مقدّمه

 

قبل از شروع به تفسير آيه شريفه مباهله، تذكّر دو نكته لازم و ضرورى است:

[ 202 ]

1 . مباهله آخرين حربه

 

آيات 35 تا 60 سوره آل عمران پيرامون حضرت عيساى مسيح(عليه السلام) سخن مى گويد. در اين بيست و شش آيه، از تولّد حضرت عيسى(عليه السلام)، مقامات آن حضرت، شخصيّت مادرش، فضايل حضرت مريم(عليها السلام)، گفتگوى او با فرشتگان، مائده آسمانى، و مسائل ديگر بحث شده است. خداوند پس از اين بحث طولانى درباره حضرت عيسى(عليه السلام) به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد كه اگر مسيحيان پس از بيان همه اين امور و بحث هاى مستدلّ و منطقى باز هم زير بار نرفتند و اسلام را نپذيرفتند، راه متفاوت ديگرى در برخود با آنها انتخاب كن، با آنها مباهله كن، تا حق روشن شود.

 

2 . مباهله يعنى چه؟

 

مباهله از مادّه «بَهْل» گرفته شده است. و «بَهْل» در لغت عرب به معناى رها كردن است. شترها وقتى بچّه دار مى شوند پستانهاى آنها را مى بندند تا بچّه شتر همه شير مادر را نخورد و مقدارى براى صاحب شتر باقى بماند; ولى گاهى پستانها را باز مى كنند تا بچّه شتر هر چه ميل دارد بخورد، عرب به چنين شترى كه پستانهايش باز شده «ابل باهل» مى گويد، يعنى شترى كه شيرش رها شده تا بچّه اش از آن استفاده كند.

و امّا در اصطلاح، معناى ديگرى دارد و آن اين كه: هر گاه دو نفر بعد از بحث هاى منطقى و استدلالهاى عقلى و برهانهاى روشن، نتوانستند يكديگر را قانع كنند، در اينجا هر كدام در حقّ ديگرى نفرين مى كند و چنين مى گويد: «اگر من بر حق هستم و تو خلاف مى گويى به مجازات الهى گرفتار شوى» و ديگرى هم همين را تكرار مى كند. به چنين كارى با حصول شرائطش «مباهله» مى گويند.

ارتباط معناى لغوى واصطلاحى «مباهله» با يكديگر روشن است; زيرا در مباهله شخصى كه مدّعى است حق مى گويد طرف ديگر را رها مى كند و امر او را به خداوند محوّل و واگذار مى نمايد.

[ 203 ]

شرح و تفسير

 

دعوت به مباهله

 

«فَمَنْ حـاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مـا جـاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ» ـ اى پيامبر ما! هر يك از نصارى و مسيحيان پس از اين همه بحث و مباحث مربوط به عيسى بن مريم(عليهما السلام) و استدلالهاى متقن و متين پيرامون شؤون مختلف آن حضرت، اگر همچنان به لجاجت خود ادامه دادند، و عناد و لجاج بسان حجاب و پرده مانع راهيابى آنها به سوى حقّ و حقيقت شد، راه ديگرى در ادامه دعوت آنها به سوى حق انتخاب كن و با آنها مباهله كن.

«فَقُلْ تَعـالَواْ نَدْعُ أَبْنـاءَنـا وَأَبْنـاءَكُمْ وَنِسـاءَنـا وَنِسـاءَكُمْ وَأَنْفُسَنـا وَأنْفُسَكُمْ» ـ در اين قسمت از آيه، افرادى كه بايد در مراسم مباهله شركت كنند مشخّص مى شود.

پيامبر ما! به آنها بگو كه از سوى هر يك از طرفين مباهله، بايد چهار گروه در اين مراسم شركت كنند:

1 ـ رئيس مسلمانان، يعنى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و رئيس مسيحيان نجران.

2 ـ فرزندانمان و فرزندان شما.

3 ـ زنان ما و زنان شما.

4 ـ نفوس ما و نفوس شما.

در مباحث آينده پيرامون اين كه مراد از «ابنائنا» و «نسائنا» و «انفسنا» چيست؟ بطور مفصّل بحث خواهيم كرد.

«ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَى الْكاذِبينَ» ـ پس از اين كه افراد خاصّى ـ كه در بالا ذكر شد ـ از طرفين جهت مراسم مباهله حاضر شدند، مباهله به اين شكل انجام مى شود كه هر كس دروغ بگويد و در ادّعاى خود كاذب باشد، لعنت و عذاب الهى گريبانگير او شود، تا بدين وسيله حقيقت براى مردم روشن شود.

 

آيا مباهله انجام شد؟

 

سؤال : آيا مراسم مباهله طبق آداب و شرايطى كه قرآن فرموده، انجام شد؟

[ 204 ]

در صورت انجام، نتيجه و آثار مباهله چه بود؟

پاسخ : قرآن در اين مورد ساكت است، و از آيات اين كتاب الهى نمى توان استفاده كرد كه مراسم مباهله انجام شد يا نه، ولى اين داستان در تاريخ اسلام بسيار معروف است.

طبق آنچه در تاريخ آمده، پيامبر (صلى الله عليه وآله) جريان مباهله و چگونگى آن را با مسيحيان نجران در ميان گذاشت و روزى را جهت انجام مباهله معيّن كرد. اُسقف اعظم مسيحيان ـ كه بالاترين مقام مذهبى مسيحيان است ـ به آنها گفت:

«براى مباهله آماده گرديد، و در روز موعود حاضر شويد، اگر پيامبر اسلام در روز مباهله با اصحاب و ياران سرشناس و شخصيّت هاى معروف مسلمانان آمد، با او مباهله كنيد; امّا اگر به منظور مباهله با زن و بچّه آمد، از مباهله با او خود دارى كنيد. چرا؟ چون در صورت اوّل معلوم مى شود در نبوّت خود صادق نيست و در اين صورت مغلوب مى شود، ولى در صورت دوم معلوم مى شود كه با خداوند ارتباطى دارد كه با توكّل بر او به ميدان آمده است.»

به هر حال، روز موعود فرا رسيد، مسيحيان مشاهده كردند كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)دست دو پسر بچّه، حسن و حسين(عليهم السلام) را گرفته و به همراه على و فاطمه(عليهم السلام)مى آيد.

اسقف اعظم مسيحيان وقتى اين صحنه را مشاهده كرد گفت:

«من صورتهايى مى بينم كه اگر دعا كنند حتماً به هدف اجابت مى رسد و همه شما نابود مى شويد.(1) از مباهله خود دارى كنيد و به مسلمانها اعلان كنيد كه حاضريم به صورت يك اقلّيّت سالم در كنار شما زندگى كنيم و ماليات لازم را نيز مى پردازيم.»


1 . كسى كه حاضر به مباهله مى شود، بايد واجد دو اصل باشد:

نخست اين كه به گفته و ادّعاى خويش ايمان داشته باشد. آدم متقلّب و دروغگو هرگز دست به مباهله نمى زند.

ديگر اين كه چنين شخصى رابطه نزديكى با خدا دارد كه وقتى دست به دعا بر مى دارد و نفرين مى كند، دعاى او اجابت مى گردد. علماى نجران كه سه نفر يا ده نفر بودند، با درك اين دو اصل در چهره پيامبر(صلى الله عليه وآله)و همراهانش، از مباهله خود دارى كردند.

[ 205 ]

پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) خواسته آنها را پذيرفت و از مباهله صرفنظر كرد.

داستان مباهله ـ بصورت مختصر كه گذشت ـ در همه تواريخ اسلامى ثبت شده است. ابوبكر جصّاص از علماى قرن چهارم هجرى در دو كتابش دو عبارت زيبا و جالب در اين زمينه دارد:

1 ـ وى در كتاب «احكام القرآن» مى گويد:

إنّ رواة السّير ونقلة الاثر لم يختلفوا في أنّ النّبي(صلى الله عليه وآله) أخذ بيد الحسن والحسين وعلي وفاطمة ودعا النصارى الّذي حاجّوه الى المباهله(1)

راويان تاريخ و ناقلان آثار و اخبار و مورّخان هيچ گونه اختلافى ندارند در اين كه پيامبر در روز مباهله در حالى كه دست حسن و حسين را به دست داشت و على و فاطمه همراهش بودند، براى مباهله با نصارى حاضر شد و مسيحيان نجران را به مباهله دعوت كرد.

2 ـ نويسنده مذكور در كتاب «معرفة علوم الحديث» مى گويد:

قد تواترت الاخبار في التّفاسير عن عبدالله بن عبّاس و غيره أنّ رسول الله(صلى الله عليه وآله)أخذ يوم المباهلة بيد علي والحسن والحسين و جعلوا فاطمة ورائهم ثم قال : هؤلاء أبنائنا و أنفسنا و نسائنا(2)

رواياتى كه عبدالله بن عبّاس و ديگران، از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) (در شأن نزول آيه مباهله) نقل كرده اند، متواتر است. مضمون اين اخبار چنين است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)در روز مباهله على و حسن و حسين را به همراه داشت و فاطمه در پشت سر آنها حركت مى كرد و با اين افراد جهت مباهله حاضر شد و فرمود: اينها «فرزندان ما» و «نفوس ما» و «زنان ما» هستند.

بنابر اين، روايات و احاديث بسيار زيادى در شأن نزول و تفسير آيه مباهله وارد شده است. در اينجا براى نمونه فقط به يك روايت اكتفا مى كنيم:

در بخش «فضائل الصّحابه» كتاب صحيح مسلم، روايت جالب و تكاندهنده اى


1 . احكام القرآن، جلد 2، صفحه 16 ( به نقل از احقاق الحق، جلد 3، صفحه 48).

2 . معرفة علوم الحديث، طبع مصر، صفحه50 (به نقل از احقاق الحق، جلد 3، صفحه 48).

[ 206 ]

به نقل از سعد بن ابى وقاص نقل شده است:

 

سعد مى گويد: به ملاقات معاويه رفتم، معاويه گفت: شنيده ام كه تو على را لعن نمى كنى! چرا علىّ بن ابى طالب را سبّ و ناسزا نمى گوئى؟(1)

سعد در پاسخ خطاب به معاويه «لعنة الله عليه» گفت: من سه جمله از پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) درباره على(عليه السلام) شنيده ام كه مانع اجابت تقاضاى تو مى شود:

الف ـ هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) عازم جنگ تبوك بود و على را به عنوان جانشين خود در مدينه تعيين كرد، على از آن حضرت پرسيد: چرا مرا در مدينه مى گذاريد و به همراه خود به جنگ نمى بريد؟ حضرت فرمود:

«آيا راضى نيستى كه نسبت تو به من همچون نسبت هارون به موسى باشد; همانگونه كه هارون برادر و جانشين موسى بود، تو هم برادر و جانشين من هستى.»

ب ـ در جنگ خيبر افراد مختلفى براى فتح قلعه خيبر رفتند و نا اميد برگشتند تا اين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) در يكى از شبها فرمود:

«فردا پرچم را به مردى خواهم داد كه از مبارزه خسته نمى شود و به دشمن پشت نمى كند!»

همه اصحاب منتظر بودند تا ببينند منظور حضرت كيست؟ پيامبر نگاهى به اصحاب كرد و همه را از نظر گذراند، امّا على را نديد، سئوال كرد على كجاست؟

گفتند: او مبتلى به چشم درد است و مشغول استراحت مى باشد.

فرمود: «على را حاضر كنيد!»

على به خدمت پيامبر آمد، حضرت مقدارى از آب دهانش را به چشم على ماليد، چشم على به بركت آب دهان پيامبر و به اذن خدا خوب شد و سپس پرچم را به او داد و على(عليه السلام) طّى ماجراى جالبى قلعه خيبر را فتح كرد!


1 . اين جمله نهايت مظلوميّت حضرت على(عليه السلام) و اوج كينه و دشمنى بنى اميّه نسبت به آن حضرت را مى رساند. آنها آنقدر كثيف و خبيث بودند كه سبّ و لعن على را با اين كه آن حضرت نزد همه مسلمانان لا اقل به عنوان خليفه چهارم مورد قبول بود، آن قدر رواج دادند كه حتّى اگر كسى اين كار را نمى كرد مورد مؤاخذه قرار مى گرفت! تعجّب از بعضى برادران اهل سنّت است كه از بنى اميّه و در رأس آنها معاويه با چنين جناياتى دفاع مى كنند و از اين ام الخبائث به «مولاى ما معاويه!» نام مى برند!

[ 207 ]

ج ـ در داستان مباهله، پيامبر(صلى الله عليه وآله) به همراه على، فاطمه، حسن و حسين(عليهم السلام) به اسقبال مسيحيان نجران رفت و آماده مباهله شد.

سعد پس از بيان مطالب فوق به معاويه گفت: معاويه! آيا با اين فضائلى كه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) در مورد على شنيده ام مى توانم او را لعن كنم؟!

معاويه «لعنة الله عليه» ساكت شد و از گفته خود پشيمان گشت.(1)

 

«ابنائنا»، «نسائنا» و «انفسنا» كيانند؟

 

در اين كه منظور از «نسائنا» تنها دختر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام)است، ظاهراً هيچ اختلافى بين ما و برادران سنّى وجود ندارد، همانگونه كه علماء شيعه و اهل سنّت بالاتّفاق «ابنائنا» را به حسن و حسين(عليهما السلام) تفسير كرده اند و در اين نكته كه امام حسن و امام حسين(عليهما السلام)، مشمول ابنائنا هستند اختلاف نظرى ندارند.

بنابر اين محور اصلى و مركزى بحث پيرامون تفسير «انفسنا» مى باشد، بدين جهت لازم است بحث بيشترى پيرامون اين جمله داشته باشيم.

مرحوم قاضى نور الله شوشترى، در كتاب ارزشمندش، احقاق الحق، مى فرمايد:

اجمع المفسّرون على ان «ابناءنا» اشارة الى الحسن والحسين(عليهما السلام) و «نسائنا» اشارة الى فاطمه(عليها السلام) و «انفسنا» اشارة الى على(عليه السلام)

مفسّران قرآن مجيد (از شيعه و اهل سنّت) اجماع واتّفاق نظر دارند كه منظور از «ابنائنا» حسن و حسين(عليهما السلام)، و مراد از «نسائنا» فاطمه زهرا(عليها السلام)و منظور از «انفسنا» على(عليه السلام)مى باشد.

آية الله العظمى مرعشى ـ رحمة اللّه عليه ـ در پاورقى اين كتاب از حدود شصت كتاب (از كتب اهل سنّت) مطلب فوق را نقل مى كند.(2) معناى اين سخن آن است كه مطلب بقدرى واضح و روشن است كه در تمام كتب اهل سنّت منعكس شده است.


1 . صحيح مسلم، جلد 4، صفحه 187، حديث 32.

2 . احقاق الحق، جلد 3، صفحه 46.

[ 208 ]

ولى متأسّفانه عليرغم اين همه روايات، افراد كمى از مفسّران اهل سنّت، كه گرفتار تعصّب بيجا و تفسير به رأى شده اند، در تفسير آيه شريفه مطالب حيرت آورى گفته اند; به دو نمونه آن توجّه كنيد:

1 ـ آلوسى در روح المعانى پس از اعتراف به اين كه به غير از على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) كس ديگرى در داستان مباهله همراه پيامبر(صلى الله عليه وآله) نبوده است و با تأكيد بر اين كه هيچ انسان مؤمنى نبايد در اين مسأله شك كند، به بيان استدلال علماء شيعه مى پردازد و مدّعى مى شود كه منظور از «انفسنا» خود پيامبر است و «على» جزء «ابنائنا» است; زيرا در ادبيّات عرب به داماد هم پسر گفته مى شود!»(1)

پاسخ اين سخن بسيار روشن است; زيرا طبق اين آيه شريفه پيامبر از «ابنائنا» و «انفسنا» و «نسائنا» دعوت كرده است. اگر منظور از «أنفسنا» خود پيامبر(صلى الله عليه وآله)باشد، آيا دعوت از خويشتن معنى دارد؟ با توجّه به اين كه قرآن مجيد فصيح ترين سخنان است، قطعاً چنين مطلب غير فصيحى نمى گويد و به پيامبر دستور نمى دهد كه از خويشتن دعوت كند. پس قطعاً منظور از «انفسنا» خود پيامبر(صلى الله عليه وآله)نيست. علاوه بر اين، ما در ادبيّات عرب نديده ايم كه به داماد، پسر خطاب شود و چنين استعمالى بسيار نامأنوس و مجازى مى باشد.

از چنين اظهار نظرهايى زياد تعجّب نكنيد; اين، نتيجه تعصّب هاى بيجاست; اين گونه تعصّبها بجائى مى رسد كه بعضى از اشخاص حاضر هستند براى حفظ عقائد نادرست خود، حتّى مطالبى را بر قرآن تحميل كنند!

2 ـ عجيب تر از سخن آلوسى، نظريّه محمّد عبده در المنار است. وى در كتاب المنار، هنگامى كه به تفسير آيه مباهله مى رسد، مى نويسد:

الرّوايات متّفقة على أنّ النّبي(صلى الله عليه وآله) اختار للمباهلة عليّاً وفاطمة و ولديهما و يحملون كلمة نسائنا على فاطمة وكلمة انفسنا على عليٍّ فقط و مصادر هذه الرّوايات الشّيعة و مقصدهم منها معروف(2)


1 . روح المعانى، جلد 3، صفحه 189.

2 . المنار، جلد 3، صفحه 322.

[ 209 ]

احاديث و روايات اتّفاق دارند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى مباهله على وفاطمه و دو پسر آنان را انتخاب كرد. و كلمه «نسائنا» در آيه شريفه بر فاطمه و كلمه «انفسنا» بر «على» حمل شده است; البتّه مستند اين روايات و منبع آن، شيعيان است و هدف آنها از اين گونه روايات روشن است!

واقعاً اين سخن از محمّد عبده عجيب است و صدر و ذيل آن متناقض مى باشد زيرا در ابتداى سخن ادّعاى اتّفاق واجماع روايات مى كند و در ذيل آن، همه آنها را به شيعه نسبت مى دهد!

علاوه بر اين كه (همانگونه كه گذشت) سخن ذيل صحيح نيست، چون بيشتر روايات مذكور ـ بر خلاف ادّعاى ايشان ـ از اهل سنّت نقل شده است.

در مقابل اين سخنان بى اساس جز تأسّف و افسوس چيزى نمى توان گفت.

به هر حال، آيه مباهله، با توضيحاتى كه گذشت، از آيات محكم و صريحى است كه دلالت روشنى بر ولايت اميرمؤمنان(عليه السلام) و فرزندانش(عليهم السلام) دارد.

سؤال : درست است كه آيه مباهله فضيلت و افتخارى براى اميرالمؤمنين، علىّ بن ابى طالب(عليه السلام)، محسوب مى شود; ولى چه ارتباطى با مسأله ولايت و رهبرى آن حضرت دارد، كه شما در اينجا به عنوان يكى از آيات مربوط به ولايت مورد بحث قرار داده ايد؟

پاسخ : همانگونه كه گذشت منظور از «أنفسنا» در آيه مباهله، شخص حضرت على(عليه السلام) است. اين كه پيامبر(صلى الله عليه وآله)، على(عليه السلام) را جان خود خوانده، و او را «نفس» خويش خطاب كرده، آيا معناى حقيقى مراد است، يا تنزيل مقامى منظور است؟

بدون شك معناى حقيقى منظور نيست; يعنى «على» پيامبر نيست! بلكه منظور اين است كه على(عليه السلام) در فضائل و كمالات و مقامات همچون پيامبر(صلى الله عليه وآله)است، در شجاعت و رشادت و شهامت و تقوا و ايثار و خلاصه تمام كمالات و مقامات مانند پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است. نتيجه اين كه على(عليه السلام) در مقامات و كمالات نازل منزله پيامبر(صلى الله عليه وآله) و تالى تلو اوست.

با توجّه به اين مطلب اگر قرار باشد پس از پيامبر(صلى الله عليه وآله) خليفه و جانشينى براى آن

[ 210 ]

حضرت از سوى خداوند انتصاب شود، يا امّت اسلامى كسى را براى اين منظور انتخاب كنند، آيا نبايد شخصى را انتخاب كنند كه همطراز پيامبر، يا در مرحله بعد از آن حضرت باشد؟

آيا نبايد شخصى منتخب مردم يا منصوب الهى باشد كه در فضائل و كمالات، مخصوصاً تقوا و عصمت، همچون پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) باشد؟

و اگر با وجود چنين شخصى، اشخاص ديگرى انتخاب شوند، آيا عقل چنين كارى را قبيح و زشت نمى شمرد؟

بنابر اين، از انطباق جمله «انفسنا» به شخص «علىّ بن ابى طالب(عليه السلام)» مى توان پلى به سوى ولايت و امامت زد و بدين وسيله ولايت را ثابت كرد.

پروردگارا ! ما را قدردان نعمت بى بديل و بزرگ ولايت اهل البيت(عليهم السلام)، قرار ده و لطف و عنايت آن بزرگواران را در دنيا، و شفاعتشان را در عُقبى، شامل حالمان بگردان.

 

* * *

 

 

[ 211 ]

 

 

 

آيات فضائل اهل البيت(عليهم السلام)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

4

آيات سوره دهر

 

اِنَّ الاَْبْرارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْس كانَ مِزاجُها كافُوراً * عَيْناً يَشْرَبُ بِها عِبادُ اللهِ يُفَجِّرُونَها تَفْجيراً * يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخافُونَ يَوْماً كانَ شَرُّهُ مُسْتَطيراً * وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّه مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ اَسيراً * اِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ لا نُريدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً * اِنّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَريراً

«سوره انسان ، آيات 5 تا 10»

[ 212 ]

 

 

 

 

[ 213 ]

 

آيات

سوره دهر

 

 

 

 

آيات سوره دهر

 

 

 

اِنَّ الاَْبْرَارَ يَشْرَبُونَ مِنْ كَأْس كَانَ مِزَاجُهَا كَافُوراً* عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً* يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخَافُونَ يَوْماً كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً* وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ اَسِيراً* اِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللهِ لاَ نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزَآءً وَ لاَ شُكُوراً* اِنَّا نَخَافُ مِنْ رَبِّنَا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً

 

به يقين ابرار (و نيكان) از جامى مى نوشند كه با عطر خوشى آميخته است، از چشمه اى كه بندگان خاصّ خدا از آن مى نوشند، و از هر جا بخواهند آن را جارى مى سازند. آن ها به نذر خود وفا مى كنند، و از روزى كه شرّ و عذابش گسترده است مى ترسند، و غذاى (خود) را با اين كه به آن علاقه (و نياز) دارند، به «مسكين» و «يتيم» و «اسير» مى دهند. (و مى گويند:) ما شما را به خاطر خدا اطعام مى كنيم، و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمى خواهيم. ما از پروردگارمان خائفيم، در آن روزى كه عبوس و سخت است!

«سوره دهر (انسان)، آيات 5 تا 10»

 

دورنماى بحث

 

يكى از فضايل مهمّ و عبرت آموز حضرت على (عليه السلام)، بلكه از فضايل اهلبيت عصمت و طهارت (عليهم السلام)، در آيات سوره انسان مطرح شده است. هيجده آيه از سى و يك آيه اين سوره، پيرامون اين فضيلت بى نظير سخن مى گويد. بخشى از آيات هيجده گانه فوق، پيرامون اصل ماجرا سخن مى گويد و چهارده آيه ديگر در مورد

[ 214 ]

جزاء و پاداش عمل بزرگ آن خانواده گرانقدر بحث مى كند. شرح اين مطالب در مباحث آينده خواهد آمد.

 

شأن نزول

كتاب هاى فراوانى شأن نزول آيات مورد بحث را مطرح كرده اند. مرحوم علاّمه امينى در الغدير شأن نزولى را كه خواهيم آورد از 34 كتاب از كتب اهل سنّت(1)، و مرحوم قاضى نورالله شوشترى از 36 كتاب از كتاب هاى آنان اين مطلب را نقل كرده است.(2) بنابراين شأن نزولى كه مى آيد در سرحدّ تواتر است. خلاصه شأن نزولى كه مورد اتّفاق تمام منابع فوق است به شرح زير است:

امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) در سنّ طفوليّت بيمار شدند، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) براى عيادت فرزندان بيمارش به خانه على و فاطمه (عليهما السلام)آمد، آن حضرت هنگامى كه بيمارى نوه هاى عزيزش را مشاهده كرد، خطاب به على (عليه السلام) فرمود: «نذرى كنيد، تا خداوند بيمارانتان را شفا دهد!»

على (عليه السلام) بلافاصله عرض كرد: «خداوندا ! اگر فرزندانم شفا يابند، سه روز روزه مى گيرم.»

فاطمه (عليها السلام) نيز به همين شكل نذر كرد; حتّى امام حسن و امام حسين (عليهما السلام)نيز


1 . الغدير، جلد 3، صفحه 107 ـ به ده مورد از كتاب هايى كه الغدير شأن نزول فوق را از آن ها نقل كرده، توجّه كنيد: 1. نوادر الاصول، صفحه 64 ; 2. العقد الفريد، جلد 3، صفحه 42 ; 3. الكشف و البيان، صفحه 427ـ307 ; 4. مناقب خوارزمى، صفحه 180 ; 5 . مطالب السّئول، صفحه 31 ; 6 . نورالابصار، صفحه 14ـ12 ; 7. فتح القدير، جلد 5، صفحه 338 ; 8 . روح البيان، جلد 10، صفحه 268 ; 9. الاصابة، جلد 4، صفحه 387 ; 10. الدّرّ المنثور، جلد 6، صفحه 299.

2 . احقاق الحق، جلد 3، صفحه 157، به بعد ـ ده مورد از كتاب هايى كه احقاق الحق شأن نزول فوق را از آن ها نقل كرده، به شرح زير است: 1. كشّاف، جلد 4، صفحه 169 ; 2. اسباب النّزول، صفحه 331 ; 3. معالم التّنزيل، جلد 7، صفحه 159 ; 4. التّفسير الكبير، جلد 3، صفحه 243 ; 5 . تذكرة ابن الجوزى، صفحه 322 ; 6 . كفاية الطّالب، صفحه 201 ; 7. تفسير قرطبى، جلد 19، صفحه 129 ; 8 . ذخاير العقبى، صفحه 102 ; 9. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد اوّل، صفحه 7 ; 10. تفسير علاّمه نيشابورى، جلد 29، صفحه 5112 .

[ 215 ]

ـ على رغم اين كه سنّ آن ها كم بود ـ به تبعيّت از پدر و مادر به همان شكل نذر نمودند. فضّه (خادمه) كه در آن جا حاضر بود نيز ـ احتمالا ـ به همان شكل نذر كرد.

طولى نكشيد كه كسالت آن دو ريحانه پيامبر برطرف شد و بنا شد كه اهل البيت (عليهم السلام)نذرشان را ادا كنند. روز اوّل روزه گرفتند; على (عليه السلام)براى افطار اين سه روز مقدارى جو تهيّه كرد، آن را آرد كردند و به سه قسمت تقسيم كردند، قسمتى از آن را جهت تهيّه نان براى افطار روز اوّل خمير كردند و به تعداد افراد روزه دار، نان جو تهيّه نمودند. به هنگام افطار صدايى از پشت درب حياط منزل شنيده شد، اهل خانه به بيرون از خانه آمدند، شخصى را ملاحظه كردند كه اين گونه آن ها را خطاب كرد:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَهْلَ الْبَيْتِ» سپس عرض كرد: «من شخص محتاج، نيازمند و مسكينى هستم، به من كمك كنيد.»

حضرت على (عليه السلام) نانى كه سهم خودش بود را به آن فقير داد، فاطمه (عليها السلام) نيز چنين كرد; بقيّه اعضاى خانواده هم سهميّه خويش را به آن مسكين دادند و آن شب با آب افطار كردند.(1)

روز بعد هم روزه گرفتند و با 3 1 ديگر از آرد جو نان تهيّه كردند; آماده خوردن افطارى بودند، باز صداى شخصى را از خارج منزل شنيدند، كه مى گويد:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَهْلَ الْبَيْتِ»، به خارج منزل رفتند. از او پرسيدند: تو كيستى و چه حاجتى دارى؟

گفت: «يتيمى از يتيمان اين شهر هستم، گرسنه ام سيرم كنيد»، باز على (عليه السلام)سهم خويش را به آن يتيم داد و بقيّه نيز همين كار را در كمال اخلاص و جهت رضاى


1 . امروزه سفره ها رنگين شده و متأسّفانه گاه به ناشكرى منتهى مى شود، به گونه اى كه اگر در بعضى از سفره ها بيش از يكى دو نوع غذا نباشد، اهل آن سفره شروع به گله و ناشكرى مى كنند و اين خطرناك است! امّا وضع عموم مسلمانان در آن زمان مناسب نبود، غالب مردم با آب و نان خالى شكم خود را سير مى كردند.

[ 216 ]

خدا انجام دادند; و همچون شب اوّل با آب افطار كردند!

روز سوم را نيز طبق نذرى كه داشتند روزه گرفتند و همان داستان روز اوّل و دوم تكرار شد و اين بار شخص اسيرى(1) تقاضاى كمك كرد، حضرت على (عليه السلام)و تمام اعضاى خانواده، افطارى خويش را به آن شخص اسير دادند; و سومين شب را هم با آب افطار كردند و بدين ترتيب به نذر خويش وفا نمودند.

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) روز بعد امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) را، در حالى كه رنجور و ضعيف شده بودند و از شدّت ضعف به خود مى لرزيدند مشاهده كرد و از اين وضع ناراحت شد و از سوى ديگر چشم هاى گودرفته فاطمه (عليها السلام) بر ناراحتى و حزن پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) افزود، از على (عليه السلام)پرسيد:

يا على! چرا بچّه ها اين قدر ضعيف و رنجور شده اند؟ چرا رنگ دخترم فاطمه پريده است؟

حضرت على (عليه السلام)جريان را براى آن حضرت بازگو كرد، در اين هنگام جبرئيل نازل شد و آيات سوره انسان را آورد.

 

شرح و تفسير

 

ويژگيهاى پنجگانه اهل البيت(عليهم السلام)

 

چهار آيه از آيات هيجده گانه در مورد اصل كار اين خاندان بزرگوار بحث مى كند، و چهارده آيه ديگر به بيان اجر و پاداش اين ايثار به يادماندنى و بى نظير مى پردازد. ابتدا به شرح و تفسير چهار آيه اوّل توجّه كنيد; در اين آيات، پنج ويژگى بارز اهل البيت (عليهم السلام)مطرح شده است:


1 . در صدر اسلام كفّارى كه در جنگ هاى اسلامى اسير مى شدند، به عنوان برده در اختيار مسلمانان قرار مى گرفتند، تا در كارهاى شخصى به آن ها كمك كنند. بعضى از مسلمان ها كه حتّى قادر به تهيّه مايحتاج خويش نبودند، آن ها را آزاد و رها مى كردند و چون اين اسيران در مكّه و مدينه كسى و چيزى نداشتند، محتاج كمك ديگران بودند.

[ 217 ]

1 . وفاى به عهد و پيمان

 

«يُوفُونَ بِالنَّذْرِ» ـ اوّلين كار با ارزش اين خاندان، كه بايد سرمشق همه شيعيان باشد، اين است كه به نذر خويش عمل كردند. امّا بعضى از شيعيان به هنگام زحمت و رنج و بلا و مصيبت و بيمارى و كسالت نذر مى كنند، ولى هنگامى كه مشكلاتشان برطرف مى شود و زمان عمل به نذر فرامى رسد، به بهانه هاى مختلف از عمل كردن به نذر شانه خالى مى كنند; گاه در اجراى صحيح صيغه نذر شك مى كنند! گاه در اصل خواندن صيغه نذر ترديد مى نمايند! و خلاصه، به هر بهانه اى از عمل به نذر خوددارى مى كنند. مانند آن شخصى كه در يك موقعيّت خطرناكى گرفتار شده بود، به گونه اى كه احتمال زنده ماندنش بسيار كم بود. در آن حال خطر، نذر سنگينى كرد و اتّفاقاً نجات يافت، وقتى كه از خطر جست خطاب به امامزاده اى كه براى او نذر كرده بود گفت: اى امامزاده! من در آن لحظات خطرناك از ترس جانم چنين نذر سنگينى كردم، شما چرا باور كرديد و مرا نجات داديد؟! آرى، بعضى از ما مسلمانان مصداق اين آيه شريفه هستيم:

فَاِذا رَكِبُوا فِى الْفُلْكِ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمّا نَجّاهُمْ اِلَى الْبَرِّ اِذاهُمْ يُشْرِكُونَ(1)