(جـعـفـر جـريـان تـجـلى امـام مـهـدى عـليـه السـلام در نـماز بر پدر و دريافت نامه ها و امـوال شـيـعـيـان قـم ، را بـه رژيـم عـبـاسى گزارش كرد و بى درنگ خود خليفه غاصب ، دسـتور بازداشت سالار بانوان ، (نرجس ) همسر حضرت عسكرى عليه السلام را صادر كرد و از او فرزند گرانمايه اش حضرت مهدى عليه السلام را مطالبه نمود.
امـا او بـا درايـت وصـف نـاپـذير خويش از راه تقيه ، جريان را نپذيرفت . اما دستگاه از او دسـت بـرنـداشت و آن بانوى گرانمايه را به زندان (قاضى ) سامرا و تحت نظر او فـرسـتـاد تـا ضـمـن مـراقـبـت شـديـد از او، جـريـان را دنبال كند، اما خداوند، پس از مدتى كوتاه راه نجات او را فراهم آورد.(258)
راسـتى كه لعنت خدا بر رياست و جاه طلبى ابليسى و ميان تهى ! كه چگونه جنايتكاران در راه به دست آوردنش ، وجدان و دين و عقيده خويش را به قربانگاه مى فرستند و نفرين بـر هـر جـاه طـلبـى كـه فـرمـانـبـردارى و پـيـروى هـواى دل را گـردن نـهـد و آنـچـه نفس سركش دستور داد و برايش وسوسه چيد، بگويد و انجام دهد.
كاروان ديگرى از قم
جـعـفـر، هـمچنان بر گمراهى و حق ستيزى خويش پافشارى مى كرد و از ادعاى دروغين دست بـردار نـبود، اما ماجراها يكى پس از ديگرى رخ مى داد و بر رسوايى او مى افزود، از آن جمله رسوايى بزرگى بود كه با ورود كاروان ديگرى از قم به سامرا براى جعفر رقم خورد.
(على بن سنان موصلى ) از پدرش آورده است كه : هنگامى كه سالار ما حضرت عسكرى عليه السلام به ملكوت شتافت ، كاروانهايى از قم و ديگر نقاط ايران به سامرا رسيد. آنـان از شـهـادت غـمـبـار يـازدهـمـيـن امـام خـويـش ، هـنـوز بى اطلاع بودند و طبق برنامه ، امـوال و هـدايـا و نـامـه هـايـى از دوستداران خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله براى آن گرامى به همراه داشتند.
پـس از ورود بـه سـامـرا از بـيـت رفـيـع حـضـرت عسكرى پرسيدند كه خبر شهادت او را دريافت داشتند.
گفتند: (پس وارث او كيست ؟ )
جـاسـوسـان و بـرخـى سـاده انـديشان جعفر، برادر حضرت عسكرى عليه السلام را نشان دادنـد و گـفـتـنـد او اينك براى تفريح و گشت و گذار به همراه رقاصه ها و آوازه خونها، بر قايق سوار است و بر روى آبهاى (دجله ) سرمست و خوش است ....
كاروانيان وا رفتند و به يكديگر گفتند: (اين كار، در شاءن امام و پيشواى راستين شيعه نـيست ، برويم و اموال را به صاحبانش باز پس دهيم . ) اما (محمد بن جعفر حميرى قمى ) گـفـت : (نـه ! دوسـتـان مـى مـانـيـم تا او بازگردد و جريان آنگونه كه هست براى ما روشن شود. )
جـعفر، از تفريح خويش بازگشت و كاروانيان به حضورش رسيدند و پس از درود و سلام گفتند: (عالى جناب ! ما از قم آمده ايم و گروهى از شيعيان نيز همراه ما هستند، برنامه اين بـود كه گاه و بيگاه به ديدار حضرت عسكرى عليه السلام مفتخر مى شديم و اموالى را بـه عـنوان حقوق مالى خويش به آن حضرت تقديم مى كرديم ، اينك نيز اموالى آورده ايم .... )
جعفر گفت : (آن اموال كجاست ؟ )
پاسخ دادند: (همراه ما مى باشد )
گفت : (بياوريد! )
گفتند: (نه ! اين اموال با شرايطى تقديم مى گردد. )
گفت : (با چه شرطى ؟ )
پـاسـخ دادنـد: (بـرنـامـه در زمان حضرت هادى و عسكرى عليه السلام اينگونه بود كه دوسـتـداران و شـيعيان اهل بيت عليهم السلام اين اموال را به صورت بسته هاى كوچك جمع آورى مى كردند، آنگاه همه را در بسته بزرگى قرار مى دادند و آن را مهر مى كردند و ما هـنـگـامـى كـه بـه مـحـضـر حـضـرت عـسـكـرى عـليـه السـلام مـى رسـيـديـم ، آن حـضـرت قـبـل از ايـنـكـه آنـهـا را بـنـگـرد بـه مـا خـبـر مـى داد كـه كـل آن بـسـتـه بزرگ حاوى چند دينار است . و آنگاه در درون آن ، هر بسته اى از آن كيست و مـشـخصات و شمار هر كدام را پيش از گشودن ، بيان مى فرمود. اينك ! ما با همان برنامه اموال را به شما تقديم مى كنيم . )
جـعفر برآشفت و فرياد كشيد كه : (دروغ مى گوييد! و بر حضرت عسكرى عليه السلام برادر من ، ناروا مى بنديد، اين علم غيب است و جز خدا آن را نمى داند. )
كاروانيان با شنيدن سخنان او، به يكديگر نگريستند و در حيرت شدند، اما جعفر فرصت نداد و گفت : (اموال را بياوريد. )
آنـان بـا درايت و شناختى كه از امام عليه السلام و نشانه هاى امام و مقام والاى امامت داشتند گـفـتـنـد: (عـالى جـنـاب ! مـا كـارگـزاريم و امانتدار و نماينده مردم و امانت مردم را جز طبق بـرنـامـه اى كـه بـه حـضرت عسكرى عليه السلام مى سپرديم به شما نمى دهيم . اگر بـراسـتـى شـما امام پس از او هستيد بر ما روشنگرى كنيد، در غير اين صورت ما امانتها را بـه صـاحـبـان آنـهـا بـر مـى گـردانـيم تا خود تصميم بگيرند. ) و خانه جعفر را ترك كردند.
جـعـفـر بـه دربـار شـتـافـت و بـر ضـد آنـان شـكـايت برد و (معتمد ) خليفه عباسى كه در (سـامـرا ) بـود كـاروانـيـان را احـضـار كـرد و گـفـت كـه : اموال را به جعفر بدهند.
آنـان گـفـتـنـد: (عـالى جـنـاب ! مـا كـارگـزار مـردم هـسـتـيـم و ايـن امـوال امـانـت اسـت ، بـه مـا دسـتـور داده انـد آن را بـا شـرايـطـى تحويل دهيم ، با شرايطى كه به حضرت عسكرى عليه السلام تقديم مى داشتيم . )
رهبر رژيم (عباسى ) گفت : (آن برنامه شما چه بود؟ )
گـفـتـنـد: (امـام عـسـكـرى عـليـه السـلام نـخـسـت پـيـش از تـقـديـم امـوال بـه مـا خـبـر مـى داد كه مقدار آن چقدر است و دينارها و درهمها چگونه اند و هر كدام از بـسـتـه هـا از آن كـيـسـت و پـس از ايـن مـراحـل ، مـا اموال را به او تسليم مى نموديم . ما در گـذشـتـه بـارهـا بـه ديدار او مفتخر شده بوديم . و اين بار نيز به همان نيت و طبق همان برنامه آمديم كه با رحلت غمبار آن حضرت روبرو شديم ، اينك اگر اين مرد به راستى امـام و جـانـشـيـن حـضـرت عـسـكـرى عـليـه السـلام اسـت ، بـايـد هـمـان دليـل آشكارى را كه برادرش براى ما ارائه مى فرمود، ارائه كند، در غير اين صورت ما ناگزيريم اموال را به صاحبانش ‍ بازگردانيم . )
جعفر گفت : (اى امير مؤ منان ! اينها مردمى دروغ پردازند و به برادرم دروغ مى بندند اين سخن آنان در مورد برادرم غيب است كه ويژه خداست . )
خليفه عباسى گفت : (جعفر! اينان فرستاده و پيام رسانند و پيام رسان جز ابلاغ آشكار پيام ، مسئوليت ديگرى ندارد. )
و جعفر غرق در بهت و حيرت شد و ديگر پاسخ نيافت .
كاروانيان از فرصت بهره جست و از حاكم عباسى تقاضا كردند، ماءمورانى به همراه آنان گسيل دارد تا از آنجا خارج شوند و خليفه نيز پذيرفت .
اما پس از اينكه كاروانيان از شهر سامرا بيرون آمدند، بناگاه نوجوانى آراسته و بسيار خـويـش چـهـره كـه گـويـى از خـدمـتگذاران بيت رفيع امامت و ولايت بود سر رسيد و سران كـاروان را بـا نام و نشان صدا زد و گفت : (سالارتان ، حضرت مهدى عليه السلام شما را فرا خوانده است ، او را پاسخ دهيد. )
آنان پرسيدند: (شما سالار ما هستيد؟ )
گفت : (معاذالله !... من خدمتگذار او هستم ، بيايد تا شما را به ديدار او مفتخر سازم . )
كـاروانيان مى گويند: (به همراه او رفتيم تا به خانه حضرت عسكرى عليه السلام در آمـديـم ، در ايـن هـنـگـام ديـديـم فـرزنـدش (قـائم آل مـحـمـد ) صلى الله عليه و آله سالارمان ، بر تختى نشسته ، چنانكه گويى پاره ماه است و بر قامت زيبايش لباس سبز رنگى است .
بـر او درود گـفـتيم و آن گرامى پاسخ داد و آنگاه بدون اينكه ما چيزى بگوييم ، شروع كرد از اموال و نامه ها و بسته ها. همه و همه را و هر آنچه به همراه داشتيم ، همانگونه كه حضرت عسكرى عليه السلام وصف مى فرمود، از همه خبر داد.
سپاس خداى را گفتيم و بى اختيار در برابر اين موفقيت ، پيشانى سجده در برابر خداى بـر زمـيـن نـهـاديـم و به حجت خدا عرض اخلاص كرديم و امانتهاى مردم را تقديم محضرش نـمـوديم . آن گرامى پذيرفت و دستور داد از آن پس ‍ حقوق مالى خويش را نه به سامرا، بلكه به بغداد ببريم . او در آنجا نماينده اى خواهد گزيد و بوسيله او نامه هاى مردم را پاسخ خواهد داد.
تـصـمـيـم بـه خـداحـافـظى گرفتيم كه آن حضرت مقدارى (حنوط ) و يك جعفر قمى ) عـنايت كرد و فرمود: (خداوند، پاداش تو را زياد گرداند. ) و اين كنايه از اين بود كه بـزودى بـه سـراى بـاقى خواهى شتافت ، اما مورد آمرزش خواهى بود و شگفتا كه در راه بـازگـشـت ، به گردنه همدان نرسيده بوديم كه محمد بن جعفر قمى ، دار فانى را وداع گفت . )(259)
و پـس از آن تـاريـخ نـيـز هـمـانـگـونـه كـه حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام فـرموده بود، امـوال بـه بغداد مى رفت و به نمايندگان آن حضرت تقديم مى شد و آنان نيز نامه ها و نشانه هايى از دوازدهمين امام نور را براى دوستداران و شيعيان او مى آوردند.
نكته جالب
مرحوم صدوق در كتاب ارزشمند خود، پس از ترسيم اين روايت مى نويسد:
(ايـن روايـت ، نشانگر اين واقعيت است كه خليفه غاصب عباسى هم از مقام شامخ امت و ولايت آگاه بود و هم از شخصيت و جايگاه رفيع آن ، به همين جهت هم از كاروانيان دست برداشت و بـه آنـان فـشـار نـيـاورد تـا اموال را به جعفر تسليم نمايند، چرا كه او بر اين انديشه پليد بود كه مساءله امامت و جانشينى حضرت عسكرى عليه السلام مخفى بماند و به دست فـرامـوشـى سـپرده شود تا شايد مردم بسوى فرزند گرانمايه اش حضرت مهدى عليه السلام راه نيابند و او را نشناسند. )
شـاهـد بر اين تحليل ، از جمله اين است كه : (جعفر كذاب ) 20 هزار دينار رشوه بسوى خليفه برد و گفت : (تقاضاى من اين است كه مرا به جانشينى برادرم نصب فرماييد. )
كه او با صراحت گفت : (جعفر! بدان كه مقام معنوى و الهى برادرت در دست ما نبود بلكه بـه دسـت خـدا و از سـوى او بـود. مـا بـا هـمه قدرت و امكانات و فشار و سانسور كوشش كـرديـم تـا مـوفـقـيـت شامخ او را درهم كوبيم و او را از آن جايگاه معنوى رفيع ، به زير كـشـيـم ، امـا خـدا هر روز او را اوج بخشيد، چرا كه او جان از هواها، پاكيزه داشت و سراسر غـرق در عـبـادت و بـنـدگى و دانش و تقوا و پرواپيشگى و ديگر ارزشهايى بود كه خدا به او ارزانى داشته بود.
ايـنـك ! اگـر تـو در نـظرگاه شيعيان او، اين موقعيت معنوى و الهى را دارى ، نيازى به ما نداشته باش و اگر آنچه برادرت داشت ، فاقد آنى ، از ما كارى ساخته نيست بيهوده خود را معطل نساز! )(260)
نكاتى از روايت
از ايـن روايـت طـولانـى كه شبيه روايت نخست است ، نكاتى دريافت مى گردد كه شايسته است بدانها اشاره شود:
1 - نـكـتـه اول : اصرار نابجاى گروهى بر اين مطلب بود كه جعفر را به عنوان جانشين حضرت عسكرى و امام عليه السلام براى جامعه اسلامى جا بزنند.
چـرا كـه اين گروه بدانديش ، اين عنصر آلوده را كانديد امامت كردند با اينكه او به ضد ارزشـهـا آلوده بـود و شـرايـط و ويـژگـيهاى اين مقام والا را بكلى فاقد بود. همه موانع موجود بود بى آنكه در او تناسبى براى احراز اين موقعيت مقدس و شامخ باشد.
ايـن گـروه ، چـه اصـرارى داشـتـنـد بـا ايـنـكـه شـكـسـت شـرم آور او را در هـمـه مـراحـل ديـده و عقب نشينى او را در برابر تجلى حضرت مهدى عليه السلام نگريسته و از دست دادن روحيه او را در برابر كاروان و كاروانيان ، همه را، خود شاهد بودند.
با همه اينها، چه نقشه اى در كار بود كه او را به عنوان امام جا بزنند؟ انگيزه اين گروه در پافشارى بر امامت اين عنصر رسوا و بدنام و وامانده چه بود؟
2ـ نـكـتـه ديـگـر ايـن اسـت كـه (جـعفر ) به آسانى سخن كاروانيان را پيرامون حضرت عسكرى و خبر دادن او از اموال و نامه ها پيش از دريافت و گشودن آنها... همه را دروغ شمرد و به شيعيان نسبت دروغگويى داد، چرا كه در برابر درايت و هوشمندى و منطق آنان وامانده بود.
اگـر او فـاقـد ويـژگيهاى امام راستين و جاهل بر آنها بود، چرا آن ويژگيها را از حضرت عسكرى (عليه السلام ) نفى مى كرد؟
و آنـگـونـه رسـوا و شـرم آور دوسـتـداران آگـاه و بـاايـمـان اهل بيت (عليه السلام ) را دروغگو مى پندارد.
آيا بهتر نبود به ناآگاهى خويش در قلمرو دانش امامان نور (عليه السلام ) و ويژگيهاى آنـان اعـتـراف نـمـايـد و بـه جـاى حـق سـتـيـزى ، نـادانـى خـويـش را در ايـن مـوضـوعات و مـسايل ، مردانه و آشكارا اعلان كند تا مجبور نگردد براى رسيدن به آرزوهاى شيطانى و هواهاى نفسانى ، حقيقت مسلم عقيدتى و دينى را انكار نمايد؟
3ـ او هـرگـز شايستگى دخالت در بيت المال را نداشت و اين را خود مى دانست با اين وصف بـه كـاروانـيـان دسـتـور مـى داد كه اموال مردم را به او تسليم نمايند و اين نشانگر بى پـروايـى او از حـرام خـوارگـى و عـدم اجـتـنـاب او از مـحرمات خداست و چه بسا اگر هم آن اموال را مى گرفت ، همه را در راه مى خوارگى و بى بندوبارى خويش مصرف مى كرد.
4ـ نـكـتـه ديـگـر: يـارى خـواستن جعفر از سردمدار خودكامه و بيداد پيشه عباسى بر ضد شيعيان است كه او نيز پاسخ مثبت مى دهد و اين نيز از عجايب روزگار است .
حـاكـم بـيـدادگـر عـبـاسـى بـه كـاروانـيـان دسـتـور مـى دهـد كـه امـوال خـويـش را به جعفر تحويل دهند، آيا انگيزه اين فرمان ظالمانه ، محبت به جعفر است يا اعتراف به امامت دروغين او به منظور بدنام و زشت جلوه دادن چهره زيبا و ملكوتى امامان راسـتـيـن و آلوده ساختن قداست و طهارت مقام شامخ امامت و درهم كوبيدن ويژگيهاى معنوى و الهى آن ، دگرگون ساختن اين مقام والا و ممتاز در جامعه تشيع است ؟ كداميك ؟
كـاش ، رسـوايـى همينجا پايان مى پذيرفت و جعفر به همين اندازه از فجايع ، بسنده مى كرد، اما او به اين حد قناعت نكرد بلكه بسوى رژيم عباسى رفت تا با آنان مذاكره كند و پـيـشـنـهـاد كـرد كـه 20 هزار دينار به رژيم رشوه دهد تا آنان متقابلا به امامت دروغين او اعـتـراف نـمـايـند و راستى ! نگونبختى را تماشا كن ! ببين ، باين وامانده نادان ، چگونه بـراى تـثـبيت مقام و تحكيم موقعيت خويش ، به هر وسيله شكست خورده و پوسيده اى چنگ مى اندازد؟
و چگونه گمراهان و گمراهگران را به يارى و پشتيبانى مى گيرد.
چگونه براى درهم كوبيدن حق ، از باطل مدد مى طلبد و چگونه هدف شيطانى و دوزخى او هر وسيله اى را برايش ‍ مباح مى سازد.
من از عملكرد زشت و شگردهاى گمراهانه جعفر، تعجب نمى كنم ، چرا كه در روزگار خويش ، نـظـيـر او را بـسـيار ديده ام كه چگونه بخاطر فقدان پايگاه مردمى و خوشنامى و بلند آوازگـى و رانـده شـدن از جـامـعـه ديـن بـاوران و ديـنـداران ، دسـت بـيـعـت بـه سردمداران تجاوزكار مى دهند تا آنان نيز در برابر، به اندك امتيازات مادى و برخورداريهاى ناچيز آنـان اعـتـراف نـمـايـنـد و مـوقعيت كاذب آنان را به ظاهر ارج گذارند و آنان را به بازى بگيرند.
5ـ و آخرين نكته در اين مورد اين است كه : حاكم بيدادگر عباسى درمى يابد كه همكارى او با جعفر، نه چاره ساز است و نه كمترين ره آورد را براى رژيم به بار مى آورد، چرا كه اصـل اسـاسـى امـامـت از ديـدگـاه شـيـعـه ، بـه گـونـه اى جـامـع الاطـراف و تـمـام عيار و كامل و روشن و به هم پيوسته است كه نمى توان با آن بازى كرد و آن را از محتواى غنى و مترقى يا روند عادلانه و الهى آن ، منحرف ساخت .
بـه هـمـيـن جـهت هم ، صلاح ديد كه از انديشه نخست خويش كه همكارى با جعفر براى درهم كـوبـيـدن امـامـت و جـامـعـه تـشـيـع بـود دسـت بـردارد و حـق را بـه كـاروانـيـان بـدهـد و بگويد: (جعفر! اينها فرستاده و پيام رسانند و پيام رسان جز رسانيدن پيام مسئوليتى ندارد. ) و بدين سان با اين سخن سردمدار عباسى ، درهاى اميد كاذب به روى جعفر بسته شد و كاخ پوشالى اميد و آرزوهاى شيطانى اش از همان لحظه فرو ريخت .
كـاروانـيـان ، از شـرارت جعفر و دوستان مى ترسند و از خليفه عباسى مى خواهند كه امنيت آنـان را بـراى خـروج از سـامـرا تـضـمـيـن كـنـد و او نـيـز مـى پـذيـرد و مـاءمـورانـى گسيل مى دارد تا آنان به سلامت بروند.
ديـگـر از حـيـرت و سـرگـردانـى وصـف نـاپذيرى كه در مورد امام راستين پس از حضرت عـسـكـرى (عـليـه السلام ) بر سر آنان سايه افكنده بود، مپرس ! در انديشه بودند كه ايـنـكـه چـه كـنند و چگونه پيش از شناخت امام واقعى و جانشين حضرت عسكرى به ايران و شهر خويش ، قم ، بازگردند؟
اينجا بود كه لطف الهى شامل حال كاروانيان شد و آنان را از سرگردانى نجات بخشيد و از آن ورطه هولناك ، رهايى داد.
فـرسـتاده حضرت مهدى (عليه السلام ) سر رسيد و آنان را با نام و نشان صدا زد و همه را بـه قرارگاه نور و به ديدار دوازدهمين امام معصوم (عليه السلام ) مفتخر ساخت . معماى پيچيده آنان گشوده شد و پرده هاى سياهى و تباهى كنار رفت و حيرت و سرگردانى رخت بربست .
پـس از ايـن هـمـه ، بـاز هـم جـعـفر ادعا كرد كه تنها وارث بردارش حضرت عسكرى (عليه السـلام ) اسـت و بـديـنـوسـيـله به مبارزه با وجود گرانمايه فرزند او، امام مهدى (عليه السـلام ) پـرداخـت . مـنـكـر پـسـر داشـتـن بـرادر گـرديـد و هـمـه اموال و هستى و امكانات مادى را برد و خورد و پيشگويى امام حسين (عليه السلام ) در مورد امام دوازدهم كه به مردى از يمن فرموده بود، تحقق يافت .
آن سـخـن ايـن بـود كـه : قائم هذه الامة هو التاسع من ولدى و هو صاحب الغيبة و هو الذى يقسم ميراثه و هو حى .(261)
يـعنى : قائم اين امت ، نهمين فرزند معصوم من است . او غيبت طولانى دارد و وجود گرانمايه اش زنده و موجود، ميراث او را فريبكاران تقسيم مى كنند و مى خورند.
سرانجام جعفر
مورخان و محدثان در مورد فرجام جعفر، ديدگاه متفاوتى دادند. برخى بر اين عقيده اند كه : سـرانـجـام تـوبه كرد و از گمراهى خويش بازگشت و در صراط مستقيم قرار گرفت و انحراف و گناه خويش را دريافت ....
تـنها دليل آنان نيز توقيع مباركى است كه در پاسخ پرسش (اسحاق بن يعقوب ) از سوى آن گرامى رسيده است . در آنجا مى فرمايد:
و اما سبيل عمى جعفر و ولده ، فسبيل اخوة يوسف .(262)
يعنى : اما راه عمويم جعفر و فرزندانش ، هم چون راه برادران يوسف بود.
در اين بيان حضرت مهدى (عليه السلام ) كار جعفر را به عملكرد ظالمانه برادران يوسف تشبيه مى كند.
امـا جـاى سـؤ الى بـاقـى اسـت كـه : (چـگـونـه از ايـن جـمـله آن حـضـرت ، توبه جعفر و پذيرفته شدن توبه او را سوى خدا دريافت مى گردد؟ )
برادران يوسف پس از روشن شدن عملكرد ظالمانه خويش صميمانه گفتند:
يـا ابـانـا! اسـتـغـفـر لنـا ذنـوبـنـا انـا كـنـا خـاطـئيـن قال سوف استغفر لكم ربى انه هو الغفور الرحيم .(263)
يعنى : اى پدر! براى گناهان ما، طلب آمرزش كن كه ما گناهكار بوديم . و پدرشان گفت : بـه زودى از پـروردگـارم براى شما آمرزش خواهم خواست كه او آمرزنده و بخشايشگر است .
امـا از تـوقـيـع مـبـارك ، عـملكرد ظالمانه جعفر دريافت مى گردد كه به عملكرد برادران يـوسـف تـشـبيه شده و توبه جعفر دريافت نمى گردد و روح و جان سخن براى ما مشخص نيست . (والله العالم . )
نواب خاص
پست بسيار خطير و پراهميت
نمايندگى و سفارت آن حضرت ، از پستها و مسئوليتهاى بسيار خطير و پر اهميت شناخته شده است و اين مقام والا، تنها برازنده كسى است كه كران تا كران وجودش از ويژگيها و ارزشـهـا، آراسـتـه بـاشـد، از ويـژگـيـهـايـى : چـون ايـمـان خـلل نـاپـذيـر، امـانـتدارى به مفهوم واقعى آن ، تقوا پيشگى و پرهيزكارى ، راز دارى و پـوشـيده داشتن امورى كه بايد نهان بماند، دخالت ندادن راءى و نظر شخصى خويش در امـور خـاص بـه آن حـضـرت ، اجراى دستورات و تعليمات رسيده از جانب مقام والاى امامت و ولايت راستين و ديگر ارزشها و ويژگيها و شرايط....
روشـن اسـت كـه نـيـابـت خـاص آن حـضـرت از نـيـابـت عـام كـه مـجتهد جامع الشرايط از آن برخوردار است ، مسئوليتى بس برتر و خطير است ، گرچه در دومى نيز اجتهاد به مفهوم حـقـيـقـى كـلمـه ، هـمـراه ويـژگـيـهـايـى چـون : عـدالت در مـيـدان عمل ، مخالفت واقعى با هواى نفس ، التزام و تمسك خالصانه به معيارها و موازين شرعى در ابـعـاد گوناگون حيات ، پروا پيشگى و درست انديشى و ژرف نگرى و شناخت عميق و ديگر شرايط، در درجه بسيار والا و گسترده اى ، ضرورى است .
مـا در ايـنـجـا در نظر نداريم وارد اين بحث شويم و هدف در اينجا تنها سخن از چهار سفير ويـژه دوازدهـمـيـن امـام نـور (عـليـه السـلام ) و بـيوگرافى فشرده اى از آن شايستگان و فرزانگان است .
نخستين سفير
نـام بلند آوازه نخستين سفير امام مهدى (عليه السلام ) (عثمان بن سعيد ) بود و كينه اش (ابـو عـمـرو ) و لقـبـهـاى پـر افـتخارش عبارتند از: (عمرى ) (اسدى ) (عسكرى ) (سمان ) (زيات ).
دليل سه لقب ، از پنج لقب ، روشن است كه انتساب به بنى اسد و منطقه نظامى سامرا و خـانـوادگـى اسـت ، امـا دو لقـب ديـگر بدان جهت به او داده شد كه در آن جو وحشت و ترور حاكميت استبداد عباسى ، به منظور تقيه و پوشش داده به سفارت خويش از جانب امام عصر (عليه السلام ) تجارت روغن مى نمود و آن مسئوليت خطير را در اين پوشش ‍ به انجام مى رسـانـيـد. شـيـعـيان به سوى او مى رفتند و اموال ، حقوق ، نامه ها و پرسشهاى خويش از دوازدهـمـيـن امـام نـور (عـليـه السـلام ) را، بـه او تـحـويـل مى دادند و آن مرد با درايت و پر شهامت و اخلاص ، آنها را به گونه اى خاص ، گـاه بـا قـرار دادن در ظـرفـهـا و پـوسـتـهـاى مـخـصـوص حمل آب و روغن ، به سوى حضرت مهدى (عليه السلام ) مى فرستاد تا دشمن و جاسوسان پى نبرند.
او افـتـخـار خـدمـت به امام هادى (عليه السلام ) را نيز در پرونده زندگى شايسته خويش داشت و از يازده سالگى به اين افتخار نائل آمد و اين نشانگر اوج هوشمندى ، خردمندى ، رشـد فـكـرى ايـن نـوجـوان و ديـگـر ويژگيهاى او همچون : عدالت ؛ امانتدارى ، درستى و شـايـسـتـگـى او اسـت و راسـتـى كـه : (خـداونـد هر كس را خواست به لطف خويش مفتخر مى سازد. )
(احمدبن اسحاق ) كه از فرزانگان است آورده است كه : از حضرت هادى (عليه السلام ) پـرسـيـدم : (سالارم ! با چه كسى رابطه برقرار كنم و از چه كسى تعاليم و پيامهاى شما را بگيرم و گفتار چه كسى را بپذيرم ؟ )
امام هادى (عليه السلام ) فرمود:
العـمـرى ثـقـتـى ، فـمـا ادى اليـك عـنـى فـعـنـى يـؤ دى و مال قال لك عنى فعنى يقول ، فاسمع له واطع ، فانه الثقة المامون .(264)
(عـمرى ) مورد اعتماد من است ، هر آنچه از من بسوى شمار آورد از ما آورده است و آنچه از من گفت براستى از من مى گويد. پس ، بشنو و اطاعت كن ! چرا كه امين و مورد اعتماد است .
(عـمـرى ) ايـن فـرزانـه روزگـار، پـس از شـهـادت حـضـرت هادى (عليه السلام ) به افتخار ديگرى مفتخر گرديد و نمايندگى و وكالت خاص حضرت عسكرى (عليه السلام ) را، خداوند روزى او ساخت .
از امام عسكرى آورده اند كه به جناب احمدبن اسحاق فرمود:
العـمـرى وابنه . ثقتان ، فما اديا اليك عنى فعنى يؤ ديان و ما قالا لك فعنى يقولان فاسمع لهما واءطعهما، فانهما الثقتان المامونان .(265)
عـمـرى و پسرش هر دو ثقه و مورد اعتمادند، هر آنچه از سوى من براى تو آوردند ترديد مكن كه از سوى ماست و هر چه مى گويند از جانب ماست . بنابراين سخنان آن دو را بشنو و پيروى آنان نما و بدان كه هر دو امين و مورد اعتمادند.
حـضـرت عـسـكـرى (عـليـه السـلام ) نـامـه اى طـولانـى بـه (اسـحـاق بـن اسـمـاعـيـل نـيـشـابورى ) مرقوم داشته اند، فرازى از آن نامه در مورد جناب (عثمان بن سعيد عمرى ) است كه مى فرمايد:
... فـلا تـخـرجن من البلدة حتى تلقى العمرى (رضى الله عنه برضاى عنه ) و تسلم عـليـه و تـعـرفـه و يـعـرفـك ، فـانـه الطـاهـر الامـيـن ، العـفـيـف ، القـريـب مـنـا و الينا....(266)
شما از شهرك حركت نكن تا با (عمرى ) ملاقات كنى و بر او سلام نمايى ، هم تو او را بـشـنـاسـى و هـم شـمـا را، چـرا كـه او شـخـصيتى پاك و امين و عفيف و به ما خاندان وحى و رسالت ، بسيار نزديك است .
و نيز از محمدبن اسماعيل و على بن عبدالله سجستانى آورده اند كه :
مـا دو نـفر در سامرا به محضر حضرت عسكرى (عليه السلام ) شرفياب شديم و در همان هـنـگـام گـروهـى از دوستداران و شيعيان آن حضرت در خدمتش بودند كه (بدر ) يكى از كـارگـزاران بـيـت رفيع امامت وارد اطاق شد و گفت : (سالار من ! گروهى درب خانه هستند كه گرد و غبار سفر بر سر و چهره دارند. )
حضرت عسكرى (عليه السلام ) به حاضران فرمود:
(ايـنـان دسـتـه اى از شـيـعيان ما از (يمن ) هستند... ) تا به (بدر ) فرمود: (برو عثمان بن سعيد عمرى را بياور! )
طولى نكشيد كه (عمرى ) آمد و حضرت عسكرى (عليه السلام ) به او فرمود:
امـضـن يـا عـثـمـان ! فـانـك الوكـيـل والثـقـة المـامـون عـلى مـال الله واقـبـض مـن هـولاء النـفـر اليـمـنـيـيـن مـاحـمـلوه مـن المال ...
عـثـمـان بـن سـعـيـد! شـمـا وكـيـل مـن هـسـتـى و مـردى امـيـن و مـورد اعـتـمـاد بـر امـوال خـدا، بـرو از ايـن گـروه كـه از (يـمـن ) آمـده انـد و امـوالى آورده انـد تحويل بگير...
آنـگـاه مـا گـفـتـيـم : (سـالار مـا! سـوگند كه عثمان بن سعيد از بهترين شيعيان شماست ، تـقـاضـا مـى كـنـيـم ديـدگـاه خـود را در مـورد مـوقـعـيـت او بـيـان فـرمـايـيـد. آيـا او وكيل و نماينده و مورد اعتماد شما در دريافت اموال هست يا نه ؟
حضرت عسكرى (عليه السلام ) فرمود:
نـعـم ... واشـهـدوا عـلى ان عـثـمـان بـن سـعـيـد العـمـرى وكـيـلى و ان ابـنـه مـحـمـدا وكيل ابنى مهديكم .(267)
آرى ! شـاهـد بـاشـيـد كـه عـثـمـان بـن سـعـيـد عـمـرى ، وكيل من است و پسرش محمد بن عثمان ، وكيل پسرم مهدى شما (امت پيامبر) است .
و نـيـز از گـروهـى از شـيـعـيان روايت شده است كه : ما بطور گروهى به محضر حضرت عسكرى (عليه السلام ) شرفياب شديم تا از حجت خدا پس از آن جناب بپرسيم ، در حالى كـه 40 نـفـر در مجلس حضور داشت ، (عثمان بن سعيد عمرى ) بپاخاست و گفت : (پسر پيامبر! از موضوعى بزرگ مى خواهم بپرسم كه شما از من بدان آگاه ترى . )
امام عسكرى برخاست و فرمود: (بگويم براى چه اينجا گرد آمده ايد؟ )
گفتيم : (آرى ! اى پسر پيامبر! )
فرمود: (آمده ايد از امام راستين پس از من سؤ ال كنيد. )
پاسخ داديم : (آرى ! )
در ايـن هـنـگـام بـه دسـتور امام عسكرى (عليه السلام ) پسرى همانند پاره ماه وارد شد كه شـبـيـه تـريـن مـردم به امام عسكرى (عليه السلام ) بود و امام (عليه السلام ) خطاب به گروه فرمود:
هـذا امـامكم من بعدى و خليفتى عليكم اطيعوه و لاتتفرقوا من بعدى فتهلكوا فى اءديانكم .
اءلا! وانكم لا ترونه بعد يومكم هذا حتى يتم له عمر، فاقبلوا من عثمان ما يقوله و انتهوا الى اءمره واقبلوا قوله ....(268)
ايـن امـام شـمـا مـردم پـس از مـن و جـانـشـيـن من ، در ميان شماست . از او اطاعت كنيد و پس از من پراكنده مشويد كه در دينتان به هلاكت خواهيد رسيد.
بـهـوش بـاشـيـد كـه امـروز به بعد، ديگر تا پايان دوران (غمبار) غيبتش ، او را نخواهيد ديد، از اين رو آنچه عثمان بن سعيد از او براى شما خبر آورد، بپذيريد و از هشدار او باز ايستيد و گفتارش را قبول كنيد.
و نـيـز در بحث ولادت حضرت مهدى (عليه السلام ) آورديم كه امام عسكرى (عليه السلام ) پـس از ولادت فـرزنـدش ، بـه عـثـمـان بـن سـعـيـد عـمـرى دسـتـور داد كـه هـزاران رطل گوشت و نان بخرد و در ميان تهيدستان تقسيم نمايد و تعدادى گوسفند به سلامتى حضرت مهدى (عليه السلام ) عقيقه نمايد.
جناب عثمان بن سعيد در بغداد مى زيست و به شهر تاريخى سامرا به منظور ديدار دو امام گرانمايه حضرت هادى و عسكرى (عليه السلام ) بسيار سفر مى كرد. از برخى روايات دريـافـت مـى گـردد كـه جـنـاب (عـمـرى ) در مـراسـم غـسـل و كـفـن و دفـن حـضـرت عـسـكـرى (عـليـه السـلام ) حـضـور داشـت ، امـا مـبـاشـر غـسـل ، حـضـرت مـهـدى (عـليـه السلام ) بود چرا كه امام معصوم را جز امام و معصوم ديگر، غـسـل نـمـى دهـد. ايـن عـقـيـده اسـتـوار مـاسـت ، گـرچـه تـاريـخ در مـورد غسل دادن حضرت مهدى (عليه السلام ) بر پيكر پاك پدرش ، از بيان حقيقت كوتاهى كرده است .
پـس از رحـلت امـام يـازدهم ، حضرت مهدى (عليه السلام ) جناب عمرى را در وكالت ابقا و به سفارت خويش ‍ برگزيد. بر اين اساس است كه او نخستين سفير و نايب محبوب دلها، رابـط مـيـان او و شـيـعـيـان و دوسـتـانـش در رسـانـيـدن نـامـه هـا و مـسـايل و حل مشكلات آنهاست و شماره ديدارها و افتخار تشرف او به پيشگاه حضرت مهدى (عليه السلام ) و چگونگى ديدارها و اندازه ملاقاتهاى او را كه روزانه ، هفتگى ، ماهانه و يا براساس شرايط و نياز، صورت مى گرفته است ، اينها را فقط خدا مى داند. تنها او مـى دانـد كـه جـنـاب عمرى در روزگارى كه ميليونها شيعه از افتخار ديدار يار و توفيق زيارت آن گرامى محروم بودند، چقدر به زيارت او مفتخر گشته است .
آرى ! امانتدارى و مصلحت ، او را ملتزم مى ساخت كه اين راز را براى مردم آشكار نسازد تا با صاحبش بماند و دفن گردد، يا خبر برخى از ديدارها، پس از رحلت او آشكار گردد.
براى نمونه
در روايـت اسـت كـه عـبدالله بن جعفر با جناب عمرى ، پس از رحلت حضرت عسكرى (عليه السلام ) ملاقات كرد و ضمن سوگند دادن به او گفت : (تو را به حرمت حق و به حرمت دو امـام گـرانـمـايـه ، حـضـرت هـادى و عـسـكـرى كـه تـو را مـورد اعـتـماد خويش مى شناختند، سوگندت مى دهم كه بگويى ، آيا فرزند حضرت عسكرى ، صاحب الزمان را ديده اى ؟ )
جناب (عمرى ) سخت گريست و در برابر اصرار بسيار او، از او پيمان گرفت كه تا او در قيد حيات است به كسى نگويد. آنگاه فرمود: (آرى ! آن محبوب دلها را بسيار ديده ام .... )(269)
كـوتـاه سـخـن ايـنـكـه : (عـمـرى ) از نـوابـغ روزگـار بـود، هـم در مـيـدان تـعـقـل و تـفـكـر و هـم در ديـگـر مـيـدانـهـا، بـايـد امـتـيازات خاص او همچون تقوا پيشگى ، پرهيزكارى ، امانت و ديگر ارزشها و ويژگيهايى را كه او را به مقام والاى نيابت عامه و خـاصـه اوج بـخـشيد، اينها را نيز بر نبوغ فكرى و عقلى او افزود و گفت : (گوارا باد بر صاحبان نعمت ، نعمتهايشان ! )
آرى ! او از جـوانـى و پـيـش از آن ، بـه افـتـخـار سـعادت و شرافت خدمت امامان نور (عليه السلام ) نايل آمد و تا آخرين لحظات زندگى غرق در اين نيكبختى و افتخار بود.
تـرديـدى نيست كه سه امام گرانقدر، او را پس از آزمايش به اين مسئوليت خطير و جايگاه رفيع برگزيدند، چرا كه ويژگيهاى لازم را در او يافتند و حضرت مهدى (عليه السلام ) به او دستور داد فرزندش (محمد بن عثمان ) را پس از خود بجاى خويش نصب كند تا كارها را سر و سامان دهد و نقش حساس پدر را ايفا نمايد.
دومين سفير خاص
دومين نايب خاص حضرت مهدى (عليه السلام ) در عصر غيبت كوتاه مدتش ، (محمدبن عثمان ) بـود. او كـيـنـه اش ابوجعفر و به لقب (عمرى )، (عسكرى ) و (زيات ) خوانده مى شد.
از بـهره ها و نعمتهاى بزرگ جناب (عثمان بن سعيد ) در زندگى پر افتخارش از جمله ايـن بـود كـه خـداوند فرزند شايسته اى به او روزى ساخت كه در ويژگيها و امتيازات و فضايل اخلاقى ، بسان پدر بود.
و در صـفـحـات گـذشـتـه تـرسـيـم گرديد كه حضرت عسكرى (عليه السلام ) تصريح فرمود كه : (عمرى و فرزندش ، هر دو مورد اعتماد ما هستند. )
و نيز فرموده : (پسرش محمد، وكيل پسرم ، مهدى شما، خواهد بود. )
گزينش سفير دوم ، از اين رو بود كه حضرت مهدى (عليه السلام ) (محمد ) را به جاى پـدر بـرگـزيـد تا همان نقش حساس و اساسى را كه پدرش در دوران پر افتخارش به عـهـده داشـت ايـفـا كـنـد و طـى نـامه هاى متعددى به بزرگان شيعه ، به همه اطلاع داد كه (محمد ) را به عنوان نايب دوم ، برگزيده است .
از جـمـله ايـن نـامـه هـا، نـامـه مباركى است كه آن گرامى به (محمد بن ابراهيم مهزيار ) مرقوم داشته است كه از جمله مرقوم مى فرمايد:
والابن (وقاه الله ) لم يزل ثقتنا فى حياة الاب (رضى الله عنه و ارضاه و نضر وجهه ) يـجـرى عـنـدنـا مـجـراه ويـسـد مـسـده و عـن امـرنـا يـاءمـر الابـن و بـه يعمل ، تولاه الله فانته الى قوله ....(270)
پـسـر جـنـاب (عـثـمـان بن سعيد )، (محمد )، كه خداى نگاهدار او باد! همچنان به انجام مسئوليت خطير او همت مى گمارد و جاى خالى او را در خدمت به حق و عدالت ، پر مى كند. او نـيـز چـون پـدرش كـه خـداى از او راضـى بـاد!... دسـتـورات مـا را بـيـان مى كند و بدان عـمـل مـى نـمـايـد، خـداى او را دوسـت بـدارد. از ايـن رو سـخـن او را بـشـنـو و اوامـر او را امتثال نما!...
جـنـاب (مـحـمـد بن عثمان ) با دريافت نامه اى كه حضرت مهدى (عليه السلام ) در آن ، رحـلت پـدرش را بـه او تـسـليـت فـرمـوده بود، برگ زرين ديگرى بر دفتر افتخارات خويش افزون ساخت كه در آن نامه مبارك از جمله آمده است :
انـالله و انـا اليه راجعون ، تسليما لامره و رضاءا بقضائه ، عاض ابوك سعيدا ومات حـمـيـدا، فـرحـمـه الله و الحـقـه بـاءوليـائه و مـواليـه (عـليـه السـلام ) فـلم يـزل مـجـتـهـدا فـى اءمـرهـم ، سـاعـيـا فـيـمـا يـقـربـه الى الله (عزوجل ) واليهم ، نضر الله وجهه و اءقاله عثرته ....
اءجـزل الله لك الثـواب و اءحـسن لك العزاء، رزنت ورزئنا و اوحشك فراقه و اءوحشنا، فسره الله منقلبه .
كـان مـن كـمـال سـعادته اءن رزقه الله تعالى ولدا مثلك ، يخلفه من بعده و يقوم مقامه باءمره و يترحم عليه .
و اءقول ، الحمدلله ، فان الانفس طيبة بمكانك و ما جعله الله تعالى فيك وعندك اءعانك الله و قـواك و عـضـدك و وفـقـك و كـان لك وليـا و حـافـظـا و راعـيـا و كـافـيـا و معينا.(271)
يـعـنـى : هـمـه ما از آن خدا هستيم و همگى بى ترديد بسوى او باز مى گرديم . ما تسليم فرمان او و راضى به داورى و فرمان و تقدير او هستيم .
پـدرت ، سـعـادتـمندانه زيست و ستوده و شايسته از جهان رخت بربست . رحمت و بخشايش خدا بر او باد و خداوند او را به اولياى خويش ملحق سازد!
او همواره در انجام دستورات پيشوايان و سروران خويش ، كوشا بود و در كارهايى كه او را بـه خـدا و اوليـاى او نـزديك سازد، كوشش خستگى ناپذيرى داشت ، خداوند روح او را شاد و چهره اش را درخشان سازد و او را بيامرزد.
خـداونـد پـاداش و ثـواب تـو را افـزون گـردانـد و در ايـن مـصيبت به تو شكيبايى نيكو ارزنى دارد.
مـحـمـد! تو اينك در رحلت پدر داغدار و مصيبت زده اى و ما هم اندوهگين . فراق پدرت براى تو وحشتناك بود و براى ما اندوهبار. خداوند او را در بازگشتگاه خود شادش گرداند.
از كـمـال نيكبختى او اين است كه خداوند فرزندى چون تو به وى روزى ساخت كه پس از مرگ او بماند و جانشين او گردد و براى پدر طلب آمرزش نمايد.
بـر ايـن نـعمت ، خداى را سپاس ، چرا كه دلهاى شيعيان ما به وجود تو و به آنچه خدا در شـخـصـيـت تـو و نزد تو قرار داده است ، شادمانند. خدا ياريت كند و به تو نيرو و اقتدار بـخـشـد و پـشتيبانيت كند و در كارها، به تو توفيق ارزانى دارد و نگهبان ، حافظ، كفايت كننده امور و يار و ياورت باشد!
شگفتا؟!
شما خواننده گرامى ! به نامه گرانقدر حضرت مهدى (عليه السلام ) به محمد بن عثمان يـك بـار ديـگـر بـنـگـريـد، براستى كه قلم ناتوانتر از آن است كه نشانه هاى مباهات و افـتـخـارى را كـه امام عصر (عليه السلام ) در اين مرقوم مبارك ، به اين پدر و پسر پر افتخار، عنايت فرموده است بر شمارد و آنگونه كه مى بايد ترسيم كند.
هـر واژه اى از انـبـوه واژهـاى ايـن نـامـه ، سـتـايـش عـطـرآگـيـن و نـشـانـى رفيع و بلند و پـرافـتـخـار اسـت كـه اگـر مـردى در زنـدگـى خـويـش بـه يـكـى از آنها كامياب گردد و نـايـل آيـد بـراسـتـى زيـبنده است كه سرفرازانه سر برافرازد و مباهات كند و بر خود ببالد و بگويد: (هان اى جهانيان ! آيا چو منى هست ؟ نظير من كيست ؟ )
شـگـفـتا! آخر چگونه اين همه افتخارات و ارزشهايى كه گرانبهاتر و پر ارزشتر از هر چـيـز نـفـيـس و ارزشـمـنـدى است ، كه در وجود جناب عثمان بن سعيد و فرزند خلف او، محمد گرد آمد؟ گوارا باد بر آن دو اين افتخار و نيكبختى دنيا و آخرت !
جـنـاب مـحـمد بن عثمان ، بسان پدرش سفير و رابط ميان حضرت مهدى (عليه السلام ) با تـمـامـى شـيـعـيان آن حضرت بود، چه شيعيانى كه در عراق مى زيستند و چه دوستداران و ارادتـمـنـدانـى كـه از قـم و ديگر شهرهاى اسلامى در پى محبوب و امام خويش بودند و از سفير و نايب خاص او، سراغ او را مى گرفتند.
و همانگونه كه گذشت ، محل خدمت و سفارت او نيز در بغداد بود.
روشـن اسـت كـه آن جـنـاب وظـايـف و مسئوليتهايى را كه بر دوش داشت در جوى از كتمان و تـقـيـه و رازدارى انـجـام داد. او امـوال و حـقوق شرعى را از شيعيان دريافت مى داشت و به صـورت نـهانى همه را به حضرت مهدى (عليه السلام ) تقديم مى داشت و يا به گونه اى كه او مقرر مى فرمود به مصرف مى رسانيد.
امـا ايـنـكـه چـگـونـه و بـه چـه صـورتى اموال را به آن گرامى تقديم مى كرد موضوع روشنى است و از هر جهت با ابهام پيچيده است .
آن جـنـاب بـارهـا بـه شـايـستگان خبر داد كه پس از رحلتش (حسين بن روح نوبختى ) بجاى او منصوب شده و انجام وظيفه خواهد كرد.
سومين سفير آن حضرت
او بـنـام (حـسـين بن روح ) بود و كينه اش (ابوالقاسم ) و در لقب به (نوبختى ) شهرت داشت .
در جـامعه تشيع آن روزگار، شخصيت پر آوازه ، انديشمند و معروف بود و پيش از افتخار تـصـدى نـيـابت خاص ، وكيل دومين سفير حضرت مهدى (عليه السلام ) جناب محمد بن عثمان بـود، هـم بـه امـلاك او نـظـارت داشـت و هم رابط ميان او و بزرگان شيعه در نقاط مختلف كـشـور پـهـنـاور اسـلامـى بـود و از ايـن راه دسـتـورات و تـعـليـمـات اهل بيت (عليه السلام ) و اخبار نهانى را به آنان مى رساند.
بـه هـمـين جهت ، هنگامى كه شيعيان ديدند دومين نايب امام عصر (عليه السلام ) او را امين مى شـنـاسـد و بـه او اعـتـمـاد مـى كـنـد و بـه فـضيلت و ديندارى او گواهى مى نمايد و او را شـايـسـتـه وكـالت خـويش مى نگرد، به تدريج اعتماد همگى به او فزونى يافت و مورد توجه همگان قرار گرفت .
او شـخـصـيـت والايـى بـود كـه بـه خـردمـنـدى و فـرزانگى و رشد فكرى و دينى شهرت بـسـزايـى داشـت و مـوافـق و مـخـالف بـر ايـن واقـعـيـت گـواهـى مـى دهـنـد، تـا جـايـى كه اهل سنت نيز او را تكريم و احترام مى نمودند.
اين امتيازات و شرايط و ويژگيها براى (جناب حسين بن روح ) پايگاه پرشكوه مردمى و موقعيت بلندى بخشيده بود كه همه مردم ، با وجود راه و روش مختلف و هدف و مذهب متفاوت و در سطوح گوناگون به او بهاى بسيار مى دادند و به ديده احترام مى نگريستند.
پيش از رحلت دومين نايب ، خاص فرمانى از جانب امام عصر (عليه السلام ) صادر گرديد كـه بـه موجب آن ، جناب (محمد بن عثمان ) دستور يافت تا (حسين بن روح ) را بجاى خويش معرفى كند و چنين كرد.
او آنـگـونه كه مى بايد اعلان كرد كه جانشينش پس از رحلت ، حسين بن روح خواهد بود و بـديـن منظور، بزرگان شيعه را گرد آورد و ضمن بياناتى از جمله فرمود: (اگر من از دنـيـا رفـتـم حـسـيـن بـن روح جـانـشـيـن مـن اسـت چرا كه دستور يافته ام او را بجاى خويش بـرگـزيـنـم ، از ايـن رو در زنـدگـى خـود بـه او مـراجـعـه كـنـيد و در كارها به او اعتماد ورزيد. )(272)
و نـيـز هـنگامى كه ساعتهاى واپسين عمر او فرا رسيد، انبوهى از سرشناسان و بزرگان شـيـعه كنار بسترش گرد آمدند و آن جناب خطاب به آنان گفت : (اين ابوالقاسم ، حسين بـن روح نوبختى جانشين من است و ميان شما و حضرت صاحب الامر (عليه السلام ) سفير و وكيل و مورد اطمينان و امين است .
از ايـن رو در كارهايتان به او مراجعه كنيد و در كارهاى مهم خود به او اعتماد نماييد. من اين فـرمـان را دريـافـت داشـتـه بـودم و آن را بـه شـمـا دوسـتـداران اهل بيت رسانيدم . )(273)
روايـت اسـت كـه دومـيـن نـايـب خـاص امام عصر (عليه السلام ) دوست گرم و پر مهرى بنام (جعفر بن احمد ) داشت و با او بسيار نشست و برخاست مى نمود.
ايـن دوسـتـى بـه جـايـى رسيده بود كه آن جناب ، در اواخر زندگى اش جز غذايى كه در خـانـه اين دوست فراهم مى شد چيزى ميل نمى كرد و بسيارى از شيعيان با آگاهى بر اين دوستى در اين انديشه بودند كه جعفر بن احمد، سومين نايب خاص امام عصر (عليه السلام ) و جـانـشين دوست خود خواهد بود، اما حضرت مهدى (عليه السلام ) حسين بن روح نوبختى را به سفارت برگزيد.
جـالب اسـت كـه (جـعـفـر بـن احـمد ) با وجود ارتقاء مقام حسين بن روح ، هرگز رفتار و عملكرد دوستانه و صميمانه خويش را با او تغيير نداد بلكه همانگونه ، كه در خدمت دومين نـايـب امـام عـصـر (عـليـه السـلام ) تـا آخـر كـار، در كـمال مهر و وفا ايستاد، به خدمت سومين نايب نيز كمر همت بست . همواره در مجلس او حضور مـى يافت و او را مخلصانه در راه انجام وظايف و به دوش كشيدن بار گران مسئوليتهايش يـارى مـى كـرد و تـا آخـريـن لحـظات زندگى (جناب نوبختى ) در خدمت او ايستاد، تا سـرانـجـام سـومـيـن نـايـب خـاص نـيـز پـس از 21 سـال خـدمـت بـه حـق و عـدالت ، در سال 326 هجرى جهان را بدرود گفت .
چهارمين نايب خاص
نـام چـهـارمين نايب خاص محبوب دلها، (على بن محمد ) بود، كينه اش ابوالحسن و در لقب به (سمرى ) شهرت داشت .
حـضـرت او را براى سفارت خويش برگزيد و به جناب حسين بن روح نيز دستور داد كه او را به جانشينى خويش ‍ معرفى كند و آن جناب نيز دستور مبارك امام خويش را اجرا كرد.
شـخـصـيـت والاى آن جـناب بسان خورشيدى بود كه نيازى به معرفى درخشندگى نور او نيست و امانتدارى ، تقوا، شكوه و عظمت او فراتر از گفتار و نوشتار است .
از كـرامـتـهـاى آن فـرزانـه روزگـار از جـمـله ايـن بـود كه در بغداد، خبر از رحلت (ابن بـابـويـه قـمى )، پدر گرامى صدوق ، كه مردى در رى مى زيست داد و گفت : (در اين سـاعـت ، او چـشـم از جـهان فرو بست . ) و گروهى از شيعيان كه در حضورش بودند ماه و روز و ساعتى را كه او فرموده بود يادداشت كردند، آنگاه پس از 17 روز كه خبر رحلت او به بغداد رسيد ديدند كاملا با نوشته آن روز كه جناب (سمرى ) فرموده بود، تطبيق دارد.
بـا پـايان يافتن زندگى پر افتخار چهارمين نايب خاص امام عصر، غيبت (صغرى ) يا كـوتاه مدت آن گرامى و نيز نيابت و سفارت خاص نيز به پايان رسيد و از آن روز غيبت طولانى آن خورشيد جهان افروز، آغاز گرديده است كه تاكنون نيز ادامه دارد. اميد كه با ظهور مباركش اين فراق و انتظار و اين دوران غمبار غيبت پايان پذيرد، ان شاء الله .
رحلت جناب سمرى
درسـت پـيـش از شـش روز از رحـلت چهارمين نايب خاص بود كه پيام كتبى مباركى از سوى حضرت مهدى (عليه السلام ) به آن جناب صادر گرديد، كه اينگونه بود:
بسم الله الرحمن الرحيم
يا على بن محمد السمرى ! اعظم الله اجر اخوانك فيك ، فانك ميت ما بينك و بين ستة ايام ، فـاجـمـع امـرك و لاتـوص الى احـد فـيـقـوم مـقـامـك بعد وفاتك ، فقد وقعت الغيبة التامة فـلاظـهـور الا بـعـد اذن الله ـ تـعـالى ذكـرة ـ و ذلك بـعـد طول الامد وقسوة القلوب و متلاء الارض جورا.(274)
بنام خداوند بخشنده بخشايشگر
هـان اى على بن محمد سمرى ! خداوند پاداش برادران دينى ات را در رحلت تو، پر شكوه و بزرگ گرداند. تو تا شش ‍ روز ديگر به سراى باقى خواهى شتافت ، از اين رو به كـارهـايت رسيدگى كن و در مورد هيچ كس به عنوان جانشين خود، وصيت ننما، چرا كه عصر غيبت كامل ، فرا رسيده است و ديگر جز پس از دريافت فرمان از جانب خدا ظهور نخواهد بود و دريـافـت فـرمـان از جـانب خدا نيز پس از گذشت روزگاران و سخت شدن قلبهاى مردم و لبريز شدن زمين از ظلم و جور خواهد بود.
جناب سمرى ، اين توقيع مبارك را در خانه اش براى مردم خواند و آنان از روى آن توقيع شـريـف ، نسخه برداشتند و از خانه آن جناب رفتند، اما هنگامى كه روز ششم بسوى خانه او آمدند، ديدند در واپسين لحظات است .
پرسيدند: (جانشين شما كيست ؟ )
پاسخ داد: (خداى را امرى است كه خود به انجام رساننده آن است . )
و ايـن آخـريـن سـخـنـى بـود كـه از او شـنـيـده شـد و آنـگـاه جـهـان را بـدرود گفت و اين در سال 329 هجرى اتفاق افتاد.(275)
نمايندگان حضرت مهدى
در دوران زنـدگـى چـهـار سـفـيـر خـاص امـام عـصـر (عليه السلام ) شيعيان و دوستداران ، مـسـايـل فـقـهـى ، حـقـوقـى ، مـالى و گـاه مـسـايل شخصى خود را نيز از طريق آنان از امام گـرانـقـدر خـويـش مـى پـرسـيدند و پس از مدت كوتاه ، پاسخ شايسته و بايسته آن را دريافت مى كردند.
ايـن سفيران خاص نيز در شهرهاى مختلف جهان اسلام ، هر كدام نمايندگانى داشتند كه در فراهم ساختن امكانات انجام شايسته مسئوليتهاى خطير سفارت حضرت مهدى (عليه السلام ) براى آنان ، نقش شايسته اى را ايفا مى كردند.
اين نمايندگان ، در زندگى و راه و رسم خويش ، بسيار شايسته كردار و در عقيده و ايمان خـود، بـسـيـار مـسـتـقـيـم و درسـت انـديـش بـودنـد و همگى به پارسايى ، تقوا پيشگى و شـايـسـتـگـى شـهـرت داشـتـنـد و تا آخرين لحظه زندگى نيز به همان سبك زيسته ، نه انـحـرافـى از آنـان ديـده شـد و نه لغزش و ارتجاعى . اين بزرگواران ، براى دريافت پـاسـخ مـسـايـل و مـوضـوعات خويش كه مردم از آنان پاسخ آنها را مى خواستند، گاه به سوى سفيران خاص امام عصر (عليه السلام ) مراجعه مى كردند و گاه بطور بى واسطه بـه سـوى خـود آن گـرامـى مـرد عـصـرهـا و نـسـلهـا كـه مـا در ايـنجا، به منظور پرهيز از گـستردگى بحث ، تنها نام بلند آوازه و نيك آنان را مى آوريم و بيوگرافيشان را وا مى گذاريم .
نام برخى از آنان عبارت است از:
1ـ حاجز بن يزيد كه لقبش وشاء بود.
2ـ ابراهيم بن مهزيار
3ـ محمد بن ابراهيم
4ـ احمد بن اسحاق قمى
5ـ محمد بن جعفر اسدى
6ـ قاسم بن علاء
7ـ حسن بن قاسم
8ـ محمد بن شاذان
و نـيـز شـخصيتهاى ديگرى نام و نشانشان آمده است كه وكالت آنان ثابت نشده يا در ميان محدثان شهرت نيافته اند، كه از آنها مى گذريم .
مدعيان دروغين سفارت و نمايندگى
از شـگـفتيهاى روزگار اين است كه شمارى از ياران حضرت هادى و حضرت عسكرى (عليه السلام ) فرجام شقاوتبار و عاقبت بسيار بدى را براى خويش برگزيدند و از راه درست و مسير حق و عدالت انحراف جستند، با اينكه هم داراى سابقه درخشانى بودند و هم بسيار به محضر آن دو بزرگوار تشرف يافته و هم ، پيوندشان سخت و استوار بود.
روايات بسيار از آن دو امام معصوم شنيده بودند تا جايى كه يكى از آنان با گردآورى و دسته بندى آن روايات ، تاءليف نموده بود.
انگيزه ها و اسباب انحراف
بـا تعمق شايسته و بايسته در موضوع ، براى انحراف آنان از راه درست و عادلانه ، جز انگيزه هاى ذيل را نمى توان يافت :
1ـ حرص و آز در تاءمين منافع نامشروع شخصى .
2ـ طـمـع بـه امـوال و امكاناتى كه انبوه دوستداران امام عصر (عليه السلام ) به آنها داده بودند تا بوسيله آنان به آن حضرت برسد.
3ـ جـاه طـلبـى و دوسـتـى رياست و عشق به شهرت و قدرت ، تا از وراى آنها به جامعه ، فرماندهى و رياست كنند.
4ـ و ديگر آفت هستى سوز، پيروى از هواى نفس كه انسان را از حق و فضيلت باز مى دارد.
آرى ! براى نگون بختى و انحراف آنان دليل ديـگـرى جـز آنـچه آمد نمى شناسيم . سرانجام كارشان به جايى رسيد كه نفرين و لعنت حضرت مهدى (عليه السلام ) شامل آنان گرديد. آن نفرين و لعنتى كه بندبند وجود انسان از آن مى لرزد و قلبها تكان مى خورد.
رفع فتنه مدعيان دروغين
روشـن اسـت كـه ايـن مدعيان دروغين در ميان شيعيان ، مشكلات عقيدتى بسيارى ايجاد كردند، عـلاوه بـر آن ، افـكـار و انـديـشـه هـاى نايبان حقيقى حضرت مهدى (عليه السلام ) را نيز فتنه خود و ريشه كن ساختن آن مشغول داشتند، زيرا عنصرى كه دچار انحراف عقيدتى است هـنـگـامـى كـه بـه دروغ ادعـاى سـفـارت و يـا وكـالت از امام (عليه السلام ) را نيز داشته باشد، راه و رسم و خط مستقيم امام (عليه السلام ) را تيره و تار مى سازد و با مخالفت و رقـابـت كـيـنـه تـوزانـه و جاه طلبانه خويش ، ميدان را براى تلاشهاى اصلاحى سازنده سفيران حقيقى آن حضرت ، تنگ مى كند.
اين مشكلى بود كه نه سكوت در برابر آن صحيح بنظر مى رسيد و نه اقدام نكردن به حـل آن مـشـكـل و جـبـران ضايعات اين آفت گمراهگر؛ بناگزير بايد با كنار زدن پرده از روى واقعيتها، حقيقت را آشكار و مدعيان دروغين را رسوا ساخت .
اينك توضيح بحث : 1ـ حسن شريعى
اين مرد از ياران دو پيشواى گرانقدر حضرت هادى و عسكرى (عليه السلام ) بود و پس از حـضـرت عـسـكـرى و غـيـبـت امـام عـصـر (عـليـه السـلام ) بـه دروغ و بـاطـل ، ادعـا نمود كه گويى سفير ويژه آن حضرت است ، با اينكه شايستگى اين مقام را نداشت .
او بـه خدا دروغ بست و به امامان معصوم (عليه السلام ) نسبتهايى داد كه زيبنده مقام آنان نـبـود و از آنـهـا بـيزارند و سرانجام كفر و حق ستيزى او به جايى رسيد كه توقيعى از جـانـب حـضـرت مهدى (عليه السلام ) بوسيله نايب سوم در لعنت و نفرين به او و بيزارى جـسـتـن او او و رفـتـار و گفتارش صادر گرديد، از اين رو شيعيان نيز او را لعنت كردند و تنفر خود را از او اعلان نمودند.
2ـ محمدبن بن نصير نميرى :
اين مردك ، از ياران امام عسكرى (عليه السلام ) بود كه پس از رحلت آن بزرگوار و غيبت فرزندش به دروغ مدعى گشت كه سفير حضرت مهدى (عليه السلام ) و نايب خاص اوست ، اما خدا به كيفر دروغ سازى و حق ستيزى و سخنان كفر آميزش ، او را رسوا ساخت و دومين نايب ويژه امام عصر او را لعنت كرد و از او بيزارى جست .
پاورقي
243- سوره حجر، آيه 94.
244- سوره بقره ، آيه 91.
245- سوره بقره ، آيه 61.
246- سوره آل عمران ، آيه 181.
247- سوره آل عمران ، آيه 112.
248- سوره مائده ، آيه 70.
249- سوره نساء، آيه 155.
250- سوره آل عمران ، آيه 183.
251- بحارالانوار، ج 44، ص 365.
252- بـعـضـى از بـزرگان ، آغاز غيبت صغرى را از زمان ولادت حضرت مهدى (ع ) مى دانـند مانند، شيخ مفيد در ارشاد، ج 2، ص 340. و بعضى ديگر آن را از زمان امامت حضرت مـهـدى (ع ) و پـس از شهادت امام حسن عسكرى (ع ) مى دانند مانند: طبرسى در اعلام الورى ، ص 416، عـلى بـن عـيـسى اربلى در كشف الغمه ، ج 3، ص 320 و علامه مجلسى در مرآت العقول ، ج 4، ص 52 و...
253- سوره هود، آيه 46.
254- اكمال الدين ، ص 475.
255- از آنـجايى كه در يكى از مجلاتى كه در حوزه علميه قم منتشر مى شود مطالبى نادرستى مبتى بر اينكه لازم نيست نماز بر پيكر پاك امام معصوم (عليه السلام ) توسط مـعـصـوم انـجام پذيرد و آنگاه شواهدى از تاريخ و كتب روايى ، از روات ضعيف كه در كتب رجـالى تصريح به زنديق و ناصبى بودن آنان شده ، بعنوان مخالف و منافى موضوع يـاد شـده ، بـدون تـحليل سند، نقل نموده و از احاديث متعدد و يا صحيح كه مخالف نظريه خـود مـى بـاشـد، صـرف نـظـر كـرده كه به ظاهر از ضعف علمى نگارنده آن سرچشمه مى گـيـرد، اگـر از بيمارى قلبى وى نشاءت نگرفته باشد. (رجوع شود به مجله حوزه ، شماره 71 ـ 70، مهر و آبان و دى 1374. )
كـه البته توسط نگارنده اين پاورقيها، پاسخ مفصلى در شماره بعدى آن مجله به چاپ رسـيـد كـه بـا تـوجه به اهميت موضوع ، خلاصه قسمتى از آن را جهت استفاده خوانندگان گرامى اينجا مى آوريم :
در رابـطـه با اختصاص غسل معصوم (عليه السلام ) به معصوم ، روايات متعددى در جوامع روايى آمده كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
امـام صـادق (عـليـه السـلام ) پـس از نـقـل قـضـيـه غـسـل صـديـقـه طـاهـره عـليـهـمـا السـلام تـوسـط حـضـرت امـيـر (عـليـه السـلام ) مـى فرمايد: (فانها صديقة ولم يكن يغسلها الا صديق ، اءما علمت اءن مريم لم يغسلها الا عيسى . ) كافى ، ج 1، ص 459 و ج 3، ص 159، تهذيب ، ج 1، ص 440، استبصار، ج 1، ص 199، من لا يحضره الفقيه ، ج 1، ص 142.
فـقـهـا در بـحـث غـسـل مـيـت ، در جـواز غـسـل مـرد بـه هـمـسـر خـود، ايـن روايـت را نقل نموده و تمسك جسته اند. حدائق ، ج 3، ص 386 و جواهر، ج 4، ص 49.
در قضيه آمدن حضرت سجاد (عليه السلام ) از زندان عبيدالله بن زياد به كربلا و آمدن حـضـرت رضـا (عـليـه السـلام ) از مـديـنـه به بغداد جهت انجام مراسم پدران بزرگوار خـويـش ، كـشـى در رجـال خـود طـى روايـتـى نـقـل مـى كند كه : على بن ابى حمزة (بعنوان اعتراض ) به امام رضا (عليه السلام ) عرضه داشت : در رواياتى كه از پدران شما به مـا رسـيـده ، آمـده اسـت كـه : (ان الامـام لايـلى امـره الاامـام مـثـله . ) مـراسـم (غسل و كفن نماز) امام بايد توسط امام مانند آن ، انجام گيرد.
حـضرت پرسيد: (آيا امام حسن (عليه السلام ) امام بود يا نه ؟ ) پاسخ داد: (آرى ! امام بود. )
حـضرت پرسيد: (بعد از شهادت حضرت ، فرزند او امام سجاد(عليه السلام ) در زندان عبيدالله بن زياد گرفتار بود، پس چه كسى مراسم نماز و دفن او را انجام داد؟ ).
پاسخ داد: (خرج و هم كانوا لا يعلمون حتى ولى اءمر اءبيه ثم انصرف . )
يـعـنى : امام سجاد(عليه السلام ) بدون آنكه ماءمورين حكومتى متوجه شوند، از زندان به كـربـلا آمـد و پـس از انجام مراسم نماز و دفن پيكر پاك پدر بزرگوار خود، به زندان بازگشت .
حـضـرت فـرمـود: ان هـذا الذى اءمـكـن عـلى بن الحسين (عليه السلام ) اءن ياءتى كربلا فـيـلى اءمـر ابـيـه ، فـهـو يـمـكن صاحب هذا الامر اءن ياءتى بغداد و يلى اءمر اءبيه . رجال كشى ، ص 463.
يـعـنـى : آن خـداوندى كه به امام سجاد (عليه السلام ) اين قدرت را عنايت نمود كه براى انـجـام مـراسـم پـدر بزرگوار خويش از زندان به كربلا بيايد، به من هم اين قدرت را عطا فرمود كه براى انجام مراسم بر پيكر پاك پدرم از مدينه به بغداد بيايم .
در قضيه غسل بر بدن مطهر حضرت سجاد (عليه السلام )، امام باقر (عليه السلام ) مى فرمايد: از وصاياى پدرم اين بود كه فرمود:
(يا بنى ! اذا اءنا مت فلايلى غسلى فان الامام لا يغسله الا امام بعده . )
الخـرائج ، و الجـرايح ، ج 1، ص 264، كشف الغمة ج 2، ص 346 و بحارالانوار، ج 46، ص 166.
يـعـنـى : فـرزنـدم ! پـس از درگـذشـت مـن ، كـسـى جـز تـو مـراسـم غسل مرا بعهده نگيرد؛ چون غسل امام معصوم بايد توسط امام بعد از آن انجام گيرد.
عـيـن هـمـيـن قـضـيـه را امـام كـاظم (عليه السلام ) در رابطه با مراسم پدر گرامى خويش نقل مى كند. مناقب اين شهر آشوب ج 3، ص 351.
در رابطه با نماز بر پيكر پاك و مقدس امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: (مراسم غـسـل و كـفـن و حـنـوط و دفـن حـضـرت ولى عـصـر ـ ارواحـنا لتراب مقدمه الفداء ـ توسط حضرت سيد الشهداء انجام مى گيرد. آنگاه مى فرمايد: (ولايلى الوصى الاالوصى . ) كافى ، ج 8، ص 206 و بحار الانوار، ج 51 ص 56 و ج 53، ص 93.
يعنى : مراسم وصى معصوم بايد بوسيله وصى معصوم انجام گيرد.
نظريه پرچمداران فقه و حديث
عـلامـه مـجـلسـى تـحت عنوان (الامام لا يغسله و لا يدفنه الاامام ) اين موضوع را قطعى و مـسـلم گرفته و در ابتداى باب مى نويسد: (سياءتى فى اءخبار موسى بن جعفر (عليه السـلام ) اءن الرضـا (عـليـه السـلام ) حـضـر بـغـداد و غسله و كفنه و دفنه ، صلى الله عليهما. )
و فـى خـبـر ابـى الصـلت الهـروى فـى بـاب شهادة الرضا (عليه السلام ) اءنه حضر الجواد (عليه السلام ) لغسله و كفنه و الصلاة عليه .
يعنى : در تاريخ حضرت كاظم (عليه السلام ) خواهد آمد كه حضرت رضا (عليه السلام ) براى غسل و كفن و دفن پيكر پاك حضرت كاظم (عليه السلام ) در بغداد حضور يافت .
و هـمـچـنين حضرت جواد (عليه السلام ) براى انجام مراسم بر بدن مطهر پدر بزرگوار به طوس آمد.
تا آنجا كه مى نويسد: (وسياءتى فى باب تاريخ موسى اءخبار كثيرة دالة على حضور الرضا(عليه السلام ) عند الغسل . )
و آنـگـاه دو روايـت از اخـتـصـاص و كـتـاب كـافـى كـه دلالت بـر غـسـل مـلائكـه بـر پـيـكـر مـقـدس حـضـرت كـاظـم (عـليـه السـلام ) دارد كـه نـقـل و آنـها را حمل بر تقيه نموده و مى نويسد: (لعل الخبرين محمولان على التقية ، اما من اهـل السـنـة او من نواقص العقول من الشيعة . ) آنگاه مى گويد: وانگهى حضور ملائكه با حضور امام ، هيچگونه منافاتى ندارد. بحار الانوار، ج 27، ص 288.
صـاحب وسائل بعد از نقل حديث : ان على بن الحسين (عليه السلام ) اءوصى اءن تغسله ام ولد له اذا مات فغسلة . مى نويسد: (المروى فى اءحاديث كثيرة اءن الامام لا يغسله الا امام ، فـمـعـنـى الوصـيـة هـنـا المـسـاعـدة عـلى الغـسـل و المـشـاركـة فـيـه . ) وسائل الشيعه ، ج 2، ص 353. چاپ آل البيت .
يـعـنى : در احاديث زيادى آمده كه غسل امام را جز امام انجام نمى دهد. و اينكه امام سجاد(عليه السـلام ) وصـيـت نـمـوده او را كـنـيـز فـرزنـد دارش ، غسل دهد به معناى كمك و مساعدت در امر غسل است .
صـاحـب حـدائق مـى نـويـسـد: (تـحـقـق عـنـدنـا مـن اءن الامـام لايـغـسـله الا امـام مـثـله فلابد من تـاءويـل الخـبـر المـذكـور امـا بحمله على التقية ... او بحملها (الوسية ) على المعاونة . ) حدائق ، ج 3، ص 391.
يـعـنى : در نزد ما شيعه مسلم است كه غسل امام را جز امام عهده دار نخواهد بود و اين حديث يا بر تقيه و يا بر مساعدت ، بايد حمل شود.
صـاحـب جـواهـر بـعـد از نـقـل حـديـث مـذكـور مـى نـويـسـد: (و لعـله لايـنـافـى مـا دل على اءن الصديق لا يغسله الا صديق . ) جواهر الكلام ، ج 4، ص 58.
يـعـنـى : ايـن حـديـث منافات و ناسازگارى ندارد با آنچه كه دلالت مى كند صديق را جز صديق ، نبايد غسل دهد.
شـيـخ انصارى مى گويد: (لما ثبت اءن الامام لا يغسله الا امام ... ) طهارت شيخ انصارى ، ص 282، المقصد الرابع ، فى غسل الاموات .
يـعـنـى : ايـن ثـابـت اسـت كـه امـام را نـبـايـد جـز امـام ، غسل دهد.
حـاج آقـا رضـا هـمـدانـى مـى گـويد: (لما روى فى الخبار المستفيضة ، من اءن الصديق لا يغسله الا صديق . ) كتاب الطهارة ، از مصباح الفقيه ، ص 358.
يعنى : در اخبار مستفيض و متعدد آمده ، كه : غسل صديق را جز صديق نبايد عهده دار شود.
حـضـرت آيـت الله العـظـمـى خوئى مى گويد: (لما ورد فى غير واحد من الروايات من اءن المعصوم لا يغسله الا معصوم مثله . )
در روايـات مـتـعـدد وارد شـده كـه : مـعـصـوم را نـبـايـد جـز مـعـصـوم غسل دهد.
و پـس از نـقـل تـوجـيـه صاحب وسائل و صاحب حدائق بر حديث ياد شده مى نويسد: (و هذه المناقشة جيدة جدا و قد تقدم فى اءخبار تغسيل على ، فاطمة عليهم السلام من اءنها صديقة والصديق لا يغسلها الا صديق . ) تنقيح ، ج 8، ص 142.
فقيه و فاضل دربندى نيز پس از نقل اقـوال ، در قـضـيـه غـسـل و دفـن پـيـكـر مـطـهـر حـضـرت سـيد الشهداء(عليه السلام ) مى نـويـسـد: (فـان الامـام لايـلى امره الا الامام و يدل عليه ما رواه ابو عمر والكشى . ) آنگاه عـبـارت حـضـرت رضـا (عـليـه السـلام ) را از رجـال كـشـى ـ كـه قـبـلا گـذشـت ـ نقل مى كند. اسرار الشهادة ، ص 452.
عـلامـه تـوانـا، سـيـد شـبر پس از نقل سخنانى از سيد مرتضى مى نويسد: (پيمودن امام (عـليـه السـلام ) مـسير ميان مدينه و طوس و يا مدينه و بغداد و حضور يافتن براى انجام مراسم غسل و كفن و دفن پيكر پاك پدر بزرگوار خويش يك امر ممكن بوده و انكار آن بى پـايـه و كـوته نظرى است و با توجه به معجزات و كرامات قطعى كه از آنان صورت گـرفـتـه ، نـپـذيـرفـتـن اين امر، دور از حقيقت است . رد نمودن احاديث نشانگر حضور ائمه (عـليـه السـلام ) بـراى مـراسم غسل كفن و نماز پدران گرامى خويش ، با استناد به امور بى اساس و ضعيف ، جرئت بزرگى مى خواهد. )
تـا آنـجـا كـه مى نويسد: (اينكه يك جسم ، مسير طولانى را در اندك زمان بپيمايد، دور از واقعيت نيست ؛ چون قضيه انتقال جسم مقدس نبى مكرم (عليه السلام ) از مكه به بيت المقدس و از آنـجـا بـه مكه و همچنين معراج جسمانى حضرت به آسمانها و سدرة المنتهى تا (قاب قـوسـين او ادنى ) چيزى است كه قرآن به آن گواهى مى دهد. مصابيح الانوار، ج 2، ص 251.
256- سوره لقمان ، آيه 34.
257- نهج البلاغه عبده ، ص 239 و بحارالانوار، ج 41، ص 335.
258- اكمال الدين ، ص 475 و 476، باب 43.
259- اكمال الدين ، ص 476.
260- اكمال الدين ، ص 479.
261- بحارالانوار، ج 51، ص 133.
262- غيبت شسخ طوسى ، ص 167، احتجاج طبرسى ، ص 470.
263- سوره يوسف ، آيه 98 و 97.
264- اصول كافى ، ج 1، ص 330 و غيبت طوسى ، ص 219.
265- اصول كافى ، ج 1، ص 330 و غيبت طوسى ، ص 219.
266- رجال كشى ، ج 6، ص 580.
267- غيبت طوسى ، ص 216 و بحارالانوار، ج 51، ص 345.
268- غيبت طوسى ، ص 217.
269- غيبت طوسى ، ص 215.
270- غيبت طوسى ، ص 220.
271- اكمال الدين ، ج ، ص 510 و غيبت طوسى ، ص 220.
272- غيبت طوسى ، ص 227.
273- مدرك ياد شده .
274- اكمال الدين ، ج 2، ص 516 و غيبت طوسى ، ص 242 و 243.
275- منتخب الاثر، ص 399.