گفتم : (سرورم ! آيا درست است كه مى گويند: ان من زار الامام الحسين (ع ) ليلة الجمعة كان آمنا؟(376)
فرمود: (آرى ! ) و در همان حال ديدگانش لبريز از اشك شد و گريست .
چـيـزى نـگذشت كه ديدم در حرم مطهر دو امام گرانقدر حضرت كاظم و جواد (ع ) هستيم بى آنكه از خيابانها و راههايى كه به حرم مى رسد، عبور كرده باشيم .
كنار درب ورودى ايستاديم ، او فرمود: (زيارت بخوان ! )
گفتم : سرورم ! من نمى توانم خوب بخوانم . )
فرمود: (آيا من بخوانم كه شما نيز با من زيارت كنى ؟ )
گفتم : (آرى ! )
و او شـروع بـه زيـارت نـمود بر پيامبر و امامان معصوم (ع ) يكى پس از ديگرى سلام و درود گـفـت تا به نام مبارك حضرت عسكرى (ع ) رسيد، سپس رو به من كرد و گفت : (آيا امام زمانت را مى شناسى ؟ )
پاسخ دادم : (چگونه نمى شناسم ؟ آرى ! )
فرمود: (پس بر او سلام كن ! )
گفتم السلام عليك يا حجة الله يا صاحب الزمان يا بن الحسن !
ديدم تبسم كرد و فرمود: عليك السلام و رحمة الله و بركاته .
آنگاه وارد حرم شديم و ضريح را بوسه باران ساختيم به من فرمود: (زيارت بخوان ! )
گفتم (سرورم ! من نمى توانم خوب بخوانم . )
فرمود: (آيا برايت بخوانم ؟ )
گفتم : (آرى ! )
او شـروع بـه خواندن زيارت مشهور به زيارت (امين الله ) نمود و پس از پايان آن ، فرمود: (آيا جدم حسين را زيارت مى كنى ؟ )
گفتم : (چرا! امشب شب جمعه و شب زيارتى حسين (ع ) است . ) و او زيارت مشهور امام حسين (ع ) را خواند.
هنگامه نماز مغرب رسيد به من دستور داد نماز جماعت بخوانم .
من به نماز جماعت ايستادم و پس از نماز، آن بزرگوار از نظرم ناپديد شد و هرچه جستجو كردم و از پى او گشتم ، او را نديدم .
تازه به خود آمدم و به ياد آوردم كه :
سيد مرا با نام و نشان صدا زد.
مرا دعوت كرد به كاظمين بازگردم با اينكه نمى خواستم بازگردم .
از فقهاى بزرگ به وكيل خود تعبير مى فرمود.
و سرانجام هم بناگاه از برابر ديدگانم نهان شد.
پـس از ايـن انديشه ، بناگاه دريافتم كه آن حضرت امام عصر (ع ) بوده است و دريغا كه دير او را شناختم .(377)
نگرشى بر اين ديدارها
داسـتـان انـسـانـهـاى شايسته و خداجويى كه از آغاز غيبت كبرى تاكنون به ديدار حضرت مـهدى (ع ) مفتخر شده اند بسيار است كه ما از مجموع آنها اين چند داستان را برگزيديم و روشن است كه هركدام از اين داستانها، موضوعات مهم و فوايد بيشمارى دارد و اين رخدادها، طى قرون و اعصار از غيبت كبرى تاكنون رخ داده است .
براى نمونه :
حضرت مهدى (ع ) در شهر تاريخى سامرا با (اسماعيل هرقلى ) ديدار مى كند و بيمارى او را شفا مى بخشد و به او خبر مى دهد كه بزودى خليفه ستمكار (عباسى ) به او مبلغ بزرگى خواهد داد و به او هشدار مى دهد كه نپذيرد.
در نجف اشرف مردى مسلول و گرفتارى را، به ديدار خويش مفتخر مى سازد،
اندكى از قهوه او مى نوشد و بوسيله بقيه آن بيمارى سخت او را برطرف مى سازد و به او خبر مى دهد كه به آرزوى خويش در مورد آن دختر دلخواه خواهد رسيد و مى رسد.
در بـحـريـن (محمد بن عيسى ) را به ديدار خود مفتخر مى سازد و راز (انار ) و نقشه شوم وزير بدانديش را برملا ساخته و همه را نجات مى دهد و جايگاه آن قالب را نيز به آن مرد شايسته خبر مى دهد.
در راه كـربـلا، كـنـار چادرهاى آن عشيره ياغى و غارتگر كه راه را بر روى زائران بسته بـودنـد، مـى رود و هـراس بـر دل آنـان مـى افـكند، به گونه اى كه وحشت زده و ترسان منطقه را ترك مى كنند و راه را بدين وسيله براى زائران امام حسين (ع ) باز مى كند.
در شـهـر (حـله ) بـه (حـاج عـلى ) از ضـررى كـه در تـجارت برده است و به كسى نـگـفـتـه سـخن مى گويد و به او نويد مى دهد كه اوضاع اقتصادى و تجارتش بهبود مى يابد.
بـاز هـم در (حـله ) در خانه عالم بزرگوار آيت الله قزوينى حاضر مى شود و خبر مى دهـد كـه ديـروز از سـليـمـانـيـه خـارج شـده و از اوضـاع و احوال آنجا و فتح سليمانيه خبر مى دهد و غايب مى گردد و آنگاه پس از ده روز اين خبر به حكام (حله ) مى رسد.
در مـجالس و محافل شيعيان و دوستداران اهل بيت (ع ) كه براى زنده نگاه داشتن نام و راه و رسم امامان نور (ع ) برپا مى شود، حاضر مى گردد.
راسـتـى ، شـما خواننده عزيز! بنگر كه آن حضرت چگونه وجود گرانمايه خويش را به شيعيان اثبات مى كند، چگونه آنان را پناه مى دهد و در تنگناها به فرياد آنان مى رسد و شـر دشـمـنـان را از آنان برطرف مى سازد و به آنان از توطئه ها و حيله ها و نقشه هايى كه دشمن براى اذيت و آزارشان مى كشد، خبر مى دهد و آنگاه بصورت ناگهانى از برابر ديـدگـانـشـان نـهـان مـى گـردد تـا غـيـبـت او بـه صـورت نـاگـهـانـى دليل اين باشد كه او همان امام مهدى (ع ) است نه ديگرى .
و در هـمـيـن فرصت براى شما خواننده گرامى روشن مى شود كه آنچه را آن گرانمايه و عزيز به (شيخ مفيد ) نوشت كه :
فانا نحيط علما باءنبائكم و لايعزب عنا شى ء من اءخباركم .(378)
يعنى : ما بر اوضاع و اخبار شما و جامعه شما به خوبى آگاهيم و چيزى از اخبار شما بر ما پوشيده نمى ماند.
و مرقوم داشت كه :
انـا غـيـر مـهـمـليـن لمـراعـاتـكـم و لا نـاسـيـن لذكـركـم و لولا ذلك لنزل بكم اللاءواء.(379)
يـعـنى : ما از سرپرستى و رسيدگى به كارهاى شما كوتاهى نورزيده و ياد شما را از صفحه خاطر خويش نزدوده ايم كه اگر جز اين بود امواج سختيها بر شما فرود مى آمد و دشمنان كينه توز شما را ريشه كن مى ساختند.
و: لانا من وراء حفظهم بالدعاء الذى لايحب عن ملك الاءرض و السماء(380)
يـعـنـى : چـرا كـه ما پشت سر مؤ منان شايسته كردار، بوسيله نيايش و راز و نيازى كه از فرمانرواى آسمانها و زمين پوشيده نمى ماند، آنان را حفاظت و نگهدارى مى كنيم .
و لو اءن اءشـيـاعـنـا ـ وفـقهم الله لطاعته ـ على اجتماع من القلوب فى الوفاء بالعهد عليهم ... لما تاءخر عنهم اليمن بلقائنا...(381)
يعنى : اگر شيعيان ما كه خداوند آنان را در فرمانبردارى خويش توفيقشان ارزانى دارد، بـراسـتـى در راه وفـاى بـه عـهـد كـه بـر دوش دارنـد، هـمدل و هماهنگ بودند، هرگز سعادت ديدار ما از آن به تاءخير نمى افتاد و سعادت ديدار ما زودتر روزى آنان مى گشت .
چگونه تا كنون زيسته است؟
پـيـش از هـر چـيـز، نـگـارنـده بـر ايـن عـقـيـده اسـت كـه بـحـث و گـفـتـگـو در مـورد طول عمر امام عصر (ع ) بحث سازنده و هدفدارى نيست و كسانى كه براى خدشه دار ساختن اصل عقيده به وجود گرانمايه آن حضرت ، به اين بهانه جوييها دست مى يازند، از نظر مـا بـه نـوعى حق ستيزى پرداخته و در مورد حقيقت ثابت و استوارى ، خود را به ناآگاهى مى زنند.
اگـر بـراسـتـى مـسـاءله طـول عـمـر، بـراى چـنـيـن كـسـانـى مـطـرح اسـت چـرا در مـورد طـول عـمـر حـضـرت خضر (ع ) كه از آب حيات و بقا نوشيد و از زمان حضرت موسى (ع ) تـاكـنـون زنـده اسـت ، چـون و چـرا نـمـى كـنـنـد؟(382) و تـنـهـا هـمـه چـون و چـرا و اشكال تراشيها در مورد طول عمر حضرت مهدى (ع ) است ؟
ايـن بـهـانـه جـويـى و تـاخـت و تـاز و خـود را بـه نـاآگـاهـى زدن و يـك اصل مسلم قرآنى و روايى را مورد استهزا قرار دادن ، چرا؟
آيـا ايـن عـمـل نـاپـسـنـد بـه انـگيزه كينه جويى و دشمنى با خاندان پيامبر (ع ) است ؟ يا ترديد در قدرت بى كران خداى جهان آفرين ؟ كداميك ؟
چـنـيـن تـرديـد افـكـنـى كـه از نـاآگاهى و عناد برمى خيزد در برابر يك حقيقت قطعى چه ارزشى مى تواند داشته باشد؟
يك واقعيت قطعى
به ياد مى آورم هنگامى كه فضانوردان در كره ماه پياده شدند و گزارش فرود انسان در مـاه ، به سراسر جهان مخابره شد و تمامى دستگاههاى فرستنده و روزنامه ها از آن سخن گـفـتـنـد و عـكـس فـضـانوردان به هنگامه فرود در سطح كره ماه بر صفحه تلويزيونها پـديـدار شـد و مـاهـواره هـاى مـصـنـوعـى آن مـنـظـره را، بـه سـراسـر جـهـان انـتـقـال دادنـد بـا هـمه اينها بسيارى كه آنان را مى شناسم ، اين رخداد بزرگ را به باد مسخره گرفتند و آن را رسواترين دروغ و افسانه تاريخى به حساب آوردند.
فـرامـوش نـمـى كـنـم كـه يـكى از آنان خطاب به من گفت : (از شما بسيار در شگفتم كه چـگـونـه ايـن دروغ را بـاور مـى كـنى ؟ آخر چگونه ممكن است مسيحيان و كافران در كره ماه فرود آيند؟ )
اينك ! آيا انكار آنان و دور از حقيقت پنداشتن يك حقيقت بوسيله آنان ، از واقعيت رسيدن انسان به كره ماه ، جلوگيرى مى كند؟
طبيعى است كه : هرگز!
طول عمر امام عصر (ع ) نيز يك حقيقت قطعى و ثابتى است كه نه راهى براى انكار دارد و نـه فـرصـتـى بـراى ترديد افكنى و همه بهانه تراشيها پيرامون آن بى ارزش است ، چرا كه ترديد در حرارت آتش و نور خورشيد در چاشتگاه و ترديد در حقايق مسلم و قطعى ، از اينگونه است .
با اين مقدمه كوتاه ، اينك موضوع طول عمر حضرت مهدى (ع ) را از سه ديدگاه بصورت فشرده طرح مى نماييم :
1ـ در پرتو قرآن
2ـ از ديدگاه عقيدتى
3ـ در پرتو دانش جديد
در پرتو قرآن
هـنگامى كه مساءله طول عمر را به پيشگاه قرآن شريف مى بريم نمونه هايى از انسانها را مى يابيم كه خداى جهان آفرين در مورد آنان چنين مقرر فرموده است كه قرنهاى طولانى زندگى كنند و اينجاست كه نه تنها طول عمر حضرت مهدى (ع ) يك پديده طبيعى جلوه مى كـنـد، بـلكه طول عمر انسانهاى معمولى و عادى نيز يك پديده طبيعى جلوه مى نمايد، اينك نمونه هايى از قرآن شريف :
1ـ و لقـد ارسـلنا نوحا قومه فلبث فيهم الف سنة الا خمسين عاما فاخدهم الطوفان و هم ظالمون .(383)
يـعـنـى : مـا نـوح را بـه سـوى قـومـش فـرسـتـاديـم ، پـس او در مـيان جامعه خويش ، 950 سـال درنگ كرد و آنان را به سوى حق و عدالت فرا خواند... و آنگاه آن جامعه را در حالى كه ستمكار و بيداد پيشه بودند، طوفان فرا گرفت .
ايـن آيـه شـريفه بيانگر اين حقيقت است كه تنها، دورانى را كه نوح (ع ) در جامعه خويش درنـگ كـرد و مـردم را بـه سـوى خـدا دعـوت نـمـود، 950 سـال بـود، حال ، عمر او به هنگامه بعثت چقدر بوده ؟ و پس از طوفان چقدر زيسته است ؟ ايـنـهـا دو دوره نـامـشـخـص ديـگـرى اسـت كـه بـايـد بـه 950 سال افزوده شود تا عمر آن پيامبر بزرگ معلوم گردد.
در روايـتـى از امـام صـادق (ع ) آمـده اسـت كـه : نـوح پـيـامـبـر 2300 سـال زنـدگـى كـرده اسـت . ايـن 2300 سـال بـديـنـگـونـه بـود كـه : 850 سـال پـيـش از بـعـثـت خـويـش زيـسـت و 950 سـال بـه پـيـام رسـانـى گـذرانـيـد و 500 سـال هم پس از طوفان و نابودى ستمكاران بود كه از كشتى معروف خويش فرود آمد. آب فـروكـش كـرد و بـنـاى شـهـرهـا و زنـدگـى نوين را نهاد و فرزندان خويش را در شهرها سكونت داد.(384)
و در روايـت ديـگـرى آمـده اسـت كـه : (نـوح (ع ) 2500 سال زيست . )
بـه هـر حـال روشـن اسـت كه نوح (ع ) اين قرنهاى طولانى را به خواست خدا و در پرتو اراده او و قدرت بى كرانش ‍ زندگى نموده است .
و از حضرت سجاد (ع ) آورده اند كه فرمود:
فى القائم سنة من نوح و هى طول العمر.(385)
يـعـنـى : در قـائم مـا خـانـدان وحـى و رسـالت ، نـشـان و شـيـوه اى از نـوح (ع ) است و آن طول عمر مى باشد.
2ـ و نـيـز قـدرت بى كران خدا در تحقق خواست حكيمانه اش و به فرمان در آوردن طبيعت ، در داستان حضرت يونس ‍ (ع ) تجلى مى كند كه مى فرمايد:
التـقـمـه الحـوت و هـو مـليـم ، فـلولا اءنـه كان من المسبحين للبث فى بطنه الى يوم يبعثون .(386)
يـعـنـى : و ماهى دريا او را به كام خود فرو برد در حاليكه مردم ملامتش مى كردند و اگر نـه ايـن بـود كـه از سـتـايـشگران خدا بود، بى ترديد تا قيامت مى بايست در شكم ماهى بماند.
از ظاهر اين آيه شريفه دريافت مى گردد كه اگر حضرت يونس (ع ) از ستايشگران خدا نـبـود و در شـكـم مـاهى خدا را ستايش نمى كرد، در همانجا زنده و پاينده تا روز رستاخيز به اراده خدا مى ماند.
و ايـنـكـه بـرخـى از مـفـسران گفته اند كه : شكم ماهى آرامگاه او بود و جسدش در آنجا تا قيامت مى ماند، سخنى است برخلاف ظاهر آيه .
در تـفسير كشاف آورده است كه : ظاهر آيه شريفه كه مى فرمايد: (للبث فى بطنه ) ماندن به صورت زنده است و زندگى در آنجا تا روز رستاخيز مى باشد.(387)
و نظير اين مطلب را تفسير بيضاوى نيز دارد.(388)
بـه هـر حال شايد معناى آيه شريفه اين باشد كه آن پيامبر بزرگ تا روز رستاخيز در شكم ماهى و با زنده ماندن ماهى زندانى مى گشت .
و بـديـن سـان از اين آيه شريفه ، استفاده مى شود كه خداوند مى تواند در جايى كه نه هـوايـى جـريان دارد و نه غذا و نه چيزى از ضروريات زندگى و ادامه حيات موجود است ، انـسـانـى را از مـرگ حفظ كند و نه تنها او را زنده بدارد كه از هضم شدن در شكم ماهى و تـجـزيـه شـدن و جـزو پـيـكـر آن مـوجود بزرگ دريايى و آبزى شدن نيز، طى ميليونها سال ، حراست و حفاظت كند.
ايـنـك ! ايـن خـداى تـوانـا، آيا قادر نيست كه (ولى ) خويش را از مرگ محافظت و صدها سال عمر پرافتخار ـ به منظور اهدافى والا به او ـ ببخشايد؟
از ديدگاه عقيدتى
از ديدگاه عقيدتى ، هنگامى كه به پديده عمر و طولانى عمر بنگريم ، آن را يك امر عادى مـى بـيـنيم ، چرا كه هر انسان باايمانى بر اين عقيده است كه سر آمد عمر انسان به دست خـداسـت . معناى اين سخن اين خواهد بود كه : اين آفريدگار تواناى هستى است كه عمر هر انسان و موجود زنده اى را، اندازه گيرى مى كند. و هم اوست كه هم بر طولانى ساختن عمرها تواناست و هم به كوتاه ساختن آنها و بر مرگ زودرس .
بنابراين ، هنگامى كه خداوند براى يكى از بندگان خويش ، عمرى طولانى مقرر فرمود، روشـن اسـت كه اسباب و امكانات عادى و طبيعى آنرا نيز براى طولانى شدن آن فراهم مى آورد. و ممكن است كه براى عمر طولانى بخشيدن به يك انسان هر دو بخش از امور و اسباب طبيعى و ماوراى طبيعى را، با هم فراهم آورد و اين نه شكستن قوانين طبيعت است و نه تضاد و ناسازگارى با روش عادى خلقت .
بـنـابـرايـن ، هـمـانـگـونـه كـه در جـهـان طـبـيـعـت ، وسـايـل و عـوامـل بـسـيـارى بـراى مـرگ زودرس و كـوتـاه شـدن عـمـر وجـود دارد، هـمـيـن گـونـه وسـايـل و عـوامـلى نـيـز وجـود دارد كـه مـوجـب طـولانـى شـدن عـمـر و بـه تـاءخـير افتادن اجـل نـامـشـخـص و يـا مـرگ ديـررس اسـت و فـراهـم آوردن هـر دو بـخـش از ايـن اسـبـاب و عـوامـل طـبـيـعى و ماوراى طبيعى طولانى شدن عمر يا كوتاه گشتن آن ، براى خداى توانا، يكسان است .
تـوضـيـح ايـنـكـه : روشـن اسـت كـه جسم انسان پس از مرگ ـ بطور طبيعى ـ دچار فساد و پـوسيدگى مى گردد و از هم مى پاشد و به صورت اجزاى پراكنده در آمده و به خاك و حـشـرات تـبـديـل مى گردد، اين يك واقعيت طبيعى است كه بسيار ديده شده است ، اما در همين حـال ، مـا در شـهـر قـاهـره بـا دهـهـا جـسـد مـومـيايى شده روبرو مى شويم كه از روزگار فرعونها تاكنون ، هزاران سال بر آنها گذشته است با اين وصف همچنان اعضا و اندامهاى آنان به هم پيوسته و از هم نپاشيده اند، اين شكستن جريان طبيعى و روند عمومى آفرينش نـيـسـت ، بـلكـه اثـر گـذارى طـبـيـعـت بـر طبيعت است ، يعنى موميايى كردن جسد با عفونت پذيرى و متلاشى شدن آن سازش نمى پذيرد و مانع فاسد پذيرى جسد و از هم گسيختن و پوسيدن آن مى گردد.
و اگـر از ايـن مـرحله بگذريم حقايقى را در برابر ديدگان خود مى بينيم كه ما را شگفت زده مى سازد. براى نمونه قبور برخى از بندگان صالح خدا ويران گشته و جسد آنان را بـصـورت تـر و تـازه اى يـافـتـه انـد كه هيچ تغييرى در آن پديد نيامده است . براى نمونه : پيكر پاك مرحوم (صدوق ) را در يكى از مناطق تهران يافتند، با اينكه حدود 900 سال از مرگ او مى گذشت ، بدن او همچنان تر و تازه بود.(389)
در زمـان خـودمـان خـواسـتـنـد مـرقـد صـحـابـى گـرانـقـدر (حـذيـفـه بـن يـمـان ) را از سـاحـل نـهـر دجله به بغداد و به جوار صحابى بزرگوار (سلمان فارسى ) در مدائن انـتـقـال دهـنـد، امـا هـنـگـامـى كـه قـبـر شـكـافـتـه شـد، پـيـكـر او ظـاهـر گشت با اينكه در سـال 36 هـجـرى از دنـيـا رفته ولى جسدش ، تر و تازه و سالم بود، به گونه اى كه گـويـى هـمـين امروز از دنيا رفته است و اين در حالى است كه ما مى دانيم كه اين بدن به شكل معمول و متعارف موميايى نشده و تنها به خواست خدا و اراده آفريدگار هستى اينگونه تر و تازه مانده است .
در مـيـان مـردم بـا ايـمـان مـعـروف اسـت كـه هـر كـس بـر انـجـام غسل جمعه مداومت داشته باشد، پس از مرگ جسدش ‍ متلاشى نمى گردد.
بـنـابراين طبيعت چيزى است و خواست خدا، واقعيتى است فراتر از طبيعت و قوانين حاكم بر آن . مـاده چـيـزى اسـت و مـشـيـت خدا اصلى است كه حاكم بر ماده و ماديات است ، چرا كه خدا، آفـريدگار طبيعت و ماده است ، در آن هرگونه كه بخواهد دگرگونى ايجاد مى كند و به هـر صـورتى كه اراده كند تصرف مى نمايد چرا كه او خواص و ويژگيها و طبيعت پديده ها را، بدانها ارزانى داشته است .
بـنـابـرايـن ، مـمـكـن اسـت گـفـتـه شـود كـه حـضـرت مـهـدى (ع ) در زنـدگـى خـويـش ، مـسـايـل بهداشتى و امور و نكات مربوط به سلامتى جسم و جان را، بصورت كاملى رعايت مى كند و براساس آن ، از آنچه كه براى سلامت مفيد است بهره مى برد و از آنچه زيانبار است دورى مى جويد و در نتيجه ، از همه بيماريها، صحيح و سالم زندگى مى كند و اعضا و دسـتـگاههاى جسمى آن حضرت ، پرطراوت ، شاداب ، پرتلاش و نشاط، وظايف خويش را بـه بـهـترين صورت ممكن انجام مى دهند. به همين جهت است كه پيرى و كهنسالى و ضعف و نـاتـوانـى به سازمان وجود او راه ندارد و همواره از طراوت ، نشاط و شادابى برخوردار اسـت ، درسـت بـسـان جـوانـى كـامـل ، توانمند و در اوج صحت و سلامت . و همه اينها بخاطر تواناييها و قابليتها و استعدادهايى است كه آفريدگار تواناى هستى در كران تا كران اعضا، اندامها، دستگاهها و سازمان وجود آن حضرت ، به وديعت نهاده است .
كوتاه سخن اينكه : خداست كه حافظ و نگاهدارنده وجود گرانمايه حضرت مهدى (ع ) است و اوسـت كـه آن حضرت را از حوادث روزگار صيانت مى كند و آنچه بخواهد بر عمرش مى افزايد و سلامت سازمان وجود او را از هر آفت و بيمارى مصون و محفوظ مى دارد.
در پرتو دانش جديد
پـيـش از آغـاز ايـن بـحـث ، بـجـاسـت نـكـته اى را يادآورى كنم و آن اين است كه : از تاءسف بارترين آفتهاى عصر ما اين است كه برخى از جوانان در جوامع اسلامى ، سخنان غربيها را بـه گـونه اى شتابزده و با سرعت مى پذيرند و بدانها تكيه مى كنند كه اگر آنان سـخـنـى فـراتـر از انـديـشـه و فـهـم ايـنـان نـيـز بگويند بى درنگ و بدون تجزيه و تـحـليـل و دريـافـت ، آن را نـيز مى پذيرند. اما همين جوانان در پذيرش واقعيتهاى ماوراى طـبـيـعـت و حقايق غيبى كه از مرزهاى ماده و طبيعت مى گذرد، چون و چرا مى كنند و در مورد آن حقايق ، ترديد روا مى دارند.
ايـن دوگـانـگـى برخورد آنان ، نشانگر خودباختگى و استعمار فكرى و فرهنگى شومى اسـت كـه كشورهاى اسلامى را فرا گرفته است . ايمان و يقين به خدا و تعاليم او را، از قـلب بـسـيـارى از جـوانـان غـفـلت زده زدوده و شـكافى بزرگ و فاصله اى گسترده ، اين قربانيان استعمار و استبداد و حقايق معنوى و الهى و آسمانى ، پديد آورده است .
اسـتـعـمار پليد، نسل جوان را به سوى ماده و ايمان به ماديات صرف و پشت پا زدن به مـعـنـويـات و ارزشها و حقايق غيبى و ماوراى ماده ، سوق داده است ، از اين رو هنگامى كه به اين قماش از جوانان گفته شود كه : مستر فلان يا موسيو يا دكتر، پروفسور، فيلسوف يـا مـكـتـشـف آلمـانـى يـا فـرانـسوى يا آمريكايى چنين گفت يا استاد دانشگاه ناكجا آباد يا نـويسنده يهودى يا دانشمند مسيحى يا فلان رهبر بت پرست ...چنين گفت يا نوشت ، گفتار و نـوشـتـار و ديـدگاهها و آراى اينان ، نزد چنين جوانى ، وحى آسمانى است . آن را با همه تـوان و امـكـان و سـينه گشاده و باز، مى پذيرد، اما اگر به همين بندگان خدا، بگوييم خدايا پيامبر يا اميرالمؤ منان چنين فرمود يا روايتى را بخوانيم يا معجزه قطعى از يكى از امـامـان راسـتـين تشيع بياوريم ، پذيرش و گواهى و تصديق اينها، براى اينان ، گران است و قبول آن سخت و مشكل ، چرا؟ براى چه ؟ اين مسلمانان ! منصفان ! آزادگان ! چرا؟
آيا پيامبر گرامى اسلام ، دانشمند، حكيم ، فيلسوف ، آگاه مكتشف ، مرتبط با وحى الهى و داراى پيوند با دستگاه آفرينش و آفريدگار هستى نبود؟!
چرا گفتار انسانساز و شخصيت پرداز و افتخارآفرين او، نبايد پذيرفته شود و روايات و اخبار او، نبايد مورد تصديق شما قرار گيرد؟ آخر چرا؟
آرى ؟ هـنـگـامـى كه بگوييم : (عمر گرانمايه حضرت مهدى عليه السلام اينك از 1200 سـال فـراتـر اسـت و او بـه خـواسـت خـدا زنـده و بـانـشـاط اسـت . ) بـى درنـگ مـى گـويـنـد: (چـگـونـه چنين چيزى ممكن است ؟ ) و در آن ترديد مى كنند. اما اگر گفته شود فـلان مـسـتـر فـرمـود كـه : انـسـان مـى تـوانـد هـزاران سـال زنـدگـى كـنـد و چـنـيـن استعدادى را دارد، بى درنگ او را تصديق مى كنند و از او مى پذيرند، چرا؟ براى چه ؟
كوتاه فكرى و ناآگاهى چقدر؟
ساده انديشى و غفلت زدگى تا كجا؟
بر ماست كه به اين شخصيتهاى پرشكوه اسلام افتخار كنيم ، به پيام آور بزرگ ، به امـيـرالمـؤ مـنـان (ع ) به خاندان بزرگ وحى و رسالت . برماست كه اين عناصر نفوذى و چهره هاى بزك كرده را كه استعمار به جامعه و افكار و مغزها و اذهان ما رسوخ و نفوذ داده است ، همه را پس بزنيم و رد كنيم .
بر ما لازم است كه فراموش نكنيم كه مسلمانان ، مردان دانش جديد و قهرمانان فرهنگ و علم و نـويـن بـودنـد و آنـان بـودنـد كه با انديشه دقيق و افكار بلند خويش ، سرچشمه هاى دانـش را گـشـودنـد و آنـها را نوشته و منتشر ساختند و به جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم تقديم داشتند.
چرا ما بايد به آفت خود فراموشى و خودباختگى گرفتار آييم و اصالت و شكوه خويش را به بوته فراموشى سپاريم ؟
گفتار و ديدگاهها غربيها چه نقشى و ارزش واقعى دارد كه ما بدون تفكر و انديشه ، همه را بپذيريم ؟ و چشم و گوش ‍ بسته مطيع آنان باشيم ؟
آرى ! مـتـاءسـفـانـه هـنـگـامـى كه از عناصرى همچون : داروين ، فرويد، اينشتاين يهودى و سـارتـر ماديگرا و حق ستيز و عناصر از اين قماش كه آفريدگار هستى را انكار و پديد آورنـده جـهـان را نفى و همه اديان آسمانى را با ديدگاههاى شكست خورده و مخالف اسلام ـ خـود كـنـار مـى گـذارنـد ـ گـفـتـارى نقل شود، اين گروه از جوانان بافته هاى آنان را مى پـذيـرند و از حقايقى بشمار مى آورند كه هيچ ترديد و چون و چرا پذير نيست . به همين دليـل اسـت كـه بـسيارى از نويسندگان در بحثهاى خويش براى قانع ساختن اين گروه ، بـه نـاگـزيـر از سـخنان غربيها كمك مى گيرند و موضوعات و مطالب خويش را با مهر تاءييد آنان عرضه مى كنند.
راستى چرا بايد اينگونه باشد؟
هان اين فرزندان اسلام ! چرا؟
ايـن جـوانـان و اى نـسـل سرفراز قرآن ! براى چه ؟ به اسلام افتخار آفرين خويش باز گرديد و بدان بر همه جهانيان افتخار كنيد.
انديشه هاى منحط و چهره هاى بى محتواى غرب را، رها كنيد كه اين بافته ها
و ايـن چـهـره ها كه به نمونه هايى اشاره رفت ، ارمغانى جز نگونسارى ندارند و جز بر انحراف و انحطاط و گرفتاريها نمى افزايند.
مرزهاى ناشناخته عمر انسان
مساءله طول عمر از مسايلى است كه مرز مشخصى براى آن ثابت نشده است . هنگامى كه مى گـويـنـد فـلان شـخـصـيـت صـدهـا سـال و يـا هـزاران سال زيست ، معناى اين سخن نه اين است كه او تا آخرين درجه از عمر را كه براى انسانها مـمـكن است ، زيسته است ، هرگز! چرا كه عمر ممكن ، براى انسان مرزهايش ناشناخته است ، همانگونه كه آخرين كشفيات علمى نيز همين واقعيت را بيان مى كند.
امـا عـمـرهـاى كـوتـاه ، در جهان معاصر و گذشته نيز ملاك و معيارى نيست كه بتوان با آن مـعـيـار، عـمـر انـسـانـهـا را سـنجيد، چرا كه زندگى انسانها بيشتر با حوادث و فجايع و دردهايى همراه و همزاد است كه باعث كوتاهى عمر مى گردد. عواملى چون : تغذيه نامناسب ، هـواى آلوده ، عـدم رعـايـت درست موازين بهداشتى ، بيماريهاى مرگبار، فشار و انباشته شدن غم و اندوه و ديگر عواملى كه همه و همه اثر مرگبارى در انهدام زندگى دارند و عقده هـاى روانـى ويرانگرى را، پديد مى آورند كه آنها باعث بيمارى خطرناكى مى گردند و زنـدگـى و سلامت انسان را به سوى نابودى سوق مى دهند در غير اينصورت دستگاهها و سـازمـان وجـود انـسان ، كشش و استعداد زندگى بسيار فراتر از اين زندگيهاى كوتاه و ناقص را دارد.
در ايـن مـورد، مجله مصرى (المقتطف ) مى نويسد: (...دانشمندان بزرگى كه به دانش و آگـاهـى آنـان مـى تـوان اعـتـماد كرد، مى گويند: همه بافتهاى مهم و اصلى سازمان وجود انـسـان ، قـابـليـت يك زندگى بسيار طولانى و بى نهايت را دارند و انسان اگر بتواند خود را در تيررس عوارضى كه رشته حيات او را مى برد، قرار ندهند، كاملا برايش ممكن است كه هزاران سال زندگى كند و عمرى بسيار طولانى داشته باشد )(390)
و نـيـز در صـفحه 240 مى نويسد: (نهايت چيزى كه اينك از تجربه هاى ياد شده بدست مى آيد اين است كه : انسان به دليل رسيدن به مرز هشتاد يا صد سالگى از عمر خويش نمى ميرد، بلكه بدان دليل در اين سن و سال زندگى را مى بازد كه برخى از عوارض و آفـتـهـا، دامـنگير برخى اعضا و اندامها مى گردد و در نتيجه آنها را تلف مى سازد و آنگاه بـخـاطـر ارتـبـاط بـرخى از اعضا با برخى ديگر، حيات انسان با خطر جدى روبرو مى گردد و مى ميرد. از اين رو اگر دانش جديد موفق شود كه اين عوارض را از ميان بردارد يا مـانـع پيدايش آنها شود، ديگر مانعى در راه ادامه حيات انسان نمى ماند و مى تواند صدها سال ، شاداب و پرطراوت زندگى كند. )
خـود مـا نـيـز در هـيـچ كـتـاب عـلمـى و تـحـقـيقى يا مجله تخصص نخوانده و از هيچ پزشك ، فـيـلسـوف ، حـكيم و دانشمندى ، نشنيده ايم كه مرزهاى عمر بشر، مشخص شده است و او مى تـوانـد فـراتـر از آن ، زنـده بـمـانـد يـا آنـكـه مـحـال و نـامـمـكـن اسـت كـه انـسانى هزار سـال زندگى نمايد. بلكه به عكس مى بينيم كه طب جديد، اميدوار است كه دارويى براى طـول عـمر بدست آورد و از پيرى و كهنسالى جلوگيرى كند. آرى ! عمر طولانى و زمان ما، بـدان دليـل كه زندگى انسانها و عمر آنان كوتاه است ، نا آشنا بنظر مى رسد، اما اگر چيزى نا آشنا بود نبايد آن را محال و ناممكن به حساب آورد.(391)
مـردم در گـذشـتـه ، مـسـافـت هـزار كيلومترى را در مدت يك ماه طى مى كردند، اما اينكه همين مسافت را بوسيله هواپيما، به مدت كوتاهى چون يك ساعت طى مى كنند. اگر انسانى صد سـال پـيش به مردم خبر مى داد كه پيمودن هزار كيلومتر در يك ساعت ممكن است ، حرف او را نـمـى پـذيرفتند و آن را كارى ناممكن مى پنداشتند چرا كه براى آنان ناآشنا و ناشناخته بود در حاليكه اين خبرى صحيح و درست بوده است .
جـامـعـه هـاى بشرى امروز، پديده ها را براساس عادتهاى جارى مى شناسند نه براساس دانـش و بـينش صحيح . آنان هم كه از دانش و بينش بهره اى دارند، هرگز مدعى اين نيستند كـه بـه هـمـه اسـبـاب و مـسـبـبـات دسـت يـافـتـه انـد و هـمـه عـلل و عـوامـل را مى شناسند، بلكه خود اعتراف دارند كه در آغاز راهند و اقرار مى كنند كه رمـوز و اصـول عـلمـى نـاشـناخته و حقايقى كه براى دانش و دانشمندان پوشيده است ، به مراتب از شناخته ها فراتر است .
بـيـشـتـر مـقـيـاسـهـاى علمى ـ در جهان هستى ـ ناشناخته است و انسان تاكنون نتوانسته است بدانها احاطه علمى پيدا كند، تنها توانسته است پديده هاى ظاهرى را بدون آنكه اسباب و علل آنها را بشناسد درك كند، دريابد كه هر پديده اى سببى دارد و اين سبب نيز خود سبب ديگرى .
و هـمـيـنـگونه اسباب و مسببات را بطور تسلسل در مى يابد، اما نمى تواند سبب اصلى و عـلت العـلل را بـشناسد جز اينكه گويد: (آن ، سرچشمه و منشا و علت اصلى قدرت بى كران خدا و اراده اوست نه چيز ديگر )
كسانى كه عمر طولانى داشته اند(392)
در تاريخ انسان ، به نامهاى بسيارى برخورد مى كنيم كه در اين جهان ، قرنهاى طولانى زيـسـتـه انـد كـه مـورخـيـن نـام آنـان را برشمرده و سرگذشت برخى را نيز نوشته اند، هـمـانگونه كه برخى از علماء در كتابهاى خويش ، بخش خاصى را تنها بدانها اختصاص داده و تـحـت عـنـوان (سـرگـذشـت كـسـانـى كـه عـمـر طـولانـى داشته اند ) به ترسيم سـرگـذشـت زنـدگـى آنـان پـرداخـته و برخى از امور مربوط به آنها را آورده اند و اين واقـعـيـت را يـادآور شـده انـد كه عمر طولانى براى انسان يك پديده عجيب و غريبى نيست ، بلكه در برخى روزگاران يك پديده طبيعى و عادى بوده است .
ما در اينجا نام برخى از آنان را بطور فشرده مى آوريم :
1ـ حضرت آدم كه 930 سال در اين جهان زيست .
2ـ حضرت سليمان نيز 930 سال زندگى كرد.
3ـ لقـمـان حـكـيـم ، 4000 سـال و بـرخـى نـيـز 400 سال نوشته اند.
4ـ ربيع بن ضبع ، 380 سال .
5ـ شداد بن عامر، 900.
6ـ عمر بن عامر، 800 سال .
7ـ قس بن ساعده ، 600 سال .
8ـ عزيز مصر، 700 سال
9ـ ريان پدر عزيز مصر، 1700سال .
10ـ لقمان عادى 560 سال .(393)
و بـسـيـارى ديـگـرى كـه تـاريـخ نـام آنـان را نـگـاشـتـه و هـر كـدام صـدهـا سـال در ايـن جـهـان زيـسـتـه اند كه ما نيازى به ترسيم نام آنان نمى نگريم و به همان بـيان قرآن شريف و داستان نوح (ع ) بسنده مى كنيم كه براى هر حقيقت جوى با ايمانى ، بسنده است .
هنگام ظهور كى خواهد بود؟
حـكـمـت خـدا، اقـتـضـا نموده است كه هنگام ظهور حضرت مهدى عليه السلام در ميان مردم ، نا مـعلوم و از آنان پوشيده باشد، به همين جهت مردم نمى دانند كه آن حضرت بطور دقيق چه وقتى ظهور خواهد كرد.
بـا وجـود روايـات بـسـيـارى كـه از پـيامبر گرانقدر و امامان نور عليهم السلام پيرامون ابعاد گوناگون حيات امام عصر عليه السلام رسيده است ، با اين وصف به هنگامه ظهور آن حـضرت بطور مشخص در هيچ روايتى تصريح نشده بلكه بعكس ، رواياتى از پيامبر و امـامان معصوم عليه السلام وارد شده است كه در آنها بشدت از كسانى كه از هنگام ظهور خـبـر دهـنـد انـتـقاد گشته و آنان را تكذيب نموده اند. و نيز روشن ساخته اند كه هيچ يك از پـيـشـوايـان مـعـصـوم عليه السلام در اين مورد سخنى نگفته و براى ظهور، زمانى مشخص نفرموده است .
براى نمونه :
1 ـ از پـيـامبر گرامى صلى الله عليه و آله آورده اند كه در مورد غيبت حضرت مهدى عليه السلام و مسايل مربوط به آن فرمود:
( و يكذب فيها الوقاتون . )(394)
يعنى : كسانى كه براى ظهور وقت تعيين مى كنند، دروغ مى گويند.
2 ـ (فضيل ) از امام باقر عليه السلام پرسيد:
(هل لهذا الامر وقت ؟ )
آيا هنگامه ظهور معلوم است ؟
فقال عليه السلام : (كذب الوقاتون ، كذب الوقاتون ، كذب الوقاتون . )(395)
آن حـضـرت ، در پاسخ او سه بار فرمود: (كسانى كه براى ظهور، وقت تعيين مى كنند، دروغ مى گويند. )
آرى ! وقت تعيين كنندگان براى ظهور، دروغ بافانند.
3 ـ از امام صادق عليه السلام آورده اند كه فرمود:
كـذب المـوقـتـون ، مـا وقـتـنـا فـيـمـا مـضـى و لانـوقـت فـيـمـا يستقبل .(396)
كـسـانـى كـه بـراى ظـهور وقت تعيين مى كنند دروغ مى بافند، ما خاندان رسالت ، نه در گذشته براى آن وقت مشخصى اعلان كرديم و نه در آينده چنين خواهيم كرد.
4 ـ و نيز از آن گرامى آورده اند كه فرمود:
... كذب الوقاتون و هلك المستعجلون و نجا المسلمون .(397)
يـعـنـى : وقـت تـعـيـين كنندگان براى ظهور حضرت مهدى عليه السلام دروغ مى گويند و شـتـاب كنندگان در آن به هلاك مى رسند و تنها تسليم شوندگان به امر خدا، نجات مى يابند.
روشـن اسـت كـه مـنـظـور از عـدم تـعـيـيـن وقـت در ايـنـجـا، هـمـان مـشـخـص و مـعـلوم سـاخـتـن سـال ظـهـور آن گـرامـى ، بـطـور دقـيـق اسـت ، چـرا كـه انـبـوه روايـات رسـيـده از اهـل بـيت عليهما السلام كه نشانه هاى قطعى ظهور را بيان مى كند، همگى بيانگر آن است كـه بـا پـيـدايـش ايـن نـشـانه ها ظهور امام عصر عليه السلام نزديك مى گردد و در حقيقت نشانه هاى قطعى ظهور يا هنگامه آن به هم نزديك هستند.
راز نهان بودن زمان ظهور
حـقـيـقـت ايـن اسـت كـه مـا نـمى توانيم راز و رمز و حكمت حقيقى پوشيده داشتن زمان ظهور آن حـضـرت ، بـوسـيـله پـيامبر و امامان نور عليهما السلام را بشناسيم و آن را بطور قطعى دريـابـيـم . شـايـد بـرخـى از حـكـمـتـهـا و رازهـاى ظـاهـرى آن ، امـور ذيل باشد:
مـمـكـن اسـت حـكمت سرى بودن هنگام ظهور، اين باشد كه مومنان و توحيد گرايان ، در همه قـرون و اعـصـار غـيـبـت آن خورشيد رخ بركشيده در پى ابرها، در انتظار سازنده ظهور او باشند و براى اين انتظار، سخت پاداش برند.
از ايـن روسـت كـه از زمـان غـيـبـت صـغراى آن حضرت ، تاكنون ، نسلهاى ايمان آوردگان و يـكـتاپرستان همواره بدان اميد زيسته اند كه ظهور آن گرامى را درك كنند. با اين بيان ، اگـر ظـهـور مـعـلوم مـى شـد ديـگر چنين انتظار سازنده و پردازنده اى در كار نبود، بلكه آرزوها و آرمانها به ياءس و نوميدى تبديل مى شد و ميليونها انسان از سازندگى اخلاقى و عملى و عقيدتى انتظار و پاداش پرشكوه آن محروم مى گشتند.
از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله آورده اند كه فرمود:
(افضل اعمال امتى ، انتظار الفرج . )(398)
پـر فـضـيـلت تـريـن كـارهـاى امـت مـن انتظار فرج بردن است . و اميرمومنان عليه السلام فرمود:
المنتظر لامر نا كالمتشحط بدمه فى سبيل الله .(399)
يعنى : هر كس كه در انتظار حكومت عادلانه و جهانگستر ما باشد از نظر پاداش بسان كسى اسـت كـه بـا جـهاد قهرمانانه در راه خدا به خون خويش در غلطيده است . و امام صادق عليه السلام فرمود:
مـن مـات مـنـتـظـرا لهـذا الامر، كان كمن كان مع القائم عليه السلام فى فسطاطه ، لا!... بـل كـان بـمـنـزلة الضـارب بـيـن يـدى رسـول الله صـلى الله عـليـه و آله بـالسـيـف .(400)
يـعـنـى : هـر توحيد گرايى كه در انتظار ظهور حضرت مهدى عليه السلام از دنيا برود، هـمـانـنـد كسى است كه با قائم عليه السلام در ستاد فرماندهيش بوده است ... بلكه مانند كـسـى اسـت كـه در بـرابـر ديـدگـان پيامبر عدالت با شمشير در راه حق و به دستور آن حضرت ، جهاد خالصانه كرده است .
2 ـ ثمره ديگر انتظار فرج اين است كه :
انـتظار به مفهوم حقيقيش ، تصديق آيات قرآن و سخنان پيامبر و امامان نور عليهما السلام در مـورد امـام مـهـدى عـليـه السـلام اسـت و چـنـين باور و تصديقى از درجات ايمان و مراتب تسليم و فرمانبردارى از حق و پيشوايان معصوم عليهما السلام است .
3 ـ حـكـمـت ديـگر نامشخص بودن زمان ظهور، اصل امتحان و آزمايش است كه يكى از سنتهاى الهى است .
خـداونـد، بندگان خويش را به انواع و اقسام آزمايشها به بوته امتحان مى سپارد، از آن جمله بوسيله موضوعات و مسايل عقيدتى . از اين رو كسانى كه به خدا و پيام آورش و به آنـچـه آن حـضـرت در مـورد حـضـرت مـهدى عليه السلام آورده است ، ايمان بياورند، ديگر طول غيبت آن گرانمايه به هر اندازه اى كه باشد و انتظار غمبار او هر چه طولانى گردد از ثـبات قدم و ايمان عميق و تزلزل ناپذير آنان نمى كاهد، اما نفاق پيشگان ، فرصت و ميدان مناسبى براى استهزا و ياوه گويى بر ضد اين انديشه والا و عقيده مقدس مى يابند و آيات قرآن و روايات پيامبر صلى الله عليه و آله در اين مورد را، به ديوار مى كوبند و هـمـه را كـنـار مـى گـذارنـد و ايـن شـيـوه بـاطـل گـرايـان در هـمـه عـصـرهـا و نسل هاست .
از امام كاظم عليه السلام آورده اند كه در مورد غيبت حضرت مهدى عليه السلام فرمود:
انما هى محنة من الله عزوجل ، امتحن بها خلقه ....(401)
يـعـنـى : غـيـبـت آن حضرت ، رنج و آزمايشى از جانب خداست كه بندگان خويش را بدان مى آزمايد.
روشن است كه معنا و مفهوم امتحان اين نيست كه خداوند از واقعيت كار بندگانش آگاه نيست و آنچه در درون دارند تا آزمايش نكند نمى شناسد، نه ! هرگز! بلكه خداوند به هر چيزى دانـاسـت و آنچه در سينه هاست مى داند و چيزى بر او مخفى نمى ماند كه قرآن در اين مورد مى فرمايد:
احـسـب النـاس ان يـتركوا ان يقولوا آمنا و هم لايفتنون و لقد فتناالذين من قبلهم فليعلمن الله الذين صد قوا وليعلمن الكاذبين ....(402)
يـعـنـى : آيـا مـردم پـنـداشـتـه انـد هـمـانـقـدر كـه گـفـتـنـد: ايـمـان آورديـم ، بـه حال خود رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد؟ ما كسانى را كه پيش از آنان بودند آزموديم (و ايـنـان را نـيز مى آزماييم ) بايد علم خدا در مورد كسانى كه راست مى گويند و كسانى كه دروغ مى گويند، تحقق يابد.
راز آزمايش بندگان
با اين بيان ، چرا آزمايش ؟
و براى چه امتحان ؟
پاسخ اين است كه :
خداوند بندگان خويش را به دلايلى چند مورد آزمايش قرار مى دهد كه اهم آنها عبارتند از:
1 ـ نخستين راز آزمايش بندگان ، اتمام حجت است .
(... لئلا يكون للناس على الله حجة .... )(403)
2 ـ راز ديـگـر امـتحان بندگان از جانب خدا، اين است كه : انسانهاى با ايمان و پرواپيشه به اوج نجات و پيروزى و كاميابى پر كشند و در خور پاداش پرشكوه الهى گردند.
3 ـ از امام صادق عليه السلام آورده اند كه : انسان با ايمان در زمان غيبت آن خورشيد جهان افروز، خداى را با اين دعا كه به (دعاى غريق ) ناميده شده است ، بخواند:
يا الله ! يا رحيم ! يا مقلب القلوب ! ثبت قلبى على دينك .(404)
يعنى : اى خداى يكتا! اى بخشاينده !
اى بخشايشگر!
اى دگرگون ساز قلبها! قلب مرا بر دين خويش ثابت و استوار ساز.
و نيز از آن حضرت آورده اند كه همه را به خواندن اين دعا امر مى فرمود:
اللهم عرفنى نفسك ، فانك ان لم تعرفنى نفسك لم اعرف نبيك .
اللهم عرفنى رسولك ، فانك ان لم تعرفنى رسولك لم اعرف حجتك .
اللهم عرفنى حجتك ، فانك ان لم تعرفنى حجتك ضللت عن دينى .(405)
بـار خـدايـا! تـو خود ذات پاك و مقدس خويش را به من بشناسان كه اگر خودت را به من نشناسانده بودى ، پيام آورت را نشناخته بودم .
بارالها! تو خود پيام آور بزرگت را به من بشناسان كه اگر خودت پيام آورت را به من نشناسانده بودى ، من حجت تو را نشناخته بودم .
خـداونـدا! حـجـت و دليـل خويش را به من بشناسان كه اگر حجت خويش را بر من نشناسانده بودى ، از دين و ديندارى راستين گمراه شده بودم .
اين نيز راز ديگرى از نامشخص بودن هنگام ظهور.
آرى ! خواننده گرامى ! در اين مورد، رواياتى است كه پيرامون برخى از امور مربوط به ظهور آن حضرت سخن مى گويد كه بدين مناسبت ، برخى از آنها را مى آوريم :
1 ـ امام صادق عليه السلام فرمود:
يخرج قائمنا اهل البيت يوم الجمعه .(406)
يعنى : قائم ما خاندان پيامبر، روز جمعه ظهور مى كند.
2 ـ و نيز فرمود:
لايـخـرج القـائم عليه السلام الا فى وتر من السنين : سنة احدى اءو ثلاث اءو خمس او سبع اءوتسع .(407)
يعنى : قائم ما در يكى از سالهاى تك ظهور مى كند، سالهايى چون : 1، 3، 5، 7 يا 9.
3 ـ و نيز فرمود:
ينادى باسم القائم عليه السلام فى ليلة ثلاث و عشرين و يقوم فى يوم عاشورا و هو اليوم الذى قتل فيه الحسين بن على عليهما السلام ...(408)
يعنى : نام مقدس قائم عليه السلام در شب 23، همه جا طنين افكن مى گردد و آنگاه در روز عاشورا قيام مى كند؛ روزى كه حسين عليه السلام در آن روز به شهادت رسيد.
از مـجـموع رواياتى كه از ظهور آن حضرت سخن مى گويد چنين استفاده مى شود كه ظهور آن گـرامـى ، انـدكـى پـيـش از قـيـام ، بـراى تـحـقـق عدل جهانى و وعده الهى خواهد بود. شايد بتوان گفت در مرحله نخست ، آن وجود گرانمايه در مـاه رجـب يـا رمضان ظاهر مى گردد و نام مباركش همه جا طنين افكن مى شود، آنگاه پس از گـذشـت مـاه شـوال و ذيقعده و ذيحجه و 9 روز از عاشورا، دهمين روز محرم ، بپا مى خيزد و نهضت مبارك و مقدس خويش را آغاز مى كند.
آن حـضـرت ، در ظـرف ايـن مـدت ، تـدابير لازم را مى انديشد و به انتظار زمان و لحظات مـنـاسـبـى كـه خـداونـد اجازه دهد، مى ماند تا پس از آمدن اذن خدا، حركت نجات بخش و پاك كننده خويش را آغاز و تعفن ستم و بيداد را بشويد و از ميان بردارد و عدالت و دادگرى را در سراسر گيتى برقرار ساخته و گسترش بخشد.
در اين مورد در صفحات آينده به خواست خدا، بحث خواهيم داشت .
پيشگوييهاى بى اساس
امـا حـسـاب سـتـاره شـنـاسـان ، اهـل رمـل و جـفـر و مـكـاشـفه ، مرتاضان و ديگر مدعيان پيشگويى در عصر ما، هيچكدام شايسته اعـتـنـا يـا اعتماد نيست ، بويژه كه در روايات رسيده از پيامبر و امامان نور عليهما السلام كـه بـرخـى از نـظـرتان گذشت ، كسانى كه براى ظهور وقت تعيين كنند هر كه باشند، تـكـذيـب شـده انـد و ما نيز پيشگوييهاى بسيارى پيرامون آينده جهان يا برخى افراد، از همين مدعيان ديده و خوانده ايم كه بيشتر آنها دروغ و بى اساس از كار در آمده است .
آرى ! تـنها چيزى كه در اين مورد ممكن است ، اين است كه با آشكار شدن نشانه هاى قطعى ظهور، نزديك شدن زمان ظهور را بشناسيم . و ما در مورد اين نشانه ها، بحثى خواهيم داشت كه به خواست خدا، در بخش آينده خواهد آمد.
نشانه هاى امام مهدى عليه السلام
روايات ارزشمندى كه از پيامبران و امامان نور عليه السلام در مورد وجود گرانمايه امام مـهدى عليه السلام رسيده است ، از اوصاف و نشانه هاى او نيز سخن دارد. و اين براستى يـك نكته ضرورى و حياتى است تا حق از باطل شناخته شود و مانعى نيرومند و استوار در برابر مدعيان دروغينى باشد كه در طول تاريخ به انگيزه هواى نفس ، مقام والايى را كه از آن آنها نبود، مدعى شده و مى شوند.
ايـن نـشـانـه هـا، بـرخـى مـربوط به ظاهر و جسم آن حضرت است و برخى بيانگر اخلاق كريمه او. برخى نشانگر چگونگى ظهورش و برخى نيز چهره و سيماى جامعه شايسته و بايسته اى را كه آن حضرت بنياد و اداره خواهد كرد، ترسيم مى كند.
شـايـسـتـه يـاد آورى است كه نشانه هاى بسيارى را كه روايات براى آن گرامى ترسيم نـمـوده اسـت ، هـمـه از نـشـانـه هـايى است كه جز در شخصيت او جمع نخواهد شد، از اين رو نـشـانـه هـايـى كه از دوران پيش از ظهور، هنگانه قيام آن حضرت ، دوران درخشان حكومت و فتوحات او و لبريز ساختن زمين از عدالت و دادگرى پس از لبريز شدن از ستم و بيداد و ديگر نشانه ها، همه اينها، امور و نشانه هايى هستند كه گواه صداقت حضرت مهدى عليه السلام مى باشند و مشخص كننده شخصيت والا و سيماى درخشان آن حضرت .
آرى ! بيشتر رواياتى كه پيرامون حضرت مهدى عليه السلام وارد شده است نشانه هايى بـراى تـعـيـيـن شـخـصيت او هستند، همانند رواياتى كه نسب شريف او را نشان مى دهد و اين واقعيت را بيانگر است كه او فرزند گرانمايه حضرت عسكرى عليه السلام است . زمين و زمـان را لبـريـز از عـدل و داد خـواهد ساخت و بر كره زمين حكومت خواهد نمود و در روزگار طلايى او، جز آيين اسلام ، آيينى بر روى زمين باقى نخواهد ماند و نشانه هاى ديگرى كه نه تا كنون تحقق يافته و نه در يكى از مدعيان دروغين مهدويت فراهم آمده است .
يك پرسش و چند پاسخ
سؤ ال اين است كه : (راز و رمز و جهت بيان او صاف و نشانه هاى امام مهدى عليه السلام در روايـات چـيـسـت ؟ و چـرا پـيامبر و امامان معصوم عليه السلام تا اين درجه به اين نكته سازنده توجه كرده اند؟ )
در پاسخ اين پرسش ، مى توان به نكات ذيل توجه كرد:
1 ـ بـا تحقق يافتن اين نشانه ها با انطباق اين اوصاف در وجود گرانمايه حضرت مهدى عليه السلام به هنگامه ظهور،همه شك و ترديدها برداشته مى شود و مردم منتظر ظهور آن حـضـرت ، در اوج يـقـيـن و ايمان و آگاهى ، او را خواهند شناخت و با وجود انبوه نشانه ها و تـحـقـق صـفات در وجود گرامى او، ديگر فرصتى براى صاحبان دلهاى بيمار نمى ماند كـه در مـورد آن حـضـرت تـرديـد كـنـنـد يـا بـذر تـرديد بيفشانند و حجت قطعى و ترديد نـاپـذيـرى كـه گـريـبـان آنـان را مى گيرد و دربهاى شك و چون و چرا را به روى آنان مسدود مى سازد، آنان را به پذيرش حقيقت ناگزير مى سازد.
2 ـ خداى جهان آفرين مى دانست كه شمار بسيارى از گمراهان و پيروان شيطان رانده شده ، بـه دروغ و دجـالگـرى و نيرنگ و افترا، ادعاى مهدويت مى كنند، به همين جهت خداوند اين نـشـانـه هـاى مـهـم را كـه هـرگز در جهان پديدار نگشته است ، از نشانه هاى قطعى ظهور حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام قـرار داد تـا مـردم آگـاه و بـيـدار دل بـا آگـاهـى بـر ايـن نـشـانـه هـا، نـه تـنـهـا فـريـب ابـاطـيـل گـمـراهـان و و سـوسـه هـاى شـيـطـانـهـا را نـخورند، بلكه همين نشانه ها، ادعاى بـاطـل و دروغـيـن مـدعـيان مهدويت را با شكست و رسوايى از ميدان بدر كنند و ميدانى براى دجالگرى آنان نگذارند.
هـنـگـامـى كـه بـه تـاريـخ اسـلام و مـسـلمـانـان مـراجـعـه مى كنيم ، گروهى از گمراهان و بـاطـل گـرايان را مى يابيم كه به دروغ و دجالگرى ادعاى مهدويت نمودند، اما همه آنان فـاقـد اين نشانه ها و اوصاف بودند و علاماتى كه در انبوه روايات براى حضرت مهدى عليه السلام ترسيم گرديده در آنها فراهم نبود.
بـرخـى از آنـان قـلمـرو قـيـامـشـان مـحـدود، از نـظـر زمـان ، كـوتاه مدت و فاقد شرايط و عـوامل لازم بودند و نتوانستند شهر و روستايى را هم از عدالت و دادگرى لبريز سازند تـا چـه رسـد كـه كـران تـا كـران زمـيـن و زمـان را از عدالت و دادگرى ، لبريز نمايند. بـسـيـارى از ايـن مـدعيان دروغين صلاح و اصلاحگرى و مهدويت ، در ادعاى دروغين خويش با شكست روبرو شدند و جز برخى ساده لوحان ، كسى از آنان پيروى نكرد، از اينرو ثمره كارشان شكست بود و به فرار روى آورند و پيروان ساده لوح خويش را به بدبختيها و رنـجـهـا كـشـانـدنـد و نـفـريـن تـاريـخ را بـراى خـود خـريـدنـد و مـايه تمسخر مجالس و محافل گشتند.
در بخش آينده ، به خواست خدا، نامهاى برخى از آن مدعيان دروغين را با برخى انحرافات و بافته هاى رسوايشان مى آوريم .
اينك رواياتى در اوصاف و نشانه هاى امام مهدى عليه السلام .
نشانه هاى امام مهدى در روايات
1 ـ پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله فرمود:
المـهـدى مـن ولدى ، ابـن اءربـعـيـن سـنـة كـان و جـهـه كـوكـب درى فـى خـده الايـمـن خـال اسـود، عـليـه عـبـاءتـان قـطـوانـيـتـان كـانـه مـن رجـال بـنـى اسرائيل يملك عشرين سنة ، يستخرج الكنوز ويفتح مدائن الشرك .(53)
مـهـدى از فـرزنـدان مـن مـى بـاشـد. بـه هـنـگـام ظـهـور، سـيـمـايـى چـهـل سـاله و پـرتـوان و شـاداب دارد، بـسـان سـتـاره درخـشـان . در گـونـه راسـت او خـال مـخـصـوصـى است . دو جامه خاص (قطوانى )(54) بر تن دارد. او داراى قامتى بـرافـراشـتـه و پـرتـوان و مـتـنـاسـب اسـت . بـيـسـت سـال بـر جـهـان حـكـومـت مـى كند. گنجها را براى ساختن زمين و زمان استخراج مى نمايد و دروازه هاى كشورها، شهرها و قلمرو مشركان را با درايت و قدرت مى گشايد.
2ـ و نيز فرمود:
يـخـرج المـهـدى و عـلى راءسـه غمامة ، فيها مناد ينادى : هذا المهدى خليفة الله فاتبعوه .(55)
مـهـدى ظهور مى كند در حالى كه بر فراز سرش توده ابرى است كه از ميان آن ندا كننده اى نـدا مـى دهـد كه : (هان اى بندگان خدا! اين مهدى عليه السلام همان خليفه خدا در روى زمين است ، پس همگان از او پيروى نماييد. )
3ـ و نيز فرمود:
المهدى منى ، اءجلى الجبهة ، اءقنى الاءنف . )(56)
يـعـنـى : مهدى از من و از فرزندان من است . او داراى پيشانى بلند و باز و گشاده و داراى چهره و بينى زيبايى است .
4ـ و فرمود:
المـهـدى مـن ولدى ، وجـهـه يـتـلاءلاء كـالقـمر الدرى ، اللون لون عربى و الجسم جسم اسرائيلى ،... يملاء الاءرض كماملئت جورا.(57)
يـعـنـى : مـهدى از فرزندان من است . چهره دلآرايش بسان ماه درخشان ، نورافشانى مى كند. رنـگ چـهـره اش عـربـى اسـت و قـامـتـش بـرافـراشـتـه و بـسـيـار نـيـرومـنـد، زمـيـن را از عدل و داد لبريز خواهد ساخت ، همانگونه كه از ستم و بيداد، لبريز مى گردد.
5ـ اميرمؤ منان عليه السلام در خطبه اش فرمود:
المـهـدى مـن ذريـتـى ، يـظـعـهـر بـيـن الركـن و المـقـام ، عـليـه قـمـيـص ابـراهـيـم حـلقـه اسـماعيل و فى رجله نعل شيث والدليل عليه قول النبى صلى الله عليه و آله : عيسى بن مريم ينزل من السماء و يكون مع المهدى من ذريتى ....(58)
حـضـرت مـهـدى عـليه السلام از فرزندان و از نسل من است . از ميان ركن و مقام در خانه خدا ظـهـور مـى كـنـد. پـيـراهـن ابـراهـيـم خـليـل را بـر تـن و جـامـه خـاص اسماعيل را بر اندام ، كفش مخصوص شيث را بر پا دارد.
راهنما و دليل بر وجود گرانمايه او، سخن پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله است كه فرمود: (عيسى بن مريم ، از آسمان فرود مى آيد (و به امامت او نماز مى گذارد) و همواره با فرزندم مهدى كه از نسل من است ، خواهد بود. )
6ـ و نيز فرمود:
... هو صاحب الوجه الاءقمر و الجبين الاءزهر و صاحب العلامة و الشامة ، العالم غير معلم ، المخبر بالكائنات قبل اءن يعلم ....
اءلا! و ان المـهـدى يـطـلب القـصاص ممن لا يعرف حقنا و هو الشاهد بالحق و خليفة الله عـلى خـلقـه الله ، اسـمـه كاسم جده رسول الله صلى الله عليه و آله ابن الحسن بن على عليه السلام من ولد فاطمة ، من ذرية الحسين ولدى ....(59)
او (مـهـدى عـليـه السـلام ) داراى چـهـره اى درخـشـنـده و سـفـيـد، پـيشانى نورانى و نشانه مـخـصـوصـى اسـت . او به لطف خدا دانشمند و داناى علوم و اسرار الهى است ، بى آنكه از آمـوزگـارى آمـوخـتـه باشد از آنچه در سراسر هستى مى گذرد، خبر مى دهد، پيش از آنكه كسى با خبر باشد.
آگـاه بـاشـيـد كـه مـهدى عليه السلام از كسانى كه نسبت به ما حق ناشناس باشند انتقام خـواهـد گـرفـت . او گـواه حـق و حقيقت و خليفه خدا بر خلق اوست . نام با عظمتش همانند نام نياى گرانقدرش پيامبر خداست . فرزند (حضرت ) حسن عسكرى و از فرزندان فاطمه و از نسل حسين ، فرزند من است ....
7ـ امام حسين عليه السلام فرمود:
لو قـام المـهـدى لاءنـكـره النـاس لاءنـه يـرجـع اليـهـم شـابـا و هـم يـحـسـبونه شيخا كبيرا.(60)
آنـگـاه كه مهدى عليه السلام بپا مى خيزد، مردم او را نمى شناسند، چرا كه آن گرانمايه در اوج جوانى و شادابى به سوى مردم باز مى گردد در حاليكه مردم مى پندارند كه او با عمرو غيبت طولانيش ، پير و سالخورده است .
8ـ هروى مى گويد، از حضرت رضا عليه السلام پرسيدم :
ما هى علامات القائم منكم اذا خرج ؟
(سرورم ! نشانه هاى (قائم ) شما، به هنگام ظهور چيست ؟ )
قـال عـليـه السـلام : (عـلامـته : اءن يكون شيخ السن ، شاب المنظر، حتى اءن الناظر اليـه ليـحـسـبـه ابـن اءربـعين سنة اءودونها و ان من علاماته اءن لا يهرم بمرور الاءيام و الليالى ، حتى ياءتى اءجله .(61)
فـرمـود: (نـشـان او ايـن اسـت كـه از نـظـر سـن و سـال واقـعـى ، كـهـنـسـال اسـت امـا در چـهـره و جـمال ، جوانى توانا و خوش ‍ منظر و پر طراوت است ، به گـونـه اى كـه هـر كـس بـر جـمـال او نـظـاره مـى كـنـد، او را جـوانـى كامل و كمتر از چهل سال مى نگرد.و از نشانه هاى او اين است كه با گذشت شب و روز پير نمى شود و همچنان جوان و شاداب مى ماند تا سرآمد عمرش فرا رسد.
نشانه هاى ظهور
روايـاتـى كـه در مـورد نـشانه هاى ظهور حضرت مهدى عليه السلام رسيده و در كتابهاى حديثى موجود است ، بر سه بخش قابل تقسيم است :
1ـ بخش نخست :
علايم و نشانه هاى عمومى است كه از انحرافات گسترده فكرى ، عقيدتى ، عملى و... كه در سـراسر جهان و كشورها و مراكز اسلامى پديد مى آيد و جامعه ها و تمدنهاى بشرى را آلوده مى كند، سخن مى گويد.
اين بخش از نشانهاها و علايم به ظهور آن گرامى ، پديدار و جهان گستر گردد.
2ـ بخش دوم :
عـلايـم و نشانه هايى است كه نزديك به ظهور امام مهدى عليه السلام پديدار مى گردد، امـا نـشـانگر اين نيست كه ظهور در همان سال خواهد بود، بلكه اينها انواع رخدادها و فتنه هـايـى هستند كه پس از صدور اين گونه روايات ، به تدريج در طى قرون و اعصار تا هنگامه ظهور، پديدار خواهند شد.
3ـ بخش سوم :
عـلايـم و نـشـانـه هـايـى اسـت كـه در هـمـان سـال ظـهـور آن اصـلاحـگـر بـزرگ يـا سـال پيش از ظهور آن بزرگوار، رخ خواهد داد كه اين بخش خود به دو بخش ، تقسيم مى گردد:
الف : بـخـش نـخـست ، علايم و نشانه هاى غير قطعى است و مفهوم آنها اين است كه رخ دادن آنها حتمى است ، بلكه ممكن است رخ دهد يا ندهد.
ب : بخش دوم ، علايم قطعى است كه ترديدناپذيرند و به طور حتم روى خواهند داد.
ايـن عـلايم و نشانه ها به طور كلى برخى از نظر مفهوم و معنا و پيام روشن و آشكارند و برخى در نهايت ابهام و اجمال و پيچيدگى .
بـسـيـارى از نـويـسندگان ، بويژه نويسندگان معاصر، اين را روايات پيش از ما آورده ، آنـهـا را تـفـسـيـر نـمـوده و طـبـق ديـدگـاه خـاص خـويـش ، بـه تـاءويـل آنـهـا پـرداخـتـه و بـر اسـاس آراى شـخـصـى خـود، آنـهـا را تحليل كرده اند.
مـن فكر مى كنم اينان توان ثابت اين آراء و ديدگاهها را در مورد روايات مورد اشاره ، نه از نظر علمى دارند و نه از نظر تاريخى . به همين جهت من جراءت و جسارت دنباله روى و پى جويى اين توجيهات ! يا اقتداى به آنان در ديدگاههاو تاءويلات روايات مورد بحث را نـدارم ، چرا كه پيام حقيقى آنها مبهم است و خدا و پيامبر و خاندان وحى و رسالت عليهم السلام به حقايق امور داناترند.
بجاست در اين مورد نمونه اى بياوريم :
مرحوم (مفيد ) در (ارشاد )، ضمن بحث در نشانه هاى ظهور مى نويسد:
...و نزول الترك الجزيرة و نزول الروم الرملة ...
1ـ شـرايـط كـنـونـى ، (تـركـهـا ) در ايـران ، در شـمـال عراق ، تركيه ، قفقاز و آذربايجان شوروى سكونت دارند، پس ‍ منظور از اين سخن چيست ؟ و اين تركها كيانند؟ روشن نيست .(409)
2ـ واژه (جزيره ) نيز كه در اين جمله آمده ، بسيار است ، كدام جزيره از جزيره هاى دنيا كه نژاد ترك در آن فرود مى آيد؟ آن جزيره كجاست ؟
3ـ اما (روم ) همه اروپاى كنونى را شامل مى گردد و روشن است كه تازه اروپاى امروز، داراى كـشورها و دولتهاى متعددى است و همه آنها هم جزو (روم ) قديم هستند، از اين روز، سـؤ ال ديـگـر ايـن اسـت كـه : (آيـا مـنـظـور از واژه روم ، اسـرائيـل بـاشـد؟ ) بدان اعتبار كه روميانى كه براى جنگ با مسلمانان در پيكار (موته ) آمدند در اردن و فلسطين كنونى سكونت داشتند؟
مـمـكـن اسـت مـقـصـود از واژه روم ، (آمريكا ) باشد چرا كه بيشتر آمريكاييها را مهاجرانى تشكيل داده اند كه از قاره اروپا رفته اند.
4ـ و نـيـز واژه هـاى (مـشـرق ) يـا (مـغـرب ) در روايـات مربوط به ظهور و بيانگر نـشـانـه هـاى ظـهـور، بـارهـا بـكـار رفـتـه اسـت ، سـؤ ال اين است كه منظور از مشرق و مغرب چيست ؟
خاور دور؟ يا خاور ميانه ؟
غـرب دور؟ يا مغرب عربى كه شامل كشورهاى (ليبى )، (تونس )، (الجزاير ) و مغرب و مراكش ‍ مى شود؟ كداميك ؟
5ـ هـمـچـنـيـن در روايات اين بخش واژه (بنوفلان ) آمده است ، با اين جمله : (الا اخبركم بآخر ملك بنى فلان ؟ ) منظور از (بنى فلان ) كيست ؟ يا كيانند؟
بـرخـى پـنـداشـتـه انـد مـقـصـود (بنى عباس ) است . با آگاهى بر اينكه اين سلسله ، مـنـقـرض شـده انـد و حـكـومـت بـيـدادگـرانـه آنـان ، در سـال 656 هجرى نابود گشته است ، آيا ممكن است بعضى سردمداران در كشورهاى عربى از نژاد و نسب آنان باشند؟
بـه هـر حـال مـا نـمـى تـوانـيم اين نامهايى را كه در اين روايات آمده به راز و رمز شباهت دارنـد، بشناسيم . و در توان خود نمى بينيم كه منظور از آنها را به طور دقيق دريابيم ؛ بـنـابـرايـن بهتر است اينگونه نشانه ها و علايم ظهور را همانگونه كه آمده است ترسيم كـنـيم . آينده خود با رخدادهايش ، اين واژه ها و كلمات را تفسير و مصاديق آنها را تبيين و در موارد شايسته آنها، تطبيق خواهد نمود.
اينك اين شما و اين هم نشانه هاى عمومى ظهور آن حضرت :
نشانه هاى عمومى ظهور
ايـن بـخـش از عـلايـم و نـشـانـه هـا كـه نـخـسـتـيـن بـخـش را تشكيل مى دهد بسيار است ، ما از همه روايات اين بخش ، تنها يك روايت را برمى گزينيم و بـه هـمـان يـك حـديـث بسنده مى كنيم آنگاه به تفسير و توضيح برخى از واژه هاى آن مى پردازيم .
از (نزل بن سبره ) آورده اند كه مى گويد: امير مؤ منان عليه السلام براى ما سخن مى گفت كه : نخست سپاس خدا را بجا آورد و او را ستود و بر پيامبر و خاندانش عليهم السلام درود فرستاد، آنگاه سه بار فرمود:
سلونى ـ ايها الناس ! ـ قبل ان تفقدونى ...
مردم ! تا مرا از دست نداده ايد، هر آنچه مى خواهيد بپرسيد.
(صعصعة بن صوحان ) بپا خاست و گفت :
يا اميرالمؤ منين ! متى يخرج الدجال ؟
چه زمانى (دجال ) خواهد آمد؟
فقال عليه السلام : اقعد، فقد سمع الله كلامك و علم ما ارادت ...
عـلى عـليـه السـلام فـرمـود: (بنشين ! خدا سخن تو را شنيد و منظورت را دانست ... براى خـروج (دجـال ) نـشـانـه هـا و عـلايمى است كه دسته دسته هر كدام پس از ديگرى روى خواهد داد اگر مى خواهى تو را از آنها آگاه سازم ؟ )
صعصعة پاسخ داد: (آرى ! اى امير مؤ منان ! )
فرمود: پس به خاطر بسپار و حفظ كن كه اينها علايم و نشانه هاى آن است :
...اءذا اءمات الناس الصلاة و اءضاعوا الامانة و استحلوا الكذب و اءكلوا الربا و اءخذوا الرشـا... و بـاعـوا الديـن بـالدنـيا واستعملوا السفهاء الارحام و اتبعوا الاءهواء و استخفوا بالدماء.
و كان الحلم ضعفا و الظلم فخرا و كان الاءمراء فجرة و الوزراء ظلمة و العرفاء خونة ، و القـراء فـسـقـة و ظـهـرت الزور واسـتـعـلن الفـجـور و قول البهتان و الاثم و الطغيان .
و حليت المصاحف و زخرفت المساجد وطويت المنارات و اكرم الاشرار و ازدحمت الصفوف و اخـتـلفـت الاهـواء ونـقـضـت العـهـود و اقـترب الموعود و شارك النساء ازواجهن فى التجارة حـرصا على الدنيا و علت اصوات الفساق واستمع منهم و كان زعيم القوم ارذلهم . واتقى الفاجر مخافة شره و صدق الكذب و اؤ تمن الخائن و اتخذت القيان والمعازف و لعن آخر هـذه الاءئمـة اولهـا و ركـبـت ذوات الفـروج السـروج و تـشـبـه النـسـاء بالرجال و الرجال بالنساء. و شهدشاهد من غير ان يستشهد و شهد الآخر قضاء الذمام بغير حـق عـرفه و تفقة لغير الدين ، و آثروا عمل الدنيا على الآخرة و لبسوا جلود الضاءن على قلوب الذئاب و قلوبهم اءنتن من الجيف و اءمر من الصبر، فعند ذلك ... الوحا...الوحا... ثم العجل العجل ...(410)
پاورقي
376- يـعـنـى هـر كس در شب جمعه امام حسين (ع ) را زيارت كند، همواره از هراسها در امان است .
377- نجم الثاقب ، داستان 31 و بحار الانوار، ج 53، ص 315.
378- بحارالانوار، ج 53، ص 175.
379- مصدر ياد شده .
380- بحارالانوار، ج 53، ص 177.
381- مصدر ياد شده .
382- در روايـتـى از امـام رضـا (ع ) آورده انـد كـه : (خـضـر عليه السلام از آب حيات نـوشـيـده و ايـنـك زنـده است و تا روز رستاخيز و دميده شدن صور، زنده خواهد بود. او هر سال در مراسم حج حاضر مى گردد و در عرفه مى ايستد و به دعاى مردم با ايمان آمين مى گـويـد و خـداوند بوسيله او و همراهى او تنهايى قائم ما را در دروان غيبتش ، برطرف مى كند و او به قائم ما مى پيوندد. ) اكمال الدين ، ج 2، ص 390.
و از حضرت صادق (ع ) آورده اند كه (...اما آن بنده صالح خدا (خضر ) خداوند، عمر او را نـه بـخـاطـر رسـالتـش طـولانـى گـردانـيـد و نـه بـخـاطـر كـتـابـى كـه بـدو نـازل كـند و نه بخاطر اينكه بوسيله او و شريعت او، شريعت پيامبران پيش از او را نسخ كند و نه بخاطر امامتى كه بندگانش بدو اقتدا نمايند و نه بخاطر طاعتى كه خدا بر او واجـب سـاخـتـه بـود، بـلكـه ، خـداى جـهـان آفـريـن ، بـدان دليـل كه اراده فرموده بود عمر گرامى قائم (ع ) در دوران غيبت او بسيار طولانى سازد و مـى دانـسـت كـه بـنـدگـانـش بـر طـول عـمـر او، ايـراد و اشـكـال خـواهند نمود، به همين جهت عمر اين بنده صالح خويش (خضر ) را طولانى ساخت كـه بـدان اسـتـدلال شـود و عـمـر قـائم (ع ) بـدان تـشـبـيـه گـردد و بـديـنـوسـيـله اشـكـال و ايـراد دشـمـنـان و بـدانـديـشـان بـاطـل گـردد... ) اكمال الدين ، ج ، 3، ص 357 و بحار الانوار، ج 51، ص 223.
383- سوره عنكبوت ، آيه 14.
384- تفسير برهان ، ذيل آيه شريفه و اكمال الدين ، ج 2، ص 523.
385- اكـمـال الديـن ، ج 1، ص 322 و 524 و مـعـجم احاديث الامام المهدى (ع )، ج 3، ص 192.
386- سوره صافات ، آيه 144 ـ 142.
387- تفسير كشاف ، ج 3، ص 311. چاپ دارالمعرفة ـ بيروت
388- تفسير بيضاوى ج 3، ص 471. چاپ مؤ سسه اعلمى ـ بيروت .
389- مـرحـوم صـدوق ، در سـال 381 از دنـيـا رفـت و سـاخـتمان موجود بر آرامگاه او در سـال 1238 تـجـديد و تعمير گشت و در همين تاريخ جسد او را تر و تازه يافتند. براى تـوضـيـح بـيـشـتـر بـه (روضات الجنات ) خوانسارى ، (قصص العلماء ) تنكابنى و (تنقيح المقال ) مامقانى مراجعه شود.
390- مـجـله مـصـرى المـقـتـطـف ، در شـمـاره سـوم سـال 1379 هـجـرى قـمرى در مقاله اى تحت عنوان : (آيا انسان مى تواند در دنيا جاودانه شود؟ )
391- امـام صـادق (ع 9 فـرمـود: (در زمـان نـوح ، مـردم 300 سال عرم مى كردند ) اكمال الدين ، ج 2، ص 523.
392- جـهـت اطلاع بيشت و دقيقتر رجوع شود به : كتاب گرانسنگ (خورشيد مغرب )، ص 240، تاءليف دانشمندان و نويسنده فرزانه و معاصر، محمد رضا حكيمى و كتاب (او خواهد آمد )، ص 89، هم چنين كتاب امام مهدى (ع ) حماسه از نور ) از شهيد صدر، (نويد امن و امان ) و (امامت و مهدويت )9 از آيت اله صافى ، (دير زيستى حضرت مهدى (ع ) از مـهـدى كـامران ، (منتظر جهان و راز طول عمر ) از سيد احمد علم الهدى ، (چند مقاله ) از عـلامـه طـبـاطـبـائى ، (مـهـدى (ع ) رهـبـر بـزرگـتـريـن انـقـلاب جهان ) از حسن شجاعان و (طول عمر امام زمان (ع ) از على اكبر مهدى پور.
393- بـراى تـوضـيـح بـيـشـتـر بـه : اكـمـال الدين ، ج 2، ص 523 به بعد و كتاب بحارالانوار، ج 51، ص 225 به بعد مراجعه شود.
394- فـايـة الاثـر، ص 463، اكـمال الدين ، ج 2، ص 378، بحارالانوار، ج 51، ص 151 و معجم احايث الامام المهدى عليه السلام ، ج 4، ص 186.
395- غـيبت شيخ طوسى ، ص 262 و كافى ، ج 1، ص 368، بحارالانوار، ج 53، ص 103 و معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام ، ج 3، ص 260.
396- غيبت شيخ طوسى ، ص 262 و كافى ، ج 1، ص 368، بحار الانوار، ج 53، ص 103 و معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام ، ج 3، ص 377.
397- غـيبت طوسى ، ص 262 و كافى ، ج 368، بحارالانوار، ج 52، ص 103 و معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام ، ج 3، ص 379.
398- اكـمـال الديـن ، ج 2، ص 644، فـرائد السـمـطـيـن و مـنـتـخـب الاثـر، ص 496، بحارالانوار، ج 52، ص 122 و معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام ، ج 4، ص 249.
399- اكـمال الدين ، ج 2، ص 645، بحار الانوار، ج 52، ص 123 و معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام ، ج 3، ص 75.
400- اكـمـال الديـن ، ج 2 ص 338، بـحارالانوار، ج 52، ص 146 و معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام ج 3، ص 403.
401- كافى ، ج 1، ص 336، بحارالانوار، ج 51، ص 150 و معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام ، ج 4،ص 138.
402- سوره عنكبوت ، آيه 3 ـ 5.
403- سوره نساء، آيه 165.
404- اكمال الدين ، ج 2 ص 352، بحارالانوار، ج 52، ص 148.
405- كـافـى ، ج 1، ص 337، اثبات الهداة ، ج 7، ص 31 و بحارالانوار، ج 53، ص 187.
406- بحارالانوار، ج 7، ص 59 و ج 52، ص 279.
407- كشف الغمه ، ج 3، ص 534، باب 4 و بحارالانوار، ج 52، ص 235.
408- غـيـبـت نـعـمـانـى ، ص 282، اثـبـات الهداة ، ج 7، ص 31 و عقد الدرر، ص 65 و بحارالانوار، ج 52، ص 290.
409- بحارالانوار، ج 52، ص 220.
410- اكمال الدين ، ج 2، 525 و 526.