته جمعى زن و مرد و رقص و ساز و آواز، غيرت و حميّت و اخلاق اسلامى را از ميان برد و مستشاران بيگانه در شؤون مملكت اسلامى دخالت پيدا كردند، تا حالتى پيدا شد كه اندلس اسلام به يك كشور مسيحى تبديل و آفتاب علم و تمدن معارف اسلام در آنجا چنان غروب كرد كه امروز جز آثار عصر طلائى حكومت مسلمين از ابنيه و مساجد و كاخها كه يادگار علم و صنعت و تاريخ طلائى آن كشور است چيزى از اسلام در آنجا باقى نمانده است، نفرين بر فحشاء و فساد و جاه طلبى و نفاق و اختلاف، نفرين بر زمامداران مزدور و بيگانه پرست.
11 ـ على محمد شيرازى نخست خود را سيد مى خواند و بعد ادعاى بابيّت نمود و سپس با آنكه صريحاً به امامت و مهدويت حضرت ولى عصر، مهدى موعود، فرزند حضرت امام حسن عسكرى 7 اعتراف كرده بود دعواى مهدويت و بعد ادعاى پيغمبرى كرد، عاقبت چنانچه در بعضى از الواح او نقل شده، ادعاى خدائى نمود و در پايان كار صريحاً به خط خودش از دعاوى خود برگشت و توبه نامه خود را براى ناصرالدين شاه فرستاد و ظاهراً در ميان مدعيان مهدويت در اين اختلاف دعاوى على محمد كم نظير باشد و همين اختلاف گوئيها و سخنان ناهنجار و عبارات ركيك هذيان آميز او را به خبط دماغ مشهور ساخت.
و پوشيده نماند كه حزب و دسته بابى و بهائى يكى از دسته جات سياسى مزدورى است كه در قرن اخير در هند و تركيه و ايران و مخصوصاً فلسطين و ساير كشورهاى اسلامى و خاورميانه، آلت اجراى سياسات و جاسوسى براى دول استعمارگر شده و همواره تحت الحمايه آن دول مشغول خيانت به شرق عموماً و ملّت و دين اسلام خصوصاً بوده و هستند.
در آغاز، نقشه هاى ماهرانه اجانب، على محمد را به دعوت و ايجاد اختلاف بين ملّت ايران و قيام به ضد حكومت تشويق و تحريك نمود و به او قول كمك و مساعدت داد. و وقتى على محمد به ايران آمد، دولت روسيه كه در آن موقع در ايران نفوذ كامل داشت، از او نگاهدارى كرد و به اميد آنكه بابيگرى وسيله اى براى اجراى سياستهاى حكومت تزارى و تضعيف نفوذ كلمه اسلام و علماء بشود، از اعدام او در فارس مانع شدند و او را از ايالت فارس تحويل گرفته و توسط سواران منوچهرخان گرجى حاكم اصفهان كه ارمنى نژاد و از دست نشانده هاى حكومت روسيه بود، به اصفهان آوردند و تا منوچهرخان زنده بود، به امر حكومت روس در اصفهان از او محرمانه نگهدارى كرد و تا مدتى سفارت روس و كنسولگريهايش از بابيها حمايت مى كردند كه در همين اصفهان آزادانه عليه دين و استقلال مملكت تحريك و به نفع سياست روسها فتنه انگيزى مى كردند، هر وقت هم در اثر فشار علماء و ملت، حكومت ناچار مى شد از آنها تعقيب و بازجوئى كند، در كنسولگرى روس متحصن مى شدند و كنسول از آنها جانبدارى مى كرد و علناً در امور داخلى كشور ما مداخله مى نمود و از آنها حمايت كردند تا وقتى كه فهميدند آنها نمك به حرامى كرده و با انگليس ها مربوط شده و براى آنها كار مى كنند ناچار آنها را ترك گفتند و محصول زحمات و مصارف مخارج هنگفت خود را به انگليسى ها سپردند. اداره جاسوسى انگليس آنها را به كار گماشت و بهتر اداره كرد و در ايران و تركيه و بعضى كشورهاى عربى از آنها استفاده هاى بسيار كرد پول و حقوق و وسايل ديگر در اختيارشان گذاشت و بپاس خدماتى كه عباس افندى در جنگ جهانى اول به آنها كرد تا انگليسها فلسطين را متصرف شدند و نقشه تجزيه كشورهاى اسلامى را عملى كردند، توسط ژنرال النبى انگليسى رسماً به لقب سرى او را مفتخر ساختند كه عكس و تفصيلات آن مراسم و اعطاء نشان در كتابها طبع و گراور است كه در حقيقت تمام اين جريان ها و جاسوسى هاى اين فرقه به نفع صهيونيسم بين المللى بود، سپس آمريكائيها نيز آنان را زير كار كشيده و مزدور سازمان سياه و صهيونيسم شدند تا پس از مرگ شوقى افندى كه بر خلاف وصيت نامه منتسب به عباس افندى مقطوع النسل در آمد، به نقل استاد دكتر شلبى در كتاب «مقارنة الاديان، ج1، ص309» رسماً بهائيت چنانچه نويسندگان و اهل قلم آن را مى نامند، يك حركت صهيونيسمى گرديد و از چهره صهيونيسمى خود علناً پرده بردارى كرد و در مجلس بزرگى كه در اسرائيل تشكيل دادند يك نفر صهيونيسم امريكائى به نام «ميسون» براى رهبرى بهائيان در تمام جهان انتخاب شد.
البته شخص ديگر به نام «ميسن ريمى» كه با شوقى رفاقت داشت نيز ادعاى جانشينى او را كرد و يك نفر نيز خود را «سماء الله» ناميد.
بالجمله دسته بابى و بهائى يك بازى و ماجراى سياسى بر ضد و بر ضد تماميّت استقلال كشور ايران بود و مزدور صهيونيسم بوده و هست كه يك جاسوس روسى آن را بوجود آورد سپس آلت اغراض ضد اسلامى و استعمارى دو دولت بزرگ ديگر در ايران و كشورهاى ديگر شد و اگر زور و اعمال نفوذ دول بزرگ و مؤسسات و سازمانهاى صهيونيسمى آمريكائى و كمپانيهاى يهوديهاى آنجا تا حال از آنها حمايت نكرده بود، همان روزهاى اول از ميان رفته بودند و ريشه نفوذ اين تحريكات مربوط به ضعف حكومت مركزى و دخالت اجانب در مملكت و غفلت و ناآگاهى سران دول اسلامى بود كه براى ارضاى اجانب، راه را براى اين تبليغات مسموم باز گذاردند و مشاغل و پستهاى حساس را به تشويق و دستور اجانب به بعضى افراد اين حزب خائن سپردند.
كسانى كه بخواهند بطور تفصيل از تاريخ اين ماجراى سياسى و رسوائيهاى رفتار سران مزدور اين طائفه و خيانتها و فتنه ها و آشوبها و ترورهاى آنها با خبر شوند، مى توانند به تواريخ عصر فتنه على محمد باب مثل ناسخ و روضة الصفا و به كتابهائى مانند كشف الحيل و فلسفه نيكو و ساخته هاى بهائيّت در صحنه دين و سياست و مهازل البهائيه، محاكمه و بررسى، بهائيّت دين نيست و بهائى چه مى گويد، دزد بگير شرح بزبگير و مفتاح باب الابواب ويادداشتهاى كينياز دالگوركى يا كتاب دانستنيهائى در باره تاريخ و نقش سياسى رهبران بهائى كه پرنس دالگوركى نيز در آن كاملاً معرفى شده و حتى به كتابهاى خود اين فرقه خيانت پيشه رجوع نمايند به عقيده ما يكى از نشانه هاى بقاى نفوذ استعمار و ايادى بيگانه، بودن افراد اين فرقه جاسوس و مزدور در رأس بعضى از مقامات و واگذارى امتيازات به آنها و دخالت آنان در شعب تبليغاتى و بازرگانى است كه وظيفه هر مسلمان استقلال دوست پايان دادن به اين ردّ پاى استعمار و بستن و تخطئه كردن اين دكان جاسوسى صهيونيسم است.
12 ـ سوره لقمان، آيه34.
13 ـ سوره انفال، آيه60.
14 ـ البته ما قرآن را بر تو نازل كرديم و خود نيز آن را محفوظ خواهيم داشت. (سوره حجر، آيه9).
15 ـ كافران مى خواهند نور خدا را با گفتار باطل و طعن مسخره خاموش كنند ... (سوره صف، آيه8).
16 ـ شما مسلمانان نه هرگز در كار دين سستى كنيد و نه از فوت غنيمت و متاع دنيا اندوهناك باشيد زيرا شما فاتح و پيروزمندترين و بلندترين ملل دنيا هستيد اگر در ايمان ثابت و استوار باشيد. (سوره آل عمران، آيه139).