![]() |
![]() |
![]() |
بنابراين بطلان اين سخن نيازى به شرح و تفسير ندارد.(1).
* * *
1 . علاوه بر اين كه روايات مختلفى، در منابع عامّه و خاصّه وجود دارد كه دو صفت «صديق» و «فاروق» را در بين تمام مسلمانان به حضرت على (عليه السلام) اختصاص مى دهد. طبق اين روايات پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم)مى فرمايد: «لكلّ امّة صديق و فاروق و صديق هذه الامّة و فاروقها علىّ بن ابى طالب». اين روايات در بحارالانوار، جلد 38، صفحات 112، 212، 213، 216 و ديگر جلدهاى آن، آمده است. جالب اين كه مضمون روايت فوق، به نقل از ده ها كتاب از اهل سنّت، در الغدير، جلد 2، صفحه 313، به بعد نيز آمده است.
آيات فضائل مخصوص حضرت على(عليه السلام)
وَ السّابِقُونَ الاَْوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الاَْنْصارِ وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِاِحْسان رَضِىَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُواْ عَنْهُ وَ اَعَدَّ لَهُمْ جَنّات تَجْرى تَحْتَهَا الاَْنْهارُ خالِدينَ فيها اَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ
«سوره توبه ، آيه 100»
آيه پيشگامان
نخستين
آيـه
پيشگامان نخستين
وَ السّابِقُونَ الاَْوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الاَْنْصارِ وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِاِحْسان رَضِىَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُواْ عَنْهُ وَ اَعَدَّ لَهُمْ جَنّات تَجْرى تَحْتَهَا الاَْنْهارُ خالِدينَ فيها اَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ
پيشگامان نخستين از مهاجرين و انصار، و كسانى كه به نيكى از آن ها پيروى كردند، خداوند از آن ها خشنود گشت، و آن ها (نيز) از او خشنود شدند; و باغ هايى از بهشت براى آن ها فراهم ساخته، كه نهرها از زير درختانش جارى است; جاودانه در آن خواهند ماند; و اين است پيروزى بزرگ! «سوره توبه، آيه 100»
هر چند اين آيه شريفه از سه گروه سخن مى گويد، و به پيشگامان هر سه گروه بشارت هاى والايى مى دهد، ولى دربين پيشگامان نيز پيشگامى وجود دارد كه در صف اوّل است و نخستين فرد از پيشگامان است. طبق روايات فراوانى كه خواهد آمد، آن فردِ نخست و طلايه دارِ تمام پيشگامان، شخصى جز علىّ بن ابى طالب (عليه السلام) نيست!
«وَ السّابِقُونَ الاَْوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الاَْنْصارِ وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِاِحْسان» ـ در
اين آيه شريفه از سه گروه سخن به ميان آمده است:
گروه اوّل: «مهاجرين» ـ آن ها مسلمانانى بودند كه در مكّه تحت فشار شديد دشمن واقع شدند و هنگامى كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) به مدينه هجرت كرد به دنبال آن حضرت و براى نجات از فشارها و آزارها و اذيّت هاى مشركان و جهت تقويت دين نوپاى اسلام، خانه و كاشانه و اموال و زمين ها و اقوام و خويشان و قبيله و خلاصه همه هستى خويش را رها كردند و با دست خالى به مدينه هجرت نمودند. خطرات زيادى مهاجرين را تهديد مى كرد; خطر مشركان مكّه كه در صدد انتقام و نابودى آن ها بودند. خطر گرسنگى، چون همه چيزشان را در مكّه گذاشته بودند. خطر بيكارى و نداشتن شغل مناسب و غم غربت و تنهايى و دورى از اقوام و خويشان و وطن، و خطراتى از اين قبيل; ولى اين مسلمانان راستين تمام اين خطرات را به جان خريده و به مدينه هجرت كردند. وضع اقتصادى برخى از آنان بقدرى خراب بود كه در كنار مسجد النّبى سكّويى براى آن ها در نظر گرفته شد، تا شب و روز خود را در آن جا بگذرانند! اين دسته بعداً به «اصحاب صفّه» معروف شدند. اين مسلمانان تهيدست در كنار مسجد النّبى روزگار مى گذراندند و آماده هرگونه خدمت و فداكارى براى اسلام بودند.
گروه دوم: «انصار» ـ آن ها مسلمان هايى بودند كه در مدينه به اسلام گرويده، و از پيامبر دعوت كرده بودند كه به مدينه هجرت كند و آمادگى خويش را براى هرگونه همكارى با پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)و مسلمانان اعلام نموده بودند، اين ها با آغوش باز از مهاجرين استقبال نمودند و خانه و زندگى در اختيار مهاجران گذاشتند و به آنان همچون برادران خويش، كمك نمودند. البتّه اين ها هم ايثار و فداكارى زيادى كردند، هر چند وضع مالى بعضى از انصار براى گذران زندگى ساده خود آن ها هم كافى نبود.
گروه سوم: «تابعين» ـ مسلمان هايى كه پس از مهاجران و انصار به دنيا آمدند و
گام در راه آن ها گذاشتند و به آن دو گروه پيوستند تابعين هستند.(1) بنابراين تابعين طبق اين تفسير، از نسل دوم مسلمانان تا قيام قيامت شامل تمام مسلمان ها در هر عصر و مكان مى شود; يعنى اگر مسلمان عصر و زمان ما هم خطّ نصرت مسلمانان و هجرت به سوى رضاى خداوند را ادامه دهند، عنوان «تابعين» كه در اين آيه شريفه آمده، شامل آن ها مى شود; زيرا همان گونه كه در بحث هاى سابق گفته شد هجرت اختصاص به مسلمانان صدر اسلام ندارد، بلكه در هر عصر و زمانى امكان پذير است; چون هجرت به معناى هجرت از گناهان به سوى اطاعت ها و از ناپاكى ها به سوى پاكى ها و از ظلمات به سوى نور است.
سؤال : واژه «بِاِحْسان» كه در توضيح «تابعين» آمده، به چه معنى است؟
پاسخ : دو احتمال در تفسير اين واژه وجود دارد:
نخست اين كه پيروى از مهاجران و انصار نبايد فقط در زبان و حرف باشد، بلكه در عمل نيز خطّ نصرت و هجرت را ادامه دهند. و به تعبير ديگر بخوبى و به درستى از مهاجران و انصار پيروى و تبعيّت كنند.
احتمال ديگر آن كه در كارهاى نيك از مهاجرين و انصار پيروى كنيد، نه در همه افعال و كردار آن ها; زيرا در بين آن بزرگواران هم افرادى بودند كه برخلاف روش پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و دستورات اسلام حركت مى كردند.
برخلاف آنچه اهل سنّت معتقدند، كه تمام صحابه پيامبر پاك و معصوم هستند،(2)
1 . البتّه واژه «تابعين» در بين دانشمندان علم حديث اهل سنّت معناى ديگرى دارد كه دايره آن محدود است و آن به كسانى اطلاق مى شود كه موفّق به درك رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) نشدند، ولى از علوم و دانش اصحاب پيامبر استفاده كردند. نه هر مسلمانى كه راه مهاجرين و انصار را ادامه دهد، هر چند همعصر آن ها نبوده باشد.
2 . در سفر اخير كه به مكّه مشرّف شدم (سال 1380 هـ . ش، شعبان 1422 هـ . ق) به پيشنهاد عدّه اى از علماء و دانشمندان اهل سنّت مكّه، گفت و گوهايى با هم داشتيم. از جمله مباحثى كه در آن جلسات مطرح شد، بحث عدالت صحابه پيامبر بود. به آن ها گفتم: شما معتقديد كه همه صحابه پيامبر عادل و منزّه از گناه هستند، در حالى كه در جنگ جمل، كه جنگ افروزان آن از صحابه پيامبر بودند، بيش از هفده هزار نفر از مسلمانان كشته شدند. چه كسانى مسؤول اين همه خون هستند؟ اگر خون يك بى گناه بر دامن انسان بنشيند، جوابگو نخواهد بود، تا چه رسد به ريختن خون هفده هزار انسان!
بعضى از علماء اهل سنّت در پاسخ گفتند: «هر چند طلحه و زبير و عايشه جنگ افروزان جنگ جمل بودند، ولى آن ها قبل از شروع جنگ كنار كشيدند و دست آن ها آلوده به جنگ نشد!»
در پاسخ گفتم: بر فرض صحّت اين ادّعا، اگر كسى آتشى روشن كند، همين كه خود را نجات دهد و از آتش كناره گيرى كند كافى است و مسؤوليّتى ندارد، يا اين كه براى رفع مسؤوليّت، بايد آتشى را كه افروخته خاموش نمايد؟! سپس پرسيدم: در جنگ صفّين كه قريب يكصد هزار نفر از مسلمانان كشته شدند، چه كسى پاسخگوى خون آن هاست؟
گفتند: معاويه مجتهد بوده و در استنباطش خطا كرده، پس مسؤوليّتى ندارد! گفتم: اگر اجتهاد اين قدر وسيع و گسترده و بى ضابطه است، پس هيچ گناهكارى نبايد مجازات شود; چون در استنباط خويش خطا كرده است! آيا عقلا اين توجيهات را مى پذيرند؟!
ما معتقد به عصمت همه آن ها نيستيم و آيه شريفه فوق مى تواند دليل خوبى بر اين اعتقاد شيعه باشد. بنابراين تابعين بايد در كارهاى نيك و خوب مهاجرين و انصار از آن ها پيروى و تبعيّت كنند. نه در تمام كارها و گفتار و كردارشان، حتّى اگر در غير مسير حقّ باشد!
«رَضِىَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُواْ عَنْهُ وَ اَعَدَّ لَهُمْ جَنّات تَجْرى تَحْتَهَا الاَْنْهارُ خالِدينَ فيها اَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ» ـ خداوند پس از اين كه سه گروه از پيشگامان نخستين را نام مى برد و از آن ها به عظمت ياد مى كند، به پاداش هاى معنوى و مادّى آن ها مى پردازد.
پاداش هاى معنوى آن ها عبارت است از: «خشنودى خداوند از آن ها; و خشنودى آن ها از خداوند متعال». امّا خشنودى خداوند از آن ها مطلب روشن و واضحى است; زيرا آن ها خطّ نصرت اسلام و مسلمين و هجرت را در پيش گرفتند و اين امور موجبات خشنودى پروردگار را به دنبال داشت و مراد از خشنودى آن ها از خداوند اين است كه خداوند در برزخ و قيامت هر چه بخواهند در اختيارشان مى نهد و آن ها از اين جهت از پروردگارشان خشنود مى شوند.
و امّا پاداش مادّى آن ها اين است كه از هم اكنون باغ هاى بهشتى، كه داراى دو ويژگى است، براى آن ها آماده شده است; نخست اين كه از زير درختان آن همواره آب جارى است و ديگر اين كه بهشتيان پس از سكونت در اين باغ ها غم از دست
دادن آن را نخواهند داشت; زيرا اين باغ ها براى هميشه در اختيار آن ها قرار مى گيرد و آن ها جاودانه در آن باغ ها خواهند ماند. و بدون شك خشنودى خداوند از آن ها، و خشنودى آن ها از خداوند، و داشتن چنان باغ هاى بهشتى براى اين گروه هاى سه گانه پيروزى بزرگى محسوب مى شود، و بالاتر از اين پيروزى تصوّر نمى شود.
سؤال : از آيه 100 سوره توبه استفاده شد كه پيشگامان سه گروه بودند، امّا اكنون اين سؤال مطرح مى شود كه پيشگام ترين پيشگامان كيست؟ اوّلين شخصى كه از بين مردان مسلمان دعوت پيامبر اسلام را لبّيك گفت، چه كسى بود؟
پاسخ : روايات فراوانى در ذيل همين آيه وارد شده كه اوّلين مسلمان را معرّفى مى كند، طبق اين روايات اوّلين نفر از مردان كه به اسلام گرويد، حضرت علىّ بن ابى طالب (عليه السلام)، و اوّلين زن حضرت خديجه (عليها السلام) بوده است.
اين مطلب در ميان تمام دانشمندان اسلامى از شيعه و سنّى از واضحات محسوب مى شود. چندين نفر از علماى اهل سنّت نسبت به مطلب فوق ادّعاى اجماع كرده اند; به كلمات اين دانشمندان توجّه كنيد:
1 ـ ابن عبدالبر، از دانشمندان معروف اهل سنّت مى گويد:
اتّفقوا على ان خديجة اوّل من آمن بالله و رسوله و صدّقته فيما جاء به، ثم علىٌّ بعدها(1)
دانشمندان مسلمان اتّفاق نظر دارند كه (از زنان) خديجه اوّلين كسى بود كه به خداوند و پيامبرش ايمان آورد و دين اسلام را تصديق نمود و پس از او (از مردان) على (اوّلين كسى بود كه) ايمان آورد.
2 ـ ابوجعفر إسكافى معتزلى، استاد ابن ابى الحديد معتزلى، كه در سال 240 فوت كرده است، در مورد اوّلين مسلمان مى گويد:
1 . الاستعياب، جلد 2، صفحه 457، (به نقل از الغدير، جلد 3، صفحه 238).
قد روى النّاس كافة افتخار علىّ بن ابى طالب بالسّبق الى الاسلام(1)
نه تنها علماء اسلام، بلكه همه مردم افتخار على را در سبقت گرفتن به اسلام (و به عنوان اوّلين مسلمان از بين مردان) روايت نموده اند.
3. حاكم نيشابورى در «مستدرك الصّحيحين»، كه همسنگ و همطراز «صحيح بخارى» و «صحيح مسلم» است، مى گويد:
لا اعلم خلافاً بين اصحاب التّواريخ انّ علىّ بن ابى طالب رضى الله عنه اوّلهم اسلاماً و انّما اختلفوا فى بلوغه(2)
هيچ اختلافى در بين تاريخ نگاران در مورد اين كه علىّ بن ابى طالب اوّلين مرد مسلمان است، مشاهده نكردم. البتّه در مورد اين كه: آيا به هنگام پذيرش اسلام بالغ بوده يا نه؟ اختلاف نظرهايى وجود دارد.
گذشته از كلمات فوق، كه مشتمل بر ادّعاى اجماع بر سبقت على (عليه السلام) در پذيرش اسلام بود، مرحوم علاّمه امينى 25 روايت از معصومين (عليهم السلام) و نظريه 66 تن از بزرگان اسلام و شعراى والامقام را در اين زمينه نقل كرده است! و بعضى از دانشمندان شيعه يكصد حديث از منابع اهل سنّت در اين زمينه نقل نموده اند و اين عدد فوق العاده اى است!(3)
1 . الغدير، جلد 3، صفحه 237.
2 . المستدرك على الصّحيحين، كتاب المعرفة، صفحه 22، (به نقل از الغدير، جلد 3، صفحه 238).
3 . توجّه به اين نكته لازم است كه رسيدن اين همه روايت در مورد يك فضيلت از فضايل فراوان حضرت امير (عليه السلام) به ما، آن هم از طريق كتاب ها و منابع اهل سنّت بى شباهت به معجزه نيست; زيرا در دوران سياه و ظلمانى بنى اميّه نه تنها ذكر و بيان فضايل اهل البيت (عليهم السلام)ممنوع بود و جرم تلّقى مى گرديد، بلكه ده ها هزار منبر در مناطق مختلف كشور پهناور اسلامى براى هتك و جسارت و سبّ و لعن بر علىّ بن ابى طالب (العياذ بالله) اختصاص داده شده بود و اين تبليغات سوء تا آن جا پيش رفت كه مردم فريب خورده نه تنها به نام على افتخار نمى كردند، بلكه بعضاً آن را نوعى ظلم بر خويشتن مى دانستند! شخصى به نزد حجّاج بن يوسف ثقفى، آن جنايتكار كم نظير تاريخ اسلام رسيد و گفت: مادرم به من ظلم كرده است، از او شكايت دارم! حجّاج گفت: چه ظلمى بر تو روا داشته است؟ آن مرد گفت: نام مرا على گذاشته است! بنابراين، سالم ماندن روايات فضيلت در چنان دوران سخت و تلخى، كه دوستان جرأت ذكر فضايلش را نداشتند و دشمنان تا حدّ توان در محو آن تلاش كردند، حقيقتاً بى شباهت به معجزه نيست. شاعر خوش ذوق شعر زيبايى در مورد آن دوران تلخ سروده است، مى گويد:
أعَلَى المنابر تعلنون بسبّه *** و بسيفه نصبت لكم اعواده
«آيا برفراز منابرى كه در سايه تلاش و جهاد و شمشير على بن ابى طالب در اختيار شما قرار گرفته است به على سبّ و ناسزا مى گوييد؟!»
هنگامى كه انسان به آن دوران تاريك فكر مى كند و از سوى ديگر در يك موضوع يكصد روايت در كتاب هاى اهل سنّت مى يابد، به اين نتيجه مى رسد كه اراده و خواست خداوند آن بوده كه فضايل علىّ بن ابى طالب تا دامنه قيامت وجود داشته باشد و در همه جا پخش و منتشر شود و شيعه در همه جا روسفيد و خوشبخت باشد و خداوند را بر اين نعمت بسيار بزرگ شاكر باشد.
آرى، اين مسأله در حدّ بالايى از اعتبار و اتقان است و شيعه بدين جهت بر خود مى بالد. ما شيعيان بايد قدردان نعمت بزرگ تشيّع باشيم و از پدران و مادران خويش و علماء و دانشمندانى كه اين مسير را به ما نشان دادند سپاسگزار و ممنون باشيم. به چند نمونه از روايات مذكور توجّه كنيد:
1 ـ أنس، خادم مخصوص پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) چنين روايت مى كند:
نُبِّأَ النّبى يوم الاثنين و اسلم علىٌّ يوم الثّلثاء. (و فى رواية اخرى) بعث رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم)يوم الاثنين و صلّى علىٌّ يوم الثّلثاء(1)
پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) در روز دوشنبه مبعوث به رسالت شد و على (عليه السلام) در روز بعد، روز سه شنبه، اسلام آورد. (و در روايت ديگرى آمده است كه:) و على (عليه السلام) در روز سه شنبه نماز گزارد.
سؤال : آيا علىّ بن ابى طالب (عليه السلام) هرگز در مقابل بت سجده كرد و به غير توحيد اعتقاد داشت؟
پاسخ : علىّ بن ابى طالب به شهادت تاريخ، حتّى براى يك لحظه در مقابل بت سر بر سجده نگذاشت و دين و آيينى غير از آيين توحيد اختيار نكرد;(2) بنابراين
1 . فرائد السّمطين، باب 47 (به نقل از الغدير، جلد 3، صفحه 224).
2 . مقريزى در الإمتاع، صفحه 16 در اين مورد چنين مى گويد: «و امّا علىّ بن ابى طالب فلم يشرك بالله قطّ; علىّ بن ابى طالب هرگز به خداوند شرك نورزيد». (الغدير، جلد 3، صفحه 238).
معناى جملات فوق اين است كه آن حضرت يك روز بعد از بعثت، اسلام خويش را ابراز و اعلام كرد و منافاتى ندارد كه قبل از آن هم اسلام را در قلب پذيرفته باشد.
2. سلمان فارسى، صحابى معروف پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)، در مورد اوّلين مسلمان مى گويد:
اوّل هذه الامّة و روداً على نبيّها الحوض اوّلها اسلاماً علىّ بن ابى طالب(1)
اوّلين مسلمانى كه در روز قيامت در كنار حوض كوثر بر پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) وارد مى شود، همان كسى است كه در دنيا در اسلام آوردن بر همه مسلمانان سبقت گرفت، و او علىّ بن ابى طالب است.
همان گونه كه قبلا گفته شد، پاداش هاى اخروى انعكاس اعمال انسان در دنياست و از آن جا كه حضرت على (عليه السلام) اوّلين مسلمان است، پس همو اوّلين شخصى است كه بر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در كنار حوض كوثر وارد مى شود.
3. خليفه دوم، عمر بن خطاب، نيز به اين مطلب اعتراف دارد. عبدالله بن عبّاس، صحابى معروف پيامبر و شاگرد مخصوص حضرت على (عليه السلام)، مى گويد:
من و عدّه اى ديگر از مسلمانان نزد عمر بوديم، در مورد اوّلين مسلمان گفت و گو شد، عمر در اين باره حديثى نقل كرد، كه من با گوش خودم از وى شنيدم:
امّا علىٌّ فسمعت رسول الله يقول: فيه ثلاث خصال لوددت ان تكون لى واحدة منهن، وَ كانت احبّ الىّ مما طلعت عليه الشّمس، كنت انا و ابوعبيدة و جماعة من اصحابه اذ ضرب النّبى (صلى الله عليه وآله وسلم) على منكب علىٍّ فقال يا على: «اَنْتَ اَوَّلُ الْمُؤْمِنينَ ايماناً، وَ اَوَّلُ الْمُسْلِمينَ اِسْلاماً، وَ اَنْتَ مِنّى بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسى»(2)
1 . مجمع الزوائد، جلد 9، صفحه 102 (به نقل از الغدير، جلد 3، صفحه 227).
2 . الغدير، جلد 3، صفحه 228.
در مورد على بن ابى طالب سه ويژگى از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) شنيدم كه اگر يكى از آن ها را داشتم از تمام دنيا و آنچه در آن است برايم ارزشمندتر بود. من و ابوعبيده و عدّه اى از اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در خدمت آن حضرت بوديم، حضرت بر شانه على زد (تا مبادا شخصى از حاضرين، يا ديگرى كه نامش على است، ادّعا كند كه اين سخن در مورد اوست) و فرمود: «اى على! تو اوّلين مؤمن و اوّلين مسلمان هستى، تو نسبت به من، همانند هارون(جانشين حضرت موسى) نسبت به موسى هستى.»
سؤال : آيا جمله «اوّلين مسلمان» عبارت ديگر «اوّلين مؤمن» است، يا معناى متفاوتى دارد؟
پاسخ : «ايمان» مربوط به اعتقادات درونى انسان است و «اسلام» ابراز و اعلام آن اعتقادات به زبان است. بنابراين، حضرت على (عليه السلام)هم اوّلين كسى بود كه قلباً به حضرت رسول ايمان آورد و هم نخستين شخصى محسوب مى شود كه ايمان قلبى خويش را ابراز و اعلام كرد.
سؤال : آيا علىّ بن ابى طالب (عليه السلام) به هنگام تشرّف به دين اسلام، بالغ بود؟ اگر در آن زمان به سنّ بلوغ نرسيده بود، آيا ايمان آوردنش فضيلتى است، تا به عنوان اوّلين مسلمان مطرح شود؟
پاسخ : در پاسخ به اين سؤال توجّه به چهار نكته لازم و ضرورى است:
نكته اوّل: اگر شخصى به سنّ بلوغ نرسيده باشد، ولى بچّه اى باهوش و زرنگ، عاقل و هوشيار و مميّز باشد و خوب و بد را بخوبى تشخيص دهد، به نظر ما اسلام و ايمان چنين شخصى پذيرفته مى شود. نه تنها ايمانش پذيرفته است، بلكه طبق آنچه فقهاى ما گفته اند: عبادات چنين نوجوانى هم صحيح است; نمازش، روزه اش، حجّ و عمره اش و ساير عباداتى را كه با رعايت تمام شرايطش انجام مى دهد صحيح مى باشد. و به تعبير فقهاى اسلام، عبادت هاى چنين شخصى شرعى است، نه تمرينى!(1) بنابراين
1 . مرحوم سيّد يزدى در كتاب عروة الوثقى، جلد دوم، صفحه 217 به اين مسأله اشاره دارد.
وقتى عبادت هاى چنين نوجوان غير بالغى صحيح و شرعى باشد، ايمانش به طريق أولى پذيرفته مى شود. نتيجه اين كه، ايمان قبل از بلوغ از نوجوان مميّز پذيرفته مى شود. از اين فراتر، ما معتقديم چنين نوجوانانى در مقابل برخى گناهان مسؤول هستند و به صرف نرسيدن به سنّ تكليف، نمى توان آن ها را از پيامد تمام گناهان معاف داشت و بدين وسيله چراغ سبزى به آن ها نشان داد! بدين جهت اگر بچّه مميّزى كه هنوز به سنّ بلوغ نرسيده و مى داند كشتن يك بى گناه كار زشتى است، شخص بى گناهى را به قتل برساند، ضامن خون اوست و در پيشگاه خداوند مسؤول است!
نتيجه اين كه، اشخاص غيربالغ در صورتى كه عاقل و هوشيار و مميّز باشند، ايمانشان پذيرفته مى شود. بنابراين بلوغ شرط پذيرش اسلام و ايمان نمى باشد.
نكته دوم: جمعى از انبياء و پيامبران الهى در سنّ طفوليّت به مقام نبوّت رسيده اند. چگونه بلوغ در نبوّت ـ كه قابل مقايسه با پذيرش ايمان نيست، شرط نمى باشد، ولى در پذيرش اسلام شرط باشد؟! به دو نمونه از اعطاى مقام نبوّت در طفوليّت توجّه كنيد:
1 ـ حضرت يحيى (عليه السلام) در سنّ طفوليّت به پيامبرى رسيد; خداوند متعال در آيه 12 سوره مريم در اين باره چنين مى فرمايد:
يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّة وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً
اى يحيى! كتاب (خدا) را با قوّت بگير! و ما فرمان نبوّت را در كودكى به او داديم.
2 ـ حضرت عيسى نيز در سنّ طفوليّت به پيامبرى رسيد; خداوند در سوره مريم، آيه 30، از زبان آن حضرت به هنگامى كه در گهواره بود، چنين مى فرمايد:
قالَ اِنّى عَبْدُاللهِ آتانىَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنى نَبِيّاً
(ناگهان عيسى زبان به سخن گشود و) گفت: من بنده خدايم; او كتاب (آسمانى) به من داده; و مرا پيامبر قرار داده است!
اين كه تأكيد مى كند من بنده خدا هستم براى اين است كه بعداً او را فرزند خدا
نخوانند و اين كه مى گويد: «جعلنى» و نمى گويد: «يجعلنى» براى اين است كه از همان زمان كودكى وى پيامبر خدا بوده است.
در مورد بعضى ديگر از پيامبران نيز اين مطلب نقل شده است.(1)
خلاصه اين كه، وقتى در نبوّت، كه مقامى بزرگ و والاست، سنّ خاصّى مطرح نباشد، در ايمان آوردن و پذيرش اسلام به طريق أولى سنّ بلوغ نبايد شرط باشد.
نكته سوم: پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) سه سال پس از بعثت مأمور شد اقوام و خويشاوندانش را دعوت كند و اسلام را بر آن ها عرضه نمايد، يعنى پس از اين كه سه سال دعوت به اسلام به صورت مخفيانه و پنهانى(2) از معدود افرادى كه زمينه پذيرش اسلام داشتند، صورت گرفت، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) مأمور تبليغ و ترويج آيين توحيدى اسلام به صورت علنى و آشكار گشت. پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم)على را مأمور تهيّه مقدّمات اين ميهمانى نمود و به وى دستور داد كه به كمك بقيّه مسلمانان غذاى مناسبى تهيّه كند و اقوام و بستگان پيامبر را به آن مجلس دعوت نمايد. ميهمان ها آمدند، و غذا صرف شد. پس از صرف غذا پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم)برخاست و دين جديد را با اقوام و بستگان خويش در ميان گذارد و خود را پيامبر خداوند خواند، سپس فرمود: هر كس كه دعوت مرا بپذيرد وصىّ و وزير و خليفه من خواهد شد! پيامبر سخنانش را سه بار تكرار كرد، ولى هيچ كس جز حضرت على (عليه السلام) پاسخ مثبتى به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نداد. پيامبر خطاب به اقوام و بستگانش در مورد علىِ نوجوان فرمود:
1 . مرحوم علاّمه مجلسى(قدس سره) به نقل از اهل سنّت مى گويد: «حضرت سليمان (عليه السلام) و حضرت دانيال (عليه السلام)نيز در طفوليّت به پيامبرى برگزيده شدند» (بحارالانوار، جلد 38، صفحه 236).
2 . كسانى كه به شيعه به خاطر مسأله تقيّه اعتراض مى كنند، چه توجيهى براى سه سال دعوت مخفيانه پيامبر اسلام دارند؟! مگر نه اين كه پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم)در اين مدّت تقيّه مى كرد و نيروهاى خود را براى زمان مناسب حفظ و تقويت مى كرد. بنابراين، تقيّه به معناى تغيير روش مبارزه و حفظ و تقويت و پنهان نمودن نيروها براى استفاده بهتر از آن در زمان مناسب، از اصولى است كه شيعه از متن مسايل دينى و روش پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) استخراج كرده است.
اِنَّ هذا اَخى وَ وَصِيّى وَ خَليفَتى عَلَيْكُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ اَطيعُوهُ(1)
اين نوجوان (علىّ بن ابى طالب) برادر، وصىّ و خليفه من است; سخنانش را گوش دهيد و از وى اطاعت نماييد.
طبق نظر كسانى كه معتقدند حضرت على (عليه السلام) به هنگام پذيرش اسلام و در ابتداى بعثت ده ساله بوده و بدين جهت ايمان او ارزش چندانى نداشته، آن حضرت به هنگام داستان فوق 13 ساله بوده است. اگر ايمان على قبل از بلوغ ارزشى نداشته، پس چرا پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم)چنان جملات زيبايى را در مورد او به عنوان خليفه پس از خودش به كار برده است؟! كسى كه در اين فضيلت على شك و ترديد كند، در حقيقت در مقام و گفتار پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) شك نموده است! و اگر بگوييد كه اين سخنان در سنّ سيزده سالگى و قبل از بلوغ شايسته آن حضرت بوده، بايد بپذيريد كه ايمان آن حضرت در سنّ ده سالگى نيز معتبر و باارزش بوده است.
نكته چهارم: گذشته از همه اين بحث ها، بالغ نبودن حضرت على (عليه السلام) به هنگام بعثت پيامبر و پذيرش اسلام، مسلّم و قطعى نيست; بلكه در اين زمينه بين علماء و دانشمندان اسلامى اختلاف نظر وجود دارد. همان گونه كه صاحب مستدرك الصّحيحين در بحث هاى سابق به اين مطلب اشاره كرد. به گوشه اى از نظرات دانشمندان مسلمان در اين زمينه توجّه كنيد:
الف ـ ابن عبد البر در كتاب الاستيعاب، جلد 2، صفحه 471 مى گويد:
اوّل من اسلم بعد خديجة علىّ بن ابى طالب و هو ابن خمس عشر سنة او ستّ عشر سنة(2)
على (عليه السلام) در سنّ شانزده، يا پانزده سالگى مسلمان شد و او اوّلين مسلمان (در بين مردان) بود.
1 . تاريخ طبرى، جلد 2، صفحه 62; تاريخ كامل، جلد 2، صفحه 40; مسند احمد، جلد 1، صفحه 111 (به نقل از فروغ ابديّت، جلد اوّل، صفحه 259).
2 . ايشان در آدرس مذكور هشت قول در مورد سنّ آن حضرت به هنگام تشرّف به اسلام نقل كرده است; كه كلام مذكور به دو نظريّه از آن هشت نظريّه اشاره دارد.
ب ـ نويسنده كتاب «اسدالغابة فى معرفة الصّحابة» در جلد 4، صفحه 17، سه نظريّه در اين زمينه نقل كرده است، كه طبق يكى از آن نظريّه ها، عدّه اى معتقدند سنّ آن حضرت در آن زمان پانزده سال بوده است.
ج ـ مرحوم علاّمه مجلسى (رضي الله عنه) نيز متعرّض اين مسأله شده و هفت قول پيرامون آن نقل كرده است.(1)
بنابراين، نابالغ بودن حضرت على (عليه السلام) به هنگام تشرّف به اسلام، امر مسلّم و قطعى نيست، بلكه دانشمندان اسلامى در اين زمينه اختلاف نظر دارند.
خلاصه اين كه، به شهادت روايات فراوان و متواتر، على (عليه السلام) اوّلين مردى است كه به اسلام گرويد و به يارى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) شتافت و بر فرض كه بپذيريم حضرت در آن زمان نابالغ بوده، چيزى از اين فضيلت بزرگ كاسته نمى شود.
شايد بعضى تصوّر كنند كه «اوّل المؤمنين» بودن امتيازى محسوب نمى شود و تفاوتى بين كسى كه قبل از همه ايمان مى آورد، با كسانى كه پس از وى به صفّ مؤمنان مى پيوندند وجود ندارد. ولى انصاف آن است كه تفاوت بسيارى بين اين دو مى باشد. براى روشن تر شدن اين مطلب، داستان «ساحران فرعون» را با هم مرور مى كنيم:
فرعون براى شكست حضرت موسى (عليه السلام) دستور داد كه تمام جادوگران از سراسر مصر جمع شوند و در روز موعود به مبارزه با آن حضرت بشتابند. وى به آن ها وعده هاى فراوان داد كه مهمترين آن ها اين بود كه: «آن ها جزء مقرّبان درگاه فرعون خواهند شد.(2)
فرعون همه چيز را براى روز موعود آماده كرد و اطمينان داشت كه پيروز خواهد شد. روز موعود فرا رسيد; ابتدا ساحران فرعونى وسايل سحر خود را
1 . بحارالانوار، جلد 38، صفحه 7 و 236.
2 . سوره اعراف، آيه 114.
افكندند و مردم را با سحر و چشم بندى ترساندند و در حيرت عجيبى فروبردند!
سپس حضرت موسى (عليه السلام) به فرمان خداوند عصاى خويش را به سمت جادوى جادوگران فرعون انداخت، ناگاه آن عصا تبديل به مار عظيمى شد و تمام وسايل جادوگران را بلعيد! جادوگران كه دريافته بودند اين كار حضرت موسى، مانند كار جادوگران نيست و او از ناحيه خداوند تأييد شده است، همگى بى اختيار به سجده افتادند و گفتند:
«آمَنّا بِرَبِّ الْعالَمينَ(1); ما به پروردگار جهانيان ايمان آورديم.»
![]() |
![]() |
![]() |