![]() |
![]() |
![]() |
جبرئيل نازل شد و توطئه مذكور را به اطّلاع پيامبر (صلى الله عليه وآله) رساند; حضرت، على(عليه السلام)و چند نفر را مأمور كشف نامه كرد، آنها به دنبال زن رفتند و بالاخره نامه را كشف نموده به مدينه باز گشتند. به دنبال اين جريان، آيه شريفه نازل شد و به سرزنش حاطب پرداخت. برخى از اصحاب، به پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرض كردند كه حاطب بايد به قتل برسد، امّا پيامبر (صلى الله عليه وآله)كه ديد حاطب پشيمان شده و قبلا هم خدماتى كرده و جزء مجاهدان جنگ بدر محسوب مى شود، او را بخشيد و آزاد كرد.(1)
در اين آيه نيز با اين كه «حاطب» يك نفرد بود، صيغه هاى جمع به كار رفته است.
6ـ در آيه 52 سوره مائده مى خوانيم:
فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسـارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصِيبَنـا دائِرَةً...
(مؤمنان! يهود و نصارى را ولىّ خود قرار ندهيد. ولى) كسانى را كه در دلهايشان بيمارى است مى بينى كه در (دوستى) آنان، بر يكديگر پيشى مى گيرند، و مى گويند: مى ترسيم حادثه اى براى ما اتّفاق بيفتد شود (ونياز به كمك آنها داشته باشيم.).
پيامبر (صلى الله عليه وآله) دستور داده بود كه مسلمانان رابطه خويش را با كفّار و مشركان قطع كنند; يكى از منافقان، به نام «عبدالله بن اُبى» مى گفت: اگر قطع رابطه كنيم زندگى ما
1 . الكشّاف، جلد 4، صفحه 511 .
برهم مى ريزد و دچار مشكلاتى مى شويم. آيه فوق در شأن اين منافق نازل شد.(1)
كسى كه دم از ادامه ارتباط با كفّار و مشركان مى زد، يكى بيش نبود; ولى در آيه از صيغه هاى جمع «الّذين، قلوبهم، يسارعون، يقولون، نخشى و تصيبنا»استفاده شده است. پس استعمال جمع در مفرد با قرينه اشكالى ندارد.
7ـ خداوند متعال در آيه هشتم سوره منافقين مى فرمايد:
يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنـا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الاَْعَزُّ مِنْهَا الاَْذَلَّ وَلِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِه وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلكِنَّ الْمُنـافِقِينَ لا يَعْلَمُونَ
آنها مى گويند: اگر به مدينه باز گرديم، عزيزان، ذليلان را بيرون مى كنند!» در حالى كه عزّت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است; ولى منافقان نمى دانند.
آيه فوق بعد از غزوه بنى المصطلق، كه در سال ششم هجرى در سرزمين «قديد» واقع شد، نازل گشت. در اختلافى كه بين يكى از مهاجرين و انصار رخ داد، سر كرده منافقين، عبدالله بن اُبى، حرف بسيار زشتى زد و گفت: «ما، اين گروه مهاجرين را پناه داديم و به آنها كمك كرديم، امّا كار ما شبيه ضرب المثل معروفى است كه مى گويد: «سمن كلبك يأكُلك; سگَت را چاق و فربه كن تا تو را بخورد!» سپس قسم خورد كه پس از بازگشت به مدينه، مهاجرين را از آن شهر بيرون خواهد كرد، سپس آيه شريفه نازل شد.(2)
همانگونه كه ملاحظه مى كنيد يك نفر بيشتر اين سخن را نگفت، ولى صيغه هاى «يقولون، رجعنا» جمع آورده شده است.
نتيجه اين كه، در آيات هفتگانه، كه شرح آن گذشت، و ديگر آيات قرآن، كه متعرّض آن نشديم، صيغه جمع در جايى كه بايد مفرد به كار رود استعمال شده است و اين يك فرهنگ رايج قرآن مجيد است.
بنابراين اگر در آيه ولايت نيز صيغه هاى جمع به كار رفته، با اين كه جز علىّ بن
1 . الكشّاف، جلد 1، صفحه 643 .
2 . مشروح اين داستان را در تفسير نمونه، جلد 24، صفحه 156 مطالعه فرمائيد.
ابى طالب(عليه السلام) كسى در حال ركوع صدقه نداده است، اشكالى به دلالت آيه وارد نمى شود، بلكه اين كار جهت عظمت على (عليه السلام) و كار او، انجام شده است.
اشكال ديگرى كه فخر رازى(1) و ديگران مطرح نموده اند اين است كه:
«اگر ولايت در اين آيه شريفه به معناى سرپرستى و صاحب اختيار بودن و امامت و رهبرى باشد، ولايت على (عليه السلام) در حال حيات پيامبر (صلى الله عليه وآله) چه معنايى دارد؟ زيرا بر فرض ثبوت اين معنى براى علىّ بن ابى طالب(عليه السلام)، ولايت بعد از رحلت پيامبر براى او ثابت مى شود، ولى در زمان حيات پيامبر (صلى الله عليه وآله) چنين ولايتى براى او ثابت نيست، امّا اگر ولايت را به معناى دوستى و نصرت بگيريم هيچ اشكالى ندارد، زيرا على حتّى در زمان پيامبر دوست و يار مؤمنان بوده است!».
پاسخ : جواب اين اشكال هم روشن است، زيرا ولايت ولىّ و وصىّ و خليفه و جانشين همواره بالقوّه بوده نه بالفعل و اساساً اين مطلب در درون اين كلمات نهفته است; حضرت زكريّا(عليه السلام) كه از خداوند فرزندى طلب مى كند تا ولىّ و جانشين و وارث او باشد و خداوند نيز خواسته اش را اجابت نموده و يحيى را به او مى دهد(2)، آيا يحيى در زمان حيات پدر، وارث و ولىّ و جانشين اوست. يا پس از رحلت پدر؟ روشن است كه اين امور بعد از مرگ پدر است.
اين مسأله يك امر عرفى و عقلائى است; كسانى كه وصيتنامه مى نويسند و براى خود وصى تعيين مى كنند، آيا براى وصى، قبل از مرگ خويش ولايت و اختيارى قائل مى شوند، يا اينها مربوط به پس از مرگ است؟ آقاى فخر رازى حتماً وصيت نامه داشته است و براى خود وصى انتخاب كرده است، آيا وصىّ او در زمان حياتش جانشين او بوده است، يا بعد از مماتش!؟ از اين بالاتر، تمام زمامداران دنيا براى خويشتن خليفه و جانشينى تعيين مى كنند، ولى هيچ كدام از
1 . التّفسير الكبير، جلد 12، صفحه 28.
2 . سوره مريم، آيه 5 و 6 .
آنها در حيات زمامدار فعلى، قدرتى ندارند، بلكه قدرت و اختيارات آنها براى پس از مرگ زمامدار فعلى است.
بنابراين ولايت در آيه شريفه به معناى صاحب اختيار و سرپرست و امامت امّت است، ولى تمام اين معانى بعد از رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله) براى على (عليه السلام) فعليّت پيدا مى كند.
علاوه بر اين، مسأله تعيين جانشينى پيامبر اختصاص به اين آيه ندارد، بلكه پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) در طول دوران بيست و سه ساله پيامبرى اش بطور مكرّر مسأله خلافت على (عليه السلام) را مطرح كردند، كه اوّلين نمونه آن داستان حديث يوم الدّار است.
پيامبر (صلى الله عليه وآله) پس از سه سال تبليغ مخفيانه و غير علنى، دست به تيليغ علنى و آشكار زد و در اوّلين گام، سران قريش را به ضيافتى دعوت كرد و پس از ضيافت رسالت خويش را مطرح نمود و در پايان فرمود:
أَيُّكُمْ يُوازِرُنِي عَلى هـذَا الاَْمْرِ
كدام يك از شما در اين مسؤوليّت مهم مرا كمك خواهيد كرد!؟
كسى جز على جواب مثبت نداد، پيامبر در همان مجلس فرمود:
«اَنْتَ وَصِيّى; تو وصى و جانشين من خواهى بود.»
در حالى كه پيامبر هنوز زنده بود، وصى و جانشين براى چه مى خواست!؟
نتيجه اين كه، اين قبيل اشكالات، كه جواب روشنى دارد، در واقع بهانه جويى است!
همانگونه كه گذشت بهانه جويى هاى مختلفى در مورد دلالت آيه ولايت مطرح شده است، بگونه اى كه كلمه به كلمه آيه مورد بحث را، زير سوال برده اند; «إنّما»، «ولىّ»، «راكعون»، «الزّكاة»، همه مورد سؤال و ايراد واقع شده است.
فخر رازى و ديگران گفته اند: منظور از زكات در آيه شريفه چه زكاتى است؟ آيا زكات مستحبّى منظور است، يا زكات واجب؟ چيزى به نام زكات مستحبّى
نداريم، بنابراين حتماً منظور زكات واجب است. اگر منظور زكات واجب باشد و از سويى بگوئيم آيه در مورد علىّ بن ابى طالب(عليه السلام) است دچار تناقض مى شويم، زيرا على از نظر اقتصادى و مالى در حدّى نبود كه زكات واجب به او تعلّق بگيرد، چون طبق آنچه در شأن نزول سوره انسان (سوره دهر) گفته اند على و خانواده اش وقتى روزه گرفته بودند و سائلى به در خانه آنها آمد و غذاى شب خود را به نيازمند دادند، ديگرى چيزى براى افطار نداشتند و مجبور شدند با آب افطار كنند; خلاصه اين كه، على كه به اندازه غذاى يك شب اضافه نداشت، چطور زكات واجب به او تعلّق گرفته بود تا در حال ركوع بپردازد؟!
پاسخ : در جواب اين اشكال، و به تعبير صحيح تر بهانه، مى گوئيم:
اوّلا : از نظر اسلام هم زكات واجب داريم و هم زكات مستحب; زيرا جمع آورى زكات پس از هجرت پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) به مدينه انجام شد. در حالى كه در سوره هاى مكّى نيز سخن از زكات به ميان آمده، و خداوند مردم را به پرداخت زكات تشويق كرده است; حتماً منطور، زكات مستحبّى است، يا زكاتهاى واجب كه در آن زمان كه حكومت اسلامى تشكيل نشده بود جمع آورى نمى شد.
به سه نمونه از اين آيات، كه در مكّه نازل شده است، توجّه كنيد:
الف ـ در آيه چهارم سوره مؤمنون، كه يك سوره مكّى است، مى خوانيم:
وَالَّذينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ
آنها (مؤمنان كسانى هستند) كه زكات را انجام مى دهند.
در اين آيه شريفه پرداخت زكات به عنوان يكى از صفات مؤمنين مطرح شده است و از آنجا كه اين سوره مكّى است و اين آيه قبل از تشريع حكم زكات نازل شده است، در مى يابيم كه زكات مستحب منظور بوده است.
ب ـ در آيه سوم سوره نمل، كه در وصف مؤمنان است، مى خوانيم:
الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلوةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكـاةَ وَهُمْ بِالاْخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ
مؤمنان كسانى هستند كه نماز را برپا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و به آخرت يقين دارند.
سوره نمل نيز از سوره هاى مكّى است، بنابراين منظور از زكات در آيه فوق، زكات مستحبّى است.
ج ـ در آيه 39 سوره روم مى خوانيم:
وَمـا آتَيْتُمْ مِنْ زَكـاة تُرِيدُونَ وَجْهَ اللهِ فَاُولـئِكَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ
آنچه را به عنوان زكات مى پردازيد و تنها رضاى خدا را مى طلبيد (مايه بركت است; و) كسانى كه چنين مى كنند داراى پاداش مضاعفند.
اين سوره هم مكّى است و منظور از زكات در آيه فوق زكات مستحبّى است.
بنابر اين، طبق آنچه از قرآن استفاده مى شود، هم زكات واجب داريم و هم زكات مستحبّى; همانگونه كه در فقه شيعه برخى از اجناس زكات واجب دارد و زكات برخى ديگر از اجناس مستحب است.
ثانياً : مقايسه وضع اقتصادى علىّ بن ابى طالب(عليه السلام)، به هنگام نزول آيه ولايت كه در اواخر عمر پيامبر (صلى الله عليه وآله) نازل شد، با زمان نزول آيات سوره دهر قياس صحيحى نيست; زيرا وضع مسلمانان در ابتداى ظهور اسلام و در مكّه عموماً، وضع مناسبى نبود، بلكه وضع اقتصادى غالب مسلمانان ناگوار بود، مخصوصاً در مكّه كه در محاصره اقتصادى نيز بودند، ولى هر چه بر عمر اسلام مى گذشت وضع مالى آنها رو به بهبود مى رفت، هنگامى كه به مدينه مهاجرت كردند و از چنگال حصر اقتصادى مشركان مكّه رهايى يافتند، و از سوى ديگر به كشت و زرع و تجارت پرداختند گشايشى در زندگى آنها به وجود آمد و با سرازير شدن غنائم جنگى زندگى آنها رونق بيشترى گرفت، بگونه اى كه اواخر عمر مبارك پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)وضع غالب مسلمانان از نظر اقتصادى خوب بود. و با توجّه به اين كه آيات سوره مائده در اواخر عمر پيامبر نازل شده است، تعلّق زكات واجب به حضرت على (عليه السلام)چيز بعيدى نبود و نبايد وضع مالى حضرت على را در اين زمان، كه غالب مسلمانان تمكّن مالى خوبى داشتند، با زمان نزول آيات سوره انسان (اوايل هجرت، طبق عقيده شيعه يا قبل از هجرت، طبق عقيده برخى از اهل سنّت) كه عموم مسلمانان در سختى زندگى مى كردند مقايسه كرد. چرا كه به اصطلاح
طلبگى در تناقض هشت وحدت شرط است كه يكى از آنها وحدت مكان و ديگرى وحدت زمان است، كه هر دو در محلّ بحث مفقود است.
علاوه بر همه اينها، در مورد حضرت امير المؤمنين (عليه السلام) در روايات آمده است كه: «اَعْتَقَ اَلْفَ مَمْلُوك مِنْ كَدِّ يَدِه(1); على(عليه السلام) از حاصل دسترنج خويش هزار برده آزاد كرد.»
روشن است كه آن حضرت در زمان خلافت فرصت فعّاليّتهاى اقتصادى نداشت، تا از دسترنج خويش اين مقدار بنده آزاد كند، پس حتماً قبل از خلافت و تصدّى حكومت، موفّق به انجام اين عمل بزرگ شده است.
نتيجه اين كه، پرداختن يك انگشتر از سوى على (عليه السلام)، حتّى به عنوان زكات واجب، امر عجيب و غير منتظره اى نيست.
حقيقتاً بهانه جويان دچار تناقض آشكارى شده اند، آنها در يك جا به زكات على(عليه السلام)به بهانه اين كه انگشترى بسيار قيمتى بوده و مصداق اسراف مى باشد اعتراض كرده اند و در جاى ديگر در اصل اين كار، به خاطر عدم توانايى مالى على(عليه السلام) شك مى كنند!
* * *
نتيجه اين كه، عليرغم اشكالات و بهانه جويى هاى فراوانى كه پيرامون دلالت آيه شريفه ولايت مطرح شده، كه مهمترين آنها در بالا ذكر شد و پاسخ آن بيان گشت، دلالت آيه شريفه بر ولايت روشن است، و آيه فوق ولايت و سرپرستى و امامت و رهبرى را براى سه كس ثابت مى كند: نخست خداوند متعال و سپس پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)و پس از او، حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالب(عليهما السلام).
اگر بنا باشد چنين بهانه جوئى هايى، كه نمونه هايى از آن گذشت، پيرامون هر آيه اى از آيات قرآن مطرح شود، روشن ترين و محكم ترين آيات توحيد نيز زير سؤال مى رود و چيزى قابل استدلال باقى نمى ماند! در حالى كه ملاحظه مى كنيم
1 . بحارالانوار، جلد 41، صفحه 43.
كه اين اشكال تراشى ها و بهانه جوئى ها در تفسير ساير آيات قرآن به چشم نمى خورد و گويا تنها به هنگام تفسير آيات مربوط به ولايت و فضائل اهل البيت(عليهم السلام)خودنمايى مى كند!
اگر در پى علّت اين برخورد دو گانه با آيات قرآن باشيد، بايد بگوئيم چنين اشخاصى در برابر قرآن زانوى ادب بر زمين نگذاشته اند و همچون شاگردى در صدد فرا گرفتن آنچه قرآن مى گويد نيستند! بلكه مى خواهند استاد قرآن باشند و مايلند پيشداوريهاى خود را از قرآن استخراج كنند! و اين همان تفسير به رأى است كه در روايات اسلامى شديداً مذمّت شده و تعبيرات تند و تكاندهنده اى در مورد آن ديده مى شود(1).
خوانندگان محترم! اگر بخواهيم استفاده صحيحى از قرآن، كلام وحى، يا روايات معصومين(عليهم السلام) داشته باشيم و به حقيقت برسيم بايد شاگرد قرآن و احاديث باشيم و هر چه از اين دو منبع مهم و غنىّ معارف اسلامى فهميديم بپذيريم، هر چند بر خلاف ميلمان باشد. و گر نه به تفسير به رأى و عواقب شوم آن و اشكالتراشى ها و بهانه جوئى ها و انكار مطالب بسيار روشن و واضح منتهى خواهد شد.
در روايت زيبايى سرنوشت و عاقبت اين دو نوع برخورد با قرآن، چنين آمده است: پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود:
... مَنْ جَعَلَهُ اَمامَهُ قادَهُ اِلَى الْجَنَّةِ وَمَنْ جَعَلَهُ خَلْفَهُ ساقَهُ اِلَى النّارِ(2)
... كسى كه قرآن را رهبر و امام خويش قرار دهد (و در برابر آن زانوى شاگردى بزند) قرآن او را به سوى بهشت رهنمون خواهد بود و كسى كه خود را امام و جلودار قرآن قرار دهد (و پيشداوريهاى خود را بر قرآن تحميل كند) او را به سمت جهنّم سوق خواهد داد.
حقيقتاً اين روايت براى كسانى كه تفسير به رأى مى كنند تكاندهنده است.
1 . مشروح مباحث تفسير به رأى را در كتاب «تفسير به رأى» نوشته حضرت آية الله العظمى مكارم شيرازى «مدّ ظلّه» مطالعه فرمائيد.
2 . بحارالانوار، جلد 74، صفحه 134 .
آيه شريفه محلّ بحث علاوه بر اثبات ولايت امير المؤمنين (عليه السلام)، پيام مهمّى نيز براى شيعيان آن حضرت، بلكه براى تمام مسلمانان جهان دارد. و آن اين كه:
على (عليه السلام) بطور تصادفى و اتّفاقى ولىّ و سرپرست مؤمنان و جانشين پيامبر آخرالزّمان(صلى الله عليه وآله) و خليفه شايسته خداى منّان نشده، بلكه رسيدن به اين جايگاه بزرگ عواملى دارد كه در خود آيه محلّ بحث آمده است. ايمان قوى و ريشه دار و اقامه نماز و حفظ رابطه بين خويشتن و خالق خويشتن و پرداخت زكات و برقرارى رابطه بين خويشتن و ساير انسانها، سبب شد كه على(عليه السلام)، امير المؤمنين گردد.(1)
بنابراين، آيه شريفه فوق به پيروان على (عليه السلام) مى گويد: اگر شما هم مى خواهيد پا جاى پاى على (عليه السلام) بگذاريد بايد ايمانى قوى و نيرومند داشته باشيد و در حفظ و تقويت آن بكوشيد و رابطه خويش را با خداوند مهربان بيش از پيش عميقتر و قوى تر نمائيد و هرگز از نماز غافل نگرديد و هماهنگ با نماز از پرداختن حقوق مالى خويش، مانند زكات و غير آن، خوددارى نكنيد. مخصوصاً در ماه مبارك رمضان كه ماه بيدارى و هوشيارى و عبادت و خودسازى است بايد تلاشى مضاعف در اين زمينه ها داشت و با تفكّر در مضامين دعاهايى كه در اين ماه عزيز خوانده مى شود گامى عملى در جهت رفع فقر و نياز نيازمندان، بهبود و شفاى بيماران، اداى قرضِ قرض داران، طلب رحمت و غفران براى از دنيا رفتگان، برطرف كردن غم و غصّه گرفتاران، آزادى و رهايى اسيران برداشته شود.
* * *
1 . به اصطلاح ما طلبه ها: «تعليق حكم بر وصف، مشعر به علّيّت است» يعنى اگر حكمى را براى وصفى بياورند مفهومش اين است كه آن صفت ، سبب اين حكم شده است; مثلا اگر گفته شود: «انسانهاى دانشمند را احترام كنيد» معنايش اين است كه دانش اين انسانها، سبب احترام آنها شده است.
آيات خلافت و زعامت مسلمين
يـا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَاُولي الاَْمْرِ مِنْكُمْ فَاِنْ تَنـازَعْتُمْ فِي شَيء فَرُدُّوهُ إِلَى اللهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلا
«سوره نساء ، آيه 95»
آيه
اولى الامر
آيه اولى الامر
يـا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَاُولِي الاَْمْرِ مِنْكُمْ فَاِنْ تَنـازَعْتُمْ فِي شَيء فَرُدُّوهُ إِلَى اللهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلا
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را; و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولوا الامر ] = اوصياى پيامبر[ را. و هر گاه در چيزى نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر باز گردانيد (و از آنها داورى بطلبيد) اگر به خدا و روز رستاخيز ايمان داريد. اين (كار) براى شما بهتر، و عاقبت و پايانش نيكوتر است. «سوره نساء، آيه 59»
آيه فوق ـ كه نام ديگر آن «آيه اطاعت» مى باشد ـ يكى ديگر از آياتى است كه بروشنى بر ولايت امير المؤمنين (عليه السلام) دلالت دارد و نقطه اصلى بحث در اين آيه، جمله «اولى الامر» است، كه نظريّات مختلفى پيرامون آن مطرح شده است; بيان و شرح و نقد اين نظريّات خواهد آمد.
«يـا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَأَطِيعُواالرَّسُولَ وَاُولِى الاَْمْرِ مِنْكُمْ» ـ خداوند
متعال در اين قسمت از آيه شريفه، كه خطاب به تمام مؤمنان به اسلام در سراسر عالم و در همه زمانها تا روز قيامت است، اطاعت مطلق و بى چون چرا از سه كس را بر مؤمنان لازم و واجب شمرده است:
نخست اطاعت از خداوند و سپس اطاعت از پيامبرش و سوم اطاعت از اولى الامر.
«فَاِنْ تَنـازَعْتُمْ فِي شَيء فَرُدُّوهُ إِلَى اللهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْيَوْمِ الاْخِرِ» ـ در قسمت دوم آيه، مرجع مسلمانان را به هنگام اختلافات و منازعات مشخّص مى كند، گويا يك سيستم قضائى مستقلّى را براى آنها پايه گذارى مى كند; مى فرمايد: اگر در چيزى نزاع و اختلاف داشتيد در مورد آن از خداوند و پيامبرش داورى بطلبيد و مسائل اختلافى خويش را در نزد بيگانگان از اسلام مطرح نكنيد.
با توجّه به اين كه قيد ايمان به خدا و آخرت آمده است، معلوم مى شود كه مسلمانانى كه در مسائل اختلافى به غير منابع و محاكم اسلامى رجوع مى كنند مؤمن به خدا و آخرت نيستند.
نكته قابل توجّه ديگر اين كه: در صدر آيه و در رديف كسانى كه اطاعت از آنها واجب شمرده شده، نام اولى الامر به چشم مى خورد; ولى در ذيل آيه، كه مرجع دعاوى و داورى را معيّن مى كند، اولى الامر نيامده است، اين مطلب، يكى از سؤالات مهمّى است كه در تفسير آيه شريفه فوق مطرح مى باشد و انشاء الله در مباحث آينده پيرامون آن بحث خواهيم كرد.
«ذلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلا» ـ اين جمله در حقيقت تعليل دو جمله قبل است.
چرا مؤمنان بايد از خدا و پيامبر و اولى الامر اطاعت كنند؟
چرا در منازعات و اختلافات، داورى غير از خدا و رسولش انتخاب نكنند؟
زيرا اين كار براى مؤمنان بهتر و عاقبت و سرانجامش خوشتر و نيكوتر است.
گره اصلى آيه و نقطه مبهم آن، جمله فوق است. اگر مشخّص شود كه منظور از
اُولواالامر كيست، تفسير آيه واضح و روشن خواهد شد. بدين جهت مفسّران به گفتگو پيرامون مصداق اولواالامر پرداخته اند و نظريّات مختلفى، بالغ بر هفت نظريّه، ارائه كرده اند.
سؤال : قبل از پرداختن به نظريّات مفسّران پيرامون معناى اولواالامر، پاسخ يك سؤال، كه در فهم معناى «اولواالامر» نيز دخالت زيادى دارد، بايد روشن شود و آن اين كه: آيا اطاعت از اولوا الامر مقيّد به قيود و مشروط به شرايطى است، يا اطاعت از او همانند اطاعت از خدا و رسولش مطلقاً واجب است؟ به تعبير ديگر، آيا اطاعت از اولوا الامر از نظر زمانى، مكانى، و غير آن، مقيّد است، يا در هر زمان و مكان و تحت هر شرايطى لازم است؟
پاسخ : ظاهر آيه شريفه اين است كه اطاعت از اولواالامر مطلق است و مقيّد به هيچ قيد و مشروط به هيچ شرطى نيست. به تعبير ديگر، اطاعت از اولى الامر در اين آيه مقيّد به عدم اشتباه و خطاء اولواالامر نشده است و به تعبير سوم، همانگونه كه اطاعت از خدا و رسولش مطلقاً واجب شمرده شده است، اطاعت از اولى الامر كه در رديف آنها قرار گرفته، نيز به صورت مطلق واجب است; بنابراين، بناچار بايد اولى الامر معصوم باشد، چون اطاعت بى قيد و شرط جز از معصوم ممكن نيست; زيرا نمى توان به صورت بى قيد و شرط از شخصى كه خطا و اشتباه مى كند، اطاعت و پيروى نمود. بدين جهت ما معتقديم كه اگر قاضى در صدور رأى خطا كند و طرف دعوى يقين به خطاى قاضى در صدور رأى داشته باشد، به صرف رأى او نمى تواند ذى نفع گردد و طرف مقابل خود را محكوم كند.
حتّى مراجع تقليد، كه پيروى از آن بزرگواران بر مقلّدين آنها لازم است، اگر خطايى بكنند در آن مسأله قابل پيروى نيستند، مثل اين كه رؤيت ماه براى مرجع تقليدى در شب سى ام ماه مبارك رمضان ثابت نشود و حكم كند مردم روز سى ام را روزه بگيرند، ولى برخى از مقلّدين با چشم خود ماه شوّال را در شب سى ام ببينند، در اينجا اين دسته از مقلّدين نمى توانند از مرجع خويش پيروى كنند و روزه بگيرند، بلكه بايد روزه خود را بخورند، چون معتقدند مرجع تقليدشان در
اين مسأله خطا كرده است.
بنابراين، اطاعت مطلق و بى چون و چرا، تنها از معصومين جايز است و نسبت به غير معصوم جايز نيست و از آنجا كه خداوند اطاعت از اولى الامر را بصورت مطلق لازم كرده، نتيجه مى گيريم كه اولى الامر بايد معصوم باشد.
در مورد تفسير اولوا الامر ـ همانگونه كه گذشت ـ نظريّات مختلفى است، كه به چند نمونه آن اشاره مى كنيم:
1ـ منظور از اولوا الامر زمامداران جامعه هستند ـ هر كسى به هر شكلى زمامدار جامعه اسلامى شود و زمام امور مسلمين را به دست گيرد، او «اولوا الامر» خواهد شد و بايد بدون قيد و شرط اطاعت شود، حتّى اگر با زور شمشير و بدون خواست و اراده مردم حاكم گردد و فاسق ترين افراد باشد! بنابراين، امثال مغولها و چنگيزها هم اگر مسلّط بر جامعه اسلامى شوند، اطاعتشان واجب است!
تعداد قابل ملاحظه اى از دانشمندان اهل سنّت طرفدار اين نظريّه هستند.
ولكن آيا هيچ عقل سليمى اين سخن را مى پذيرد؟
مگر خداوند پيامبرش (صلى الله عليه وآله) را براى اقامه قسط و برپايى عدل و داد(1) نفرستاده است؟ پس چگونه شخصى ظالم مى تواند جانشين پيامبر گردد و ريشه عدالت و قسط را بسوزاند؟
چنين تفسيرى از اولوا الامر با كدام يك از برنامه هاى سازنده و اميد بخش اسلام سازگار است؟ آيا گويندگان اين سخن حقيقتاً معتقدند كه اگر حاكم ظالمى با زور شمشير بر جامعه اسلامى مسلّط شد و تمام ارزشهاى اسلامى را زير پا نهاد، منكرات را علنى كرد، معروف را از بين برد، واجبات الهى را پرده درى كرد، بايد به چشم اولوا الامر و جانشين پيامبر به چنين انسان ظالم و منحرف و كافرى نگاه كرد و بى قيد و شرط از او اطاعت كرد؟!
1 . اين مطلب در آيه شريفه 25 سوره حديد آمده است.
متأسّفانه جواب اين آقايان مثبت است و افراد فاسد و ظالمى، چون معاويه و پسرش را اولوا الامر دانسته اند!
اى كاش هيچ يك از دانشمندان مسلمان چنين تفسيرى براى آيه ذكر نمى كردند.
2ـ برخى ديگر از مفسّران عقيده فوق را مردود دانسته و معتقد به عصمت اولوا الامر شده اند ـ و از آنجا كه انسانها غالباً خطا كار و غير معصوم هستند، بنابراين مراد از اولواالامر «كلّ جامعه اسلامى» است و روشن است كه «امّت اسلامى» از عصمت برخوردار است و امكان ندارد تمام مردم مسلمان خطا كنند. هر چند تك تك افراد جامعه خطا كارند! بنابراين، همانگونه كه اطاعت از خدا و رسول (صلى الله عليه وآله) لازم است، پيروى از امّت اسلامى نيز واجب است!
ولكن در جواب اين نظريّه عرض مى كنيم كه: چگونه مى توان نظريّه مجموعه امّت اسلامى را در مسئله اى تحصيل كرد و به دست آورد؟ آيا به دست آوردن آراء و نظريّات تمام امّت اسلامى لازم نيست؟ اگر گفته شود نظريّه تك تك مسلمانان لازم نيست، بلكه مسلمانان نمايندگانى انتخاب مى كنند و اتّفاق و اجماع نمايندگان امّت اسلامى كافى است. مى گوئيم: آيا به دست آوردن اتّفاق آراء، حتّى از نمايندگان امّت اسلام (نه همه مسلمانان) امكان پذير است؟
غالباً تحصيل اتّفاق آراءِ حتّى نمايندگان امّت اسلامى نيز امكان پذير نيست; اگر گفته شود كه اتّفاق آراء لازم نيست، بلكه معيار اكثريّت است، هر گاه اكثريّت نمايندگان امّت اسلامى به مسئله اى رأى مثبت دادند، تبعيّت از آنها به عنوان اولواالامر لازم است! آيا حقيقتاً معناى اولى الامر اكثريّت نمايندگان امّت اسلام است؟
3ـ برخى پا را از اين فراتر نهاده اند و بر اثر خودباختگى در برابر فرهنگهاى بيگانگان، دموكراسى غربى را مصداق اولوا الامر شمرده اند!
آيا اين گونه نظرها و تفسيرها، تفسير به رأى نيست؟! آيا اينها پيشداوريهاى تحميل شده بر قرآن نمى باشد؟! آيا اين برداشتها كم لطفى به قرآن نيست؟!
گذشته از همه اينها، دموكراسى غربى آش دهان سوزى نيست! آنها خود نيز قبول دارند كه چيز ايده آلى نيست و از بابت ناچارى و اضطرار به آن پناهنده شده اند، چون در شرايط فعلى اگر به دموكراسى غربى پناهنده نمى شدند گرفتار بدتر از آن مى شدند و از باب پياده كردن «اقلّ الضّررين» آن را عملى كردند و گرنه كدام انسان عاقلى مى پذيرد كه از مجموع 100% مردم يك كشور، 50% در انتخابات شركت كنند و 26% به يك نفر و 24% به شخص ديگرى رأى دهند، آنگاه منتخب 26% مردم، حاكم بر 100% مردم شود! آيا اين عدالت است!؟
خود باختگان در مقابل دموكراسى غربى، آمريكا را مهد اين مطلب مى دانند و خوشبختانه با افتضاح و رسوايى اخير، كه در جريان انتخابات آمريكا پيش آمد، ماهيّت حقيقى اين نوع دموكراسى براى همگان روشن و هويدا شد. آنها كه تمام صنعت و ادارات و كشور خود را با سيستم هاى كامپيوترى اداره مى كنند بر سر شمارش ده الى پانزده هزار برگه رأى دعوى دارند، كه آيا آن را با دست بشمارند و يا با كامپيوتر محاسبه كنند! اين دعوى چه معنى دارد! كارى كه به هر شكلى انجام دهند نهايتاً در يك روز به اتمام مى رسد، چقدر دعوى و گفتگو و اختلاف بر سر آن به وجود آمده، به گونه اى كه گوش جهانيان را كر كرده است!
اين گونه امور نشانگر بى اعتمادى مدّعيان دموكراسى و مردم سالارى به خويشتن و صنايع خويشتن است! دنيا بايد بر اين دموكراسى و انتخابات بخندد! و محقّقان بايد اين حادثه را موشكافانه بررسى كنند تا ماهيّت مدّعيان دموكراسى براى همه، مخصوصاً براى كسانى كه آنجا را كعبه آمال خود مى دانند، روشنتر شود. و انصافاً كه تفسير اولوا الامر به دموكراسى خلاف ظاهر آيه شريفه، بلكه ظلم و ستمى بزرگ به قرآن مجيد است.
4ـ نظريّه تمام علماى شيعه اين است كه اولواالامر بايد معصوم باشد و نمى تواند بيش از يك فرد در هر عصر و زمانى باشد. و آن شخص در عصر پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) و پس از او ائمّه يازدهگانه(عليهم السلام) مى باشند.
توضيح بيشتر : الف ـ همانگونه كه گذشت، اولوا الامر به مقتضاى آيه شريفه،
![]() |
![]() |
![]() |