![]() |
![]() |
![]() |
اين (توسّل) بزرگ ترين نوع شرك به خداوند واحد است .
2 ـ صنعانى يكى ديگر از دانشمندان وهّابى مسلك مى گويد:
من توسّل بمخلوق فقد اشرك مع الله غيره و اعتقد مالا يحلّ اعتقاده(2)
كسى كه به يكى از مخلوقات خداوند توسّل جويد، ديگرى را شريك خداوند قرار داده و به چيزى اعتقاد پيدا كرده، كه اعتقاد به آن جايز نمى باشد.
3 ـ ابن تيميّمه، بنيان گذار اصلى تفكّر وهّابيّت، در اين زمينه مى گويد:
من توسّل بعظيم عندالله... فهذا من افعال الكفّار و المشركين(3)
كسى كه به شخص بزرگى در پيشگاه خداوند متوسّل مى شود، كار او شبيه كار كفّار و مشركين (در پرستش بت ها) است.
خلاصه اين كه، معتقدين به وهّابيّت هرگونه توسّلى را شرك مى پندارند و اين منحرفان از اسلام حقيقى، با دو حربه «شرك» و «بدعت» در مكّه و مدينه براى زوّارِ خانه خدا مزاحمت هاى فراوانى ايجاد مى كنند.
1 . به نقل از كشف الارتياب، صفحه 301.
2 . تطهير الاعتقاد (به نقل از كشف الارتياب، صفحه 301).
3 . كشف الارتياب، صفحه 302.
براى اين كه روشن شود توسّل هيچ منافاتى با توحيد ندارد، لازم است ابتدا توحيد را تفسير، و جايگاه والاى آن را بشناسيم. به اعتقاد ما توحيد پايه اصلى دين است و در همه چيز نقش اساسى دارد; خداوند يكى است، دعوت انبياء به سوى يك چيز بوده است، در روز رستاخيز همه انسان ها در يك روز مبعوث مى شوند، كعبه و قبله همه مسلمانان يك نقطه است، قرآنِ تمام مسلمانان يكى است; خلاصه اين كه، توحيد اصل اساسى است كه در تمام اصول و فروع دين ما جريان دارد. بدين جهت، توحيد تنها يك اصل از اصول دين نيست، بلكه در تمام اصول و فروع دين جريان دارد. توحيد همچون نخ تسبيح است كه تمام دانه هاى تسبيح را به هم متّصل مى كند، به گونه اى كه اگر توحيد نباشد دين تحقّق نمى يابد. همان گونه كه اگر نخ نباشد تسبيح شكل نمى گيرد. با توجّه به اين تفسير از توحيد و جايگاه والاى آن، هر چيزى كه منافات با توحيد داشته باشد از نظر ما مردود است.
توحيد شاخه هاى مختلفى دارد; به چهار شاخه آن ـ كه مهمترين اقسام توحيد است ـ اشاره مى شود.
1 ـ توحيد ذات: يعنى ذات خداوند يگانه است; نه اين كه خداوند يكى هست و دو تا نيست. زيرا در تفسير اوّل شبيه و مثل و مانندى براى خداوند تصوّر نمى شود، ولى در در تفسير دوم شبيه و مثل و مانند براى خداوند تصوّر مى شود، هر چند وجود خارجى ندارد. بدين جهت آيه اوّل سوره توحيد (قُلْ هُوَ اللهُ أَحَدٌ) اين گونه تفسير مى شود كه: (لَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ) هيچ مثل و مانندى ندارد و تصوّر نمى شود.
2 ـ توحيد صفات: تمام صفات خداوند متعال به يك حقيقت بازمى گردد. در مورد خداوند صفت علم جداى از قدرت خداوند نيست و صفت قدرت جداى
از شجاعت نيست و صفت ازليّت جداى از علم و قدرت و شجاعت نمى باشد; امّا در مورد انسان ممكن است گفته شود علم او در روح اوست و شجاعت و قدرتش در بازوانش و مهر و عطوفت او در قلبش مى باشد. ولى در مورد خداوند چنين نيست; بلكه تمام ذات او علم است و تمام ذاتش قدرت است و تمام ذاتش حيات و ... .
3 ـ توحيد افعال: هر فعل و حركت و پديده اى در جهان رخ دهد از سوى خداوند است و هيچ چيزى بدون اذن و اراده خداوند تأثيرگذار نيست; «لا مُؤَثِّرَ فِى الْوُجُودِ اِلاَّ اللهُ»، اگر آتش هم مى سوزاند به فرمان خداست; بدين جهت، آتشى كه ابراهيم خليل در آن انداخته مى شود، آن حضرت را نمى سوزاند; چون چنين اجازه اى از ناحيه خداوند به او داده نشده بود. و اگر آب هم آتش را خاموش مى كند، آن هم با اذن و اراده خداوند تأثير مى گذارد. بنابراين، ما هر كارى كنيم به فرمان خداوند است; چرا كه خدا به ما اختيار داده، تا انتخاب كنيم; قدرت، عقل، انتخاب، اختيار ما، همه از ناحيه خداوند است و همه حركات ما به ذات پاك او برمى گردد. خلاصه اين كه مؤثّر مستقل خداوند است و بقيّه اسباب، هر اثرى داشته باشند به اراده الهى است.
4 ـ توحيد عبادت: عبادت و پرستش فقط براى خداوند است و هيچ موجودى غير از خداوند سزاوار پرستش نمى باشد. اين كه بعضى از شيعيان به هنگام تشرّف به زيارت يكى از ائمّه اطهار (عليهم السلام)، بر آستان در حرم آن حضرت بوسه مى زنند، در حقيقت سجده شكر براى خداوند به جا مى آورند، كه چنين توفيقى نصيب آن ها كرده است; نه اين كه ـ نعوذ بالله ـ در برابر امام سجده كنند; چرا كه شيعه هيچ موجودى غير از خداوند را سزاوار پرستش نمى داند و بر هيچ آستانى جز آستان خداوند پيشانى نمى سايد. و ما براى جلوگيرى از اين توهّم و دستاويز ـ كه ممكن است بعضى از آن سوء استفاده كنند ـ به شيعيان سفارش مى كنيم كه در آن حال حتّى سجده شكر به جا نياورند! تا شائبه پرستش غير خداوند هم وجود نداشته باشد. به هر حال، پرستش ويژه خداوند يگانه است.
چهار شاخه فوق، چهار قسم اصلى توحيد است هر چند شاخه هاى ديگرى از توحيد، نظير توحيد حاكميّت(1)، توحيد شارعيّت(2)، توحيد مالكيّت(3) و مانند آن نيز وجود دارد(4).
آنچه در بالا گفته شد حقيقت توحيد است، اگر مسلمانى چنين اعتقادى داشته باشد توحيد او كامل است. وهّابى ها، كه دم از توحيد و شرك مى زنند، اين تقسيم بندى ها را كه در پرتو تعاليم پيشوايان شيعه (عليهم السلام)به آن ها رسيده، درك نمى كنند; بدين جهت مرتّب ديگران را متّهم به شرك مى نمايند.
اشاعره، كه يكى از مذاهب اهل سنّت هستند، از آن جا كه نتوانستند توحيد افعالى را حل كنند و تفسير صحيحى از آن ارائه دهند، معتقد به جبر شده اند و انسان ها را بى اراده و بدون اختيار معرّفى نموده اند! آن ها تصوّر كرده اند كه اگر انسان در كارهايش مختار باشد، اين تفكّر باعث شرك در شاخه توحيد افعالى مى شود. در حالى كه عقيده آن ها، يعنى جبر، تمام دستگاه نبوّت، قيامت، عبادت و امامت را زير سؤال مى برد!
راستى اگر انسان فاقد اراده است و در افعال و كردار خويش مجبور مى باشد، سؤال و جواب روز قيامت چه معنى دارد؟
مجازات گنهكاران و پاداش به بندگان خوب خدا، چه توجيهى دارد؟ زيرا نه
1 . منظور از «توحيد حاكميّت» آن است كه مشروعيّت تمام حكومت ها بايد از سوى خداوند باشد، نه از سوى مردم. اگر مردم در انتخابات و مشاركت ها به صحنه مى آيند و به آن ها بها داده مى شود، آن هم به فرمان خداست.
2 . «توحيد شارعيّت» به اين معنى است كه تنها قانونگذار خداوند است و هر قانونى كه به قوانين الهى منتهى شود، مشروعيّت دارد.
3 . معناى «توحيد مالكيّت» آن است كه در حقيقت مالك اصلى خدا است و اين امانت چند روزى دست ماست. ما هر چه داريم از اوست كه چند روزى به رسم امانت در اختيار ما نهاده است.
4 . مباحث مشروح تر پيرامون شاخه هاى مختلف توحيد را در پيام قرآن، جلد 4، مطالعه فرماييد.
گنهكار در گناهش اختيار داشته و نه مطيع، با اراده عبادت كرده است، پس نه اين مستحقّ پاداش است و نه آن استحقاق عقوبت دارد! اگر جبر را بپذيريم هيچ دادگاهى نبايد مجرمى را محاكمه كند; زيرا در ارتكاب جرم از خود اختيارى نداشته است.
آيا شما مى توانيد آتش را به جرم سوزانيدن يك انسان بى گناه محاكمه كنيد؟
آيا مى توانيد آب دريا را به جرم خفه كردن يك انسان بى گناه محاكمه كنيد؟
آيا مى توان برق را به جرم كشتن بى گناهى محاكمه كرد؟
مسلّماً جواب همه اين سؤالات منفى است و چنين محاكمه هايى خنده دار خواهد بود. انسانِ مجبورِ بى اراده نيز شبيه آب و آتش و برق است و جرائم او قابل محاكمه نيست.
جالب اين كه طرفداران اين نظريّه در مقام عمل برخلاف عقيده خود عمل مى كنند، اگر كسى به آن ها سيلى بزند اعتراض مى كنند، اگر سارقى به منزل آن ها دستبرد بزند از او شكايت مى نمايند، در حالى كه اگر انسان ها فاقد اراده هستند، نبايد به كسى اعتراض كرد و از شخصى شكايت نمود. و اين تضادّ مهمّى بين گفتار و عمل قائلين به مذهب جبر است.
خوانندگان عزيز شايد تصوّر كنند كه اين مطالب صرفاً يك نظريّه است و طرفدار واقعى ندارد، ولى متأسّفانه بايد اعلام كنيم كه عدّه اى بطور جدّى از اين نظريّه باطل دفاع مى كنند و در دفاع از آن، كتاب هاى مختلفى نوشته اند و چنين انسان هايى وجود دارند.
آرى، اين افراد چون نتوانستند توحيد افعالى را خوب تفسير كنند رو به جبر آورده و فراموش كردند كه اختيار و اراده انسان را نيز خداوند به او داده است و اگر بگوييم انسان اختيار و اراده دارد و بر آن اساس كارهايى انجام مى دهد همه به خداوند بازمى گردد و هيچ ضررى به توحيد افعالى نمى زند.
اشاعره و معتقدان به جبر، حتّى منكر عالَم أسباب شده اند. آن ها مى گويند: «آتش نمى سوزاند، بلكه اين خداوند است كه مى سوزاند!» همچنين معتقدند كه:
«سنگ شيشه را نمى شكند، بلكه همين كه سنگ به نزديك شيشه مى رسد، خداوند شيشه را مى شكند». آرى آن ها اين امور روشن و بديهى را در سايه تفسير غلطى كه از توحيد افعالى داشته اند، منكر شده اند. بنابراين توحيد افعالى هيچ منافاتى با اختيار و اراده انسان و همچنين با عالَم أسباب ندارد، چون اراده و سببيّت، همه كار خداست. خداوند به انسان قدرت و قوّت و عقل و اختيار و اراده و انتخاب داده است و چون همه اين ها از ناحيه اوست، پس همه كارها را خداوند انجام مى دهد; هر چند انسان در مقابل آنچه انتخاب مى كند مسؤول است.
براى روشن تر شدن مطلب به اين مثال توجّه كنيد: پدرى، پولى در اختيار فرزندش قرار مى دهد تا خرج زندگى اش كند; امّا پدر در كنار اوست، هر لحظه بخواهد پول را پس مى گيرد. در اين جا پول متعلّق به پدر است; هر چند فرزند در مقابل خريدى كه انجام مى دهد و مصرفى كه مى كند مسؤول است.
نتيجه اين كه، توحيد افعالى هيچ منافاتى با اختيار و اراده انسان ندارد و نبايد آن را به صورت افراطى و شرك آلود معرّفى كرد.
سؤال : چرا توسّل به عقيده وهّابى ها نوعى شرك محسوب مى شود؟ مگر توسّل با كدام يك از شاخه هاى توحيد ناسازگار است؟ آيا توسّل با توحيد ذات منافات دارد؟ آيا توسّل با توحيد در صفات ناسازگار است؟ بدون شك توسّل هيچ ناهماهنگى با توحيد ذات و صفات ندارد.
آيا توسّل مشكلى در توحيد عبادت ايجاد مى كند؟ اگر جواب مثبت است، بايد بگويم كه وهّابى ها اشتباه بزرگى كرده اند; چون شيعه به هنگام توسّل به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)يا ائمّه معصومين (عليهم السلام) يا قرآن و مانند آن، هرگز آن ها را عبادت و پرستش نمى كند، آن گونه كه بت پرستان با پرستش بت ها آن ها را شفيع و واسطه قرار مى دادند. بلكه ما از اين بزرگان مى خواهيم كه در پيشگاه الهى از آبرو و اعتبار خود مايه بگذارند و حلّ مشكل ما را از خداوند طلب نمايند. بنابراين تفاوت كار
توسّل ما با كار بت پرستان بسيار روشن است و كسى كه توسّل شيعه را تشبيه به كار بت پرستان مى كند، انصافاً كه انسان بى انصافى است!
گذشته از اين كه توسّل به چوب و سنگى كه هيچ نفع و ضررى ندارد، با توسّل به امام و پيامبر و قرآن، كه ارزشمند و در پيشگاه خداوند قرب فراوانى دارد، قابل مقايسه نيست. نتيجه اين كه توسّل منافاتى با توحيد ذات، توحيد صفات و توحيد در عبادت ندارد. پس اين كه وهّابى ها آن را منافات با توحيد مى دانند، منظورشان چيست؟ آن ها توسّل را با چه شاخه اى از توحيد ناسازگار مى بينند؟
پاسخ : ظاهراً منظور وهّابى ها از اين كه توسّل را شرك مى دانند، آن است كه توسّل منافات با توحيد افعالى دارد. زيرا كسى كه به پيامبر، يا امامى متوسّل مى شود و انجام كار يا حلّ مشكلى را از او طلب مى كند، براى غير خداوند تأثير قائل شده است، و مى دانيم كه تأثير تنها از آنِ خداوند است و اگر كسى معتقد شود غير از خداوند، تأثيرگذارى در عالم هستى مى باشد، چنين كسى مشرك محسوب مى شود.
و لكن در پاسخ به اين مطلب مى گوييم: شيعه، پيامبر و امام و قرآن مجيد، و خلاصه آنچه كه در توسّلاتش به آن متوسّل مى شود، را دستگاه تأثيرگذارى در جهان هستى در عرض خداوند نمى داند، بلكه آن ها را در طول دستگاه آفرينش و با اذن و اجازه پروردگار مؤثّر مى داند و اين مطلب هيچ منافاتى با توحيد افعالى ندارد. بله، اگر مى گفتيم پيامبر و امام ـ نعوذ بالله ـ مستقلاّ تأثيرگذار هستند، اين شرك بود. ولى هيچ كس چنين چيزى نمى گويد. اگر مى گوييم پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)نزد خداوند براى ما شفاعت مى كند تا خداوند كارى براى ما انجام دهد و مشكلى از مشكلات ما را حل كند، اين شرك نيست; بلكه عين توحيد است.
همان گونه كه اين مطلب در قرآن مجيد نيز منعكس شده است. لابد آقايان وهّابى ها قرآن را قبول دارند! آيه شريفه 49 سوره آل عمران پاسخ دندان شكنى به ادّعاها و اتّهام هاى واهى آن ها است. به شرح و تفسير اجمالى اين آيه توجّه كنيد:
«أَنّى قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَة مِنْ رَبِّكُمْ» ـ حضرت عيساى مسيح (عليه السلام) به مردم
بنى اسرائيل مى گويد: «من پيامبر خدا هستم و نشانه و معجزه اى از ناحيه پروردگارتان برايتان آورده ام». سپس آن حضرت به سه نوع معجزه اشاره مى نمايد:
1 ـ «أَنّى اَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَاَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِاِذْنِ اللهِ» يكى از معجزات من آن است كه مجسّمه پرنده اى را درست مى كنم و سپس با دم مسيحايى ام در آن مى دمم. اين مجسّمه گِلى پس از دميدن من به صورت پرنده واقعى درمى آيد! امّا همه اين كارها به اذن الله انجام مى شود. يعنى من خالق و تأثيرگذارى در عرض خالقيّت پروردگار نيستم، بلكه آفرينش من با اذن و اجازه پروردگار است. من فقط مى دمم، و آن مجسّمه به فرمان پروردگار پرنده مى شود!
2 ـ «وَ اُبْرِئُ الاَْكْمَهَ وَ الاَْبْرَصَ وَ اُحْىِ الْمَوْتى بِاِذْنِ اللهِ» ـ يكى ديگر از معجزات من آن است كه نابيناى مادرزاد و مبتلايان به بيمارى برص را شفا مى دهم و مردگان را زنده مى كنم! البتّه اين كارها را نيز با اذن و فرمان پروردگارم انجام مى دهم، مبادا مرا خدا يا فرزند خدا بخوانند. من وسيله اى بيش نيستم و اين همه آوازه ها از او بُوَد. نه تنها شفاى مريض ها و احياء مردگان، بلكه همه چيز به دست باكفايت اوست.
3 ـ «وَ اُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فى بُيُوتِكُمْ» ـ سومين نشانه پيامبرى عيسى آن است كه از آنچه مى خوريد و آنچه را ذخيره كرده ايد به شما خبر مى دهد، امّا همه اين ها به تعليم خداوند است.
اين آيه شريفه جواب قاطع و دندان شكنى است به كسانى كه ولايت تكوينى را قبول ندارند و يا منكر توسّل مى شوند و آن را منافى با توحيد افعالى مى دانند. بنابراين اگر افعالى را به غير خداوند نسبت بدهيم و معتقد باشيم كه آن ها مى توانند به إذن الله تأثيرگذار باشند، چنين مطلبى هيچ منافاتى با توحيد ندارد.
علاوه بر آنچه گذشت، در قرآن مجيد آياتى وجود دارد كه صريحاً مسأله توسّل را مطرح نموده است; به نمونه هايى از اين آيات توجّه كنيد:
1 ـ در آيه شريفه 97 سوره يوسف مى خوانيم:
قالُوا يا اَبانَا اسْتَغْفِرْلَنا ذُنُوبَنا اِنّا كُنّا خاطِئينَ
(برادران يوسف خطاب به پدرشان) گفتند: پدر! از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه، كه ما خطاكار بوديم.
وقتى كه خبر سلامتى حضرت يوسف (عليه السلام) به پدر و برادرانش رسيد، آن ها پى به خطا و اشتباهاتشان بردند و در صدد جبران و توبه و استغفار برآمدند، به خدمت پدر رسيدند تا او را بين خود و خدايشان واسطه قرار دهند، به پدر متوسّل شدند تا او از خداوند بخواهد كه گناهانشان را ببخشايد، پدر در جواب فرزندانش گفت:
سَوْفَ اَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبّى اِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ(1)
بزودى براى شما از پروردگارم آمرزش مى طلبم، كه او آمرزنده و مهربان است.
طبق اين آيه شريفه فرزندان خطاكار حضرت يعقوب (عليه السلام) به آن پيامبر عاليقدر متوسّل شدند و از او خواستند كه در درگاه الهى براى آن ها استغفار و طلب آمرزش كند. بنابراين، چه اشكالى دارد كه ما هم به پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) يا ائمّه معصومين (عليهم السلام)يا قرآن مجيد يا چيزهاى محترم ديگر، متوسّل شويم و از آن ها بخواهيم كه از خداوند حلّ مشكل ما را بخواهند؟!
2 ـ در آيه شريفه 64 سوره نساء مى خوانيم:
وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِن رَّسُول إِلاَّ لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّـلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآءُوكَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللَّهَ تَوَّابًا رَّحيماً
1 . سوره يوسف، آيه 98. علّت اين كه حضرت يعقوب (عليه السلام) همان زمان خواسته آن ها را اجابت نكرد اين بود كه هر چيزى زمان خاصّى دارد و اجابت دعا در بعضى زمان ها سريع تر انجام مى شود، بدين جهت حضرت يعقوب (عليه السلام)استغفار را به آينده موكول كرد; و طبق بعضى روايات، وى مى خواست اين كار را در شب جمعه ـ كه زمان بسيار مناسبى براى استجابت دعاهاست ـ انجام دهد. جالب اين كه در تفسير قرطبى، جلد 6، صفحه 3491 آمده است كه هدف حضرت يعقوب (عليه السلام) اين بود كه در شب جمعه اى كه مصادف با شب عاشورا بود، براى آن ها استغفار كند! (تفسير نمونه، جلد 10، صفحه 75).
ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر براى اين كه به فرمان خدا، از وى اطاعت شود. و اگر اين مخالفان، هنگامى كه به خود ستم مى كردند (و فرمان هاى خدا را زيرپا مى گذاردند) به نزد تو مى آمدند، و از خدا طلب آمرزش مى كردند، و پيامبر هم براى آن ها استغفار مى كرد، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند.
خداوند متعال، خود در اين آيه شريفه راه توسّل را به مردم تعليم مى دهد. وهّابى ها در مقابل اين دو آيه قرآن مجيد، كه صريحاً توسّل را تجويز مى كند، چه جوابى دارند؟
آن ها كه جواب قانع كننده اى در برابر اين استدلال ها و آيات قرآن ندارند، مجبور شدند مقدارى از مواضع خود عدول نموده و توسّل به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را در زمان حياتش جايز بشمرند، ولى معتقدند كه توسّل به آن حضرت بعد از وفاتش جايز نمى باشد!
آن ها به لوازم اين سخن توجّه نكرده اند; زيرا معناى اين سخن طبق عقيده آن ها اين است كه شرك در حال حيات پيامبر جايز است، ولى بعد از رحلت آن حضرت جايز نمى باشد! و به تعبير ديگر، لازمه سخن آنان اين است كه شرك بر دو قسم است: 1. شرك مجاز و مباح! 2. شرك غيرمجاز و حرام!
آيا تا كنون هيچ دانشمندى چنين سخنى گفته است؟
آيا هيچ مسلمانى تا كنون شنيده است كه شرك مجاز هم وجود دارد؟
باطل بودن و غيرمجاز بودن شرك يك قانون كلّى عقلى است، كه هيچ استثنايى ندارد. وهّابى ها از نظر علمى جمعيّتى عقب مانده هستند و قابل مقايسه با ساير مذاهب اسلامى نمى باشند. نه مى توان آن ها را با علماى دمشق مقايسه كرد، و نه در حدّ و اندازه علماى ألازهر هستند، و نه قابل قياس با علماء و دانشمندان شيعه در حوزه هاى علميّه مى باشند.
علاوه بر اين، مگر بعد از رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)چه چيزى از آن حضرت كم شده است؟ هر چند ممكن است جسم آن حضرت از بين برود، ولى بدون شك روح
پس از جدايى از جسم، قوى تر و وسيع تر مى شود! قرآن مجيد در مورد شهدا حيات برزخى قائل است. در آيه 169 سوره آل عمران مى خوانيم:
وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فى سَبيلِ اللهِ اَمْواتاً بَلْ اَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
(اى پيامبر!) هرگز گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند! بلكه آنان زنده اند، و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند.
وقتى شهدا پس از مرگ زنده هستند و در نزد خداوند روزى مى خورند و طبق آيه بعد ناظر اعمال دوستان خويش در دنيا هستند، آيا پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) كه مقامى به مراتب بالاتر از شهداء دارد، پس از مرگ زندگى برزخى ندارد؟ بدون شك آن حضرت داراى حيات برزخى، در سطحى بالاتر از شهدا مى باشد. به همين جهت مسلمانان همه روز در پايان نماز به آن حضرت سلام مى دهند:
«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا النَّبِىُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ»
اگر آن حضرت زنده نيست، اين سلام خطاب به كيست؟ و معناى آن چيست؟
نتيجه اين كه، توسّل به بزرگان دين در حال حيات و ممات جايز است و تفاوتى بين مرگ و زندگى آن بزرگواران از اين جهت نيست.
توسّل در روايات شيعه و اهل سنّت نيز بطور گسترده مطرح شده است. به برخى از اين روايات، كه در منابع عامّه آمده، اشاره مى شود:
1. بيهقى يكى از دانشمندان اهل سنّت، از أنس ـ خادم مخصوص پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) ـ چنين نقل مى كند:
«در حال حيات پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم)عربى به خدمت پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) رسيد و با اين اشعار حاجت خويش را به عرض مبارك آن حضرت رساند:
اَتَيْناكَ وَالْعُذْراءُ يُدْمى لِبانَها *** وَ قَدْ شَغَلَتْ اُمُّ الصَّبِىَّ عَنِ الطِّفْلِ
وَ لَيْسَ لَنا اِلاّ اِلَيْكَ فِرارُنا *** وَ اَيْنَ فِرارُ الْخَلْقِ اِلاّ اِلَى الرُّسُلِ
اى پيامبر خدا ! از بيابان آمده ايم در حالى كه خشكسالى ما را بيچاره نموده است. از فرط خشكسالى به جاى شير در پستان زنان شيرده خون جارى شده است. نه در پستان زنان شير است و نه در زراعت ها آب. به تو پناه آورده ايم و پناهى جز پيامبر خدا براى ما نيست.
وقتى پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) عرض حال سوزناك اين مرد عرب را شنيد، بسيار متأثّر شد و به سوى مسجد حركت كرد. از شدّت تأثّر و ناراحتى، عباى حضرت بر روى زمين كشيده مى شد; حضرت بر فراز منبر قرار گرفت و دست به دعا برداشت; آن قدر دعا كرد كه بارش باران رحمت شروع شد و بدين وسيله مردم از خشكسالى و قحطى آب، نجات يافتند.»(1)
طبق اين روايت، مرد عرب در زمان حيات پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به آن حضرت متوسّل شد و رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) او را از اين كار نهى نكرد.
2. بخارى در كتاب خويش، روايتى در اين زمينه نقل مى كند:
مردم در عصر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) مبتلا به خشكسالى شدند، براى رفع اين مشكل به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) متوسّل شدند، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) دعا كرد و باران رحمت نازل شد، وقتى باران آمد، پيامبر فرمود:
لَوْ كانَ اَبُوطالِب حَيّاً لَقَرَّتْ عَيْناهُ(2)
اگر ابوطالب زنده بود، چشمانش به خاطر اين دعا و نزول باران روشن مى شد.
اين جمله پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) اشاره به دعاى بارانى دارد كه قبل از بعثت پيامبر توسّط حضرت ابوطالب انجام شد و باران رحمت بر مردم نازل شد. ابوطالب در آن زمان قنداقه پيامبر را به دست مى گيرد و او را واسطه قرار مى دهد و خدا را به قنداقه آن حضرت قسم مى دهد تا باران بر مردم نازل شود و دعاى او مستجاب مى شود و مردم از خشكسالى نجات مى يابند. سپس ابوطالب در اين باره شعرى مى گويد، كه
1 . كشف الارتياب، صفحه 310; مشروح مباحث مربوط به نماز باران را در كتاب ما «تحقيقى پيرامون نماز باران» مطالعه فرماييد.
2 . كشف الارتياب، صفحه 310.
بيت اوّل آن به شرح زير است:
وَ اَبْيَضُ يُسْتَسْقَى الْغَمامُ بِوَجْهِه *** ثَمالُ الْيَتـامى عِصْمَـةٌ لِلاَْرامِـلِ(1)
پيامبر سفيد چهره اى است كه به نور جمالش باران مى طلبند، پناهگاه يتيمان و حمايت كننده بيوه زنان است.
خلاصه اين كه، طبق اين روايت مردم قبل از بعثت و پس از بعثت به آن حضرت متوسّل شدند و نتيجه گرفتند و پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نه تنها آن ها را از اين كار منع نكرد، بلكه به نيكى از آن ياد نمود، حتّى از ديگران خواست كه ادامه اشعار ابوطالب را كه به مناسبت داستان باران سروده بود، بخوانند و حضرت على (عليه السلام)اين كار را بر عهده گرفت.
3. سمهودى، از بزرگان اهل سنّت، در كتابش «وفاء الوفاء» داستانى از مالك، يكى از امامان چهارگانه اهل سنّت، و منصور دوانيقى خليفه عبّاسى، به شرح زير نقل مى كند:
«منصور به منظور زيارت قبر پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) به همراه خدمه و محافظين خود به مسجد النّبى آمده بود; مالك هم در آن جا مشغول زيارت بود; منصور مرتّب به همراهان خود با صداى بلند امر و نهى مى كرد. اين مطلب باعث شد كه مالك اعتراض كند; وى خطاب به منصور گفت: چرا اين قدر سر و صدا مى كنى، مگر نمى دانى اين جا كجاست؟ مگر اين آيه شريفه را نخوانده اى:
يَـأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لاَ تَرْفَعُواْ أَصْوَ تَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِىِّ وَ لاَ تَجْهَرُواْ لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْض أَن تَحْبَطَ أَعْمَــلُكُمْ وَ أَنتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ(2)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صداى خود را فراتر از صداى پيامبر نكنيد، و در برابر او بلند سخن مگوييد (و داد و فرياد نزنيد) آن گونه كه بعضى از شما در برابر بعضى بلند صدا مى كنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالى كه نمى دانيد!
1 . كشف الارتياب، صفحه 311.
2 . سوره حجرات، آيه 2.
منصور گفت: پيامبر كه زنده نيست، اين آيه مربوط به زمان حيات آن حضرت است!
مالك گفت: «حُرْمَتُهُ مَيِّتاً كَحُرْمَتِه حَيّاً(1); احترام پيامبر پس از مرگ، همانند احترامش در زمان حيات لازم و واجب است.»
طبق اين سخن، احترام پيامبر در حيات و ممات لازم است و توسّل به آن حضرت نيز در هر حال جايز مى باشد.
4. ابن حجر از علماء معروف اهل سنّت، كه فردى بسيار متعصّب است، در كتاب الصّواعق المحرقه، اعترافات جالبى به نفع تشيّع دارد. از جمله اين اعترافات، شعرى است كه از امام شافعى نقل مى كند، به اين شعر توجّه كنيد:
آلُ النَّبِىِّ ذَريعَتى *** وَ هُمْ اِلَيْهِ وَسيلَتى
اَرْجُوا بِهِمْ اُعْطى غَداً *** بِيَدِالْيُمْنى صَحيفَتى(2)
آل پيامبر واسطه من در پيشگاه خداوند و وسيله توسّلم براى حلّ مشكلات هستند. اميدوارم به واسطه توسّل به آن بزرگواران، در روز قيامت نامه اعمالم را به دست راستم بدهند.
نتيجه اين كه، توسّل به بزرگان دين و چيزهاى مقدّس مانند قرآن كريم هيچ منافاتى با توحيد افعالى ندارد و در آيات قرآن و روايات بطور روشن مطرح شده و مسلمانان نسبت به آن ترغيب و تشويق شده اند.
سؤال : شما گفتيد كه عبادت و پرستش مخصوص خداوند است و هيچ معبودى جز خداوند سزاوار پرستش نيست و عبادت غيرخداوند شرك محسوب مى شود، در حالى كه در برخى از آيات قرآن سجده بر غير خداوند آمده است! به اين آيات توجّه كنيد:
1 . وفاء الوفاء، جلد 1، صفحه 422 (به نقل از كشف الارتياب، صفحه 317).
2 . الصّواعق المحرقه (به نقل از كشف الارتياب، صفحه 319).
1 ـ در داستان آفرينش حضرت آدم و حوّا آمده است كه خداوند پس از خلقت آدم به همه ملائكه دستور داد بر آدم سجده كنند و آن ها همگى سجده كردند:
فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ اَجْمَعُونَ(1)
همه فرشتگان، بى استثنا، سجده كردند.
اگر عبادت و پرستش غير خدا شرك محسوب مى شود، چرا در اين آيه، دستور سجده بر آدم داده شده است؟
2 ـ هنگامى كه برادران يوسف، حضرت يوسف (عليه السلام) را پيدا كردند و خبر زنده بودن او را به پدر و مادرش دادند،همگى به سوى مصر حركت نمودند; قرآن لحظه ورود برادران حضرت يوسف و پدر و مادرش را بر يوسف چنين بيان مى كند:
وَ رَفَعَ اَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً(2)
و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند، و همگى به خاطر او به سجده افتادند.
طبق اين آيه شريفه فرزندان يعقوب در برابر او سجده كردند. اگر سجده بر غيرخدا شرك است، اين آيه شريفه چگونه تفسير مى شود؟
3 ـ بنى اسرائيل هنگامى كه بيت المقدّس را فتح كردند و وارد اين شهر شدند، به هنگام ورود به معبد بيت المقدّس در برابر اين مسجد به سجده افتادند. خداوند در آيه 58 سوره بقره در اين باره چنين مى فرمايد:
وَ إِذْ قُلْنَا ادْخُلُواْ هَـذِهِ الْقَرْيَةَ فَكُلُواْ مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُمْ رَغَدًا وَ ادْخُلُواْ الْبَابَ سُجَّدًا وَ قُولُواْ حِطَّةٌ نَّغْفِرْ لَكُمْ خَطـايـاكُمْ وَ سَنَزِيدُ الْمحْسِنِينَ
و (به خاطر بياوريد) زمانى را كه گفتيم: «در اين شهر وارد شويد و از نعمت هاى فراوان آن، از هر جا مى خواهيد بخوريد; و از در (معبد بيت المقدّس) با خضوع و خشوع وارد شويد و بگوييد: «خداوندا گناهان ما را بريز» تا خطاهاى شما را ببخشيم; و به نيكوكاران پاداش بيش ترى خواهيم داد.
1 . سوره حجر، آيه 30 و سوره ص، آيه 73.
2 . سوره يوسف، آيه 100.
خلاصه اين كه، در اين سه آيه، سجده براى غيرخداوند مطرح شده است، اين آيات چگونه با توحيد عبادت سازگار است؟
پاسخ: همان طور كه گفتيم حرمت شرك، و عدم جواز سجده بر غيرخدا، و اختصاص عبادت و پرستش براى خداوند، قانون كلّى است كه استثنابردار نيست. شرك در هيچ يك از شاخه هاى توحيد تصوّر نمى شود و صحيح نمى باشد; بنابراين، سجده در آيات فوق به معناى پرستش و عبادت نيست، بلكه سجده شكر يا سجده تعظيم و تكريم نعمت پروردگار است.
فرشتگان كه بر آدم سجده كردند در حقيقت سجده بر خداوند نمودند كه چنين موجود باارزشى آفريده است، پس سجده در حقيقت براى خداوند بود; ولى به خاطر آفرينش آدم.
برادران حضرت يوسف هم به خاطر عظمتى كه خداوند به برادرشان، يوسف، داده بود خدا را شكر كردند و براى بزرگداشت اين عظمت به سجده افتادند. آن ها از اين كه از آن زندگى سخت در كنعان نجات يافته و برادرشان را پس از سال ها پيدا كرده و از كنعان به مصر كوچ كرده، و زندگى آبرومندانه اى پيدا كرده بودند، سر به سجده شكر ساييدند. همان گونه كه بنى اسرائيل هم براى خداوند سجده كردند، نه براى مسجد بيت المقدّس.
هنگامى كه مسلمانان و زوّار خانه خدا به هنگام نماز جماعت بر گرد خانه كعبه حلقه مى زنند و نماز جماعت دايرهوارى اقامه مى كنند و همگى در مقابل خانه كعبه سجده مى كنند، آيا آن ها خانه كعبه را مى پرستند، يا اين كه هيچ كس آن خانه را عبادت نمى كند، بلكه همگى جهت پرستش خداوند در برابر كعبه به سجده مى افتند؟
بنابراين، سجده در همه جا براى خدا و در حقيقت براى پرستش پروردگار عالم است، هر چند ممكن است انگيزه هاى آن متفاوت باشد. در نتيجه آيات سه گانه فوق استثناء قاعده كلّى توحيد عبادت محسوب نمى گردد.
* * *
![]() |
![]() |
![]() |