3 .   أَلا مَنْ مـاتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمّد مـاتَ تـائِباً

هر كس با عشق و مودّت اهل البيت(عليهم السلام) از دنيا برود، تائب از دنيا رفته است.

يعنى اين محبّت جايگزين توبه مى شود و اگر موفّق به توبه هم نشود، مانند توبه كاران از دنيا مى رود. حقيقتاً اين، چه محبّتى است؟

4 .   أَلا وَمَنْ مـاتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد مـاتَ مُؤْمِناً مُسْتَكْمِلَ الاْيمانِ

كسى كه با عشق و محبّت آل محمّد(عليهم السلام) بميرد، همانند مؤمن كامل الايمان از دنيا رفته است.

آيا علاقه ساده باعث كمال ايمان مى گردد؟ حتماً در درون اين جملات مسأله مهمّى وجود دارد كه سبب اين كمالات بسيار والا مى شود.

5 .   أَلا وَمَنْ ماتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمّد مـاتَ بَشَّرَهُ مَلَكُ الْمَوْتِ بِاْلَجَنَّةِ ثُمَّ مُنْكِرٌ وَنَكيرٌ

آگاه باشيد! هر كس با محبّت آل محمّد(عليهم السلام) از دنيا برود، فرشته مرگ او را بشارت به بهشت مى دهد، وسپس منكر و نكير (فرشتگان مأمور سؤال و جواب در برزخ) به او بشارت دهند.

[ 185 ]

راستى اين چه محبّتى است كه سبب مى شود در ابتداى مرگ به انسان بشارت بهشت دهند؟

6 .   أَلا وَمَنْ مـاتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمّد يَزِفُّ إِلَى الْجَنَّةِ كَمـا تَزِفُّ الْعَرُوسُ إِلى بَيْتِ زَوْجِهـا

آگاه باشيد! كسى كه با حبّ آل محمّد(عليهم السلام) بميرد، او را همانند عروسى كه به حجله مى برند، به سوى بهشت مى برند.

يعنى با احترام و شكوه و محبّت او را به سوى بهشت مى برند. آرى، إكسير محبّت آل محمّد(عليهم السلام) چنين آثار فوق العاده اى دارد!

7 .   أَلا وَمَنْ مـاتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمَّد فُتِحَ لَهُ فى قَبْرِه بـابـانِ إِلَى الْجَنَّةِ

كسى كه بر محبّت آل محمّد(عليهم السلام) بميرد، دو در از قبرش به سوى بهشت باز مى گردد.

سؤال : چرا دو در؟

جواب : شايد يكى به بركت نبوّت و ديگرى ثمره ولايت و امامت باشد!

8 .   أَلا وَمَنْ مـاتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمّد جَعَلَ اللهُ قَبْرَهُ مَزارَ مَلائِكَةِ الرَّحْمَةِ

آگاه باشيد! كسى كه با عشق اهل بيت(عليهم السلام) بميرد، خداوند قبرش را زيارتگاه فرشتگان رحمت خود قرار مى دهد!

راستى، آيا مى توان باور كرد با يك محبّت ساده قبر انسان زيارتگاه فرشتگان شود؟

9 .   أَلا وَمَنْ مـاتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحَمّد مـات عَلَى السُّنَّةِ وَالْجَماعَةِ

كسى كه با محبّت آل پيامبر(عليهم السلام) بميرد، همانند كسى است كه بر سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اجتماع مسلمين از دنيا رفته است.

در نُه جمله فوق، آثار محبّت و دوستى و مودّت اهل البيت(عليهم السلام) بيان شد. و سه جمله بعدى پيرامون عواقب سوء بغض و دشمنى اهل البيت(عليهم السلام) سخن مى گويد. به اين جملات توجّه كنيد:

[ 186 ]

10 .   أَلا وَمَنْ مـاتَ عَلى بُغْضِ آلِ مُحَمَّد جـاءَ يَوْمَ الْقِيـامَةِ مَكْتُوبٌ بَيْنَ عَيْنَيْهِ آيِسٌ مِنْ رَحْمَةِ اللهِ

آگاه باشيد! كسى كه با بغض و كينه آل محمّد(عليهم السلام)بميرد، در روز قيامت (به سمت صحراى محشر) مى آيد، در حالى كه بر پيشانى اش نوشته اند: اين، مأيوس و نااميد از رحمت الهى است!

بغض آل محمّد(عليهم السلام) چقدر خطرناك است، كه اينقدر باعث سقوط و بدبختى مى شود؟!

11 .   اَلا وَمَنْ ماتَ عَلى بُغْضِ آلِ مُحَمَّد ماتَ كافِراً

كسى كه با بغض و كينه آل محمّد(عليهم السلام) بميرد، كافر از دنيا مى رود!»

اين اثر سوء، بدتر از اثر قبلى بغض آل محمّد(عليهم السلام) است.

12 .   اَلا وَمَنْ مـاتَ عَلى بُغْضِ آلِ مُحَمَّد لَمْ يَشُمَّ رَائِحَةَ الْجَنَّةِ

كسى كه با بغض اهل بيت(عليهم السلام) بميرد، بوى بهشت را استشمام نمى كند.

جالب اين كه طبق بعضى روايات «بوى خوش بهشت، از فاصله هزار سال راه حس مى شود!(1)»

طبق اين روايت، معناى جمله بالا چنين مى شود: كسى كه داراى بغض آل محمّد است، نه تنها وارد بهشت نمى شود; بلكه تا فاصله 500 سال از بهشت دور است، بدين جهت بوى بهشت را استشمام نمى كند. خلاصه اين كه، چنين شخصى بسيار از بهشت دور است!

چگونه انسان مى تواند باور كند دانشمندى همانند فخر رازى، چنين روايت زيبا و پرمحتوايى را با آن همه آثار مهم و فوق العاده نقل كرده باشد و بدون توجّه و دقّت و مطالعه كافى، آن را به محبّت ظاهرى و ساده آل محمّد(عليهم السلام) تفسير كرده


1 . ميزان الحكمة، باب 553، حديث 2585. پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اين روايت مى فرمايد:

   «جبرئيل به من خبر داد كه بوى (خوش) بهشت از هزار سال راه استشمام مى شود، ولى چند دسته (حتّى) بوى بهشت را هم استشمام نمى كنند، از جمله: 1 . عاق والدين 2 . كسى كه (بدون عذر شرعى) صله رحم را ترك كرده است 3 . پيرمردى كه در پيرى آلوده زنا شده است...»

[ 187 ]

باشد؟! عجيب تر اين كه او پس از نقل روايت فوق، به توضيح و تفسير آل محمّد(عليهم السلام)، كه محور اين روايت است، مى پردازد و مى گويد:

«آل محمّد(عليهم السلام) كسانى هستند كه بازگشت امرشان به سوى اوست، كسانى كه ارتباطشان محكمتر و كاملتر باشد «آل» محسوب مى شوند. وشكّى نيست كه فاطمه و على و حسن و حسين محكمترين پيوند را با رسول خدا(صلى الله عليه وآله)داشتند و اين از مسلّمات و مستفاد از احاديث متواتر است.(1)»

نقل جملات فوق از يك دانشمند سنّى متعصّب جالب است. اين جملات بقدرى به معارف شيعه نزديك است كه به هنگام مطالعه آن، يك لحظه شك كردم كه آيا اين كتاب، تفسير يك عالم سنّى است، يا شيعه؟ نكند من تفسير شيعه را مطالعه مى كنم! وقتى كه به جلد كتاب نگاه كردم، متوجّه شدم كه اشتباه نكرده ام و تفسير فخر رازى را مطالعه مى كنم!

سؤال : با توجّه به آنچه در متن آيه مودّت آمده است و با در نظر گرفتن آيات مرتبط با آيه مودّت و با مطالعه دقيق روايت زيباى فوق، كه حاوى جملاتى بسيار عالى و پرمحتوا بود، آيا مى توان باور كرد كه محبّت ومودّتى كه محور بحث روايت و آيه مذكور است، يك محبّت ساده منهاى ولايت و امامت باشد؟!

آيا بطور قطع و يقين نمى توان ادّعا كرد كه مودّت فوق، به معناى ولايت و امامت مى باشد كه استمرار رسالت و همسنگ و همطراز آن است؟

اگر چنين نيست، پس چه تفسير مناسبى مى توان ارائه كرد كه با روايت مذكور و آيات گذشته كاملا متناسب باشد؟

ما بايد خداوند را شكر گزار باشيم كه عشق و محبّت وولايت اهل البيت(عليهم السلام)را به ما ارزانى داشت و نيز از پدران و مادران خويش، كه در دامان آنها ولايت آل محمّد(عليهم السلام) را آموختيم، سپاسگزار باشيم.

 


1 . تفسير فخر رازى، جلد 27، صفحه 165 و 166. اصل روايت در تفسير قرطبى، جلد 8، صفحه 5843 و تفسير ثعلبى، ذيل آيه مورد بحث نيز نقل شده است.

[ 188 ]

تفسير مودّت در سخن امام صادق(عليه السلام)

 

در روايتى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم:

 

«مـا أَحَبَّ اللهَ مَنْ عَصـاهُ(1); كسى كه معصيت كند، خدا را دوست ندارد.»

 

بنابراين، كسى كه با خطّ و مشى على(عليه السلام)نيز مخالفت بنمايد او را دوست ندارد، بدين جهت محبّت بايد انسان را به سوى اطاعت و بندگى و سر سپردگى بكشاند. به همين علّت مى گوئيم كه محبّت بدون اطاعت و بندگى، اساساً محبّت و مودّت نيست.

به داستان زير توجّه كنيد:

«حاجب» يكى از شعراى زبردست وماهر بود; او كه شاعرى با صفا و داراى اشعارى نغز بود، گاه همچون شاعرهاى عوام، اشعار عوام پسندى مى سرود. روزى در وصف اميرالمؤمنين على(عليه السلام) شعر نامناسب زير را سرود:

حاجب اگر معامله حشر با على است *** من ضامنم، هر چه خواهى گناه كن

يعنى اگر عشق و مودّت و محبّت على(عليه السلام) باشد، براى نجات كافى است; هر چند انسان غرق در گناه شود. اين محبّت دروغين كه در شعر فوق آمده است چراغ سبزى براى گناهكاران است.

وى شبى على(عليه السلام) را در خواب ديد، حضرت به او فرمود: حاجب اين چه شعرى است كه گفته اى؟!

حاجب عرض كرد: چگونه بگويم؟

حضرت شعر او را به صورت زير اصلاح كرد:

حاجب اگر معامله حشر با على است *** شرم از رخ على كن و كمتر گناه كن

بنابر اين، محبّت به معناى اطاعت كردن از حضرت حق و ترك گناه است.

 


1 . روضة المتّقين، جلد 13، صفحه 156.

[ 189 ]

تفسير آيه مودّت در سايه روايات

 

در شرح و تفسير اين آيه شريفه نيز روايات مختلفى از شيعه و سنّى وجود دارد، كه به ذكر چند نمونه آن قناعت مى كنيم:

1 ـ «احمد»، از بزرگان اهل سنّت، در كتابش «فضائل الصّحابة» از سعيد بن جبير، و او از عامر، روايت زير را نقل كرده است:

لَمّـا نَزَلَتْ «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدةَ في الْقُرْبى» قـالُوا: يا رَسُولَ اللهِ! مَنْ قَرابَتُكَ؟ مَنْ هؤُلاءُ الَّذينَ وَجَبَتْ عَلَيْنـا مَوَدَّتُهُمْ؟ قـالَ: عَلِىٌّ وَفاطِمَةُ وَابْنـاهُما، وقـالَهـا ثَلاثاً(1)

هنگامى كه آيه مودّت بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) نازل شد، مردم از آن حضرت پرسيدند: منظور از اقوام و نزديكان شما، كه در اين آيه آمده و مودّت آنها بر ما واجب شده، چه كسانى هستند؟ پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: منظور على و فاطمه و حسن و حسين هستند. واين جمله را سه بار تكرار كرد.

از اين روايت زيبا چند نكته مهم استفاده مى شود:

اوّل : روايت فوق تصريح مى كند كه منظور از قربى اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله)است; نه خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) ونه اقرباى مسلمانان و نه مطلق كارهاى نيك و قربة الى الله.

علاوه بر اين كه قربى شامل تمام نزديكان پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز نيست; بلكه شامل اشخاص خاصّ و معدودى است كه نام آنها ذكر شد.

دوم : برداشتى كه در نكته اوّل ذكر شد در ذهن اصحاب پيامبر هم بوده است بدين جهت آنان به سراغ احتمالاتى كه برخى دانشمندان اهل سنّت مطرح كرده اند نرفتند، بلكه مستقيماً مسأله مودّت و محبّت نزديكان پيامبر (صلى الله عليه وآله) را فهميده و مطرح كردند و اين را نيز فهميده بودند كه تمام اقوام پيامبر مورد نظر آيه نيست، بدين جهت از پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى خواهند كه آنها را مشخّص كند.

سوم : اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) از آيه مودّت وجوب محبّت و مودّت «قربى» را


1 . احقاق الحق، جلد 3، صفحه 2. اين روايت در الدّرّ المنثور، جلد 6، صفحه 7، نيز نقل شده است.

[ 190 ]

فهميدند، همانگونه كه تمام علماء شيعه و اهل سنّت نيز بر اين عقيده هستند و با قطع نظر از تفسيرهايى كه براى «قربى» دارند، مودّت و محبّت آنان را واجب مى دانند، امّا باز اين سؤال را تكرار مى كنيم كه: چرا محبّت اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله)واجب شده است؟ آيا اين مسأله، مانند بعضى از احكام، كه فلسفه آن براى ما روشن نيست، امرى تعبّدى است، يا فلسفه روشن و واضحى دارد؟ و آن اين كه محبّت، مقدّمه اطاعت و پيروى از آن بزرگان است.

اگر بخواهيم تفسير صحيحى براى آيه مودّت و ساير آيات مرتبط با آن و روايت بلندى كه در تفسير فخر رازى خوانديم و روايت فوق و روايات ديگرى كه خواهد آمد، داشته باشيم بايد محبّت را فلسفه ولايت و حكومت و خلافت بدانيم. ولايتى كه در رديف رسالت و همسنگ آن است. تا همان گونه كه رسالت بنيان اسلام است، ولايت ادامه آن باشد.

مخصوصاً اگر به اين نكته توجّه كنيم كه با وجود اقوام و بستگان فراوان براى پيامبر(صلى الله عليه وآله) نظير عبّاس بن عبدالمطّلب وفرزندانش، فرزندان ديگر ابوطالب، ساير فرزندان عبدالمطّلب و نوه هاى او بقيّه اقوام پيامبر(صلى الله عليه وآله)، آن حضرت فقط انگشت روى فاطمه و على و حسن و حسين مى نهد، اين قرينه محكمى است كه منظور ولايت و امامت است و اگر محبّت عادى بوده است، مودّت تمام اقوام پيامبر لازم بود.

2 ـ مرحوم طبرسى در مجمع البيان از حاكم حسكانى در شواهد التّنزيل به نقل از ابوامامه باهلى روايت زير را، كه ريشه هاى دعاى ندبه در آن ديده مى شود، از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) نقل مى كند:

إِنَّ اللهَ تَعـالى خَلَقَ الاَنْبيـاءَ مِنْ أَشْجـار شَتّى وَخَلَقَ أَنَا وَعَلِيّاً مِنْ شَجَرَة واحِدَة فَاَنَا أَصْلُها وَعَلِيٌ فَرْعُها وَفـاطِمَةُ لِقاحُها وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ ثِمـارُهـا وَأَشْياعُنـا أَوْراقُهـا، فَمَنْ تَعَلَّقَ بِغُصْن مِنْ أَغْصانِهـا نَجـا وَمَنْ زاغَ عَنهـا هَوى وَلَوْ أَنَّ عبداً عَبَدَ اللهَ بَيْنَ الصَّفـا وَالْمَرْوَةِ اَلْفَ عـام ثُمَّ اَلْفَ عـام ثُمَّ اَلْفَ عـام حَتَّى يَصيرَ كَالشَّنِّ

[ 191 ]

الْبـالي(1) ثُمَّ لَمْ يُدْرِكْ مَحَبَّتَنـا كَبَّهُ اللهُ عَلى مِنْخَرَيْهِ فِي النّـارِ ثُمَّ تَلا: «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى»

خداوند ريشه هاى پيامبران را از هم جدا آفريد، ولى من (پيامبر اسلام) و على از يك ريشه و يك درخت هستيم، من ريشه اين درخت و على به منزله شاخه هاى آن است، و فاطمه جنبه تلقيح و نطفه بندى آن را دارد و حسن و حسين ميوه هاى اين درخت پربركت، و شيعيان ما هم به منزله برگهاى اين درخت مى باشند. اگر بنده اى از بندگان ما در بين صفا و مروه هزار سال عبادت كند، و دوباره هزار سال ديگر عبادت كند و در مرحله سوم نيز هزار سال عبادت كند (يعنى در مجموع سه هزار سال عبادت كند) بگونه اى كه همچون مشك كهنه خشكيده اى شود، ولى محبّت و مودّت ما را درك نكند (اين عبادتها هيچ سودى براى او ندارد، بلكه) خداوند او را به رو در آتش جهنّم مى اندازد! سپس پيامبر آيه مودّت را تلاوت فرمودند.(2)

در اين روايت شريف نيز نكاتى به چشم مى خورد:

اوّل : اين روايت نيز صريحاً «مودّت قربى» را به مودّت اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) تفسير مى كند و با تعبيرات تكاندهنده اى كه در آن است بخوبى دلالت مى كند كه اين محبّت يك محبّت ساده و معمولى نيست، بلكه محبّتى است كه ولايت و خلافت ثمره آن مى باشد.

دوم : روايت زيباى فوق در حقيقت به نوعى ترسيم آيه شريفه «شجره طيّبه»(3)است، يكى از تفاسير آن آيه شريفه، شبيه چيزى است كه در اين روايت آمده است.

سوم : برگ درخت وظيفه حفظ و حراست ميوه ها را دارد، اگر درختى برگ


1 . «شَنّ» در لغت عرب به معناى مشك كهنه است، عرب به تمام ظرفهايى كه از چرم ساخته مى شود «شن» مى گويد، ولى خصوص مشك كهنه را نيز «شن» مى گويد. و«البالى» نيز به معناى كهنه است، بنابر اين جمله «الشن البالى» به معناى مشك بسيار كهنه است. منظور از اين جمله اين است كه فرد مورد بحث بر اثر عبادت وطول عمر آن قدر پير و ناتوان شده كه همچون مشك خشكيده كهنه بى آب گرديده است.

2 . مجمع البيان، جلد 9، صفحه 28.

3 - سوره ابراهيم، آيه24.

[ 192 ]

نداشته باشد، ميوه هاى آن در مقابل تابش آفتاب و ساير آفات نابود مى شوند.

وظيفه شيعه، كه طبق روايت فوق، شاخ و برگهاى آن شجره مباركه است، حفظ و حراست از ميوه هاى درخت فوق، كه همان امامت و ولايت و رهبرى است، مى باشد

چهارم : از روايت استفاده مى شود كه عبادت در بين صفا و مروه ويژگى خاصّى دارد، كه ساير نقاط مسجد الحرام ندارد، ولى حتّى عبادت در آن نقطه مقدّس نيز بدون ولايت ارزشى ندارد!

پنجم : باز هم تكرار مى كنيم كه اگر محبّت مطرح شده در اين حديث و ساير روايات مشابه، يك محبّت عادى باشد، هاله اى از ابهام تمام اين احاديث را در بر مى گيرد; ولى اگر آن را به ولايت و امامت تفسير كنيم، معناى آن بسيار روشن مى شود.

3 ـ آقاى سيوطى در «الدّرّ المنثور» روايت معروفى از امام سجّاد نقل مى كند: «هنگامى كه اسيران كربلا را به شام آوردند يك نفر از شاميان، كه تحت تأثير تبليغات شديد معاويه و دستگاه حكومتى او قرار گرفته بود، خطاب به امام چهارم، علىّ ابن الحسين(عليه السلام)، عرض كرد:

«خدا را شكر كه شما را رسوا كرد و دروغتان را آشكار نمود!»

هر چند اين سخن، جسارتى بسيار زشت بود، ولى امام مى داند كه او مقهور تبليغات مسموم بنى اميّه گشته و نياز به هدايت و كمك دارد، بدين جهت بدون عصبانيّت و با نرمى از او پرسيد:

ـ آيا قرآن مى خوانى؟

ـ آرى، چرا نخوانم؟

ـ آيا ما را مى شناسى؟

ـ شما كيستيد؟

ـ آيا اين آيه شريفه «قُلْ لا اَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ اَجْراً اِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى» را تلاوت كرده اى؟

[ 193 ]

ـ آرى، اين آيه، مودّت خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) را لازم و واجب مى شمرد; ولى چه ربطى به شما دارد؟

ـ قربى و خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) ما هستيم!

وقتى پيرمرد شامى اين مطلب را شنيد، بسيار منقلب شد و با پشيمانى فراوان توبه كرد.(1)

مجموعه اين قرائن و شواهد، نشان مى دهد كه محبّت و مودّت مطرح شده در آيه مودّت و روايات مذكور، يك محبّت عادى و معمولى نيست.

 

چند نكته مهم

 

1 ـ مطابق بعضى از آيات قرآن مجيد، محبّت بايد سبب اطاعت و بندگى شود. خداوند متعال در آيه31 سوره آل عمران مى فرمايد:

قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللهُ غَفُورٌ رَحيمٌ;

(اى پيامبر ما!) بگو: اگر خدا را دوست داريد، از من پيروى كنيد، تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد; و گناهانتان را ببخشد; و خدا آمرزنده مهربان است.

بنابر اين، انسان هر كس را دوست دارد بايد از او اطاعت كند، پس اگر ما مدّعى دوستى اهلبيت(عليهم السلام) هستيم بايد از آنان اطاعت و پيروى نمائيم، وگرنه در دوستى خود صادق نخواهيم بود. در اين مورد در بخش پيام آيه بيشتر سخن خواهيم گفت.

2 ـ همانگونه كه گذشت آيه شريفه مودّت با قطع نظر از تمام روايات و آيات ديگر، دلالت بر ولايت و امامت اميرالمؤمنين(عليه السلام) وائمّه معصومين(عليهم السلام) دارد. و با در نظر گرفتن روايات وارده در شأن نزول آن، دلالتش روشنتر مى شود و اگر اين آيه را در كنار ساير آيات مربوط به ولايت، مثل آيه اكمال، آيه تبليغ، آيه صادقين و ديگر آيات مشابه قرار دهيم، دلالت آن بسيار واضح و روشن مى شود.


1 . الدّرّ المنثور، جلد 6، صفحه 7.

[ 194 ]

3 ـ دو اشكال از سوى آلوسى، مفسّر معروف اهل سنّت، در روح المعانى، مطرح شده كه جواب اين اشكالها از بحثهاى سابق روشن شد، بدين جهت تنها به ذكر آن دو مى پردازيم:

الف ـ چگونه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به عنوان مزد رسالت، محبّت اهل بيت خويش را از مسلمانان خواسته است، در حالى كه ساير انبياء هيچ كدام اجر و مزدى طلب نكردند؟

پاسخ اين سؤال، همانگونه كه گذشت، اين است كه اين أجر به نفع كلّ جامعه اسلامى بود; نه شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله).

ب ـ برفرض پذيرفتيم كه منظور از قربى محبّت اهل بيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) است، ولى چه ربطى بين محبّت از يكسو و امامت و خلافت از سوى ديگر، آن گونه كه شيعه ادّعا مى كند، وجود دارد؟

پاسخ اين سؤال هم گذشت كه اجر هر چيزى بايد مطابق آن باشد، محبّتى كه منشأ يا ثمره ولايت و امامت است متناسب با رسالت مى باشد، امّا محبّت عادى خالى از ولايت، بدون شك همطراز رسالت نخواهد بود. و از آنجا كه معتقديم خداوند حكيم است و پاداش عمل را مناسب با آن مى دهد و پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز حكيم است و پاداش مناسب مى طلبد، پس بدون شك منظور از محبّت مورد بحث، ولايت و امامت است.

 

پيام آيه مودّت

 

مودّتى كه در آيه شريفه به عنوان اجر و مزد رسالت مطرح شده يعنى چه؟

مفهوم دوست داشتن على(عليه السلام) وائمّه هدى(عليهم السلام) چيست؟

در پاسخ اين سؤال بايد گفت كه دوستى و مودّت دو رقم است:

1 ـ دوستى كاذب و دروغين 2 ـ دوستى راستين و حقيقى

براى روشنتر شدن اين مسأله بايد ببينيم كه انگيزه مودّت و محبّت چيست؟

على را براى چه دوست داريم؟ به خاطر مالش؟ به خاطر كمالاتش؟ به خاطر

[ 195 ]

علمش؟ بخاطر شجاعتش؟ بخاطر سخاوت و پارسائى اش؟ بخاطر ايثار و فداكارى اش؟ بخاطر جهاد و حمايتش از اسلام و پيامبر(صلى الله عليه وآله)؟ يا به خاطر امور ديگر؟ اگر على را به خاطر ارزشهايى كه او معتقد بود دوست داريم، آيا پرتوى از آن ارزشها در ما نيز وجود دارد؟ اگر وجود ندارد، چنين محبّت و مودّتى كاذب و دروغين است و اگر وجود دارد مودّت واقعى و حقيقى است!

بايد با اين معيار و ملاك، خود را بسنجيم و نوع محبّت و مودّت خود را نسبت به آن بزرگواران تشخيص دهيم، تا اگر خدايى نكرده از نوع اوّل است، آن را تغيير دهيم و اگر انشاءالله از نوع دوم است، آن را تكميل نموده و پرورش دهيم.

يكى از ارزشهائى كه امير المؤمنين(عليه السلام) سخت بدان پايبند بود، تقدّم ضابطه بر رابطه مى باشد، كه نمونه آن داستان آهن تفتيده است; گر چه اين داستان را بارها شنيده ايد، ولى يكبار ديگر به آن توجّه كنيد:

على(عليه السلام) كه از پس مظلوميّت، پس از ساليانى سكوت و خانه نشينى به حكومت ظاهرى رسيده، اكنون زمامدار پرقدرت مسلمانان است. برادرش عقيل ـ كه فردى عائله مند و فقير است ـ از مدينه به سوى مركز حكومت، كوفه، حركت مى كند تا سهم بيشترى از بيت المال نصيبش گردد، حضرت بر اثر گرماى شهر كوفه سفره شام را بر روى پشت بام مى اندازد; امّا اين سفره مانند ساير سفره هاست و هيچ شباهتى با سفره هاى رنگين پادشاهان و اميران ندارد! بدين جهت، عقيل غذائى نمى خورد و به برادر خود مى گويد:

«اين غذاها با معده من سازگار نيست! مشكل مرا حل كن تا به مدينه برگردم.»

حضرت على(عليه السلام) فرمود: «برادر! بازار كوفه از اينجا پيداست. درون مغازه ها اشياى ارزشمند و قيمتى فراوانى وجود دارد. بيا هر دو به بازار برويم و مغازه اى را سرقت كنيم و شما هر چقدر مى خواهى بردار!»

عقيل گفت: «برادر جان! مگر ما دزد و سارق هستيم، كه دست به چنين كارى بزنيم؟!»

على(عليه السلام) فرمود: «مگر پرداختن وجه اضافى به تو، از بيت المال دزدى نيست؟!»

[ 196 ]

على(عليه السلام) به برادرش پيشنهاد ديگرى مى دهد و مى فرمايد: «شنيدم قافله اى به سوى كوفه مى آيد. هر دو با شمشيرهاى برهنه در كمين كاروان مى مانيم و ناگهان بر آنان يورش مى بريم; تو آنچه نياز دارى از كاروان بردار!»

عقيل گفت: «برادر جان! مگر ما راهزن هستيم، كه دست به چنين كارى بزنيم!؟»

على(عليه السلام) فرمود: «پرداخت سهم بيشتر از بيت المال نيز نوعى دزدى و سرقت است، چرا مرا به آن مى خوانى؟!»(1)

سپس على(عليه السلام) آهن گداخته اى را نزديك دست برادر برد. عقيل كه ديد اين فرمانرواى آزاده حاضر نيست حتّى براى لحظه اى از خطّ عدالت خارج شود، برخاست و رفت.

در طول تاريخ عالم بشريّت كجا سراغ داريد كه برادرى قدرتمند و اختياردار خزانه كشور، براى حفظ عدالت اين گونه با برادرش رفتار كند!

خدايا! به مسؤولين ما توفيق ده كه همانند امير آزادگان، آزاده باشند و همواره «ضوابط» را بر «روابط» مقدّم بدارند.

 

مراحل و مراتب محبّت

 

محبّت مانند بسيارى از ديگر امور، مراحل مختلفى دارد، و محبّت همه به اميرمؤمنان(عليه السلام) يكسان نيست; محبّت برخى دروغين است و لقلقه زبانى بيش نيست و در قلب آنها ريشه نكرده است; محبّت دسته ديگر دروغين نيست و ريشه در قلب آنها دارد، ولى عميق نيست، بلكه سطحى است; دسته سوم ريشه محبّت در اعماق جانشان نفوذ و ريشه كرده، به شكلى كه تمام وجود آنها را به رنگ و بوى محبوب درآورده است. برخورد چنين اشخاصى على وار، سخنانشان على گونه، اخلاقشان علوى، اعطايشان همچون اعطاى على، خلاصه همه چيز آنها بوى على مى دهد! اين عاليترين مرحله محبّت است، مرحله اى كه


1 . بحار الانوار، جلد 9 (چاپ تبريز)، صفحه 613، (به نقل از داستان راستان، جلد 1، داستان 38).

[ 197 ]

واجد آن حاضر نيست اين محبّت را با هيچ چيز ديگر معاوضه كند، بلكه جانش را هم در اين راه فدا مى كند.

به نمونه اى از اين محبّت عالى توجّه كنيد:

 

ميثم تمّار، عاشقى خالص

 

على(عليه السلام) به يكى از عاشقان خالص و داراى محبّتى فراوان، مى گويد:

تو را در آينده به خاطر دفاع از من و مكتب من و عشق و علاقه ات به من، بردار مى آويزند! در آن لحظه چه حالى خواهى داشت؟

عاشق مذكور نترسيد، نهراسيد، از على فرار نكرد، بلكه خوشحال شد و عرض كرد: آقا! كجا مرا به دار خواهند آويخت؟!

على(عليه السلام) به نخلى از نخلهاى كوفه اشاره كرد و فرمود: بر روى چوبه اين نخل تو را به دار خواهند زد.

اين عاشق پاكباخته، نه تنها از على(عليه السلام) فاصله نمى گيرد و از او دور نمى شود و از آن شهر و ديار نمى گريزد، بلكه آتش عشقش به على شعله ورتر مى شود.

هر روز به نزد آن نخل مى آيد، به آن رسيدگى مى نمايد، آبياريش مى كند، در كنارش نماز مى خواند، با درخت عشق مى كند و با آن گفتگو مى كند:

اى نخل! تو براى من ساخته شده اى و من براى تو! روزى مرا به جرم عشق به على(عليه السلام) بر روى تو بردار خواهند آويخت!»(1) در كجاى تاريخ بشريّت چنين انسانهاى عاشقى يافت مى شود؟!


1 . نحوه اعدام به وسيله «چوبه دار» در گذشته، در مقايسه با امروز متفاوت بوده است، امروزه طناب مخصوص چوبه دار را به گردن شخص مجرم مى اندازند و او را به بالا مى كشند، يا زير پايش را خالى مى كنند، تا در مدّت زمان كوتاهى بميرد; ولى در گذشته طناب را به زير دستان شخص مورد نظر مى انداختند و او را به روى چوبه دار محكم مى بستند، تا روزهاى متمادى در مقابل حرارت آفتاب و گرما يا سرما و بارش باران باشد و از تشنگى و گرسنگى زجركُش شود و بميرد و حتّى پس از مرگ نيز جنازه بعضى از آنها را پائين نمى آوردند، تا عبرت ديگران شود و به مرور زمان تمام گوشت بدنشان بريزد و تنها اسكلت آنها باقى بماند!

[ 198 ]

روز موعود فرا مى رسد، عاشق پاكباخته را بر همان نخل به دار مى آويزند، ولى نه تنها شعله هاى عشق او به محبوبش، على(عليه السلام)، خاموش نمى شود، بلكه فروزان تر مى گردد و بر روى چوبه دار هم به ذكر فضائل و مناقب على مى پردازد! تا جايى كه دشمن نمى تواند تحمّل كند و زبان او را قطع مى كند. بدين گونه هم سر مى دهد و هم زبان!

 

سر در ره جانانه فدا شد، چه به جا شد *** از گردنم اين دين ادا شد، چه به جا شد

از خون دلم بسته حنا بر سر انگشت *** خون دلم انگشت نما شد، چه به جا شد

 

سؤال : مگر از نظر اسلام تقيّه واجب نيست؟ پس چرا چنين افرادى تقيّه نمى كردند، تا جانشان را حفظ كنند و خود را در خطر و كام مرگ قرار ندهند؟

جواب: همانگونه كه تقيّه در برخى موارد واجب است، در برخى از موارد نيز حرام مى باشد. آنجا كه اساس دين و مكتب در خطر باشد و ظلمت و تاريكى همه جا را فرا گرفته باشد و تمام آزادگان را در بند كرده باشند، كسانى كه قدرت و توان افشاگرى دارند بايد افشاگرى كنند و ظلم و جنايات دستگاه حاكم را بر ملا كنند و در اين صورت نه تنها تقيّه حرام نيست، بلكه اگر تقيّه كنند مرتكب گناه بزرگ و نابخشودنى شده اند!(1)

 

 


1 . شرح مباحث مربوط به اين موضوع را در كتاب «تقيّه سپرى براى مبارزه عميقتر» مطالعه فرمائيد.

[ 199 ]

 

 

 

آيات فضائل اهل البيت(عليهم السلام)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

3

آيه مباهله

 

فَمَنْ حـاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جـائَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعـالَوْا نَدْعُ أَبْنـائَنـا وَأَبْنـاءَكُمْ وَنِسـائَنـا وَنِسـاءَكُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَى الْكـاذِبينَ
«سوره آل عمران ، آيه 61»

[ 200 ]

 

 

[ 201 ]

 

آيه مباهله

 

 

 

 

آيه مباهله

 

 

 

فَمَنْ حـاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مـا جـائَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعـالَوْا نَدْعُ أَبْنـائَنـا وَأَبْنـاءَكُمْ وَنِسـائَنـا وَنِسـاءَكُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَى الْكـاذِبينَ   «سوره آل عمران، آيه 61»

 

هر گاه بعد از علم و دانشى كه (درباره مسيح) به تو رسيده، (باز) كسانى با تو به محاجّه و ستيز بر خيزند، به آنها بگو: بيائيد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را; ما زنان خويش را دعوت نمائيم، شما هم زنان خود را; ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود; آنگاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم!

 

دور نماى بحث