ايـن شـاعـر، گـويـى بـه قـرآن و انـبـوه روايـات رسـيـده از پـيـامـبـر و امـامـان اهل بيت عليه السلام در مورد حضرت مهدى عليه السلام عقيده دارد، اگر چنين است به او مى گـويـيم هر پاسخى در مورد خوف و هراس موسى از فرعون و فرعونيان و پيامبر اسلام از مـشـركـان دارد، هـمـان پـاسخ را از ما، در مورد غيبت دوازدهمين امام نور حضرت مهدى عليه السلام بپذيرد.
كـوتـاه سـخن اينكه : امام مهدى عليه السلام كه در انتظار دريافت فرمان خدا براى ظهور اسـت بـخـوبـى مـى دانـد كـه تـا فـرود حـضـرت عيسى از آسمان و لبريز ساختن زمين از عـدل و داد بـه خـواسـت خدا و وعده او خواهد زيست ، اما با رعايت شرايط، مقررات ، موقعيتها و... مـى دانـد كـه انجام هر كار و برنامه اى در گرو برنامه ريزى صحيح و فرارسيدن هنگامه آن است .
بـا ايـن بـيـان ، اگر زمان مناسب و شرايط موقعيت سازگار با ظهور حضرت فرا رسد و امـكـانـات لازم فـراهم شود، بى ترديد خداوند به آن وجود مقدس فرمان ظهور خواهد داد و حـكـمـت عـمـيـق ادامـه غـيـبـت تـا امـروز بـى تـرديـد بـه دليل فراهم نيامدن جو مناسب و شرايط لازم براى ظهور و قيام اوست .
4ـ و به بافته هاى ذهنى خويش اينگونه ادامه مى دهد:

و ان قـيـل عـن خـوف الاذاة قـد اخـتـفـى

فـذلك قول عن معائب يفتر
اين شاعر فيلسوف نما مى گويد:
اگر امام مهدى عليه السلام از خوف اذيت و آزار مردم غيبت كرده است اين كار عيب و نقص است و نه كمال و جمال ، چرا او ظهور نمى كند و مشكلات و اذيتها را در راه خدا به جان نمى خرد و بـر فـشار و گرفتاريهايى كه از دشمنان به او خواهد رسيد، شكيبايى نمى ورزد تا رسـالت تـاريـخى و مسئوليت شرعى خويش را به انجام رساند؟ و بشريت در بند را، از چنگال ستمكاران رهايى بخشد؟ چرا؟
و اينجا عيب ديگرى هم پديدار مى گردد و آن غيبت حضرت مهدى عليه السلام از اذيت و آزار مـردم اسـت كـه خود نشانگر ترس و بى بهره بودن او از شجاعت و شهامت است ، با اينكه مـى دانـيـم آن حـضـرت از ترس و هراس منزه است و اصلاحگر شجاع و پرشهامتى است كه به تجاوزكاران از دولتها گرفته تا ملتها از او حساب مى برند.
چهارمين پاسخ :
در پاسخ اين بافته هاى پوچ بايد گفت :
يا پيامبر گرامى (ص ) ترسو بود كه در هجرت خود نخست به غار (ثور ) گريخت و از آنجا به مدينه !!
آيـا پـيـامـبـر(ص ) از شـهـامـت و شـجـاعـت بـى بـهـره بـود كـه سـه سـال و چـنـد مـاه در (شـعـب ابى طالب ) در جوى لبريز از تنگنا و گرسنگى و ترس دشمن گذرانيد؟
آيا پيامبر(ص ) به پروردگارش اطمينان نداشت كه مدتى بطور مخفيانه مردم را بسوى پـروردگـارش دعـوت مـى كـرد و خـود و يـارانـش ، خـداى يـگـانـه را بـطـور نـهـانـى مى پرستيدند كه اين آيه شريفه آمده كه :
(فاصدع بما تؤ مر... )(243)
يعنى : اى پيامبر! هر آنچه را فرمان يافته اى صريح و بلند آن را اعلان كن .
آرى ! حكمت و بينش يك چيز است و ترس چيز ديگر....
تـدبـيـر، تـجـربـه ، خـرد و شناخت در زندگى چيزهايى هست و بى باكى ، بى خردى و گـزافـه گـويـى چيزهاى ديگر و جناب شاعر، متاءسفانه گويى ميان اين دو دسته مفاهيم فرق نمى گذارد.
5ـ اين شاعر در ادامه قصيده خويش مى گويد:

فـفـى الهـنـد ابـدى المـهـدويـة كـاذب

و مـا نـاله قتل و لاناله ضر
يـعنى : در هندوستان ، مهدى دروغينى ظهور كرد اما نه كشته شد و نه آسيبى به او رسيد، پس حضرت مهدى ظهور نمى كند؟
جواب :
هـنـدوسـتـان كـشـورى اسـت كـه در قـرنهاى اخير همواره حكومتهايى بت پرست بر آن حكومت رانده اند كه كارى به كار دين ندارند و هيچ كس ، در آنجا ديگرى را بخاطر هدف ، دين و عـقـيـده اش ، چـون و چرا قرار نداده است . از اين رو اگر در چنين كشورى يك مدعى دروغين بـيـايد و ادعاى مهدويت نمايد و به او رنج و آسيبى نرسد و آنگاه هم خود و هم آثار دعوت دروغـيـنـش بـخـارگـونـه از مـيـان بـرود، ايـن هـرگـز دليـل آن نمى شود كه ظهور حضرت مهدى عليه السلام را توجيه كنيم و بگوييم اگر او نـيـز بـدون فراهم آمدن شرايط جهانى ظهور كند، به او نيز هيچ رنجى و آسيبى از سوى دشمنان نمى رسد از كجا چنين ادعايى را مى توانيم ثابت كنيم ؟ شايد اين دروغ پرداز را خود استعمارگران تراشيدند و خود هم به منظور اجراى نقشه هاى استعمارى ، از آن مراقبت و حراست نمودند.
شـايـد ايـن دروغ پـرداز، اگر ادعاى رسالت و نبوت و پروردگارى هم مى كرد، هيچ كس بر او اعتراض ‍ نمى نمود.
بـرخـى از بـت پـرسـتـان در هـمـيـن هـنـدوسـتـان ، گـاو، سنگ ، درخت و آلت تناسلى را مى پـرسـتـنـد، از ايـن رو چـه مـانـعـى اسـت كـه اگـر دروغ پـردازى ادعـاى مهدويت كند، از هر ناخوشايند و رنج و آسيبى ، جان سالم بدر برد؟
اسـتـعمار روس هم دروغ پرداز ديگرى بنام (محمد على باب ) را در ايران تراشيد كه نـخـسـت ادعـاى نـيـابـت و رابـطـه بـا حضرت مهدى عليه السلام كرد و آنگاه ادعا نمود كه حـضـرت مـهـدى اسـت و فـرجـام كـارش نيز به زندان و شلاق و چوبه دار ختم شد و آنگاه جسدش بدور افكنده شد تا شكار درندگان گردد.
بـا ايـن بـيـان ، استدلال به دروغ پرداز (هندى ) كه از ادعاى مهدويت ، نه درد و رنجى ديـد و نه آزارى ، اين ادعا با زندان و اعدام دروغ پرداز ديگرى چون (محمد على باب ) نـقض مى گردد كه در بحثهاى آينده ، به گوشه اى از بافتهاى پوچ و بيوگرافى او اشاره خو هد رفت .
در قرن ما كه استعمار در كشوهاى اسلامى بصورت گسترده اى نفوذ كرده و در جهان اسلام قـدرت يـافـتـه و آشكارا به غارت و چپاول و درهم كوبيدن و درهم نورديدن و به كشتن و تـبـاه سـاخـتـن ، حرث و نسل دست يازيده و هر آنچه خواسته انجام داده و مى دهد، اگر خوب بـيـانـديـشـيـم در خـواهـيـم يـافـت كـه هر كس يك كلمه حرف حق بزند نخست او را زير سؤ ال مـى بـرنـد و تـهـمـت بـاران مى كنند و ترور شخصيتش مى نمايند و آنگاه با نقشه هاى دوزخـى و ابـليـسـى اسـتـعمار، براى از ميان برداشتن چنين شخصيت متفكر و درست انديش و حقگويى ، وارد عمل مى شوند.
اگـر بـخـواهـيـم از شـخـصـيـتهاى برجسته اسلامى كه استعمارگران در همين يك قرن به شهادت رسانده اند نام ببريم ، هم شكل و حجم كتاب دگرگون مى شود و هم موضوع آن .
براى نمونه در تاريخ ايران به بزرگترين شخصيتهاى علمى و مذهبى برخورد مى كنيم كـه بـه دليـل تـسـليـم نـاپـذيـرى در بـرابر دول استعمار، پس از بارانى از تهمتها و دروغـهـا بـر آنان و ترور شخصيتشان ، فرجام كارشان ، به ترور، چوبه دار، يا كشته شـدن بـوسـيـله سـم خـيـانـت انـجـامـيد... و همين درد و رنجهاى جانكاه را در مورد شخصيتهاى گـرانـقـدر اسـلامـى عـراق نـيـز، هـم پيش از انقلاب عراق و هم پس از آن ديده و مى بينيم . شـخـصـيـتـهـاى بـزرگـى هـمـانـنـد (آيـت الله شـيـرازى ) رهـبـر انـقـلاب عـراق ، (سيد جـمـال الديـن افغانى ) كه در تركيه به شهادت رسيد، همين گونه در الجزائر، ليبى .... بـه شـخـصـيـتـهـا و رهـبـرانـى بـرمـى خـوريـم كـه هـمـه را اسـتـعـمـار پـليـد بـه قتل رسانيد.
اگر براستى تاريخ كشورهاى اسلامى را در اين قرن مطالعه و برسى كنيم به فاجعه هـا و حـادثـه هـاى غمبارى بر مى خوريم كه انسان را پير مى سازد و اينها با آگاهى بر ايـن واقـعـيـت اسـت كـه ايـن شخصيتهاى اصلاحگر، نه ادعاى مهدويت كرده اند و نه لبريز ساختن زمين و زمان از عدالت و نه نابود ساختن ستم و ستمكاران جهانى ، بلكه تنها ادعاى آنان فرا خوانى انسانها، بويژه مسلمانان براى اصلاح جامعه اسلامى بوده است و در راه پديد آوردن موج آگاهى و بيدارى در مغزها و انديشه ها مى كوشيدند و اين همان چيزى است كه استعمار و استبداد آن را براى كشورهاى اسلامى نمى پسندند و نمى خواهند.
آنـچـه بـه ايـن مـصـيبتها و حوادث ، ابعاد گسترده ترى مى بخشد و آنها را رنج آورتر و تـلخـتـر مـى سـازد، ايـن است كه اجرا كننده نقشه هاى استعمار پليد در كشورهاى اسلامى ، عـنـاصـر و جـريـانـاتـى بـوده انـد كـه خـود را بـه اسـلام و قرآن چسبانيده و مدعى دين و ديـنـدارى بـوده انـد، نـوكـران و مـزدوران پـليـدى كـه وجـدان و عـقيده خود را به استعمار فروخته و در راه تقرب و به شيطان ، دستورات آنان را گردان نهاده اند.
با اين بيان ، اگر حضرت مهدى عليه السلام در اين قرن غمبار، ظهور مى كرد با آن همه دشـمـن و فـراهـم نبودن شرايط و امكانات براى يارى رسانى به آن اصلاحگر بزرگ ، شما خواننده گرامى در مورد فرجام حركت بى نظير او چه مى انديشى ؟
بـزودى بـرخى شرايط و عناصر لازم را خواهى شناخت كه تحقق يافتن آنها پيش از ظهور آن حـضـرت ، ضـرورى اسـت تـا هـمـه قـشـرها آمادگى آن را بيابند كه بتوانند به نداى ملكوتى و رهايى بخش او، به هنگامى كه ظهور نمود پاسخ شايسته و بايسته را بدهند.
6ـ شاعر به بافته هاى كفر آلودش ادامه مى دهد و مى گويد:

فان قيل ان الاختفاء بامر من

له الامر فى الاكوان و الحمد و الشكر

فذلك ادهى الذاهيات و لم يقل

به احد الا اخو السفه الغمر

ايعجز رب الخلق عن نصر حزبه

على غيرهم ؟ حاشا! فهذا هو الكفر
ايـن عـنـصـر نـادان مـى گويد: اگر گفته شود كه حضرت مهدى عليه السلام به دستور خـدا، غـيـبـت نـمـوده اسـت و جـز به دستور او نيز ظهور نخواهد كرد، اين منطق از ديدگاه اين شـاعـر نـاگـوارترين مصيبتها و بدترين فاجعه است و اين سخن را تنها انسان كم خرد و نـادان مـى گـويـد؛ چـرا كـه ايـن گـفـتـار، بـدين مفهوم است كه خداوند از يارى و بخشيدن پيروزى كامل به حضرت مهدى عليه السلام ناتوان است و اين هم در منطق اين شاعر، همان كفر و شرك است .
پاسخ :
و مـا بـه بـافـتـه هـاى اين عنصر گناهكار و فرومايه ، اينگونه پاسخ مى دهيم كه : آيا خداوند توانا از يارى رسانى و پيروزى بخشيدن به پيام آورانش بر ضد دشمنان پليد و كينه توزشان ناتوان بود كه آنقدر به گستاخى و شقاوت ستمكاران مهلت داد؟
اين آيات شريفه را به دقت بشنويد:
قرآن مى فرمايد:
قل فلم تقتلون انبياء الله من قبل ان كنتم مؤ منين .(244)
يـعـنـى : بـگـو: اگـر شـمـا ايـمان آورده بوديد از چه روى پيامبران خدا را پيش از اين مى كشتيد؟
و مى فرمايد:
ذلك بانهم كانوا يكفرون بآيات الله و يقتلون النبيين بغير الحق .
يـعنى :(245) و اين بدان سبب بود كه آنان به آيات خدا كفر مى ورزيدند و پيامبران را بناحق مى كشتند.
و مى فرمايد:
سنكتب ما قالوا و قتلهم الانبياء بغير حق .(246)
يـعـنـى : بـزودى آنـچـه بـه ناروا گفتند و اينكه پيامبران را بناحق كشتند (همه را) خواهيم نوشت .
و مى فرمايد:
ذلك بانهم كانوا يكفرون بآيات الله و يقتلون الانبياء بغير حق .
يـعـن(247) ى : ايـن بـدان سـبـب بـود كـه به آيات خدا كفر مى ورزيدند و پيامبران را بناحق مى كشتند....
و مى فرمايد:
و ارسـلنـا اليـهـم رسلا كلما جائهم رسول بما لا تهوى انفسهم فريقا كذبوا و فريقا يقتلون .(248)
يعنى : و هرگاه كه پيامبر چيزى مى گفت با خواهش دلشان هماهنگ نبود، گروهى را تكذيب مى كردند و گروهى را مى كشتند.
و مى فرمايد:
فبما نقضهم ميثاقهم و كفر هم بآيات الله و قتلهم الانبياء بغير حق .(249)
پـس آنـان بـه سـبـب پـيـمـان شـكـنـيـشان و كفر ورزيدنشان به آيات خدا و به ناحق كشتن پيامبران ... خدا بر دلهايشان مهر نهاده است .
و مى فرمايد:
قـل قـد جـائكـم رسـل مـن قـبـلى بالبينات و بالذى قلتم فلم قتلتوهم ان كنتم صادقين .(250)
بـگـو: پـيـش از من پيامبرانى با معجزه ها و آنچه اكنون مى خواهيم و مى گوييد به سوى شما آمدند، اگر راست مى گوييد پس چرا آنان را مى كشتيد؟
عـلاوه بـر ايـن آيـات ، روايت شده است كه پيشواى شهيدان حسين عليه السلام به عبدالله بن عمر فرمود: (هان اى اباعبدالرحمن ! آيا نمى دانى كه پستى و خوارى دنيا در پيشگاه خـدا هـمـيـن بـس كه ، سر پيامبرى چون يحيى عليه السلام به بدكارى از بدكاران بنى اسرائيل هديه گردد...؟
آيا نمى دانى كه بنى اسرائيل از سپيده فجر تا طلوع خورشيد، هفتاد پيامبر را مى كشتند آنـگـاه در بـازارهـا بـراى كـسـب و كـار و خريد و فروش مى نشستند چنانكه گويى كارى نكرده اند و جنايتى مرتكب نشده اند. )(251)
ايـن از يـك سو... از سوى ديگر اگر شما خواننده عزيز به داستان پيامبران مراجعه كنى بـا هـزاران درد و رنـج از كـشـتـن گرفته تا شكنجه و كندن پوست سر و زنده به گور سـاخـتـن روبـرو خـواهـى شـد كـه بـر آنـان بـاريـده اسـت ؛ از ايـن رو بـايد از اين شاعر فيلسوف نما پرسيد كه : (آيا خداى توانا، از يارى پيامبران خويش ناتوان بود؟ )
بـا آگـاهـى از ايـن واقعيت كه خداوند پيامبرانش را بسوى امتها برانگيخت و روشن است كه آنـان بـرتـريـن انـسانها و نزديكترين بندگان بسوى خدا بودند با اين وصف چرا خداى توانا آنان را يارى نفرمود و در دم بر دشمنان پليد، پيروزشان نساخت ؟
انـدكـى پـيـش يـادآورى كـرديـم كـه پـيـامبر گرامى اسلام (ص ) در شعب ابى طالب سه سـال و چـنـد مـاه مخفى گرديد و نيز به سوى غار ثور گريخت و از مكه به سوى مدينه هجرت فرمود.
آيـا خـداونـد نـمـى تـوانـست پيام آور خويش را كه سالار پيامبرانش نيز بود، بر دشمنان پيروزى كامل بخشد؟
آرى ! خداوند، حكيم و فرزانه است و در مورد بندگانش حكمت و بينش رساى خويش را دارد. اوسـت كه به همه چيز دانا و آگاه است و به همه امور بيناست و احاطه دارد و بر هر كارى تواناست ، اما حكمت در هر كارى اصلى است و توانايى بر آن كار اصلى ديگر.
حكمت الهى تاءخير ظهور امام عصر عليه السلام را اقتضا مى كند. تاءخير تا زمانى مناسب اسـت كـه تـنها خدا خودش ‍ مى داند، نه وقت و هنگامى كه بندگان برگزينند، بندگانى كه به هر حال به مصالح الهى و فرجام كارها ناآگاهند.
غيبت كوتاه مدت يا غيبت صغرى
سرآغاز غيبت
در بـخـش گـذشـته بحث در مورد واژه غيبت ، مفهوم آن و عدم حضور امام مهدى (ع ) در برابر ديدگان مردم بود و سخن به غيبت كوتاه مدت يا غيبت (صغرى ) رسيد.
دانشمندان و محدثان در مورد آغاز غيبت (صغرى ) ديدگاه متفاوتى دارند، برخى مبداء آن را ولادت حضرت مهدى (ع ) و عصر پدر گرانقدرش مى دانند و برخى آغاز غيبت صغرى را از شهادت حضرت عسكرى (ع ) به حساب مى آورند.(252)
به نظر ما، زندگى حضرت مهدى (ع ) از همان آغاز ولادت مباركش با نوعى پرده پوشى و رازدارى و نـهـان مـانـدن از چـشـمـهـا، هـمـراه بـود بـر اين اساس مى توان گفت كه : غيبت صـغـرى از عـصـر حـضرت عسكرى (ع ) و ولادت فرزند گرانمايه اش حضرت مهدى (ع ) شـروع شـده و بـا ايـن بـيـان ، پـنـج سـال زنـدگى آن وجود گرانمايه در كنار پدر را، هـمـانـگـونـه كـه (مـرحـوم مـفـيـد ) و ديگر دانشمندان جزو غيبت صغرى محسوب داشته اند آنگونه به حساب آورديم .
غيبت كوتاه مقدمه اى براى غيبت طولانى
واقعيت اين است كه غيبت كوتاه مدت حضرت مهدى (ع ) نوعى آماده سازى براى غيبت طولانى بـود و غـيبت طولانى اش مقدمه ظهور و حضور تمام عيار در جامعه انسانى و غيبت صغرى يك حالت ميانه اى بود، ميان (غيبت كبرى ) و (عصر ظهور ).
در غيبت (كبرى ) رابطه گسترده و كامل امت با امام راستين و معصوم خويش گسسته است و در عـصـر ظهور، اين رابطه بطور كامل برقرار، اما در غيبت صغرى نه آن است و نه اين ، بلكه شرايط و وضعيت ميانه اى حاكم بود.
تـوضـيـح مـطـلب ايـنـكه : پيش از غيبت صغرى مردم در هر كجا و هر زمانى كه تصميم مى گـرفـتـنـد مى توانستند با امامان معصوم (ع ) كه معاصر آنان بودند، ديدار كنند در راه ، كـوچـه ، خيابان ، مراسم حج ، مكه ، منى و عرفات بى هيچ مانعى هر آنچه مى خواستند از آنان بپرسند و پاسخ همه مسايل دينى و معارف قرآنى و مشكلات زندگى خويش را بطور مستقيم و بى واسطه از آنان دريافت دارند.
اين شرايط تا زمان حضرت هادى (ع ) ادامه داشت و آن هنگام بود كه فشار از سوى استبداد بـر امـام هادى (ع ) بيشتر شد و تمامى حركات ، ديدارها، روابط و فعاليتهاى آن گرامى بـا افـراد، زيـر ذره بـيـن حـكـومت بيدادگر عباسى قرار گرفت و انبوهى از جاسوسان و خبرچينان بر او گمارده شدند.
سـردمـداران بـنـى عـبـاس بـا ايـنـكـه بر اريكه قدرت تكيه كرده و همه پستهاى حساس و كـليـدى را در دسـت داشـتـنـد، بـخـوبى مى دانستند كه در جامعه ، توده عظيمى از مردم به مشروعيت آنان و حكومتشان ايمان ندارند و بر اين باورند كه خلافت اسلامى و رهبرى جامعه ، حـق شـرعـى و قـانـونـى امـامـان اهـل بـيـت (ع ) اسـت و هـمـه مـدعـيـان خـلافـت در طـول تاريخ به راه بيداد و باطل رفته و بطور غاصبانه تجاوزكارانه زمام امور جامعه اسلامى را به كف گرفته اند.
اين واقعيت از دو جهت براى آنان مسلم و قطعى بود:
1ـ نخست اينكه :
سردمداران بنى عباس به خوبى امتيازات ، شايستگيها و ويژگيهاى امامان نور(ع ) را مى ديـدند و مى دانستند كه آنان هم از نظر منشاء، ريشه و شرافت خانوادگى از چه برترى و شـكـوهـى بـرخـوردارنـد و هم از نظر ارزشهاى معنوى همانند: دانش گسترده ، تقواى به مفهوم واقعى ، شايستگى و برازندگى ، اعتدال و قداست در سلوك و سياست ، سابقه نيك و آوازه بـلنـد و خـوشـنـامـى در مـيـان هـمـه قشرها و زندگى سراسر افتخار و لبريز از فضيلتها و كرامتها....
آرى ! در همه اين ميدانها، آنان هستند كه در همه قرون و اعصار، برتر و بالاترند.
به علاوه ، آنان از ويژگيهاى امامت بهره ورند. ويژگيهايى چون : قدرت اعجاز و آيات و روايـاتـى كـه از جـانـب خـدا و پـيـام آورش در مـورد بـرگـزيدگى آنان به امامت جامعه و تـدبـير امور و شئون انسانها رسيده و به حكم آنها امامت امت به آنان سپرده شده است و مى دانستند كه اين اصول خدشه ناپذير يعنى :
شرافت بى نظير خانوادگى ، شايستگى هاى بى همانند علمى و عملى ،
ويژگيهاى امامت ، همانند اعجاز و قدرت برآوردند معجزه .
و آيـات و روايـات رسـيده در مورد آنان ، كافى است كه خلافت و امامت آنان را براى همگان ثابت ، دلهاى حق پذير و شيفته دانش و تقوا و آزادى و عدالت را بسوى آنان جلب ، توده هـاى مـردم را بـه حـقـانـيـت آنـان مـعـتـقـد و مـعـتـرف و حـقـوق پايمال شده آنان را برايشان اثبات و بسوى آنان بازگرداند.
2ـ از طرف ديگر
مـطـلب در مـورد بـنـى عـبـاس ) و زنـدگـى نـكـبـت بـار و ضـد اسـلامـى آنـان كامل به عكس بود.
چرا كه آنان پس از گسترش و تحكيم پايه هاى قدرت و سلطه ظالمانه خويش بر نيمى از كـره زمين ، به گونه اى مست و مغرور گشتند كه ديگر، نه به عواطف و احساسات مردم مـى انـديـشيدند و نه از مخالفت و قيام مسلمانان مى هراسيدند و نه به حشم و نارضايتى توده ها، بها مى دادند و چرا چنين نباشد؟
چرا سردمداران بنى عباس با آن قدرت و امكانات عظيم ، از مردم بى سلاح و فاقد قدرت و امكانات بترسند؟
چرا ديگر از حرام خدا بپرهيزند و از گناهان و زشتيها دروى جويند؟
چرا به خواسته هاى سيرى ناپذير نفس نپردازند؟ و چرا نداى شهوات خويش را با وجود هـمه وسايل و امكانات شهوت انگيز روحيه لذت جويى و بى بندوبارى ، پاسخ نگويند و عنان گسيخته در تمايلات نفسانى خويش ‍ نروند؟
بـر ايـن اساس بود كه مفهوم خلافت عادلانه مورد نظر اسلام دگرگون گرديد و جانشين پـيـامـبـر جـاى خـويـش را بـه عـنـصرى تجاوزكار و ديكتاتورى سپرده كه تنها بر محور عياشى و لذت جويى و سركشى و فحشاء و زشتيها، مى چرخيد.
مـجـالس گـنـاه و لهـو و لعـب ، محافل رقص و آوازه خوانى ، شب نشينيها و مشروبخواريها، مستيها و پستيها و جنونها، هر شب و هر بامداد و شامگاه در كاخهاى بيداد و آلوده سردمداران رژيم عباسى برپا شد و عنصر پليدى كه خود را رهبر و پيشواى جامعه اسلامى و جانشين پـيـامـبـر جـا مى زد به همراه انبوهى از اطرافيان آلوده و بدكار خويش در آن شب نشينيها و مـخـالف گـنـاه و فـحـشـا حـاضر مى شد و در حلقه اطرافيانى كه جز خشنود ساختن خاطر خـطـيـر پـيـشـوا و خـليـفـه و هـر چـه بـيـشـتـر فـراهـم آوردن وسـايـل فـسـق و فجور او، نقش و ماءموريتى براى خويش نمى ساختند به هر پليدى دست مى يازيد.
سوگمندانه ، علما و دانشمندان دنيا پرست و بدانديش نيز، به جاى ايستادگى در برابر اين روند ارتجاعى و فجايع هستى سوز براى خليفه مصونيت بى نظير و سابقه دينى و شـرعـى تـراشـيـدنـد و چـنـيـن وانـمـود سـاخـتـنـد كـه خـليـفـه ) و (امـام بـاطـل ) در بـرابـر رفـتـار و كردار خويش بازخواست نمى گردد و هر آنچه انجام دهد، مورد سؤ ال قرار نمى گيرد و به گناه و جنايت خويش كيفر نمى شود.
او نماز بخواند و عبادت خدا كند يا گرد فحشا و گناه بگردد، مساوى است ، چرا كه خليفه اسـت و ره آورد و ثـمـره كـار و زنـدگـى و عـمـر خليفه نه اداره امور تدبير شئون جامه و تـاءمـيـن حـقـوق و آزادى و امنيت و فرهنگ و معنويت و آسايش ‍ و نجات توده ها و انديشيدن در مـورد ديـن و دنـياى مرد است ؛ بلكه كار و نقش او، همان فرو رفتن در شهوات و زشتيهايى است كه (بنى اميه ) و (بنى عباس ) در آن فرو رفته بودند.
آرى ! تـنـهـا چـيـزى كـه خـاطـر خـطـيـر خـليـفـه را بـه خـود مـشـغـول مـى داشـت و گـاه لذتـهـا و بـى بـنـدوبـاريـهـا را در كامش تلخ و آنها را برايش گلوگير مى ساخت وجود گرانمايه مشعلهاى هدايت و امامان نور(ع ) بود.
وجود كسانى كه خداوند لباس قداست و پاكى ، تقواپيشگى و پرهيزكارى بر اندامشان پـوشـانـده بـود و آنـان را بـه شـايـسـتـه تـريـن صـفـات و پـرجاذبه ترين فضيلتها زيباترين ارزشهاى اخلاقى و انسانى آراسته بود.
خـليـفـه هـمـواره بر اين مى انديشد كه : چگونه بر اين شخصيتهاى پاك و پرشكوه چيره شـود؟ بـتواند محبوبيت و معنويت عظيم آنان را در هم كوبد، خوشنامى و بلندآوازگى آنان را آلوده سـازد و تـلاش و كوشش اصلاحى و انسانى آنان و گرايش ياران و دوستداران و پيروان آن را به راه و رسم انسانى و اسلامى و الهى آنها، به صفر برساند.
آرى ! در ايـن شـرايـط سخت و در اين جو وحشتناك بود كه حضرت هادى (ع ) مى زيست . آيا بـيـنـش و حـكـمـت ، او را نـاگـزيـر نـمـى سـاخـت كـه بـراى زنـدگـى خويش شيوه خاصى بـرگـزيـنـد؟ شـيـوه اى كـه هـمـه جوانب خرد و تجربه و فرزانگى براى مصون ماند از شرارت و شقاوت و در همانحال به انجام رساندن مسئوليت خطير و نقش عظيم امامت راستين ، در آن رعايت شود؟
بـر ايـن اسـاس بـود كـه آن گـرامـى در هـمـان شـرايـط كـه تـحـت فـشار و مراقبت شديد جاسوسان خلافت بود و سايه شوم حكومت ترور و وحشت بر او و هر دوستدار خاندان وحى و رسـالت كـه بـا او در ارتـبـاط بـود، سـايـه افـكـنـده بـود، آن گـرامـى در هـمـانـحـال بـا درايـت و تـدبـيـر بـى نـظـيـر مـى كـوشـيـد تـا بـر اوضـاع و احـوال مـراقـب و مـسـلط بـاشـد و در ايـن انـديـشـه بـود كـه خـود و يـاران مـكـتـب و آرمـان اهل بيت (ع ) را از فشار و اختناق بيشتر رهايى بخشد.
مـا در روزگـار خـويـش ، بـرخى از نمونه هاى آن فشارها و رنجها را ديده ايم . خود شاهد هـسـتـيـم كـه چـگونه زورمندان و سلطه گران هزار و يك حساب براى شخصيتهاى برجسته مـردمـى و مـذهـبـى و بـرخـوردار از مـوقعيت اجتماعى و سياسى باز مى كنند و چگونه براى بـدسـت آوردن انـدك اطـلاعـات احـمـقـانـه و بـى ارزش ، تـدابـيـرى عـريـض و طـويـل مـى انـديشند و آن را از مسايل مهم و درجه اول جامعه ، قلمداد مى كنند به مقامات بالا گزارش مى برند، چنانكه گويى اسرار بزرگ نظامى دشمن را كشف كرده و يا...
از همين جا بايد انديشيد كه شرايط در روزگار امامان معصوم (ع ) چگونه بود و زورمندان بيدادگرى كه آن بزرگواران را اولين و آخرين و جدى ترين خطر براى سلطه ظالمانه خـويـش مـى ديـدند، با آنان چگونه رفتار مى كردند، چرا كه سلطه گران به روشنى ، عـشق و ايمان مردم را به امامان نور(ع ) مى ديدند و در اوج يقين بودند كه آنان بر قلبها حـكـومتى كنند عشق و شور توده هاى مردم به آنان عشق و شور مذهبى و عقيدتى است . عشق و شورى است كه از هر علاقه ، پيوند و عشقى پرتوانتر، سختتر و كارسازتر است .
و ايـن امتيازى است كه حكومتگران با وجود قدرت و امكانات گسترده خويش از آن بى بهره بـودنـد، آنـان تـنها بر كالبدهاى مردم حكومت مى كردند و نه بر دلها و قلبها، به زور سرنيزه و با منطق و سياست مشت آهنين ، حكم مى راندند و نه با منطق دين و قانون و مقررات عادلانه و انسانى و عنصر دگرگونساز مهر و وفا و صفا و ايمان و پروا...
آرى ! آنها به نام دين حكومت مى كردند و به دروغ خود را خليفه و جانشين پيامبر خدا(ص ) مـعـرفـى مـى كـردنـد چـرا كـه رهـبـرى اسـلامـى كـه از همان نخستين روزهاى درخشش اسلام شكل گرفته بود، در وجود گرانمايه پيامبر(ص ) تبلور داشت .
آن حـضـرت ، زمـامـدار جـامـعـه ، فـرمـانـده و رهبر مردم بود و قدرت قانونگذارى و اجراى مقررات و اداره كشور، به دست با كفايت او بود.
هـمو بود كه فرمان جهاد با ستم را مى داد و زكات و حقوق مالى را مى گرفت ، مقررات و حـدود الهـى را برپا مى داشت و همه امور و شئون دينى و دنيوى جامعه را تدبير و تنظيم مى كرد.
خـداونـد، ايـن رهـبـرى عـادلانـه و كـارسـاز را پـس از پـيـامـبـر بـه امـامـان مـعـصـوم اهـل بـيـت (ع ) واگـذار كـرد و مـقـرر فـرمـود كـه آنـان يـكـى پـس از ديـگـرى راه پيامبر و مـسـئوليـتهاى خطير او را، جز دريافت وحى ، به كف باكفايت خويش گيرند. اما آنچه نمى بـايـد مـى شـد اتـفـاق افتاد و قدرت پرستان با بازيگريها و بند و بستها و توجيه و تفسيرهاى جاه طلبانه ، زمام امور جامعه را به كف گرفتند و بر اريكه قدرت تكيه زدند و بـا سـلب امـكـانـات و آزادى و پايمال ساختن حقوق و حدود و مقررات آنان را از دخالت در امور و شئون و نجات و فلاح جامعه بازداشتند.
اين حاكمان غاصب ، در طول اين قرنها و عصرها همواره مدعى بودند كه سيستم آنان خلافت اسـت و خـودشـان هـم خـليـفـه و جانشين پيامبر، زيرا اگر آنان ادعا مى كردند كه رژيمشان پـادشـاهى يا جمهورى است و خودشان نيز شاه يا رئيس جمهورند و نه خليفه پيامبر، مردم مـسـلمـان بـخـاطـر ناسازگارى تمام عيار سلطنت استبدادى و جمهورى ، با خلافت و رهبرى معنوى مورد نظر دين ، ديگر در برابر آنها سرفرود نمى آوردند.
بـه هـمـيـن جـهـت امويان ، عباسيان و... ادعاى خلافت مى كردند و خود را خليفه پيامبر جا مى زدنـد تـا بـا ايـن بـازيـگـرى و فـريب بزرگ ، براى خود حكومت معنوى و رهبرى دينى و مـذهـبـى ثـابـت كـنـنـد و آنـگـاه بـا ايـن شـگـرد بـر جـان مـال و هـسـتـى و امـكـانـات مردم ، به گونه كه خداى مردم باشند حكم برانند و امر و نهى كنند.
امـا حـقـيقت كاملا غير از اين بود و خلافت اسلامى به مفهوم واقعى و درست آن چيزى است كه بـايـد در هـاله اى از قـداسـت و پـاكـى ، ديـن بـاورى و ديـنـدارى ، دانـش و بينش ، تقوا و پـرواپـيـشـگـى و ديـگـر شـايـسـتگيها و ويژگيهايى از اين گونه باشد و اين صفات و ويـژگـيـهـا در آن حـكـومـتگران خودكامه و مدعى خلافت و رهبرى اسلامى ، نبود كه تاريخ درست و مستقل ، اين واقعيت را تاءييد و گواهى مى كند.
و ايـن در حـالى بـود كـه هـمـه اين ويژگيهاى شايسته و بايسته جانشينى پيامبر(ص ) و خـلافـت اسـلامـى ، به بهترين شكل و كاملترين صورت و زيباترين وجه ، بطور بسيار گـسـتـرده در وجـود گـرانـمـايـه امـامـان نـور(ع ) وجود داشت و اين حقيقت را نيز تاريخ با رساترين صداى خويش طنين افكن ساخته است .
شرايط دشوار عصر امام هادى
بـه هـر حـال امـام هـادى (ع ) سـخـت گـرفـتـار بـود و از جـمـله راهـهـا و وسـايـل حـكـيـمـانه اى كه براى رهايى از مراقبتهاى پليسى و كاستن از جو وحشت و ترور حـكـومـت جـور، بـرگـزيد اين بود كه برخى از شايستگان را، در بغداد و در ديگر نقاط، انـتـخـاب كـرد تـا آنـهـا نماينده و وكيل حضرت هادى (ع ) در ميان مردم و مرجع و مصدر امور دينى و دنيوى آنان باشند. از آن پس ، به دستور آن حضرت ، حقوق مالى به آنان سپرده مـى شـد و مـسـائل و مـعـارف و احـكـام نـيـز از آنـان سـؤ ال مـى گـرديـد و آنـان نـمـايـندگان حضرت در ميان مردم و واسطه بين امام و امت بودند و بـراى ايـنـكـه حكومت استبدادى آنان را نشناسد و به نقش حساس آنان آگاه نگردد، اين كار بزرگ و پرمخاطره را در پوشش كارهايى ، نظير تجارت و ديگر رشته هاى مورد احتياج مردم انجام مى دادند و اين سبك تا شهادت حضرت هادى (ع ) استمرار داشت .
پـس از شـهـادت آن حـضـرت نـيـز، امـام عـسـكـرى (ع ) هـمـيـن سـيـاسـت حـكـيـمـانـه را دنـبـال كـرد و پس از شهادت او نيز حضرت مهدى (ع ) وكالت وكلا و نمايندگان شايسته پدر گرانقدر و نياى بزرگش را تنفيذ كرد كه در بخشهاى آينده خواهد آمد.
در حيات پدر
بـا تـوجه به اين نكته كه ما در بحث گذشته ، آغاز غيبت صغرى را، از ولادت آن گرامى شـنـاخـتـيـم ، ايـنـك بـجـاسـت كه گوشه اى از زندگى او، در زمان پدر گرانمايه اش را بصورت بسيار فشرده ترسيم نموده و اصل بحث را به بخشهاى آينده بگذاريم .
از نـكـات روشـن در زنـدگـى حـضـرت مـهـدى (ع ) ايـن اسـت كـه آن گـرامـى پـنـج سـال از دوران كـودكى را، در شهر تاريخى سامرا و در كنار پدر گرانمايه اش حضرت عـسـكـرى (ع ) مـى زيـسـت و تـا آخـريـن لحـظـات حـيـات پـدر، غـرق در مـهـر و عـنـايت پدر بزرگوارش بود.
در ايـن مـدت امامت عسكرى (ع ) آن وجود گرانمايه را، به برخى از شخصيتهاى مورد اعتماد نشان داد و ضمن معرفى او به عنوان دوازدهمين امام معصوم و مهدى موعود، آنان را به ديدار آن حضرت مفتخر ساخت كه برخى روايات در اين مورد را در بحث آينده ، خواهيم نگريست .
و نـيـز روايـات نـشانگر اين واقعيت است كه : هنگامى كه حضرت عسكرى (ع ) بوسيله سم خـيـانـت و بـيـداد رژيـم عباسى ، به شدت مسموم گرديد و واپسين لحظات حيات او و فرا رسيد و انبوه جاسوسان و بيگانگان با اطمينان به اثر گذراى سم و شهادت آن حضرت ، بيت رفيع امامت و ولايت را ترك كردند و رفتند، درست همان لحظات حضرت مهدى (ع ) در خانه پدر و در كنار بستر او، حاضر گرديد.
پدر را در نوشيدن دارو يارى كرد و ظرف دارو را كه به سبب لرزش دست آن حضرت بر اثر مسموميت شديد، بر دندانهاى مباركش اصابت مى كرد براى او نگاه داشت .
ايـن آخـريـن ديـدار آن پـسر گرانمايه با اين پدر فرزانه بود و امام عسكرى (ع ) ديگر بـه مـلكـوت پـر كـشـيـد و كـودك قـهرمان و عزيز و مقدس خويش را در برابر تندبادهاى حـوادث و رنـجـهـا، بـدون سـايـه پـدر بـر سـر، تنها نهاد، او را به قدرتى كه هرگز ديدگان معنوى اش به خواب نمى رود سپرد تا محافظت كند.
جعفر و انحراف از خط اهل بيت
جـعفر از فرزندان حضرت هادى (ع ) بود كه بدبختانه از راه و رسم پدران گرانقدرش انـحـراف جـسـت و راه هـواپـرسـتـى و گناه را پيش گرفت . انحراف اين عنصر نگون بخت شگفت انگيز است ، اما نه شگفت انگيزتر از انحراف فرزند (نوح ) آن پيام آور بزرگ توحيد و تقوا كه خدا در مورد او خطاب به پدرش مى فرمايد:
يا نوح ! انه ليس من اهلك انه عمل غير صالح ...(253)
يعنى : اى نوح ! او از خاندان تو نيست ، او عملى است ناشايسته .
و نـيـز انـحـراف و گـمراهى او از خط افتخار آفرين قرآن و عترت به سبب كوتاهى پدر بزرگوارش حضرت هادى (ع ) در تربيت او نيست ، همانگونه كه نبايد او را ساخته محيط نـامـنـاسـب خـانـوادگـى و فـامـيـلى بـه حـسـاب آورد، بـلكـه عامل گمراه سازنده او، عامل دوستان ، همنشينان و گناه ورزانى بود كه او را از خط عدالت و تـقـوا مـنـحـرف سـاخـت و روشـن اسـت كـه عـامـل رفـاقـت ، دوسـتـى و هـمـنـشـيـن از عوامل مؤ ثر در پى ريزى و سازندگى يا تخريب و انحرف انسان است .
چگونگى انحراف او
در اينكه جعفر بر اثر دوستى و همنشينى با گمراهان از راه و رسم افتخار آفرين پدران گرانقدرش انحراف جست ، ترديدى نيست اما چگونگى ارتباط او با دستگاه ستم ، دوستان و هـمـنـشينان آلوده و منحرف كه به او اين مارك ننگ و عار را زدند و به اين فاجعه تاءسف بـارش كـشـيـدنـد و از خـط اهـل بـيت (ع ) منحرفش ساختند، اينها به خوبى براى نگارنده روشن نيست .
از شـگـفـتـيـهاى روزگار اين است كه كارش به جايى رسيد كه حضرت عسكرى (ع ) او را بـرادر، يـار، يـاور و مـحرم اسرار خويش نمى انگاشت و با اينكه فرزند گرانمايه اش حضرت مهدى (ع ) را به شيعيان مورد اعتماد، نشان مى داد و خبر ولادت او را به دوستداران خاص گزارش مى نمود، جعفر را از اين امر خطير و رخداد پرشكوه آگاه نساخت و گويى او هرگز نمى دانست كه برادرش حضرت عسكرى (ع ) داراى فرزند گرانمايه اى بنام مهدى (ع ) است .
نمى دانم ! شايد هم باخبر بود اما به دليل آرزوها، اهداف و نقشه هاى جاه طلبانه اى كه در سر مى پروراند خود را به نادانى مى زد و چنين وانمود مى كرد كه حضرت عسكرى (ع ) فرزندى ندارد و اين (جعفر ) است كه هم وارث اوست و هم جانشين معنوى و امام پس از آن حضرت .
يـازدهـمـيـن امـام ، 15 روز پـيش از شهادت جانسوزش ، نامه هاى متعددى براى دوستداران و شـيـعـيـان خـويش در مدائن نوشت و به كارگزار بيت خويش ، (ابوالاديان ) داد و به او فرمود:
امـض بـهـا الى المـدائن ، فـانـك سـتـغـيـب خـمـسـة عـشـر يـومـا و تـدخـل الى سـر مـن راى يـوم الخـامـس عـشـر و تـسـمـع الواعـيـة فـى دارى و تـجـدنى على المغتسل .
فقلت : (يا سيدى ! فاذا كان ذلك فمن ؟ )
قال : (من طالبك بجوابات كتبى فهو القائم بعدى . )
فقلت : (زدنى ؟ )
قال : (من يصلى على فهو القائم بعدى . )
قلت : (زدنى . )
قال :من اخبر بما فى الهميان فهو القائم بعدى . )
يـعـنـى : ايـن نـامـه را بـردار و بـسـوى مـدائن حـركت كن ! بدانكه كه سفرت 15 روز به طـول مـى انجامد و پانزدهمين روز كه وارد سامرا مى گردى ، صداى شيون از خانه ام طنين افكن خواهد بود و پيكرم را در مغسل براى غسل دادن خواهى ديد.
ابوالاديان با اندوهى عميق گفت : (سالار من ! اگر چنين رخداد غمبارى در پيش است پس امام راستين پس از شما كيست ؟ بار ديگر آن را معرفى كنيد. )
فـرمـود: (تـو كـار خـود را انـجـام بـده ! هر كس پاسخ نامه ها را از تو خواست او جانشين واقعى من است . )
گفتم : سرورم ! نشانه هاى بيشترى از دوازدهمين امام نور بيان كنيد. )
فرمود: (نشانه ديگر اين است كه هر كس بر پيكر من نماز خواند او امام بر حق است . )
باز هم نشانه بيشترى خواستم كه فرمود: (هر كس (هميان ) يا بسته خاصى را كه از جـايـى خـواهـد رسـيـد طلبيد، او جانشين من است . ) و ديگر شكوه و هيبت آن گرامى چنان مرا گرفت كه نتوانستم از جريان (هميان ) پرس و جو كنم .
مـن نامه هاى آن حضرت را برداشتم و بسوى مدائن حركت كردم . پس از ورود نامه ها را به شـخـصـيـتـهـاى مورد نظر رساندم و جواب گرفتم و به سرعت بسوى سامرا بازگشتم و درست همان روزى كه حضرت عسكرى (ع ) پيش ‍ بينى كرده بود وارد شهر تاريخى سامرا شـدم و ديـدم دريـغـا كـه صـداى شـيـون از بـيـت رفـيع امامت طنين انداز است و پيكر پاك و ملكوتى حضرت عسكرى (ع ) براى غسل آماده است .
جـمـعيت موج مى زند و جعفر درب خانه ايستاده و گروهى ، از جمله دوستداران خاندان وحى و رسـالت بـهـت زده بـرگرد او حلقه زده اند، برخى شهادت يازدهمين امام نور را به جعفر تسليت مى گويند و برخى خلافت و امامت را تبريك و تهنيت .
نخستين نشان از نشانه هاى سه گانه
بـه خـود گـفتم : (اگر براستى اين جناب ، با آن سوابق ننگين بخواهد امام شود، ديگر بـايـد مـقـام امـامـت و ولايـت را بـدرود گـفـت ) چـرا كـه مـن او را به خوبى مى شناختم كه مـشـروبات حرام مى نوشد و در كاخ خليفه بيدادگر (عباسى ) با همپالكى هايش قمار مـى كـند و طنبور مى نوازد. بناچار پيش رفتم و چون بسيارى ، هم شهادت حضرت عسكرى (ع ) را تسليت گفتم و هم بر ادعاى امامت او تبريك ؛ اما با همه وجود در انديشه سخنان امام عسكرى (ع ) و نشانه هايى بودم كه براى امام راستين پس از خويش بيان فرموده بود.
جعفر، پاسخ تسليت و تبريك مرا گفت ، اما نه چيزى خواست و نه از مطلبى پرسيد.
درسـت در هـمين هنگام (عقيد ) آمد و به جعفر گفت : (سرورم ! پيكر مطهر حضرت عسكرى را كفن كرده ايم و آماده است كه نماز بگذاريد. )
جـعـفـر در حـالى كـه عـنـاصـرى از جـاسـوسـان دستگاه خلافت ، پيشاپيش او و گروهى از شـيـعـيـان نـيـز بـا نـگـرانـى اطراف او را گرفته بودند، براى نماز بر پيكر حضرت عـسـكـرى وارد صـحـن خـانـه شـد و بسوى آن رفت تا نماز بخواند، اما هنگامى كه تصميم گـرفـت نماز را آغاز كند بناگاه كودكى بسان پاره ماه ، با نقاب بر چهره و با موهايى پرپشت و زيبا و با دندانهايى باز و شمرده كه با فاصله هاى متناسب به سبك دلنشينى رديـف شـده بـودنـد، از درون خانه تجلى كرد و با شجاعت و شهامتى وصف ناپذير، رداى (جعفر ) را گرفت و به شدت او را عقب راند و فرمود:
تاءخر يا عم ! فانا احق بالصلاة على ابى .(254)
يـعـنـى : عـمـو! عـقب برو! من بايد بر پيكر پاك پدر نماز گذارم نه تو، چرا كه من بر نماز خواندن بر پيكر مطهر پدرم ، از همه زيبنده ترم .
(جـعـفـر ) در حالى كه رنگ از چهره اش پريده بود، عقب نشينى كرد و آن كودك شكوهمند پـيـش آمـد و بـر بـدن پـاك حضرت عسكرى (ع ) نماز خواند و پيكر مطهر او در كنار مرقد منور پدرش امام هادى (ع ) به خاك سپرده شد.
نشانه دوم
...آنـگـاه آن كـودك گـرانـمـايه به من نگريست و فرمود: (ابوالاديان ! پاسخ نامه ها را بياور! )
بـى درنـگ همه را به او تقديم داشتم و با خود گفتم : (خداى را سپاس كه تا اين لحظه دو نـشـان از نـشانه هايى را كه حضرت عسكرى (ع ) براى امام راستين پس از خود فرموده بود، در اين وجود گرانمايه ديدم اينك بايد در انتظار سومين نشانه باشم . )
نشانه سوم
از صـحـن خـانـه حـضـرت عـسـكرى (ع ) بيرون آمدم و بسوى جعفر رفتم كه او نيز از بيت رفـيع امامت خارج مى شد. در كنار او بودم كه (حاجز و شاء ) به او گفت : (جناب ! اين كـودك چـه كـسـى بـود؟ ) گـويى در اين انديشه بود كه او را تكان دهد و از خواب غفلت بيدار سازد و حجت را براى او تمام كند.
اما جعفر پاسخ داد: (بخداى سوگند! تاكنون نه او را ديده ام و نه مى شناسم . )
در آنـجـا نـشـسـتـه بـوديـم كـه كـاروانى از شهر (قم ) رسيد و از حضرت عسكرى (ع ) پرسيدند و با سوگ غمبار رحلتش روبرو شدند.
پرسيدند: (اينك امام پس از آن حضرت كيست ؟ )
گروهى : جعفر را نشان دادند.
كـاروانـيان هوشمند پيش آمدند و ضمن عرض تسليت بخاطر شهادت حضرت عسكرى (ع ) و تـبـريـك امـامـت و ولايـت جـعـفر گفتند: (عالى جناب ! ما از ايران آمده ايم و به همراه خويش مـوال و نـامـه هـايـى آورده ايـم ، تـقـاضـاى مـا ايـن اسـت كـه مـقـدار پـولهـا و نـام ارسال كنندگان نامه ها را بيان فرماييد )
جعفر برآشفت و بپا خاست و دامن لباس خويش را تكان داد و گفت (شما مى خواهيد ما از غيب خبر دهيم ؟ و بر آنان پرخاش كرد.
درسـت در ايـن بـحـران بـود كـه يـكـى از خدمتگزاران حضرت مهدى (ع ) از بيت رفيع امامت بـيرون آمد و خطاب به كاروانيان هم نام يك يك نويسندگان نامه ها را برشمرد و هم به آنـان پـاسـخ داد كـه : (در هـميان ، يك هزار دينار است و ده دينار آن نيز سكه هاى تقلبى است . )
كاروانيان انديشمند و با درايت ، شادمان شدند و گفتند: (همان وجود گرانمايه اى كه تو را بـسوى ما فرستاده است ، او امام راستين و جانشين حضرت عسكرى (ع ) است و نه ديگرى ) و هـمـه امـوال را بـه هـمراه نامه ها، تقديم داشتند و من نيز سومين نشانى را كه سالارم حضرت عسكرى (ع ) داده بود به چشم خويش ديدم .
نكاتى در مورد اين روايت
1 ـ نـخـسـتين نكته اين است كه : (جعفر كذاب ) طبق اين روايت ، در حالى خود را نامزد مقام پـرشـكوه امامت و خلافت مى نمود كه نه تنها فاقد تمامى ويژگيهاى آن بود، بلكه خود بـه گناه و فسق و فجور و رسواييهاى خويش نيز آگاه بود و اين نشانگر اين مطلب است كـه او نه ذره اى از خدا پروا داشت و نه به دين اهميت مى داد، چرا كه اگر جز اين بود مى بـايـسـت خـود را از آن مـقـام كـنـار مـى كشيد و به صراحت مى گفت كه او فاقد ويژگيها و خـصـايـص اين مقام پرشكوه الهى و معنوى است و جاسوسان و ساده انديشانى كه او را امام پـنـداشـته و به او تبريك مى گفتند، همه را با بيان حقيقت ، از دجالگرى باز مى داشت . اما دريغا كه نه تنها حقيقت را نگفت ، بلكه همه تبريكها را نيز جدى گرفت و پاسخ جدى داد و گويى كه خويشتن را شايسته مقام پرفراز امامت مى پنداشت .
2 ـ اين اصل در ميان شيعه مشهور است كه بر پيكر مطهر امام معصوم ، تنها امام و جانشين او نـمـاز مـى گـذارد چـرا كـه نـماز ميت ، در حقيقت دعاى نمازگزار بر ميت است ، از اين رو، چه كسى جز امام زيبنده است آن را اقامه كند؟ به همين جهت هست كه هنگامى كه جعفر پيش رفت تا بـر پـيكر مطهر حضرت عسكرى (عليه السلام ) نماز گذارد، خدا اراده فرمود تا پرده را از بـرابـر ديدگان انبوه مردمى كه در بيت رفيع امامت گرد آمده بودند، كنار بزند و امام راسـتين پس از حضرت عسكرى (عليه السلام ) را به مردم معرفى نمايد تا بدينوسيله ، هم عنصر دروغگويى را رانده باشد و هم به جامعه اسلامى اتمام حجت نموده باشد.
بر اين اساس بود كه در حساسترين لحظات ، حضرت مهدى (عليه السلام ) تجلى كرد.
رداى جـعـفـر را گـرفـت و او را كـه آمـاده شـروع نـماز بود با سخنانى كوتاه كه در اوج فصاحت و بلاغت بود، هم او را عقب راند و هم خويشتن را معرفى كرد.
آن خورشيد جهان افروز فرمود:
(تاءخر يا عم ! )
به او فرمود: عقب برو و بدينوسيله اجازه نداد كه او نماز بخواند.
و فرمود: (يا عم ) (عمو ) و بدينوسيله به همگان اعلان فرمود كه جعفر عموى اوست . بنابراين ، آن كودك پرشكوه ، برادرزاده جعفر و فرزند حضرت عسكرى است .
و فـرمـود: (من بر نماز خواندن بر پيكر مطهر پدرم زيبنده ترم . ) بدينوسيله هم نسب خـويـش را اعـلان كـرد و هـم امـامـت خـود را اثبات ، چرا كه بر پيكر امام به حق ، نماز نمى گذارد. و نيز روشن ساخت كه او ولى ميت است و وارث او و بس .
بـديـنسان روشنگرى فرمود كه جعفر، نه امام است و نه وارث امام عسكرى (عليه السلام ) زيـرا امـام راسـتـيـن پـس از حـضرت عسكرى تنها حضرت مهدى (عليه السلام ) است و جعفر اسـاسـا در ايـن مـوضـوع بـهره اى نداشت و جاه طلبى فريبكار بود كه آلت دست دستگاه بيداد پيشه و فريبكار خلافت قرار گرفته بود.(255)
آرى ! خـواننده عزيز! با دقت در داستان خواهيد ديد كه جعفر از صحنه عقب نشينى مى كند و در برابر آن كودك پرشكوه نمى تواند كمترين مقاومتى از خود نشان دهد.
راستى توانايى و قدرت او كجا رفته است ؟
و چـگـونه امكان بحث و جدل از او سلب گرديده است ، تا جايى كه يك كلمه هم چون و چرا نمى كند؟
راسـتـى چـگـونـه يك عنصر مدعى امامت و ولايت در حالى كه انبوه جاسوسان و ساده لوح و نيز گروهى از اشرار، پشت سر او صف كشيده اند، از آن كودك با عظمت مى ترسد؟
آرى ! اين نمونه اى از هيبت و شكوه و اقتدار امام راستين است كه در وجود گرانمايه حضرت مـهـدى (عليه السلام ) متجلى است و عناصرى چون جعفر و نمونه هايى از اين قماش مدعيان دروغين و جاه طلب ، بطور كلى از اين ابهت و عظمت و ويژگيها، بى بهره اند.
راستى چرا جعفر خود را مى بازد؟ رنگش زرد مى شود؟
چرا چهره اش سخت تغيير مى نمايد؟ چرا آن همه شرمندگى و خفت و شكست و رسوايى را در برابر انبوه ناظران تحمل مى كند؟
بـراى چـه بـطـور عـمـلى خـودش را تـكـذيـب مى كند؟ و ادعاى دروغين امامت خويش را، با عقب نـشـيـنـى از بـرابر آن كودك پرشكوه و نداى ملكوتى او كه فرمود: (عمو! عقب برو! ) پس مى گيرد و سند دروغ پردازى خويش را براى عصرها و نسلها، امضا مى كند؟
راسـتـى كـه شـگـفـتـا! حـق و حـقـيـقـت چـگـونـه آشـكـار مـى گـردد و بـه بـاطـل بـنـگـر كـه چـگـونـه طـرد مـى گـردد و چـگـونـه راه زوال و نيستى را در پيش مى گيرد؟
اما دريغا!
يـكـى از دوسـتـداران و شـيـعـيان اهل بيت (عليهم السلام ) با ژرف انديشى خاصى در همان بـحـران درهـم شـكستن نقشه دجالگرانه جعفر و دستگاه فريبكار خلافت ، از او مى پرسد كه : (عالى جناب ! اين كودك كه بود؟ )
بـدان اميد كه وجدان مرده جعفر را برانگيزد و او را در برابر حق ، تسليم نمايد تا بدان اعتراف كند، اما دريغا كه آن مرد جاه طلب و پليد، به خداى بزرگ سوگند ياد مى كند كه : نه او را ديده است و نه او را مى شناسد.
ايـنـجـاسـت كـه بـايـد او را مخاطب ساخت و گفت : (هان اى جعفر! اگر در سخن و سوگندت راستگو باشى ، كارت عجيبت و سخت تاءسفبار است .
آخر اين كودك شكوهمند را احمد بن اسحاق قمى كه در شهر قم زندگى مى كند مى شناسد و حضرت عسكرى ولادت وى را ( به او مژده مى دهد، اما تو او را نمى شناسى ؟
انـبـوهى از شيعيان خاندان وحى و رسالت در زمان پدرش حضرت عسكرى (عليه السلام ) به ديدار او مفتخر مى گردند، اما تو او را نديده اى ؟
راستى كه واى بر تو!
اگـر او را نـمـى شناسى و از اين حقيقت بى خبر هستى ، اين فاجعه اى بزرگ است و اگر آگاهى و دانسته به منظور اهداف شيطانى دروغ مى گويى و سوگند دروغ ياد مى كنى ، ديگر فاجعه سهمگين تر خواهد بود. )
اى كاش
كاش جعفر به همين كار رسوا و شرم آورش بسنده كرده بود، كاش در همين جا از ادعاى امامت دروغـيـن خـويـش ‍ دسـت بر مى داشت و كاش مردمى كه ديدند چگونه با فرمان امامت از نماز خـوانـدن بـر حـضـرت عـسـكرى (عليه السلام ) مفتضحانه عقب نشينى كرد به نداى خرد و وجدان خويش گوش مى سپردند و حق را از باطل باز مى شناختند، اما دريغا كه مردم در پى آرزوها و هدفهاى پست خويشند و دلها و قلبها بيمار و آفت زده .
كـاش ! هـنـگـامـى كه كاروان مردم قم به سامرا رسيد و با سوگ شهادت جانسوز حضرت عـسـكـرى (عـليـه السـلام ) روبـرو شـد و از جـانشين راستين و امام پس از او جويا گرديد، رجاله ها جعفر را نشان نمى دادند و كاش او نيز ادعاى دروغين خويش را تكرار نمى كرد تا شرمسارى و رسوايى ديگرى ببار آورد.
امـا كـاروانـيـان هـوشـمـنـد و ژرفنگر كه به نشانه هاى امام راستين و مقام والاى امامت شيعه آگاهى داشتند از جعفر خواستند تا براى رفع هر گونه ترديد و نشانگرى صداقتش در جـانـشـيـنى حضرت عسكرى (عليه السلام ) از اموال و نامه هايى كه همراه كاروان است خبر دهـد و آن نگون بخت كه سخت وامانده بود ژست كسى را گرفت كه از هر اتهام و افترايى پـاك و پـاكـيـزه اسـت و در حـالى كه دامان لباس خويش را مى تكاند گفت : (از ما انتظار داريد كه علم غيب بدانيم ؟ )
(تريدون منا اءن نعلم الغيب ؟ )
و اى كـاش مـى دانـسـت كـه فرق علم غيبت و علم امام معصوم كه آموختن و فرا گفتن از منشاء و منبع سرچشمه علم است ، چيست ؟
و اى كـاش ! هـزاران روايتى را به ياد مى آورد كه از نياى گرانقدرش پيامبر صلى الله عـليـه و آله و پدران پاكش امامان نور (عليه السلام ) در مورد آينده جهان و انسان و ديگر رخدادهاى عظيم رسيده بود.
اى كـاش ! سـخـن امـيـرمـؤ مـنان (عليه السلام ) را مى شناخت كه به هنگام گزارش از آينده بـصره به آنچه از (صاحب رنج ) و تركها بر آن شهر خواهد رفت اشاره فرمود و در پاسخ يكى از يارانش كه گفت : (اى امير مؤ منان ! به شما علم غيب ارزانى شده است ؟ )
ايـنـگونه اين مهم را توضيح داد كه : (دوست من ! آنچه من گفتم علم غيب نيست ، بلكه فرا گـفـتـن از سـرچـشـمـه علم است ، چرا كه علم غيب ، علم به برپايى هنگامه رستاخيز است و آگاهى از چيزهايى است كه خدا در قرآن بر شمرده است :
ان الله عند علم الساعة و ينزل الغيث و يعلم ما فى الارحام و ما تدرى نفس ماذا تكسب غدا و ما تدرى نفس باءى اءرض تموت ، ان الله عليم خبير.(256)
يعنى : براستى كه آگاهى به هنگامه برپايى رستاخيز نزد خداست و او باران را فرود مـى آورد و مـى دانـد در رحـمها چيست و كسى نمى داند فردا چه چيزى فراهم مى آورد و نمى داند در چه سرزمينى مى ميرد. براستى كه خدا دانا و آگاه است .
با اين بيان ، خداوند از آنچه در رحمها قرار گيرد، آگاه است مى داند كه پسر خواهد بود يا دختر، زشت يا زيبا، راه نيكبختى را در پيش خواهد گرفت يا نگونبختى ، چه كسى هيزم آتش دوزخ خواهد بود و چه كسى همنشين پيامبران در بهشت پر طراوت زيبا.
اين علم غيبت است ، علمى كه جز خدا كسى از آنها آگاه نيست ، اما جز اينها دانشى است كه خدا به پيامبر برگزيده اش تعليم فرمود و او نيز به من و در حق من دعا كرد كه سينه ام آن را درك و دريافت دارد و قلب و جانم كانون اين اسرار و رازها گردد. )(257)
در نقش جاسوسى حقير
امـا جـعـفـر نگون بخت بر گمراهى و حق ستيزى خويش همچنان اصرار داشت ...به همين جهت شـكست خورده و رسوا به رژيم سياهكار (عباسى ) و رهبر آن (معتمد ) پناه برد. به كـسـى كـه ديـروز بـا سم خيانت برادرش ‍ حضرت عسكرى (عليه السلام ) را به شهادت رسانيده بود.
رفت تا در نقش جاسوس حقير و بى مقدارى بر ضد خاندان وحى و رسالت خبرچينى كند و بـه خـليـفه بيدادگر خبر دهد كه چه نشسته است ، دوازدهمين امام نور، حضرت مهدى (عليه السلام ) نه تنها دور از چشم او به دنيا آمده كه اكنون به سوى نوجوانى گام مى سپارد و شـكـوه ، عظمت و ابهت او، دلهاى گمراهان را مى لرزاند و او زنده و پرنشاط هدايت معنوى شيعيان و دوستداران خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله را پس از حضرت عسكرى (عليه السلام ) به سرعت به كف گرفته و با تجلى خويش ، خفاشانى بسان جعفر و (معتمد ) را به خفت و رسوايى محكوم ساخته است .
بازداشت مادر گرامى او
پاورقي
243- سوره حجر، آيه 94.
244- سوره بقره ، آيه 91.
245- سوره بقره ، آيه 61.
246- سوره آل عمران ، آيه 181.
247- سوره آل عمران ، آيه 112.
248- سوره مائده ، آيه 70.
249- سوره نساء، آيه 155.
250- سوره آل عمران ، آيه 183.
251- بحارالانوار، ج 44، ص 365.
252- بـعـضـى از بـزرگان ، آغاز غيبت صغرى را از زمان ولادت حضرت مهدى (ع ) مى دانـند مانند، شيخ مفيد در ارشاد، ج 2، ص 340. و بعضى ديگر آن را از زمان امامت حضرت مـهـدى (ع ) و پـس از شهادت امام حسن عسكرى (ع ) مى دانند مانند: طبرسى در اعلام الورى ، ص 416، عـلى بـن عـيـسى اربلى در كشف الغمه ، ج 3، ص 320 و علامه مجلسى در مرآت العقول ، ج 4، ص 52 و...
253- سوره هود، آيه 46.
254- اكمال الدين ، ص 475.
255- از آنـجايى كه در يكى از مجلاتى كه در حوزه علميه قم منتشر مى شود مطالبى نادرستى مبتى بر اينكه لازم نيست نماز بر پيكر پاك امام معصوم (عليه السلام ) توسط مـعـصـوم انـجام پذيرد و آنگاه شواهدى از تاريخ و كتب روايى ، از روات ضعيف كه در كتب رجـالى تصريح به زنديق و ناصبى بودن آنان شده ، بعنوان مخالف و منافى موضوع يـاد شـده ، بـدون تـحليل سند، نقل نموده و از احاديث متعدد و يا صحيح كه مخالف نظريه خـود مـى بـاشـد، صـرف نـظـر كـرده كه به ظاهر از ضعف علمى نگارنده آن سرچشمه مى گـيـرد، اگـر از بيمارى قلبى وى نشاءت نگرفته باشد.(رجوع شود به مجله حوزه ، شماره 71 ـ 70، مهر و آبان و دى 1374.)
كـه البته توسط نگارنده اين پاورقيها، پاسخ مفصلى در شماره بعدى آن مجله به چاپ رسـيـد كـه بـا تـوجه به اهميت موضوع ، خلاصه قسمتى از آن را جهت استفاده خوانندگان گرامى اينجا مى آوريم :
در رابـطـه با اختصاص غسل معصوم (عليه السلام ) به معصوم ، روايات متعددى در جوامع روايى آمده كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
امـام صـادق (عـليـه السـلام ) پـس از نـقـل قـضـيـه غـسـل صـديـقـه طـاهـره عـليـهـمـا السـلام تـوسـط حـضـرت امـيـر (عـليـه السـلام ) مـى فرمايد:(فانها صديقة ولم يكن يغسلها الا صديق ، اءما علمت اءن مريم لم يغسلها الا عيسى .) كافى ، ج 1، ص 459 و ج 3، ص 159، تهذيب ، ج 1، ص 440، استبصار، ج 1، ص 199، من لا يحضره الفقيه ، ج 1، ص 142.
فـقـهـا در بـحـث غـسـل مـيـت ، در جـواز غـسـل مـرد بـه هـمـسـر خـود، ايـن روايـت را نقل نموده و تمسك جسته اند. حدائق ، ج 3، ص 386 و جواهر، ج 4، ص 49.
در قضيه آمدن حضرت سجاد (عليه السلام ) از زندان عبيدالله بن زياد به كربلا و آمدن حـضـرت رضـا (عـليـه السـلام ) از مـديـنـه به بغداد جهت انجام مراسم پدران بزرگوار خـويـش ، كـشـى در رجـال خـود طـى روايـتـى نـقـل مـى كند كه : على بن ابى حمزة (بعنوان اعتراض ) به امام رضا (عليه السلام ) عرضه داشت : در رواياتى كه از پدران شما به مـا رسـيـده ، آمـده اسـت كـه :(ان الامـام لايـلى امـره الاامـام مـثـله .) مـراسـم (غسل و كفن نماز) امام بايد توسط امام مانند آن ، انجام گيرد.
حـضرت پرسيد:(آيا امام حسن (عليه السلام ) امام بود يا نه ؟) پاسخ داد:(آرى ! امام بود.)
حـضرت پرسيد:(بعد از شهادت حضرت ، فرزند او امام سجاد(عليه السلام ) در زندان عبيدالله بن زياد گرفتار بود، پس چه كسى مراسم نماز و دفن او را انجام داد؟).
پاسخ داد:(خرج و هم كانوا لا يعلمون حتى ولى اءمر اءبيه ثم انصرف .)
يـعـنى : امام سجاد(عليه السلام ) بدون آنكه ماءمورين حكومتى متوجه شوند، از زندان به كـربـلا آمـد و پـس از انجام مراسم نماز و دفن پيكر پاك پدر بزرگوار خود، به زندان بازگشت .
حـضـرت فـرمـود:ان هـذا الذى اءمـكـن عـلى بن الحسين (عليه السلام ) اءن ياءتى كربلا فـيـلى اءمـر ابـيـه ، فـهـو يـمـكن صاحب هذا الامر اءن ياءتى بغداد و يلى اءمر اءبيه . رجال كشى ، ص 463.
يـعـنـى : آن خـداوندى كه به امام سجاد (عليه السلام ) اين قدرت را عنايت نمود كه براى انـجـام مـراسـم پـدر بزرگوار خويش از زندان به كربلا بيايد، به من هم اين قدرت را عطا فرمود كه براى انجام مراسم بر پيكر پاك پدرم از مدينه به بغداد بيايم .
در قضيه غسل بر بدن مطهر حضرت سجاد (عليه السلام )، امام باقر (عليه السلام ) مى فرمايد: از وصاياى پدرم اين بود كه فرمود:
(يا بنى ! اذا اءنا مت فلايلى غسلى فان الامام لا يغسله الا امام بعده .)
الخـرائج ، و الجـرايح ، ج 1، ص 264، كشف الغمة ج 2، ص 346 و بحارالانوار، ج 46، ص 166.
يـعـنـى : فـرزنـدم ! پـس از درگـذشـت مـن ، كـسـى جـز تـو مـراسـم غسل مرا بعهده نگيرد؛ چون غسل امام معصوم بايد توسط امام بعد از آن انجام گيرد.
عـيـن هـمـيـن قـضـيـه را امـام كـاظم (عليه السلام ) در رابطه با مراسم پدر گرامى خويش نقل مى كند. مناقب اين شهر آشوب ج 3، ص 351.
در رابطه با نماز بر پيكر پاك و مقدس امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد:(مراسم غـسـل و كـفـن و حـنـوط و دفـن حـضـرت ولى عـصـر ـ ارواحـنا لتراب مقدمه الفداء ـ توسط حضرت سيد الشهداء انجام مى گيرد. آنگاه مى فرمايد:(ولايلى الوصى الاالوصى .) كافى ، ج 8، ص 206 و بحار الانوار، ج 51 ص 56 و ج 53، ص 93.
يعنى : مراسم وصى معصوم بايد بوسيله وصى معصوم انجام گيرد.
نظريه پرچمداران فقه و حديث
عـلامـه مـجـلسـى تـحت عنوان (الامام لا يغسله و لا يدفنه الاامام ) اين موضوع را قطعى و مـسـلم گرفته و در ابتداى باب مى نويسد:(سياءتى فى اءخبار موسى بن جعفر (عليه السـلام ) اءن الرضـا (عـليـه السـلام ) حـضـر بـغـداد و غسله و كفنه و دفنه ، صلى الله عليهما.)
و فـى خـبـر ابـى الصـلت الهـروى فـى بـاب شهادة الرضا (عليه السلام ) اءنه حضر الجواد (عليه السلام ) لغسله و كفنه و الصلاة عليه .
يعنى : در تاريخ حضرت كاظم (عليه السلام ) خواهد آمد كه حضرت رضا (عليه السلام ) براى غسل و كفن و دفن پيكر پاك حضرت كاظم (عليه السلام ) در بغداد حضور يافت .
و هـمـچـنين حضرت جواد (عليه السلام ) براى انجام مراسم بر بدن مطهر پدر بزرگوار به طوس آمد.
تا آنجا كه مى نويسد:(وسياءتى فى باب تاريخ موسى اءخبار كثيرة دالة على حضور الرضا(عليه السلام ) عند الغسل .)
و آنـگـاه دو روايـت از اخـتـصـاص و كـتـاب كـافـى كـه دلالت بـر غـسـل مـلائكـه بـر پـيـكـر مـقـدس حـضـرت كـاظـم (عـليـه السـلام ) دارد كـه نـقـل و آنـها را حمل بر تقيه نموده و مى نويسد:(لعل الخبرين محمولان على التقية ، اما من اهـل السـنـة او من نواقص العقول من الشيعة .) آنگاه مى گويد: وانگهى حضور ملائكه با حضور امام ، هيچگونه منافاتى ندارد. بحار الانوار، ج 27، ص 288.
صـاحب وسائل بعد از نقل حديث :ان على بن الحسين (عليه السلام ) اءوصى اءن تغسله ام ولد له اذا مات فغسلة . مى نويسد:(المروى فى اءحاديث كثيرة اءن الامام لا يغسله الا امام ، فـمـعـنـى الوصـيـة هـنـا المـسـاعـدة عـلى الغـسـل و المـشـاركـة فـيـه .) وسائل الشيعه ، ج 2، ص 353. چاپ آل البيت .
يـعـنى : در احاديث زيادى آمده كه غسل امام را جز امام انجام نمى دهد. و اينكه امام سجاد(عليه السـلام ) وصـيـت نـمـوده او را كـنـيـز فـرزنـد دارش ، غسل دهد به معناى كمك و مساعدت در امر غسل است .
صـاحـب حـدائق مـى نـويـسـد:(تـحـقـق عـنـدنـا مـن اءن الامـام لايـغـسـله الا امـام مـثـله فلابد من تـاءويـل الخـبـر المـذكـور امـا بحمله على التقية ... او بحملها (الوسية ) على المعاونة .) حدائق ، ج 3، ص 391.
يـعـنى : در نزد ما شيعه مسلم است كه غسل امام را جز امام عهده دار نخواهد بود و اين حديث يا بر تقيه و يا بر مساعدت ، بايد حمل شود.
صـاحـب جـواهـر بـعـد از نـقـل حـديـث مـذكـور مـى نـويـسـد:(و لعـله لايـنـافـى مـا دل على اءن الصديق لا يغسله الا صديق .) جواهر الكلام ، ج 4، ص 58.
يـعـنـى : ايـن حـديـث منافات و ناسازگارى ندارد با آنچه كه دلالت مى كند صديق را جز صديق ، نبايد غسل دهد.
شـيـخ انصارى مى گويد:(لما ثبت اءن الامام لا يغسله الا امام ...) طهارت شيخ انصارى ، ص 282، المقصد الرابع ، فى غسل الاموات .
يـعـنـى : ايـن ثـابـت اسـت كـه امـام را نـبـايـد جـز امـام ، غسل دهد.
حـاج آقـا رضـا هـمـدانـى مـى گـويد:(لما روى فى الخبار المستفيضة ، من اءن الصديق لا يغسله الا صديق .) كتاب الطهارة ، از مصباح الفقيه ، ص 358.
يعنى : در اخبار مستفيض و متعدد آمده ، كه : غسل صديق را جز صديق نبايد عهده دار شود.
حـضـرت آيـت الله العـظـمـى خوئى مى گويد:(لما ورد فى غير واحد من الروايات من اءن المعصوم لا يغسله الا معصوم مثله .)
در روايـات مـتـعـدد وارد شـده كـه : مـعـصـوم را نـبـايـد جـز مـعـصـوم غسل دهد.
و پـس از نـقـل تـوجـيـه صاحب وسائل و صاحب حدائق بر حديث ياد شده مى نويسد:(و هذه المناقشة جيدة جدا و قد تقدم فى اءخبار تغسيل على ، فاطمة عليهم السلام من اءنها صديقة والصديق لا يغسلها الا صديق .) تنقيح ، ج 8، ص 142.
فقيه و فاضل دربندى نيز پس از نقل اقـوال ، در قـضـيـه غـسـل و دفـن پـيـكـر مـطـهـر حـضـرت سـيد الشهداء(عليه السلام ) مى نـويـسـد:(فـان الامـام لايـلى امره الا الامام و يدل عليه ما رواه ابو عمر والكشى .) آنگاه عـبـارت حـضـرت رضـا (عـليـه السـلام ) را از رجـال كـشـى ـ كـه قـبـلا گـذشـت ـ نقل مى كند. اسرار الشهادة ، ص 452.
عـلامـه تـوانـا، سـيـد شـبر پس از نقل سخنانى از سيد مرتضى مى نويسد:(پيمودن امام (عـليـه السـلام ) مـسير ميان مدينه و طوس و يا مدينه و بغداد و حضور يافتن براى انجام مراسم غسل و كفن و دفن پيكر پاك پدر بزرگوار خويش يك امر ممكن بوده و انكار آن بى پـايـه و كـوته نظرى است و با توجه به معجزات و كرامات قطعى كه از آنان صورت گـرفـتـه ، نـپـذيـرفـتـن اين امر، دور از حقيقت است . رد نمودن احاديث نشانگر حضور ائمه (عـليـه السـلام ) بـراى مـراسم غسل كفن و نماز پدران گرامى خويش ، با استناد به امور بى اساس و ضعيف ، جرئت بزرگى مى خواهد.)
تـا آنـجـا كـه مى نويسد:(اينكه يك جسم ، مسير طولانى را در اندك زمان بپيمايد، دور از واقعيت نيست ؛ چون قضيه انتقال جسم مقدس نبى مكرم (عليه السلام ) از مكه به بيت المقدس و از آنـجـا بـه مكه و همچنين معراج جسمانى حضرت به آسمانها و سدرة المنتهى تا(قاب قـوسـين او ادنى ) چيزى است كه قرآن به آن گواهى مى دهد. مصابيح الانوار، ج 2، ص 251.
256- سوره لقمان ، آيه 34.
257- نهج البلاغه عبده ، ص 239 و بحارالانوار، ج 41، ص 335.