يعنى يهوديان و مسيحيان كه اسلام را نپذيرفتند و نيز مشركان و بت پرستان همگى در آتش جهنّم جاى خواهند گرفت و براى هميشه در آن خواهند ماند.

«اُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَريَّةِ; آنها (يهوديان و مسيحيان) بدترين مخلوقاتند.»

و بدين جهت جاودانه در آتش مى مانند. گويا اين جمله استدلالى براى جاودانگى آنان در آتش جهنّم است!(1)

از آيات قبل از اين آيه، استفاده مى شود كه اينها، كافران معمولى و عادى نيستند، بلكه آن دسته از كفّارند كه با آمدن بيّنه و تمام شدن حجّت و حاصل شدن علم و يقين به حقّانيّت اسلام، باز هم مخالفت و لجاجت نمودند و آگاهانه با حق و عدالت دشمنى كردند; بنابر اين، هر كافرى از مشركان و اهل كتاب، هر چند بر اثر


1 . تعبير «اولئك هم شرّ البريّة» تعبير تكاندهنده اى است كه نشان مى دهد در ميان تمام جنبندگان و غير جنبندگان موجودى مطرودتر از كسانى كه بعد از وضوح حق واتمام حجّت راه راست را رها كرده و در ضلالت گام مى نهند يافت نمى شود، و اين در حقيقت شبيه چيزى است كه در آيه 22 سوره انفال آمده است: «ان شرّ الدّواب عندالله الصّم البكم الّذين لا يعقلون; بدترين جنبندگان نزد خداوند افرادى هستند كه نه گوشى شنوا دارند و نه زبان گويا و نه انديشه بيدار!» و يا آنچه در سوره اعراف، آيه 179 آمده كه بعد از ذكر گروه دوزخيان با همين اوصاف مى فرمايد: «اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون; آنها همچون چهار پايانند، بلكه گمراه تر، آنها غافلانند.» آيه مورد بحث مطلبى فراتر از اينها نيز دارد، چرا كه آنها را بدترين مخلوقات معرفى كرده است. (تفسير نمونه، جلد 27، صفحه 207)

[ 439 ]

جهل راه كفر پيموده باشد، مشمول اين آيه نيست.

پس از اين كه در آيه فوق بدترين مخلوقات را معرّفى مى كند، در آيه بعد به معرّفى بهترين مخلوقات مى پردازد، توجّه كنيد:

«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحـاتِ اُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَريَّةِ; كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، بهترين مخلوقات خدا هستند.»

براى بهترين مخلوقات خدا سه صفت و ويژگى بيان شده است:

1 . «الَّذينَ آمَنُوا» ـ ويژگى اوّل آنها ايمان به خدا و پيامبر و روز قيامت و جهان پس از مرگ است; بنابراين، مشركان و تمام كسانى كه دينى غير از اسلام گزيده اند از محدوده اين آيه خارج هستند.

2 . «وَعَمِلُوا الصّـالِحـاتِ» ـ ويژگى دوم «خيرالبريّة» اين است كه داراى اعمال صالح مى باشند و ايمان و اعتقادات آنها در كردار و اعمالشان ظاهر شده است.

«عمل صالح»(1) معناى وسيعى دارد; ساده ترين آن، طبق آنچه در روايات آمده، برداشتن موانع از سر راه مسلمانان است، اگر مانعى در راه رفت و آمد مردم ديده شد و كسى آن را برداشت، اين نوعى عمل صالح است «اِماطَةُ اْلأذى عَن الطَّريقِ» و برترين نوع عمل صالح پذيرش آئين حق (اسلام) است «أعْلاها شَهادَةُ اَنْ لا اِلهِ اِلاَّ  اللهُ(2)»

خلاصه اين كه صفت دومِ «خير البريّة» داشتن عمل صالح است.

3 . «ذلِكَ لِمَنْ خَشِىَ رَبَّهُ» ـ ويژگى سوم «خير البريّة» «مقام خشيت» است. خيرالبريّه كسانى هستند كه علاوه بر «ايمان» و «عمل صالح»، به مقام «خشيت» نيز دست يافته باشند.

سؤال : آيا «خشيت» چيزى اضافه بر «ايمان» و «عمل صالح» است؟

پاسخ : آرى، خشيت چيزى فزونتر از ايمان و عمل صالح است و ظاهراً به


1 . در اهمّيّت «عمل صالح» همين بس كه اين جمله قريب به هفتاد بار در قرآن مجيد تكرار شده است!

2 . عوالى اللّئالى، جلد اوّل، صفحه 431. روايت فوق در صحيح مسلم، كتاب الايمان، باب 12، حديث 58 و مسنداحمد، جلد 2، صفحه 379 نيز نقل شده است.

[ 440 ]

معناى احساس مسؤوليّت است. گاهى ايمان و عمل صالح وجود دارد، ولى ناشى از احساس مسؤوليّت نيست، بلكه بر اثر عادت يا نوع تربيت خانواده و محيط، آن را كسب كرده است، ولى گاهى بر اساس حسّ مسؤوليت به اين دو مرحله دست يافته است! چنين شخصى در مقابل اشخاص مختلف و حوادث گوناگون احساس مسؤوليّت دارد و بر طبق آن عمل مى كند.

نتيجه اين كه «خيرالبريّة» داراى صفات سه گانه «ايمان» و «عمل صالح» و «احساس مسؤوليّت» هستند.

پس از معرّفى «خيرالبريّة» و تبيين صفات و ويژگى آنان، به بيان اجر و پاداش آنان مى پردازد:

«جَزائُهُمْ عِنْدَ رَبّهِمِ جَنّـاتُ عَدْن تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الاْنهـارُ» ـ پاداش «خير البريّة» در سراى آخرت، هم پاداش مادّى و هم پاداش معنوى است، چون انسان خود تركيبى از جسم و روح است، كه جسمش طالب پاداشهاى مادّى و روحش مشتاق پاداشهاى معنوى است.

امّا پاداش مادّى آنان، باغهايى از بهشت است كه همواره(1) آب از زير درختانش جارى و روان است و هيچ گاه آب آن قطع نمى گردد.

باغها دو رقم است:

1 . باغى كه آب آن از خارج تأمين مى شود و هر از چند روزى طبق نوبت آبيارى مى شود، ولى هميشه آب در زير درختانش جارى نيست.

2 . باغهايى كه از خود آب دارد و همواره نهرهاى آب در زير درختان آن روان است. بدون شك چنين باغى طراوت و شكوه و عظمت خاصّى دارد و بيم خشكيدن درختانش نيست. باغهاى بهشتى توصيف شده در آيه شريفه، از نوع دوم است و همواره خرّم و سرسبز است.

«خـالِدينَ فيهـاأَبَداً» ـ همانگونه كه كفّار از اهل كتاب و مشركان، كه آگاهانه و از


1 . قيد جاودانگى، از كلمه «عدن» استفاده مى شود; زيرا «عدن» به معناى جاويدان است. و «معدن» را نيز از آن جهت «معدن» گفته اند كه اشياء معدنى در آن ثابت و مستقر و هميشگى است.

[ 441 ]

سر عناد و لجاج آئين حق را نپذيرفته اند، جاودان در جهنّم هستند، مؤمنان داراى احساس مسؤوليّت و عمل صالح نيز جاودان در بهشت هستند.

«رَضِيَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ» ـ اين جمله اشاره به پاداش معنوى مؤمنان دارد; پاداش معنوى آنان اين است كه خداوند آن قدر به آنها نعمت مى دهد كه آنها خشنود و راضى مى شوند و از سوى ديگر، لطف خداوند در مورد آنها بقدرى زياد است كه او نيز از آنها خشنود است.

وه كه چه مقامى! آيا بالاتر از اين، نعمتى يافت مى شود!

نتيجه اين كه، در آيات سه گانه فوق، هم ويژگيهاى «شرّ البريّة» و مجازات و عقوبت آنان در سراى آخرت بيان شد، وهم صفات و ويژگيهاى «خيرالبريّة» و اجر و پاداش آنها در جهان آخرت ذكر شد.

 

خيرالبريّه در روايات

 

سؤال : آيا آيه شريفه عام است، يا خاص؟

به تعبير ديگر، آيا «خيرالبريّه» شامل تمام مؤمنان صالح العمل مى شود، يا گروه خاصّى را در بر مى گيرد؟

پاسخ : جواب اين پرسش را بايد در رواياتى كه در شأن نزول آيات فوق از معصومين(عليهم السلام) صادر شده جستجو كرد; به اين روايات توجّه كنيد:

طبق روايات فراوانى كه در كتابهاى شيعه و اهل سنّت وجود دارد، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)، على و شيعيانش را خيرالبريّه معرّفى كرده است.

اين روايات در كتب مختلفى آمده است، از جمله:

1 . «شواهد التّنزيل» نوشته حاكم حسكانى(1)

2 . «الصّواعق المحرقة» تأليف ابن حجر هيثمى(2)


1 . حاكم حسكانى نيشابورى از دانشمندان سنّى نيشابور بوده است، «حسكان» از روستاهاى آن زمان نيشابور محسوب مى شود او دانشمندى متعادل و بدور از تعصّب بوده و سعى كرده تمام رواياتى كه در شأن نزول آيات قرآن مجيد وجود داشته را در كتابش جمع آورى كند.

2 . الصّواعق المحرقة، صفحه 96 (به نقل از پيام قرآن، جلد 9، صفحه 261).

[ 442 ]

3 . «الدّرّالمنثور» نوشته سيوطى(1)

4 . «نور الابصار» از آثار محمّد شبلنجى(2)

5 . «تفسير طبرى»(3)

6 . «روح المعاني» از تأليفات آلوسى(4)

7 . «مناقب خوارزمي»(5)

8 . «فتح الغدير» نوشته علاّمه شوكانى(6)

تنها در شواهد التّنزيل بيش از بيست روايت در ذيل آيه خيرالبريه نقل شده است، كه سه نمونه از آن روايات را انتخاب كرده ايم. به اين روايات توجه كنيد:

الف ـ جابر بن عبدالله انصارى، صحابى معروف پيامبر(صلى الله عليه وآله)، چنين نقل مى كند:

با پيامبر(صلى الله عليه وآله) وعدهّ اى از مسلمانان كنار خانه خدا، كعبه معظّمه، نشسته بوديم، ناگهان على(عليه السلام) از دور نمايان شد; هنگامى كه چشم پيامبر(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام) افتاد، نگاهى به اصحاب كرد و فرمود:

قَدْ أَتـاكُمْ أَخي، ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَى الْكَعْبَةِ، فَقـالَ وَرَبِّ هـذِهِ الْبُنْيَةِ! إِنَّ هـذا وَشِيعَتَهُ هُمُ الفائِزونَ يَوْمَ الْقيامَةِ، ثمَّ أَقْبَلَ عَلَيْنـا بِوَجْهِهِ، فَقالَ: أَما وَاللهِ إِنّهُ أَوَّلُكُمْ ايمـاناً باللهِ، وَاقْوَمُكُمْ بأمر اللهِ وَأَوفاكُم بِعَهْدِ اللهِ وَأَقْضـاكُمْ بِحُكْمِ اللهِ وَأَقْسَمُكُمْ بِالسَّوِيَّةِ وَأَعْدَلُكُمْ في الرَّعيَّةِ وَأَعْظَمُكُمْ عِنْدَ الله مَزِيَّةً. قـالَ جـابِرُ فَأَنْزَلَ اللهُ: «إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا...خَيْرُ البَرِيَّةِ» فَكانَ عَلِيٌّ إِذا أَقْبَلَ قـالَ أَصْحـابُ مُحَمّد: قَدْ أَتـاكُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ بَعْدَ رَسُول اللهِ(7)


1 . الدّرّ المنثور، جلد 6، صفحه 379 (به نقل از پيام قرآن، جلد 9، صفحه 260).

2 . نور الابصار، صفحه 70 و 110 (به نقل از پيام قرآن، جلد 9، صفحه 261).

3 . تفسير طبرى، جلد 30، صفحه 171.

4 . روح المعانى، جلد 30، صفحه 207.

5 . مناقب خوارزمى، صفحه 421، طبع تهران (به نقل از احقاق الحق، جلد 3، صفحه 289).

6 . فتح الغدير، جلد 5، صفحه 464، طبع مصر(به نقل از احقاق الحق، جلد 3، صفحه 291).

7 . شواهد التّنزيل، جلد 2، صفحه 362.

[ 443 ]

برادرم على به سوى شما مى آيد، سپس رو به سوى كعبه كرد و فرمود: قسم به خداى كعبه كه تنها على و شيعيانش در روز قيامت از رستگاران هستند; زيرا به خدا سوگند او قبل از همه شما به خدا ايمان آورد، و قيام او به فرمان خدا بيش از همه شما است، وفايش به عهدالهى از همه بيشتر، وقضاوتش به حكم الله افزونتر، و مساواتش در تقسيم (بيت المال) از همه زيادتر، عدالتش درباره رعيّت از همه فزونتر، ومقامش نزد خداوند از همه بالاتر است. جابر مى گويد: در اينجا بود كه آيه شريفه خيرالبريّه نازل شد، و پس از نزول آيه فوق، هر گاه مسلمانان على را مى ديدند، مى گفتند: بهترين مخلوق خدا پس از رسول الله آمد.

از جمله اى كه در ذيل روايت آمده استفاده مى شود كه روايت فوق در بين همه مسلمانان صدر اسلام مشهور بوده است; بنابر اين، نقل آن اختصاصى به ابن عبّاس و جابر بن عبدالله و ابو برزه ندارد!

ب ـ جابر در روايت ديگرى مى گويد: هنگام كه آيه خيرالبريّه نازل شد، پيامبر(صلى الله عليه وآله)رو به على كرد و فرمود:

هُمْ أَنْتَ وَشِيعَتُكَ، تَرِدُ عَلَيَّ وَ شِيعَتُكَ رَاضِينَ مَرْضِيِّيْنَ

منظور از خيرالبريّه تو و شيعيان تو مى باشد. در روز قيامت تو و شيعيانت بر من وارد مى شويد، در حالى كه هم خدا از شما راضى است و هم شما از خداوند خشنود هستيد.(1)

ج ـ ابو برزه اسلمى مى گويد: هنگامى كه آيه خيرالبريّه نازل شد، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به على فرمود:

هُمْ أَنْتَ وَشِيعَتُكَ يـا عَلِيّ، وَميعـادُ مـا بَيْني وَبَينكَ الْحَوْضُ(2)

اى على! خيرالبريّه تو و شيعيان تو هستند و وعدگاه من و تو در روز قيامت در كنار حوض كوثر است.

د ـ ابن عساكر روايت جالبى در شرح آيه شريفه خيرالبريّه از عايشه نقل مى كند. طبق اين روايت، شخصى از عايشه درباره على پرسيد، عايشه (با اين كه


1 . شواهد التّنزيل، جلد 2، صفحه 360.

2 . شواهد التّنزيل، جلد 2، صفحه 359.

[ 444 ]

رابطه خوبى با على نداشت، بلكه عليه على آتش جنگ جمل را افروخته بود) گفت: «على برترين خلق خداوند است، هر كس بغض على را در سينه داشته باشد، او كافر است!(1)»

نتيجه اين كه، طبق روايات بسيار فراوانى كه در ذيل آيه خيرالبريّه وارد شده، منظور از خيرالبريّه على(عليه السلام) است.

سؤال : آلوسى در روح المعانى سؤالى بدين شكل مطرح كرده است:

اگر منظور از «خيرالبريّه» علىّ بن ابى طالب(عليه السلام) است، آيا او از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)هم بالاتر است؟ چون خيرالبريّه در آيه مطلق است و مفهومش اين است كه مصداق آن از همه انسانها بالاتر است؟

جواب : اگر در خود آيه دقّت شود، پاسخ اين پرسش روشن مى گردد; زيرا همانگونه كه گذشت يكى از شرايط «خيرالبريّه» ايمان بود; ايمان به خدا و رسول و ساير احكام اسلام، بنابر اين على از ناحيه اعتقاد به خدا و پيامبر، خيرالبريّه مى شود و چطور امكان دارد كه او از ناحيه اعتقاد به رسالت پيامبر خيرالبريّه شود، آنگاه حتّى از خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) هم بالاتر باشد!؟ بدين جهت در روايت جابر بن عبدالله انصارى، كه از منابع عامّه نقل شد، آمده است كه على پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله)خيرالبريّه است.

 

سؤال ديگر : چه ارتباطى بين آيه شريفه و مسأله خلافت و امامت و ولايت اميرمؤمنان(عليه السلام) وجود دارد؟ بر فرض كه اهل سنّت بپذيرند على(عليه السلام) طبق روايات، «خيرالبريّة» است; امّا چگونه ممكن است براى امامت به اين آيه استدلال كرد؟

پاسخ : در مورد روش تعيين خليفه پيامبر و جانشين خليفه پيامبر در بين شيعه و اهل سنّت اختلاف است.

شيعه معتقد است كه خليفه و جانشين خليفه پيامبر(صلى الله عليه وآله)بايد از سوى خداوند تعيين و نصب شود(2)، پس تعيين خليفه طبق نظر شيعه انتصابى است.


1 . به نقل از احقاق الحق، جلد 3، صفحه 388.

2 . زيرا همانگونه كه شرح آن گذشت، جانشين پيامبر(صلى الله عليه وآله) بايد معصوم باشد و عصمت جز از ناحيه خدا قابل تشخيص نيست، پس خداوند بايد شخص معصومى را به عنوان خليفه معرّفى كند.

[ 445 ]

ولى اهل سنّت معتقدند كه تعيين خليفه پيامبر(صلى الله عليه وآله) انتخابى است و اين امر بايد از سوى مردم صورت پذيرد، مردم به هر كس بعنوان خليفه رأى دادند، وى جانشين پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى شود.

البتّه اين اختلاف در اين آيه تأثيرى ندارد، چون چه مسأله خلافت انتخابى باشد وچه انتصابى، تنها على(عليه السلام) شايستگى خلافت دارد! زيرا اگر انتصابى باشد، همانگونه كه شيعه معتقد است، با وجود على (عليه السلام)، كه خيرالبريّه و بهترين مخلوقات عالم است، خداوند حكيم شخص ديگرى را انتصاب نمى كند; چون اگر چنين كند، نصب حكيمانه اى نخواهد بود! و اگر هم انتخابى باشد، آيا با وجود بهترينِ مردم، جايز است شخص يا اشخاص ديگرى انتخاب شوند؟ و روشن است كه عذر عدم شناخت مردم نسبت به بهترين مخلوقات، با وجود روايات فراوانى كه قسمتى از آن بطور مشروح گذشت و با توجّه به شهرتى كه على(عليه السلام) در بين مسلمانان به عنوان «خير البريّة» داشته، عذر قابل قبولى نيست!

با توضيح فوق ارتباط آيه شريفه با مسأله ولايت و خلافت روشن شد.

سؤال سوم : معمولا بهترين يك نفر است، نه چند نفر; بنابر اين، چطور على(عليه السلام)و شيعيانش همه بهترين هستند؟

پاسخ : بهترين خلق بودن سلسه مراتب دارد، ممكن است شخصى در رأس هرم بهترينها باشد، و كسانى ديگر در مراحل پائين تر، و گروه سوم پائين تر از آنها. بنابر اين، على(عليه السلام) در رأس هرم بهترينها و شيعيانش در مراحل بعدى قرار دارند.

نتيجه تمام مباحث گذشته اين شد كه: خيرالبريّه ( كه داراى ويژگيهاى سه گانه ايمان، عمل صالح و احساس مسؤوليت مى باشد) على و شيعيانش هستند.

 

پيام هاى آيه خيرالبريّه

 

آيه خيرالبريّه و رواياتى كه در ذيل آن وارد شده پيام هاى مختلفى دارد، از جمله:

 

1. نظام ارزشى اسلام

هر دين و مذهب و مكتبى در گرو ارزشهاى آن مكتب است; به عبارت ساده تر،

[ 446 ]

هر مكتب و مذهبى بر يك محورى مى چرخد كه آن محور اصلى، نظام ارزشى آن مكتب محسوب مى شود; به مثالهايى در اين زمينه توجّه كنيد:

الف ـ نظام ارزشى جامعه طاغوتى فرعونى، طبق آنچه در آيه 51 سوره زخرف، از زبان خود فرعون آمده، چنين بيان شده است:

«وَنـادى فِرْعَوْنُ في قَوْمِه قـالَ يـا قَوْمِ أَلَيْسَ لِى مُلْكُ مِصْرَ وَهـذِهِ الاَْنْهـارُ تَجْري مِنْ تَحْتي أَفَلا تُبْصِروُنَ; فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت: «اى قوم من! آيا حكومت مصر از آن من نيست؟ و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمى بينيد؟»

افتخار فرعون به تسلّط بر مصر و در اختيار داشتن حكومت مصر است، آن هم حكومتى استبدادى و ديكتاتورى; اين نظام ارزشى فرعون است; بنابر اين، از نظر فرعون و فرعونيان انسانهاى خوب، حكّام و فرمانروايان هستند; هر چند جنايتكارترين و ظالمترين افراد باشند! و انسانهاى بد، كسانى هستند كه فاقد قدرت و سلطه باشند، هر چند از نظر اخلاقى، متخلّق به بهترين صفات باشند! بدين جهت فرعون در اعتراض به نبوّت حضرت موسى(عليه السلام) مى گويد:

«فَلَوْ لا اُلْقِىَ عَلَيْهِ اَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَب أَوْ جـاءَ مَعَهُ الْمَلائِكَةُ مُقْتَرِنِينَ(1); (اگر موسى راست مى گويد) چرا دستبندهاى طلا به او داده نشده، يا اين كه چرا فرشتگان دوشا دوش او نيامده اند (تا گفتارش را تأييد كنند)؟!»

يعنى چون موسى(عليه السلام) طبق نظام ارزشى فرعون داراى ثروت و قدرت و حكومت نيست، پس نمى تواند پيامبر خدا باشد!

نتيجه اين كه، نظام ارزشى جامعه فرعونى، قدرت و ثروت و زينت است.

ب ـ نظام ارزشى بعضى از جوامع و مكاتب ديگر، فزونى فرزندان و مال و ثروت است. در آيه شريفه 35 سوره سبأ مى خوانيم:

«وَقـالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوالا وَأَوْلاداً وَمـا نَحْنُ بِمُعَذَّبينَ ; و گفتند: اموال و اولادما (ازهمه) بييشتر است (واين نشانه علاقه خدا به ماست!); و ما هرگز مجازات نخواهيم شد!»

نظام ارزشى اينان، نيروى انسانى بيشتر و اقتصاد قويتر است، طبق اين عقيده


1 . سوره زخرف، آيه 53 .

[ 447 ]

خوبان كسانى هستند كه داراى فرزندانى بيشتر و بنيه مالى قويترى باشند، مخصوصاً اگر فرزند پسر باشد، بدين جهت در زمان جاهليّت، خانواده اى كه داراى پسران بيشترى بود را خوشبخت مى دانستند; زيرا آنها مى توانستند در قتل و غارت به پدران خود كمك كنند!

خلاصه اين كه نظام ارزشى اين گروه، نيروى انسانى افزونتر و اقتصاد قويتر مى باشد.

امّا از نظر اسلام هيچ يك از امور فوق نظام ارزشى محسوب نمى شود، هر چند به عنوان ابزارى براى رسيدن به اهداف مقدّس دينى، مطلوب است.

قران مجيد در ردّ نظام ارزشى گروه اخير مى فرمايد:

وَمـا أَمْوالُكُمْ وَلا أوْلادُكُمْ بِالَّتي تُقَرِّبُكُمْ عِنْدَنـا زُلْفى إِلاّ مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صـالِحاً فَاُولئِـكَ لَهُمْ جَزاءُ الضِّعْفِ بِمـا عَمِلُوا وَهُمْ في الْغُرُفـاتِ آمِنُونَ(1)

اموال و فرزندانتان هرگز شما را نزد ما مقرّب نمى سازد، جز كسانى كه ايمان بياورند و عمل صالحى انجام دهند كه براى آنان پاداش مضاعف در برابر كارهايى است كه انجام داده اند; و آنها در غرفه هاى (بهشتى) در نهايت امنيّت خواهند بود!

اين آيه شريفه ضمن ردّ نظام ارزشى كه بر محور نيروى انسانى و اقتصادى دور مى زند، نظام ارزشى اسلام را معرّفى مى كند; «ايمان» و «عمل صالح» از جمله امورى است كه نظام ارزشى اسلام را تشكيل مى دهد; چرا كه اين امور چيزهايى است كه انسان را به خداوند نزديك مى كند; نه مال و فرزند از هر راهى كه باشد!

در آيه 13 سوره حجرات، تقوا به عنوان يكى ديگر از محورهاى نظام ارزشى اسلام معرّفى شده است. خداوند در اين آيه شريفه مى فرمايد:

يـا أَيُّهَا النّـاسُ إِنّـا خَلَقْنـاكُمْ مِنْ ذَكَر وَاُنْثى وَجَعَلْنـاكُمْ شُعُوباً وَقَبـائِلَ لِتَعـارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقـاكُمْ إِنَّ اللهَ عَليمٌ خَبيرٌ


1 . سوره سبأ، آيه 37.

[ 448 ]

اى مردم! ما شما را از يك مردم و زن آفريديم و شما را تيره ها و قبيله ها قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد; (اينها ملاك امتياز نيست) گرامى ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست; خداوند دانا و آگاه است!

هنگامى كه با آمدن اسلام نظام ارزشى جامعه عوض شد و ايمان و عمل صالح و تقوا، جاى ارزشهاى جاهليّت را گرفت، تحوّلى شگرف رخ داد و جامعه اسلامى به جاى «ابوجهل ها» و «ابولهب ها» و «ابوسفيانها»، «ابوذرها» و «سلمانها» و «ميثمها» را به مردم عرضه كرد!

آيه «خير البريّة» نيز نظام ارزشى اسلام را «ايمان» و «عمل صالح» و «احساس مسؤوليّت» بيان مى كند و بهترين مخلوقات را هم بر همين مقياس معرّفى مى نمايد. متأسّفانه در دنياى امروز، همان نظام ارزشى جاهليّت حاكم است; و كسانى كه دلارها و ليره هاى بيشترى داشته باشند خوبان جهان معرّفى مى شوند! يا آنها كه قدرت اقتصادى مهمترى هستند، و يا از توان نظامى بالاترى برخوردار هستند، بهترين شمرده مى شوند! امّا هيچ كدام اينها از نظر اسلام مستقلاًّ ارزش محسوب نمى شود.

 

2. تاريخ پيدايش شيعه

 

برخى تصوّر كرده اند، يا تعمّداً اينگونه القاء مى كنند، كه شيعه از زمان صفويان، يا پس از آن، به وجود آمده و سابقه تاريخى چندانى ندارد!

ولى با مطالعه اى كوتاه در آثار و روايات اسلامى، بطلان اين تصوّر روشن مى شود; از جمله، در روايات وارد شده در ذيل آيه خيرالبريّه، خوانديم كه لقب «شيعه» براى اوّلين بار توسّط پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) براى پيروان علىّ بن ابى طالب(عليه السلام)به كار برده شد; بنابر اين، تاريخ پيدايش شيعه، قرين تاريخ پيداش اسلام است و سابقه آن از تمام مذاهب اسلامى بيشتر و مقدّم تر است.

با توجّه به اين مطلب، كسانى كه ندانسته، يا دانسته و از روى عناد، چنين اتّهامات و مطالب بى اساسى را مطرح مى كنند، مشمول اين شعر شاعر عرب هستند:

[ 449 ]

وَإِن كُنْتَ لا تَدْري فَتِلْكَ مُصِيبَةٌ *** وَإِنْ كُنْتَ تَدْري فَاْلمُصيبَةُ أَعْظَمٌ

يعنى اگر دانشمندان فوق از احاديث مذكور اطّلاعى ندارند، اين خود مصيبتى است (كه انسان دانشمندى از وجود چنين روايتى بى اطّلاع باشد) و اگر اطّلاع دارند و از روى عناد منكر مى شوند، مصيبت دو چندان و بزرگتر مى شود.

خدايا! ما را از تعصّب هاى بى جا حفظ كن، تا آثار شوم آن دامنگير ما نگردد.

 

3 . شيعه يعنى چه؟

 

سؤال : رواياتى كه در اين بحث ذكر شد، شيعيان علىّ بن ابى طالب(عليه السلام) را به همراه آن حضرت، بهترين آفريده هاى خداوند معرّفى كرد; با توجّه به اين مقام والاى شيعه، مى خواهيم بدانيم كه شيعه به چه اشخاصى گفته مى شود؟

آيا ما واقعاً شيعه مى باشيم، و مشمول اين روايات هستيم؟

جواب : در پاسخ به اين سؤال بايد كلمه «شيعه» را از سه جهت مورد مطالعه قرار دهيم:

ابتدا معناى آن را در لغت بررسى كنيم، سپس به موارد استعمال آن در قرآن مجيد بپردازيم، و در پايان، بخشى از رواياتى كه به معرّفى شيعيان حقيقى پرداخته، ذكر نماييم.

 

الف ـ شيعه در لغت : كلمه شيعه در لغت، به «الانتشار مع القدره» تفسير شده است; يعنى به چيزى كه با قدرت و قوّت در نقاط مختلف منشتر شود شيعه گفته مى شود. نتيجه اين كه، شيعه در لغت به گروهى منتشر، قوى و نيرومند اطلاق مى شود.

 

ب ـ شيعه در قرآن : اين كلمه در چهار جاى قرآن بكار رفته است.

يكى از آيات فوق در مورد حضرت ابراهيم(عليه السلام) است. در آيات 83 و 84 سوره صافّات مى خوانيم:

«وَإِنَّ مِنْ شيعَتِه لاَِبْراهيمَ * إِذْ جـاءَ رَبَّهُ بِقَلْب سَليم; و از پيروان او (حضرت نوح(عليه السلام)) ابراهيم بود; (به خاطر آور) هنگامى را كه با قلب سليم به پيشگاه پروردگارش آمد.»

[ 450 ]

در اين آيه شريفه، ابراهيم به عنوان شيعه حضرت نوح(عليه السلام) معرّفى شده است، يعنى آن حضرت ادامه دهنده خطّ حضرت نوح(عليه السلام) بود; آيه دوم چگونگى موفّقيت حضرت ابراهيم در ادامه خطّ حضرت نوح را، روى آوردن به درگاه پروردگار با قلبى سليم(1) بيان كرده است.

يكى ديگر از آياتى كه كلمه شيعه در آن به كار رفته، آيه 15 سوره قصص مى باشد، در اين آيه، كه پيرامون داستان حضرت موسى(عليه السلام) است، مى خوانيم:

وَدَخَلَ الْمَدينَةَ عَلَى حينِ غَفْلَة مِنْ أَهْلِهـا فَوَجَدَ فيهـا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هـذا مِنْ شِيعَتِه وَهـذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغـاثَهُ الَّذِي مِنْ شيعَتِه عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ...

او (موسى) هنگامى كه اهل شهر در غفلت بودند وارد شهر شد; ناگهان دو مرد را ديد كه به جنگ و نزاع مشغولند; يكى، از پيروان او (و از بنى اسرائيل) بود، و ديگرى، از دشمنانش; آن كه از پيروانش بود در برابر دشمنش ز وى تقاضاى كمك نمود...

كلمه شيعه در اين آيه شريفه بر پيروان حضرت موسى(عليه السلام) اطلاق شده است و شايد از اين تعبير بتوان استفاده كرد كه آن حضرت قبل از نبوّت گروهى را تربيت كرده بود كه در راه حق، متشكّل و منسجم بودند.

نتيجه اين كه، كلمه شيعه در آيات فوق در مورد بعضى از پيامبران و پيروان آنها به كار رفته است.

 

ج ـ شيعه در روايات : كلمه «شيعه» در روايات بطور گسترده استعمال شده است; به سه نمونه آن در اين بحث قناعت مى كنيم:


1 . روايات، قلب سليم را قلبى معرّفى مى كند كه غير از خدا در آن نباشد; يعنى چيزهاى ديگر را هم براى خدا بخواهد; زن و فرزند، ثروت، مقام، سلامتى، امنيّت و خلاصه همه چيز را براى تقّرب بيشتر به خداوند بخواهد، اگر هر كدام اينها ارزش مستقل يافت و در قلب جاى گرفت، ديگر آن قلب، قلب سليم نخواهد بود! «قلب سليم» دوبار در قرآن مجيد استعمال شده است، يكى در آيه 89 سوره شعراء و مورد ديگر در آيه 84 سوره الصّافات آمده است. شرح بيشتر پيرامون «قلب سليم» را در تفسير نمونه، جلد 15، صفحه 273 و جلد 19، صفحه87 به بعد مطالعه فرماييد.

[ 451 ]

1 . روزى حضرت على(عليه السلام) خطاب به يكى از يارانش به نام «نوف بكالى» فرمود:

«أَتَدْري يـا نَوْفُ مَنْ شيعَتي؟; آيا مى دانى شيعيان من چه كسانى هستند (و چه ويژگيهايى دارند؟)

نوف عرض كرد: لا وَالله; نه به خدا قسم! شما بفرمائيد.

سپس حضرت شروع به بيان اوصاف شيعيان خود نمود، از جمله فرمود: «رُهْبـانٌ بِاللَّيْلِ وَاُسْدٌ بِالنَّهـار(1); شيعيان من راهبان شب و شيرمردان روز هستند (در دل شب عالم خاصّى دارند و در روز، به هنگام دفاع از اسلام بسيار شجاع و قوى هستند.)»

 

2 . در روايت ديگرى شيعيان اين گونه توصيف شده اند:

«إِنَّما شَيعَتُنـا أَصْحـابُ الاَْرْبَعَةِ الأعْيُنِ; عَيْنـانِ فِي الرَّأْسِ وَعَينـانِ فِي الْقَلْبِ(2); شيعيان ما داراى چهار چشم هستند! دو چشم (مانند همه انسانها) در سر و دو چشم ديگر در قلب دارند.»

يعنى شيعيان آدمهاى قوى، شجاع، بيدار، روشن، فهميده، عالم و همه چيز فهم هستند; نه آدمهاى بى دست و پا و ساده لوح.

 

3 . شخصى به امام باقر(عليه السلام) عرض كرد: «الحمدلله شيعيان شما خيلى زياد هستند» امام(عليه السلام) نگاه پرمعنايى به او كرد و فرمود: اينها كه مى گويى شيعيان ما هستند، آيا اين كارها را انجام مى دهند؟

هَلْ يَعْطِفُ الْغَنيُّ عَلَى الْفَقيرِ؟ وَ يَتَجـاوَزُ الْمُحْسِنُ عَنِ الْمُسِيءِ وَيَتَواسَوْنَ؟ قُلتُ: لا، قـالَ: لِيْسَ هـؤُلاءِ الشِّيعَةُ، الشِّيعَةُ مَنْ يَفْعَلُ هَكَذا(3)

آيا ثروتمندان اين افراد به حال فقراء و مستمندان خود توجّهى دارند و به آنها رسيدگى مى كنند؟ آيا بزرگان و نيكوكاران اين افرادى كه شما آنها را شيعه


1 . بحار الانوار، جلد 75، صفحه 28.

2 . الكافي، جلد 8، صفحه 215.

3 . بحار الانوار، جلد 71، صفحه 313.

[ 452 ]