![]() |
![]() |
![]() |
كُونُوا مَعَ الصَّـادِقِينَ، أَيْ كُونُوا مَعَ عَلِيِّ بْنَ اَبي طـالِب
منظور از صادقين علىّ بن ابى طالب است.
برخى به جاى عبارت فوق، عبارت «هو علىّ بن ابى طالب» يا «نزلت فى علىّ بن ابى طالب»(6) را به كار برده اند كه همه به يك معنى است.
1 . الدّرّ المنثور، جلد سوم، صفحه 290.
2 . به نقل از احقاق الحق، جلد 3، صفحه 298.
3 . تفسير ثعلبى، به نقل از احقاق الحق، جلد 3، صفحه 297.
4 . كفاية الطّالب، صفحه 111، به نقل از احقاق الحق، جلد 3 صفحه 297.
5 و 6 . شواهد التّنزيل، جلد 1، صفحه 260.
2 ـ حاكم حسكانى در شواهد التّنزيل علاوه بر روايت فوق، روايت ديگرى نيز از «عبدالله بن عمر» نقل كرده است، او مى گويد:
مَعَ الصَّـادِقِينَ أَيْ مَعَ مُحَمّد وَأَهْلِ بَيْتِه(1)
منظور از صادقين پيامبر (صلى الله عليه وآله) و اهل بيت آن حضرت است.
جالب اين كه در اين روايت بقيّه ائمّه معصومين(عليهم السلام) نيز جزء صادقين شمرده شده اند.
3 ـ سليم بن قيس، كه علاّمه مجلسى در بحارالانوار او را انسان معتبرى مى شمرد، روايت زيرا را در تفسير «صادقين» نقل كرده است:
سلمان مى گويد: خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بوديم كه آيه صادقين نازل شد، از پيامبر(صلى الله عليه وآله)پرسيدم: آيا صادقين عام است، يا افراد خاصّى منظور است؟
پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: خطاب آيه عام است و مخاطب همه مردم هستند، ولى صادقين خاص هستند و آن، مخصوص برادرم على(عليه السلام) و اوصياى من تا روز قيامت است.(2)
طبق اين روايت «صادقين» همان ائمّه معصومين(عليهم السلام)هستند.
4 ـ علاّمه گنجى در كتاب «كفاية الطّالب» و «ابن جوزوى» در «تذكرة» مى گويند: «قال علماء السّير معناه كونوا مع علىّ و اهل بَيْته(3); نه يك نفر و نه دو نفر، بلكه مورّخان گفته اند كه معناى «كونوا مع الصادقين» اين است كه با على و اهل بيتش(عليهم السلام)باشيد.»
طبق اين حديث نيز «صادقين» ائمّه دوازدهگانه شيعه(عليهم السلام) هستند.
از ميان تمام صفات و ويژگيهاى معصومين(عليهم السلام); مجاهدين، عابدين، راكعين،
1 . شواهد التّنزيل، جلد 1، صفحه 262 .
2 . اسرار آل محمّد، صفحه 297.
3 . به نقل از احقاق الحق، جلد 3، صفحه 297.
ساجدين، قائمين، صائمين، زاهدين، عالمين، متّقين، ذاكرين، خاشعين، و مانند آن، «صادقين» انتخاب شده است. اين انتخاب به ما مى گويد كه «صدق و راستى» در سرنوشت انسان (نه فقط مسلمان) نقش مهمّى دارد، بدين جهت در اين آيه شريفه ائمّه هدى(عليهم السلام) با اين صفت معرّفى شده اند.
براى توجّه به اهمّيّت اين موضوع، به چند حديث از على(عليه السلام) توجّه كنيد:
1 ـ «الصِّدْقُ عِمـادُ الإِسْلامِ وَدَعـامَةُ الإِيمـانِ(1); صدق و راستى ستون اسلام و پايه ايمان است.»
اگر ستون ساختمانى برداشته شود، فرو مى ريزد. اگر مسلمانى صدق و راستى نداشته باشد، اسلام و ايمانش نابود مى گردد.
2 ـ «الصِّدقُ أَقْوى دَعـائِمِ الاْيمـانِ(2); اگر براى ايمان ستون هاى متعدّدى تصوّر كنيم) صدق و راستى قوى ترين و استوارترين پايه هاى ايمان است.»
همانند ستون وسط خيمه كه اگر برداشته شود خيمه نقش بر زمين مى شود و براى لحظه اى بر پا باقى نمى ماند.
3 ـ «الصِّدقُ صَلاحُ كُلِّ شَيء وَالْكِذْبُ فَسادُ كُلِّ شَيء(3); صدق مايه اصلاح هر چيزى است و دروغ هر چيزى را نابود و فاسد مى كند.»
حقيقتاً اگر در جامعه اى همه صادق باشند; زن و شوهر در منزل، كاركنان ادارات در محيط كار، شريكان تجارى در محيط تجارت، دولتمردان در محيط سياست، دانش آموزان در محيط تحصيل، دانشجويان و طلاّب در محيط علم و دانش، و خلاصه تمام افراد جامعه در موقعيّتى كه قرار دارند، اگر صداقت را پيشه خود كنند، بدون شك بسيارى از مشكلات فعلى جامعه حل مى شود!
تمام بدبختى ها بخاطر عدم صداقت است.
1 . ميزان الحكمة، باب 2190، حديث 10185.
2 . همان ، حديث 10184.
3 . ميزان الحكمه، باب 2189، حديث 10166.
اين مطلب در بُعد جهانى و بين المللى نيز صادق است; به عنوان مثال، اگر مدّعيان حقوق بشر در استفاده از اين عنوان خوش ظاهر صادق بودند، جهان بشريّت چهره ديگرى به خود مى گرفت، ولى اكنون كه از مسير صداقت منحرف گشته و تنها به منافع خويش مى انديشند ظلم و تبعيض فاحش غوغا مى كند، بدين جهت اگر يك جاسوس اسرائيلى در نقطه اى از جهان به محاكمه كشيده شود فرياد حقوق بشر آنها گوش جهانيان را كر مى كند، امّا اگر هزاران نفر از مردم مظلوم و ستمديده فلسطين با بدترين شيوه به قتل برسند، هيچ صدا و اعتراضى از مدّعيان حقوق بشر بلند نخواهد شد. بلكه با كمال تعجّب و تأسّف از نظر سياسى و اقتصادى و نظامى به كمك ظالم مى شتابند تا بيشتر ظلم كند!
آفرين بر آن مولاى متقيّان و راستگويان كه فرمود: «انحراف از جادّه صداقت همه چيز را فاسد و تباه مى كند.»
نتيجه اين كه، آيه «صادقين» به همه مسلمانان، بلكه به همه انسانها، پيام صدق و راستى مى دهد.
* * *
آيات ولايت در قرآن
آيات فضائل اهل البيت(عليهم السلام)
إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ
وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً
«سوره احزاب ، آيه 33»
آيه تطهير
آيه تطهير
إِنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً
خداوند مى خواهد پليدى و گناه را، فقط از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد. «سوره احزاب ، آيه 33»
آيه تطهير يكى ديگر از آيات مربوط به ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) و ديگر ائمّه معصومين(عليهم السلام) مى باشد. اين آيه، كه كلمه به كلمه آن قابل مطالعه و تعمّق و تفكّر است، دلالت بر عصمت ائمّه اطهار(عليهم السلام) نيز دارد.
آيات 28 تا 34 سوره احزاب، همه، خطاب به همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) است و در لابه لاى اين آيات هفتگانه، آيه تطهير با مضمون و لحنى متفاوت با ساير آيات، نازل شده است. از جمله اين تفاوتها تغيير ضميرهاست; در آيات قبل از آيه تطهير، 25 ضمير يا فعل آمده كه همگى مؤنّث است و بعد از آيه تطهير نيز دو ضمير و فعل وجود دارد كه آن هم مؤنّث است، ولى تمام ضميرها و فعلهاى آيه تطيهر، كه در وسط اين 27 ضمير وفعلهاى مؤنث قرار گرفته، مذكّر مى باشد، يا ضميرى است كه به مذكّر و مؤنّث، هر دو، برمى گردد و خلاصه ضماير مخصوص مؤنّث نيست.
آيا اين، يك تصادف است، يا فلسفه خاصّى دارد؟
بدون شك تصادف نيست وعلّت خاصّى دارد كه نبايد به آسانى از كنار آن گذشت.
اگر منظور از آيه تطهير هم، همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود، چرا خطاب آيه عوض شد و ضميرهاى مخصوص مؤنّث بكار برده نشد؟
بى شك مضمون و محتواى آيه و تغيير ضميرها و فعلهاى آن، دلالت دارد كه منظور اين آيه همسران پيامبر نمى باشد. توضيح بيشتر در مباحث آينده خواهد آمد.
همانگونه كه گفته شد، كلمه كلمه اين آيه شريفه قابل مطالعه و تفكّر و تعمّق مى باشد و مورد بحث و گفتگو واقع شده است، بدين جهت تك تك كلمات آن را مورد بررسى قرار مى دهيم:
1 ـ «إِنَّمـا» ـ اين كلمه، كه معناى فارسى آن واژه «فقط» مى باشد، براى حصر و انحصار است. از اين كلمه معلوم مى شود كه در اين آيه شريفه چيزى وجود دارد كه براى همه مسلمانها نيست و گرنه نبايد از اين كلمه استفاده مى شد.
«پليدى» كه در اين آيه از آن سخن گفته شده، از همه بر طرف نشده، بلكه از افراد خاصّى كه در آيه آمده بر طرف گرديده است; علاوه بر اين كه آن «پليدى» هم پليدى خاصّى است كه از افراد خاصّى برطرف شده و تنها آنها تطهير گرديده اند.
زيرا تقواى عادى و معمولى شامل همه مسلمانان مى شود و پرهيز از گناهان و معاصى بر همه واجب است; امّا آنچه كه مقصود اين آيه است و مخصوص افراد خاصّى، بايد چيزى مخصوص و فراتر از تقواى معمولى باشد!
2 ـ «يُريدُ اللهُ; خداوند اراده مى كند»
منظور از اراده خداوند در اين آيه چيست؟ آيا مراد اراده تشريعى است، يا اراده تكوينى منظور است؟
پاسخ: براى پاسخ به اين پرسش، لازم است توضيحى كوتاه پيرامون اراده تكوينى و تشريعى ارائه كنيم:
اراده تشريعى: اراده تشريعى به معناى فرمان و دستورات الهى و به تعبير ديگر همان واجبات و محرّمات است. آيه 185 سوره بقره، يكى از آياتى است كه اراده الهى در آن به معناى اراده تشريعى است. خداوند در اين آيه شريفه پس از بيان وجوب روزه ماه رمضان و استثناء اين حكم نسبت به مسافران و مريضان، مى فرمايد:
يُريدُ اللهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلا يُريدُ بِكُمُ الْعُسْرَ
خداوند راحتى شما را مى خواهد، نه زحمت شما را !
منظور از اراده الهى در اين آيه، اراده تشريعى است; يعنى، احكام خداوند در مورد روزه ماه رمضان آسان است و مشكل نمى باشد; بلكه تمام احكام اسلام، احكام سختى نيست و لهذا پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) فرمودند:
بُعِثْتُ إِلَيْكُمْ بِالْحَنَفِيَّةِ السَّمْحَةِ السَّهْلَةِ(1)
من با يك دين و شريعت آسان و راحت به سوى شما مبعوث شدم.
اراده تكوينى: اراده تكوينى به معناى آفرينش و خلقت است; اراده تكوينى خداوند همان اراده آفرينش و خلقت چيزى يا كسى مى باشد.
نمونه اين اراده الهيّه، در آيه 82 سوره ياسين آمده است. خداوند متعال در اين آيه شريفه مى فرمايد:
إِنَّما أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ
فرمان او چنين است كه هر گاه چيزى را اراده كند، تنها به آن مى گويد: «موجود باش!» آن نيز بى درنگ موجود مى شود!.
منظور از اراده در اين آيه شريفه، اراده تكوينى است، حقيقتاً خداوند بقدرى قوى و پر قدرت است كه اگر اين عالم عجيب، كه ما در آن زندگى مى كنيم، و طبق
1 . بحار الانوار، جلد 65، صفحه 346.
گفته دانشمندان خورشيد آن يك ميليون و دويست هزار مرتبه بزرگتر از زمين است و يكصد ميليارد ستاره در منظومه شمسى آن وجود دارد كه متوسّط آنها مثل خورشيد است و اين تنها در منظومه شمسى است، اگر اراده خداوند تعلّق بگيرد كه همانند اين عالم ساخته شود كافى است كه فرمان ساختن دهد، بلافاصله ايجاد خواهد شد «اَلْعَظَمَةُ للهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ(1)»!
حال كه با دو قسم اراده الهيّه آشنا شديم، آيا منظور از اراده الهيّه در آيه تطهير، اراده تشريعى است يا تكوينى؟ يعنى آيا خداوند از اهل البيت(عليهم السلام)خواسته است كه پاك و طاهر باشند و از رجس و پليديها دورى گزينند و يا خداوند خود پليدى و رجس را از وجود آنها شسته و آنها را پاك و طاهر كرده است؟
پاسخ : بدون شك منظور اراده تكوينيه است; زيرا دستور به پاكى و تقوا مخصوص اهل البيت نيست، بلكه اين دستور عام است و شامل همه مسلمانان مى شود در حالى كه ـ همانطور كه قبلا گفتيم ـ مقتضاى «انّما» اين است كه چيز تازه اى به اهل البيت(عليهم السلام)اختصاص داده شده كه شامل همه مسلمانان نمى شود.
نتيجه اين كه، خداوند متعال با اراده تكوينيّه خويش موهبتى به اهل البيت(عليهم السلام)كرده و نيرويى به نام «عصمت» در وجود آنان آفريده كه هر پليدى و ناپاكى را از آنها دور مى كند و همواره پاك و خالى از گناه و خطا خواهند بود!
سؤال : آيا نيروى عصمت كه در معصومين(عليهم السلام) است جنبه اجبارى دارد؟
به عبارت ديگر، آيا آن بزرگواران بدون اختيار از گناه اجتناب مى كنند و بدون اختيار، فرامين خداوند را اطاعت مى نمايند؟
و به تعبير سوم، آيا اگر بخواهند گناه كنند، نمى توانند گناه كنند؟ اگر چنين باشد كه مقام عصمت افتخار نيست. اگر غير از اين است، آن چيست؟
پاسخ : محال بر دو قسم است: 1 . محال عقلى 2 . محال عادى.
«محال عقلى» آن است كه چيزى از نظر وقوع محال باشد، مثل اين كه در لحظه واحد هم شب باشد و هم روز، اين عقلا محال است. يا كتابى كه شما مطالعه
1 . عظمت و بزرگى مختصّ پروردگار يكتاى قهّار است.
مى كنيد، در لحظه واحد هم 400 صفحه داشته باشد و هم 500 صفحه! اين نيز عقلا محال است; زيرا جمع بين نقيضين عقلا محال است.(1)
امّا گاهى انجام و وقوع چيزى عقلا امكان دارد، ولى عادتاً انجام نمى شود; مثل اين كه هيچ انسان عاقلى حاضر نمى شود بصورت لخت مادر زاد در كوچه و خيابان ظاهر شود. اين مسأله عقلا امكان پذير است، ولى عادتاً محال است. بنابر اين نسبت به اين مسأله، همه مردم عاقل عصمت دارند، مردم در اين مورد داراى عصمت جزيى هستند، زيرا عقل و شعور آنها، اجازه ارتكاب چنين عملى كه قُبح و زشتى آن براى همه روشن است را به آنها نمى دهد، پس همه انسانها در مقابل بعضى گناهان و كارها عصمت جزيى دارند.
اگر قدمى بالاتر نهيم برخى از مردم را خواهيم يافت كه در مقابل برخى ديگر از گناهان عصمت جزيى دارند و عادتاً محال است آن را انجام دهند; مثل اين كه محال است كه يك روحانى معروف و سرشناس، در روز بيست و يكم ماه مبارك رمضان، و در داخل محراب مسجد و بر روى سجاده نماز و در جلوى چشم همه مردم شراب بنوشد!
اين كار عقلا محال نيست; ولى براى چنين شخصى عادتاً محال است; زيرا مقام و موقعيّت و شخصيّت و عقل و شعورش اجازه ارتكاب چنين كارى را به او نمى دهد.
امّا معصومين(عليهم السلام) در مقابل تمام گناهان وخطاها معصومند، يعنى هر چند از نظر عقلى براى آنها هم امكان عصيان و نافرمانى وجود دارد، ولى عادتاً انجام چنين كارى بر آنها محال است; چون عقل و تقوا و معرفت و علم و دانش آنها نسبت به تمام گناهان و معاصى، مثل علم و دانش مردم معمولى نسبت به لخت مادر زاد بيرون آمدن از خانه است، همانگونه كه مردم عادى در برابر اين گناه «معصومند»، ائمّه معصومين(عليهم السلام) نيز در مقابل تمامى گناهان داراى مقام عصمت
1 . براى آشنايى بيشتر با اين اصطلاح منطقى، به كتاب «آشنايى با علوم اسلامى، منطق و فلسفه» نوشته علاّمه شهيد مطهرى، صفحه 65 به بعد مراجعه كنيد.
هستند; يعنى عادتاً محال است گناه كنند; هر چند عقلا اين كار امكان پذير است.
پس عصمت يك امر اجبارى نمى باشد و به شكلى نيست كه اختيار را از كف معصومين گرفته باشد، تا كارهاى آنها را از ارزش بيندازد.
نتيجه اين كه، اراده خداوند در اين آيه شريفه، اراده تكوينيّه است و عصمت باعث سلب اختيار و اراده ائمّه معصومين(عليهم السلام) نمى شود و آنها را مجبور بر ترك گناه و معصيت نمى نمايد، بلكه آن بزرگواران در كمال اختيار به سراغ گناه نمى روند.
3 . «الرِّجس» ـ منظور از رجس چيست؟
رجس به معناى پليدى است; گاه بر پليديهاى ظاهرى مادّى اطلاق مى شود و گاه در پليديهاى معنوى استعمال مى شود و گاه در هر دو به كار مى رود، همانگونه كه راغب در مفردات به اين مطلب تصريح كرده است.
براى هر كدام از موارد سه گانه فوق، يك آيه از قرآن مجيد شاهد مى آوريم:
الف ـ پليدى معنوى: در آيه 125 سوره توبه مى خوانيم:
وَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَمـَاتُوا وَهُمْ كـافِروُن
وامّا آنها كه در دلهايشان بيمارى است، پليدى بر پليديشان افزوده; و از دنيا رفتند در حالى كه كافر بودند.
تعبير «في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ» غالباً براى منافقين به كار مى رود و حقيقتاً نفاق يك بيمارى است، و گرنه انسان يا دستورات الهى را صريحاً مى پذيرد و مسلمان مى شود و يا صريحاً رد مى كند و كافر مى گردد، امّا اين كه بظاهر بپذيرد و به آنها عمل كند، ولى در قلب و دل به آن اعتقاد نداشته باشد، اين نفاق و دو روئى است و نوعى بيمارى محسوب مى شود.
به هر حال، «رجس» در اين آيه شريفه به معناى پليدى معنوى است، زيرا نفاق نوعى پليدى معنوى محسوب مى شود نه پليدى و آلودگى ظاهرى.
ب ـ پليدى ظاهرى: در آيه 145 سوره انعام مى خوانيم:
قُلْ لاَ أَجِدُ فِى مَآ اُوحِيَ إِلَىَّ مُحَرَّماً عَلَى طـَاعِم يَطْعَمُهُ إِلاّ أَنْ يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنْزير فَاِنَّهُ رِجْسٌ...
(اى پيامبر ما!) بگو: «در آنچه بر من وحى شده، هيچ غذاى حرامى نمى يابم، به جز اين كه مردار باشد، يا خونى كه (از بدن حيوان) بيرون ريخته، يا گوشت خوك باشد، كه اينها همه پليد هستند...
روشن است كه رجس در اين آيه شريفه به معناى پليدى ظاهرى است.
ج ـ پليدى معنوى و ظاهرى : رجس در آيه 90 سوره مائده در هر دو معنى به كار رفته است; در اين آيه مى خوانيم:
يـا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَيسِرُ وَالاَْنْصـابُ وَاْلاَزْ لامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيطـانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شراب و قمار و بتها و از لام (=نوعى بخت آزمايى) پليد و از عمل شيطان است، از آنها دورى كنيد تا رستگار شويد!.
«رجس» در اين آيه شريفه هم به معناى پليدى ظاهرى است و هم پليدى معنوى; زيرا شراب پليدى و آلودگى ظاهرى دارد، ولى قمار وازلام داراى پليدى ظاهرى نمى باشند، امّا پليدى معنوى دارند.
نتيجه اين كه، رجس در آيات قرآن مجيد معناى عامى دارد و شامل هرگونه پليدى، ظاهرى و معنوى واخلاقى و عقيدتى و جسمى و روحى و روانى مى شود. بنابر اين، خداوند متعال در آيه تطهير به اراده تكوينيّه هرگونه پليدى (با تمام وسعت معناى آن) را از اهل البيت(عليهم السلام) دور كرده و آنها را تطهير نموده است.
دليل ما بر اين كه رجس در اين آيه شريفه شامل پليديهاى مادّى و معنوى هر دو مى شود، اطلاق اين كلمه است; يعنى چون كلمه «الرجس» مقيّد به قيد و مشروط به شرطى نشده، و بطور مطلق و بدون قيد و شرط بيان شده، شامل هر نوع پليدى مى گردد.
«وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً» ـ اين جمله در واقع تأكيد و تفسير جمله سابق (لِيُذْهِبَ
عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتِ) مى باشد.
طبق اين آيه، «اهل البيت» از رجس و هرگونه پليدى بدور هستند و به اراده تكوينيّه الهيّه، مطهّر و پاك و داراى عصمت مطلقه هستند.
از آيه شريفه تطهير استفاده كرديم كه «اهل البيت» نسبت به ساير مسلمانان داراى يك خصوصيّت و ويژگى هستند كه ديگران فاقد آن مى باشند و آن ويژگى، طهارت و عصمت مطلقه آنان است. ولى اكنون اين سؤال مطرح مى شود كه: «اهل البيت» چه كسانى هستند؟
پاسخ: در تفسير «اهل البيت» نظريّات مختلفى ارائه شده است; به چهار نمونه آن توجّه كنيد:
1 ـ برخى از مفسّران اهل سنّت، اهل البيت را به همسران پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)تفسير كرده اند.(1) طبق اين تفسير، على، فاطمه، حسن، و حسين(عليهم السلام) جزء اهل البيت نيستند! به تعبير ديگر، اهل البيت از اقوام «سببى» پيامبر هستند و هيچ يك از منسوبين «نسبى» آن حضرت جزء اهل البيت نمى باشند.
دليل اين نظريّه اين است كه آيه تطهير در بين آياتى است كه همگى مربوط به زنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) است، هم آيات قبل از آن و هم آيه پس از آن، پس سياق آيه اقتضاءِ مى كند كه اين آيه شريفه نيز مربوط به همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) باشد.
ولكن اين نظريّه به سه دليل باطل است:
اوّل : همانطور كه گذشت در آيات پنج گانه قبل از آيه تطهير و نيز در صدر آيه32 سوره احزاب، كه آيه تطهير در ذيل آن آمده است، مجموعاً 25 ضمير و فعل بصورت مؤنّث آمده است و در آيه بعد (آيه 33) نيز دو مورد فعل و ضمير مؤنّث بكار رفته است، امّا ضماير و افعال آيه تطهير همه مذكّر است، كه يا اختصاص به مردان دارد و يا شامل مردان و زنان هر دو مى شود، ولى قطعاً شامل عدّه خاصّى از
1 . قرطبى، در تفسير الفرقان، جلد 6، صفحه 5264، اين نظريّه از «زجاج» نقل مى كند.
زنان به تنهايى نمى شود.
بنابر اين، با توجّه به اين كه قرآن كلام خداست و كلام خداوند فصيح ترين كلمات است، قطعاً در تغيير ضميرها و فعلها مطلبى مورد نظر بوده است ولابد منظور از اهل بيت افرادى ديگر غير از زنان پيامبر بوده است كه خداوند سياق آيه تطهير را متمايز از آيات قبل و بعد نازل كرده است.
نتيجه اين كه، طبق اين بيان منظور از اهل البيت قطعاً نمى تواند همسران پيامبر باشد، بلكه منظور افراد ديگرى است كه بايد با دليل و برهان آنها را جست.
دوم : دومين دليل بر بطلان اين عقيده اين است كه با توجّه به شرح و تفسير آيه تطهير، اهل البيت با يد داراى ويژگى عصمت مطلقه باشند، كدام يك از دانشمندان و مفسّران شيعه يا سنّى، براى همسران پيامبر عصمت قائل شده است؟ همسران پيامبر هر چند غالباً انسانهاى خوبى بودند، ولى نسبت به بعضى از آنها نه تنها نمى توان ادّعاى عصمت كرد، بلكه مى توان ارتكاب گناهان بزرگى را با ادّله و شواهد روشن به اثبات رساند، به يك نمونه آن توجّه كنيد:
علىّ بن ابى طالب(عليه السلام) تنها خليفه اى بود كه هم امتياز نصب از سوى پروردگار را داشت و هم امتياز انتخاب از سوى مردم و مسلمانان! آن هم انتخابى متفاوت با سه خليفه پيشين; زيرا خليفه اوّل توسط افراد معدود و خاصّى در سقيفه بنى ساعده انتخاب شد و سپس مردم مجبور به بيعت با او شدند و خليفه دوم تنها از سوى خليفه اوّل نصب شد و خليفه سوم تنها با سه رأى از آراء شوراى شش نفره زمام امور را به دست گرفت; ولى على(عليه السلام) با اقبال عامّه مردم، كه با رضا و ميل باطنى به سوى او آمده بودند، مواجه شد و بيعت كرد. ازدحام مردم براى بيعت با آن حضرت بقدرى زياد بود كه حضرت فرمود:
«ترسيدم حسن و حسين زير دست و پاى مردم از بين بروند!(1)»
امّا يكى از زنان پيامبر را مى بينيم كه با خليفه بر حق پيامبر، به مخالفت بر مى خيزد و بيعت خويش را مى شكند و بر خلاف دستور پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه به زنان
1 . نهج البلاغة، خطبه سوم (خطبه شقشقيّه).
خويش سفارش كرده بود كه پس از مرگ وى از خانه هايشان خارج نشوند، از مدينه خارج مى شود و سوار بر شتر به سمت بصره حركت مى كند; هنگامى كه به سرزمين حوئب مى رسد و صداى پارس سگها را مى شنود، به ياد فرمايش پيامبر(صلى الله عليه وآله) مى افتد كه فرمود:
«يكى از شما سوار بر جمل از مدينه خارج مى شود و به سرزمين حوئب مى رسد و در آنجا سگها براى او پارس مى كنند، او از راه خدا خارج شده است.»
وقتى از نام سرزمين مى پرسد، به او مى گويند: «اينجا سرزمين حوئب است» تصميم به بازگشت مى گيرد; ولى جنگ افروزان جنگ جمل، با حيله اى او را فريب مى دهند تا به مسير خود ادامه بدهد.(1)
آيا چنين زنى كه با سخنان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و خليفه او مخالفت كرده و به جنگ خليفه پيامبر پرداخته و عامل ريختن خون بيش از هفده هزار تن از مسلمانان شده، معصوم است و رجس و پليدى از او بدور است؟
جالب اين كه او خود نيز به اشتباهش اعتراف مى كند و در پاسخ به سؤالى پيرامون اين جنگ و انگيزه شروع آن و اين كه مسؤوليّت خونهاى ريخته شده بر عهده كيست؟ تنها اظهار تأسّف مى كند و آن را تقدير الهى مى شمرد! و آرزو مى كند كه اى كاش چنين اتّفاقى نمى افتاد!
عليرغم اين كه او خود به اشتباهش اعتراف مى كند و آن را به شكل غير قابل قبولى توجيه مى كند، بعضى از دانشمندان متعصّب اهل سنّت، آن را نوعى اجتهاد تلقّى نموده و كار عايشه را به هيچ وجه تخطئه نمى كنند!
آيا اين، سخن صحيحى است؟ آيا اجتهاد در مقابل خليفه مسلّم پيامبر خدا كه به گفته خود عايشه «او بهترين مردم است و هر كس بغضش را داشته باشد كافر است.» اجتهاد صحيحى است؟ وانگهى اگر اين راه را بگشائيم ديگر هيچ گنهكار و خطاكارى وجود نخواهد داشت، زيرا هر خطاكارى خطاى خويش را در لباس
1 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 6، صفحه 225، ( به نقل از ترجمه و شرح نهج البلاغه، جلد اوّل، صفحه 403).
اجتهاد توجيه مى كند و آن را نوعى استنباط و اجتهاد خويش تلقّى مى كند!
نتيجه اين كه، جنگ جمل هيچ توجيه منطقى ندارد و بدون شك جنگ افروزان آن گناهكار و خطا كارند و نمى توان آنها را از رجس و پليدى طاهر دانست.
سوم : همانگونه كه در بحثهاى آينده خواهد آمد روايات زيادى از طرق شيعه و اهل سنّت داريم كه اهل بيت، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) و على(عليه السلام) و فاطمه(عليها السلام) و حسن و حسين(عليهم السلام) مى باشند، نه زنان پيامبر
2 ـ نظريّه دوم اين است كه منظور از «اهل البيت»، شخص پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، على، حسن، حسين، و فاطمه(عليهم السلام) و همسران پيامبر مى باشد.(1)
طبق اين نظريّه، يكى از اشكالات سه گانه نظريّه اوّل (اشكال اوّل) از بين مى رود، چون مجموعه اى از زنان و مردان مى توانند مخاطب ضمير مذكّر باشند ولى دو اشكال ديگر (كه شرح آن در نقد نظريّه اوّل گذشت) نسبت به زنان پيامبر در اينجا هم مطرح مى باشد، بنابر اين نظريّه فوق نيز قابل قبول نيست.
3 ـ برخى ديگر از مفسّران، «اهل البيت» را به ساكنين مكّه مكرّمه تفسير كرده و گفته اند: منظور از «البيت» در جمله «اهل البيت» خانه خدا، كعبه معظّمه است، بنابراين، «اهل البيت» به كسانى كه اهل وساكن مكّه هستند اطلاق مى شود.
بطلان اين نظريّه هم روشن است و دو اشكال نظريّه اوّل در اينجا نيز مطرح مى باشد. علاوه بر اين كه مردم مكّه امتيازى نسبت به مردم مدينه نداشتند; تا خداوند رجس و پليدى را فقط از آنها دور كرده باشد.
4 ـ نظريه چهارم، كه نظريّه تمام علماى شيعه است و هيچ يك از اشكالات فوق بر آن وارد نمى باشد، اين است كه منظور از «اهل البيت» افراد خاصّى از خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله)، يعنى على وفاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) و در رأس آنها شخص پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى باشد.
شاهد بر صحّت اين نظريّه اين كه هيچ يك از اشكالات سه گانه مطرح شده در
1 . التّفسير الكبير، جلد 25، صفحه 209.
نظريه اوّل اينجا نمى آيد. بعلاوه روايات فراوانى دالّ بر نظريّه چهارم وجود دارد. علاّمه طباطبائى در الميزان تعداد اين روايات را بيش از 70 روايت مى داند.(1) و جالب اين كه بيشتر روايات مذكور در كتب دست اوّل اهل سنّت آمده است، از جمله:
1 ـ صحيح مسلم(2)، كه از معتبرترين كتابهاى حديثى آنهاست.
2 ـ صحيح ترمذى(3)، يكى از كتابهاى ششگانه صحاح.
3 ـ المستدرك على الصّحيحين(4)
4 ـ السّنن الكبرى للبيهقى(5)، اين كتاب هر چند غالباً حاوى روايات فقهى است، ولى روايات غير فقهى نيز در آن وجود دارد.
5 ـ الدّرّ المنثور سيوطى(6)
![]() |
![]() |
![]() |