با توجّه به امور فوق، پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) از انجام حج در سال نهم منصرف شد، تا اين كه آيات اوّليّه سوره توبه نازل گشت كه طبق اين آيات پيامبر موظّف شد چهار مطلب را در مراسم حجّ سال دهم هجرت به مشركان ابلاغ كند:

1 ـ «لا يَحِجَّنَّ الْبَيْتَ مُشْرِكٌ» ـ پس از سال دهم هجرت هيچ مشركى حق ندارد حج به جا آورد، آن ها حقّ ورود به مسجدالحرام را پس از اين نخواهند داشت. خانه اى كه قهرمان مبارزه با بت پرستى و بت شكن تاريخ آن را بنانهاده، جاى بت پرستان و مشركان نيست. مشرك و بت پرست نبايد برگرد خانه توحيد بچرخد; مگر اين كه دست از شرك خويش بردارد.

2 ـ «وَ لا يَطُوفَنَّ بِالْبَيْتِ عُرْيانٌ» ـ پس از اين، هيچ كس حق ندارد برهنه برگِرد خانه خداوند طواف كند و با اين كار زشت خويش فضاى روحانى و معنوى و ملكوتى مسجدالحرام را آلوده نمايد.

3 ـ «وَ لايَدْخُلَ الْبَيْتَ اِلاّ مُؤمِنٌ» ـ در گذشته ورود به داخل كعبه براى عموم مردم امكان پذير بود (برخلاف امروز كه اين سعادت جز براى افراد معدود و انگشت شمار، براى كسى حاصل نمى شود) و مسلمان و مشرك داخل كعبه مى رفتند، ولى پس از ابلاغ اين پيام هيچ مشركى حق ندارد وارد خانه كعبه گردد.

4 ـ «وَ مَنْ كانَتْ لَهُ مُدَّةٌ فَهُوَ اِلى مُدَّتِه وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ مُدَّةٌ فَمُدَّتُهُ اَرْبَعَةُ اَشْهُر» ـ آن عدّه از مشركين كه با پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)عهد و پيمان ترك مخاصمه داشتند و هيچ مدّتى براى آن ذكر نشده بود، تا چهار ماه فرصت داشتند كه اسلام بياورند، پس از چهار ماه هيچ عهد و پيمانى بين پيامبر و آن ها نخواهد بود، امّا آن ها كه عهد و پيمانشان داراى مدّت بود و هنوز مدّت آن نرسيده بود و برخلاف عهد خويش عمل نكرده بودند و به كمك دشمنان اسلام نشتافته بودند، عهد و پيمان آن ها تا پايان مدّت محترم بود.(1)


1 . تفسير نمونه، جلد 7، صفحه 289.

[ 335 ]

پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) موظّف بود امور فوق را در ايّام حجّ سال دهم هجرت به اطّلاع مشركان برساند. حضرت براى اين كار ابوبكر را انتخاب كرد تا آيات اوّليّه سوره توبه را در ايّام حج براى مشركان بخواند، او بدين منظور به سمت مكّه حركت كرد، مدّتى نگذشت كه جبرئيل امين بر پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) نازل شد و عرض كرد:

«اين مأموريّت را خودت، يا مردى كه مثل توست بايد انجام دهد; نه شخص ديگرى» پيامبر پس از اين پيام، به على فرمود:

على جان برو و آيات اوّليّه سوره توبه را از ابوبكر بگير و در مراسم حج به اطّلاع مشركان برسان!

على(عليه السلام) طبق دستور پيامبر آيات را از ابوبكر گرفت و آن ها را در ايّام حج به اطّلاع مشركان رسانيد.(1)

مرحوم طبرسى در اين مورد مى گويد:

اجمع المفسّرون و نقلة الاخبار انّه لمّا نزلت برائة رفعها رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم)الى ابى بكر، ثم اخذها منه و دفعها الى علىّ بن ابى طالب(2)

تمام مفسّران عالم اسلام، اعمّ از شيعه و سنّى، و تمام محدّثان و راويان اخبار، اجماع و اتّفاق دارند بر اين كه هنگامى كه سوره توبه بر پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) نازل شد آن حضرت، اين سوره را به ابوبكر داد (تا در مراسم حج براى مشركان بخواند) سپس از وى پس گرفت و به على سپرد (تا آن حضرت اين مأموريّت را انجام دهد).

آنچه مجمع البيان گفته و ما به صورت مشروح تر توضيح داديم، قدر مشترك تمام رواياتى است كه در اين زمينه وارد شده، و تنها احقاق الحق آن را از چهل كتاب از كتاب هاى اهل سنّت نقل كرده است!(3)


1 . تفسير نمونه، جلد 7، صفحه 275.

2 . مجمع البيان، جلد 3، صفحه 3.

3 . احقاق الحق، جلد 3، صفحه 427 به بعد.

[ 336 ]

اختلاف در جزئيّات

 

البتّه روايات مذكور در مورد جزئيّات اختلاف دارند، كه به نمونه اى از آن اشاره مى شود:

در برخى از روايات آمده است كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) على را بر شتر مخصوص خودش، كه به «ناقه غضبى» معروف بود، سوار كرد و على در مسجد شجره كه در نزديكى مدينه است و يكى از ميقات هاى حجّ تمتّع و عمره محسوب مى شود، به ابوبكر رسيد و فرمان پيامبر را براى ابوبكر بيان كرد. ابوبكر شديداً ناراحت شد و به مدينه بازگشت و خدمت پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) رسيد و عرض كرد:

«اَنْزَلَ فِىَّ شَىْءٌ; آيا در مذمّت من آيه اى از سوى خداوند نازل شده است؟»

پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود:

 

نه، ولى من از سوى خداوند دستور دارم كه اين كار را انجام دهم، اين كار يا بايد توسّط خود من، يا شخصى كه جزء اهل بيت من است انجام شود (لا، اِلاّ اَنّى اُمِرْتُ اَنْ اُبَلِّغُهُ اَنَا اَوْ رَجُلٌ مِنْ اَهْلِ بَيْتى(1)).

 

خلاصه اين كه، از اين روايات استفاده مى شود تغيير مأموريّت از سوى شخص پيامبر نبوده، بلكه خداوند او را مأمور به اين كار كرده است. به هر حال، اين مأموريّت به حضرت على (عليه السلام) سپرده شد و آن حضرت با انجام اين مأموريّت نگرانى هاى پيامبر را در مورد انجام حج، كه پيشتر به آن اشاره شد، از بين برد و با پاكسازى كعبه از آخرين بقاياى شرك و بت پرستى، مقدّمات سفر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به مكّه براى انجام حجّة الوداع آماده شد.

 

شرح و تفسير

 

هشدارى جدّى به مشركان

 

«بَراءَةٌ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِه اِلَى الَّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ; اين، اعلام بيزارى از


1 . خصائص نسائى، صفحه 28 (به نقل از تفسير نمونه، جلد 7، صفحه 276).

[ 337 ]

سوى خدا و پيامبر او، به كسانى از مشركان است كه با آن ها عهد بسته ايد!» ـ پيمان بين مسلمانان و مشركانى كه پيمانشان مدّت ندارد از اين ساعت لغو و كأن لم يكن تلقّى مى گردد.

«فَسيحُوا فِى االاَْرْضِ اَرْبَعَةَ اَشْهُر وَ اعْلَمُوا اَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِى اللهِ وَ اَنَّ اللهَ مُخْزِى الْكافِرينَ; با اين حال (كه پيمان شما با رسول خدا لغو شده است) چهار ماه مهلت داريد كه آزادانه در زمين سير كنيد و هر جا كه مى خواهيد برويد و بينديشيد، و بدانيد كه شما نمى توانيد خدا را ناتوان سازيد، (و از قدرت او فرار كنيد، و بدانيد) خداوند خوار كننده كافران است.»

سؤال : چرا پيامبر پيمان هايش را با مشركان نقض كرد؟ آيا اين نقضِ پيمان، شامل تمام پيمان هاى حضرت مى شد؟

پاسخ : از آيات بعد استفاده مى شود كه مسأله لغو پيمان ها تنها در مورد پيمان هايى بود كه مدّت خاصّى نداشته، يا مدّت آن به سر رسيده است، و همچنين پيمان هايى كه مدّت آن به إتمام نرسيده، ولى مشركان پيمان شكنى كرده بودند و به دشمنان اسلام و مسلمين در جنگ أحزاب و مانند آن كمك كرده بودند، امّا پيمان هايى كه مدّت آن به پايان نرسيده بود، و صاحبان آن تخلّفى نكرده بودند و به يارى دشمنان اسلام نشتافته بودند، چنين پيمان هايى بر قوّت خود باقى بود و تا پايان يافتن مدّتش مورد احترام پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) و مسلمانان بود، همان گونه كه در آيه چهارم سوره توبه اين نوع پيمان ها استثناء شده است; زيرا عهد و پيمان از نظر اسلام، هر چند با دشمن بسته شود، محترم است و اگر مصلحتى ايجاب كند كه مسلمانان با كفّار عهد و پيمانى داشته باشند، بايد آن را محترم بشمارند و بر طبق آن عمل كنند.

«وَ اَذانٌ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِه اِلَى النّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الاَْكْبَرِ; و اين، اعلامى از ناحيه خدا و پيامبرش به عموم مردم در روز «حجِّ اكبر» است». در مورد «حجّ اكبر» تفسيرهاى مختلفى ذكر شده است ، ولى بهترين تفسير اين است كه منظور از حجّ اكبر همان «حجّ تمتّع» است كه وقوف در «عرفات» و «مشعرالحرام» و «منى» و «قربانى» و

[ 338 ]

«رمى جمرات» و مانند آن دارد و منظور از حجّ اصغر «عمره تمتّع» مى باشد.(1) به هر حال بايد ديد كه اين اعلام خدا و رسولش در حجّ تمتّع سال نهم هجرت چه بوده است؟ به ادامه آيه توجّه كنيد:

«اَنَّ اللهَ بَرىءٌ مِنَ الْمُشْرِكينَ وَ رَسُولُهُ» ـ اعلام خداوند و رسولش به همه مشركين اين است كه خدا و پيامبرش از مشركين بيزار هستند، بدين جهت پيمان ها لغو مى شود. بنابراين مشركين و كفّار دو راه بيشتر در پيش رو ندارند: راه اوّل آن است كه از گذشته خويش توبه كنند و دست از شرك بردارند و به اسلام و آيين توحيد روى آورند.

«فَاِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ» ـ مشركان و بت پرستان كه پيمان آن ها لغو شده است، اگر راه توبه و پذيرش اسلام را در پيش بگيرند و به اسلام بگروند براى آن ها بهتر است; زيرا هم امنيّت آن ها در دنيا تأمين مى شود و هم در سايه عمل به قوانين اسلام، و انجام واجبات و ترك محرّمات، سعادت اخروى آن ها تأمين مى گردد.

«وَ اِنْ تَوَلَّيْتُمْ فَاعْلَموُا اَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِى اللهِ وَ بَشِّرِ الَّذينَ كَفَروُا بِعَذاب اَليم» ـ و اگر توبه نكنند، و بر عقايد شرك آلود خود پافشارى كنند، و از حق سرپيچى نمايند، نمى توانند از قلمرو قدرت خداوند خارج شوند و آن حضرت را ناتوان سازند! علاوه بر اين كه مجازات و عذابى دردناك هم در انتظار آن هاست.

 

آيا اين مأموريّت فضيلت است؟

 

سؤال : طبق آنچه كه گذشت حضرت على (عليه السلام) از سوى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم)مأمور ابلاغ آيات اوّليّه سوره توبه به مشركان مكّه در ايّام حجّ تمتّع شد، و اين مأموريّت، كه در ابتدا به ابوبكر سپرده شده بود، از وى پس گرفته شد; آيا اين مأموريّت فضيلتى براى حضرت على (عليه السلام) محسوب مى شود؟

پاسخ : گروهى از متعصّبين، كه در صدد تضعيف و كم رنگ نمودن اين فضايل


1 . «روز عرفه» و «روز عيد قربان» از جمله تفاسير ديگرِ «حجّ اكبر» است; براى اطّلاع بيشتر به مجمع البيان، جلد دوم، صفحه 5 و تفسير الكشّاف، جلد دوم، صفحه 5ـ244 مراجعه فرماييد.

[ 339 ]

هستند، گفته اند: علّت تغيير اين مأموريّت سنّت و رسمى است كه در بين عرب مرسوم بود; زيرا در بين عرب ها مرسوم است كه وقتى كسى پيامى براى شخصى مى فرستد، يا بايد خودش حامل پيام باشد، يا يكى از خاندان و خويشاوندانش اين مسؤوليّت را عهده دار شود، بدين جهت حضرت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم) ابوبكر را عزل و على (عليه السلام) را به جاى ايشان فرستاد، بنابراين مأموريّت فوق فضيلتى براى حضرت على (عليه السلام) محسوب نمى شود!(1) و لكن انصاف اين است كه چنين سخنى بسيار دور از حقيقت است، زيرا:

اوّلا: اين رسم عرب را شما از كجا كشف كرده ايد؟ در كجا چنين مطلبى آمده است؟ آيا به صرف إحتمال، مى توان منكر چنين فضيلت مهمّى شد؟

ثانياً: بر فرض ثبوت چنين رسمى در بين اعراب، تغيير مأموريّت فوق ربطى به رسم عرب ندارد، زيرا حضرت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم)، طبق برخى از روايات، كه شرح آن گذشت، اين كار را به دستور و فرمان خداوند انجام داد.

بنابراين، بدون شك اين مأموريّت فضيلت بزرگى براى حضرت على (عليه السلام)محسوب مى شود و با توجّه به اين مطلب، اگر خداوند بخواهد شخصى را به عنوان خليفه بلافصل پيامبر انتخاب كند، بدون شك انسان برتر و داراى فضيلت بيشتر را برمى گزيند و اگر هم مردم بخواهند چنين شخصى را انتخاب كنند، آن ها نيز به مقتضاى عقل چنين شخصى را برمى گزينند.

 

ارتباط آيه «اذان» و «مؤذّن»

 

«پاداش ها» و «مجازات هاى» جهان آخرت در حقيقت إنعكاس اعمال انسان در دنياست. اين مطلب با توجّه و تأمّل در ارتباط «پاداش ها» و «كيفرها»ى جهان آخرت، با اعمال انسان در دنيا روشن مى شود.

اگر انسان رباخوار، كه مرتكب گناه بزرگ رباخوارى مى شود، در جهان آخرت همانند انسانى مست و بى اراده جلوه مى كند و قدرت بر حركت صحيح و متعادل


1 . الكشّاف، جلد 2، صفحه 244.

[ 340 ]

ندارد و هر از چند قدمى به زمين مى خورد و دوباره برمى خيزد و به راهش ادامه مى دهد، بدان جهت است كه او در دنيا با اين گناه بزرگ تعادل اقتصادى جامعه را بر هم زده و جامعه را دچار بى ثباتى اقتصادى و مالى نموده است. پس عدم تعادل رباخوار در آخرت، انعكاسى از برهم خوردن تعادل جامعه در دنيا بر اثر ارتكاب او به گناه زشت رباخوارى است.(1)

اگر ظلم در آخرت بسان تاريكى و ظالم همچون انسان تاريكى مى باشد كه راه به جايى نمى برد، به خاطر آن است كه ظالم دنيا را بر مظلومين تيره و تار كرده، به گونه اى كه آن ها راه به هيچ جا نمى برند. پس ظلمات ظالم در آخرت نتيجه و انعكاس ظلماتى است كه او خود در دنيا براى مظلومان به وجود آورده و زندگى آن ها را تيره و تار كرده است.

اگر انسان مؤمن و داراى ايمان با چراغى از نور وارد صحنه محشر مى شود و در سايه آن چراغ، به سوى رضوان و مغفرت الهى رهنمون و هدايت مى گردد، به خاطر اين است كه انسان هاى مختلفى در پرتو نور ايمان او در دنيا هدايت گشته و به حقيقت رهنمون شدند.

خلاصه اين كه، تمام «پاداش ها» و «كيفرها» در جهان آخرت انعكاس و زاييده اعمال خود ما انسان ها در دنياست.

با توجّه به اين مطلب، اگر على (عليه السلام) طبق آنچه در آيه سوم سوره توبه آمده، «مؤذّن» پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در دنياست و پيام آن حضرت را در مكّه به گوش مشركان مى رساند، همو در جهان آخرت نيز «مؤذّن» است و پيام خداوند عالم را به گوش جهنّميان مى رساند و آن ها را مشمول لعنت الهى، به خاطر ظلمى كه مرتكب شده اند، مى داند.

اگر على در جهان آخرت فصل الخطاب تمام سخن هايى است كه بين بهشتيان و جهنّميان ردّ و بدل مى شود، به خاطر آن است كه او در دنيا نيز فصل الخطاب بوده و آخرين سخن را خطاب به مشركان و بت پرستان بيان كرده است. آيا اين،


1 . مشروح مباحث مربوط به «ربا» را در كتاب «ربا و بانكدارى اسلامى» مطالعه فرماييد.

[ 341 ]

فضيلت كم ارزشى است؟ آيا هيچ انسان ديگرى، اعمّ از مسلمانان و پيروان ديگر اديان الهى، واجد چنين فضيلتى هست؟

 

حكمت تغيير مأموريّت ابلاغ آيات سوره برائت

 

سؤال : حضرت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم) ـ طبق آنچه گذشت ـ به اتّفاق همه مفسّرين، اعم از شيعه و سنّى، ابتدا ابوبكر را مأمور ابلاغ آيات اوّليّه سوره برائت كرد، سپس او را عزل نمود و حضرت على (عليه السلام) را مأمور اين كار كرد; آيا پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) از كارش پشيمان شد و لهذا دست به اين تغيير زد؟ يا هر دو كار طبق دستور خداوند بوده است; هم نصب و عزل ابوبكر، و هم اعطاى اين مأموريّت به على (عليه السلام)؟ خلاصه، اين تغيير مأموريّت چه حكمتى داشته است؟

پاسخ : پاسخ اين پرسش واضح است; پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) هر دو كار را آگاهانه انجام داد و هدفش اين بود كه شخصى كه برترين و افضل است را معرّفى كند، و ذهن مردم را از كسى كه تصوّر مى كردند برترين است، به سوى برترين حقيقى و واقعى هدايت كند. بدين جهت در ابتدا اين مأموريّت را به ابوبكر سپرد و سپس او را عزل كرد و على (عليه السلام)را مأمور اين كار نمود، تا به مردم بفهماند على (عليه السلام) افضل و شايسته تر از ابوبكر و همه مسلمانان است.

اين اوّلين مرتبه اى نبود كه حضرت رسول (صلى الله عليه وآله وسلم)چنين كارى مى كرد، بلكه قبلا نيز بارها شبيه اين كار را ـ براى تبيين هدف مذكور ـ انجام داده بود.

مثلا، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) در جنگ خيبر يك روز پرچم را به دست ابوبكر مى دهد، تا قلعه خيبر را فتح كند، وى تا عصر هر چه در توان دارد سعى و تلاش مى كند، ولى موفّق به فتح قلعه محكم خيبر نمى شود; روز دوم پرچم را به عمر مى سپارد، او نيز در فتح قلعه خيبر ناكام مى ماند. در شب سوم مى فرمايد:

«فردا پرچم را به دست شخصى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و پيامبر هم او را دوست مى دارند، وى مرتّب به دشمن حمله مى كند و هرگز فرار نمى نمايد. او قلعه خيبر را فتح خواهد كرد.»

[ 342 ]

اصحاب كه متوجّه منظور حضرت شده بودند، عرض كردند: اگر منظورتان حضرت على است، او هم اكنون سخت مبتلا به چشم درد است.

پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: على را حاضر كنيد. على به خدمت پيامبر رسيد، حضرت مقدارى از آب دهانش را به چشمان على ماليد، به اذن الهى چشمان على شفا يافت! پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) روز بعد پرچم را به دست او سپرد و آن حضرت قلعه خيبر را فتح كرد.(1)

چرا رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) ابتدا پرچم را به دست دو تن ديگر از اصحاب داد و سپس به على سپرد؟

پاسخ اين سؤال روشن است، حضرت مى خواهد عملا افضليّت و برترى على (عليه السلام) را نشان دهد.

در جنگ احزاب نيز شبيه اين جريان رخ داد. هنگامى كه عمرو بن عبدود، آن قهرمان پرآوازه مشركان و بت پرستان، از خندق عبور كرد و در مقابل مسلمانان قرار گرفت و هماورد و مبارز طلبيد، كسى جز على اعلام آمادگى نكرد.

پيامبر فرمود: على جان شما بنشينيد!

براى بار دوم عمروبن عبدود مبارز طلبيد، باز كسى جز على از جا برنخاست.

پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: شما بنشينيد!

«عمرو» در مرتبه سوم سخن زشتى گفت: از بس كه مبارز طلبيدم خسته شدم و صدايم گرفت، آيا كسى از بين شما مسلمانان مشتاق رفتن به بهشت نيست، تا او را به بهشت بفرستم! باز جز على كسى برنخاست!

اين بار پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)اجازه داد كه على به ميدان برود و در كمال تعجّب و حيرت همگان بر عمرو بن عبدود غالب و پيروز گردد.(2) در اين جا نيز پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) براى اثبات برترى و افضليّت على (عليه السلام) بدين شكل عمل كرد، تا عملا جايگاه و موقعيّت اجتماعى على (عليه السلام)را استحكام بخشد.

 

* * *


1 . مشروح اين داستان را در فروغ ابديّت، جلد دوم، صفحه 248 به بعد مطالعه فرماييد.

2 . فروغ ابديّت، جلد دوم، صفحه 135 به بعد.

[ 343 ]

 

 

 

آيات فضائل مخصوص حضرت على(عليه السلام)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

7

آيه محسنين

 

فَمَنْ اَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَى اللهِ وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ اِذْ جائَهُ اَلَيْسَ فى جَهَنَّمَ مَثْوًى لِلْكافِرينَ * وَ الَّذى جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِه اُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ * لَهُمْ ما يَشاؤُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ جَزاءُ الْمحْسِنينَ

«سوره زمر ، آيات 32 تا 34»

[ 344 ]

 

 

[ 345 ]

 

آيـه

محسنين

 

 

 

 

آيه محسنين

 

 

 

 

فَمَنْ اَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَى اللهِ وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ اِذْ جائَهُ اَلَيْسَ فى جَهَنَّمَ مَثْوًى لِلْكافِرينَ * وَ الَّذى جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِه اُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ * لَهُمْ ما يَشاؤُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ جَزاءُ الْمحْسِنينَ

 

پس چه كسى ستمكارتر است از آن كسى كه بر خدا دروغ ببندد و سخن راست را هنگامى كه به سراغ او آمده تكذيب كند؟! آيا در جهنّم جايگاهى براى كافران نيست؟! امّا كسى كه سخن راست بياورد و كسى كه آن را تصديق كند، آنان پرهيزكارانند. آنچه بخواهند نزد پروردگارشان براى آنان موجود است; و اين است جزاى نيكوكاران.   «سوره زمر، آيات 32 تا 34»

 

دورنماى بحث

 

در آيات سوره زمر از دو گروه سخن به ميان آمده است: ظالم ترين افراد و صادق ترين افراد. سپس به مجازات ظالم ترين و پاداش صادق ترين افراد اشاره شده است. مطلب مهم، كه بايد آن را در بحث هاى آينده روشن كنيم، اين است كه صادق ترين افراد، كه از او به «محسن» تعبير شده، كيست؟ پاسخ اين سؤال بطور مشروح خواهد آمد.

 

[ 346 ]

شرح و تفسير

 

ظالم ترين انسان ها!

 

«فَمَنْ اَظْلَمُ مِمَّنْ كَذَبَ عَلَى اللهِ وَ كَذَّبَ بِالصِّدْقِ اِذْ جائَهُ» ـ چه كسى ظالم تر از شخصى است كه مرتكب اين دو دروغ بزرگ مى شود: 1 ـ دروغ بر خدا. 2 ـ دروغ بر پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله وسلم). بدون شك تمام دروغ ها زشت و از گناهان كبيره محسوب مى شود، ولى پرواضح است كه دروغ به خداوند بزرگ و پيامبران عظيم الشأن (عليهم السلام)بسيار زشت و خطرناك و گاه عوارض وحشتناك و ثمرات ناميمونى را به دنبال دارد.

سؤال : بت پرستان چه دروغ هايى به خدا و پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نسبت مى دادند؟

پاسخ : قسمتى از نسبت هاى دروغ آنان بدين شرح است:

الف ـ آن ها فرشتگان را دختران خدا مى دانستند.

ب ـ برخى از آن ها معتقد بودند كه خداوند به بت پرستى آن ها رضايت دارد و بت ها واسطه بين آن ها و خداست و شفيع آنان در پيشگاه خداوند محسوب مى شود!

ج ـ بعضى از مشركان براى خداوند فرزندانى قائل بودند و حضرت مسيح را پسر خدا مى دانستند.

د ـ گاه بعضى چيزها را حلال و بعضى چيزهاى ديگر را حرام مى دانستند و اين امور را به دروغ به خداوند نسبت مى دادند.

اين امور و امثال آن، دروغ هايى بود كه به خداوند متعال مى بستند و چون با عدم تصديق پيامبران الهى و مقابله و مبارزه آن بزرگواران، كه براى نجات انسان ها مبعوث شده بودند، مواجه مى شدند به تكذيب و انكار رسالت و نبوّت آنان مى پرداختند. حقيقتاً اين افراد ظالم ترين انسان ها محسوب مى شوند. اين ها نه تنها بر خود، بلكه بر مردم و كلمات نورانى كتاب هاى آسمانى هم ظلم كرده اند.

ظلم بر خودشان بدين شكل بود كه راه سعادت و فلاح و رستگارى را با اين تكذيب ها بر روى خويش مى بستند و با دست خويش، خود را گمراه و جهنّمى مى نمودند!

[ 347 ]

و امّا ظلمشان بر مردم به خاطر اين بود كه باعث گمراهى ديگران نيز مى شدند، آن ها نه تنها راه سعادت را بر خود مى بستند، كه ديگران را هم به وادى شقاوت و گمراهى سوق مى دادند. اينان همانند بدعت گذارانند كه آثار گناه بزرگ و نابخشودنى بدعتشان، هزاران سال، و گاه تا دامنه قيامت، پرونده سنگين و ظلمانى گناهانشان را باز نگه مى دارد. به گونه اى كه اگر پشيمان نيز شوند، هيچ راه بازگشت و جبرانى ندارند.

و ظلم آن ها به آيات الهى نيز تصوّر مى شود، همان گونه كه در آيه شريفه 103 سوره اعراف به اين مطلب تصريح شده است. خداوند متعال در اين آيه شريفه مى فرمايد:

ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآياتِنا اِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَِيهِ فَظَلَمُوا بِها فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدينَ

سپس به دنبال آن ها ] پيامبران پيشين[ موسى را با آيات خويش به سوى فرعون و اطرافيان او فرستاديم; امّا آن ها (با عدم پذيرش)، به آن (آيات) ظلم كردند. ببين عاقبت مفسدان چگونه بود!

طبق صريح اين آيه شريفه عدم پذيرش و انكار آيات الهى ـ كه همان كتاب هاى آسمانى و معجزات پيامبران است ـ نوعى ظلم به آيات الهى شمرده مى شود; چون وقتى جلوى قابليّت چيزى، كه قابل هدايت مردم است، را بگيريم به آن ظلم كرده ايم، علاوه بر اين كه بر آن مردم هم ظلم شده است. بنابراين، كسانى كه اسلام را بد معرّفى مى كنند، يا با اعمال زشت خويش اسلام را بد جلوه مى دهند، يا قوانين اسلام را تفسير به رأى مى كنند، همه اين ها به اسلام ظلم كرده اند.

خلاصه اين كه، ظالم ترين مردم كسى است كه خداوند و پيامبرش را تكذيب كند و چنين كسى مجازات بس شديدى دارد كه در ادامه آيه شريفه به آن اشاره شده است.

«اَلَيْسَ فى جَهَنَّمَ مَثْوًى لِلْكافِرينَ» ـ سرنوشت چنين انسان هاى ظالمى، كه هم بر خويشتن و هم بر مردم ديگر و هم بر آيات الهى ظلم مى كنند، جهنّم است; جهنّمى كه جايگاه كافران است. اين كه در اين جا صريحاً جايگاه ظالم ترين افراد را بيان نمى كند، بلكه به صورت سؤال و استفهام آن را مطرح مى نمايد، خود نكته

[ 348 ]

قابل تأمّل و در خور دقّت دارد، كه چنين جايگاه و مجازاتى براى چنان موجوداتى از سوى همگان قابل پيش بينى است!

«وَ الَّذى جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِه اُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ» ـ امّا گروه دوم، كه در نقطه مقابل گروه اوّل هستند، يعنى كسانى كه آورنده صدق و راستى هستند و كسانى كه اينان را در پيامشان تصديق مى نمايند، اين ها پرهيزكارترين افراد هستند. هر چند واژه «أتقى» در اين جا به كار نرفته است، ولى به دو دليل مى توان ادّعا كرد كه اين دو گروه پرهيزكارترين افراد هستند: يكى به قرينه مقابله; بدين معنى كه وقتى تكذيب كنندگان خدا و رسول ظالم ترين افراد باشند، حتماً تصديق كنندگان خدا و رسول پرهيزكارترين افراد مى باشند. ديگر اين كه جمله «هُمُ الْمُتَّقُونَ» جمله حصر است و معناى آن اين است كه فقط اين ها اهل تقوا هستند، متّقيان واقعى اين افراد مى باشند. بنابراين، آثار و بركات تقوا و پاداش ها و وعده هايى كه در قرآن مجيد براى متّقين ذكر شده، اختصاص به چنين انسان هايى دارد. افرادى كه در اين آيه شريفه به آن ها اشاره شده، علاوه بر آنچه كه به عموم متّقين داده مى شود، پاداش هاى ويژه اى نيز دارند كه در آيه بعد شرح آن آمده است:

«لَهُمْ ما يَشاؤُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذلِكَ جَزاءُ الْمُحْسِنينَ» ـ درجات و مقامات پرهيزكارترين انسان ها به قدرى بالاست كه بطور نامحدود نعمت هايى در اختيارشان نهاده مى شود و هر چه بخواهند در اختيارشان مى گذارند و اين پاداش نيكوكاران است. پاداشى كه بالاتر از آن قابل تصوّر نيست.

 

«آورنده كلام صدق» و «تصديق كننده آن» كيست؟

 

سؤال : منظور از جمله «الَّذى جاءَ بِالصِّدْقِ; كسى كه سخن راست بياورد» و جمله «اَلَّذى صَدَّقَ بِه; كسى كه آن را تصديق كند» كيست؟

پاسخ : منظور از جمله اوّل حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) و مراد از جمله دوم حضرت على (عليه السلام)است; هر چند ممكن است جمله دوم شامل تمام مؤمنين كه رسالت پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) را تصديق كرده اند نيز بشود، ولى بدون شك در رأس

[ 349 ]

آن ها علىّ بن ابى طالب (عليه السلام) است.

مطلب فوق در كتاب هاى متعدّدى از شيعه و اهل سنّت آمده است، كه به چند نمونه آن اشاره مى كنيم:

1 ـ ابن مغازلى، از دانشمندان بسيار معروف اهل سنّت، در كتاب معروفش «مناقب» از مفسّر معروف «مجاهد» چنين نقل مى كند:

فى قَوْلِه تَعالى: «الَّذى جاءَ بِالصِّدْقِ» ; رَسُولُ اللهِ  وَ  «اَلَّذى صَدَّقَ بِه» عَلِىٌّ (1)

منظور از آورنده كلام صدق، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) و منظور از «تصديق كننده آن» علىّ بن ابى طالب (عليه السلام)است.

2 ـ ابن عساكر، نيز مطلب مذكور را نقل كرده است.(2)

3 ـ علاّمه گنجى در كفاية الطّالب نيز از جمله دانشمندانى است كه حديث فوق را نقل نموده است.(3)

4 ـ قرطبى نيز در تفسيرش تصريح به مطلب فوق كرده است.(4)

5 ـ ابوحيّان اندلسى نيز اين تفسير را انتخاب كرده است.(5)

6 ـ سيوطى در تفسير «الدّرّ المنثور» هم همين عقيده را دارد.(6)

7 ـ ترمذى صاحب كتاب «مناقب مرتضوى» نيز اعتقاد به همين مطلب دارد.(7)

8 ـ آلوسى در تفسير «روح المعانى» نيز از جمله افراد متعدّدى است كه در بين اهل سنّت اين تفسير را پذيرفته است.(8)


1 . مناقب، به نقل از احقاق الحق، جلد 3، صفحه 177.

2 . احقاق الحق، جلد 3، صفحه 177.

3 . كفاية الطّالب، صفحه 109 (به نقل از احقاق الحق، جلد 3، صفحه 177).

4 . الجامع لاحكام القرآن، جلد 15، صفحه 256 (به نقل از احقاق الحق، جلد 3، صفحه 178).

5 . البحر المحيط، جلد 7، صفحه 428 (به نقل از احقاق الحق، جلد 3، صفحه 178).

6 . الدّرّ المنثور، جلد 5، صفحه 328 (به نقل از احقاق الحق، جلد 3، صفحه 178).

7 . مناقب مرتضوى، صفحه 51 (به نقل از احقاق الحق، جلد 3، صفحه 178).

8 . روح المعانى، جلد 30، صفحه 3 (به نقل از احقاق الحق، جلد 3، صفحه 178).

[ 350 ]

فخر رازى، تنها مخالف!

 

على رغم اين كه همه مفسّران و راويان، آيه شريفه فوق را به پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و حضرت على (عليه السلام) تفسير كرده اند، فخر رازى، عَلَم مخالفت برافراشته و مى گويد:

«منظور از جمله دوم ابوبكر است; چون او ملقّب به صدّيق بوده است!»

قاضى نور الله تسترى پاسخ مناسبى به اين سخن مى دهد، وى مى گويد: