جـنـاب حـكـيمه مى گويد: لباس خويش را پوشيدم و به خانه حضرت هادى عليه السلام آمـدم . پـس از نـثـار درود بر آن وجود گرانمايه نشستم كه آن حضرت سخن را آغاز كرد و فرمود: (حكيمه ! نرجس را به خانه پسرم حسن ، بفرست )
گـفـتـم : (سـالار من ! من به همين دليل به ديدار شما آمدم تا در اين مورد كسب اجازه نمايم . )
حـضـرت فـرمـود: (خـدا دوسـت دارد در ايـن پـاداش پـرشـكـوه تـو را شريك و در اين كار شايسته بهره ورت سازد. )
ايـن بـانـوى گرانقدر مى افزايد: (من به خانه بازگشتم و بى درنگ نرجس را آنگونه كـه شـايـسـتـه بود آراستم و به ازدواج حضرت عسكرى عليه السلام در آوردم و در خانه خويش از آنان مهماندارى كردم . چندى آن حضرت نزد ما بود و آنگاه همراه همسرش به خانه پدرش بازگشت . )(212)
نگرشى بر اين روايت
هـمـانگونه كه ملاحظه شد، اين روايت از منشاء خانوادگى (نرجس ) و سرگذشت شگفت انـگـيـز زنـدگى او چيزى نمى گويد و تنها بيانگر اين مطلب است كه آن بانو در خانه دخـتـر امـام جـواد عليه السلام بود و در همانجا هم حضرت عسكرى عليه السلام او را ديد و شكوه و عظمت معنوى را در قامت برافراشته و چهره پرنجابت و پيشانى بلند او خواند. اما اين روايت از چگونگى رسيدن او به شهر تاريخى سامرا و به خانه جناب حكيمه خاتون ساكت است .
بـرخـى از انـديـشـمندان معاصر، در اين انديشه اند كه ميان دو روايت پيوند دهند، به همين جـهـت مـى گـويـنـد: در روايت نخست ، جمله اى است كه حضرت هادى عليه السلام خطاب به حكيمه مى فرمايد:
يا بنت رسول الله ! خذيها الى منزلك ... فانها روجه ابى محمد و ام القائم .
يعنى : دختر پيامبر! او را به خانه خود ببر و مقررات دين را بدو تعليم كن چرا كه همسر فـرزنـدم حـسـن عـليـه السـلام و مـادر آخـريـن امـام نـور (قـائم ) آل محمد خواهد بود.
بـا ايـن بـيـان ، نرجس به خانه دختر امام جواد عليه السلام آمد و در آنجا بود تا امام حسن عسكرى عليه السلام او را ديد و بدو نگريست ، چرا كه همسر او بود.
امـا حـقـيـقـت ايـن اسـت كـه : در روايـت دوم واژه هـايـى بـكـار رفـتـه اسـت كـه بـا ايـن تاءويل و تفسير نمى سازد براى نمونه :
حـكـيـمـه مى گويد: (كانت لى جارية يقال لها نرجس . ) و اين جمله دلالت بر اين مى كند كه نرجس نه در خانه او به عنوان ميهمان كه خدمتگزار بوده و او از موضع سرور و سالار او سخن مى گويد.
ديـگـر ايـنـكـه مـى گـويـد: (و وهـبـتها الابى محمد. ) اين جمله نيز با جمله امام هادى عليه السلام كه در روايت اول آمده است ، نمى سازد كه فرمود: (فانها زوجة ابى محمد. )
يك سؤ ال :
پـس از رد تـوجـيـه و تـفـسير فوق ، اين سؤ ال پيش مى آيد كه : (حضرت عسكرى عليه السلام چگونه به يك دختر يگانه نظر عميق افكند و او را به خوبى نگريست ؟ )
پاسخ اين است كه :
اولا: نـگـاه بـه كـنـيـز ديـگـرى بـا رضـايت مالك او جايز است و امام عسكرى عليه السلام هـرگـز بـه نـامحرم و بدون مجوز شرعى نمى نگرد، چرا كه او معصوم است و عصمت مانع اشتباه لغزش و خطاست تا چه رسد به گناه .
ثـانـيـا: راوى روايـت دوم مـجـهـول است و خود روايت ضعيف ، بر اين اساس اعتماد به روايت نخست بهتر و مناسبتر است .
ميلاد نور
مـرحـوم شـيخ صدوق ، در كتاب ارزشمند خويش (213) از (حكيمه ) دخت گرانقدر امام جـواد عـليـه السـلام آورده اسـت كـه : يـازدهـمين امام نور حضرت عسكرى عليه السلام پيام رسانى بسوى من گسيل داشت و مرا بخانه خويش فرا خواند.
هـنـگـامـى كـه وارد شـدم فـرمود: (عمه جان ! افطار امشب را نزد ما باش چرا كه امشب ، شب مبارك پانزدهم شعبان است و در چنين شبى خداوند، جهان را به نور وجود حجت خويش ، نور باران خواهد ساخت . )
در روايـات ديـگـرى آمـده است كه فرمود: (در چنين شبى ، حضرت مهدى عليه السلام ديده به جهان خواهد گشود. همو كه خداوند، زمين را پس از مردنش به دست او و با ظهور او زنده و پرطراوت خواهد ساخت . )
پرسيدم : (سرورم ! مادر او كيست ؟ )
فرمود: (نرجس ، بانوى بانوان . )
گفتم : (فدايت گردم ! من در او هيچ نشان و اثرى از آنچه نويد مى دهيد نمى بينم . )
فرمود: (حقيقت همان است كه گفتم ، آماده باش ! )
پس از اين گفتگو به خانه (نرجس ) آمدم .
آن وجـود گـرانمايه به عنوان تجليل و احترام از من ، پيش آمد تا كفشهاى مرا در آورد و مرا تـكـريـم كند كه در پاسخ احترام او گفتم : (از اين پس ، شما سرور من و سرور خاندانم خواهيد بود. )
او از سخن من شگفت زده شد و گفت : (عمه جان ! چگونه ممكن است در حالى كه شما دختر امام ، خـواهـر امـام و عـمـه امـام هـسـتـيـد و خـود بـانويى انديشمند و پروا پيشه و با درايت و من خدمتگزار شما هستم . )
حـضـرت عـسـكرى عليه السلام گفتگوى ما را شنيد و فرمود: (عمه جان ! خداوند به شما پاداش نيك عنايت فرمايد )
آن سپيده دم پرخاطره
مـن ، بـا بـانـوى بـانـوان ، بـه گفتگو نشستم و به او گفتم : (دخترم ! همين امشب خداوند پـسـرى گـرانـمـايـه بـه تـو ارزانـى خـواهـد داشت پسرى كه سرور دنيا و آخرت خواهد بود. )
(نـرجـس ) بـا شـنيدن اين نويد، غرق در حياء و آزرم گرديد و در گوشه اى نشست . من به نماز ايستادم و پس از نماز افطار كردم و براى استراحت به رختخواب رفتم .
درسـت نيمه شب گذشته بود كه براى نماز نافله شب بپا خاستم . نماز را خواندم ، ديدم (نـرجـس ) خواب است و حادثه اى رخ نداده است ، به تعقيبات نماز نشستم و بار ديگر خوابيدم و بيدار شدم ، اما ديدم او هنوز در خواب است .
پس از آن بود كه او براى نماز نافله شب بپا خاست و نماز را در اوج ايمان و اخلاص بجا آورد و با شور و عشق وصف ناپذيرى به نيايش نشست .
ديـگـر از تـحـقـق و عـده و نـويـد حضرت عسكرى عليه السلام دچار ترديد مى شدم كه آن حـضـرت از اطـاق خـويش مرا مخاطب ساخت و فرمود: (عمه جان ! شتاب مورز كه تحقق وعده الهى نزديك است . )
در روايت ديگرى اين مطلب بدين صورت آمده است كه :
(بـنـاگـاه ديـدم (سـوسن ) هراسان از جاى برخواست ، وضو ساخت و به نماز نافله شب ايستاد. آخرين ركعت از نماز را مى خواند كه احساس كردم سپيده صبح در راه است ، اما از ولادت نور خبرى نيست .
بـار ديـگر اين انديشه در ذهنم پديد آمد كه شب رو به پايان است و سپيده سحر در راه ، پـس چـرا وعـده الهـى تـحـقـق نـيـافـت كـه نـداى حضرت عسكرى عليه السلام طنين افكند و فرمود: (عمه جان ! ترديد به دل راه مده )
مـن از آن حـضـرت و تـرديدى كه در دلم پديد آمد شرمنده شدم و در اوج شرمندگى پس از نـظـاره بـه افـق به اطاق باز مى گشتم كه ديدم (نرجس ) نماز را به پايان برده و بـه خـود مـى پـيـچـد. جـلو درب اطـاق بـه او رسـيـدم كـه مـى خواست از اطاق خارج گردد، پرسيدم : (آيا از آنچه در انتظارش بودم ، چيزى حس نمى كنى ؟ )
پاسخ داد: (چرا عمه جان !... )
گـفـتـم : (خـدا يار و نگاهدارت باد! خود را مهيا ساز و بر او اعتماد نما و نگران مباش كه لحظات تحقق آن وعده مبارك فرا رسيده است . )
و آنـگـاه مـتـكـايى بر گرفتم و در وسط اطاق ، آن بانو را بروى آن نشاندم و بسان يك مددكار آگاه و دلسوزى كه زنان در شرايط ولادت فرزندانشان بدان نيازمندند به يارى او كـمـر هـمـت بـسـتـم . او دسـت مـرا گـرفـت و فـشار داد و از شدت درد، ناله زد و بر خود پيچيد )
حضرت عسكرى عليه السلام از اطاق خويش دستور داد كه برايش سوره مباركه (قدر ) را تلاوت كنم .
به دستور امام عليه السلام شروع كردم .
بسم الله الرحمن الرحيم
اناانزلناه فى ليلة القدر # و ما ادريك ما ليلة القدر...
يعنى : ما آن (قرآن ) را در شب قدر نازل كرديم ! و تو چه مى دانى شب قدر چيست ؟!...
و شـگـفـتـا كـه ديـدم كـودك ديده به جهان نگشوده به همراه من به تلاوت قرآن پرداخت و سوره مباركه (قدر ) را با من تا آخرين واژه تلاوت كرد.
از شنيدن نواى دل انگيز قرآن او، هراسان شدم كه حضرت عسكرى عليه السلام مرا ندا داد و فـرمـود: (عمه جان ! آيا از قدرت الهى شگفت زده شده اى ؟ اوست كه ما را در خردسالى بـه بـيـان دانـش و حـكمت توانا ساخته و به سخن مى آورد و در بزرگسالى ما را در روى زمين حجت خويش قرار مى دهد چه جاى شگفتى است ؟! )
هنوز سخن حضرت عسكرى عليه السلام به پايان نرسيده بود كه (نرجس ) از نظرم ناپديد گرديد و گويى حجايى ميان من و او ،فرود افكنده شد و ما را از هم جدا ساخت . )
در روايـت ديـگـرى آمده است كه : (سپس لحظاتى چند، حالت وصف ناپذيرى برايم پيش آمـد بـه گونه اى كه گويى دستگاه دريافت وجودم از كار افتاده است و نمى دانم چه مى گـذرد. بـه خـود آمـدم و فـريـاد زنان و به سرعت ، به طرف اطاق حضرت عسكرى عليه السـلام تـافتم ، اما پيش از آنكه چيزى بگويم فرمود: (عمه جان ! بازگرد كه او را در همانجا خواهى يافت كه از برابر ديدگانت ناپديد شد. )
بـه اطـاق (نـرجـس ) بـازگشتم ديدم پرده اى كه ما را از هم جدا ساخته بود، برطرف شـده اسـت . چـشـمم به آن بانو افتاد و ديدم چهره اش غرق در نور است به گونه اى كه ديـدگـانـم را خـيـره سـاخـت و در هـمـيـن لحـظـات كـودك گـرانـمـايـه اى را ديـدم كـه در حال سجده است و خدا را ستايش مى كند.
بـر بـازوى راسـت او ايـن آيـه شـريـفـه نـوشـتـه شـده اسـت كـه : جـاء الحـق و زهـق الباطل ان الباطل كان زهوقا(214)
و در سجده خويش مى فرمود:
اشـهـد ان لا اله الا الله ، وحـده لا شـريـك له و ان جـدى مـحـمـدا رسول الله و ان ابى اميرالمؤ منين ولى الله ...
يـعـنـى : گواهى مى دهم كه خدايى جز خداى يكتا، كه شريك و همتايى ندارد، نيست و نياى گرانقدرم محمد(ص ) پيام آور اوست . و پدر والايم اميرمؤ منان عليه السلام دوست و جانشين پيامبر خداست .
آنـگاه امامان نور را پس از اميرمؤ منان عليه السلام يكى بعد از ديگرى تا نام مبارك پدر گرانقدرش حضرت عسكرى عليه السلام بر شمرد سپس فرمود:
(بار خدايا! آنچه را به من وعده فرمودى تحقق بخش و كار بزرگم را در پرتو قدرتت تـدبـير فرما و گامهايم را در قيام پرشكوه و آسمانيم براى برانداختن بيداد و ستم ، و اسـتـقـرار كـامـل عـدلت و مـهـر در سـراسـر گـيـتـى اسـتوار ساز و به دست من ، زمين را از عدل و داد لبريز گردان ! )
پس از آن سر از سجده برداشت و به تلاوت اين آيه مباركه پرداخت :
شـهـد الله انـه لا اله الا هـو و المـلائكـه و اولوا العـلم ، قـائمـا بـالقـسـط لا اله الا هو العزيز الحكيم # ان الدين عند الله الاسلام ...(215)
يـعـنـى : خـدا گـواهـى داد و فـرشـتـگـان و دانشمندان نيز، كه : هيچ خدايى برپاى دارنده عـدل ، جـز او نـيـست ، خدايى جز او نيست كه پيروزمند و فرزانه است . بى ترديد دين در نزد خدا تنها اسلام است .
پس از تلاوت آيه شريفه عطسه كرد و فرمود:
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله ، زعمت الظلمة ان حجة الله داحضة لو اذن لنا فى الكلام لزال الشك .
يعنى : سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است و درود خداى بر محمد و خاندانش باد!
بـيـدادگـران چـنـين پنداشته اند كه : حجت خدا از ميان رفته است اما اگر خدا به من فرمان ظهور دهد، آنگاه ترديدها و ترديد افكنيها از ميان خواهد رفت ..
پسرم سخن بگو!
آن كودك گرانمايه را برگرفتم و با شور و اشتياق در دامان خود نشاندم ، ديدم پاك و پاكيزه است .
در اين هنگام ، حضرت عسكرى عليه السلام مرا ندا داد كه : (عمه جان ! پسرم را بياور! )
آن وجود گرامى را به پيشگاه پدرش بردم و آنحضرت او را به سبك مخصوص روى دست گـرفـت و زبـان مـبـارك خـويش را در دهان او گذاشت . آنگاه با دست خويش ، سر و چشم و گوش او را به سبكى خاص ، اندكى فشرد و فرمود: (پسرم ! سخن بگو. )
در روايـت ديـگـرى آمـده اسـت كـه فـرمـود: (هـان اى حـجت خدا! و اى ذخيره انبيا! و اى آخرين اوصيا! سخن بگو! هان اى جانشين همه پروا پيشگان ! سخن بگو. )
آن نـوزاد مـبـارك ، نـخـسـت بـه يـكـتايى خدا و رسالت پيام آورش گواهى داد و ضمن درود فـرسـتـادن بـر پيامبر، نام امامان نور را، يكى پس از ديگرى بر شمرد تا به نام پدر بـزرگـوارش رسـيـد و آنگاه پس از پناه بردن به خدا از شر شيطان اين آيه شريفه را تلاوت كرد:
و نـريـد ان نـمـن عـلى الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين و نمكن لهم فى الارض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون .(216)
يعنى : و ما بر آنيم كه پايمال شدگان روى زمين را نعمتى گران ارزانى داريم و آنان را پـيشوايان سازيم و وارثان گردانيم و آنان را در سرزمين اقتدار بخشيم و به فرعون و هامان و سپاهيانشان ، چيزى را كه از آن سخت مى ترسيدند، نشان دهيم .
پس از تلاوت قرآن ، حضرت عسكرى عليه السلام او را به من داد و فرمود:
يـا عـمـة ! رديـه الى امـه كـى تقر عينها و لاتحزن و لتعلم ان وعد الله حق و لكن اكثر الناس لا يعلمون .
يعنى : اى عمه جان ! او را به مادرش بازگردان تا ديدگانش به ديدار او روشن گردد و اندوهگين نباشد و بداند كه وعده خدا حق است ، ولى بيشتر مردم نمى دانند.
كـودك گـرانـمـايـه را به مادرش بازگرداندم كه ديگر فجر صادق دميده بود و نور در كـران تـا كـران افـق ، پـديـدار شـده و سـينه آسمان را مى شكافت و من از حضرت عسكرى عـليـه السلام و مادر آن كودك گرانمايه ، خداحافظى نمودم و به خانه خويش بازگشتم . )(217)
نگرشى بر روايت
آنـچـه در اين روايت آمده است حقايقى به نظر مى رسد كه از آفت هستى سوز غلو و خرافه بـدور است ، چرا كه حضرت مهدى عليه السلام نخستين كودكى نيست كه لحظاتى پيش از ولادت و پس از آن ، لب به سخن مى گشايد بلكه در قرآن شريف اين واقعيت به صراحت آمـده اسـت كه : عيسى عليه السلام در همان نخستين روز ولادت ، يا به روايت ديگرى اولين سـاعـت تـولد،، لب بـه سخن گشود و به يكتايى خدايى گواهى داد و رسالت خويش را اعـلان نـمـود و بـا صداى رسا تعاليم و دستوراتى را كه خداى جهان آفرين بدو آموخته بود، همه را به گوشها رسانيد.
بـرخـى از مـفسرين در تفسير دو آيه 24 تا 26 سوره مريم بر اين باورند كه اين آيات سـخـنـان عيسى عليه السلام است كه پس از چشم گشودن به اين جهان ، خطاب به مادرش حضرت مريم ، بيان كرده است نه نداى فرشته :
فـنـاداهـا مـن تـحـتـهـا ان لا تحزنى قد جعل ربك تحتك سريا و هزى اليك بجذع النخلة تساقط عليك رطبا جنيا فكلى و اشربى و قرى عينا فاماترين من البشر احدا فقولى انى نذرت للرحمن صوما فلن اكلم اليوم انسيا.(218)
يـعـنـى : پـس كـودك نـو رسـيـده از پـايـيـن پـايـش ، او را نـدا داد كـه انـدوهـگـيـن مـبـاش ! پـروردگـارت زيـر پـاى تـو جـوى آبـى ، روان سـاخـت (و) نخل را بجنبان تا خرماى تازه چيده شده ، برايت فرو ريزد.
پـس شـما (اى مريم !) بخور و بياشام و شادمان باش و اگر از مردم كسى را ديدى بگو: من براى خداى مهربان ، روزه نذر كرده ام و امروز با هيچ انسانى سخن نمى گويم .
اتـفـاقـا انـبوه روايات كه در (مجمع البيان ) و (تبيان ) آمده است ، هماهنگ با ديدگاه فوق است .
البته در روايتى هم آمده است كه : (ندا كننده ، فرشته امين بوه است . )
به هر صورت با وجود اختلاف ديدگاه در اين مورد كه ندا كننده فرشته امين بوده است يا آن كودك نور سيده ، در اين مطلب هيچ اختلافى نيست كه يهوديان به مريم پاك گفتند:
(كيف نكلم من كان فى المهد صبيا؟ )
يعنى : چگونه با كودكى كه در گاهواره است سخن بگوييم ؟
كه كودك به قدرت خدا لب به سخن گشود و گفت :
انـى عـبـدالله آتـانـى الكـتـاب و جـعـلنـى نـبـيـا و جـعـلنـى مباركا اينما كنت و اوصانى بالصلاة و الزكاة ما دمت حيا...(219)
يعنى (هان اى مردم !) من بنده خدايم . به من كتاب آسمانى داده و مرا پيامبر خويش گردانيده اسـت و هـرجـا كـه بـاشم مرا بركت داده و تا زنده هستم مرا به نماز و زكات ، وصيت كرده است ... )
يك نكته جالب
مـمـكـن است گفته شود كه : (سخن گفتن عيسى عليه السلام در گاهواره ، معجزه بزرگى بود كه خدا آن را براى نشان دادن نبوت و رسالت او، پديد آورد. )
پـاسـخ ايـن اسـت كه : در مورد امام مهدى عليه السلام نيز خداوند براى نشان دادن امامت آن حـضـرت و نـومـيـد سـاخـتـن دشـمنان حق و عدالت ، اين معجزه بزرگ را پديد آورد، چرا كه حـضـرت مهدى عليه السلام امام و پيشواى عيسى عليه السلام نيز هست و آن پيامبر بزرگ به هنگامه ظهور مهدى عليه السلام از آسمان فرود مى آيد و به امامت او نماز مى گذارد.
علاوه بر اين ، چنين معجزات و شگفتيهايى در مورد خاندان وحى و رسالت بى سابقه نيست ، مـا در كـتـاب (فـاطـمـه زهـرا از گـهـواره تـا شـهـادت ) روايـتـى را از طـريـق اهل سنت آورده ايم كه مى گويد:
(هـنـگـامـى كـه خـديـجـه آن بانوى بزرگ ، به دخت گرانمايه اش فاطمه عليهاالسلام باردار بود آن كودك با مادرش ‍ سخن مى گفت . )(220)
و نـيـز روايـت ديـگـرى از (شـعـب بـن سـعـد مـصـرى ) نـقـل كرديم كه خديجه مى گويد: روزى گفتم : (هركس محمد را تكذيب كند، زيانكار است چـرا كـه او پـيام آور پروردگار من است كه در اين هنگام فاطمه از شكم من ندا داد كه : هان اى مـادر! مادر جان ! اندوهگين مباش و نهراس كه خداوند همراه پدر من و يار و پشتيبان اوست . )(221)
در سپيده سحر
حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام در سـپـيـده دم پـانـزدهـم شـعـبـان بـه سال 255 هجرى ، در شرايط خاص و جو ويژه اى كه خاندان وحى و رسالت ناگزير از نـهـان داشـتـن ولادت مـبـارك او بودند، ديده به جهان گشود، دقايقى پيش از طلوع فجر و درخـشـش انـوار طلايى خورشيد. به هنگامى كه خودكامگان رژيم بيدادگر اموى و پيروان آنان ، طبق عادت هميشگى خود به جاى راز و نياز با خداى هستى در خواب عميق بودند. همان لحـظـاتـى كـه بـيـت رفـيـع عـلوى و عـسـكـرى عـليـه السـلام بـا نـواى دل انـگـيـز و جـانـبـخـش نـيـايـش بـا خـدا و نـمـاز و تـلاوت قرآن آباد و آزاد بود و بسوى جاودانگى پيش مى رفت .
راستى كه آن لحظات سپيده دم جمعه نيمه شعبان ، چقدر افتخارآميز و دوست داشتنى و مبارك بود.
آن شـب جـاودانه و پربركتى كه هيچ كودكى در آن لحظات به دنيا نمى آيد جز اينكه راه ايـمان و پروا، خواهد پيمود و اگر در سرزمينهاى شرك زده باشد خداوند او را به بركت حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام بـسـوى ايـمـان و تـقـوا، رهـنـمـون و انتقال خواهد داد.(222)
آرى ! در آن لحـظات پربركت سپيده دم ، لحظات مناجات و راز و نياز شيفتگان حق ، او ديده بـه جهان گشود و چقدر آن لحظات براى ولادت محبوب دلها مناسب بود، چرا كه همه ابعاد بينش و حكمت ، در آن هنگام رعايت شده بود.
بدينسان آن گرامى ، ديده به جهان گشود و (حكيمه ) بانوى بزرگ اسلام ، در آن شب تـاريـخـى در خـانـه حـضـرت عـسـكـرى عـليـه السـلام حـضـور داشـت و در هـمـه مراحل و جرايان ولادت امام مهدى عليه السلام بود و شاهد درخشش نور وجود او.
روشـن اسـت كـه هـمـه جا ولادت كودك با گواهى زنان خانواده ، يا قابله نوزاد، ثابت مى گـردد و در جـريـان ولادت حـضـرت مـهـدى عليه السلام بايد بخاطر داشت كه آن بانوى بـزرگـى كـه بـر ايـن ولادت گـواهـى داده است ، دخت گرانمايه امام جواد عليه السلام و خـواهـر گـرامـى حـضرت هادى عليه السلام و عمه انديشمند و پروا پيشه حضرت عسكرى عليه السلام است ، آيا در سخن مورد اعتمادتر و در زبان و بيان ، پاكتر و درستكارتر و در ايمان عمل و تقوا، مورد اطمينان تر از او مى توان يافت ؟
او بـراسـتـى زنـى پـر شرافت ، عبادت پيشه ، شايسته كردار و نيايشگر با خدا بود و بانويى با اين ويژگيها، چگونه مى توان در دستى گفتار و صداقت كلامش ، ترديد روا داشت ؟
ترديد افكنى منحرفان
بـرخـى از مـنـحرفان و حق ستيزان در ولادت حضرت مهدى عليه السلام ترديد نموده و يا بذر ترديد مى افشانند و مى گويند منبع اين خبر، تنها بانويى بنام (حكيمه ) است و با گواهى يك زن ، چگونه يك واقعيت به اين بزرگى و شكوه ، ثابت مى شود؟
ايـنـگـونـه عناصر حق ستيز كه در حماقت و كودنى ، ركورد را شكسته اند، گويى انتظار دارنـد كـه آن وجـود گـرانـمـايـه در يـكـى از مـيـدانـهاى پرجمعيت يا در مسجدى لبريز از نمازگزار يا در نقطه ديگرى كه انبوه انبوه مردم در گشت و گذار باشند، ديده به جهان بـگـشـايـد و جـريـان ولادتـش در بـرابـر ديـدگـان تـوده هـاى مـردم و در چشم انداز امواج خروشان انسانها باشد تا براى اين كج انديشان و منحرفان وجود گرانمايه و ولادت او ثابت گردد.
راسـتـى كه چنين روانهاى پليدى زشت باد! و چنين اندشه هاى پست و بى محتوايى نابود باد! و نفرين تاريخ بر اين ديدگاه منحط و بر آن كسى كه درونش از عقده حقارت و كينه توزى ، انباشته است !
به هر حال واقعيت اين است كه : ولادت كودك با گواهى زنان خانواده ثابت مى شود آن هم بانويى به عظمت و شكوه (حكيمه ).
اما در مورد حضرت مهدى عليه السلام گواهى (حكيمه ) آن بانوى بزرگ و انديشمند و پـروا پيشه تنها دليل ولادت حضرت مهدى عليه السلام نيست ، خود حضرت عسكرى عليه السلام نخستين شاهد ولادت فرزندش بود و همو بود كه در آن جو وحشت و ترور، با وجود همه موانع و فقدان امكانات براى پيام رسانى و اعلان ولادت دوازدهمين امام نور، باز هم از هـيـچ تـلاش ، كـوشش و فداكارى فروگذارى نكرد و تا سرحد امكان ، ولادت نور را به دوستداران خاندان وحى و رسالت اعلان كرد كه در بخشهاى آينده خواهد آمد.
قربانى و ميهمانى
واژه (عـقـيـقـه ) در فـرهـنگ اسلامى ، به معناى كشتن گوسفند، گاو يا شتر و... پس از ولادت كودك است و اين كار از ديدگاه اسلام كارى پسنديده مى باشد.
پـيـامـبـر گـرامى (ص ) پس از گذشت هفت روز از ولادت دو فرزند گرانمايه اش حضرت حسن و حسين عليه السلام اين كار پسنديده را انجام داد و براى هر كدام يك قوچ عقيقه كرد.
عـقـيـقـه ، با اين بيان ، كارى است كه بخاطر تقرب به خدا و به منظور سلامت و طراوت كودك و تاءمين حيات و آسايش ‍ او انجام مى گردد.
در روايتى از پيامبر گرامى (ص ) آورده اند كه فرمود:
(كل امرى مرتهن بعقيقته )(223)
يعنى : هر كس در گرو عقيقه خويش است .
و اما صادق عليه السلام فرمود:
(هـر كـودكـى در گـرو عـقـيـقـه اى اسـت كـه پـس از ولادت او بـراى سـلامـتـى او داده اند. )(224)
اين بيان و اين تعبير، چقدر زيبا و بديع است ، چرا كه خداوند هنگامى كه فرزندى را به پدر و مادرى ارزانى مى داد، ممكن است اين كودك به حيات خويش ادامه دهد و عمر طبيعى كند و مـمـكـن است كه اين نعمت و هديه الهى باز پس گرفته شود و از دنيا برود. اين روايات نـشـانـگر آن است كه : وقتى پدر و مادر براى سلامتى و طراوت و آسايش ‍ زندگى كودك قـربانى كنند و عقيقه دهند، سلامتى او تضمين مى گردد چرا كه در روايات اين تعبير آمده است كه : (عقيقه به منزله رهان است . )
يك راز بزرگ
از هـمين ديدگاه است كه حضرت عسكرى عليه السلام پس از ولادت فرزند گرانمايه اش مـهـدى عـليه السلام سيصد گوسفند به عقيقه و به منظور سلامت و طراوت و امنيت كودك ، در راه خـدا مى دهد و اين كودك در اين مورد از همه گذشتگان و آيندگان ممتاز مى گردد چرا كـه تـاريـخ ، جـز آن گـرامـى ، هـيـچ كودكى را نشان نمى دهد كه پس از ولادتش ‍ سيصد مورد، عقيقه داده شده باشد.
در ايـنـجـا بـه راز بـزرگـى مـى رسـيـم و آن ايـنـكه ، هنگامى كه طبق روايات يك عقيقه و قربانى خالصانه و سپاسگزارانه ، اينگونه در تاءمين حيات كودك و عمر طبيعى شصت يا هفتاد ساله او، مؤ ثر و داراى نقش است ؛ پس كودكى كه خدا مقرر فرموده است كه صدها يـا هـزارهـا سـال بـا وجـود دشـمـنان بدانديشى زندگى كند و سرانجام بدست توانان او هـدفـهـاى بـلنـد پـيـامـبـران تحقق يابد چنين وجود گرانمايه و زندگى پرمخاطره و عمر طولانى ، صدها عقيقه و قربانى مى طلبد.
و روشـن اسـت كـه ايـن عـمـل بـه دسـتـور پـيامبر(ص ) و اطعام انفاق در راه خدا، هيچ گونه نـاسازگارى با اين واقعيت عقيدتى و حياتى ندارد كه حافظ و نگاهدارنده و پشتيبان امام مـهـدى عـليـه السـلام آفـريـدگـار تـوانـاى هـسـتـى اسـت و در هـمـان حال براى سلامت آن گرامى بدين شمار گسترده عقيقه و قربانى نيز داده مى شود كه اين كـار آثار وضعى خود را دارد و اين را نيز آفريدگار هستى مقرر فرموده است . البته اين بـحـث نـيـاز بـه تـاءمـل و تـوضـيـح بـيـشـتـرى دارد، امـا در ايـنـجـا محل آن نيست .
به هر حال ، حضرت عسكرى عليه السلام اين كار پسنديده را در راستاى تقرب به خدا، هـم بـه منظور تضمين و تاءمين طول عمر و زندگى پرمخاطره حضرت مهدى عليه السلام انـجـام داد و هـم بـه مـنـظـور آگـاهـى سـاخـتـن دوسـتـداران و شـيـفـتـگـان اهل بيت عليه السلام به ولادت آخرين امام نور و آخرين حجت خدا.
او تـنـهـا بـه ايـن شـمـار گـسترده از عقيقه و قربانى بسنده نكرد بلكه به (عثمان بن سـعـيـد ) كـه از يـاران خـاصش بود، دستور داد كه ده هزار قرص نان و همين مقدار گوشت تـهـيه كند و آنان را ميان (بنى هاشم ) براى سلامتى آن كودك پرشكوه و اعلان ولادت او توزيع نمايد.(225)
و نـيـز گـوسـفـنـدانـى بـه دسـتـور آن حـضـرت ذبـح شـد و بـه بـرخـى از ياران خاص ارسـال گـرديـد و از جانب آن گرامى تصريح شد كه : (اين عقيقه فرزند گرانمايه ام مهدى است . )(226)
بـراى نـمـونه : براى (ابراهيم ) كه يكى از يارانش بود، چهار قوچ فرستاد و همراه آنـهـا نـامـه اى مرقوم داشت كه :... اينها عقيقه فرزند گرانمايه ام (محمد مهدى ) است . بـخـور كـه گـوارايـت بـاد! و بـه هر كس از شيعيان ما توانستى از اينها بخوران و اطعام نما!. )
و نـيـز ولادت حـضـرت مهدى عليه السلام را به برخى از شيعيان مورد اعتماد به صراحت اعلان فرمود يا بوسيله نامه و سند به آنان مژده داد و آنان را به راز دارى امر كرد.
براى نمونه به (احمد بن اسحاق قمى ) كه از بزرگترين ياران و دوستداران خاندان وحى و رسالت بود مرقوم داشت و او را به ولادت حضرت مهدى بشارت و مژده داد.
فـراتـر از اينها، گاه فرزند گرانمايه اش را به برخى از ياران مورد اعتماد نشان مى داد تـا ايـن واقـعـيت عقيدتى و دينى روشن گردد و بدانند كه دوازدهمين امام راستين ، ولادت يافته است .
اين روايات نكته مورد نظر را بخوبى روشن مى سازد:
1ـ يـكى از ياران حضرت عسكرى عليه السلام (حسن بن منذر ) است او مى گويد: روزى (حمزة بن فتح ) نزد من آمد و گفت :
البشارة ! ولد ـ البارحة ـ فى الدار مولود لابى محمد عليه السلام و امر بكتمانه .
قلت : و ما اسمه ؟
قال : سمى بمحمد و كنى بجعفر.(227)
يعنى : مژده ! مژده كه شب گذشته در خانه حضرت عسكرى عليه السلام كودكى ديده به جـهـان گـشـود و آن حـضـرت دسـتـور داد كه اين موضوع بسان رازى مهم سربسته و مخفى بماند.
پرسيدم : (نام او چيست ؟ )
پاسخ داد: (محمد... )
2ـ و نـيـز يـكـى از نـوادگـان (احـمـد بن اسحاق قمى ) كه از برجستگان و شايستگان شـيـعـه اسـت ، آورده اسـت كـه نـامـه اى از سالارمان حضرت عسكرى عليه السلام به نياى گـرانـقـدرم (احمد بن اسحاق ) كه نماينده آن حضرت بود رسيد كه به خط مبارك خود در نـامـه خـاصـى كـه از آنـهـا بـه (توقيعات )(228) تعبير مى گردد چنين مرقوم داشته بود:
ولد لنـا مـولود، فـليـكـن عـندك مستورا و عن جميع الناس مكتوما، فانا لم نظهر عليه الا الاقـرب لقـرابـتـه و الولى لو لايـتـه ، احـبـبـنـا اعـلامـك ليـسـرك الله بـه مثل ما سرنا به و السلام .(229)
يـعنى : احمد! خدا به ما پسرى عنايت فرموده است ، اين رازيست كه بايد نزد تو بماند و از بـيـدادگـران پـوشـيـده داشـتـه شـود. مـا ايـن راز بـزرگ و شـادى آفـريـن را جـز بـه نزديكترين بستگان و شايسته ترين دوستان آشكار نكرديم ، دوست داشتيم آن را به شما اعلان كنيم تا در شادى و شادمانى ما تو نيز به خواست خدا شريك باشى .
3ـ و نيز از يك هيئت چهل نفرى از دوستداران خاندان وحى و رسالت آورده اند كه : ما براى ديـدار حـضـرت عـسـكـرى عـليـه السـلام بـه بـيـت رفـيـع امـامـت شـتافتيم . پس از ورود و تـبـادل سـخـنـان عادى ، حضرت عسكرى عليه السلام فرزند گرانمايه اش حضرت مهدى عليه السلام را در خانه خويش به ما نشان داد و فرمود:
هذا امامكم من بعدى و خليفتى عليكم ، اطيعوه و لا تتفرقوا من بعدى فى اديانكم فتهلكوا، اما انكم لا ترونه بعد يومكم هذا.
يـعنى : اين پيشواى راستين شما پس از من و جانشين من در ميان شماست ، از او فرمانبردارى كـنـيـد و پـس من در دين پراكنده مشويد كه نابود خواهيد شد و آگاه باشيد كه شما پس از ايـن او را بـه طـور آشـكـار در جـامعه خود نمى بينيد. (و بدين صورت به غيبت طولانى و غمبار آن گرامى نيز اشاره كرد.)
گـروه چهل نفر مى گويند: (ما از محضر حضرت عسكرى عليه السلام خارج شديم و پس از چند روز خبر شهادت يازدهمين امام نور، دلها را داغدار ساخت . )(230)
غيبت
چگونه آن خورشيد جهان افروز از برابر ديدگان نهان گرديد
هـر كـس بـه مـجـمـوعـه هاى حديثى مراجعه كند در مى يابد كه شمار بسيارى از روايات و احـاديـثى كه پيرامون وجود گرانمايه حضرت مهدى عليه السلام است و از خورشيد جهان افـروز او نـويـد دارد، از غـيـبـت غـمـبـار او نيز خبر مى دهد و مساءله غيبت در اين روايات به روشنى آمده است .
واژه غيبت
غيبت را مى توان در اينجا به دو معنى تفسير كرد:
1ـ نـخست بدين مفهوم كه آن حضرت در درون جوامع بشرى زندگى نمى كند و در دسترس مردم نيست كه بسان ديگر انسانها عادى هر كس خواست او را ببيند و آشنا و بيگانه و دوست و دشمن او را ملاقات كنند.
2ـ دومين معناى غيبت اين است كه :
حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام در مـيـان همين جامعه ها و همين انسانهاست ، اما به قدرت خدا، هـرگـاه اراده كـنـد از بـرابر ديدگان غايب مى گردد و ديدگان مردم با اينكه آن حضرت موجود و حاضر است او را نمى بينند همانگونه كه موجودات ديگرى چون فرشتگان ارواح و جنيان را با اينكه به نص قرآن شريف همه در ميان جامعه ها هستند و در اين جهان موجودند، اما نمى بينند.
البـتـه ، ارواح همانگونه كه نزد احضار كنندگان ارواح مشهور است تحت شرايط خاصى بـراى بـرخـى قـابـل رؤ يـت هـستند و فرشتگان نيز علاوه بر پيامبر(ص ) بر انسانهاى وارسـته و شايسته اى ظاهر گشته اند همانگونه كه به مادر گرامى حضرت عيسى عليه السلام و (ساره ) همسر حضرت ابراهيم ، پديدار شدند و با آنان سخن گفتند.
در زمـان پـيـامـبـر گـرامـى (ص ) نـيـز فـرشـتـه امـيـن وحـى بـه صـورت يـكـى از ياران پيامبر (دحيه كلبى ) پديدار مى شد و با پيامبر خدا(ص ) به گفت و شنود مى نشست . مردم او را مى ديدند و مى پنداشتند كه دحيه كلبى است .
در روز جـنـگ بـدر نـيـز فـرشـتـگـان فوج فوج در برابر چشمان نگران مسلمانان و كفار مغرور و حق ستيز آشكار گشتند كه قرآن از آن گزارش مى كند.
بـا ايـن بـيـان ، مـمـكـن اسـت پـديـده هـايى در جهان باشند كه جز در شرايط خاصى ديده نشوند.
يك سؤ ال :
مـمـكـن اسـت ايـن اشكال از طرف برخى طرح گردد كه : (فرشتگان اجسام لطيف و ظريفى هـستند كه جز در شرايط ويژه اى ديده نمى شوند و اين طبيعت خلقت و آفرينش آنهاست ، اما انـسـان ايـنـگـونـه نـيـست كه بطور طبيعى به چشم نيايد بلكه به عكس ، انسان ديده مى شود. )
پاسخ :
پـاسـخ ايـن اسـت كه : منظور ما در اين مورد، تنها تشبيه انسان به پديده ها و موجوداتى اسـت كه در جهان آفرينش ‍ حضور دارند و در همانحال از اين قدرت برخوردارند كه هم مى توانند در برابر چشم انسان آشكار گردند و هم با وجود حيات و حضور مى توانند نهان و پـوشـيـده بـاشـند و به چشم نيايند و نمى خواهيم آفرينش و واقعيت انسان و فرشته را يكسان فرض كنيم .
اما در مورد وجود گرانمايه حضرت مهدى عليه السلام و نهان بودن او از ديدگان ، سخن بـالاتـر از مـقـيـاسـها و معيارهاى مادى است ، چرا كه اين معيارهاى طبيعى توان اثبات وجود گـرانمايه و حيات و غيبت او را ندارد. اين مطلب ، از حقايق ماوراى ماده است ، حيات و غيبت آن خـورشـيـد رخ بـركـشيده در پس ابرها، يك نظريه و انديشه علمى هم نيست ، بلكه واقعيت قـطـعـى و ثـابـت و مسلمى است كه ما در برابر آن قرار داريم ، در برابر يك حقيقت انجام يـافـتـه و عمل واقع شده ، چرا كه بيشتر كسانى كه افتخار ديدار او را يافته اند آخرين لحظات ديارشان با نهان شدن آن گرامى از برابر ديدگان آنان ، پايان يافته است و هـمـيـن نـكـتـه ، خـود دليـل روشـنـى بـر ايـن حقيقت است كه آن وجود گرانمايه اى كه انبوه شـيـفـتـگـان و دلدادگـان بـه مـهـر و عـشقش ديده اند و در آخرين لحظات پناهگاه از برابر ديـدگـان جـسـتـجوگر آنان ناپديد شده ، او همان امام عصر عليه السلام است وگرنه يك انسان عادى چگونه مى تواند خود را در يك لحظه از برابر ديدگان ، غايب و نهان سازد؟
معجزه استتار
مـمـكـن است اين قدرت استتار و اختفا از برابر ديدگان را معجزه اى ، از معجزات حجت خدا و ولى او امام مهدى عليه السلام بدانيم ، زيرا معجزه آن است كه ديگران از آوردن آن ناتوان باشند.
مـعـجـزه ، نـوعـى مـبـارزه طـلبـى بـا طـبـيـعـت نـيـز هـسـت و هـمـانـگـونـه كـه تـفـسـيـر و تـحـليل اعجاز در پرتو قوانين مادى و طبيعى ممكن نيست ، استتار و اختفاى وجود گرامى امام مـهـدى عـليـه السـلام نـيـز بـا ايـن مـفـهـوم و بـيـان ، از مـسـايـل مـعـنـوى و حقايق فراتر از جهان ماده و طبيعت است و آن حضرت در پرتو اين قدرت خدادادى مى تواند هرگاه اراده فرمود در برابر ديدگان ، ظاهر و آشكار گردد و هر گاه خواست نهان و ناپديد.
احـتـمـال ديـگر اين است كه : آن حضرت با همان قدرت اعجاز، در ديدگان نظاره گر، به گـونـه اى تـاءثـيـر و تـصـرف نـمـايـد كـه آنـان نـتـوانـنـد جـمـال دلاراى او را بـنـگـرنـد و ايـن كـار از اوليـاى خـدا كه داراى قدرت تصرف در جهان آفرينش هستند، بعيد نيست .
از قـرآن كـريـم نـيـز مـى تـوان امـكـان اسـتـتار و اختفاى انسان از برابر ديدگان را، چه بصورت كوتاه مدت يا دراز مدت ، دريافت كرد، براى نمونه :
1ـ قرآن مى فرمايد:
وجعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم لا يبصرون .(231)
يـعـنـى : و مـا در بـرابـر آنـان ديـوارى كـشـيـديم و در پشت سرشان (نيز) ديوارى و بر ديدگانشان نيز پرده اى افكنديم تا نتوانند بنگرند و ببينند.
2ـ و مى فرمايد:
و اذا قـراءت القـرآن جـعـلنـا بـيـنـك و بـيـن الذيـن لا يـؤ مـنـون بـالاخـرة حـجـابـا مستورا.(232)
يـعنى : (اى پيامبر) به هنگامى كه تو قرآن تلاوت نماييى ، ما ميان تو و آنانى كه به قيامت ايمان ندارند پرده اى ستبر قرار مى دهيم .
3ـ و نيز در داستان سامرى ، مى فرمايد:
قـال : بـصـرت بـمـالم يـبـصـروا بـه ، فـقـبـضـت قـبـضـة مـن اثـر الرسول فنبذتها...(233)
يـعنى : سامرى گفت : من چيزى بديدم كه آنان نمى ديدند، مشتى از خاكى كه نقش پاى آن فرستاده خدا بر آن بود برگرفتم و در آن پيكر افكندم ...
ايـن سه آيه از قرآن شريف ، نشانگر اين واقعيت است كه : امكان دارد موجودى يا انسانى ، حـاضـر و زنـده بـاشـد و در هـمان حال ديده نشود كه اينك هر كدام از آيات را بررسى مى كنيم .
تحليل آيه اول
در مـورد آيـه نـخـسـت ، مـفـسـريـن از (عبدالله بن مسعود ) روايت كرده اند كه : حق ستيزان قـريـش بـر درب خـانه پيامبر(ص ) گرد آمدند تا با او درگير شوند آن حضرت با نام خدا از خانه خارج گرديد و مشتى خاك بر سر و روى آنان پاشيد و آنان با اينكه حاضر بودند آن حضرت را نديدند.
و نيز از (ابن عباس ) آورده اند كه : قريش بر درب خانه پيامبر(ص ) اجتماع نمودند و گـفـتـنـد: (اگـر مـحمد بخواهد داخل خانه شود، همگى بصورت يك پارچه بر ضد او بپا خواهيم خواست . )
امـا پيامبر گرامى (ص ) وارد شد و خدا در برابر ديدگان و پشت سر آنان ديوارى قرار داد كـه آنـان پـيامبر(ص ) را نديدند. پيامبر نماز خواند و به خانه بازگشت و مشتى خاك بـر سـر و روى آنـان پـاشـيد و آنان آن وجود گرانمايه را نديدند. هنگامى كه پيامبر از آنـجـا گـذشـت ، قـريش خاك و گرد و غبار را كه در هوا پراكند بود ديدند و گفتند: (اين همان سحر و جادوى (ابن ابى كبشه )(234) يعنى محمد(ص ) است . )(235)
طـبـرى ، در تـفـسـيـر آيـه مـبـاركـه روايـتـى آورده اسـت كـه : ابـوجـهـل گـفـت : اگـر مـحـمـد را بـبـيـنـم ، چـنـيـن و چـنـان مـى كـنـم ) كه اين آيه شريفه نازل گرديد:
انا جعلنا فى اعناقهم اغلالا فهى الى الاذقان فهم مقمحوم و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا...(236)
يـعـنـى : ما در گردنهاى آنان غلهايى قرار داديم ، از اين رو، سرهايشان بسوى بالاست و نـمـى تـوانـنـد پـايين بياورند. و ما در برابر آنان ، ديوارى كشيديم و در پشت سرشان (نيز) ديوارى و بر ديدگانشان نيز پرده اى افكنديم تا نتوانند بنگرند و ببينند.
عكرمه كه اين روايت را آورده است مى گويد: پس از فرود آمدن اين آيه شريفه قريش به ابوجهل مى گفتد: (اين محمد است ) اما او، آن وجود گرانمايه را نمى ديد و مرتب مى گفت : (كو؟ كجا؟...محمد كجاست ؟ )(237)
نگرشى بر آيه دوم در پرتو روايات
در تـفـسـيـر ايـن آيه مباركه آمده است كه منظور از: (الذين لا يؤ منون بلاخرة ). عبارتند از: (ابـوسـفـيـان )، (نـضـربـن حـرث )، (ابـوجـهـل ) و (ام جـمـيل ) همسر ابوجهل كه نسبت به پيامبر(ص ) شرارت مى كردند و خداوند پيامبر(ص ) را بـه هـنـگـام تـلاوت قـرآن از بـرابـر ديدگان آنان پوشيده مى داشت . آنان به سراغ حضرت مى آمدند و از كنارش مى گذشتند اما او را نمى ديدند.
نكته اى كه در اينجا جلب نظر مى كند و انسان را به شگفتى وا مى دارد اين است كه قرآن مى فرمايد: (حجابا مستورا ) پرده اى نهان و ناپيدا!
چـرا مـمـكن است انسان در پس پرده اى باشد و ديگران با وجود ديدن آن پرده ناپيدا او را نبينند، اما اينجا قرآن بر اين نكته رهنمون است كه پيامبر(ص ) را در پس پرده اى مصون و محفوظ نگاه مى داشت كه دشمنان شرارت پيشه نه پيامبر(ص ) را مى ديدند و نه آن پرده را، گويى هر دو بكلى از نظر آنان پوشيده بود.
نـكـتـه ديـگرى كه نبايد مورد غفلت قرار گيرد اين است كه واژه (جعلنا ) در هر دو آيه نـشـانگر قدرت بى كران خداست و بيانگر اين واقعيت كه ما در برابرشان ديوارى قرار داديم ....
و يـا ايـنـكـه : مـا، ميان تو اى پيامبر و كسانى كه ايمان به قيامت ندارند، حجابى ناپيدا افكنديم ... كه در هر دو آيه به قدرت الهى تاءكيد دارد.
آيه سوم
در آيـه شـريـفـه ، سـخـن از گـفـتگويى است كه ميان موسى عليه السلام با سامرى ، آن گوساله ساز منحرف ، جريان يافته است كه قرآن اينگونه از آن گزارش مى دهد:
(فاخرج لهم عجلا جسدا له خوار. )(238)
يـعـنـى : و سـامـرى بـراى بـنى اسرائيل تنديس گوساله اى را ساخت كه نعره گاوان را داشت ....
موسى عليه السلام از او پرسيد كه :
... فـمـا خـطـبـك يـا سامرى ؟ # قال بصرت بمالم يبصروا به ، فقبضت قبضة من اثر الرسول فنبذتها...(239)
يعنى (و تو اى سامرى ! اين چه كارى بود كه كردى ؟ )
او پـاسـخ مـى دهـد كه : (من چيزى ديدم آنها نمى ديدند، من مشتى از خاكى كه نقش پاى آن فرستاده خدا، بر آن بود برگرفتم و در آن پيكر بى روح افكندم ....
مـفـسـريـن در ايـن مـورد آورده انـد كـه : (سـامـرى ، جـبـرئيـل را در شـكـل انـسـانى ديد كه پياده يا بر مركبى از مركبهاى بهشتى سوار است و پـيـام خدا و وحى او را بر موسى عليه السلام آورده است ، در اين هنگام كفى از خاك اثر و نـقش ‍ پاى او را برداشت و آن را بر آن پيكر بى روح افكند كه بر اثر آن ، حيات در آن اسكلت بى جان ، پديد آمد. )
بـعبارت ديگر: منظور مفسرين اين است كه (سامرى ) فرشته وحى را در حالى ديد كه هـيـچ كـس از بـنى اسرائيل كه حاضر بودند، نديدند و هدف ما از ترسيم اين آيه مباركه اين است كه در نگرش قرآنى ممكن است پديده و موجودى چون ، فرشته وحى ، براى انبوه ديـدگـان ، مـخـفـى و نـاپـيـدا بـاشـد و بـراى بـرخـى در هـمـان حال و هوا آشكار و ديدنى .
حكمت غيبت طولانى
در اينجا پرسشى است كه ناگزير بايد بدان پاسخ داد.
پرسش اين است كه : (حكمت و دليل غيبت آن حضرت در طى اين قرون و اعصار طولانى چيست ؟ ) و براى چه منظورى از ديگدان غايب است ؟ )
پاسخ :
هـنـگـامـى كـه بـه روايـات رسيده از پيامبر و اهل بيت عليه السلام در مورد امام عصر عليه السـلام مـى نـگـريـم بـه ايـن نـكـتـه تـصـريـح شده است كه : حكمت غيبت طولانى آن وجود گـرانـمـايـه بـه فرمان خدا، صيانت از جان گرامى و حيات پربركت او براى به تحقق رسانيدن نويدها و بشارتهاست .
چرا كه ما مى دانيم كه دو رژيم سياهكار عثمانى و عباسى و ديگر حكومت گران خودكامه اى كـه در طى قرون و اعصار در كشورهاى اسلامى بويژه خاورميانه حكومت مى كردند، همواره تـمـامـى تـلاش و كوشش ارتجاعى خود را در راه از ميان برداشتن آن مصلح بزرگ جهانى بـكـار گـرفتند، بويژه پس از دريافت اين حقيقت كه او طبق آيات و رايات همان اصلاحگر پـرشـكـوهـى اسـت كـه پـايـه هـاى قـدرت ظـالمانه آنان را به لرزه در مى آورد، كاخهاى بـيـدادگرانه آنان را منهدم مى سازد و آنان را از تسلط ظالمانه ، بر سرنوشت بندگان خدا و سرزمينهاى آنان باز مى دارد.
گام به گام با زندگى امامان عليهم السلام
شـمـا انـدكـى بـه تـاريـخ زنـدگـى امامان اهل بيت عليه السلام بنگريد، يكى از آنان را نـخـواهـيـد يـافت كه به طور طبيعى از دنيا رفته باشد، تمامى آنان را تجاوزكاران به حقوق و هستى جامعه ها، به دليل ظلم ستيزى آن بزگواران ، به شهادت رسانده اند.
از تـاريـخ نـخستين امام راستين اميرمؤ منان عليه السلام آغاز كنيد هميگونه با تاريخ گام بـه گـام پـيـش بـيـاييد، خواهيد ديد كه همه آنان يا با شمشير بيداد به خود پاك خويش خـفـتـه انـد و يـا بـوسـيـله سـم خيانت مسموم شده اند، حتى حضرت عسكرى عليه السلام را بـوسـيله سم به شهادت رساندند با اينكه مى دانستند كه نويدها و راياتى كه در مورد حضرت مهدى عليه السلام رسيده است در مورد آن گرامى نيامده است .
در مـورد هيچكدام از امامان نور عليهم السلام حتى يك نويد و روايت نيامده است كه : او جهان را از عـدالت لبـريـز خـواهـد سـاخـت و يـا بـر سـراسـر جـهـان حـكومت خواهد نمود. يا همه وسايل و امكانات پيروزى كامل براى او فراهم خواهد شد.
بـراى ايـن وصـف ، سـتـمـكـاران بـا هـمـه آنـان ايـنـگـونـه بـيـدادگـرانـه عـمل كردند و همه را به شهادت رساندند، اينك بايد ديد كه موضع حكومتها و قدرتها در مـورد آن اصـلاحگر بزرگى كه مهمترين خطر براى قدرت و امكانات ظالمانه و استبدادى آنهاست و انبوه آيات و روايات نيز از او به عنوان اصلاحگر زمين و زمان ياد كرده و نويد ظهور و طلوع او را مى دهد، چگونه خواهد بود؟
گـذشـت كـه حـضرت عسكرى عليه السلام به منظور صيانت از جان گرانمايه فرزندش مـهـدى عـليـه السلام از شرارت فرعونهاى تجاوزكار، چگونه ولادت او را از توده مردم ، پـنـهـان مـى داشـت و در بـحـثـهاى آينده نيز خواهد آمد كه : جاسوسان و مزدوران بنى عباس بـراى دسـت يافتن به آن وجود گرانمايه ، چگونه حضرت عسكرى عليه السلام را تحت نـظـر گـرفته و ضمن بازرسى و تفتيش همه امور و شئون او، همواره در جستجوى حضرت مـهـدى عـليـه السـلام بـيـت رفـيـع امـامت و ولايت را در پوشش جاسوسى واطلاعاتى خويش داشتند.
اشكالها و پاسخها
در پايان اين بحث شما را به برخى از سؤ الها و چون و چراها و مغالطه هايى كه برخى تـرديـد افـكـنـان در مـورد غـيـبـت حـضرت مهدى عليه السلام نموده اند جلب مى كنم با اين يـادآورى كـه ايـن تـرديد افكنان بخاطر صدها روايت رسيده در مورد آن حضرت و صراحت آنـهـا، بـنـاگـزيـر بـه (اصل مهدويت ) و وجود گرانمايه او، اعتراف دارند و آنگاه در اينكه آن حضرت ولادت يافته يا هنوز به دنيا نيامده است ، ترديد مى كنند. صدها روايتى كه بخطر صراخت و روشنى ، به هيچ وجه نمى توان آنها را تضعيف و يا ساختگى قلمداد كرد، چرا كه اين روايات هم از نظر محتوا و ماده بسيارند و هم از نظر شمار.
قصيده مجهولى از اين قماش ، اخيرا به (نجف اشرف ) رسيده است كه شاعر آن ، بدون ذكـر نـام و هـويـت و جـهـت فـكـرى و عقيدتى خويش ، در مورد غيبت آن خورشيد جهان افروز، بـرخـى تـرديدهاى سست را برانگيخته است و دانشمندان ما نيز در قالب نظم و نثر بدان شبهات پاسخ گفته اند، اما ما نيز در اينجا، آن قصيده را بصورت بريده بريده در شش بـنـد با پاسخ بدان سؤ الها و ترديدهايى كه در آن گنجانيده شده است مى آوريم و اين بحث را به پايان مى بريم .
قصيده مورد اشاره اين است :
شعر:

ايا علماء العصر يا من لهم خبر

بكل دقيق حار فى مثله الفكر

لقد حارمنى الفكر فى القائم الذى

تنازع فيه الناس و اشتبه الامر
هـان اى دانـشـمـنـدان روزگـار! و اى كـسـانـى كه در هر موضوع دقيق و عميق داراى شناخت و آگاهى هستند! كه انديشه ها در شناخت همانند آن دچار بهت و حيرت شده است .
حـقـيـقـت ايـن اسـت كـه انـديـشـه مـن در مـورد وجـود قـائم آل محمد(ص ) كه مردم درباره وجود او كشمكش مى كنند و كار مشتبه شده است ، دچار حيرت و سرگردانى گرديده است .
شـاعر، اعتراف دارد كه در مورد ولادت حضرت مهدى عليه السلام دچار حيرت شده است چرا كـه ديـدگـاهـهـا در ايـن مـورد يكسان نيست ، برخى با اعتراف به وجود گرانمايه او به دليل انبوه روايات و نويدها، بر اين پندارند كه او هنوز به دنيا نيامده است و برخى همه اعـتـراف و ايـمـان به روايات و نويدها دارند و هم بر اين انديشه اند كه آن حضرت ديده بـه جـهـان گـشـوده اسـت . مـا در بـخـش گـذشـتـه ، هـر دو ديـدگـاه را طـرح كـرديـم و دلايل خويش را همراه انبوه روايات بر اين حقيقت كه او به دنيا آمده است ، ترسيم نموديم .
2ـ و مى گويد:

و اول هذين الذين تقررا

به العقل يقضى و العيان و لانكر

و كيف و هذا الوقت داع لمثله

ففيه توالى الظلم و انتشر الشر
ايـن شـاعـر، در ادامه قصيده خويش پس از نقل دو ديدگاه در مورد ولادت حضرت مهدى عليه السـلام ديـدگـاه نخست را انتخاب مى كند كه آن حضرت هنوز ديده به جهان نگشوده است و بـر ايـن ديـدگـاه با مغز بيمار خويش استدلال مى كند كه : اگر براستى آن حضرت به دنـيـا آمـده بـود بـر او لازم بود كه بخاطر گسترش ظلم و جور در ميان كشورها و جامعه ها ظهور نمايد و چون تاكنون ظهور نكرده است بايد گفت كه هنوز به دنيا نيامده است .
پاسخ :
به اين استدلال بيمارگونه و كج انديشانه بنگريد كه چگونه شاعر توقع دارد كه حضرت مهدى عليه السـلام از هـوسـهـاى دل مـردم پيروى نمايد، گويى آن حضرت از گسترش ظلم و جور در روى زمين بى خبر است يا وظيفه دينى و مسئوليت شريعى خويش را نمى داند!!!
3ـ شـاعر باز هم به سخن پوچ و استدلال بى اساس و شكست خورده خويش ادامه مى دهد و مى گويد:

و ان قيل من خوف الطغاة قداختفى

فذاك لعمرى لا يجوزه الحجر

و لا النـقـل كـلا اذ تـقـيـقـن انـه

الى وقـت عـيـسـى يستطيل له العمر
يـعـنـى : شـاعـر مى گويد: اگر براستى سبب غيبت حضرت مهدى عليه السلام خوف او از دشمن باشد....اين ديگر چيزى است كه نه عقل و خرد آن را مى پذيرد و نه قرآن و روايات ، چرا كه آن حضرت مى داند كه عمر گرانمايه اش تا فرود آمدن حضرت عيسى از آسمان ، به طول مى انجامد و هيچ كس نمى تواند او را بكشد و نيز مى داند كه به يارى خدا بر تـمـامـى كـره زمـيـن حـكـومـت عـادلانـه خـواهـد كـرد و زمـيـن و زمـان را لبـريـز از عدل و داد خواهد ساخت ، با اين وصف چگونه از دشمنان مى هراسد؟
جواب :
پاسخ اين است كه پيامبر گرامى (ص ) با اينكه مى دانست خداوند دين او را بر همه اديان ، پـيـروزى كـامـل مـى بخشد، چرا از شرارت شرك گرايان به غار حرا رفت و آنجا مخفى شد؟
چرا از مشركين هراسيد؟
و براى چه در پيمايش راه مكه بسوى مدينه از بيراهه رفت ؟
چرا موسى آن پيامبر خدا پيش از آن ، به نص قرآن شريف :
(باصبح فى المدينه خائفا يترقب . )(240)
يعنى : ترسان و نگران و چشم به راه حادثه بود.
و چـرا تـرسـان و نـگـران از مـصـر بـيـرون رفـت و گـفـت : (پـروردگـارا! مـرا از شـر بيدادگران رهايى بخش !. )
خرج منها خائفا يترقب قال : رب نجنى من القوم الظالمين .
و براى چه (241) يك پيامبر بزرگ گفت :
(ففررت منكم لما خفتكم . )(242)
يعنى : و چون از شما ترسيدم ، گريختم .
چرا موسى بن عمران مى ترسيد با اينكه مى دانست هم چنان خواهد زيست تا به يارى خدا، بنى اسرائيل را از ستم فرعون و فرعونيان رهايى بخشد و مى دانست كه بزودى تحت و تاج و كاخ بيداد فرعونهاى بيدادگر را منهدم خواهد ساخت ؟

پاورقي
212- بحارالانوار، ج 51، ص 12.
213- اكمال الدين ، ص 424.
214- سوره اسراء، آيه 81.
215- سوره آل عمران ، آيه 18 و 19.
216- سوره قصص ، آيه 5 و 6.
217- داسـتـان ولادت حـضـرت از مـنـابـع مـتـعـدد نـقـل كـرديـم كـه از آنـهـاسـت : اكـمـال الديـن شـيـخ صـدوق ، ج 2، ص 424 ـ 433 و بحارالانوار، ج 51، ص 13 ـ 28.
218- سوره مريم ، آيه 24 ـ 26.
219- سوره مريم : آيه 31 ـ 29.
220- فاطمه عليه السلام از ولادت تا شهادت ترجمه دكتر فريدونى ، ص 56، به نقل از تجهيزالجيش ، دهلوى حنفى و نزهة المجالس ، ج 2، ص 227.
221- ذخـائر العـقـبـى فـى مناقب ذوى القربى ، در صفحه 45، روايتى آورده است كه پيامبر(ص ) فرمود:
ان السـيـدة فـاطـمـة عـليـها السلام ، كانت تكلم امها و هى فى بطنها... فاطمه عليها السلام از ولادت تا شهادت ، ص 57 به نقل از روض الفائق ، ص 214 و احقاق الحق ، ج 10 ص 12 به نقل از علماى اهل سنت .
يعنى : فاطمه ، در حالى كه در شكم مادرش بود با او سخن مى گفت .
222- بحارالانوار، ج 51، ص 28.
223- بحارالانوار، ج 104، ص 126.
224- بحارالانوار، ج 104، ص 121.
225- اكمال الدين ، ج 2، ص 431.
226- اكمال الدين ، ج 2، ص 432.
227- اكمال الدين ، ج 2، ص 432.
228- (توقيع ) نامه اى بود كه دوستداران ، سؤ الهاى خويش را بر آن مى نوشتند و بـراى هـر سـؤ الى ، سـطـرهـايـى را خـالى مـى نـهـادنـد تـا امـا، جـواب هـر سـؤ ال را آنجا مرقوم دارد. بنابراين ، واژه توقيع در اصطلاح به اين گونه نامه ها كه سؤ ال را شـيـعيان و جواب را امام عليه السلام مرقوم داشته بود، مى گفتند. و در لغت نيز به مـعـنـاى افـزودن چـيـزى بـه نـامـه پـس از پـايـان آن اسـت و چون در اينگونه نامه ها سؤ ال را يـك نـفـر نـوشـتـه بـود و جواب در سطرهايى بر آن نگاشته مى شد، (توقيع ) گفته شده است .
229- اكمال الدين ، ج 2، ص 434.
230- اكمال الدين ، ج 2، ص 435.
231- سوره يس ، آيه 9.
232- سوره اسراء، آيه 45.
233- سوره طه ، آيه 96.
234- (ابن ابى كبشه ) مردى از (خزاعه ) بود كه در مورد بت پرستى با قريش مـخـالفـت كـرد و نـپـرسـتـيـد و بـه هـمـيـن جـهـت هنگامى كه پيامبر(ص ) مردم را به توحيد فـراخـوانـد و بـتـهـا را مـردود اعـلان كرد، آن حضرت را به مرد يا شده كه از اجداد مادرى پيامبر نيز بود تشبيه كردند.
235- مجمع البيان ، ج 8، ص 416، ذيل آيه .
236- سوره يس ، آيه 8 و 9. جامع البيان فى تفسير القرآن ، ج 22، ص 99.
237- مجمع البيان ، ج 6، ص 418.
238- سوره طه ، آيه 88.
239- سوره طه ، آيه 95 و 96.
240- سوره قصص ، آيه 18.
241- سوره قصص ، آيه 21.
242- سوره شعراء، آيه 21.