1 . هر گاه روايات وارده در مسئله اى، بقدرى زياد باشد كه انسان يقين به مضمون آن پيدا كند به چنين رواياتى، روايات «متواتر» مى گويند و نيازى به بررسى سند چنين رواياتى نيست.

[ 83 ]

6. عبدالله بن سلام 7 . سلمة بن كهيل 8 . عبدالله بن غالب 9 . عقبة بن حكيم 10 .  عبدالله بن اُبىّ.

علاوه بر اين كه از شخص حضرت على (عليه السلام) نيز رواياتى در شأن نزول آيه شريفه نقل شده و آن حضرت بارها به اين آيه استدلال كرده است.

مضمون روايات فوق چنين است: روزى حضرت على(عليه السلام) در مسجد النّبى(صلى الله عليه وآله)مشغول نماز بود، نيازمندى وارد مسجد شد، و تقاضاى خويش را مطرح كرد، كسى چيزى به او نداد(1). حضرت على (عليه السلام) كه در آن هنگام در حال ركوع بود با دست به آن نيازمند اشاره كرد، او آمد و انگشتر را از انگشت مبارك آن حضرت بيرون آورد و از مسجد رفت; در اين هنگام آيه شريفه مورد بحث بر پيامبر (صلى الله عليه وآله)نازل شد.

مطلب مذكور مضمون بيش از چهل روايتى است كه پيرامون آيه شريفه فوق نازل شده است; ما در اينجا به ذكر سه روايت از روايات چهل گانه فوق اكتفا مى كنيم و اين روايات را مخصوصاً از تفسير فخر رازى نقل مى كنيم:

1ـ   رَوى عَطـا عَنْ اِبْنِ عَبّاسْ أَنَّهـا نَزَلَتْ في عَلِيِّ بْنِ أَبيطالِب...(2)

شخصى به نام عطاء از ابن عبّاس، صحابى معروف و مفسّر قرآن، نقل مى كند كه او فرموده است: آيه ولايت در شأن علىّ بن ابى طالب(عليهما السلام) نازل شده است.

2ـ   روى ان عبدالله بن سلام قال: لَمّـا نَزَلَتْ هـذِهِ الاْيَةُ، قُلْتُ، يا رَسُولَ اللهِ أَنَا رَأَيْتُ عَلِيّاً تَصَدَّقَ بِخـاتَمِهِ عَلى مُحْتـاج وَهُوَ راكِعٌ فَنَحْنُ نَتَوَلاّهُ(3)

روايت شده است كه عبدالله بن سلام گفت: هنگامى كه آيه شريفه «إنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ ...» نازل شد، به پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) عرض كردم: هنگامى كه على انگشترش را به شخص نيازمندى صدقه داد من آنجا حاضر بودم و اين صحنه را با چشم خود ديدم (حال با توجّه به نزول اين آيه درباره ولايت او) من ولايت ايشان را مى پذيرم.


1 . وضع اقتصادى مسلمانان در عصر پيامبر (صلى الله عليه وآله)، مناسب نبود و غالب مسلمانان در عسرت و سختى بسر مى بردند و حتّى براى ضروريّات اوّليّه زندگانى خويش مشكل داشتند.

2 و 3 . التّفسير الكبير، جلد 12، صفحه 26.

[ 84 ]

سومين روايت، كه مهمترين و جامع ترين روايت در اين موضوع محسوب مى شود، از ابوذر غفارى نقل شده است. روايت مذكور را فخر رازى به نقل از ابوذر چنين مطرح مى كند:

قـال: صَلَّيْتُ مَعَ رَسُولِ اللهِ صلى الله عليه وآله يَوْماً صَلوةَ الظُّهْرِ، فَسَأَلَ سـائِلٌ فِى الْمَسْجِدِ فَلَمْ يُعْطِهِ أَحَدٌ فَرَفَعَ السّـائِلُ يَدَهُ إِلَى السَّمـاءِ وَقـالَ: «اللّهُمَّ اشْهَدْ أَنِّي سَأَلْتُ فِي مَسْجِدِ الرَّسُولِ فَمـا أَعْطـانِي أَحَدٌ شَيْئاً!» وَعَلِيٌّ كـانَ راكِعاً، فَأَوْمَأ إِلَيْهِ بِخِنْصِرِهِ الْـيُمْنى وَكـانَ فِيهـا خـاتَمٌ فَأَقْبَلَ السّـائِلُ حَتّى أَخَذَ الْخـاتَمَ بِمَرْأى النَّبِىُّ (صلى الله عليه وآله)فَقـالَ (صلى الله عليه وآله): اللَّهُمَّ إِنَّ أَخِي مُوسى سأَلَكَ فَقـالَ: «رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي، وَيَسِّرْ لِي أَمْري، وَاحْلُلْ عَقْدَةً مِنْ لِسـانِي، يَفْقَهُوا قَوْلِي، وَاجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلى، هـارُونَ أَخِي، اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِي وَأَشْرِكْهُ فِى أَمْرِي(1)» فَأَنْزَلَت قُرْآناً ناطِقاً: «سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِاَخيكَ وَنََجْعَلُ لَكُمـا سُلْطـاناً(2)» وَاَللّهُمَّ وَأَنَا مُحَمَّدٌ نَبِيُّكَ وَصَفِيُّكَ فَاشْرَحْ لِي صَدْرِي وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي وَاجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي، عَلِيّاً، اُشْدُدْ بِهِ ظَهْرِي. قـالَ أَبُوذَر: فَوَ اللهِ مـا أَتَمَّ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) هـذِهِ الْكَلِمَةِ حَتَّى نَزَلَ جِبْرَئيلُ، فَقـالَ: يـا مُحَمَّدُ: إِقْرَءْ «إِنَّمـا وَلِيُّكُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ ...»

 

ابوذر مى گويد: روزى همراه، با پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) نماز ظهر را به جماعت اقامه كرديم، پس (از نماز) نيازمندى تقاضاى كمك كرد، (بر اثر فقرى كه بر غالب مسلمانان حاكم بود) كسى از حاضران كمكى به او نكرد، سائل (كه از دريافت كمك نا اميد شده بود) دستانش را به سوى آسمان بلند كرد و چنين گفت: خدايا! تو شاهد باش كه در مسجد پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)تقاضاى كمك كردم، كسى كمكم نكرد! على (عليه السلام)كه در آن هنگام مشغول نماز (مستحبّى و نافله) بود با انگشت خِنْصِرْ (يعنى انگشت كوچك دست راستش، كه انگشترى در آن بود) به آن نيازمند اشاره كرد! شخص نيازمند به سوى آن حضرت آمد و انگشتر آن حضرت


1 . سوره طه، آيات 25 تا 32.

2 . سوره قصص، آيه 35.

[ 85 ]

را در آورد و رفت. اين صحنه در حضور و جلوى چشمان پيامبر (صلى الله عليه وآله)(و اصحاب) انجام شد. پيامبر (صلى الله عليه وآله)(پس از ديدن اين صحنه زيبا و با شكوه، دست به آسمان بلند كرد و) فرمود: پروردگارا ! برادرم موسى بن عمران از تو تقاضايى كرد و گفت: «پروردگارا ! سينه ام را گشاده كن، و كارم را برايم آسان گردان; و گره از زبانم بگشاى; تا سخنان مرا بفهمند. و وزيرى از خاندانم براى من قرار ده، برادرم هارون را. با او پشتم را محكم گردان; و او را در كارم شريك ساز»، و تو (در مقام اجابت خواسته اش) در قرآن چنين فرمودى: «بزودى بازوان تو را به وسيله برادرت محكم (ونيرومند) مى كنيم; و براى شما سلطه و برترى قرار مى دهيم.»

پروردگارا ! من محمّد، پيامبر و برگزيده تو هستم، سينه ام را گشاده كن; و كارم را برايم آسان گردان; و وزيرى از خاندانم; يعنى على، برايم قرار ده، با او پشتم را محكم گردان.»

ابوذر در ادامه اين حديث بسيار زيبا مى گويد: «به خدا قسم هنوز سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله)به پايان نرسيده بود كه جبرئيل نازل شد و آيه «انّما وليّكم الله و...» را بر پيامبر خواند!

 

فخر رازى پس از نقل اين سه روايت مى گويد: «مجموعه رواياتى كه در اين مسأله وارد شده، همين سه روايت است.»(1)

 

يادآورى دو نكته

 

1ـ روايت ابوذر نشان مى دهد كه صدقه حضرت على (عليه السلام) در حال نماز، تنها يك كمك معمولى به شخصى نيازمند نبوده است، بلكه باعث حفظ سُمعه و اُبّهت مسجد النّبى، كانون اسلام و مركز صحابه و مسلمانان نيز شد; زيرا آن نيازمند از اين كه در مسجد النّبى، آن مسجد پر آوازه و پر خاطره، به او كمكى نشده بود، به درگاه خدا شكايت كرد. بنابراين، صدقه آن حضرت در ركوع نماز، علاوه بر رفع نياز آن انسان محتاج، موجب حفظ اعتبار و ابّهت مسجد النّبى(صلى الله عليه وآله) و اصحاب پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز بود!.


1 . التّفسير الكبير، جلد 12، صفحه 26.

[ 86 ]

2ـ ادّعاى فخر رازى، مبنى بر اين كه مجموعه روايات موجود پيرامون آيه شريفه محلّ بحث، تنها سه روايت مذكور است، سخن بى اساسى است; زيرا همانطور كه گذشت، بيش از چهل روايت در اين زمينه وجود دارد و جالب اين كه بيشر اين روايات از خود اهل سنّت نقل شده است، ولى امان از تعصّب و لجاجت كه وقتى دامنگير انسان مى گردد، باعث مى شود كه او سخنان غير منتظره بگويد، هر چند دانشمندى چون فخر رازى باشد! علاوه بر اين كه اگر در مسأله اى، مانند آيه فوق، بيش از چهل روايت به ما رسيده باشد، مى توان ادّعا كرد كه چندين برابر آن، روايت وجود داشته كه در طول تاريخ از بين رفته است; مخصوصاً در دوران سياه و تاريك بنى اميّه كه رسماً با فضائل و مناقب اهل البيت(عليهم السلام) مخصوصاً آنچه مربوط به امير مؤمنان(عليه السلام) بود، مبارزه مى شد و كسى جرأت بيان و نشر فضائل آن حضرت را نداشت و چه بسا افرادى بودند كه فضائلى از حضرت مى دانستند و جرأت بيان آن را نداشتند و آن فضائل را با خود به گور بردند! جوّ خفقان وا ختناق بقدرى شديد بود كه افرادى كه فضائل اهلبيت را مى گفتند تحت تعقيب قرار مى گرفتند، بلكه اگر كسى نام فرزندش را على مى نهاد، نيز مورد مؤاخذه قرار مى گرفت!

با اين شرايط سخت اگر در مسأله اى 40 روايت به ما برسد به جرأت مى توان ادّعا كرد كه چند برابر اين مقدار روايت بوده كه در طول تاريخ از بين رفته است!

نتيجه اين كه، با توجّه به روايات فراوان، كه در حدّ تواتر است و برخى از آنها به طور مفصّل مطرح شد، شكّى باقى نمى ماند كه آيه شريفه «إنما وليكم الله» در شأن حضرت امير مؤمنان (عليه السلام) وارد شده و آن حضرت، پس از خداوند و پيامبرش، سرپرست مسلمانها و امام و رهبر و پيشواى آنهاست.

 

بهانه ها و اشكالها!

 

عليرغم دلالت روشن آيه شريفه بر ولايت امير المؤمنين (عليه السلام)، برخى از دانشمندان اشكالها و ايرادهايى پيرامون دلالت آيه مطرح كرده اند كه بسيارى از

[ 87 ]

اين اشكالات، در لباس اشكال و پرسش، ولى در واقع بهانه جويى است!(1)

به نمونه هاى از اين اشكالات توجّه كنيد:

 

اشكال اوّل : إنّما دلالت بر حصر ندارد!

 

همانطور كه گذشت استدلال بر آيه فوق بر سه امر استوار بود; يكى اين كه كلمه «انّما» در آيه شريفه دلالت بر حصر دارد و ولايت را به سه گروهى كه در آيه آمده اختصاص مى دهد. بنابراين، ولايت مورد بحث براى غير آنها ثابت نيست.

برخى از مفسّران اهل سنّت گفته اند: «إنّما» در آيه فوق دلالت بر حصر ندارد، چون در قرآن آيه ديگرى نيز وجود دارد كه كلمه «إنّما» در آن آمده و دلالت بر حصر ندارد و آن، آيه شريفه 20 سوره حديد است، در اين آيه مى خوانيم:

إِعْلَمُوا أَنَّمـا الْحَيـاةُ الدُّنْيـا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزينَةٌ وَتَفـاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكـاثُرٌ فِى الاَْمْوالِ وَالاَْوْلادِ ...

بدانيد زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى و تجمّل پرستى و فخر فروشى در ميان شما و افزون طلبى در اموال و فزندان است...

«إنَّمـا» در آيه فوق به معناى حصر نيست; زيرا مى دانيم زندگى دنيا فقط آنچه در آيه آمده نيست، بلكه شامل لذّت و عبادت و كار و فعاليّت و تحصيل علم و امور ديگر هم مى شود; بنابراين، همانگونه كه «اِنَّما» در اين آيه دلالت بر حصر نمى كند، در آيه ولايت نيز دلالت بر حصر نمى كند، پس استدلال به آن آيه ناقص است.


1 . البتّه شكّى نيست كه سؤال و پرسش دريچه علم و دانش و كليد فتح و حلّ مشكلات و مجهولات است; بدين جهت در دو آيه قرآن، بصورت مطلق دستور به پرسش و كنجكاوى داده شده است; خداوند در آيه 43 سوره نحل و 7 سوره انبياء مى فرمايد:

«فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون; اگر نمى دانيد، از آگاهان بپرسيد!»

اين آيه شريفه از هر جهت مطلق است، يعنى هر كسى، هر سؤالى داشته باشد، مى تواند از اهل خبره آن بپرسد. در روايات هم، احاديث فراوانى در اين مورد وارد شده است; ولى آنچه مهم است اين كه سؤال، به قصد فهم حقيقت و دريافت جواب باشد، نه از روى لجاجت و تعصّب، مانند بسيارى از سؤالات بالا كه از سوى دانشمندان اهل سنّت، پيرامون آيه ولايت، مطرح شده است.

[ 88 ]

پاسخ : اين اشكال، از جمله اشكالاتى است كه در لباس اشكال و در واقع بهانه است; زيرا ما معتقديم كه:

اوّلا : «إنّما» در اين آيه هم به معناى حصر است و دنيا از ديد يك انسان مؤمن و عارف، حقيقتاً جز لهو و لعب و مانند آن نيست. شما گرفتار زرق و برق دنيا شده ايد و خيال مى كنيد دنيا چيز ديگرى هم هست، ولى اگر با چشم حقيقت بين نگاه كنيد، حكومتها، مقامها، قصرها، كاخها، و همه مظاهر دنيا را بازيچه اى بيش نخواهيد ديد كه دنيا پرستان بسان كودكان سرگرم آن هستند.

ثانياً : بر فرض كه در يك جا كلمه «انّما» در معناى حقيقى خود استعمال نشود، اين، دليل نمى شود كه در موارد ديگر هم حمل بر معناى غير حقيقى كنيم.

نتيجه اين كه، بدون شك «اِنّما» در آيه شريفه دلالت بر حصر دارد و استدلال به آيه كامل است.

 

اشكال دوم : إعطاء خاتم فعل كثير است!

 

دومين اشكالى كه بيشتر شبيه به بهانه است و از سوى مفسّرين اهل سنّت مطرح شده، اين كه: قبول داريم آيه شريفه در شأن حضرت على (عليه السلام) وارد شده است، ولى انجام اين كار توسّط علىّ بن ابى طالب در نماز «فعل كثير» است و «فعل كثير» باعث بطلان نماز مى شود. آيا على در نماز كارى مى كند كه باعث بطلان شود؟

پاسخ : جواب اين بهانه نيز روشن است; زيرا:

اوّلا : فعل كثير، همانگونه كه از اسمش پيداست، به انجام عمل زيادى گفته مى شود كه ارتباطى به نماز نداشته باشد و صورت نماز را بر هم مى زند; مثل اين كه شخصى در وسط نماز، بر اثر شنيدن يك خبر خوشحال كننده، شروع به كف زدن كند و همراه آن به بالا و پايين بپرد و سوت و هورا بكشد. امّا يك اشاره به سائل و محتاج، بگونه اى كه حتّى خود حضرت انگشترش را از دست خارج كند، بلكه شخص نيازمند خود اين كار را كند، آيا «فعل كثير» است؟!(1)


1 . زمخشرى در تفسيرالكشّاف، جلد 1، صفحه 649 اعتراف كرده كه اين كار فعل كثير نبوده است.

[ 89 ]

چگونه چنين كارى فعل كثير است در حالى كه طبق روايات به نمازگزار اجازه داده شده كه اگر به هنگام نماز بينى او خون آمد و وسيله شستشو در نزديك او بود، بينى خود را آب بكشد و به نماز ادامه دهد!؟ يا اگر حيوان خطرناكى در نزديكى خود مشاهده كرد، آن را بكشد و به نماز خود ادامه دهد؟

آيا اين افعال فعل كثير نيست; ولى يك اشاره فعل كثير است؟!

ثانياً : اين بهانه، نعوذ بالله، اشكالى و ايرادى به خداوند است! زيرا خداوند در آيه اى كه در رابطه با اين كار على (عليه السلام) نازل شده، وى را ستايش مى كند. اگر عمل آن حضرت باعث باطل شدن نماز او مى شد، آيا خداوند در شأن او و به عنوان مدحش، آيه اى نازل مى كرد؟

نتيجه اين كه، اين اشكال هم بهانه اى بيش نيست و نتيجه تعصّب و لجاجت است.

 

اشكال سوم: انگشتر بسيار قيمتى بود!

 

طبق برخى از روايات انگشتر فوق بسيار قيمتى و با ارزش بود، حتّى به گفته بعضى، قيمت آن برابر با ماليات يك استان، مثل شامات، بوده است. آيا استفاده از چنين انگشتر ارزشمندى، براى علىّ بن ابى طالب اسراف و حرام نبوده است؟

پاسخ : جواب اين بهانه نيز روشن است; زيرا:

اوّلا : در هيچ روايت معتبرى مطلب فوق ديده نمى شود; بلكه ظاهراً انگشر مورد بحث يك انگشتر معمولى و عادى بوده است; زيرا در آن زمان هنوز ايران و شامات و مانند آن فتح نشده بود و آن ثروتهاى كلان به دست مسلمانان نرسيده بود، بلكه فتوحات مذكور پس از ارتحال پيامبر (صلى الله عليه وآله) و در عصر خلفا رخ داد. علاوه بر اين، على(عليه السلام) كه غذايش در اوج قدرت و خلافت يك نوع خورشت بيشتر نبود و غالباً به نان جوين اكتفا مى كرد و لباسش معمولا كرباس بود، چگونه امكان دارد از انگشترى چنان قيمتى استفاده كند؟

بنابراين، شكى نيست كه آن روايت ضعيف را، كه نه با ساير روايات اين باب

[ 90 ]

هماهنگى دارد و نه زندگانى على (عليه السلام) آن را تأييد مى كند و نه با تاريخ مى سازد، روى اغراض خاصّى ساخته اند!

ثانياً : چگونه امكان دارد على (عليه السلام) انگشترى بسيار قيمتى داشته باشد، در حدّى كه اسراف و حرام باشد و آن را صدقه دهد و خداوند او را مدح و ستايش كند؟! بنابراين، از اين كه آيه شريفه در مدح و تمجيد چنين شخصى و چنان كارى نازل شده است مى فهميم اين سخنان پايه و اساسى ندارد و بر اساس اهداف خاصّى ساخته شده است.

 

اشكال چهارم : اين كار با حضور قلب نمى سازد!

 

با توجّه به حضور قلبى كه على (عليه السلام) به هنگام ذكر و ياد خدا بطور كلّى، و به هنگام نماز بالخصوص داشت، كه غرق در صفات جلال و جمال الهى مى گشت و هيچ توجّهى به غير خدا نداشت، بگونه اى كه عمليّات جرّاحى و خارج نمودن پيكان تير، كه در حال عادى و غير نماز بر على (عليه السلام) سخت و دشوار بود، به هنگام نماز انجام شد(1) و در زمانى كه آن حضرت بسان عارفى دلسوخته فانى در خداوند شده بود و به هيچ چيز جز او توجّه نداشت، پيكان تير را خارج ساختند. با توجّه به اين حضور قلب فوق العاده، چگونه على (عليه السلام) به هنگام نماز به سخنان سائل توجّه كرد و در ركوع نماز به او كمك كرد؟! خلاصه اين كه، اين مسئله با آن حضور قلب جامع و كامل على (عليه السلام) در نماز سازگار نيست.

جواب : اوّلا : سائل پس از نا اميدى از دريافت كمك، در راز و نياز با خدا، شكوه و گله خويش را با نام خدا شروع كرد: «اَللّهُمَّ اشهد ...; خدايا تو شاهد باش» بنابراين، اين نام خدا بود كه توجّه على را به سوى سائل جلب كرد و اين، منافاتى با حضور قلب و توجّه به خداوند در نماز ندارد.

علاوه بر اين، مگر مأموم در نماز جماعت صداى مكبّر، يا امام را نمى شنود و از او تبعيّت نمى كند؟ اگر نمى شنود، چگونه مى تواند به همراه او نماز را اقامه كند؟!


1 . مشروح اين جريان را با اسناد و مدارك آن در كتاب «110 داستان از زندگانى امام على (عليه السلام)» آورده ايم.

[ 91 ]

و اگر مى شنود، پس در هيچ نماز جماعتى حضور قلب وجود ندارد؟!

ثانياً : آيا شنيدن صداى سائل، با توجّه به اين كه در احاديث از او به رسول خدا تعبير شده، اشكالى دارد؟ شنيدن صداى فرستاده خدا، چه منافاتى با حضور قلب دارد؟(1)

ثالثاً : آيا شنيدن صداى مظلوم و برطرف كردن مشكل او، حتّى در نماز، عبادت نيست؟(2) اگر عبادت است و على (عليه السلام) مجذوب آن شده و آن را انجام داده، نه تنها كار آن حضرت اشكال نداشته، بلكه عبادت در عبادت محسوب مى شود.

آنچه اشكال دارد پرداختن به خويشتن به هنگام نماز است، امّا پرداختن به نيازمند مظلوم، كه عبادت محسوب مى شود، اشكالى ندارد.

نتيجه اين كه، اين اشكال هم مردود است و در حقيقت هدف طرّاحان اين اشكال و اشكالات مشابه، كم رنگ نمودن دلالت آيه بر ولايت امير مؤمنان، على (عليه السلام)است.

 

اشكال پنجم : چرا تمام ضميرهاى آيه جمع است؟

 

همانگونه كه گذشت آيه شريفه براى سه گروه ولايت قائل شده است، و در مورد گروه سوم تمام ضميرها، فعل ها و موصول ها بصورت جمع آمده است. توجّه كنيد:

1 . الَّذين 2 . آمنوا 3 . الّذين 4 . يقيمون 5 . يؤتون 6 . هم 7 . راكعون.

هفت كلمه مذكور همه متناسب با جمع است، معناى اين جملات اين است كه


1 . در حديثى از امير المؤمنين (عليه السلام) آمده است كه: «مسكين فرستاده خدا به سوى شماست، هر كس او را رد كند خدا را رد كرده است و هر كس به او چيزى بدهد، گويا به خداوند داده است!» (وسائل الشّيعة، جلد 6، ابواب الصّدقه، باب 23، حديث 11).

2 . روايات فراوانى در فضيلت و آثار صدقه و كمك به نيازمندان وارد شده است; از جمله در روايتى از امام باقر (عليه السلام) مى خوانيم: «انجام يك حج را از آزاد كردن هفتاد غلام بيشتر دوست دارم و كمك كردن به يك خانواده نيازمند مسلمان و سير كردن شكم و پوشانيدن آنها و حفظ آبرويشان، از هفتاد حج در نزد من با ارزش تر است.» (وسائل الشّيعه، جلد 6، ابواب الصدقه، باب 2، حديث 3)

[ 92 ]

افراد مختلفى در حال ركوع به فقير كمك كردند، در حالى كه در تمام روايات فقط از على(عليه السلام) به عنوان كسى كه در حال ركوع صدقه داد، نام برده شده است. با توجّه به اين مطلب، آيا رواياتى كه در شأن نزول آيه شريفه وجود دارد، با آيه سازگار است؟ و روشن است كه اگر بين آيه اى از قرآن مجيد و روايت يا رواياتى تعارض وجود داشته باشد، بايد دست از آن روايت يا روايات برداريم و به مضمون و محتواى آيه قرآن عمل كنيم، پس تعارض فوق بين آيه شريفه و روايات، روايات را بى اعتبار مى كند.

پاسخ : دانشمندان و مفسران اهل سنّت خود پاسخ اين اشكال را داده اند; فخر رازى در جواب اين سؤال مى گويد:

جمع گاهى براى احترام است، يعنى گاهى با اين كه مخاطب يك نفر بيشتر نيست، براى احترام لفظ جمع به كار برده مى شود همانگونه كه در فارسى نيز چنين است و به جاى «تو رفتى، گفتى، آمدى و مانند آن» گفته مى شود: «شما رفتيد، گفتيد، آمديد و مانند آن» بنابراين در ادبيّات عرب گاهى جهت احترام لفظ جمع به جاى مفرد به كار برده مى شود و در آيه فوق نيز چنين است.(1)

آلوسى در روح المعانى پاسخ ديگرى داده است; او مى گويد:

گاه براى عظمت شخص، و گاه براى عظمت كار، به جاى صيغه مفرد از صيغه جمع استفاده مى شود و اين در لغت عرب مرسوم است. ولى چون اين استعمال، مجازى است نياز به قرينه دارد.(2)

و امّا پاسخ ما: اوّلا: همانطور كه گفتيد استعمال صيغه جمع به جاى مفرد جهت احترام شخص يا عظمت كار، مرسوم و متداول است و در آيه مورد بحث نيز به همين جهت صيغه جمع به كار رفته است و قرينه اين استعمال مجازى اين است كه هيچ كس از دانشمندان، حتّى دانشمندان متعصّب اهل سنّت، معتقد نيستند غير از على (عليه السلام)، كسى در حال ركوع صدقه داده باشد تا مشمول آيه باشد و اين خود


1 . التّفسير الكبير، جلد 12، صفحه 28.

2 . روح المعانى، جلد 6، صفحه 167 .

[ 93 ]

بهترين قرينه بر استعمال لفظ جمع در موردى است كه بايد لفظ مفرد بيايد.

ثانياً : در آيات قرآن مجيد بطور گسترده صيغه جمع در جايى كه بايد مفرد استعمال شود به كار رفته است; براى نمونه هفت مورد آن را متذكّر مى شويم:

1ـ در آيه 215 سوره بقره مى خوانيم:

يَسْئَلُونَكَ مـاذا يُنْفِقُونَ قُلْ مـا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْر فَلِلْوالِدَيْنِ وَالاَْقْرَبِينَ وَالْيَتـامى وَالْمَسـاكِينَ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمـا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْر فَاِنَّ اللهَ بِهِ عَلِيمٌ

(اى پيامبر ما) از تو سؤال مى كنند چه چيزى انفاق كنند، بگو: «هر خير و نيكى (و سرمايه سودمند مادّى و معنوى كه انفاق مى كنيد، بايد براى پدر و مادر و نزديكان و يتيمان و مستمندان و درماندگان در راه باشد.» و هر كار خيرى كه انجام دهيد، خداوند از آن آگاه است (لازم نيست تظاهر كنيد، او مى داند).

در اين آيه شريفه صيغه هاى «يسألونك، ينفقون، انفقتم و ما تفعلوا» بصورت جمع آمده است و در ابتدا به نظر مى رسد كه جمعى از مسلمانان سؤال فوق را طرح كردند، ولى طبق شأن نزول آيه، يك نفر بيشتر اين سؤال را مطرح نكرد و او شخص ثروتمندى به نام «عمرو بن جموح» بود.(1) بنابراين، در اين آيه شريفه لفظ جمع به جاى مفرد آمده است; حال يا به جهت عظمت كار، كه انفاق مى باشد، و يا به منظور احترام به سؤال كننده كه عمرو بن جموح مى باشد.

نكته : مطلب جالبى كه در اين آيه شريفه به چشم مى خورد اين كه خداوند در پاسخ به سؤال عمرو بن جموح به مطلب ديگرى مى پردازد، زيرا عمرو از نوع مالى كه انفاق مى شود سؤال مى كند و خداوند از كسانى كه بايد به آنها انفاق شود سخن مى گويد. پيام اين نوع پاسخ، اهمّيّت مصرف انفاق است، كه انسان در درجه اوّل پدر و مادر و نزديكان و بستگان خويش را در نظر بگيرد و به سراغ آنها برود و سپس به ديگران بپردازد.

2ـ خداوند متعال در آيه 274 سوره بقره مى فرمايد:


1 . الكشّاف، جلد 1، صفحه 257.

[ 94 ]

الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَالنَّهارِ سِرّاً وَعَلانِيَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُونَ

آنها كه اموال خود را، شب و روز، پنهان و آشكار، انفاق مى كنند، مزدشان نزد پروردگارشان است; نه ترسى بر آنهاست، و نه غمگين مى شوند.

در اين آيه شريفه نيز كلمات «الّذين، ينفقون، اموالهم، فلهم، اجرهم، ربّهم، عليهم، هم، يحزنون» همه، به صيغه جمع آمده است; ولى بسيارى از مفسّران گفته اند كه منظور، علىّ بن ابى طالب(عليه السلام) بوده است كه شب و روز، پنهان و آشكار انفاق مى كرده است. طبق روايتى، آن حضرت چهار درهم داشت، يكى را شبانه و ديگرى را در روز، سومى را آشكار و چهارمى را پنهان انفاق كرد و آيه فوق در شأن انفاق او نازل شد!(1)

سؤال : مگر مى شود براى كارهاى بسيار جزئى، همچون انفاق چهار درهم، آيه اى نازل مى شود؟

پاسخ : آنچه از نظر اسلام مهم است كيفيّت و چگونگى عمل است نه مقدار عمل. بنابراين، اگر عمل مخلصانه باشد، ممكن است در شأن انفاق كمتر از چهار درهم نيز آيه اى نازل شود، امّا اگر كسى كوهى از طلا هم انفاق كند، ولى از سر اخلاص نباشد، هيچ ارزشى نخواهد داشت و آيه اى در شأن آن نازل نمى شود.

3ـ در آيه شريفه 173 سوره آل عمران مى خوانيم:

الَّذِينَ قـالَ لَهُمُ النّـاسُ إِنَّ النّـاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِيمـاناً وَقـالُوا حَسْبُنَا اللهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ

اينها (مجاهدان جنگ احد) كسانى بودند كه (بعضى از) مردم، به آنان گفتند: «مردم ] = لشگر دشمن[ براى (حمله به) شما اجتماع كرده اند; از آنها بترسيد!» امّا اين سخن، بر ايمانشان افزود; و گفتند: «خدا ما را كافى است; و او بهترين حامى ماست.

اين آيه پيرامون جنگ اُحد نازل شده است، وقتى كه گروهى از تازه مسلمانان


1 . الكشّاف، جلد 1، صفحه 319.

[ 95 ]

از فرمان پيامبر (صلى الله عليه وآله) در جنگ احد تخلّف و سرپيچى كردند و محلّ مأموريّت خويش را ترك نموده و به جمع آورى غنائم جنگى پرداختند، دشمن شكست خورده از غفلت مسلمانان سوء استفاده كرد و كوه احد را دور زد و مسلمانان را محاصره نمود و بدينسان دشمن شكست خورده پيروز شد و هفتاد تن از مسلمانان به شهادت رسيدند!

كفّار و مشركين بدون اين كه كار را يكسره كنند، به همان پيروزى مختصر قناعت كرده و به سوى مكّه بازگشتند; در حين بازگشت به سمت مكّه، يكى از آنان گفت: ما كه تا اين مرحله پيروز شديم، چرا پيامبر اسلام را به قتل نرسانديم، تا كار اسلام تمام شود؟ اگر امروز اين كار را نكنيم، در آينده دوباره اسلام و مسلمانان مزاحم ما خواهند شد! سخنان او در ديگران تأثير كرد و همه آهنگ بازگشت و ادامه نبرد را سردادند! در بين مشركين شخصى به نام «نعيم بن مسعود» يا «معبد الخزاعى» بود كه ازا دامه جنگ ناراضى بود; او قبل از اين كه كفّار به مسلمانان برسند، خبر بازگشت كفّار و تصميم آنها را به اطّلاع مسلمانها رساند، برخى از مسلمانان از اين خبر وحشت كردند و گفتند: «آن زمان كه همه سالم بوديم چنين شكست سختى خورديم، اكنون كه اين مقدار كشته و مجروح داريم، چگونه مى توانيم در برابر آنها مقاومت كنيم! ولى عدّه اى ديگر از مسلمانها گفتند: «نه تنها با آنها نبرد مى كنيم، بلكه به استقبال آنها مى رويم» و حتّى مجروحين را پيشاپيش لشكر نهاده به سمت دشمن حركت كردند، دشمن وقتى متوجّه شد كه مسلمانها با مجروحين خود به استقبال آنها مى آيند، ترسيد و براى حفظ همان مقدار پيروزى و موفّقيّت، دست به عقب نشينى زد و از درگيرى دوباره خوددارى نمود.

آيه شريفه فوق در مورد اين داستان نازل شده است. و از «نعيم بن مسعود» يا «معبد الخزاعى» كه تصميم كفّار را به اطّلاع مسلمانان رساند، تعبير به «ناس = مردم» مى كند، در حالى كه او يك نفر بيشتر نبود; ولى چون كار او كار با عظمتى بود، براى احترام و عظمت كار او، به جاى مفرد، از جمع استفاده شده است.

4ـ خداوند متعال در آيه 61 سوره آل عمران مى فرمايد:

[ 96 ]

فَمَنْ حاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مـا جـائَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعـالَوْا نَدْعُ أَبْنـائَنـا وَأَبْنـائَكُمْ وَنِسـائَنـا وَنِسـائَكُمْ وَأَنْفُسَنـا وَأَنْفُسَكُمْ، ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَى الْكـاذِبِينَ

هر گاه بعد از علم و دانشى كه (درباره مسيح) به تو رسيده، (باز) كسانى با تو به محاجّه و ستيز برخيزند، به آنها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را; ما زنان خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را; ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود; آنگاه مباهله كنيم; و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.

اين آيه پيرامون داستان مباهله است. در اين ماجرا ـ همانطور كه همه مى دانند ـ از سوى پيامبر (صلى الله عليه وآله)، على و فاطمه و حسن و حسين (سلام الله عليهم اجمعين) آمده بودند. منظور از «اَبْنائَنا» در آيه شريفه حسن و حسين (عليهما السّلام) و منظور از «نِسائَنا»، كه جمع است، فاطمه زهراء (سلام الله عليها) و منظور از «أَنْفُسَنا»، كه آن هم جمع است، علىّ بن ابى طالب(عليه السلام) است.(1)

بنابراين در اين آيه شريفه نيز صيغه جمع، يعنى «نسائنا» و «انفسنا»، در مفرد، يعنى «فاطمه» و «على» به كار رفته است.

5ـ در اوّلين آيه سوره ممتحنه مى خوانيم:

يـا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ...

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگيريد!...

بسيارى از مفسّران گفته اند كه اين آيه شريفه در مورد «حاطب ابن ابى بلتعه» نازل شده و او يك نفر بوده است، ولى صيغه هاى «الّذين، آمنوا، لا تتّخذوا، عدوّكم» همه جمع به كار رفته است و اين به خاطر عظمت خطر كارى است كه او مى خواست انجام دهد و آن اين كه: هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) تصميم به فتح مكّه گرفت، راههاى منتهى به مكّه را مسدود نمود، تا خبر لشكر كشى مسلمانان به گوش كفّار و مشركين مكّه نرسد و آنها غافلگير شده و بدون جنگ و خونريزى


1 . الكشّاف، جلد 1، صفحه 368.

[ 97 ]

تسليم شوند; «حاطب» كه مال و ثروتى در مكّه داشت، نزد خود گفت: «با انتقال خبر لشكر كشى مسلمانان به مكّه، اموالم را از دست مشركان خارج مى كنم»، و به قول سياستمدارها: «امتيازى بدهم و امتيازى بگيرم»!