![]() |
![]() |
![]() |
وَيَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَوْلا اُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ إِنَّما اَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْم هـاد
كسانى كه كافر شدند مى گويند: «چرا آيه (و معجزه اى) از پروردگارش بر او نازل نشده است؟!» تو فقط بيم دهنده اى; و براى هر گروهى هدايت كننده اى است (و اينها همه بهانه است، نه براى جستجوى حقيقت). «سوره رعد، آيه 7»
اين آيه شريفه نيز يكى از آيات مربوط به ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام) است، كه علماء و مفسّران پيرامون آن بحثهاى مختلفى مطرح كرده اند. و از روايات استفاده مى شود كه نه تنها ولايت اميرالمؤمنين(عليه السلام)، بلكه امامت و ولايت تمام ائمّه(عليهم السلام) به مقتضاى اين آيه ثابت مى شود; شرح اين مسئله خواهد آمد.
«وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلا اُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ» ـ ظاهر آيه طرح يك تقاضاى منطقى از سوى كفّار است; زيرا مرسوم بود كه هر پيامبرى از سوى خدا فرستاده مى شد براى اثبات حقّانيّت خود، معجزه اى همراه داشت; در اين آيه نيز كفّار از
معجزه پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) سؤال مى كنند. خداوند در پاسخ اين تقاضاى بظاهر منطقى و معقول مى فرمايد:
«إِنَّمـا أَنْتَ مُنْذِرٌُ وَلِكُلِّ قَوْم هـاد; اى پيامبر ما! تو تنها بيم دهنده اى و هر قوم و ملّتى هدايتگرى دارد.»
سؤال : آيا صدر و ذيل آيه شريفه با هم تناسب دارد؟ آيا در پاسخ تقاضا و سؤال مشركان و كفّار، كه معجزه اى از پيامبر اسلام مى خواستند، اين جمله: «تو تنها بيم دهنده اى و هر قوم و ملّتى هدايتگرى دارد» جواب مناسبى است؟
پاسخ : در پاسخ اين سؤال و يافتن ارتباط بين صدر و ذيل و به عبارت ساده تر ابتدا و انتهاى آيه، بايد به سراغ آيات ديگرى از قرآن كه پيرامون تقاضاى معجزه از سوى كافران مطرح شده است برويم.
خداوند متعال در آيات 90 تا 93 سوره إِسراء از زبان مشركان مى فرمايد:
«وَقالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ» ـ كفّار به پيامبر اسلام عرض كردند: ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم، مگر اين كه معجزه اى براى ما بياورى، سپس درخواست هفت معجزه كردند، يعنى معجزاتى كه تو بدون درخواست و ميل ما بياورى براى ما فايده اى ندارد، بلكه ما در صورتى ايمان خواهيم آورد، كه معجزاتى باب طبع و ميل ما ارائه نمايى.(1)
از ظاهر آيه استفاده مى شود كه هفت معجزه اى كه در اين آيات مطرح شده، مورد تقاضاى همه آنها نبوده، بلكه هر يك از آنها، يكى از اين معجزات را طلب كرده است.
1 ـ «حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الاَْرْضِ يَنْبُوعاً» ـ اوّلين معجزه اى كه درخواست كردند اين بود كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در آن سرزمين خشك و سوزان و بى آب و علف حجاز به عنوان معجزه الهى چشمه آبى ظاهر سازد، چشمه جوشانى كه همچون فوّاره اى
1 . مشروح شأن نزول اين آيات را در تفسير نمونه، جلد 12، صفحه 279، مطالعه فرمائيد.
بجوشد و مردم براى آشاميدن خود و حيواناتشان و جهت كشاورزى از آن بهره بردارى كنند.
2 ـ «أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيل وَعِنَب فَتُفَجِّرَ الاَْنْهـارَ خِلالَهـا تَفْجِيراً» ـ معجزه ديگرى كه كفّار طلب كردند اين بود كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) باغ خرّم و سرسبزى، مملوّ از نخل ها و درخت هاى انگور كه جويبارها در لابه لاى آن در حركت باشد، ظاهر كند. اين دو معجزه، جنبه عمران و آبادى داشت و امكان پذير بود.
3 ـ «أَوْ تُسْقِطَ السَّمـاءَ كَمـا زَعَمْتَ عَلَيْنـا كِسَفاً» ـ معجزه سومى كه برخى از آنها تقاضا كردند، و كار غير معقولى بود، اين بود كه: از خدا بخواه سنگهاى آسمانى از بالا بر سر ما بريزد و ما را درهم بكوبد، اگر چنين چيزى رخ دهد ما به تو ايمان مى آوريم و دين تو را مى پذيريم!
4 ـ «اَوْ تَأْتِىَ بِاللهِ وَالْمَلائِكَةِ قَبِيلا» ـ و يا اين كه براى اسلام آوردن ما، خداوند و تمام ملائكه را، همه باهم، نزد ما حاضر كنى!
وقتى انسان لجاجت مى كند به سخنان خويش هم توجّه كافى ندارد، آنها نگفتند: ما را نزد خدا و ملائكه ببر; بلكه از حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) خواستند خدا و ملائكه را نزد آنها حاضر سازد!
5 ـ «اَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُف» ـ پنجمين تقاضايى كه از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)به عنوان معجزه داشتند اين كه حضرت قصرى پر نقش و نگار از طلا براى خويش بسازد; زيرا از آنجا كه مردم مكّه غالباً فقير هستند اگر تو چنين خانه و قصر باشكوهى داشته باشى، معلوم مى شود كه از جانب خدا آمده اى!
6 ـ «أَوْ تَرْقى فِي السَّمـاءِ» ـ ششمين معجزه، و به عبارت صحيح، بهانه اى كه مطرح كردند اين كه: اى پيامبر اگر تو راست مى گويى از جانب خدا آمده اى، به سمت آسمان پرواز كن! اگر در جلوى چشمان ما به آسمان پرواز كنى، ما تسليم تو مى شويم!
7 ـ «وَلَنْ نُؤْمِنَ لَرُقِيِّكَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَيْنـا كِتـاباً نَقْرَؤُهُ» ـ برخى از اين كفّار بهانه گير و لجوج، در كمال جسارت و بى ادبى گفتند: اگر به آسمان هم پرواز كنى و در
جلوى چشم ما به آسمان بروى باز هم به تو ايمان نمى آوريم، مگر اين كه از آسمان نامه اى براى ما بياورى كه ما آن را مطالعه كنيم!
همانطور كه ملاحظه كرديد هفت معجزه اى كه ذكر شد، برخى مربوط به عمران و آبادى بود و برخى ديگر متضمّن نابودى و هلاكت تقاضا كنندگان آن بود، قسم سوم كارهاى غير معقول و محالى بيش نبود و بخش چهارم بهانه و لجاجت محسوب مى شد، نه تقاضاى معجزه.
اگر پيامبران در آوردن معجزات تسليم مردم مى شدند، عدّه اى از مردم نا آگاه و لجوج و بهانه گير هر روز معجزه اى از آن حضرات مى خواستند و دين و پيامبر خدا را به بازى مى گرفتند، بدين جهت خداوند به هر پيامبر معجزه يا معجزاتى كه نشانه آشكار و روشنى بر پيامبرى و رسالت او بود مى داد و به تقاضاهاى افراد لجوج اعتنايى نمى كرد.
با توجّه به اين مقدّمه طولانى به آيه شريفه باز مى گرديم: «كفّار گفتند: چرا آيه (ومعجزه اى) از پروردگارش بر پيامبر اسلام نازل نشده است؟»
در پاسخ اين سؤال عرض مى شود: بر پيامبر اسلام معجزه اى نازل شد كه تمام جن و انس از آوردن همانند آن عاجز و ناتوان هستند. در آيه 88 همان سوره مى خوانيم:
قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الاِْنْسُ وَالْجِنُّ عَلى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هـذَا الْقُرآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كـانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْض ظَهِيراً
بگو: (اى پيامبر ما! من معجزه اى آورده ام كه) «اگر تمام انسانها و پريان (جنّ و انس) دست به دست هم دهند كه همانند اين قرآن بياورند، همانند آن را نخواهند آورد; هر چند يكديگر را (در اين كار) كمك كنند.
هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله)از سوى خداوند معجزه اى آورده است كه هيچ كس توان آوردن همانند آن را ندارد و علاوه بر آن معجزات ديگرى نيز آورده است ديگر طلب معجزه بهانه جويى است، بدين جهت خداوند در پاسخ آنها كه طلب معجزه كردند مى فرمايد:
اى پيامبر ما! تو منذر و انذار كننده اى و تصميم گيرنده براى آوردن معجزه نيستى! ما هستيم كه در اين باره تصميم مى گيريم و هر قوم و ملّتى هدايتگرى دارد.»
بنابراين تناسب صدر و ذيل آيه روشن شد.
براى تفسير اين دو كلمه، كه كليد تفسير آيه است، از دو راه مى توان بحث كرد:
آيا معناى آيه اين است كه پيامبر هم «منذر» و هم «هادى» است؟ و يا اين كه او فقط «منذر» است، و «هادى» شخص ديگرى است؟
در تفسير اين دو كلمه، سه نظريّه وجود دارد:
1 ـ برخى معتقدند كه هر دو كلمه مربوط به پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) است، آن حضرت هم انذار كننده است و هم هدايتگر و سخن از شخص ديگرى نيست.
ولكن انصاف اين است كه اين سخن، سخن صحيحى نيست و با ظاهر آيه نمى سازد. و با فصاحت و بلاغت و ادبيّات آيه سازگارى ندارد; چون اگر هر دو كلمه مربوط به پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) بود، فصاحت و بلاغت اقتضاء مى كرد كه آيه بدين شكل باشد:
«أَنْتَ لِكُلِّ قَوْم مُنْذِرٌ وَهاد»;
نه اين كه «هـاد» را در جمله اى مستقل و جداگانه بيان كند. بنابراين ظاهر آيه نشان مى دهد كه «هاد» مربوط به شخص ديگرى غير از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) است. كه بايد با دقّت در آيه و قرائن ديگر روشن سازيم «او» كيست؟
2 ـ عدّه اى ديگر بر اين عقيده اند كه «منذر» مربوط به پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) و «هاد» مربوط به خداوند است; پيامبر انذار كننده مردم و خداوند هدايتگر هر قوم و ملّتى است.
ولى در جواب بايد گفت: اين نظريّه هم با ظاهر آيه شريفه تناسب ندارد; زيرا كلمه «هاد» در اصطلاح ادبيّات عرب «نكره» است، در حالى كه خداوند أعرف معارف است و از همه چيز و هر كس شناخته شده تر است، علاوه بر اين كه ظاهر آيه دلالت دارد بر اين كه اقوام مختلف «هدايتگر»هاى متعدّدى دارند، نه اين كه هدايتگر همه اقوام يك شخص باشد. بنابراين، تفسر فوق هم با ظاهر آيه سازگار نيست.
3 ـ تفسير سوم اين است كه هدايتگر شخصى غير از خدا و پيامبرش مى باشد.
آيا علما و دانشمندان هر قوم و جمعيّت منظور آيه شريفه هستند؟ نه! نمى توان كلمه «هاد» را بر دانشمندان هر قوم و جمعيّت در هر عصر و زمانى تفسير كرد، چون كلمه «هاد» همانگونه كه گذشت «نكره» است و نكره دلالت بر وحدت دارد; يعنى براى هر قوم و جمعيّتى يك هدايتگر و هادى است، راستى آن هادى براى امّت اسلام كيست؟
با توجّه به مجموع بحثهاى گذشته مى توان آيه شريفه را به شكل زير ترجمه كرد:
«اى پيامبر! تو انذار كننده و شارع دين مقدّس اسلام و بنيانگذار آن هستى و براى هر دين و آئينى هدايتگرى است، كه بمنزله حافظ و نگهبان و ادامه دهنده دين و هدايت كننده مردم خواهد بود.»
از سوى ديگر، اتّحاد سياق اقتضا مى كند كه همانطور كه پيامبر و «منذر» از سوى خداوند تعيين و نصب مى شود، «هادى» و هدايتگر هم منصوب الهى باشد.
بنابراين «هادى» غير از خدا و پيامبر و دانشمندان هر امّتى است و بايد از سوى خداوند تعيين شود.
از سوى سوم، تنها شخصى كه گفته مى شود از سوى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) نصّ و تصريح به ولايت و امامت او شده است، حضرت على (عليه السلام) است و نسبت به هيچ كس ديگر، حتّى در بين علماء اهل سنّت، چنين ادّعايى وجود ندارد، بنابراين اگر بگوئيم: «بيم دهنده و بنيانگذار اسلام پيامبر (صلى الله عليه وآله) و هدايتگر و امام و پيشواى مسلمانان على (عليه السلام) است كه از سوى خدا و توسّط پيامبر منصوب شده است» با آيه سازگار خواهد بود.
در شرح و تفسير اين آيه شريفه نيز روايات متعدّدى وجود دارد كه به پنج نمونه آن اشاره مى شود، سه روايت از روايات فوق را از منابع و كتابهاى اهل سنّت و يك روايت از مصادر و كتب شيعه نقل مى كنيم و روايت پنجم در مصادر و منابع هر دو گروه آمده است.
1 ـ ابن عبّاس، كه يكى از راويان احاديث مذكور است، مى گويد:
لَمّا نَزَلَتْ «إِنَّمـا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْم هـاد» وَضَعَ رَسُولُ اللهِ(صلى الله عليه وآله) يَدَهُ عَلى صَدْرِهِ، فَقـالَ: أَنَا الْمُنْذِرُ وَلِكُلِّ قَوْم هـاد، وَأَوْمَأَ بِيَدِهِ عَلى مِنْكَبِ عَلِيٍّ، فَقـالَ: أَنْتَ الْهـادى يـا عَلِيّ، بِكَ يَهْتَدِي الْمُهْتَدُونَ مِنْ بَعْدِي(1)
هنگامى كه آيه «اِنَّما اَنْتَ مُنْذِرٌ ....» بر پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) نازل شد، آن حضرت دست بر سينه مباركشان نهادند و فرمودند: «منذر من هستم، بنيانگذار و شارع شريعت اسلام من هستم و هر قوم و جمعيّتى هدايتگرى دارد» سپس دست بر شانه على (عليه السلام)نهاد و فرمود: «اى على (منظور از) هادى (در آيه شريفه) تو هستى; علاقمندان به هدايت به وسيله تو هدايت مى شوند (با فكر و انديشه در گفتار و احاديث و سيره و اخلاق تو هدايت مى گردند.
روايت فوق كه از منابع اهل سنّت نقل شده صراحت دارد كه منظور از «هادى» على(عليه السلام) است.
2 ـ دركتاب «شواهدالتّنزيل(2)» و «الدّرّالمنثور» از ابوبرزه اسلمى چنين نقل شده است:
سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ(صلى الله عليه وآله) يَقُولُ: «إِنَّمـا أَنْتَ مُنْذِرٌ» وَضَعَ يَدَهُ عَلى صَدْرِ نَفْسِه، ثُمَّ وَضَعَها عَلى صَدْرِ عَلِىٍّ وَيَقُولُ «لِكُلِّ قَوْم هـاد»(3)
(ابو برزه اسلمى مى گويد:) از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)آيه «إِنَّما اَنْتَ مُنْذِرٌ» را شنيدم،
1 . الدّرّ المنثور، جلد 4، صفحه 45.
2 . شواهد التّنزيل، جلد اوّل، صفحه 298.
3 . الدّرّ المنثور، جلد 4، صفحه 45.
سپس حضرت دست بر سينه مباركش نهاد (يعنى من «منذر» هستم)، سپس دست بر سينه على بن ابى طالب(عليه السلام)نهاد و فرمود: «وَلِكُلِّ قَوْم هاد» (يعنى هادى علىّ بن ابى طالب است).
اين روايت نيز، كه از دو كتاب معتبر اهل سنّت نقل شده و شخص ديگرى غير از ابن عبّاس آن را روايت كرده، صريحاً «هادى» را به «على(عليه السلام)» تفسير كرده است.
3 ـ در كتاب مستدرك الصّحيحين، كه كتابى معروف و مشهور در بين اهل سنّت است، روايتى در تفسير آيه مذكور از خود حضرت على (عليه السلام) نقل شده است:
عَنْ عَلِيٍّ: «إِنَّمـا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْم هـاد» قـالَ عَلِيٌّ: رَسُولُ اللهِ(صلى الله عليه وآله)الْمُنْذِر وَأَنَا الْهـادى(1)
حضرت على در تفسير آيه شريفه «إِنَّما اَنتَ مُنْذِرٌ ...» فرمود: پيامبر(صلى الله عليه وآله) «منذر» و «هادى» من هستم.
طبق اين روايت، كه از كتاب معروف ديگرى از اهل سنّت نقل شده، على(عليه السلام)«هادى» است.
سؤال : مى دانيم كه اگر شخصى، راوى روايت و حديثى در مدح و ستايش خويش باشد، چنين روايتى پذيرفته نمى شود، پس چگونه روايت فوق، كه از خود حضرت على(عليه السلام) نقل شده، مورد استدلال قرار گرفته است؟
پاسخ : اين سخن در مورد غير معصومين صحيح است; ولى در مورد معصومين «عليهم السّلام» كه خطا و اشتباه و گناه در مورد آنها تصوّر نمى شود صادق نيست. على به اعتقاد شيعه معصوم است و به اعتقاد اهل سنّت هم كلمات و سخنان و احاديث تمام صحابه، كه يكى از آنها على(عليه السلام) است، حجّت و دليل شرعى است; بنابراين، اشكال فوق طبق نظر هيچ يك از دو مذهب وارد نيست.
4 ـ چهارمين روايت، كه هم در منابع عامّه آمده و هم خاصّه آن را نقل كرده اند، فوق العاده جالب و داراى مضمونى بسيار عالى است، اين روايت را دانشمندان
1 . مستدرك الصّحيحين، جلد 3، صفحه 129.
اهل سنّت از ابن عبّاس(1) و علماء شيعه از ابن مسعود نقل كرده اند. يعنى روايت مزبور را ابن عباس و ابن مسعود هر دو از پيامبر شنيده و براى ما نقل نموده اند.
طبق اين حديث پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) چنين مى فرمايد:
لَمّـا اُسْرِيَ بي اِلَى السَّمـاءِ لَمْ يَكُنْ بَيْنِي وَبَيْنَ رَبّي مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَلا نَبِيُّ مُرْسَلٌ وَلا حـاجَةٌ سَأَلْتُ إِلاّ أَعْطـانِي خَيْراً مِنْهـا، فَوَقَعَ فِي مَسـامِعي «إِنَّمـا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْم هـاد»، فَقَلْتُ: إِلهي أَنَا الْمُنْذِرُ، فَمَنِ الْهـادي؟ فَقـالَ: يـا مُحَمَّد ذاكَ عَلِيُّ بْنُ أَبي طـالِب غـايَةُ الْمُهْتَدِينِ، إِمـامُ الْمُتَّقِينَ، قـائِدُ غُرِّ الُْمحَجَّلِينَ;(2) وَمَنْ يَهْدِي مِنْ اُمَّتِكَ بِرَحْمَتِي إِلَى الْجَنَّةِ(3)
هنگامى كه به معراج رفتم (در مرحله اى از اين سفر) به جايى رسيدم كه تمام واسطه ها برداشته شد، نه فرشتگان مقرّب (نه جبرئيل، نه روح الامين، نه ميكائيل) و نه پيامبرى از پيامبران (و خلاصه هيچ كسى غير از من و خداوند نبود و من مستقيماً مطالب را از خداوند مى گرفتم) در آن درجه عالى قرب الهى هيچ حاجتى از خداوند نخواستم مگر اين كه خداوند بهتر از آن را به من عنايت فرمود. (در اين مقام قرب پروردگار و در اين حالت خاصّ و استثنايى) صدايى شنيدم كه مى گفت: «اِنَّما اَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْم هاد» عرض كردم: پروردگارا ! من «منذر» من هستم، ولى منظور از «هادى» كيست؟ خداوند فرمود: هادى، علىّ بن ابى طالب است. (سپس خداوند علىّ اعلى در آن مقام قرب و ويژه، شروع به توصيف على نمود و سه صفت بسيار زيبا و پر معنى براى آن حضرت بر شمرد،
1 . شواهد التّنزيل، جلد اوّل، صفحه 296.
2 . جمله «قائد غرّ المحجّلين» كه در روايات متعدّد ديگرى نيز آمده است، بدين معنى است: «قائد» به معناى رهبر و پيشوا و امام است، و «غُرّ» جمع «أغرّ» به معناى سفيد و روشن و نورانى است، به افرادى كه چهره آنها روشن باشد «اغر» مى گويند. و امّا «محجّل» در لغت از «حَجَل» گرفته شده و، «حَجَل» به «كبك سفيد» گفته مى شود، سپس به «اسبهاى سفيد» هم اطلاق شده است و بعداً توسعه يافته و به انسانهاى آبرومند با شخصيّت كه در جامعه مى درخشند نيز اطلاق گرديده است. بنابراين، معناى جمله فوق اين است: «پيشواى رو سفيدان آبرومند و با شخصيّت جامعه انسانى».
3 . تفسير فرات الكوفي، صفحه 78.
فرمود:) آن كسى كه آخرين مرحله هدايت شوندگان است (يعنى كسانى كه مى خواهند قرب الى الله را طى كنند بايد به سوى على گام بردارند) ; و رهبر و پيشواى پرهيزگاران است; و پيشواى رو سفيدانِ آبرومندِ با شخصيّت در جامعه انسانى است; شخصيّتى كه راه بهشت از مسير ولايت او مى گذرد.
اين روايت زيبا به روشنى تطبيق آيه را بر وجود مبارك پيامبر و على(عليهما السلام) حتّى در آسمانها، بيان مى كند.
اين آيه شريفه صرفاً متضمّن يك بحث اعتقادى و تاريخى نيست، بلكه حاوى دو پيام براى مسلمانان و شيعيان عصر ما است كه راهگشاى زندگى مسلمانان عصر ما و تمام اعصار مى باشد و عمل به آن، قسمتى از مشكلات آنان را حل مى كند. به اين دو پيام توجّه كنيد:
پيام اوّل آيه كه از قسمت ابتدائى آن استفاده مى شود، اين كه انسان با تعصّب و لجاجت به جايى نمى رسد، اگر كسى بخواهد حق را درك كند بايد تسليم آن باشد و از تفسير به رأى و پيشداوريها و پيروى از هواى نفس خوددارى كند; بدين جهت، در آيات قرآن مجيد و روايات از «جدالِ به باطل» نهى شده و عاقبت سخت و خطرناكى براى مجادله كنندگان به باطل پيش بينى شده است.
در آيه سوم سوره حج مى خوانيم:
«وَمِنَ النّـاسِ مَنْ يُجـادِلُ فِى اللهِ بِغَيْرِ عِلْم وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطـان مَرِيد; گروهى از مردم، بدون هيچ علم و دانشى، به مجادله درباره خدا برمى خيرند; و از هر شيطان سركشى پيروى مى كنند.»
مجادله به باطل در اين آيه شريفه، در رديف پيروى از شيطان سركش آمده است يعنى كسانى كه از طريق جدل، بحث هاى كور و غير منطقى و تعصّب آلود
دارند، قرين «شيطان مريد» هستند.
در روايات اسلامى نيز يكى از حجابهاى مهم در مقابل يقين و رسيدن به حق، همين سخن هاى بغض آلود و بهانه جويانه و بى محتوا و جدال به باطل بيان شده است. در روايتى از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) مى خوانيم:
«مـا ضَلَّ قَوْمٌ إِلاّ أَوْثَقُوا الْجِدالَ(1); هيچ قوم و جمعيّتى گمراه نشد، مگر به سبب تمسّك به جدال باطل.»
طبق اين روايت ضلالت و گمراهى تنها يك عامل دارد و آن بحثهاى غير منطقى و جدال آميز است.
سؤال : چرا ريشه تمام گمراهى ها به جدال به باطل بر مى گردد؟
پاسخ : زيرا اگر انسان در مقابل حق تسليم باشد، مناديان حق در دنيا فراوان هستند و براحتى هدايت مى شود. امام موسى بن جعفر (عليه السلام) در پاسخ هارون الرّشيد، كه از آن حضرت موعظه خواسته بود، فرمود:
«مـا مِنْ شَيء تَراهُ عَيْناْكَ إِلاّ وَفِيهِ مَوْعِظَةٌ(2); هر آنچه در جهان هستى مى بينى موعظه است.»
يعنى زمين با تمام موجوداتش موعظه است; آسمان با همه آنچه در خود دارد موعظه است; زمانها و مكانها موعظه هستند; حوادث تلخ و شيرين موعظه است; آرى، همه اينها موعظه است، به شرط آن كه چشمى باز و گوشى شنوا داشته باشيم.
بنابراين، حق براى حقيقت جويان وطالبان حقيقت، مخفى و پنهان نيست و كسانى كه گمراه مى شوند خود مشكل دارند و دچار بيمارى جدال به باطل هستند.
و روشن است كه در آنچه گفته شد تفاوتى بين مباحث دينى و اخلاقى و سياسى و مانند آن نيست; منشأ جنگ مطبوعات در محدوده مسائل سياسى نيز همين مطلب است كه نمى خواهند تسليم حق باشند و هر كس مى خواهد پيشداوريهاى خويش را حاكم كند و گرنه تشخيص حق در مسائل سياسى نيز آن
1 . بحار الانوار، جلد 2، صفحه 138.
2 . ميزان الحكمة، باب 4120، حديث 21711.
قدر مشكل و آفتاب حقيقت آنچنان پنهان نيست، ولى هنگامى كه پاى تعصّبها و منافع شخصى و حزبى به ميان آيد، حقّ و حقيقت پنهان مى گردد!
در روايت ديگرى، كه از وجود مبارك مولاى متّقيان، امير مؤمنان (عليه السلام)، نقل شده مى خوانيم:
«اَلْجَدَلُ فِي الدِّينِ يُفْسِدُ الْيَقِينَ(1); مجادله به باطل در مسايل دينى يقين انسان را بر باد مى دهد.»
زيرا وقتى كسى اهل جدل شد، كم كم براى تحقّق خواسته هاى دلش، آنچه را هواى نفسش مى خواهد در لباس دين و به عنوان قرائت و برداشت تازه مطرح مى كند!
خلاصه اين كه، در آيات و روايات از جدال به باطل به شدّت نهى شده است.
امّا جدال بحق و بحثهاى منطقى و مسالمت آمير، كه طرفين بحث در پى روشن شدن حقيقت و رسيدن به آن هستند و هيچ كدام قصد برترى جويى بر ديگرى ندارد، نه تنها اشكالى ندارد، بلكه خداوند به آن دستور داده است.
در آيه 125 سوره نحل مى خوانيم:
«وَجادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ; و با آنها به روشى كه نيكوتر است، استدلال و مناظره كن.»
پيام دوم آيه، كه از قسمت پايانى آن استفاده مى شود، اين است كه اگر على (عليه السلام)به عنوان «هادى» مسلمانان مطرح شده است و مسلمانان خواهان هدايت هستند، بايد به على اقتدا كنند.
اخلاق على، رفتار على، گفتار على، خطبه هاى پر سوز و گداز على، نامه هاى مشحون از معارف بلند على، كلمات قصار سراسر حكمت آميز على، تاريخ زندگانى سراسر عبرت آموز على، آداب معاشرت پر جاذبه على، مديريّت قوى و نيرومند على، نحوه برخورد مهربانانه و خوب على با افراد و اقوام و شخصيّتهاى
1 . ميزان الحكمة، باب 492، حديث 2285.
داخلى و خارجى، ارشاد و هدايت پرسوز و گداز على و بويژه زندگى ساده على بايد الگو و اسوه همه مسلمانان باشد.
راستى چقدر بين زندگى ما و زندگى مولاى ما، كه مدّعى ولايت او هستيم، فاصله است! غذاى على چقدر ساده و كم خرج بود! لباس على در اوج قدرت و حكومت چقدر ساده بود! آيا تجمّلات توانست، حتّى در اوج اقتدار و قدرت، على را اسير خود كند! حتّى مراسم خاكسپارى و مجالس بعد از مرگ على نيز ساده بود. امّا متأسفانه برخى از كسانى كه مدّعى شيعه بودن على (عليه السلام) هستند نه تنها زرق و برق دنيا سراسر زندگى آنها را فرا گرفته و تشريفات زندگى آنها را اسير كرده، بلكه مراسم پس از مرگشان نيز مملوّ از زرق و برقهاست; بگونه اى كه شباهتى با مجالس عزادارى و فاتحه ندارد! و در برخى از اين مجالس گاهى ميليون ها تومان خرج مى شود!
خبرى برايم نقل كردند كه از جهتى خوشحال كننده و از جهتى ديگر نگران كننده بود:
«شخصى از دنيا مى رود بازماندگان او تصميم مى گيرند هزينه مجالس و مراسم يادبود او را صرف امور خيريّه كنند; هزينه ها را برآورد مى كنند، رقمى حدود پنج ميليون تومان مى شود! بازماندگان آن مرحوم تصميم مى گيرند به جاى برگزارى مراسم ياد بود و صرف مبلغ فوق در آن مراسم، جهيزيّه ده دختر دم بخت از خانواده هاى نيازمند را تهيّه كنند.»
اين خبر از اين جهت نگران كننده است كه تشريفات آن قدر زندگى ما را فرا گرفته كه هزينه مجالس ياد بود اين قدر سنگين و زياد مى شود; و از اين جهت خوشحال كننده مى باشد كه بازماندگان اين مرحوم در يك اقدام عاقلانه دست به چنين ابتكارى زدند و آن مبلغ بالا را صرف كارى خير كردند.
راستى چه اشكال دارد كه به جاى پرداختن به آن تشريفات بى حاصل، چنين كارهاى مهمّى انجام شود؟
خوانندگان عزيز! تهيّه مقدّمات ازدواج جوانانِ نيازمند به ازدواج فقط وظيفه
پدر و مادر آنان نيست، بلكه به تعبير قرآن مجيد:
«وَأَنْكِحُوا الاَْيـامى مِنْكُمْ وَالصّـالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمـائِكُمْ»(1)
اين، يك وظيفه عمومى مى باشد كه بر دوش همه مردم است. نه تنها در مسئله ازدواج، بلكه در ساير مشكلات و معضلات جوانان نيز بايد آنها را يارى دهيم; معضلاتى از قبيل مشكل بيكارى، كه عامل بسيارى از مفاسد است، مشكل مسكن، مشكل تحصيل و مانند آن.
در سال امير المؤمنين (عليه السلام) نه تنها تك تك افراد جامعه بايد با الهام از زندگى ساده على(عليه السلام) خود را از باتلاق تشريفات زندگى و زرق و برق دنيا برهانند و به سوى زندگى ساده و پاك گام بردارند، بلكه، حكومت اسلامى نيز علاوه بر تهيّه كردن چنين بسترى از نظر فرهنگى و اجتماعى براى عموم مردم، خود بايد در دستگاههاى خويش اين امر مقدّس را شروع كند. تا شايد با اصلاح اين معضل اجتماعى و ادارى، قسمت مهمّى از فساد ادارى و گره هاى كور اقتصادى و وابستگى هاى مالى به كشورهاى ديگر، كه قطعاً بيشتر در فكر منافع خويش هستند تا مصالح ما، به بركت آن پيشواى سفيد رويان آبرومند جامعه اسلامى حل شود; به امّيد آن روز.
از خداوند بزرگ مى خواهيم گوشى شنوا براى شنيدن و درك اين پيامهاى مهمّ آيات الهى به ما عنايت فرمايد و سپس توفيق عمل كردن و بهره گيرى از ثمرات آن را به همه ما مرحمت فرمايد. آمين يا ربّ العالمين.
* * *
1 . سوره نور، آيه 32.
آيات فضائل مخصوص حضرت على(عليه السلام)
إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّـالحـاتِ اُولئِكَ همْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ * جَزائُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتُ عَدْن تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الاَنْهـارُ خـالِدينَ فِيهـا أَبَداً رَضِيَ اللهُ عَنْهُم وَرَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لَمِنْ خَشِىَ رَبَّهُ
«سوره بيّنه ، آيات 7 و 8»
آيـه
خيرالبريّه
آيه خيرالبريّه
إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّـالحـاتِ اُولئِكَ همْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ(1) * جَزائُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنّاتُ عَدْن تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الاَنْهـارُ خـالِدينَ فِيهـا أَبَداً رَضِيَ اللهُ عَنْهُم وَرَضُوا عَنْهُ ذلِكَ لَمِنْ خَشِىَ رَبَّهُ
(امّا) كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، بهترين مخلوقات (خدا) هستند. پاداش آنها نزد پروردگارشان باغهاى بهشت جاويدان است، كه نهرها از زير درختانشان جارى است; هميشه در آن مى مانند; (هم) خدا از آنها خشنود است و (هم) آنها از خدا خشنودند; و اين (مقام والا) براى كسى است كه از پروردگارش بترسد. «سوره بيّنه، آيات 7 و 8»
اين آيه شريفه نيز يكى از آيات مربوط به ولايت اميرالمؤمنين، على(عليه السلام)، است و با ظرافتى خاص دلالت بر ولايت و امامت آن حضرت دارد، اختلاف چندانى در
1 . «بريّه» از مادّه «بَرء» به معنى خلقت است، و لذا خداوند را «بارى» به معنى «خالق» و مخلوقات را «بريّه» مى گويند. بعضى معتقدند «بريّه» از «بَرْى»، بر وزن «برگ» به معناى «خاك» است و از آنجا كه مخلوقات از خاك گرفته شده اند، به آنها «بريّه» گفته مى شود. بعضى ديگر گفته اند: «بريّه» از «بَرَيْتُ الْقَلَمَ;قلم را تراشيدم» گرفته شده است، و از آنجا كه مخلوقات از نظر شكل وقامت، به فرمان الهى به صورتهاى مختلف در مى آيند، گويى مانند قلم هايى هستند كه در كارگاه آفرينش تراشيده مى شوند، بدين جهت به آنها «بريّه» گفته شده است. (تفسير پيام قرآن، جلد 9، صفحه 259)
اين آيه شريفه ـ بر خلاف آيات سابق ـ به چشم نمى خورد، امّا چگونگى استدلال به آيه براى ولايت و امامت بسيار دقيق و ظريف است، كه شرح آن خواهد آمد.
براى اين كه بطور واضح معناى آيه خير البريّه روشن شود، لازم است از آيه ششم سوره بيّنه شروع كنيم:
![]() |
![]() |
![]() |