فرو رفتن سپاه سفيانى در زمين
از نـشـانـه هـاى قـطـعـى ظـهـور حـضـرت مهدى (ع ) فرو رفتن بخشى از سپاه تجاوز كار
سفيانى بر زمين ، ميان دو شهر مقدس ، (مكه ) و (مدينه ) است .|
روز عـيدى از اعياد اسلامى تجاوز خويش را به اين دو شهر آغاز مى كنند و سر راه خود با سـتـونـى از مـدافـعـان كـه از بـغداد مى رسد درگير مى شوند و ميان اين دهها هزار مدافع عـراقـى و سـپـاه سفيانى جنگ وحشتناكى جريان مى يابد كه البته سپاه سفيانى ، پيروز مى شود و كوفه را به اشغال خود در مى آورد و در آنجا سخت به كشتار وسيع غير نظامين ، جـارى سـاخـتـن سـيـلاب خـون از بـيـگـناهان برپا ساختن چوبه هاى بى شمار دار و به اسارت بردن زنان و دختران دست مى زند. مـردى بـراى دفـاع از كوفه و حقوق مردم آن به پا مى خيزد و انقلابى به راه مى اندازد اما كشته مى شود. سـرانـجـام ايـن بـخـش از سـپـاه سفيانى بسوى شام بر مى گردد اما گروهى از كوفه و گـروهـى بـه فـرماندهى (سيد هاشمى ) و گروهى به فرماندهى قهرمان پرواپيشه (يمنى )، سپاه 100 هزار نفرى سفيانى را تعقيب مى كنند و طى جنگ خونين ميان راه عراق و شام همه را درهم مى كوبند و انبوهى اسير و غنايم جنگى ، بدست مى آورد. 4ـ رويارويى كامل حق و باطل امـا سـرانـجـام شـوم سـفـيـانـى و جـنـبش ارتجاعى او، بدين گونه پايان مى پذيرد كه : حضرت مهدى عليه السلام آن اصلاحگر زمين و زمان پس از ظهور خويش از مكه به تدريج بـه كـوفـه مـى رسـد و پـس از اسـتـقـرار عـدالت در حـجاز و عراق و دمشق ، قلمرو سيطره ظـالمـانـه سـفـيـانى را هدف قرار مى دهد در حركت اصلاحى امام بسوى شام ، انبوهى از حق طـلبـان بـه او مـى پـيـونـدنـد و سـفـيـانـى نـيـز در (رمـله ) شمال شرقى فلسطين و قدس براى شرارت آماده مى شود. لحظات رويارويى دو سپاه حق و بـاطـل و عـدل و بيداد، فرا مى رسد گروههايى از سپاه سفيانى قرار گاه خويش را راه كرده و به لشكر حق مى پيوندند و گروهى نيز به سپاه سفيانى ملحق مى شوند. و شرايط براى يك پيكار بزرگ و سرنوشت ساز آماده مى شود. 5ـ مذاكرات و تلاشهاى ديپلماتيك سـفـيـانى با دريافت گزارش رسيدن نيروى حق و آمدن اصلاحگر بزرگ عصرها و نسلها، امـام مـهـدى عـليـه السـلام از عراق به شام و فلسطين خود را با همه قدرت و امكانات آماده رويارويى و ديدار مى كند به روايتى از امام باقر عليه السلام مى گويد: (اخرجوا الى ابن عمى ! ) عموزاده ام را نزد بياوريد.(486) پـس از آنـكـه رويـاروى هـم قـرار مـى گـيـرنـد و امام مهدى عليه السلام سفيانى را براى گـفـتگو به حضور مى پذيرد و آن گفتگو به بيعت سفيانى با حضرت مهدى و با ايمان به او و حركت عظيم و عميق و آسمانى او مى انجامد سفيانى از قرارگاه حضرت مهدى عليه السلام بسوى سپاه خويش باز مى گردد كه سران سپاهش مى پرسند: (ماصنعت ؟ ) چه كردى ؟ پـاسـخ مـى دهـد: (مـن در بـرابـر منطق پولادين و موضع بحق حضرت مهدى عليه السلام اسلام او را پذيرفتم و به راه و رسم او گردن نهادم و با او دست بيعت دادم و از گذشته سياه خويش ندامت كردم ) سـران سـپـاه او مـى گـويـنـد: (زشت باد راءى تو! در شرايطى كه خليفه اى بلامانع و پـراقـتـدار بـسـوى امـام مـهـدى عـليـه السـلام رفـتـى ، اينك بر خط اطاعت او گردن نهاده بازگشته اى ؟ ) 6ـ ناجوانمردى و بيعت شكنى سـفـيـانـى از پـيـمـان خويش دست كشيده و بيعت خويش با حجت خدا و خليفه راستين او را مى شكند و به تشويق سران سپاه تجاوزكار خود براى پيكار با حق و عدالت آماده مى شود. سـحـرگـاه يـكـى از روزهـا پيكار نهايى حق و باطل آغاز مى گردد و خداوند پس از نبردى خـونـبـار مـيـان دو سـپـاه عـدل و ظـلم حـجـت خـدا و يـاران حـق گـراى او را پـيـروزى كـامـل مـى بـخـشـد و آنـان سـپـاه حـق سـتـيـز سـفـيـانـى را بـطـور كامل نابود مى سازد(487) طـبـق روايـت ديـگرى سفيانى از سرنوشت شوم و تكان دهنده سپاه خويش كه در راه مكه به زمـيـن فـرو مى رود و زمين به فرمان خدا آنها را مى بلعد درس عبرت گرفته و مى كوشد تـا فـرمان امام مهدى عليه السلام را گردن نهد. به همين جهت بيعت مى كند اما پس از اندك زمانى بيعت خويش را مى شكند و سركشى مى كند و پس از نبردى خونين به اسارت در مى آيد و نابود مى گردد(488) بـه روايـت ديـگرى پس از دستگيرى به دستور حضرت مهدى عليه السلام در دروازه بيت المقدس كشته مى شود.(489) و بدينسان شهرها و بندگان خدا، از شرارت اين عناصر پليد و ميكروبهاى مرگبارى كه آن اصلاحگر بزرگ جهانى آنها را ريشه كن مى سازد همگى راحت مى شوند. يك پرسش : در اينجا پرسش اين است كه : (اين همه مصائب و فجايع چرا؟ ) رنـجـهـا و غـمـهـايـى كـودكـان را پير مى سازد و زندگى زن و مرد پير و جوان ، كوچك و بـزرگ را تـيـره و تـار مى سازد و همه را فرا مى گيرد چرا اين تباهيها و مصائب رخ مى دهد؟ چرا انسانها در خور اين رنجها و دردها و بلاها مى گردند؟ چـرا استحقاق اين را مى يابند كه شرارت پيشگانى اين گونه بر سرنوشت آنان تسلط يابند و جامع ها و تمدنها و هستى مردم را بسان توپ به بازى بگيرند و با سرنوشت و هستى آنان بازى كنند، براى چه ؟ پاسخ : پيش از هر چيز، يادآورى اين نكته ضرورى است كه يك انسان يكبار قانون شكنى مى كند و به كيفر اين قانون شكنى به زندان جريمه مالى ، كيفر بدنى يا تبعيد محكوم مى گردد گـاه بـراى جـنـايـتـى بـه زندان ابد با اعمال شاقه محكوم مى شود و ممكن است براى يك گـنـاه يـك قـانـون شـكـنى و يك جنايت به كيفرى اين گونه بر اساس حق و عدالت محكوم گردد اينك بايد پرسيد: (اين انسان اگر قوانين الهى را شكست آن هم نه يكبار و نه يك نفر بلكه بارها و بارها و آن هم در بعد جامعه ها و تمدنها... چگونه ؟ ) آيا چنين جامعه و تمدن و مردمى سزاوار كيفرى اين گونه نيستند؟ آيا مخالفت با سنن الهى ، قوانين خدا و مقررات او بدون كيفر مى ماند؟ هـنـگـامـى كـه بـيشتر واجبات شرعى ترك گرديد و محرمات مباح شمرده شد و انحرافات عـقـيـدتـى بـويـژه مـيـان نـسـل جـوان گـسـترش يافت و كار به جايى رسيد كه برخى از مـسـلمـانـان راه انـكـار حـق و آفـريـدگـار هـسـتى را در پيش گرفتند و ارزشهاى برخى از مـسـلمانان راه انكار حق و آفريدگار هستى را در پيش گرفتند و ارزشهاى عقيدتى و عملى بدون كيفر طبيعى مى ماند؟ ما اينك در مقام بر شمردن گناهان و انحرافات جارى در ميان جامعه ها نيستيم ، چرا كه اگر بـخـواهـيـم ايـن آفـتـهـا و انـحـرافـات را بـرشـمـاريـم بـحـث و شـكـل و مـحـتـواى كـتـاب تـغيير مى كند تنها بطور فشرده نگرشى به اوضاع جامعه هاى اسلامى مى اندازيم و مى گذريم تا مطلب روشن شود. اينك خود مى نگريم كه بسيارى از مسلمانان نماز نمى خوانند؛ بسيارى روزه نمى گيرند و حقوق مالى خويش را نمى پردازند. در بـسـيـارى از كـشـورهـاى اسـلامـى ، ضـد ارزشـهـا فـراوان و حـرام خـدا حلال و مباح شمرده مى شود و جرائم و جنايات مجاز اعلام مى گردد. آيـا شـمـا خواننده عزيز! كشورى از دنياى اسلام يا ديگر كشورها را مى شناسى كه در آن سرقت و تجاوز به اموال ديگران يافت نشود؟ مـا خـود در مـراسـم حـج در كـنـار حـرم امـن الهـى بـسـيـار شـاهـد بـوده ايـم كـه پول زائران به سرقت رفته است برخى حتى قرآنها را از مساجد و مراكز عبادى مى برند و به بهاى اندكى مى فروشند. در جـهـان اسـلام مـشـروبـات حـرام تـوليـد مـى شـود و بـا كـمـال جـراءت و آزادى كـامـل از كـشـورهـاى غـيـر اسلامى نيز وارد مى گردد و بطور علنى فـروخـته و مصرف مى شود... بى عفتى و فحشا، سوگمندانه از به پديده هاى شوم اين روزگـار اسـت ، آفـت بـرهـنگى و بلاى بى بند و بارى با عنوان دروغين رهايى از قيد و بند و افكار كهنه و نشان تمدن ، دامنگير جامعه ها شده است . رباخوارگى و مكيدن خون توده هاى دربند جزء گسست ناپذير امور اقتصادى گشته و از واردات گـرفـتـه تـا صـادرات و تـجـارت تـا بـازار ريشه دوانيده و بانكها با پوشش قـانـونـى ، سـالانـه صـدهـا مـيـليون ... بهره بانكى مى گيرند و در كنار اين شبكه هاى رسـمـى ربـاخـوارگـى ديـگـر از كـسـانى كه حرفه و كارشان رباخوارگى و گوشت و پوستشان از رباست مگو و مپرس . كـشـورهـاى مـسـلمـان انـواع گـوشتهاى يخ زده و كنسرو و بسته بندى شده را از كشورهاى بيگانه وارد مى كنند و مسلمانان با آگاهى به حرمت آنها همه را مصرف مى كنند. رسـواتر و فاجعه بارتر اينكه : در كشورهاى اسلامى بسيارى به نارواگويى و اهانت بـه مـقـدسـات ديـنـى و مـذهـبـى عـادت كرده و به گونه اى با ارزشهاى والاى مذهبى گاه بـرخـورد مـى شـود كـه انـسـان از بـيان آن شرمنده شده و پيشانى از تصور آن سرخ مى گردد. احـزاب و سـازمـانـهـاى مـنـحـرف آشـكـار و نـهـان ، جـهـان اسـلام را بـه اشغال در آورده و نسل جوان را به پرتگاه سقوط سوق داده و مقدسات و ارزشهاى ما را به باد استهزا گرفته اند. و عـلاوه بـر آنـچـه اشـاره رفـت ، مـيـليـونـهـا گـنـاه ، مـعصيت ، جنايت و جرمى كه بتدريج بـصـورت پـديـده هـاى نـاچـيـز و بى اهميت در آمده ، در ميان مسلمانان رواج يافته است به گـونـه اى كـه هيچ گناه و معصيتى را نمى توان يافت جز اينكه برخى از مسلمانان بدان آلوده اند در مـيـان مـلل غـيـر مسلمان وضعيت غمبارتر است . آنان گويى همه گناهان و معاصى را بر اسـاس فـلسـفـه زنـدگـى و مذهب خويش روا شناخته اند و كار به جايى رسيده است كه از مرزهاى انسانى تجاوز نموده و به مخالفت با فطرت و طبيعت انسانى برخاسته اند. در بيشتر كشورهاى عربى و شرق آسيا، باشگاههاى برهنگان دائر است و مردان ، زنان و كودكان لخت مادرزاد، درست بسان حيوانات كه ذره اى مفهوم حيا و عفت را در نمى يابند وارد مى گردند. در مـراكـز رقـص ، كـابـاره هـا و... دخـتران جوان ، برهنه و عريان در برابر هزاران چشم حريص و تماشاگر، مى رقصند و ميليونها نفر بدين مراكز تباهى و رسوايى رفت و آمد مى كنند و با آن پيكرهاى برهنه تفريح مى كنند. آرى ! خـوانـنـده گـرامـى ! اينها تنها عناوين كلى گناهان و جناياتى است كه سوگمندانه موج آن جامعه هاى اسلامى و غير اسلامى را در برگرفته است آفتهايى كه موازين اخلاقى ، مـعـيـارهـاى عـقـيـدتـى و ارزشـهاى والاى آسمانى و انسانى ، آنها را دور ريخته و از آنها بيزارى جسته است . آرى ! ايـنـها تازه نمونه هايى از جنايات و آفتها و پليديهاست شما خواننده گرامى ! مى تـوانـيـد بـا مـراجـعـه بـه مـعـلومـات خـويـش و با مطالعه مجلات و روزنامه ها، با هزاران قتل و غارت آدم ربايى و غصب حقوق ديگران تجاوزكارى و زورگويى و انواع ظلم و ستم و خودكامگى كه بشريت با آن دست به گريبان است روبرو گردى . ايـنك آيا اين انسان تجاوز كار و آلوده به پليديها در واپسين حركت تاريخ سزاوار نيست كـه سـفـيـانـى و سپاه خونريز و تبهكار و بى بند و بار او بر آن سلطه يابد و همه را بـسـان خـوشـه هـاى گـنـدم درو كـند و از كشته ها پشته بسازد و انسانها را بسان حشرات قتل عام كند؟ چرا! چنين جامعه و مردمى سزاوار بيداد سفيانى هستند و در خور كيفرى خواركننده تر از آن . بـا ايـن بـيـان مى توان سبب اصلى جنگهاى ويرانگر و نيز جنگ سوم جهانى را كه دور از انتظار نيست و در صورت وقوع ساكنان زمين را به كام شعله هاى هستى سوزش خواهد كشيد و همه جا را به ويرانه اى تبديل خواهد ساخت دريافت . آرى ! عامل حقيقى و اصلى اين نگونساريها و سقوطها، امواج گناه و جنايت و انحراف اخلاقى و عقيدتى است كه همه شهرها و خانه ها را در برمى گيرد و همه جا را آلوده مى سازد. ايـنـك بـايد پرسيد كه : (جامعه و تمدن و دنيايى اينگونه چه ارزشى مى تواند داشته باشد؟ ) بشريت با اين فجايع و جنايات ، داراى چه كرامت و بهايى است ؟ و بـراى چـه خـداونـد آفـتها و بلاها را از اين موجود آلوده و تجاوز كار و پرده در ـ كه در برابر آفريدگار خويش به سركشى برخاسته است ـ برطرف سازد؟ خـداونـد زمـيـن را به حكمت خويش از اين موجودات پليد، پاك و پاكيزه مى سازد همانگونه كـه فـضـا و مـزرعـه ها و كشتزارها را از ميكروبهاى زيانبار كه آفت جان گلها و گياهان و دانه ها و انسان و حيوان است ، ضد عفونى مى كند. از نـشـانـه هـاى قـطـعـى ظـهـور حـضـرت مهدى (ع ) فرو رفتن بخشى از سپاه تجاوز كار سفيانى بر زمين ، ميان دو شهر مقدس ، (مكه ) و (مدينه ) است . در روايـتـى كـه از سـفيانى و جنبش ارتجاعى او سخن رفته است بارها از اين رويداد پرده برداشته شده و ما ديگر به آن روايات باز نمى گرديم و تنها بصورت فشرده اى به اين نشان كه از نشانه هاى قطعى ظهور حضرت مهدى (ع ) است اشاره مى كنيم . از روايـتـى كـه ترسيم گرديد دريافتيم كه سفيانى ، سپاهى گران بسوى مدينه منوره بـه مـنـظـور پـيـكـار بـا حـضـرت مـهـدى و دسـتـيـابـى بـه آن وجـود گـرانـمـايـه ، گسيل مى دارد. اين سپاه تجاوز كار پس از رسيدن به مدينه در مى يابد كه حضرت مهدى (ع ) بـه مـكـه شتافته است . به همين جهت بى درنگ راه (مكه ) را در پيش مى گيرد. در مـيـانـه راه هـنـگـامـى كـه بـه پهن دشتى كه در ميان (مدينه ) و (مكه ) است مى رسد، خـداونـد بـه زمـين فرمان مى دهد تا آن لشكر تجاوز كار را ببلعد. و زمين نيز به امر خدا هـمـه آنـان را بـا تـمـامـى وسـايل و تجهيزات و امكانات مى بلعد و تنها دو نفر باقى مى مـانـد... تا يكى خبر اين رخداد عظيم و شگرف را به سفيانى برد و ديگرى به امام مهدى عليه السلام . روشـن است كه اين فرو رفتن زمين و بلعيده شدن سپاه تجاوزكار كفر، به سبب زمين لرزه يـا حـوادث طـبـيعى كه گاه در مناطق مختلف جهان روى مى دهد نمى باشد، بلكه تنها عذاب شـديـد و كـيـفـر عـبرت انگيز و سختى است كه بخاطر آن همه شقاوتها و پليديها دامنگير آنان مى شود و به فرمان خدا رخ مى دهد همانگونه كه قرآن مى فرمايد: انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون .(490) هنگامى كه خدا بخواهد كارى انجام دهد فرمانش تنها اين است كه مى گويد: (موجود باش ! ) پس موجود مى شود. آرى ! ايـن فـرو رفـتـن زمين بدان معناست كه شكاف عميقى در زمين پديدار مى گردد و بر اثـر آن شـكاف عظيم حفره و گودال وسيع و گسترده اى كه ابعاد آن براى ما نامعلوم است دهان مى گشايد و با دهان گشودن ناگهانى زمين سپاه سفيانى در اعماق آن فرو مى رود و آنگاه ميليونها تن خاك و گل و لاى بر سر آنان فرو مى ريزد و همگى نابود مى گردند. در ايـن مـورد از امـام صـادق عليه السلام روايت شده است كه ضمن بيانى طولانى در مورد رخدادهاى پس از ظهور حضرت مهدى عليه السلام فرمود: رسـيـدنـا القـائم مـسـنـد ظـهـره الى الكـعـبـة ... ثـم يـقـبـل عـلى القـائم رجـل وجـهـه الى قـفـاه وقـفـاه الى صـدره ويـقـف بـيـن يـديـه فـيـقول :يا سيدى ! اءنا بشير! اءمرنى ملك من الملائكة اءن الحق بك و ابشرك بهلاك جيش السفيانى بالبيداء. فيقول له القائم : (بين قصتك و قصة اءخيك ؟ فـيـقـول الرجـل : (كـنـت و اءخـى فى جيش السفيانى و خربنا الدنيا من دمشق الى الزوراء و تركناها جـمـاء و خـرجـنـا الكـوفـة و خـربـنـا المـديـنـة و كـسـرنـا المـنبر وراثت بغالنا فى مسجد رسـول الله (ص ) و خـرجـنـا مـنـهـا... نـريـد اخـراب البـيـت وقـتـل اءهـله فـلمـا صـرنـا فـى البـيـداء عـرسنا فيها فصاح بنا صائح : اءبيدى القوم الظـالمـيـن ! فـانـفـجـرت الارض و بـلعـت كـل الجـيـش فـو الله مـا بـقـى عـلى وجـه الارض عـقـال نـاقـة فـمـا سواه غيرى و غير اءخى فاذا نحن بملك قد ضرب و جوهنا فصارت الى ورائنـا كـمـاتـرى فـقـال لاخـى : ويلك امض الى الملعون السفيانى بدمشق فانذره بظهور المهدى من آل محمد و عرفه اءن الله قد اءهلك جيشه بالبيداء. و قال لى : يا بشير! الحق بالمهدى بمكة و بشره بهلاك الظالمين و تب على يده فانه يقبل توبتك ، فيمر القائم يده فيرده سويا كما كان ويبايعه و يكون معه .(491) سـالار مـا، قـائم عـليه السلام بر ديوار خانه كعبه تكيه مى زند... آنگاه مردى از راه مى رسد كه چهره اش به عقب برگشته و پشت گردنش بطرف سينه اش . او در برابر امام عليه السلام مى ايستد و مى گويد: (سالار من ! من مژده رسانم ! يكى از فـرشتگان به من دستور داده است كه خويشتن را به شما برسانم و بشارت دهم كه سپاه شقاوت پيشه سفيانى در پهن دشت ميان مكه و مدينه نابود گرديد. ) حـضرت مهدى عليه السلام از او مى خواهد كه داستان خود و برادرش را باز گويد كه او در پـاسـخ مـى گـويـد: (من و برادرم در سپاه سفيانى بوديم همه جا را از دمشق تا بغداد ويـران سـاخـتـيـم و پـشت سر خويش تلى از خاك بر جاى نهاديم كوفه و مدينه را ويران ساختيم و نيز منبر پيامبر صلى الله عليه و آله را در آنجا شكستيم و مركبهاى خويش را در مسجد پيامبر بستيم . از آنجا به قصد انهدام خانه خدا و كشتن مردم (مكه ) حركت كرديم اما هنگامى كه در ميان مـكـه و مدينه در صحرا، براى استراحت پياده شديم ، بناگاه ندا كننده اى خروش آورد كه : (اى بيابان ! گروه ستمكاران را نابود ساز! ) با اين خروش آسمانى زمين شكافته شد و سپاه را بلعيد. بـخـداى سـوگـنـد! بر روى زمين در آن پهن دشت جز من و برادرم هيچ كس و هيچ چيز باقى نماند. مـا دو نـفـر مـانده بوديم كه فرشته اى از فرشتگان آمد و با ضربه اى كه بر چهره ما نواخت بدين صورت كه مى نگريد در آمديم او به برادرم دستور داد كه به دمشق برود و بـه سـفـيانى هشدار دهد كه سپاه تجاوز كارش نابود گشته و امام مهدى عليه السلام نيز ظهور نموده است و به من گفت : تو نيز به مكه برو و نابودى ستمكاران را به امام مهدى عـليـه السـلام مـژده ده و بـه دسـت نـجـات بـخـش او تـوبـه كـن كـه او تـوبـه ات را مـى پذيرد. ) امام عليه السلام با دست خويش چهره او را به حالت سلامت باز مى گرداند و او نيز دست بيعت به اصلاحگر بزرگ جهانى مى دهد و با ياران او همراه مى شود. از ديـگـر نـشـانـه هـاى قـطعى ظهور امام مهدى عليه السلام جنبش اصلاح طلبانه شخصيت (يمنى ) است . نام و داستان شخصيت (يمنى ) در روايات بسيارى و در شمار نشانه هـاى قـطـعى ظهور آمده است اما چيزى كه باعث تاءسف بسيار است اين است كه روايات مورد نـظـر بـه دليـل اخـتـصـار از مـعـرفـى كـامـل او ناتوان است و ما نيز در اين مورد تنها به ترسيم يك روايت بسنده مى كنيم : از امام باقر عليه السلام آورده اند كه ضمن روايتى طولانى در اين مورد از جمله فرمود: و خروج السفيانى و اليمانى و الخراسانى (اءى :الهاشمى ) فى سنة واحدة فى شهر واحد، فى يوم واحد نظام كنظام الخزر يتبع بعضه بعضا... وليس فى الرايات اءهدى من راية اليمانى . هـى رايـة هـدى لانـه يـدعـوكـم الى صـاحبكم فاذا خرج اليمانى حرم بيع السلاح على النـاس وكـل مـسـلم و اذا خـرج اليـمـانـى فـانـهـض اليـه فـان رايـتـه رايـة هـدى و لايـحـل لمـسـلم ان يـلتـوى عـليـه فـمـن فـعـل ذلك فـهـو مـن اءهل النار لانه يدعوا الى الحق و الى طريق مستقيم (492) خـروج سـفـيـانـى و شـخـصـيـت (يـمـنـى ) و (سـيـد خـراسـانـى ) در يـك سـال يـك مـاه و يـك روز خواهد بود و درست بسان دانه ها تسبيح يكى پس از ديگرى خواهد آمـد... در آسـتـانـه ظـهـور امـام مـهـدى عـليه السلام هيچ پرچمى هدايت يافته تر از پرچم شخصيت (يمنى ) نخواهد بود. پـرچـم او، پـرچـم هدايت و درستى است چرا كه او مردم را به امام مهدى عليه السلام دعوت مـى كـنـد، هـنـگـامـى كـه اين شخصيت اصلاحگر خروج مى كند فروختن سلاح را تحريم مى نمايد. هنگامى كه او بپا خاست با او بپاخيزيد چرا كه اگر پرچم هدايت و عدالتى را ديديد روى گردانى از آن براى مسلمان شايسته و مشروع نيست . از اين رو هر كس از پيوستن به جنبش مـرد (يمنى ) سرباز زند، اهل آتش خواهد بود چرا كه او به حق فرا مى خواند و به راه مستقيم و بى انحراف دعوت مى كند. شـهادت (نفس زكيه ) با شخصيت وارسته اى كه در مسجدالحرام و در ميان حجرالاسود و مقام ابراهيم كشته مى شود، از نشانه هاى قطعى ظهور امام مهدى عليه السلام است . در مورد نسب اين بزرگمرد اتفاق نظر وجود ندارد. برخى او را (حسنى ) معرفى كرده انـد و بـرخـى (حـسـيـنـى ) كـه البـتـه ايـن بـه اصل شخصيت او كه از نسل پيامبر (ص ) مى باشد ضررى نمى رساند. در روايـات از او بـه (غلام ) تعبير شده است و اين ممكن است بدان جهت باشد كه او به هنگامه شهادت نوجوان و يا جوان خواهد بود. امام مهدى عليه السلام او را بسوى مردم مكه مى فرستد تا پيام رسان او باشد و آنان را به يارى آن حضرت فرا خواند كه آنان بر ضد او مى شورند و او را ميان ركن و مقام سر مى برند و آنگاه است كه خشم خدا بر آنان فرو مى بارد. جريان شهادت اين شخصيت پاكباخته 15 روز پيش از قيام حضرت مهدى عليه السلام روى خـواهـد داد و بـدان جـهـت (نـفـس زكيه ) ناميده شده است كه بدون هيچ جرم و گناه ، تنها بـخـاطـر رسـانـيـدن پـيام شفاهى حضرت مهدى عليه السلام به مردم مكه به دست اشرار كشته مى شود. پـيـام شـفـاهـى آن حضرت به مردم مكه كه بوسيله اين شخصيت شجاع و وارسته اعلان مى گـردد پـيـام مـهر عدالت و كرامت است و مردم مكه را به يارى حق و عدالت فرا مى خواند و بـس و در آن هـيـچ گـونـه ناسزا يا اهانت و يا تهديدى نيست و با اين وصف پيام رسان او بـه شـهـادت مـى رسـد و چـون بـى هـيـچ جـرم و گناهى كشته مى شود او را نفس زكيه مى گويند.(493) روايات : اينك برخى از رواياتى كه در اين مورد رسيده است ترسيم مى گردد: 1ـ از حضرت باقر عليه السلام آورده اند كه در اين مورد فرمود: يـقـول القـائم لاصـحـابـه : (يـا قـوم ! ان اهـل مـكـة لايـريـدونـنـى ولكـنـى مرسل اليهم لاحتج عليهم بما ينبغى لمثلى اءن يحتج عليهم فـيـدعـوا رجـلا مـن اءصـحـابـه فـيـقـول له :امـض الى اءهـل مـكـة فـقـل : يـا اءهـل مـكـة !... انـا رسـول فـلان اليـكـم وهـو يـقول لكم انا اهل بيت الرحمة و معدن الرسالة و الخلافة و نحن ذرية محمد و سلالة النبيين . و انـا قـد ظـلمـنـا و اضـطـهدنا و قهرنا و ابتز منا حقنا منذ قبض نبينا الى يومنا هذا فنحن نستنصركم فانصرونا. فـاذا تـكـلم هـذا الفتى بهذا الكلام اءتوا اليه فذبحوه بين الركن والمقام وهى النفس الزكية ...(494) قـائم عليه السلام به ياران خويش مى گويد: (ياران ! مردم مكه خواهان ما نيستند. امام ما بـراى اتـمـام حـجـت و روشـنـگرى شايسته و بايسته حقايق بر آنان سفيرى را بسويشان گسيل مى داريم . ) از ايـن رو آن حـضـرت مـردى از يـاران خـويـش را فرا مى خواند و به او دستور مى دهد كه : (بسوى مردم مكه بشتار، بگو: هان اى مكيان ! من فرستاده (امام ) مهدى هستم (آن گرامى ) مى گويد: مـردم ! مـا خـانـدان مـهـر و رحـمـت و مـركـز و مـحـور رسـالت و خـلافـت هـسـتـيـم . مـا نـسـل پـاك و پـاكـيـزه مـحـمـد و نـسـل هـمـه پـيـام آوران خـدايـيـم . در طـول تـاريـخ به ما ستم شده است و ما مورد فشار و بيداد قرار گرفته ايم حق مسلم ما از هنگام رحلت پيامبر گرامى تاكنون به غارت رفته و مقام و موقعيت ما ناديده گرفته شده اسـت ، از ايـن رو ايـنـك از شـمـا مـى خـواهـيـم كه به يارى حق و عدالت بشتابيد و ما را مدد كنيد. ) هـنـگـامـى كـه ايـن جـوان دليـر و دانـشـمند اين پيام گرم و پرمحتوا را به مردم مى رساند شـرارت پـيـشـگان بر سرش مى ريزند و او را ميان ركن و مقام سر مى برند و اين جوان است كه (نفس زكيه ) نام دارد. 2ـ و نيز آن حضرت فرمود: ... وقتل غلام من آل محمد (ص ) بين الركن و المقام اسمه محمد بن الحسن ، النفس الزكية ... فعند ذلك خروج قائمنا.(495) نـوجـوانـى گـرانـقـدر از خـانـدان پـيامبر (ص ) ميان ركن و مقام كشته مى شود كه نامش (محمد ) است و نام پدرش (حسن ). او (نفس زكيه ) مى باشد... و پس از شهادت او قيام حضرت مهدى عليه السلام در پيش خواهد بود. 3ـ امام صادق عليه السلام فرمود: وليس بين قيام قائم آل محمد و بين قتل النفس الزكية الا خمس عشرة ليلة .(496) مـيـان قـيـام قـائم آل مـحـمـد صلى الله عليه و آله و شهادت (نفس زكيه ) تنها 15 روز فاصله است . لازم بـيـاد آورى اسـت كـه در بـرخى روايات اين عنوان به بزرگمردى كه به همراه 70 نـفـر از شـايـسـته كرداران در اطراف كوفه به هنگام تجاوز سپاه سفيانى به شادت مى رسد نيز گفته شده است . هـمـچـنـانـكه بر (سيد حسنى ) نيز (نفس زكيه ) گفته شده است اما ترديدى نيست كه (نفس زكيه ) اى كه از نشانه هاى قطعى ظهور است ، همان جوان متفكر و انديشمندى است كـه 15 روز پـيـش از قـيام حضرت مهدى عليه السلام در مسجدالحرام و ميان ركن و مقام به شهادت مى رسد. سـخـن از امـام مـهـدى عـليـه السـلام و اعـتقاد به وجود گرانمايه او مساءله جديد يا پديده نـوظـهـورى نيست بلكه ريشه قرآن دارد و سابقه تاريخى آن به عصر رسالت باز مى گردد. ايـن انـديشه پويا و عقيده راسخ از زمان پيامبر و امامان نور عليهم السلام تاكنون همواره در جامعه اسلامى ثابت و استوار بوده است . در آغاز كتاب برخى از آيات قرآن را كه به وجود گرانمايه حضرت مهدى عليه السلام تـاءويـل و تـفسير گرديده است به همراه نويدهايى از پيامبر و امامان نور عليهم السلام آورديـم و روشـن شـد كـه ايـن آيـات و روايـات از ظـهـور مـهدى نجاتبخش در واپسين حركت تـاريـخ و آيـنـده جـهان سخن مى گويد و با صراحت از شكوه و اقتدار و جايگاه والا و بى نـظـيـر او پـيـام مى دهد به گونه اى كه در تاريخ اسلام هيچ شخصيتى از نظر اقتدار و شـكـوه و بـرخـوردارى از امكانات و حاكميت بر كرده زمين پس از ظهور همانند او يافت نمى شود. ايـن واقـعـيـت بـخاطر انبوه رواياتى كه در مورد آن حضرت و ابعاد شخصيت والا و ظهور و نـقـش بـى نظير اصلاحى او آمده است به گونه اى در جامعه اسلامى مشهور و معروف شده بود كه هيچ كس جراءت و جسارت انكار آن را نداشت و مساءله مهدويت براى جامعه اسلامى ، يـك مـساءله قرآنى و روايى و شناخته شده و قطعى بخاطر استوارى اين واقعيت عقيدتى و ديـنى در جامعه اسلامى بود كه در تاريخ اسلام ، از يك سو با شخصيتهايى روبرو مى شـويـم كـه طـرفـداران افـراطى آنان براى پيشرفت دنيوى و سياست خويش آنان را به عـنـوان مـهـدى نـجـاتبخش مطرح ساختند و از دگر سو با عناصرى آشنا مى شويم كه بر اثـر انـگـيـزه هـاى جـاه طـلبـانه ، وسوسه قدرت و شهرت و دنياطلبى ، به دروغ ادعاى مهدويت نموده و خود را همان مهدى نجات بخشى كه قرآن و روايات نويد آمدن او را داده است معرفى كردند. شمار اينها طبق برخى آمارها به 50 نفر رسيده است و نكته در خور يادآورى در رابطه با ايـن مـدعـيـان دروغـيـن ايـن اسـت كـه ايـنـهـا بـه اعـتـبـار بـر چـهـار دسـتـه قابل تقسيم اند: 1ـ گروهى از اينان از نظر نسب هويت ، هدف و مذهب ناشناخته اند. 2ـ گروهى با كارهاى جنون آميز خوى خود را از نظرها ساقط كردند. 3ـ بـرخـى نـام و نـشـان و دعوت و پيروانشان از صفحه روزگار به گونه اى محو شده است كه نشانى از آنها نيست . 4ـ و بـرخـى نـيـز مرده اند اما نام و يادى از آنان هست كه ما، در اين بخش نظرى گذرا به زنـدگـى و عـملكرد دجالگرانه شمارى از آنان كه در تاريخ بدين عنوان شهرت يافته اند خواهيم افكند. كـسـانـى كـه در تـاريـخ بـديـن عـنـوان شـهـرت يـافـتـه انـد به اعتبارى بر سه گروه قابل تقسيم اند: 1ـ كسانى كه ديگران روى انگيزه هاى خاصى ، آنان را (مهدى ) نجات بخش خواندند. 2ـ كسانى كه به انگيزه جاه طلبى و قدرت خواهى چنين ادعاى دروغينى نمودند. 2ـ كـسـانـى كـه طـبق نقشه استعمار و به اشاره بيدادگران ، به چنين دجالگرى و فريب دست يازيدند و بيشرمانه خود را مهدى نجات بخش ، معرفى كردند. از تـاريـخ اين واقعيت دريافت مى گردد كه برخى از كسانى كه مهدويت بدانان نسبت داده شـده اسـت ، نـه از سـوى خـود آنان سرچشمه گرفته و نه خود بدان ادعا راضى بودند، بـلكه ياران و پيروان آنان چنين عنوانى را به آنها داده و اين انديشه را در آن روزگاران در ميان گروههايى و در مراكزى گسترش دادند. البته بجا بود كه خود آنان چنين ادعاهاى دروغـيـن و نسبتهاى نادرست را بشدت نفى كنند. اما روشن نيست كه چرا خود آنان در برابر ايـن عـنـوان سـاخـتـگى ، فرياد اعتراض بلند نكردند و پيروان آنان كوشيدند تا برخى علائم و نشانه هاى حضرت مهدى عليه السلام را كه در انبوه روايات آمده است به چهره ها تطبيق و تفسير نمايند. براى نمونه از اين گروه مى توان بدين چهره ها اشاره كرد: 1ـ محمد حنفيه در روايـاتـى كـه از پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله در مورد امام عصر عليه السلام رسيده است از جمله اين روايت است كه مى فرمايد: (ان المهدى اسمه اسمى .... ) مهدى نجات بخش ، همنام من است . ياران و پيروان (مختار ) با چنگ انداختن به اين روايت پيامبر، (محمد حنفيه ) را مهدى نجات بخش عنوان دادند و روايت را بدو منطبق ساختند. بـا ايـنـكـه پـيـامـبر صلى الله عليه و آله در دهها روايت ، نشانه هاى ديگرى را براى آن حضرت برشمرده است كه جز خود آن گرامى ، همه فاقد آن نشانه ها و علائمند. به قول شاعر عرب بايد به آنان گفت : قل للذى يدعى فى العلم فلسفة حفظت شيئا و غابت عنك اشياء به آن عنصر گزافه گو كه در قلمرو دانش ، ادعاى ژرف نگرى مى كند و مى پندارد همه چـيـز را مـى فهمد، بگو! تو چيزى را حفظ كرده اى اما چيزهايى از نظرت غايب شده است و آنها را نمى دانى . 2ـ زيد، فرزند امام سجاد در روايت ديگرى از پيامبر صلى الله عليه و آله آمده است كه : ان المهدى من ولد الحسين و انه يخرج بالسيف و انه ابن سبية .(497) مـهـدى عـليـه السـلام از فـرزنـدان حـسين عليه السلام است و او با شمشير بپا مى خيزد و مادرش بهترين كنيزان خواهد بود. هـنگامى كه (زيد ) فرزند امام سجاد بر ضد دستگاه پليد امويان قيام كرد، پيروان او ادعـا كـردنـد كـه او هـمـان مـهـدى نـجـات بـخـش اسـت ، چـرا كـه اولا از نسل حسين عليه السلام است و ثانيا شهامتمندانه قيام كرده و ثالثا از سوى مادر، فرزند اسير است . امـا آنـان از ياد بردند كه پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله در انبوه روايات در نويد از مهدى عليه السلام و ترسيم نشانه هاى او از جمله فرمود: الائمة بعدى اثنا عشر، تسعة من صلب الحسين ، تاسعهم قائمهم .(498) امـامـان پـس از مـن دوازده نـفـرنـد، نـه نـفـر آنـان از نـسـل فـرزنـدم حـسـيـن خـواهـنـد بـود و نـهـمـيـن آنـان قـائم آل محمد است . و جناب زيد، نهمين امام از نسل پاك حسين عليه السلام نبود تا مهدى نجات بخش باشد. اما پيروان انقلابى زيد، بخاطر جلب توجه توده ها و تسخير عواطف و احساسات مذهبى و به انگيزه هاى نفسانى خويش ، به اين ادعاى دروغين دست يازيدند. و هـنگامى كه زيد به شهادت رسيد و به دار آويخته شد يكى از شعراى اموى تبار ضمن اشعارى ، آنان و ادعايشان را به باد تمسخر گرفت كه : صلبنا لكم زيدا على جذع نخلة ولم نر مهديا على الجذع يصلب قـهرمان شما زيد را بر شاخه نخل به دار آويختيم و هرگز نديده بوديم كه مهدى نجات بخش خود به چوبه دار آويخته شود. و بـديـنـوسـيله اين عنصر كينه توز و بد زبان ناسزاگويى و شماتت ، به زيد شهيد، بـه اصـل انـديـشه و عقيده به مهدى عليه السلام كه ريشه قرآن و روايى دارد، اهانت روا داشت و اصل مهدويت را به باد تمسخر گرفت . و سرانجام مذهب (زيديه ) بوجود آمد و از آن روزگار تاكنون به حيات خويش ادامه داد كـه پـيـروان آن بـيـشـتـر در (يـمـن ) هـسـتـنـد و مـتـاءسـفـانـه از مـذهب شيعه و راه و رسم اهـل بـيـت عـليـهم السلام جدا شده و در فقه و اصول و فروع و از مذاهب ديگرى پيروى مى كنند. زيـديـهـا، مـتـاءسـفانه در برابر امامان معصوم عليهم السلام مواضع ناستوده و ناپسندى دارنـد كـه بسيار شايسته است به اصل و نسب و اصالت خويش باز گردند و در مذهبشان بـه راه و رسـم و مـذهـب پـاك پـيـامـبر صلى الله عليه و آله تمسك جويند، به راه و رسم آسمانى و افتخار آفرين كسانى كه خدا و پيامبرش به همگان ، فرمان پيروى از آنان را داده اند؛ به همان مذهبى كه در آغاز راه بر آن بودند، به مذهب شيعه و امامان معصوم عليهم السلام . 3ـ محمد بن عبدالله محض پس از گذشت سالها زيد، فرزند امام سجاد عليه السلام ، محمد، فرزند عبدالله كه به (محمد بن عبدالله محض ) معروف گرديد، ديده به جهان گشود. او را نواده هاى حضرت مـجـتـبـى عليه السلام بود به همين جهت فرصت طلبان و عناصر زورپرست با استفاده از فرصت ، او را مهدى نجات بخش لقب دادند و يك روايت ساختگى را كه مى گويد: (المهدى .... و اسم ابيه اسم ابى .... ) مهدى از فرزندان من است ، نام او نام من و نام پدرش نام پدر من است ... آرى ! آنـان ايـن روايـت سـاخـتگى را بر او تطبيق كردند، با اينكه مى ديدند اين روايت با صـدها روايت مسلم و قطعى مخالفت است كه حضرت مهدى عليه السلام را، فرزند حضرت عـسـكـرى و دوازدهـمـيـن جـانـشـيـن پـيـامـبـر صـلى الله عـليـه و آله و نـهـمـيـن امـام از نسل حسين عليه السلام معرفى مى كند.(499) امـا فـرصـت طـلبـان بـا وانـهادن همه روايات پيامبر صلى الله عليه و آله به اين روايت سـاخـتـگـى چـنـگ انـداخـتـنـد و آن را به (محمد بن عبدالله محض ) تطبيق دادند و آنگاه او را (نفس زكيه ) ناميدند و برخى از مردم نيز با او دست بيعت فشردند. خنده دار اينكه پدر او نيز با پسرش به عنوان بيعت با مهدى نجات بخش دست بيعت داد. و نـيـز كـسـانـى كـه بـا او دسـت بـيـعـت فـشـرد (مـنـصـور دوانـيـقـى ) بـود كـه پـس از تـشـكـيـل حكومت عباسى ، بيعت خويش را نقض كرد و پايه هاى مهدويت محمد بن عبدالله نيز فرو ريخت . اينان كسانى بودند كه به انگيزه هاى فريبكارانه و جاه طلبانه ادعاى مهدويت نمودند و بـراى جـلب عـواطـف و احـسـاسـات ، تسخير دلها و قلبها و بدست آوردن قدرت و عظمت به دروغ و دجالگرى ، خود را مهدى نجاب بخش معرفى كردند. اين گروه بسيارند، از جمله آنان (مهدى عباسى ) است ، پدرش منصور دوانيقى ادعا كرد كه پسرش مهدى عباسى ، همان مهدى موعود است ، با اينكه اين عنصر فريبكار پيش از اين ادعا، به محمد بن عبدالله محض ، به عنوان مهدى نجات بخش دست بيعت فشرده بود و او را مهدى نجات بخش مى دانست . راسـتى كه رسواييهاى فرصت طلبان و دنياپرستان و فريبكاران را تماشا كن و بنگر كـه آنـان چـگـونـه بـا عـقـايـد و انـديـشـه هـا و مـفـاهـيـم مـقـدس ، بـر اسـاس هـواى دل خـويـش و طـبـق شـرايـط و اوضـاع ، بازى مى كردند! و هر چند گاهى يكى از آنان طبق هـواهـا، كـشـشـهـا و تـمـايـلات خـويـش بـا دسـتـاويـز سـاخـتـن ايـن اصل عقيدتى و دينى ، ظهور مى كرد و به دروغ خود را مهدى نجات بخش عنوان مى ساخت . شگفتا! از بى حيايى اين گروه و گزافه گويى اينان كه چگونه آشكارا در برابر خدا و خـلق بـه ايـن دروغ رسوا و فصاحت بار، دست مى يازيدند با اينكه خود به خوبى مى دانستند كه ادعايشان دروغى رسوا بيش نيست ، چرا كه امام مهدى عليه السلام را كه پيامبر صـلى الله عـليـه و آله و امـامـان اهـل بيت عليهم السلام نويد آمدنش را دادند، داراى صفات ويـژه و نـشـانـه هـا و عـلائم خـاص و ويـژگـيـهـاى مـشـخـص و مـعـيـن و معلومى است كه هيچ دجـال و دروغ پـردازى نـمى تواند آن روايات و آن ويژگيها را بر خود منطبق سازد و خود را بجاى آن امام راستين جا بزند. مشهورترين ويژگيهاى آن حضرت اين است كه : او در نقش اصلاحگرى بى نظير است كه زمين را سرشار از عدل و داد مى كند آن هم پس از آنكه از ظلم و بيداد لبريز گردد. اينك بايد پرسيد كه : (آيا اين دروغ پردازان توانستند چيزى از ستم و بيداد جهانى را كه جامعه ها و تمدنها و كران تا كران گيتى را فرا گرفته است ، از ميان بردارند؟ ) و عجيب تر از اين فريبكاران ، آن ابلهانى بودند كه ادعاهاى پوچ و دروغين اينان را باور نـمـودنـد و بـه آنـان و بـافـتـه هـاى خرافيشان دل بستند با اينكه مى ديدند كه روايات رسيده از پيامبر و امامان نور عليهم السلام در اين مورد، بر اين فريبكاران هرگز تطبيق نمى كند. ايـن بـلاهـت و آفـت پـذيـرى بـرخـى ، هـر دليـلى داشـتـه بـاشـد، يـك دليـل آن فـقـدان انـديـشه و عقيده صحيح و فقر فرهنگى و دينى است كه اين آفت پذيران بـدان گـرفـتـار بـوده ، و از آن رنـج مـى بـرنـد. و بـه هـمـيـن دليل هم با هر صدايى هم آوا مى شوند و با هر بادى به راه مى افتند. ايـنـان ، عـناصرى بودند كه بر اساس نقشه استعمار و به اشاره استعمارگران ، ادعاى مهدويت نمودند. اسـتـعمار پليد براى درهم كوبيدن اسلام و فروپاشى جامعه بزرگ اسلامى و افشاندن بذر اختلاف و كينه توزى و جدايى ، نقشه هاى خائنانه بسيارى كشيد تا به هدف خويش كـه : (اخـتلاف بيانداز و حكومت كن ) بود، برسد و جهان اسلام را ببلعد و از جمله نقشه هاى جهنمى آن در اين ميدان ، ساختن مرامها و مسلكهاى رنگارنگ در ميان مسلمانان و بازى به مـفـاهـيـم و ارزشـهـاى مـقـدس و اعـتـقادات دينى آنان بود تا بدينوسيله بذر بى ايمانى و سـستى عقيده و تزلزل دلها و قلبها را در جامعه اسلامى ، پديد آورد و از چيزهايى كه از آن در ايـن مـيـدان ، سـوء اسـتـفـاده كـرد، انديشه و عقيده به مهدى موعود بود كه در اين راه بـرخـى عناصر را به دلخواه خويش تربيت كرد و پس از ساختن و آراستن ايشان به آنان دسـتـور داد تـا ادعـاى مـهـدويـت كنند و آنان را با همه امكانات نيز در اين راه يارى كرد كه براى نمونه ، تنها به يكى از اين قماش مدعيان ، دروغين ، نظرى مى افكنيم . بينا نگذار بهائيت ، على محمد باب در سـال 1834 مـيـلادى ، جـاسـوسى از روس به ايران آمد و به منظور مبارزه با اسلام و مـسـلمـانـان ، نـقـشه پليد و شيطانى استعمارگران را نيز به همراه داشت و متاءسفانه اين عـنـصـر خـيـانـتكار توانست در سياست آن روز ايران ، نقش كينه توزانه و ويرانگرى را، بازى كند. پـس از مـدتـى بـه عراق آمد و با اينكه نامش (كنياز دالگوركى ) بود، خود را (شيخ عيسى لنكرانى ) معرفى كرد و به لباس روحانيت در آمد و در درس (سيد كاظم رشتى ) كـه از عـلمـاى كـربـلا بـود شـركـت كـرد و در هـمانجا با مردى ـ نامش (على محمد ) و شـاگـرد سـيـد رشـتـى بـود و بـه مصرف حشيش عادت داشت ـ ملاقات كرد و با شگردهاى خـاصـى تـوانـسـت بـا او طـرح دوسـتـى و رفـاقـت بـريـزد و اعـتـمـاد متقابل پديد آورد. در يـكـى از شـبـهـا كـه (عـلى مـحـمـد ) طـبـق بـرنـامـه و عـادت خـويـش مشغول حشيش كشيدن بود، جاسوس روسى با استفاده از فرصت او را مخاطب ساخت و با همه خضوع و احترام و تواضع به او گفت : يا صاحب الزمان ! ترحم على ! انت صاحب الزمان قطعا! اى صاحب الزمان ! به من محبت كن ... تو بى هيچ ترديدى صاحب الزمانى . (عـلى مـحـمـد ) بـا ايـنـكـه در اوج كيف و نشئه تخدير حشيش بود و بخاطر آن تا حدودى مـشـاعـر خـويـش را از دست داده بود باز هم خطاب جاسوس را رد كرد و كوشيد تا اين نسبت دروغين را نپذيرد و از خود دفاع كند، اما جاسوس روسى سخت اصرار كرد كه : (نه ! همين اسـت كـه مـن مـى گويم . ) و شيوه تكرار و تلقين را بكار گرفت و مرتب به او اصرار كرد كه او حضرت مهدى عليه السلام است . هـرگاه (على محمد ) به مصرف حشيش مى پرداخت جاسوس روسى نيز فرصت را براى تلقين و تكرار آن دروغ رسوا، غنيمت مى شمرد و سؤ الهاى ساده اى از او مى كرد و او نيز جوابهاى سست و آبكى سر هم مى كرد و جاسوس بازيگر، شروع به تحسين و تشويق او مى كرد و خود را در برابر پاسخهاى آبكى و سست او شگفت زده و مسحور نشان مى داد. روزى جاسوس نابكار، يك بطرى عرق از بغداد براى (على محمد ) خريد و با شگردى خـاص بـه او تـقـديـم كـرد و هـنـگامى كه آن را به او خورانيد و مست شد، تلقين و اصرار خويش را به اوج رسانيد كه (على محمد ) همان امام مهدى است و از او تقاضا كرد گفتار صـادقـانـه و خالصانه جاسوسان روسى را بپذيرد او نيز تصديق كرد و پذيرفت كه چنين است ، اما از ترس ، جراءت اظهار آن را نداشت و بدان تصريح نمى كرد. در گام دوم ، جاسوس او را به اظهار آن دروغ رسوا تشجيع كرد و وعده ثروت هنگفتى به او داد.... سـرانـجـام (على محمد ) از كربلا به (بصره ) و از آنجا به (بوشهر ) آمد و در آنجا بود كه ادعا كرد كه : نايب خاص امام مهدى عليه السلام است ، اما جاسوس روسى به ايـن انـدازه رضايت نداد و به او اصرار ورزيد كه : (تو، خود امام عصر هستى ، نه نايب خاص او. ) جاسوس پس از ورود (على محمد ) به ايران ، در كربلا بصورت گسترده اى پخش كرد كه : (على محمد، صاحب الزمان است و در بوشهر ظهور كرده است . ) او مردم را بر اثر پخش اين دروغ رسوا، دو دسته ساخت ، بيشتر مردم بوشهر كسانى كه (عـلى محمد ) را عنصرى حشيشى و شرابخوار، مى شناختند به اين شايعات كه بوسيله جـاسـوسـان اسـتـعـمـار مـرتـب دامـن زده مى شد مى خنديدند اما برخى ساده لوحان و ابلهان ناآگاه نيز مى گفتند: (نكند درست است .... ) و تصديق مى كردند. ادامه عمليات در تهران جـاسـوس روسـى ، پـس از افشاندن بذر اختلاف و جنايت و انجام اين شگردهاى شيطانى ، بـعـنـوان سـفـيـر روس بـه تـهـران رفـت و بـا قـدرت و امـكـانـات و مـيـدان عـمـل آمـاده اى بـا بـهـره ورى از فـرصـت ، جدى تر از گذشته به ادامه عمليات ابليسى خويش همت گماشت . در تهران از دوستان خويش ، جاسوسان جديدى تربيت كرد و با امكانات گسترده خويش ، وجـدان و عـقـيـده آنان را خريد و آنان خود را در اختيار او و در گرو اشاره و دستور او قرار دادنـد كـه از جـمـله آنان (حسين على )، معروف به (بهاء ) و (ميرزا يحيى ) معروف بـه (صـبـح ازل ) بـودنـد كـه ايـن دو بـرادر، نقش ويرانگرى بر ضد اسلام و جامعه اسلامى و در اجراى نقشه اين جاسوس پليد استعمار، داشتند. (عـلى مـحـمـد ) دو مـاه در بـوشهر ماند و از آنجا راهى شيراز گرديد و از روستايى كه عبور كرد، خود را نايب خاص امام عصر عليه السلام جا زد اما هنگامى كه به شيراز رسيد، ادعـا كـرد كـه : صـاحـب الزمـان اسـت و برخى فرومايه هايى كه به مبداء و معادى پايبند نيستند به دورش حلقه زدند. هـنـگامى كه علماى شيراز از ورود آن شيطان رانده شده آگاه شدند برخى از افراد آگاه و مـورد اعـتـمـاد خـويـش را بـراى تـحـقـيـق از واقـعـيـت جـريـان ، بـه مـحـفل (على محمد ) فرستادند و آنان توانستند با اظهار مهر و تعظيم به او، اعتمادش را جـلب كـنـند و پس از آن مراحل بود كه (على محمد ) عقايد سخيف و خرافات و بافته هاى رسـواى خـويـش را براى آنان آشكار ساخت و به صراحت خود را امام مهدى عليه السلام جا زد و آنـان نـيـز بـافـتـه هـاى آن عـنـصـر مـنـحـرف و گـمـراه را بـه عـلمـاى شـيـراز انتقال دادند. ايـنـجـا بـود كـه عـلمـاى شـيـراز بـر ضـد او بـپـاخاستند و بستگان و خاندانش نيز بر او شوريدند و او را از منزل بيرون راندند و او را دستگير و به محكمه سپردند. پـس از مـحـاكـمـه اى سـريـع ، او را بـه زنـدان و شلاق محكوم ساختند و پس از مدتى آزاد گرديد و از شيراز به اصفهان رفت . جاسوس روس با ورود (على محمد ) به اصفهان نامه اى به استاندار آنجا نوشت و از او خـواسـت كـه آن عـنـصـر پـليـد را احـتـرام نـمـايد و امنيت او را تضمين كند، اما در همان روزها اسـتـاندار از دنيا رفت و امام ساختگى و دروغين ، دستگير و تحت نظر به تهران فرستاده شد. جـاسـوس روسـى ، بـه دوسـتـان و هـمـكارانش دستور داد كه در ميان مردم سروصدا و بلوا برانگيزند كه : (هان اى مردم ! چه نشسته ايد كه امام مهدى دستگير شد.... ) حـكـومـت وقـت (عـلى مـحـمـد ) را بـوسـيـله مـاءمـوران خـويـش بـه قـزويـن گـسـيل داشت و از آنجا به (تبريز ) و (ماكو )، فرستاد اما جاسوس روس و دوستانش بـه هـيـاهـو و تـاخـت و تـاز خـويش ادامه دادند و خبر دستگيرى (على محمد ) را در شهرها پـخـش كـردنـد و بـرخى فرومايگانى را كه جاسوس استعمار با ثروت و امكانات ، آماده ساخته بودند با فرياد و هياهو بر ضد حكومت وقت به شورش وادار كردند. سـرانـجـام شاه (على محمد ) را احضار كرد و دستور محاكمه او را با حضور علما و فقها صـادر كرد. دادگاه تشكيل شد و بحث و گفتگو در نهايت به توبه (على محمد ) بدست علما منجر شد و او از گناه خويش طلب مغفرت كرد. جاسوس روس ، از روند كار هراسان شد و ترسيد كه نقشه شيطانى اش فاش گردد به هـمـيـن جـهـت بـراى مخفى ساختن توطئه پليد روس ، راه را براى نابودى امام دروغين هموار سـاخـت و بـراى كـشـته شدن او از هيچ كارى فروگذار نكرد. درست در همين روزها بود كه شـاه كشته شد و ناصرالدين شاه كه به قدرت رسيد دستور به دارآويخته شدن (على محمد ) را صادر كرد و او اعدام گرديد. ادامه خيانت پس از اعدام شدن (على محمد )، (حسين على بهاء ) و همكارانش چيزى نمانده بود كه به كـيـفـر جنايات خويش برسند، اما تلاش سفارت روس و كارمندان آن براى نجات آنها، كار خويش را كرد و آنان بدستور جاسوس روس و مساعدت همه جانبه سفارت روس به بغداد شـتـافـتـند و در آنجا بر اساس آموزشهاى آن جاسوس ، (حسين على ) ماءموريت يافت كه بـه نـفـع بـرادر خـويـش (يحيى ) وارد عمل شود و ادعا كند كه او همان كسى است كه در آخـرالزمـان ظـهـور خـواهـد كـرد و امـكانات گسترده و ثروت هنگفتى نيز در اختيار او براى تـعـقـيـب ايـن دروغ رسـوا قـرار داد و او نـيـز دعـوت خـويش را آغاز كرد و به نشر اين مرام ساختگى پرداخت . در هـمـان شـرايـط بـود كـه حـكـومـت (عـثـمانى ) اين گروه فاسد را از (بغداد ) به (تـزكـيـه ) و از آنـجـا بـه (ادرنه )(500) تبعيد ساخت ، اما آموزشهاى اين مسلك مـنـحـط هـمـچـنـان در سـفـارت روس در تـهـران تـنـظـيـم و بـه (حـسـيـن عـلى بـهـاء ) ارسال مى گرديد و او نيز آنها را در ميان پيروان خويش ، نشر و تبليغ مى كرد. سـرانجام كار به اختلاف ميان (حسين على بهاء ) و برادرش (يحيى ) كشيد. (يحيى ) بـه (قـبـرس ) رفـت و در آنـجـا ازدواج كـرد و خـود را (صـبـح ازل ) نـامـيـد. امـا (حـسـيـن على ) و پيروانش از تركيه به (عكا ) در فلسطين تبعيد شـدنـد و تـلاش ارتـجـاعـى خـويش را براى نشر اين مرام استعمارى و خرافى در ايران و فلسطين از طريق بذل و بخششهاى هنگفت ادامه دادند. (حسين على ) براى خويش ، لقب (بهاء ) را برگزيد و به همين جهت است كه پيروان او را (بـهـايـى ) مـى نـامـنـد، روشـن اسـت كـه مـرام بـهـايـى هـيـچ ربـطـى به اسلام و اصـول و فـروع آن نـدارد و بـهـائيـان نـيـز مـسـلمان نيستند و خود را پيرو دين ديگر بنام (بهائيت ) مى شمارند. بـه هـر حـال ايـن حـزب سـيـاسـى ـ كه لباس دين را بر تن كرد ـ در برخى از كشورهاى اسـلامـى و غـربـى نـفـوذ كـرد و آمـريـكـا و روسـيـه هر دو در ترويج آن بر ضد اسلام و مسلمانان ، هماهنگ شدند. بـه هـمـيـن جـهـت اسـت كـه در هـر كـشـورى كـه آمـريكا حضور و نفوذ بيشترى داشته باشد بـهـائيـان بـدانـجـا روى مـى آورنـد و هنگامى كه نفوذ آمريكا در يكى از كشورهاى اسلامى فروكش كرد و متزلزل گرديد، مرام بهائيت نيز نفوذ خود را در آنجا از دست مى دهد. ايـن بـود فشرده اى از تاريخ باب و مرام استعمارى بهائيت كه به مناسبت بحث از مدعيان دروغـين ترسيم گرديد، تاريخ آنان بسيار طولانى و لبريز از رسواييها و زشتيهايى است كه عرق شرم و خجالت ، چهره و پيشانى انسانيت را سرخ مى كند. شـمـار ديـگـرى از ايـن مـدعـيـان رسوا و دروغ پرداز هستند كه نمى دانم از كدام يك از سه دسته بايد به حساب آورد. برخى از آنان عبارتند از: 1 ـ (عـبـيـدالله ، مـهـدى بـن مـحـمـد ) از نـوادگان امام صادق عليه السلام كه بنيانگذار سلسله فاطمى در مصر و مغرب عربى بود. 2 ـ (محمد بن عبدالله بن تومرت علوى حسنى ) كه به (مهدى هرعى ) معروف شد. او از مـغـرب عـربـى بـرخـاسـت و دولت مـهـمـى را در اوايـل قـرن شـشـم هـجـرى پى ريخت و به هنگامه مرگ خود، طبق وصيت او، (عبدالمؤ من ) جانشين او گرديد. 3 ـ (عـبـاس فـاطـمـى ) كـه در صده هفتم هجرى در مغرب عربى پديدار شد و به دروغ ادعاى مهدويت كرد. 4 ـ (سيد احمد ) كه در هند ظهور كرد و در سال 1243 هجرى ادعاى مهدويت نمود. 5 ـ (مـحـمـد بـن عـلى بـن مـحمد سنوسى ) كه در الجزائر و حدود سالهاى 1211 هجرى بدنيا آمد و مذهبى دروغين تاءسيس كرد و در (ليبى ) سكونت گزيد و پسرش نيز پس از او جانشين پدر شد. 6 ـ (غـلام احمد قاديانى ) در سال 1249 هجرى در قاديان از شهرهاى پنجاب پاكستان بـدنـيـا آمـد و بـا هـمين ادعاى دروغين ، انبوهى را در پنجاب ، كشمير، بمبئى ، شهرهاى هند، برخى كشورهايى عربى و... به دنبال خود كشيد. 7 ـ (مـحـمـد احـمـد مـهـدى سـودانـى ) كه به دروغ و دجالگرى خود را دوازدهمين امام نور معرفى كرد. او پيش از اين ادعاى دروغين و رسوا، مرتب به مردم ستمديده سودان ، بشارت آمـدن حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام را بـراى نـجات آنان از فشار فقر و بيداد و ماليات سنگين دولت وقت مى داد. بدينگونه نام حضرت مهدى عليه السلام را در نقاط حساس سر زبانها افكند و پس از آن هنگامى كه از او پرسيدند: (پس امام مهدى عليه السلام كى خواهد آمد، نكند خودت باشى ؟ ) پاسخ داد: (آرى ! من همان مهدى نجات بخش هستم !! ) و آنگاه انديشه هاى پوچ خويش را در ميان مردم پراكند و خبر او به (خرطوم ) و اطراف آن رسيد و قبيله هاى صحرا گرد و گاوداران به امامت او ايمان آوردند. با انگليسيها پيكار كـرد و پـيـروز شـد و پـس از پـيـروزى بـر اثـر تـب شـديـدى بـه سال 1308 هجرى مرد. پاورقي
486- بـه اعـتـبـار ايـنـكـه از نسل بنواميه است و آنان خود را پسر عموهاى بنى هشام مى پندارند. 487- بحارالانوار ج 52، ص 388 و معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام ، ج 3، ص 316. 488- عقدالدررص 133 و معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام ج 1، ص 505. 489- عقد الدررص 85و معجم احاديث الامام المهدى عليه السلام ج 3، ص 313. 490- سوره يس آيه 82 491- الزام الناصب ، ج 2، ص 259 و بحارالانوار ج 53 ص 10. 492- بحار الانوار ج 52 ص 232 و غيبت نعمانى ، ص 255 باب 14 ح 13. 493- در قـرآن از زبـان مـوسـى خـطـاب بـه خضر مى خوانيم كه : (اقتلت نفسا زكية ...؟ ) آيا بيگناهى را كشتى ؟ سوره كهف آيه 74. 494- بـحـارالانـوار ج 52 ص 307 بـه نـقـل از اكمال الدين ج 2 ص 330 495- بـحـارالانـوار ج 52 ص 192 بـه نـقـل از اكمال الدين ج 2 ص 649 496- بـحـارالانـوار ج 52 ص 203 بـه نـقـل از اكمال الدين ج 2 ص 649 غيبت طوسى ص 271. 497- رجوع شود به : غيبت نعمانى ، ص 228، باب (كونه عليه السلام ابن سبية ، اى خيرة الاماء ). در غـيـبـت نـعـمـانـى از ابـوالصباح نقل نموده كه خدمت امام صادق (عليه السلام ) رسيدم و حضرت فرمود: (ماوراءك ؟ ) چه خبر؟ فقلت : (عمك زيد خرج ، يزعم انه ابن سبية و هو قائم هذه الامة و انه ابن خيرة الاماء. ) عـرض كـردم : (خـبـر خـوشحالى قيام عمويت زيد است كه مى پندارد فرزند كنيز اسير و قائم امت و از نسل بهترين كنيزان است . ) فقال : (كذب ليس هو كما قال ، ان خرج ، قتل . ) فرمود: (اين دروغ است ! آنگونه كه آن تصور مى كند، نيست . اگر قيام كند، كشته خواهد شد. ) غيبت نعمانى ، ص 229، باب 13 و بحارالانوار، ج 51، ص 42. 498- بحارالانوار، ج 36، ص 292. 499- جـهـت اطـلاع بيشتر رجوع شود به : معجم احاديث الامام المهدى (عليه السلام )، ج 1، ص 168. 500- ولايتى از ولايات عثمانيه (تزكيه جديد). |
|||||