![]() |
![]() |
![]() |
آيا اين سخن با آنچه آن عالم سنّى گفته، متناقض نيست؟ اين نوع تناقض ها نتيجه اين است كه انسان اوّل تصميمى مى گيرد و سپس مى خواهد آيات قرآن و روايات را بر آن تطبيق دهد! امّا اگر انسان اوّل در آستانه قرآن و روايات زانو بزند و آنچه از اين دو چشمه زلال و جوشان استفاده مى شود انتخاب كند، هرگز دچار چنين تناقض هايى نمى شود.
بيان فضائل و مناقب و ويژگى هاى اخلاقى، اجتماعى، سياسى ائمّه اطهار (عليهم السلام)كارى پسنديده و لازم است، امّا كافى نيست و نبايد به آن اكتفا نمود! بلكه بايد آن ها را سرلوحه كارهاى خويش در زندگى فردى و اجتماعى قرار داد. در آياتى كه مورد بحث قرار گرفت سه چيز به عنوان سه پايه مهمّ اسلام بيان شد، و على (عليه السلام) به خاطر دارا بودن آن سه امر، در حدّ اعلاء ستوده شد. اين سه اصل اساسى عبارتند از: «ايمان»، «هجرت» و «جهاد در راه خداوند با مال و جان». ما اگر بخواهيم پا جاى پاى على (عليه السلام) و ديگر پيشوايان دين بگذاريم، بايد اين سه اصل را در خود زنده كنيم.
براى تقويت ايمان دو راه وجود دارد: نخست مطالعه بيشتر در چيزى كه به آن ايمان داريم. مثلا براى تقويت ايمان به خدا، لازم است مطالعاتمان را در اسرار آفرينش گسترش دهيم. براى ايمان بيشتر به قرآن مجيد بايد در آيات زيباى اين كتاب آسمانى تفكّر و انديشه افزون ترى نماييم و خلاصه، براى تقويت ايمان به هر چيزى، مطالعه پيرامون آن چيز راهكار مؤثّرى است. ديگر آن كه از راه خودسازى و پاكسازى درونى وارد شويم، زيرا ايمان نورى است كه در آينه قلب انسان مى تابد و هر چه آينه قلب انسان صاف تر و شفّاف تر باشد، انعكاس نور ايمان توسّط آن بهتر انجام مى پذيرد.اگر قلبى (خداى ناكرده) آلوده به گناه شود و زنگار معصيت آينه دل را تيره و تار كند، بطور طبيعى تابش نور ايمان در چنين قلبى كم مى شود.
و امّا در مورد هجرت، تصّور برخى آن است كه اين اصل مهمّ دينى، مخصوص مسلمانان صدر اسلام بوده، و پس از هجرت مسلمانان به مدينه پرونده آن بسته شده است; در حالى كه از روايات اهل البيت (عليهم السلام)خلاف اين مطلب به دست مى آيد. در حديثى از حضرت على (عليه السلام) مى خوانيم:
اَلْهِجْرَةُ قائِمَةٌ عَلى حَدِّها الاَْوَّل(1)
هجرت بر همان پايه اوّلى خويش هست (و هرگز تعطيل نشده و همچنان پرونده آن باز است).
بنابراين هجرت همچون ايمان و جهاد تا دامنه قيامت ادامه دارد و مسلمانان موظّف به انجام آن هستند. البتّه در بسيارى از مواقع شكل هجرت عوض مى شود، بدين جهت در روايتى از امام على (عليه السلام)مى خوانيم:
يَقُولُ الرَّجُلُ هاجَرْتُ وَلَمْ يُهاجِرْ، اِنَّمَا الْمُهاجِرُ مَنْ هاجَرَ السَّيِّئاتِ وَلَمْ يَأْتِ بِها(2)
گاه كسى ادّعاى هجرت مى كند در حالى كه مهاجر نيست! مهاجر (حقيقى) كسى است كه از (كشور آلوده) گناه (به سرزمين پاكى ها) هجرت كند و ديگر به سراغ معصيت نرود.
آرى، مهاجر واقعى كسى است كه از زشتى ها و گناهان و آلودگى ها به سوى اطاعت و بندگى و تقوى و پاكى ها هجرت كند. مهاجر راستين كسى است كه از دوستان ناباب و مجالس آلوده به گناه، هجرت و دورى گزيند. هجرت از مال حرام، از مقام حرام، از گناهان، واجب و لازم است. و روشن است كه اين شكل از هجرت، اختصاص به مسلمانان صدر اسلام نداشته و وظيفه همه مسلمانان تا دامنه قيامت است.
و امّا اصل سوم، جهاد با جان و مال، آن نيز در همه اعصار و اماكن مورد ابتلاى مسلمانان است. جهاد با جان و مال هيچ گاه تعطيل بردار نيست، مخصوصاً با
1 . ميزان الحكمة، باب 3989، حديث 20755، (جلد 10، صفحه 302).
2 . بحارالانوار، جلد 97، صفحه 99.
وجود دشمنانى كه به تعبير قرآن مجيد كينه و عناد و دشمنى از سيماى آنها بخوبى هويدا است «قَدْ بَدَتِ الْبَغْضاءُ مِنْ اَفْواهِهِمْ(1)». دشمنانى كه به هيچ اصلى از اصول انسانى پايبند نيستند و حاضرند براى حفظ منافع نامشروع خويش دست به هر جنايتى بزنند. در مقابل چنين دشمنان خطرناكى همواره بايد آماده دفاع و جهاد بود; و هميشه بايد حالت حماسه و سلحشورى را در جوانان مسلمان زنده نگهداشت. بدين جهت ما معتقديم كسانى كه مى كوشند با بازى هاى ناسالم، يا سرگرمى هاى سالم افراطى، روحيّه سلحشورى را در جوانان مسلمان تضعيف يا نابود كنند، بر خويشتن و كشور خويش، و اسلام عزيز خيانت بزرگى كرده اند.
پروردگارا ! نور ايمان را در قلب ما شعلهورتر بفرما تا در پرتو نور ايمان از كشور ظلمانى و تاريك گناه هجرت كنيم و با جهاد در راه خداوند ديگران را نيز نجات دهيم.
سؤال : اگر على (عليه السلام) جانشين بلافصل پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) است (همان طور كه شما معتقد هستيد و با استدلال به آياتى از قرآن مجيد در صدد اثبات آن مى باشيد)، پس چرا نام آن حضرت صريحاً در قرآن مجيد نيامده، تا اين همه بحث ها و اختلافات مطرح نشود؟
پاسخ : با توجّه به اين كه «على» فقط نام حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام)نبوده، همان گونه كه «ابوطالب» تنها كنيه پدر بزرگوارش نبوده است، بلكه نام و كنيه افراد متعدّدى در ميان عرب «على» و «ابوطالب» بوده، بنابراين اگر نام «على» صريحاً هم در قرآن ذكر مى شد، باز هم كسانى كه نمى خواستند اين حقيقت را بپذيرند بهانه اى داشتند و آن را بر «على» ديگرى تطبيق مى كردند. بدين جهت بهتر همان
1 . سوره آل عمران، آيه 118.
است كه با ارائه ويژگى ها و صفات ممتاز و منحصر به فرد حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام) به معرّفى او پرداخته شود، تا قابل تطبيق بر هيچ كس، جز وجود مقدّس آن حضرت نباشد. و لهذا خداوند در قرآن مجيد، اين راه را انتخاب كرده و با ذكر فضايل خاصّ آن حضرت، در آياتى از قرآن مجيد، او را به عنوان ولىّ مؤمنان و جانشين بلافصل پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) معرّفى كرده است، هر چند كسانى كه در قلبشان مرض و انحراف وجود دارد، اين آيات را به گونه ديگر تفسير مى كنند.
سؤال ديگر : در حديثى چنين مى خوانيم:
«يونس بن عبدالرّحمن خدمت امام هشتم، حضرت رضا(عليه السلام)، مى رسد و عرض مى كند:
بعضى از مردم مى پرسند نام على (عليه السلام) در كجاى قرآن آمده است؟
من در جواب مى گويم: «وَجَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْق عَلِيّاً(1)» آيا اين پاسخ صحيح است؟
امام فرمود:
«صَدَقْتَ هُوَ هكَذا(2); راست گفتى، مطلب همان طور است كه تو مى گويى!»
آيا اين روايت با آنچه شما گفتيد، كه نام على (عليه السلام) صريحاً در قرآن مجيد نيامده، سازگار است؟
پاسخ : بدون شك واژه «عليّاً»، كه در اين آيه شريفه آمده، اسم شخص (و به تعبير فنّى عَلَم) نيست، بلكه جنبه وصفى دارد و به عنوان صفتى براى كلمه «لسان» آمده است. و امّا حديث مذكور از نظر سند اعتبارى ندارد; زيرا يكى از راويان آن «احمد بن محمّد السّيارى» مى باشد كه فرد بسيار ضعيفى است، او كسى است كه روايات تحريف قرآن را به صورت گسترده، نقل كرده است; بدين جهت رواياتى كه او در سلسله سند آن باشد قابل قبول نيست، و فاقد اعتبار مى باشد. مرحوم علاّمه اردبيلى در شرح حال او مى نويسد: «او مردى ضعيف و فاسد المذهب بوده
1 . سوره مريم، آيه 50 .
2 . البرهان فى تفسير القرآن، جلد 3، صفحه 14.
و رواياتش تو خالى و غيرقابل اعتماد است.(1)» بنابراين روايت فوق معتبر نيست.
سؤال : بدون شك منافقين در عصر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و پس از رحلت آن حضرت، ضربات جبران ناپذيرى بر پيكره نوپاى اسلام وارد كردند، و بانيان اصلى انحراف خلافت و ولايت بودند و بى شك پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) اين افراد را مى شناخت و پى به نفاق آن ها برده بود. با توجّه به اين مطلب، چرا پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) در زمان خود آن ها را به قتل نرساند، تا اين همه ضايعات بر اسلام و مسلمين وارد نشود؟
پاسخ : خود پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) در حديثى پاسخ اين سؤال را داده است. در حديث مزبور مى خوانيم:
اگر از اين اتّهام نمى ترسيدم كه بگويند: «محمّد در آغاز نبوّتش عدّه اى را به كمك طلبيد و با كمك و يارى آن ها پيروز شد و پس از استحكام پايه هاى حكومت، دوستان قديمى اش را كشت» گردن عدّه زيادى از منافقين را مى زدم و اسلام را از شرّ آن ها راحت مى كردم.(2)
ولى با توجّه به اين اتّهام، كه در واقع موجب تزلزل مردم در پايه هاى نبوّت مى شد، و براى جلوگيرى از چنين توهّمى، آن حضرت با منافقين كارى نداشت و كارشكنى هاى آن ها را تحمّل نمود.
* * *
1 . جامع الروّاة، جلد اوّل، صفحه 67 .
2 . وسائل الشّيعه، جلد 18، ابواب حدّالمرتد، باب 5، حديث 3.
آيات فضائل مخصوص حضرت على(عليه السلام)
وَ اِنْ يُريدوُا اَنْ يَخْدَعُوكَ فَاِنَّ حَسْبَكَ اللهُ
هُوَ الَّذى اَيَّدَكَ بِنَصْرِه وَ بِالْمُؤْمِنينَ
«سوره أنفال ، آيه 62»
آيه نصرت
آيه نصرت
وَ اِنْ يُريدوُا اَنْ يَخْدَعُوكَ فَاِنَّ حَسْبَكَ اللهُ هُوَ الَّذى اَيَّدَكَ بِنَصْرِه وَ بِالْمُؤْمِنينَ
و اگر بخواهند تو را فريب دهند، خدا براى تو كافى است; او همان كسى است كه تو را، با يارى خود و مؤمنان تقويت كرد. «سوره أنفال، آيه 62»
اين آيه شريفه، كه از آن به آيه نصرت تعبير مى شود، يكى ديگر از آيات فضيلت حضرت على (عليه السلام) است.
سؤال : موضوع بحث، آيات مربوط به ولايت آن حضرت است. آيات فضيلت چه ارتباطى با ولايت دارد؟
پاسخ : آياتى كه جهت اثبات ولايت و خلافت بلافصل حضرت اميرالمؤمنين (عليه السلام)مورد استدلال قرار مى گيرد، بر دو قسم است:
نخست، آياتى كه دلالت صريح و روشن و مستقيم بر ولايت آن حضرت دارد; مثل آيه «اكمال دين»، «آيه ولايت» و مانند آن كه در فصل اوّل مورد بحث قرار گرفت.
دوم، آياتى كه دلالت مستقيم بر ولايت ندارد، بلكه متضمّن فضائل منحصر به فرد آن حضرت است. ولى با يك مقدّمه عقلى مى توان بطور غير مستقيم از اين دسته از آيات نيز براى اثبات ولايت استفاده كرد، همان گونه كه در برخى از
آيات پيشين شرح اين مطلب گذشت، و در شرح و تفسير آيه نصرت و ساير آياتى از اين قبيل نيز خواهد آمد.
براى روشن تر شدن تفسير آيه نصرت لازم است از آيه شريفه 60 تا 63 سوره انفال تفسير شود:
وَ اَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ
هر نيرويى در توان داريد، براى مقابله با دشمنان آماده سازيد، همچنين اسب هاى ورزيده خويش را براى ميدان نبرد آماده كنيد.
اين آيه شريفه براى تمام مكان ها، زمان ها، كشورها و ادوار تاريخ الهامبخش است; زيرا از اسلحه خاصّى سخن نمى گويد كه با گذشت زمان از رده خارج شود، بلكه تعبير به «قوّه» مى كند، يعنى مسلمانان براى حفظ آمادگى خويش بايد از هر سلاحى كمك بگيرند، در هر عصر و زمان بايد مجهّز به پيشرفته ترين سلاح هاى نظامى دنيا باشند، كلمه «قوّه» حتّى سلاح هاى ديگر، غير از سلاح هاى جنگى، را هم شامل مى شود; مثلا، وسايل تبليغاتى كه نيرويى قوى براى نابودى دشمن بشمار مى رود نيز مشمول «قوّه» مى باشد، همان گونه كه اين كلمه شامل امور اقتصادى، اخلاقى، اجتماعى نيز مى شود و خلاصه، هر چيزى كه در نبرد با دشمن كارساز باشد، و جلوى تجاوز دشمن را بگيرد، و در دفاع در برابر دشمن ما را يارى كند، مشمول آيه مى باشد.
«تُرْهِبُونَ بِه عَدُوَّ اللهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ لاتَعْلَمُونَهُمُ اللهُ يَعْلَمُهُمْ» ـ در اين قسمت از آيه هدف از تهيّه نيرو و سلاح هاى جنگى چنين بيان شده است: هدف از اين آمادگى، نابودى انسان ها و ويرانى جهان و قتل و غارت بيچارگان و محرومان نيست! بلكه هدف دفاع مشروع است. بايد تمام نيروها و سلاح ها را در
اختيار داشت تا دشمن جرأت حمله نكند، بلكه خيال حمله را نيز در سر نپروراند; چون ستمگران و ظالمان هميشه به كشورها و افراد ضعيف و ناتوان حمله مى كنند و قوّت و قدرت، عاملِ بازدارنده آن ها از تجاوز و جنگ است. بالابردن توان نظامى براى إرهاب و ترساندن دشمن است، هم دشمنان خداوند و هم دشمنان خودتان، هم دشمنان ظاهر و آشكار و هم دشمنان پنهان و مخفى. بنابراين، هدف از افزايش قدرت نظامى بايد دفاع منطقى و مشروع در برابر تجاوزهاى احتمالى باشد.
«وَ ما تُنْفِقوا مِنْ شَىْء فى سَبيلِ اللهِ يُوَفَّ اِلَيْكُمْ وَ اَنْتُمْ لاتُظْلَمُونَ» ـ بدون شك تقويت بنيه دفاعى اسلام و بالابردن توان نظامى ارتش اسلام و به كارگيرى پيشرفته ترين سلاح هاى نظامى، اقتصادى، تبليغاتى، اخلاقى، اجتماعى و مانند آن، هزينه زيادى خواهد داشت، كه مسلمانان بايد آن را تأمين كنند; ولى از آن جا كه اين هزينه ها در راه خدا مصرف مى شود، خداوند متعال آن را بطور كامل به شما باز خواهد گرداند و بدون شك در اين معامله ضرر نخواهيد كرد.
«وَ اِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللهِ اِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ» ـ هر چند مسلمانان موظّف هستند از تمام توان و نيروى خويش استفاده كنند و بنيه نظامى خويش را بالا ببرند، ولى اگر دشمن دست دوستى به سوى آنان دراز كند، مسلمانان دست آن ها را به گرمى مى فشارند، و اگر آن ها دعوت به صلح كنند، مسلمانان اصرارى بر جنگ نخواهند داشت. اين آيه شريفه جواب مناسبى است براى افراد لجوج و عنودى كه اصرار دارند از اسلام يك چهره خشن و جنگ طلب معرفّى كنند، زيرا اگر اسلام دين خشونت و شمشير باشد هرگز دعوت به صلح نمى كند و دستى كه به عنوان صلح دراز شده را با گرمى نمى فشارد; سپس به مسلمانان هشدار مى دهد:
«وَ اِنْ يُريدُوا اَنْ يَخْدَعُوكَ فَاِنَّ حَسْبَكَ اللهُ هُوَ الَّذى اَيَّدَكَ بِنَصْرِه وَ بِالْمُؤْمِنينَ» ـ اگرچه اسلام دعوت به صلح مى كند و به دعوت صلح دشمن پاسخ مثبت مى دهد، ولى به مسلمانان هشدار مى دهد كه مواظب مكر و فريب دشمن باشند و حتّى به هنگام صلح هم توان نظامى و قدرت دفاعى را در حدّ بالايى حفظ كنند، تا اگر
دشمن مكر و حيله كرد، مسلمانان غافلگير نشوند; مثل اين كه دشمن در موقعيّت ضعيفى قرار گرفته و براى تجديد قواى نظامى خويش و سازماندهى جديد آن ها، پيشنهاد صلح دروغين مى كند و مدّتى مسلمانان را سرگرم گفت و گوهاى صلح مى نمايد تا پس از آمادگى مجدّد ضربه اى بر مسلمانان وارد سازد; در اين جا اگر مسلمانان توان نظامى خويش را، حتّى به هنگام صلح حفظ كنند، غافلگير نخواهند شد و توطئه دشمن را دفع مى كنند. حضرت على (عليه السلام) نيز در فرمان مالك اشتر، پس از اين كه به فرمانده شجاع خويش توصيه مى كند از هر موقعيّتى كه جهت صلح پيش مى آيد استفاده نمايد، به او هشدار مى دهد كه در هنگام صلح نيز از توطئه هاى دشمن غفلت نكند.(1)
خداوند سپس در پايان آيه مى فرمايد: (اگر بخواهند تو را فريب دهند) خداوند براى تو كافى است; او همان كسى است كه تو را، با يارى خود و مؤمنان، تقويت كرد.
«وَ اَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَواَنْفَقْتَ ما فِى الاَْرْضِ جَميعاً ما اَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلكِنَّ اللهَ اَلَّفَ بَيْنَهُمْ اِنَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ» ـ اى پيامبر ما! خداوندى پشتيبان توست كه بين قلب هاى متفّرق و از هم جداى مؤمنان الفت ايجاد كرده است، دل هايى كه آن قدر با هم عداوت و دشمنى داشتند كه اگر تمام ثروت روى زمين را خرج مى كردى، قادر بر تأليف قلوب آن ها نبودى! ولى خداوند عزيز و حكيم اين كار را انجام داده است و اين نعمت بسيار بزرگى براى تو و همه مسلمانان است.
آيات چهارگانه فوق بحث هاى زيادى دارد كه به همين مقدار قناعت نموده، به مباحث ديگر مى پردازيم.
1 . در قسمت هاى پايانى عهدنامه مالك اشتر مى خوانيم:
«ولاتدفعنّ صلحاً دعاك اليه عدوّك وللّه فيه رضى ...ولكن الحذر كلّ الحذر من عدوّك بعد صلحه، فانّ العدوّ ربّما قارب ليتغفّل فخذ بالحزم، واتّهم فى ذلك حسن الظّن; هرگز صلحى را كه از جانب دشمن پيشنهاد مى شود و رضاى خدا در آن است رد مكن، ... امّا زنهار! زنهار! سخت از دشمنت پس از پيمان صلح برحذر باش! چرا كه دشمن گاه نزديك مى شود (و پيمان صلح مى بندد) تا غافلگيرت سازد، بنابراين دورانديشى را به كار گير، و در اين موارد روح خوش بينى را كنار بگذار!» (نهج البلاغه، نامه 53).
سؤال : آيه شريفه نصرت در مورد چه كسى نازل شده است؟ و منظور از مؤمنين چه كسانى هستند؟
پاسخ : روايات فراوانى در اين زمينه وجود دارد، كه هم مرحوم علاّمه امينى در الغدير(1) و هم نويسنده احقاق الحق(2)، اين روايات را ذكر كرده اند. اين روايات بر دو قسم است:
نخست، رواياتى كه مى گويد: «نخستين يار و ياور پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)حضرت على (عليه السلام)است و آيه نصرت اشاره به آن حضرت دارد.
دوم، رواياتى كه درباره نصرت على (عليه السلام)سخن مى گويد، ولى در مورد تطبيق آيه نصرت بر على (عليه السلام)مطلبى ندارد. از هر گروه از روايات مذكور به يك روايت قناعت مى كنيم:
1
ابن عساكر، نويسنده كتاب تاريخ دمشق، روايت زير را از ابوهريره(3) نقل مى كند:
مَكْتُوبٌ عَلَى الْعَرْشِ لا اِلهَ اِلاَّ أنَا وَحْدى، لا شَريكَ لى، وَ مُحَمَّدٌ عَبْدى(4) وَ رَسُولى، اَيَّدْتُهُ بِعَلِىٍّ وَ ذلِكَ قَوْلُهُ «هُوَ الَّذى اَيَّدَكَ بِنَصْرِه وَ بِالْمُؤْمِنينَ»(5)
بر ساقه عرش اين جملات نوشته شده است: هيچ خدايى جز من كه يكتا هستم نيست، من شريكى ندارم، محمّد، بنده و فرستاده من است، و من او را به وسيله على تأييد كردم و منظور از آيه نصرت همان چيزى است كه در ساقه عرش پيرامون نصرت على آمده است.
1 . الغدير، جلد 2، صفحه 49 به بعد.
2 . احقاق الحق، جلد 3، صفحه 194 به بعد.
3 . راوى روايت مذكور تنها ابوهريره نيست، بلكه «ابن عبّاس»، «جابر» و «أنس» نيز آن را نقل كرده اند.
4 . مسأله عبوديّت و بندگى آن قدر مهمّ است كه در اين جا قبل از رسالت ذكر شده است، همان گونه كه مسلمانان در تشهّد نيز قبل از شهادت به رسالت، شهادت به بندگى آن حضرت مى دهند!
5 . به نقل از احقاق الحق، جلد 3، صفحه 194.
ياد آورى چند نكته در اين جا لازم به نظر مى رسد:
اوّل : هر چند ابوهريره صريحاً اين روايت را به پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم)نسبت نمى دهد; ولى با توجّه به جمله «مَكْتُوبٌ عَلَى الْعَرْشِ» معلوم مى شود كه از پيامبر شنيده است; زيرا او نمى تواند چنين ادّعايى داشته باشد.
دوم : شأن نزول آيات قرآن بر دو قسم است:
نخست، شأن نزول هايى كه منحصر به فرد و در مورد يك نفر است، مثل آيه «اكمال دين» و «آيه ولايت» و مانند آن، كه منحصراً در مورد حضرت على (عليه السلام)است و شامل هيچ كس ديگر نمى شود.
ديگر، شأن نزول هايى كه منحصر به يك فرد نيست و شامل افراد متعدّدى مى گردد، ولى يك فرد شاخص و مصداق أكمل دارد كه معمولا از او نام برده مى شود، مانند آيه نصرت كه در مورد خصوص على (عليه السلام)نيست; ولى آن حضرت مصداق أكمل و فرد شاخص آن هاست.
سوم : علاوه بر ابن عساكر، افراد ديگرى نيز روايت فوق را نقل كرده اند، از جمله:
الف ـ محبّ الدّين طبرى در الرّياض(1)
ب ـ سيوطى در الدّرّ المنثور(2)
ج ـ قندوزى در ينابيع المودّة(3)
د ـ علاّمه گنجى در كفاية الطّالب(4)
2
مرحوم علاّمه امينى روايات زيادى، از راويان ديگر نقل مى كند كه على (عليه السلام)را نخستين يار و ياور پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) معرّفى مى كند، ولى تصريح نمى كند كه مراد از آيه شريفه، علىّ بن ابى طالب است. از جمله اين روايات، حديثى است كه «أنس بن
1 . الرّياض، جلد 2، صفحه 172 (به نقل از الغدير، جلد 2، صفحه 50).
2 . الدّرّ المنثور، جلد 3، صفحه 199 (به نقل از احقاق الحق، جلد 3، صفحه 194).
3 . ينابيع المودّة، صفحه 94 (به نقل از احقاق الحق، جلد 3، صفحه 194).
4 . كفاية الطّالب، صفحه 110 (به نقل از احقاق الحق، جلد 3، صفحه 194).
مالك» از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) چنين نقل مى كند:
لَمّا عُرِجَ بى: رَأَيْتُ عَلى ساقِ العَرشِ مَكْتُوباً: لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ، محمَّدٌ رَسُولُ اللهِ، اَيَّدْتُهُ بِعَلِىٍّ، نَصَرْتُهُ بِعَلِىٍّ
وقتى مرا به معراج بردند، مشاهده كردم كه بر ساقه عرش اين جملات نوشته شده است: «هيچ خدايى جز خداى يكتا نيست، محمّد پيامبر و فرستاده خداست، محمّد را به وسيله على تأييد كردم و به واسطه على او را كمك نمودم.(1)
حديث فوق در كتاب هاى مختلف اهل سنّت آمده است، از جمله مى توان به كتاب هاى زير اشاره كرد:
1 ـ ذخائرالعقبى(2)
2 ـ مناقب خوارزمى(3)
3 ـ فرائد حمّويى(4)
4 ـ خصائص الكبرى سيوطى(5) و كتاب هاى ديگر(6)
اين كه گفته مى شود: «بر ساقه عرش خداوند فلان مسأله نوشته شده است» نشانه اهمّيّت چنين مسأله اى است، اين كه در ساق عرش الهى و در كنار نام مبارك خداوند و پيامبرش، نام على (عليه السلام)نوشته شده، دليل بر اين است كه على (عليه السلام)از جهت نصرت و يارى پيامبر برترين مسلمانان بوده است و طبيعى است كه اگر خداوند بخواهد جانشينى براى پيامبرش انتخاب كند، برترين مسلمانان را براى اين منظور در نظر مى گيرد و اگر مسلمانان هم بخواهند شخصى را انتخاب كنند، عقل حكم مى كند كه به سراغ چنين شخصى بروند.
1 . تاريخ بغداد، جلد 11، صفحه 173 (به نقل از الغدير، جلد 2، صفحه 50).
2 . ذخائرالعقبى، صفحه 69 (به نقل از الغدير، جلد 2، صفحه 50).
3 . مناقب خوارزمى، صفحه 254 (به نقل از الغدير، جلد 2، صفحه 50).
4 . فرائد حمّويى، باب 46 (به نقل از الغدير، جلد 2، صفحه 50).
5 . خصايص الكبرى، جلد 1، صفحه 7 (به نقل از الغدير، جلد 2، صفحه 51).
6 . به الغدير، جلد 2، صفحه 50 و 51 مراجعه كنيد.
در آياتى كه خوانده شد، ملاحظه كرديد كه اهمّيّت فوق العاده على (عليه السلام)، در سايه حمايت از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به دست آمده است. اميرالمؤمنين (عليه السلام) اين موقعيّت ممتاز را در سايه تلاش براى دفاع از رهبرى مسلمانان كسب كرد. در لحظاتى كه اسلام در لبه پرتگاه و در آستانه سقوط بوده على (عليه السلام) را در ميدان مى بينيم كه با تمام نيرو به دفاع از اسلام مى پردازد. مثلا در جنگ اُحُد كه همه فرار كرده بودند على (عليه السلام) به تنهايى مشغول مبارزه با دشمن مى شود، على از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)خبرى ندارد، ولى مى داند كه پيامبر كسى نيست كه پشت به جبهه كند. بدين جهت همان طور كه مشغول جنگ است به دنبال پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) نيز مى گردد، پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را در گوشه اى از ميدان جنگ مى يابد كه دندان مباركش شكسته و از پيشانى اش خون جارى است، پروانهوار به دور محبوبش مى چرخد و يكّه و تنها از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) و كيان اسلام دفاع مى كند، و زخم هاى فراوانى برمى دارد.(1) شيعيان آن حضرت نيز بايد با جان، مال، اخلاق، حُسن معاشرت، محبّت، علم و دانش و خلاصه، تمام استعدادها و توان خويش از اسلام دفاع كنند، تا انشاء الله فرداى قيامت سرافراز باشند و شرمنده پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) و على (عليه السلام) نگردند.
* * *
1 . نورالابصار، صفحه 97ـ96.
آيات فضائل مخصوص حضرت على(عليه السلام)
وَ يَقُوُلُ الَّذينَ كَفَروُا لَسْتَ مُرْسَلا قُلْ كَفى بِاللهِ شَهيداً
بَيْنى وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ
«سوره رعد ، آيه 43»
آيـه
علم الكتاب
آيه علم الكتاب
وَ يَقُوُلُ الَّذينَ كَفَروُا لَسْتَ مُرْسَلا قُلْ كَفى بِاللهِ شَهيداً بَيْنى وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ
آن ها كه كافر شدند مى گويند: «تو پيامبر نيستى» بگو: «كافى است كه خداوند، و كسى كه علمِ كتاب (و آگاهى بر قرآن) نزد اوست، ميان من و شما گواه باشند.»
«سوره رعد، آيه 43»
يكى ديگر از آيات فضائل حضرت على (عليه السلام)، كه مى توان از آن به عنوان دليلى بر ولايت آن حضرت استفاده كرد، آيه علم الكتاب است. پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) در اين آيه شريفه از دو كس به عنوان گواه و شاهد بر صدق ادّعايش نام مى برد: يكى «خداوند متعال»، و ديگرى «من عنده علم الكتاب». اين كه اين دو، چگونه گواه صدق ادّعاى پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم)هستند، و منظور از «من عنده علم الكتاب» كيست؟ در بحث هاى آينده بطور مشروح و مفصّل خواهد آمد; ولى قبل از شرح و تفسير آيه شريفه، لازم است مطلبى به عنوان مقدّمه تقديم شود.
يكى از تعليمات مهم و اساسى قرآن مجيد به همه مسلمان ها، بلكه به همه
انسان ها، اين است كه هيچ چيز را بدون دليل نپذيرند. آرى، از نظر اسلام پذيرش هر مطلبى توأم با دليل قابل قبول است.
چهار آيه در قرآن مجيد در اين زمينه وجود دارد. در اين آيات مى خوانيم:
«هاتُوا بُرهانَكُمْ; دليل خود را (بر اين موضوع) بياوريد.»(1)
مخاطب در اين آيات، گاه يهود و نصارى است; خداوند به پيامبرش مى فرمايد: به آن ها بگو اگر در ادّعاهاى خويش صادق هستند (كه بهشت تنها از آنِ آن هاست و هيچ كس غير از يهود و نصارى وارد بهشت نمى شود) دليل خود را ارائه كنند.
![]() |
![]() |
![]() |