امـا ايـن سـنـت خـداسـت كـه حـق را سـرانـجـام آشـكـار مـى سـازد و بـاطل را در هم مى كوبد و رسوا مى كند به همين جهت است كه در اين مورد، گفتار اين دروغ پردازان ضد و نقيض است .
يـكى مى گويد: (سرداب مورد نظر آنان در (حله ) است .... ) ديگرى مى نويسد: (در بغداد است . ) سومى مى گويد: (در شهر تاريخى سامرا مى باشد. ) و عنصر ديگرى ، از راه مى رسد و اصلا نمى داند كه اين سرداب كجاست و تنها با بردن نام سرداب به ياوه سرايى مى پردازد و مى كوشد تا رسوايى خويش را پوشيده دارد.
اما ما بر اين دروغ پردازيها و تهمت تراشيها بهايى نمى دهيم و تنها مى گوييم :
الا لعـنـة الله عـلى الكـاذبـيـن ! الا لعـنـة الله عـلى كل مفتر افاك
يعنى : همانا لعنت و غضب خداوندى بر دروغ پردازان فرومايه و ياوه سرايان بى پروا.
فعاليتهاى حضرت مهدى در دوران غيبت كوتاه
مـقـام شـامـخ امـامـت و ولايـت ، پـس از رحـلت حـضرت عسكرى عليه السلام در شرايطى به حـضـرت مـهـدى عليه السلام انتقال يافت كه آن گرامى در هاله اى از غيبت بسر مى برد و جـز نـزديـكـان شـيـعـيـان و رهـروان راه خـانـدان وحـى و رسـالت ، كـسـى بـه ديـدار جمال دلاراى او مفتخر نمى شد.
امـا آن حـضرت در همان شرايط خاص ، بر روند جامعه و زندگى مردم ، نظارت و به همه رخـدادهـا، آگـاهـى و احـاطه كامل داشت و در حالى كه زمام امور جامعه و اداره كارهاى كوچك و بـزرگ شـيـعـيـان خويش را به كف با كفايت خود داشت ، به تدبير و تنظيم برنامه ها و پاسخ به سؤ الها و حل مشكلات آنان اقدام مى كرد.
آن حضرت ، درست بسان حضور در جامعه ، امر و نهى مى كرد، كسانى را به كارهاى خاص مـنـصـوب مـى داشت و يا بركنار مى ساخت ، برخى را تشويق مى نمود و به خود نزديك و بـرخـى ديـگـر را از انـجـام امور، دور مى ساخت چنانكه گويى چيزى از امور از آن حضرت پنهان نمى ماند.
آن حضرت ، همواره با سفيران خاص و نمايندگان خويش در ارتباط بود و با دستورات و آمـوزشـهـاى لازم ، آنـان را زيـر نظر داشت . به تناسب شرايط گوناگون ، آنان را به وظـايـف خـود ارشـاد مى كرد و به هنگام ضرورت و نياز، به آنان دستورات لازم را براى اتـخـاذ تـدابـيـر مـنـاسـب و چاره انديشيهاى شايسته ، صادر مى كرد كه برخى بصورت فشرده و براى نمونه ترسيم مى گردد.
در صـفـحـات پـيـش گذشت كه حضرت مهدى عليه السلام به كاروانى كه از قم آمده بود دسـتـور داد كـه پـس از ايـن در بـه بـغـداد و به سفير خاص او جناب (عثمان بن سعيد ) مـراجـعه كنند و به همين دليل هم شيعيان و دوستدارانى كه براستى بر راه و رسم مترقى امـام عـصر عليه السلام بودند، پس از آن فرمان ، ديگر به (عثمان بن سعيد ) مراجعه مـى كـردنـد و مـسـايـل فـقـهى و مالى و اجتماعى خويش را با او در ميان مى نهادند و در اوج آگاهى از سفارت خاص او، هيچ گونه ترديدى در درستكارى ، ديندارى ، امانت و تقواى او به خود، راه نمى دادند.
گـاهـى مـسـايـل فـقهى ، امور شخصى يا مالى يا حقوقى خويش را مى نوشتند و آن را به سـفـيـر خـاص حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام تـقديم مى داشتند و آنگاه جواب آن را با خط حـضـرت مـهدى عليه السلام دريافت مى داشتند و گاه از خود سفير ويژه امام عليه السلام تقاضا مى كردند كه مسايل و خواسته هاى آنان را به امام عليه السلام مرقوم دارد و او مى نـوشـت و پـس از اندك زمانى آنان را از جواب رسيده از سوى امام عصر عليه السلام آگاه مـى سـاخت ، يا نامه مفصل حضرت را كه به انبوه سؤ الات در آن پاسخ داده شده بود به آنان نشان مى داد و گاه هم امام عصر عليه السلام بخاطر حكمت و صلاحديدى ، سؤ الى را بى پاسخ مى گذاشت .
گـاه پـيـش مـى آمـد كـه بـرخـى از شـيـعـيـان در بـرخـى مـسايل عقيدتى به كشمكش مى پرداختند اما اين اختلاف و معماى عقيدتى و فكرى با مراجعه بـه سـفـيـر ويـژه امـام عـصـر عـليـه السـلام و بـيـان مـسـاءله يـا مـشكل ، برطرف مى گشت و حل مى شد؛ چرا كه او جوابها را از ناحيه آن حضرت مى آورد و روشن است كه سخن آن گرامى آخرين سخن بود و همه در برابر آن سر تسليم فرود مى آوردند.
نمونه هايى از سؤ الات شيعيان و جواب حضرت مهدى
در اينجا به نمونه هايى از اينگونه تدابير اشاره مى شود:
1ـ بحث آفرينش و روزى دادن :
گروهى از دوستداران خاندان وحى و رسالت اين بحث را مطرح ساختند كه : (آيا خداوند، امـور آفـريـنـش و روزى دادن بـه بـنـدگـان را، بـه امـامـان دوازده گـانـه عـليـهم السلام واگذاشته است يا خود تدبير مى كند؟ )
بـرخـى آن را مـحـال و نـادرسـت دانـستند و گفتند: (آفرينش تنها از آن خداست و ديگرى را توان آن نيست . )
و گـروهـى ديـگـر گـفـتـنـد: (درسـت اسـت كه كسى توان آفرينش را ندارد، اما خداوند مى تـوانـد ايـن قدرت را به امامان نور عليهم السلام بدهد و آنگاه آفرينش و روزى رسانى خـلق را بـه آنان واگذارد، همانگونه كه به برخى از پيامبران پرتويى و جرقه اى از ايـن قـدرت را بـه عـنوان اعجاز و سند حقانيت در مواردى اعطا فرمود. )(308) و در اين مورد كار به اختلاف رسيد.
يـكـى از آگاهان و پرواپيشگان براى حل مشكل گفت : (چرا در اين مورد به جناب محمد بن عـثـمـان ، مـراجـعـه نمى كنيد تا او پاسخ شايسته و بايسته را از سوى سالارتان براى شما بياورد و حق را روشن كند؟ )
هر دو گروه راضى شدند و مساءله را نوشتند و به سوى سفير ويژه حضرت مهدى عليه السلام فرستادند كه پاسخ آن ، بدين صورت از جانب آن حضرت صادر گرديد:
بسم الله الرحمن الرحيم
ان الله تـعـالى هـو الذى خـلق الاءجـسـام و قـسـم الاءرزاق ، لانـه ليـس بـجـسـم و لا حال فى جسم ، ليس كمثله شى ء و هو السميع العليم .
و اءما الاءئمة عليهم السلام فانهم يساءلون الله تعالى فيخلق و يساءلونه فيرزق ، ايجابا لمساءلتهم و اعظاما لحقهم .(309)
يعنى : خداى بزرگ است كه اجسام و پديده ها را آفريده و روزيها را تقسيم فرموده است ، چرا كه او نه جسم است و نه در جسمى حلول كرده ، چيزى مانند او نيست و او شنوا و بيناست .
و امـا امـامـان اهـل بيت عليهم السلام از خدا درخواست مى كنند و خداوند مى آفريند و از او مى خواهند و او به خاطر پذيرش تقاضاى آنان و بزرگداشت حقشان ، روزى مى دهد.
2ـ جانشين حضرت عسكرى عليه السلام
در مـيـان شـيعيان ، در مورد جانشين حضرت عسكرى عليه السلام اختلاف پيش آمد. يكى گفت : ( يـازدهـمـيـن امـام نـور، در حـالى از دنـيـا رفـت كـه جـانـشـيـنـى نـداشـت . ) امـا ديگران گفتند: (هرگز چنين نيست !... آن حضرت پيش از رحلت خويش ، جانشين خود را معين و مشخص كـرد و آن فـرزند گرانمايه اش حضرت مهدى عليه السلام است كه او را به بسيارى هم نشان داد. )
پـس از ايـن اخـتـلاف ديـدگـاه ، بـراى روشـن شـدن حـقـيـقت و قطع ريشه اختلاف ، نامه اى پـيـرامـون همين موضوع نگاشتند و به سوى امام مهدى عليه السلام فرستادند. پاسخ آن با خط خود آن گرامى رسيد بدين شرح :
(بسم الله الرحمن الرحيم
عافانا الله و اياكم من الضلالة والفتن و وهب لنا ولكم روح اليقين و اءجارنا و اياكم من سوء المنقلب .
انـه اءنـهـى الى ارتـيـاب جـمـاعـة مـنكم فى الدين و ما دخلهم من الشك و الحيرة فى ولاة اءمـورهـم ، فـغمنا ذلك لكم ... لا لنا و ساءنا فيكم ..لا فينا، لاءن الله معنا و لا فاقة بنا الى غيره و الحق معنا، فلن يوحشنا من قعد عنا....
يا هؤ لاء! ما لكم فى الريب تترددون ؟! و فى الحيرة تنعكسون ؟!
اءوما سمعتم الله عزوجل يـقـول : (يـا اءيـهـا الذيـن آمـنـوا اءطـيـعـوا الله و اءطـيـعـوا الرسول و اءولى الاءمر منكم . )(310)
اءما علمتم ما جاءت به الآثار مما يكون و يحدث فى اءئمتكم عن الماضين و الباقين منهم عليهم السلام ؟!
اءمـا راءيـتـم كـيـف جـعل الله معاقل تاءوون اليها، و اءعلاما تهتدون بها من لدن آدم عليه السـلام الى اءن ظـهـر المـاضـى عـليـه السـلام ، كـلمـا غـاب عـلم بـدا عـلم ، و اذا افل نجم طلع نجم ؟!
فـلمـا قـبـضـه الله اليـه ظـنـنـتـم اءن الله تـعـالى اءبطل دينه و قطع السبب بينه و بين خلقه !؟
كلا!...ما كان ذلك و لا يكون حتى تقوم الساعة و يظهر اءمرالله سبحانه و هم كارهون ، و ان المـاضـى عـليـه السـلام مـضـى سـعـيـدا فقيدا على منهاج آبائه عليهم السلام و فينا وصيته و علمه و من هو خلفه و من هو يسد مسده ، لاينازعنا موضعه الا ظالم آثم ، و لا يدعيه دوننا الا جاحد كافر.
و لو لا اءن اءمرالله تعالى لايغلب و سره لايظهر و لايعلن ، لظهر لكم من حقنا ما تبين مـنـه عـقـولكـم ويـزيـل شـكـوكـكـم ؛ لكـنـه مـا شـاء الله كـان ولكل اءجل كتاب .
فـاتـقـوا الله و سـلمـوا لنـا وردوا الاءمر الينا، فعلينا الاصدار، كما كان منا الايراد و لاتـحـاولوا كـشـف مـا غـطـى عـنـكـم ، و لا تـمـيـلوا عـن اليـمـيـن و تـعـدلوا الى الشـمـال ، واجـعلوا قصدكم الينا بالمودة على السنة الواضحة ، فقد نصحت لكم ، والله شاهد على و عليكم .
و لولا مـا عـنـدنـا مـن مـحـبـة صـلاحـكـم و رحـمتكم والاشفاق عليكم ، لكنا عن مخاطبتكم فى شغل فيما قد امتحنا به من منازعة الظالم العتل الضـال المـتتابع فى غيه المضاد لربه ، الداعى ما ليس له ، الجاحد حق من افترض الله طاعته ، الظالم الغاصب .
و فـى ابـنـة رسـول صـلى الله عـليـه و آله لى اءسـوة حـسـنـة ، و سـيـردى الجاهل راءة عمله وسيعلم الكافر لمن عقبى الدار.
عـصـمـنـا الله و ايـاكم من المهالك و الاءسواء و الآفات و العاهات كلها برحمته ، فانه ولى ذلك و القـادر عـلى مـا يـشـاء و كـان لنـا ولكـم وليـا و حـافـظا، والسلام على جميع الاءوصـيـاء و الاءوليـاء و المؤ منين و رحمة الله و بركاته و صلى الله على محمد و آله و سلم تسليما.(311)
بنام خداوند بخشاينده بخشايشگر
خـداونـد، مـا و شـمـا را از گـمـراهيها و فتنه ها مصون محفوظ دارد! و به ما و شما روح يقين موهبت فرمايد! و ما و شما را از فرجام بد روزگاران پناه دهد!
حـقـيقت اين است كه : خبر شك و ترديد گروهى از شما در دين ، به من رسيده و از ترديدى كـه در مـورد امـامـان و سـررشـتـه داران امـورشـان بـه دل آنـان راه يافته ، باخبر شديم و از اين جهت بخاطر شما، نه بخاطر خودمان ، اندوهگين گـرديـديـم و در مـورد شما، نه در مورد خودمان ناراحت گشتيم ، چرا كه خدا با ماست و با اتـكـال بـه او، نـيـازى بـه ديـگـرى نـداريـم و حـق بـا مـاست و از اين رو اگر كسى از ما برگردد، هرگز ما دلهره و هراس نخواهيم داشت .
هـان اى بـنـدگـان خـدا! چـرا به آفت شك و ترديد گرفتار آمده و در وادى سرگردانى و حيرت مى چرخيد؟ آيا نشنيده ايد كه خداوند مى فرمايد:
(اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا فرمانبردارى كنيد و از پيامبر خدا و صاحبان امر، اطاعت نماييد؟ )
و آيـا آنـچـه را كـه در روايـات ، در مورد رخدادهايى كه در زندگى امامان گذشته و آينده شما مى باشد، نمى دانيد؟
آيـا نـديـديـد كـه چـگـونـه از عـصـر آدم تـا زمـان حضرت عسكرى عليه السلام سنگرها و پـنـاهـگاههايى براى شما قرار داده تا بدانها پناه بريد. و نشانه ها و پرچمهايى قرار داده است كه بوسيله آنها راه حق را بيابيد تا آنجايى كه هرگاه نشانه و پرچمى ناپديد گـشـت ، پـرچـم ديـگـرى پـديـدار مـى گـردد و هـنـگـامـى كـه سـتـاره اى افول نمايد، ستاره ديگرى درخشيدن آغاز مى كند؟
پس ، هنگامى كه خداوند، يازدهمين امام نور حضرت عسكرى عليه السلام را از اين جهان به جـهـان ديـگـر بـرد، شـمـا پـنـداشـتـيـد كـه خـدا ديـن خـويـش را باطل ساخت و وسيله ارتباط و پيوند ميان خود و مخلوق خود را برداشت و قطع كرد.
نه ! هرگز چنين نبوده و نخواهد شد تا روز رستاخيز فرا رسد و فرمان خدا نمايان گردد در حالى كه دشمنان حق را خوش نيايد.
امـام پـيـشـيـن ، حـضرت عسكرى عليه السلام كه درگذشت ، به نيكبختى و بر راه و رسم پـدران گرانقدر خويش از دنيا رفت و وصيت و دانش او نزد ماست و جانشين او و آنكه بجاى او قرار مى گيرد از اوست .
جـز بـيـدادگـر و گناهكار كسى در جانشينى او با ما به كشمكش و مخالفت برنمى خيزد و جز انكارگر حق و كافر، هيچ كس جز ما كه پيشواى پس از او هستيم ، كسى ادعاى جانشينى او نمى نمايد.
و اگر نه اين بود كه امر خدا، مغلوب و راز الهى ، آشكار مى گرديد كه نبايد چنين شود، به گونه اى حق و حقيقت و موقعيت درست ما، بر شما روشن مى شد كه خردهايتان دچار بهت و حيرت گردد و ترديدتان از ميان برود، اما آنچه را كه خدا خواسته است ، انجام مى شود و براى هر سرآمدى نوشته اى است .
بـنـابـراين ، پرواى خدا را پيشه سازيد و تسليم ما شويد و كار دين و معنويت و تدبير امـور و تـنـظـيم شئون جامعه را به ما واگذاريد، بر ماست كه شما را از سرچشمه وحى و مـعـنـويت ، سيراب بيرون آوريم ، همانگونه كه راهنمايى و وارد ساختن شما به سرچشمه نور و هدايت از سوى ما بود.
در پـى كـشـف آنـچـه از شـمـا پـوشـيـده شـده است نرويد و از راه راست به راه چپ انحراف نـجوييد(312) و با دوستى ما، حركت درست و بى انحراف خويش را بر آيين روشنى ، استوار سازيد! من شما را نصيحت و خيرخواهى كردم و خداوند بر من و شما گواه است .
و اگـر مـحـبـت و عـشـق بـه اصـلاح و نجات شما و مهر و دلسوزى نسبت به شما نبود، هيچ سـخـنـى بـا شـمـا نـداشـتـم و به آزمايش خود كه درگيرى با يك عنصر ظالم و سركش و گـمـراهـى اسـت كـه در وادى گـمـراهـى خـود فرو رفته و با پروردگارش به ضديت و دشمنى برخاسته و مقام والايى را ادعا نموده است كه از او نيست و انكارگر حق كسى گشته اسـت كه خداوندى ، پيروى و فرمانبردارى از او را بر وى واجب ساخته است (313) مى پرداختم .
و دخـت گـرانـمـايـه پـيـامـبر صلى الله عليه و آله براى من الگويى شايسته و نيكوست (314) و آن عـنـصـر نـادان ، بـزودى لبـاس نـتـيـجـه كـارش را خواهد پوشيد و كافر بزودى خواهد دانست كه فرجام كار از آن كيست .
خـداى بـزرگ ، مـا و شـمـا را، در پـرتـو مـهـرش ، از مـهلكه ها و زشتيها و آفتها و حوادث نـاگـوار و بـلاهـا نـگـهـدارد، چـرا كـه او سـررشته دار همه اينهاست و بر آنچه مى خواهد تواناست و همو سرپرست و نگاهدارنده ما و شماست .
درود بـر همه جانشينان پيامبران و اوليا و دوستان خاص خدا و مؤ منان و رحمت و بركات او بر آنان و درود خدا بر محمد صلى الله عليه و آله و خاندانش باد!
3ـ نويد دو فرزند
بـراى مـردى ، فـرزنـدى مـتـولد شـد و روز هـشـتم بود كه از دنيا رفت . پدر آن كودك از دلتـنـگـى و اندوه زدگى ، طى نامه اى ، خبر مرگ فرزند نورسيده اش را براى حضرت مـهـدى عـليـه السـلام نـوشـت كـه از سوى آن حضرت ، جواب نامه اش ‍ همراه با بشارت و دلدارى اينگونه صادر شد. جواب اين بود:
سيخلف الله عليك غيره و غيره ، فسمه اءحمد و من بعد اءحمد، جعفرا.
يـعـنى : بزودى خداوند بجاى آن كودك ، دو فرزند، يكى پس از ديگرى به شما ارزانى خواهد داشت ، اولى را (احمد ) نام گذار و پس از او را (جعفر ).
و پس از چندى ، همانگونه كه آن حضرت خبر داده بود، خداوند دو پسر به او عنايت كرد و او نـيز فرمان امام را بكار بست و فرزندان خويش را همانگونه كه او مقرر كرده بود، نام نهاد.(315)
4ـ نويد ولادت صدوق و برادرش :
دوران سفارت سومين سفير خاص ، (جناب حسين بن روح ) بود.
شـيـخ بزرگوار، على بن حسين بابويه ، پدر شيخ صدوق ، از نايب سوم خواست كه از حضرت مهدى عليه السلام تقاضا نمايد تا آن حضرت از خداى بزرگ بخواهد كه پسرى به او ارزانى دارد، پس از سه روز پاسخ آمد كه :
انـه عـليـه السلام قد دعا لعلى بن الحسين ، وسيولد له ولد مبارك و سيولد له بعد هذا الولد، اءولاد اءيضا.
يـعـنـى : (حـضـرت ) بـراى (عـلى بن حسين ) دعا كرد و خواسته او را از خدا طلب نمود، بـزودى بـراى او پـسـرى نـيـكـوكار و مبارك ولادت خواهد يافت و پس از او نيز فرزندان ديگرى به او ارزانى خواهد شد.
كـه نـخـسـتـيـن كـودك همان شيخ صدوق بود. او دانشمندى بزرگ ، حافظ روايات و احاديث اهـل بـيـت عـليـهـم السـلام و آگـاه و بـيـنـاى بـه وضـعـيـت راويـان و رجال و اسناد روايات بود.
در مـيـان شـخـصيتهاى علمى برخاسته از شهر قم ، همانند او در كثرت دانش و حفظ روايات ديده نشد. از آن بزرگوار حدود سيصد كتاب ارزشمند به يادگار مانده است .
در روايـات ديـگـرى آمـده اسـت كـه : (عـلى بـن حسين (پدر شيخ صدوق ) طى نامه اى به سـومين سفير خاص امام عصر عليه السلام از او خواست كه از آن حضرت تقاضا كند تا از خدا براى او فرزندان فقيه و دانشمندى طلب نمايد.
انك لاترزق من هذه وستملك جارية ديلمية و ترزق منها ولدين فقيهين .
يـعـنـى : از ايـن هـمـسرت ، داراى فرزند نخواهى شد، اما بزودى صاحب كنيزى (آذرى ) خواهى گشت و از آن ، دو پسر فقيه و دانشمند برايت متولد خواهد شد.... و چنين شد.
آن دو پـسـر، شـيـخ صـدوق و بـرادرش حـسـين بودند كه خدا به دعاى حضرت مهدى عليه السـلام آنـان را بـه عـلى بن حسين ، عنايت فرمود. هر دو، فقيه و دانشمند شدند و آنقدر از روايات حفظ كردند كه در ميان دانشمندان برخاسته از قم ، نمونه نداشتند.(316)
5 ـ به كربلا برويد:
مـردى بـود بنام (سرور ) كه از كودكى گنگ بود و قدرت سخن گفتن نداشت . به مرز سـيـزده يـا چـهـارده سـالگى رسيده بود كه پدرش دست او را گرفت و نزد سومين سفير خـاص ، جـنـاب حـسـيـن بن روح آورد و از او درخواست كرد كه از حضرت مهدى عليه السلام تقاضا كند كه خود آن گرامى ، شفاى زبان او را از خدا بخواهد.
جناب حسين بن روح پس از اندكى به آنان گفت :
انكم اءمرتكم بالخروج الى الحائر
يـعـنـى : حـضـرت مهدى عليه السلام به شما دستور داده است كه به مرقد مطهر امام حسين عليه السلام برويد.(317)
آن جـوان گـنـگ را پـدرش بـه همراه عمويش به كربلا آوردند و پس از زيارت مرقد منور پيشواى شهيدان ، پدر و عمويش او را بنام صدا كردند و گفتند: (سرور! ) كه بناگاه با زبانى فصيح و گشاده گفت : (لبيك ! )
سرور گفت : (آرى ! پدر جان ! )(318)
6 ـ اصلاحگران ميان دو همسر:
مردى با همسرش دچار اختلاف شد و كار به كشمكش تند و درگيرى سختى كشيد. آن مرد از حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام تـقـاضـا كـه مـشـكـل بـزرگ خـانـوادگـى او را حـل كـنـد و همسرش به خانه او بازگردد، ضمن پاسخ به پرسشهاى مردم در مورد معماى خانوادگى او اين پاسخ آمد:
و الزوج و الزوجة ، فاءصلح الله ذات بينهما
يعنى : خداوند ميان اين مرد و زن را اصلاح مى كند و صلح و صفا برقرار مى سازد.
پـس از انـدك زمـانـى ، همسرش به سوى او بازگشت و از او پوزش خواست و تا آخر عمر به بهترين صورت با او زندگى كرد.(319)
7 ـ بهت و حيرت :
مـردى از شـهـر قـم بـه بـغداد آمد و اموال و هديه هاى بسيارى از مردم براى حضرت مهدى عـليـه السـلام آورد تـا بـوسيله دومين نائب خاص آن بزرگوار، (جناب محمد بن عثمان ) به او تقديم دارد.
هـنـگـامـى كه اموال را تقسيم كرد، محمد بن عثمان گفت : (گويى چيز ديگرى هم بوده است كه اينك در ميان اين اموال و اشيا، موجود نيست ، پس آن كجاست ؟ )
آن مرد گفت : (سرورم ! هر چه بود تقديم داشتم ديگر چيزى نمانده است . )
(محمد بن عثمان ) گفت : (چرا، چيزى مانده است ، برو و آنچه به همراهت بوده است مورد بازديد قرار ده ، شايد در ميان آنها باشد. )
آن مـرد رفـت و در مـيـان بـقـيـه اثاث و اشيا خويش جستجو كرد و بسيار انديشيد، اما چيزى نيافت و ناراحت بازگشت و گفت : (چيزى نزد من نمانده است ).
جـنـاب محمد بن عثمان گفت : (به شما مى گويم ، دو لباس مخصوص سودانى كه فلان مرد به شما داد بياورى ، كجا است ؟ )
آن مـرد آن دو پـيـراهـن را بـه يـاد آورد و گفت : (آرى ! درست است اما نمى دانم آنها را كجا گذاشته ام . )
رفـت و جـسـتـجـوى خـويـش را بـراى يـافـتـن آن دو پـيـراهـن از سرگرفت ، اما پيدا نكرد. بازگشت و گفت : (سرورم نيافتم . )
محمد بن عثمان گفت : (بسوى فلان مردى كه دو كيسه جنس براى او بردى ، برو، يكى از آن بسته ها را بگشا، پيراهنها را در درون آن خواهى يافت . )
آن مـرد، دچـار بـهـت و حـيرت شد و رفت و يكى از كيسه ها را گشود و دو پيراهن را در ميان آنها يافت و آورد.(320)
غيبت كبرى يا بلند مدت
غيبت كوتاه حضرت مهدى عليه السلام با رحلت چهارمين سفير ويژه اش ، به پايان رسيد. دوران غـمـبـار غيبت طولانى او آغاز گرديد، بدين سبب راههاى ارتباط و دسترسى و پيوند بـا آن حضرت قطع شد و آن حادثه بزرگ و مصيبت عظيم رخ داد. رهبرى مذهبى و دينى كه در كف با كفايت آن گرامى بود و مردم بوسيله سفيران خاص او، پرسشها و مشكلات خويش را از سـوى او دريـافت مى داشتند، دگرگون شد و به اسلام شناسان ، مجتهدان و فقيهان بـرخـوردار از شـرايـط فـتـوا و داراى ويـژگـيـهاى برجسته اى كه در روايات آمده است ، انتقال يافت .
حـضـرت مـهدى عليه السلام در نامه مباركى به يكى از چهره هاى مورد اعتماد شيعه ، بنام (اسحاق بن يعقوب ) كه بوسيله دومين نائب خاص به او رسيد، مرقوم داشت :
... و امـا الحـوادث الواقـعة ، فارجعوا فيها الى رواة احاديثنا، فانهم حجتى عليكم و انا حجة الله عليكم ....(321)
يـعـنـى : و اما در مورد رويدادها و جرياناتى كه در آينده رخ خواهد داد، به راويان حديث ما رجوع نماييد، زيرا آنان حجت من بر شما هستند و من حجت خدا بر آنان مى باشم .
در آن زمان ، شمار بسيارى از محدثان شيعه كه از ياران دو امام گرانقدر، حضرت هادى و عـسـكـرى عـليـه السـلام بشمار مى رفتند، موجود بودند و برخى از آنان كتابهاى متعددى نوشته و در آنها روايات متنوع و مقررات دينى را گرد آورده بودند و خانه هاى شيعيان از اين كتابهاى ارزشمند پر بود كه به هنگام نياز، بدان روايات مراجعه مى كردند.
عـلاوه بـر ايـن ، انـبـوهـى از يـاران امـام باقر و امام صادق عليه السلام نيز، پيش از اين مـحـدثـان و مـؤ لفـان ، كـتـابـهـاى بـسـيـارى را كـه شـمـار آنـهـا از 400 عـدد فـراتر و اصـول (چـهـارصـدگـانـه ) يـا (اءربعاة ) ناميده مى شد، به رشته تحرير درآورده بـودنـد كـه اگـر چـه تـمـامـى آنـهـا مـوجـود نبود، اما بسيارى از آنها در صورت لزوم در دسترس علاقمندان و مورد بهره بردارى قرار مى گرفت .
در مورد مسايل و رويدادهاى جديدى كه روايت خاصى در مورد آنان نبود تا آن را تبيين كنند، حـضـرت مـهـدى عـليه السلام به مردم دستور داد به محدثان و فقيهانى رجوع نمايند كه داراى قـدرت اسـتـخراج مقررات اسلامى و داراى توانايى استنباط احكام شرعى از قواعد و اصـول عـامـه هـسـتند، همان قواعد و اصول ادله اى كه از قرآن و روايات صحيح و استوار، دريافت مى گردد.
و بـديـن وسـيـله ، آن حـضـرت ، خـط جـديـدى در پـاسـخـگـويـى بـه مـسـايـل فـقـهى و حقوقى را براى شيعيانش از راه رهبرى و مرجعيت دينى كه در چهره اسلام شناسان و فقيهان و راويان احاديث اهل بيت تجسم مى يافت ، گشود.
مـفـهـوم ايـن سـخـن ، هـرگـز عـقب نشينى و كناره گيرى حضرت مهدى عليه السلام از مركز رهبرى امت و تصرف در جهان با بريدن او از رخدادهاى مربوط به جامعه ها و كشورها و يا انـقـراض نظام امامت نيست ؛ بلكه بدان مفهوم است كه نظام مترقى و عادلانه امامت معصوم تا فـرجـام تـاريـخ و پـايـان جـهـان ، امـتـداد خـواهـد يـافـت ، چـرا كـه نـظـام امـامـت يـك نـظام زوال نـاپـذيـر خـدايـى اسـت ، خواه در جامعه حاكم باشد و رهبرى و هدايت جامعه را به كف داشته باشد و در امور و شئون آن دخالت نمايد، خواه از رهبرى و اداره جامعه ممنوع گشته و از سوى حكومتهاى غاصب و ستمكار، مورد فشار و سركوب قرار گيرد.
در اينجا سؤ الى در ذهن انسان پايدار مى گردد و آن اينكه : (با غيبت امام معصوم و سپردن رهبرى و مرجعيت دينى به فقهاى واجد شرايط مرجعيت ، ديگر چه ثمره و نتيجه اى از وجود امـام غـايـب بـه جـامـعـه مى رسد؟ و مردم چگونه مى توانند از وجود گرانمايه او بهره ور گردند؟ )
پاسخ اين سؤ ال ، به خواست خدا، در ادامه بحث خواهد آمد.
چگونگى بهره ورى از امام غائب
روايـات مـتـعددى در مورد ترسيم ثمرات و فوايد وجود گرانمايه امام غائب عليه السلام رسيده است كه در اينها چگونگى بهره ورى از وجود مبارك آن حضرت نيز بيان شده است . برخى از آن روايات را به تناسب بحث ، مى آوريم :
1 ـ از (جـابـر بـن عـبدالله انصارى ) است كه از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله پرسيد:
هل ينتفع الشيعة بالقائم عليه السلام فى غيبته ؟
يعنى : آيا شيعيان در زمان غيبت (قائم ) از وجود مبارك او بهره ور مى گردند؟
پيامبر صلى الله عليه و آله پاسخ داد:
اى والذى بـعـثـنـى بـالنبوة ! انهم لينتفعون به ويستضيئون بنور ولايته فى غيبته ، كانتفاع الناس بالشمس و ان جللها السحاب .(322)
يـعـنـى : آرى ! سـوگـنـد بـه خـدايـى كه مرا به رسالت برانگيخت ، آنان در غيبت او، از وجـودش بـهـره مـنـد مـى گردند و از نور ولايت و امامت او، نور و روشنايى براى زندگى خـويـش مـى گـيـرنـد، درسـت هـمچون بهره ور شدن از خورشيد، اگر چه ابرها چهره آن را بپوشانند.
2 ـ (سليمان بن اعمش ) از امام صادق عليه السلام آورده است كه فرمود:
لم تـخـل الارض منذ خلق الله آدم من حجة الله آدم من حجة لله فيها، ظاهر مشهور، اءو غائب مستور، و لا تخلوا الى اءن تقوم الساعة من حجة لله فيها، ولو لا ذلك ، لم يعبدالله .
يعنى : زمين را آفرينش آدم تاكنون و تا هميشه تاريخ ، از حجت خدا تهى نخواهد بود، خواه حـجـت حـق ظـاهـر و آشـكار و شناخته شده باشد، بنا به مصالحى ، نهان و پوشيده . و تا رستاخيز نيز چنين خواهد بود، كه اگر جز اين باشد خداى يگانه پرستيده نمى شود.
سـليـمـان مـى گـويـد، گـفـتـم : (سرورم ! مردم چگونه از امام غائب از نظر، بهره ور مى گردند؟ )
حضرت فرمودند:
كما ينتفعون بالشمس اذا سترها السحاب .(323)
يـعـنى : همانگونه كه جهان و جهانيان از خورشيد بهره ور مى گردند گر چه ابر، چهره آن را پوشانده باشد.
3 ـ و درست نظير همين روايت ، از چهارمين امام نور، حضرت سجاد عليه السلام نيز آمده است .(324)
4 ـ و نـيـز در توقع مباركى كه از سوى حضرت مهدى عليه السلام صادر شده است ، كه در اين مورد به (اسحاق بن يعقوب ) كه يكى از خوبان است ، مرقوم داشته است كه :
... و امـا وجـه الانـتـفـاع فـى غـيـبتى فكالانتفاع بالشمس اذا غيبتها عن الابصار السحاب ...(325)
يـعـنـى : امـا چگونگى بهره ورى جامعه و مردم از من در عصر غيبت ، درست همانند بهره ورى زمين و پديده هاى آن ، از خورشيد است ، به هنگامى كه ابر آن را از چشمها بپوشاند.
زيباترين تعبير
راسـتـى كـه ايـن تـشـبـيـه ، چـقـدر عـمـيـق و ايـن تـعـبـيـر، چـقـدر زيـبـا و كامل است .
اگـر مـردم در روزگـاران گـذشته از اين كره آتشين ، تنها همين را مى شناختند كه يكى از اجـرام بـزرگ كـيـهـانى است و فايده اش اين است كه بر زمين مى تابد و با تابش انوار طـلائى خـويـش ، روز را آغـاز و بـا غـروب خـود، روز را به پايان مى برد و اجسام تر و مـرطـوب را خـشـك و آنـها را تبديل به بخار و جو را لبريز از حرارت و گرما مى سازد، ايـنـك تابش ‍ روز دريافته است كه اين گوى غلطان در فضا، علاوه بر آنچه آمد، فوايد عظيم و منافع سرنوشت ساز ديگرى دارد كه توضيح آن فرصت ديگرى مى طلبد.
در روايـاتـى كـه از پـيـامـبـر گـرامى صلى الله عليه و آله و سه تن از پيشوايان نور عـليـهـم السلام ترسيم گرديد روشن شد همه آنها به يك واقعيت پافشارى مى كنند، به گـونه اى كه گويى هر چهار روايت از يك منبع سرچشمه گرفته است . و نيز روشن شد كه هم پيامبر صلى الله عليه و آله و هم امامان گرانقدر عليهم السلام حضرت مهدى عليه السلام را در دوران غيبت ، به (خورشيد رخ بركشيده در پس ابرها ) تشبيه نمودند.
پـرسـش : ايـنك ، جاى سؤ ال است كه : (چرا آنان ، آن حضرت را به ماه رخ كشيده در پس ابـرهـا تـشـبـيـه نـكـردنـد؛ بـا ايـنكه مى دانيم ماه نيز اثرات سازنده و بسيارى ، همچون روشنگرى ، و ايجاد جزر و مد درياها و... در كره زمين مى گذارد؟ )
پاسخ : خورشيد، در مقايسه با ماه ، داراى امتيازات متعددى است كه از آن جمله :
1 ـ نـور و روشـنـايى خورشيد از خودش سرچشمه مى گيرد، در حالى كه ماه ، نور خويش را از نور خورشيد مى گيرد.
2 ـ پرتو خورشيد، داراى فوايد بسيارى است در حالى كه پرتو ماه ، فوايدش به اين پايه نمى رسد.
3 ـ نقش خورشيد در منظومه شمسى ، نقش رهبرى برجسته است ، اما ماه آن گونه نيست ، چرا كه ماه ، خود يكى از سياره هايى است كه در منظومه شمسى شناور است .
و امتيازات ديگرى دارد كه در اينجا مورد نظر نيست .
پـرسـشـى ديـگـر: چـرا پيشوايان نور، وجود گرانمايه امام غايب را، به خورشيد تشبيه كرده اند؟
پـاسـخ : پـاسـخ ايـن پـرسـش در گـرو ايـن مطلب است كه مقدارى درباره خورشيد و نقش سـازنـده و اثـرات حـيـاتى آن بر كره زمين و پديده هاى موجود در آن تا آنجايى كه دانش بـشـر بدان رسيده است ، بحث شود. اما از آنجايى كه بحث عميق و گسترده در اين مورد با مـوضـوع كـتـاب سازگار نيست ، بحث فشرده اى را ترسيم مى كنيم تا نخست موارد شباهت مـيـان آن حـضـرت در دوران غيبت و خورشيد جهان افروز، به هنگامى كه ابرها، چهره اش را بپوشانند.
خورشيد
در ايـن فضاى گسترده و بى كران ، ميليونها منظومه شمسى شناورند كه هر كدام از آنها داراى مركز و سياره هايى هستند.
ايـن سـيـاره هـا هـر كـدام در مـدار خـويـش و در فاصله اى مشخص با سرعتى كه نظام بخش تواناى هستى ، تدبير و اندازه گيرى كرده است ، بر گرد مركز خويش مى چرخند.
مـنظومه شمسى ما نيز يكى از آن ميليونها منظومه شمسى در اين فضاى بى كران است كه داراى مركزى است به نام خورشيد و سياره هايى كه بر گرد آن مى گردند.
در مراكز علمى ، مشهور است كه سياره هايى كه بر گرد اين مركز آتشين و اين منبع نور و حـرارت مـى گـردنـد، نـه سـيـاره انـد: زمـيـن ، زهـره ، عـطـارد، مـريـخ ، مـشـتـرى ، زحل ، اورانوس ، نپتون ، و پلوتون .
نيروى شگرف جاذبه و گريز از مركز
در ايـن مـنـظومه هاى شمسى كه در اين فضاى بى كران شناورند، نظام شگرف و بديعى قـرار داده شـده اسـت . و نيرويى كه بقا و حيات آنها را تضمين مى كند، همان نيروى شگفت انـگيزى است كه خداى حكيم و مدبر كه بر هر كارى تواناست آن نيرو را در آن به وديعت نهاده است و ما از آن به (نيروى جاذبه ) و (گريز از مركز ) تعبير مى كنيم .
ايـن نـيـرو، در مركز اين مجموعه عظيم ، قرار داده شده است كه آنچه بر گرد آن مى چرخد هـمـه را بـه سـوى خـود جـذب مـى كـنـد. از آن طـرف سـيـاره هـايـى كـه در حـال گـردشـنـد، بر آن هستند كه با تمام قدرت از مركز خويش بگريزند و دور شوند و ايـنـجـاسـت كـه بـه بـركـت ايـن نـيـروى جـاذبـه و گـريـز، تـوازن و تـعـادل مـورد نظر تدبيرگر تواناى اين نظام شگرف ، تاءمين و حيات و بقاى ميليونها منظومه شناور، در فضا تضمين مى گردد.
با اين بيان ، عامل بقاى اين مجموعه و منظومه ، نظم شگرف حاكم بر آنها و گردش شگفت انـگـيزشان ، تنها نيروى جاذبه است . نيروى بهت آورى كه آفريدگار تواناى هستى آن را در مـركـز ايـن مـنـظـومه هاى شناور در فضا قرار داده است . نيرويى كه اگر لحظه اى نـبـاشد اين نظام شگرف از هم مى پاشد و اين منظومه ها به هم مى ريزند و تمامى سياره هـا پـراكـنـده گشته و با خروج از مدار خود به يكديگر برخورد مى نمايند و همه چيز در ايـن فـضـاى بـى كـرانـه اى كه جز خدا هيچكس از مرزهاى آن آگاه نيست ، منهدم مى گردد و هستى ، جاى خويش را به نابودى و نيستى مى سپارد.
راسـتـى كـه مـنـزه اسـت آن آفـريـدگـار تـوانـايـى كـه آسـمـان و زمـيـن را از زوال و نابودى نگاه داشته است .
اوسـت كـه نـيـروى شـگـرف جاذبه را در خورشيد قرار داد و نيروى گريز از مركز را در سـيـاره هـا، بـه همين جهت است كه هر سياره اى بر آن است كه با قدرتى وصف ناپذير از مركز خويش كه خورشيد است دور گردد، اما نيروى جاذبه خورشيد از گريز آن ، مانع مى گـردد. اگر نيروى گريز از مركز نبود، سياره ها به خورشيد نزديك مى شدند و شعله ور مى گشتند، از آن سو، اگر نيروى جاذبه خورشيد از گريز آن ، مانع مى گردد. اگر نـيـروى گـريـز از مـركـز نـبـود، سـيـاره هـا به خورشيد نزديك مى شدند و شعله ور مى گـشـتند، از آن سو، اگر نيروى جاذبه را نظام بخش هستى ، در خورشيد قرار نداده بود، سـيـاره هـا پخش و پراكنده گشته و از مدار خويش خارج مى شدند، نظام به هم مى ريخت و زندگى براى هميشه نابود مى شد.
بـنـابـرايـن ، خـورشـيـد در مـنـظـومـه شـمـسـى ، پـنـاهـگـاه و مـايـه حـيـات و عامل امنيت است . عامل امنيت و حيات نظام منظومه شمسى از انهدام و نابودى .
اين نگرشى گذرا و شرحى كوتاه در نقش حياتى و اثرگذارى خورشيد بر سياره هايى است كه بر گرد آن مى چرخند. سياره هايى كه زمين با پديده هاى موجود در درون و برون آن ، يكى از آنهاست .
بـا ايـن بـيـان بـه نـقـش حـيـاتـى و اهـمـيـت بـسيار اين توده شعله ور و تابنده اى كه با فرستادن پرتو مفيد و سازنده خويش به زمين ، بصورت گوناگونى در زندگى انسان ، حيوان ، گياه ، هوا، آب ، خاك ، و ديگر پديده ها... اثر گوناگونى مى گذارد، بنگر!
روشن است كه ابرها، چيزى از آن اثرگذارى را تغيير نمى دهد و تنها مانع رويت چهره آن مـى گـردنـد، آن هـم نـه هـمـه جا و هميشه ، بلكه در آن محدوده اى كه ابرهاى غليظ بطور موقت سايه افكنده اند.
و مى دانيم كه ابرها نيز تنها در پرتو تابش خورشيد مى توانند پديد آيند و باران هم از ابـرهـا فـرو مـى ريـزد. بـنـابـرايـن ، اگر خورشيد نباشد، نه ابرى خواهد بود، نه بـارانى . نه گياهى و نه حيوانى ، نه جاندارى و نه بى جانى و آنگاه ديگر سرنوشت حيات و زندگى روشن است .
آن خورشيد جهان افروز
امـام مـهـدى عـليـه السـلام كـه پـيـامـبـر گرامى صلى الله عليه و آله و دو امام گرانقدر، حضرت سجاد و حضرت صادق عليه السلام در رواياتى كه گذشت او را به (خورشيد فروزان رخ بركشيده در پس ابرها ) تشبيه نموده اند، همان پيشواى گرانقدرى است كه انسانيت به بركت وجود گرانمايه او متنغم است و زندگى اش سامان مى يابد.
اوست كه تمامى خوبيها و بركات و الطاف نهانى خدا و بهره هاى معنوى او به مردم ، همه از وجود او سرچشمه مى گيرد.
اوست كه به اذن خدا، پس پرده غيبت بر جهان هستى حاكم و ناظر است . همواره در كران تا كـران جـهان و همه موجودات تصرف و دخالت مى كند و همه اختيارات و صلاحيتهايى را كه خداوند به او و آنها داده است ، همه را در كف با كفايت خويش دارد.
زنـدگـى آن گـرامـى ، زندگى انسان ناتوانى نيست كه فاقد قدرت ، امكانات ، نيرو و تـوان بـاشـد، تـنـهـا بـه نـمـاز و روزه بسنده كند و وقت گرانمايه خويش را در دشتها و بيابانها و بريده و بيگانه از مردم و بى خبر از سرنوشت بندگان و شهرها بگذراند، هرگز!...
حـضـرت مـهـدى عليه السلام با وجود غيبت خدا و خواسته هايش از نظرها، به قدرت خدا از توان و نيرويى بهره ور است كه آن گرامى را به انجام هر كارى كه اراده فرمايد، قادر مى سازد و همه وسايل و امكانات لازم را براى او، فراهم مى آورد.
چـيـزى كـه هـيـچ تـرديـدى در آن روا نـيـست ، اين واقعيت است كه همه كارها و تصرفات آن حـضـرت و ره آورد عـمـلكـرد او بـر اسـاس حـكـمـت و مـصـلحـت اسـت ، نـه مـطـابـق بـا هـواى دل و تمايلات نفسانى .
بر اين اساس است كه به يكى مى بخشد و ديگرى را باز مى دارد.
يكى را يارى مى كند و ديگرى را وا مى گذارد.
كارى يكى را درست مى كند و كار ديگرى را رها مى كند.
يكى را دعا مى كند و خواسته او را از خدا مى خواهد و يكى را دعا نمى كند.
گـمـشـده اى را راه مـى نـمـايـد و بـيمارى را شفا مى بخشد و آن گنگ بيچاره را گويا مى سازد...
خـود را بـه ايـن انسان وارسته نشان مى دهد و آن انسان شايسته را به ديدار خويش مفتخر مى سازد.
گـاه در (عراق ) يا (ايران ) است و گاه در مراسم حج ، گاه در (مكه ) است و گاه در (منى ) و (عرفات ).
در بـرخـى اوقـات خـود را در (بـحـريـن ) بـه بـرخى شايستگان مى نماياند و برخى اوقات در (قفقاز ) يا ديگر نقاط گيتى .
و تـمـامى اين كارهاى بزرگ و برخاسته از اعجاز به قدرت خدا و به اذن او صورت مى گيرد.
آرى ! خـوانـنده گرامى ! اينكه با تعمق در آنچه آمد، پرتوى از معنا و مفهوم رواياتى كه آن خـورشـيـد جـهـان افروز رخ بركشيده در پس ابرها را، به خورشيد آسمان يا خورشيد پوشيده شده رخ بركشيده در پس ابرها تشبيه مى نمايد، برايت روشن مى گردد.
آرى ! ايـن اسـت آن امـام گـرانقدرى كه خداى بزرگ برگزيده است ، نه آنكه مردم برمى گزينند!
اين است آن امام والا مقامى كه از سوى خدا نصب شده است نه هر آنكه به نام امام ناميده شده است !
و نه هر كسى كه حكومت و زعامت و رهبرى را به كف گيرد... نه ! هرگز!....
بـلكـه او امـام راسـتـيـن و والايى است كه تمامى ويژگيهاى امامت و رهبرى به مفهوم واقعى كلمه براى او فراهم است . و هر آنچه بشريت بدانها نيازمند است ، در وجود گرانمايه اش گـرد آمـده و فـراتـر از آن ، تمامى آنچه زندگى شايسته و در خور شاءن انسان ، بدان احتياج دارد و جهان هستى بدان نيازمند است ، همه و همه ، در وجود گرامى او جمع است .
آرى ! امـام عـليـه السـلام بـا اين اوصاف و ويژگيها، براستى براى زمينيان مايه امنيت و آرامش و پناهگاه است و وجود گرانمايه اش سبب بقا و حيات و زمين و زمانيان .
به بركت وجود او، همه موجودات ، روزى مى خورند و زمين و آسمان استوار مى گردد و به حيات و جريان طبيعى خويش ادامه مى دهد.
پرتوى از روايات
شايد برخى اين سخن را در مورد امامان راستين عليهم السلام نوعى مبالغه و غلو يا زياده روى پـنـدارند، اما چنين پندارى در مورد سخن ما با نگرش بر دهها روايت صحيح و ترديد ناپذيرى كه در كتابهاى شيعه و اهل سنت موجود است ، از ميان مى رود و صحت ديدگاه ما در مـورد امام عصر عليه السلام روشنتر جلوه مى كند؛ چرا كه روايات بيانگر اين حقيقت است . براى نمونه :
1 ـ از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله آورده اند كه فرمود:
النجوم اءمان لاهل السماء و اءهل بيتى اءمان لامتى .(326)
يـعـنى : ستارگان ، پناهگاه و مايه امنيت اهل آسمانها هستند و خاندان من ، مايه امنيت براى امت من .
2 ـ و نيز (جابر بن عبدالله انصارى ) آورده است كه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله فرمود:
النـجـوم اءمـان الاهـل السـمـاء فـاذا ذهـبـت اءتـاهـم مـايـدعـون و اءهل بيتى اءمان لامتى فاذا ذهب اءهل بيتى اءتاهم ما يدعون (327)
يـعـنى : ستارگان ، مايه امنيت براى آسمانيان هستند. هنگامى كه ستارگان نابود گردند رسـتـاخـيـز بـه سـوى او فـرا مـى رسـد. و خـاندان من نيز مايه امنيت براى امتم مى باشند هنگامى كه آنان از ميان امت برداشته شوند رستاخيز آنان نيز برپا مى گردد.
3 ـ و فرمود:
اءهـل بـيـتـى اءمـان الارض فـاذا هـلك اءهـل بـيـتـى جـاء اءهل الارض من الايات ما كانوا يدعون .(328)
يـعنى : خاندان من ، مايه امن و امان براى مردم روى زمين هستند. به همين جهت با از ميان رفتن ، آنان رستاخيز فرا مى رسد.
4 ـ اميرمؤ منان عليه السلام از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله آورده است كه فرمود:
النـجـوم اءمـان الاهـل السـمـاء فـاذا ذهـبـت اءهـل السـمـاء و اءهـل بـيـتـى اءمـان لاهـل الارض ، فـاذا ذهـبـت اءهـل بـيـتـى ذهـب اءهل الارض .(329)
يـعـنـى : سـتـارگـان ، مـايه امنيت براى آسمانيان هستند و خاندان من ، مايه امن و امان براى زمـيـنـيـان ، بـا نابودى ستارگان آسمان ، اهل آن نابود مى گردند و با رفتن خاندان من ، زمينيان .
5 ـ و نيز فرمود:
ان الله جـعـل النـجـوم اءمـانـا لاهـل السـمـاء و جـعـل اءهل بيتى اءمانا لاهل الارض (330)
يـعـنـى : خـداونـد، سـتـارگـان را مـايـه امـن و امـان بـراى اهـل آسـمـان قـرار داد و خـانـدان مـرا مـايـه امـنـيـت بـراى اهل زمين .
عـلاوه بـر رواياتى كه از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله در اين مورد رسيده است ، انـبـوه روايـات از امـامـان نـور عـليـهم السلام در اين مورد آمده است كه همه آنها اين حقيقت را تفسير و روشن مى سازند كه براى نمونه برخى ترسيم مى گردد:
1 ـ در نامه مبارك امام مهدى عليه السلام به (اسحاق بن يعقوب ) آمده است كه :
... و انـى اءمـان لاهـل الارض كـمـا، اءن النـجـوم اءمـان لاهل السماء.(331)
يـعـنـى : و مـن مـايـه آرامـش و امـنـيت زمينيان هستم ، همانگونه كه ستارگان آسمان باعث امنيت آسمانيان هستند.
2 ـ چهارمين امام نور حضرت سجاد عليه السلام در اين مورد مى فرمايد:
نـحـن اءئمـة المـسـلمـيـن و حـجـج الله عـلى العـالمـيـن و سـادة المـؤ مـنـيـن ... و نـحـن اءمان لاهـل الارض كما اءن النجوم اءمان لاهل السماء و نحن الذين بنا يمسك الله السماء اءن تقع عـلى الارض الا بـاذنـه و بـنـا يـمـسـك الارض ان تـمـيـد بـاءهـلهـا و بـنـا يـنـزل الغـيـث و تـنـشـر الرحـمـة و تخرج بركات الارض و لو لا ما فى الارض منا لساخت باءهلها.(332)
يـعـنـى : مـا پـيـشـوايـان مـسـلمـيـن و حـجـتـهـاى خـدا بـراى جـهـان و جـهـانـيـان و سـروران اهـل ايـمـان هـسـتـيـم . ما مايه امنيت براى زمينيان هستيم ، همانگونه كه ستارگان ، مايه امنيت بـراى آسـمـانـيـان هـسـتند و ما كسانى هستيم كه خداوند به بركت و احترام ما، آسمان را، از فـرو افـتـادن بـر زمـيـن ، جـز بـه اذن خـويـش حـفـظ مـى كـنـد و تـوازن و تعادل زمين را، تضمين مى نمايد. به بركت ما باران رحمت خدا، همه جا گسترش مى يابد و بـركـات زمـيـن سـر بـر مـى آورد و اگـر از مـا كـسـى در روى زمـيـن نـبـاشـد، زمـيـن اهل خويش را فرو مى برد.
3 ـ پنجمين امام نور حضرت باقر عليه السلام مى فرمايد:
و نـحـن اءئمة الهدى و نحن الذين بنا ينزل الله الرحمة و بنا تسقون الغيث و نحن الذين بنا يصرف عنكم العذاب ، فمن عرفنا حقنا و اءخذ باءمرنا، فهو منا والينا(333)
يـعنى : مردم ! ما پيشوايان هدايت هستيم و كسانى هستيم كه به بركت وجود ما، خداوند رحمت خويش را بر مردم فرو مى فرستد و به احترام ما آنان را از باران رحمت خويش سيراب مى سـازد. مـا كـسـانى هستيم كه خداوند به خاطر ما عذاب را از زمين و زمان برمى گرداند، از ايـن رو هـركـس مـا را شـنـاخـت و حـقـوق مـا را شـنـاخـت و بـه دسـتـورات آسـمـانـى مـا عمل كرد، او از ماست و راهش به سوى ما.
4 ـ (مـحـمد بن ابراهيم ) نامه اى به حضرت صادق عليه السلام نوشت و از آن گرامى درخواست كرد كه فضايل و امتيازات اهل بيت عليهم السلام را ترسيم نمايد. آن حضرت در پاسخ نوشت :
ان الكـواكـب جـعـلت فـى السـمـاء اءمـانـا لاءهـل السـمـاء فـاذا ذهـبـت نـجـوم السـماء جاء اءهـل السـمـاء مـا كـانـوا يـدعـون . و قـال رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله : جعل اءهل بيتى اءمانا لامتى ، فاذا ذهب اءهل بيتى جاء اءمتى ما كانوا يدعون (334)
يـعـنـى سـيـاره هـا در آسـمـان ، مـايـه امـنـيـت آسمان قرار داده شده اند و هنگامى كه آنان راه زوال در پيش گيرند و از بين بروند، پايان عمر و رستاخيز آسمانيان فرا مى رسد. )
و آنـگـاه مـرقـوم داشـت كه : پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: (خداوند خـاندان مرا، مايه امنيت و آرامش براى امتم قرار داد، از اين رو با رفتن آنان ، رستاخيز فرا مى رسد. )
5 ـ هشتمين امام نور حضرت رضا عليه السلام در اين مورد مى فرمايد:
نـحـن حـجـج الله فـى خـلقـه ... بـنـا يـمـسك الله السماوات و الارض اءن تزولا و بنا يـنـزل الغـيـث و يـنـشـر الرحمة و لا تخلوا الارض من قائم منا ظاهر اءو خاف و لو خلت يوما بغير حجة لماجت باءهلها كما يموج البحر باءهله .(335)
يعنى : ما حجتهاى خدا در ميان بندگانش هستيم ... به بركت ما، خداوند، آسمانها و زمين را از نـابـودى حـفـظ مـى كـنـد و بـخـاطـر مـا بـاران رحـمـت خـويـش را نازل مى كند و بخشايش و مهر خويش را مى گستراند. زمين ، هيچگاه از قائم و پيشوايى از اهـل بـيـت ، خالى نمى ماند، خواه آشكار و يا پنهان و ناشناخته باشد، چرا كه اگر روزى زمـيـن از حجت خدا تهى باشد قرار و آرام خويش را از دست مى دهد و ساكنان خويش را بسان امواج توفنده دريا به اين سو و آن سو مى كوبد.
6 ـ (سـليمان جعفرى ) آورده است كه از حضرت رضا عليه السلام پرسيدم : (آيا زمين خالى از حجت مى ماند؟ )
حضرت در جواب فرمودند:
لو خلت طرفة عين ، لساخت باءهلها(336)
يـعـنـى : اگر يك لحظه و به اندازه يك چشم به هم زدن ، زمين خالى از حجت باشد تمامى اهل خويش را فرو مى بلعد.
7 ـ امام باقر عليه السلام فرمود:
لو بـقـيـت الارض ـ يـوما ـ بلا امام منا لساخت باءهلها و لعذبهم الله باءشد عذابه ، ان الله (تـبـارك و تـعـالى ) جـعـلنـا حـجـة فـى اءرضـه و اءمـانـا فـى الارض لاءهـل الاءرض ، لم يـزالوا فـى اءمـان مـن اءن تسيخ بهم الارض ما دمنا بين اءظهرهم ، فاذا اراد الله اءن يـهـلكـم ثـم لا يـمـهـلهـم و لا ينظرهم ... ذهب بنا من بينهم و رفعنا اليه ، ثم يفعل الله ما يشاء و يحب .(337)
يـعـنـى : اگـر زمـيـن روزى بـدون امـام و پـيـشـوايـى از مـا خـاندان وحى و رسالت باشد، اهل خويش را فرو مى برد و خداوند آنان را به سخت ترين عذابها كيفر مى نمايد.
خدا ما را در روى زمين حجت خويش و مايه امن و امان ساكنان زمين قرار داد تا هنگامى كه ما در ميان آنها باشيم ، زمين آنها را فرو نمى برد و آنگاه بخواهد همه را نابود كند و به آنها مـهـلت ندهد، ما را از ميان آنها به سوى خويش بالا مى برد، آنگاه هر آنچه را دوست بدارد انجام مى دهد.
8 ـ امام صادق عليه السلام فرمود:
لو لا من الارض من حجج الله لنفضت الارض ما فيها و اءلقت ما عليها ان الاءرض لا تخلوا ساعة من الحجة .(338)
يـعـنـى : اگـر از حـجـتـهـاى خـداى بـر روى زمين نبود، بى ترديد زمين آنچه را در درون و بـرون خـويـش داشـت بـيرون مى افكند و پرتاب مى نمود. آرى ! زمين لحظه اى از حجت حق تهى نمى گردد.
9 ـ امام باقر عليه السلام فرمود:
لو اءن الامـام رفـع مـن الارض سـاعـة ... لمـاجـت الارض بـاءهلها كما يموج البحر باءهله .(339)
يعنى : اگر امام معصوم ، ساعتى از روى زمين برداشته شود، زمين قرار خويش را از كف داده و بسان امواج توفنده دريا، ساكنان خويش را به هر سو مى كوبد و پرتاب مى كند.
10 ـ از پـنـجـمـيـن امـام نـور عـليـه السـلام پـرسـيـدنـد كـه : (مـا بـه چـه دليل نيازمند پيامبر و امام معصوم هستيم ؟ )
آن حضرت فرمود:
لبـقـاء العـالم عـلى صـلاحـه و ذلك : اءن الله (عـزوجـل ) يـرفـع العـذاب عـن اءهـل الارض اذا كـان فـيـهـم نـبـى اءو امـام ، قال الله عزوجل :و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم ...(340)
و قـال النـبـى صـلى الله عـليـه و آله : النـجـوم اءمـان الاهـل الارض ، فـاذا ذهـبـت النـجـوم اءتـى اءهـل السـمـاء مـا يـكـرهـون . و اذا اذهـب اءهل بيتى اءتى اءهل الارض ما يكرهون .
يـعـنـى بـاءهـل بـيـتـه ، الائم ء الذيـن قـرن الله طـاعـتـهـم بـطـاعـتـه فـقـال :يـا اءيـهـا الذيـن آمـنـوا اءطـيـعـوا الله و اءطـيـعـوا الرسـول و اءولى الامـر منكم .(341) و هم المعصومون المطهرون ، الذين لا يذنبون و لا يعصون و هم المؤ يدون الموفقون المسدودون ، بهم يرزق الله عباده و بهم يعمر بلاده و بـهـم يـنـزل القـطـر مـن السـمـاء و بـهـم تـخـرج بـركـات الارض و بـهـم يـمـهـل اءهـل المـعـاصى و لا يجعل عليهم بالعقوبة و العذاب ، لا يفارقهم روح القدس و لا يفارقونه و لا يفارقهم القرآن و لا يفارقونه ، صلوات الله عليهم .(342)
يـعـنـى : بـخـاطر بقا و دوام هستى و آبادانى و اصلاح آن به وجود آن نيازمنديم . چرا كه اگـر امـام و پـيـامـبـر در روى زمـيـن بـاشـنـد، خـداونـد، عـذاب را از اهل زمين بر مى دارد. خداوند در قرآن خويش ، مى فرمايد:
(و خداوند تا هنگامى كه تو در ميان آنان هستى ، آنان را عذاب نخواهد كرد. )
و پـيـامـبـر صـلى الله عـليـه و آله فـرمـود: (سـتـارگـان ، مـايـه امـن و امـان اهل آسمان هستند و خاندان من ، مايه امنيت اهل زمين . هنگامى كه ستارگان نابود گردند، آنچه را اهـل آسـمـان ، خـويـش نـدارنـد بـه آنـان روى مـى آورد و هـنـگـامـى كـه اهل بيت من از ميان مردم بروند، فرا مى رسد بر مردم ، آنچه را كه بيم دارند. )
روشـن اسـت كـه پـيـامـبـر صـلى الله عليه و آله اهل بيت خويش را همان كسانى مى داند كه خـداوند اطاعت و فرمانبردارى از آنان را با فرمانبردارى از خويش ، كنار هم قرار داده است و مى فرمايد:
(اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا را فرمان بريد و پيامبر را اطاعت كنيد و صاحبان امر را، كه امامان نور هستند. )
و ايـنـان همان خداوند عصمت و طهارت و همان پيشوايان پاك و پاكيزه اند، همان كسانى كه نه در زندگى خويش ‍ گناه مى كنند و نه معصيت ، همانان ، كه همواره تاءييد شده از جانب خدا و موفق در كارهاى شايسته و در دنيا و آخرت رستگار و كاميابند.
بـه بـركـت آنـان اسـت كـه خـداوند بندگانش را روزى مى دهد و شهرها را آباد مى سازد و باران از آسمان فرو مى ريزد و بركات زمين را خارج مى سازد.
پاورقي
308- قرآن در مورد حضرت عيسى عليه السلام مى فرمايد: ...انى اخلق لكم من الطين كـهـيـئة الطـيـر فـاءنـفـخ فيه فيكون طيرا باذن الله و ابرى ء الاكمه و الابرص ‍ و احى المـوتـى بـاذن الله و اءنـبـئكـم بـمـا تـاءكـلون و مـا تدخرون فى بيوتكم .... سوره آل عـمـران ، آيـه 49.
309- غـيـبـت شيخ طوسى ، ص 1398 و بحارالانوار، ج 25، ص 329.
310- سوره نساء، آيه 59.
311- غيبت شيخ طوسى ، ص 172 و بحارالانوار، ج 53، ص 179.
312- قـرآن كـريم از مردم باايمان به (اصحاب يمين ) تعبير مى كند و از كافران بـه (اصحاب شمال )، بنظر مى رسد حضرت مهدى عليه السلام به اين واقعيت اشاره دارد.
313- اين فراز، ممكن است اشاره به (جعفر كذاب ) و يا (خليفه جنايتكار عباسى ) باشد.
314- در ايـنـجـا آن حـضرت ، اشاره به غصب حق فاطمه عليه السلام و ستم در حق او و نشاختن مقام و عظمت او مى نمايد.
315- غيبت شيخ طوسى ، ص 171 و بحارالانوار، ج 51، ص 327.
316- غيبت شيخ طوسى ، ص 188 و بحارالانوار، ج 51، 324.
317- بـا ايـنـكه حضرت مهدى عليه السلام مى توانست خودش دعا كند و بى درنگ شفا بخشد، اما دلها را متوجه كربلا ساخت . در روايت صحيح آمده است كه : (خداوند، سرزمينها و مكانهاى مقدسى دارد كه دوست مى دارد در آنجا خوانده شود... و از جمله آنها كنار قبر منور حسين عليه السلام است . )
318- غيبت شيخ طوسى ، ص 188 و بحارالانوار، ج 51، ص 323.
319- غيبت شيخ طوسى ، ص 184 و بحارالانوار، ج 51، ص 321.
320- غيبت شيخ طوسى ، ص 179، و بحارالانوار، ج 51، ص 316.
321- غـيـبـت شـيـخ طـوسـى ، ص 291 كـه ايـنـطـور آمـده : (عـليـكـم ). امـا در اكـمـال الديـن ، ج 2، ص 484 و بـحارالانوار، ج 53، ص 181، اينطور آمده است : (و انا حـجـة الله عـليـهـم ). و در احـتـجـاج طـبـرسـى ، ج 2، ص 470 و وسـائل الشـيـعـه ، ج 18، ص 101، نـه اولى آمده و نه دومى ، همينطور است : (و انا حجة الله ).
322- اكمال الدين ، ج 1، ص 253، و بحارالانوار، ج 52، ص 92.
323- اكمال الدين ، ج 1، ص 207، و بحارالانوار، ج 52، ص 92.
324- الامامه ، احمد محمود صبحى ، ص 413، رجوع شود به : معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام ج 3، ص 7.36
325- اكـمـال الديـن ، ج 2، ص 485، غـيـبـت شيخ طوسى ، ص 177، و بحارالانوار، ج 52، ص 92.
326- جـامـع صـغـيـر، ج 2، ص 189، ذخـايـر العـقـبـى ، ص 17، مـنـتـخـب كـنـز العمال ، ج 5، ص 92، فرائد السمطين ، ج 2، ص 241، بحارالانوار، ج 27، ص 309، الصـواعـق المـحـرقة ، ص 185و معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام ، ج 5، ص 74، و دهها منبع ديگر....
327- مـسـتـدرك الصـحـيـحـين ، ج 2، ص 448، رجوع شود به معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام ، ج 5، ص 74.
328- الصواعق المحرقه ، ص 150 و معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام ، ج 5، ص 74.
329- الصـواعـق المـحـرقه ، ص 150، بحارالانوار، ج 27، ص 310، ذخائر العقبى ، ص 17، اسعاف الراغبين ، ص 144، فرائد السمطين ، ج 2، ص 253، و بحارالانوار، ج 27، ص 309.
330- مجمع البيان ذيل آيه 16 از سوره نحل و بحارالانوار، ج 24، ص 67 و 308.
331- اكـمـال الديـن ، ج 2، ص 485، غيبت شيخ طوسى ، ص 177، احتجاج طبرسى ، ج 2، ص 471، بـحـارالانـوار، ج 52، ص 92، و مـعجم احاديث الامام المهدى عليه السلام ، ج 4، ص 294.
332- فـرائد السـمـطـيـن ، ج 1، ص 45، يـنـابـيـع المـودة ، ص 21، اكـمـال الديـن ، ج 1، ص 207، احـتـجاج ، ج 2، ص 317، و بحارالانوار، ج 23، ص 5، و معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام ، ج 5، ص 270.
333- اكـمـال الديـن ، ج 1، ص 206، فـرائد السـمـطـيـن ، ج 2، ص 253، بـصـائر الدرجات ، ص 63 و بحار الانوار، ج 26، ص 248.
334- اكمال الدين ، ج 2، ص 205، و بحار الانوار، ج 27، ص 309.
335- اكمال الدين ، ج 2، ص 202، و بحار الانوار، ج 23، ص 5.
336- اكـمـال الدين ، ج 1، ص 204، بحار الانوار، ج 23، ص 29، و معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام ، ج 1، ص 489.
337- اكمال الدين ، ج 1، ص 204، و بحار الانوار، ج 23، ص 37.
338- اكمال الدين ، ج 1، ص 202 و بحار الانوار، ج 23، ص 24.
339- اكـمـال الدين ، ج 1، ص 202، اصول كافى ، ج 1، ص 170، غيبت نعمانى ، ص 139، و بحار الانوار، ج 23، ص 34.
340- سوره انفال ، آيه 33.
341- سوره نساء، آيه 59.
342- علل الشرايع ، ص 52 و بحار الانوار، ج 23، ص 19.