|
از خـداى بـزرگ خـاضـعـانه و خالصانه خواهانم كه به نگارنده توفيق دهد تا در مورد زندگى پرافتخار امام هادى عليه السلام و ديگر پيشوايان معصوم عليه السلام دست به نگارش كتاب بزنم و همه نكات و حقايق را ترسيم كنم ، اما در اينجا تنها به يك روايت از آن حـضـرت در مـورد مـهـدى عـليـه السـلام بـسنده مى شود و بقيه روايات او را به ديگر بخشهاى كتاب وا مى گذارم . مرحوم صدوق از ابى دلف آورده است كه گفت : خود از حضرت هادى عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: ان الامام بعدى ، الحسن ابنى و بعد الحسن ابنه القائم ، الذى يملا الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما.(172) يـعـنى : امام بعد از من فرزندم حسن است و پس از او پسرش (قائم )، همو كه زمين را از عدل و داد لبريز مى سازد، همانگونه كه در آستانه ظهورش از ستم و بيداد لبريز است . امام حسن عسكرى عليه السلام و نويد از حضرت مهدى يـازدهـمين امام معصوم ، حضرت عسكرى عليه السلام پدر گرانقدر امام عصر عليه السلام اسـت و طـبـيـعـى اسـت كه بيشتر نويدها در مورد طلوع آن خورشيد جهان افروز، بايد از آن حضرت و به دست و زبان او به مردم داده شود، چرا كه آن گرامى از همه امامان به ولادت فـرزنـدش نـزديـكـتـر بـود و زيـبـنـده مـى نـمـود كـه مـژده بـه طـلوع خـورشـيـد جـمـال دل آراى او را در گـسترده ترين شكل ممكن به همگان بدهد، اما آيا اين كار با آن همه مـوانـع ، مشكلات ، سختگيريها و فشارهايى كه بر جامع و بويژه پيروان خاندان وحى و رسالت وارد مى شود، ممكن بود؟ مى دانيم كه اعتقاد به اصل ظهور مهدى نجات بخش و اصلاحگر عصرها و نسلها كه پيامبر گـرامـى و امـامـان مـعـصـوم عـليـهـم السلام همگى بشارت آمدن او را داده بودند در ميان همه قشرهاى مسلمانان از همان روزگاران ، يك اصل قطعى و معروف بود و در بخشهاى آينده اين كـتـاب خـواهـيـم ديـد كـه مـدعـيـان دروغـيـن ، مـهـدويـت نـيـز، از هـمـيـن بـاور عـمـومـى و هـمـين اصـل اعـتـمـاد و انـتـظـار بـرخـاسـتـه از نـويـدهـا در مـورد مـهـدى اهـل بيت ، سوء استفاده كرده و به دروغ و فريب ، روايات و بشارتها را به خود تطبيق و تفسير مى كردند. بـا ايـن بـيان ، اعتقاد به ظهور مهدى عليه السلام از امور ترديد ناپذير در آن روزگار بـود كه روايات هم بر اين نكته حساس پافشارى مى كنند كه آن گرامى با ظهور خويش سـتـمـكاران و خودكامگان را از ميان برداشته و جهان را از عدالت و دادگرى لبريز خواهد نمود. و نيز اين نكته هم روشن است كه رژيم سياهكار و حق ستيز بنى عباس در صدر دشمنان اين اصـلاحـگـر بزرگى باشد كه روايات ، بشارت آمدن او را مى داد، چرا كه عباسيان خوب مـى دانـسـتـنـد كـه حـكومت ظالمانه آنان در صورت ظهور مهدى نجات بخش بدست او نابود گشته و خون پليدشان نيز به كفر آن همه جنايت و استبدادگرى ، طعمه شمشير عدالت او خواهد شد. بـا تـوجـه به اين دو نكته آيا حضرت عسكرى عليه السلام باز هم مى توانست ولادت آن اصـلاحـگـر بـزرگ تـاريـخ را بـطـور گـسـتـرده اعـلان كـنـد و نـويـد طـلوع خـورشـيـد جمال او را به شيفتگان و دوستداران بدهد؟ آيا چنين كارى از نظر عادى به خطر افكندن جان گرامى حضرت مهدى عليه السلام نبود؟ و در صورت اعلان ولادت ، آيا دشمن پليد به خانه او يورش نمى برد و همه خاندانش را از دم شمشير نمى گذراند و قتل عام نمى كرد؟ از نظر عادى چه چيزى مى توانست مانع اين شقاوت و جنايت رژيم حاكم گردد؟ با اين شرايط مرگبار، بايد ديد حضرت عسكرى عليه السلام چه تدبيرى انديشيد؟ آيا در مورد ولادت حضرت مهدى عليه السلام بطور كلى سياست سكوت در پيش گرفت و ميلاد نور را از همگان حتى از دوستان و مؤ منان به امت او، مخفى داشت ؟ اگر چنين بود شيعيان چگونه از ولادت نور آگاه شدند؟ بويژه كه حضرت عسكرى عليه السـلام زنـدگـى خـويش را نيز در خطر جدى مى ديد و با علم و امامت مى دانست كه بزودى با سم خيانت در سن 28 سالگى به شهادت مى رسد و فرمان خدا او را متعهد ساخته است كـه امـام راسـتين پس از خويش را بخاطر نجات امت از تباهى معرفى نمايد، چرا كه تمامى مسلمانان بر اين اصل پايبند هستند كه پيامبر گرامى (ص ) فرمودند: من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة جاهلية (173) يعنى : هر كس از دنيا برود و امام راستين زمان خويش را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است . راستى شرايط بسيار پيچيده و مشكل ، سـخـت غـيـر قـابـل حـل مـى نـمـود، جـز انـديـشـه والا و درايـت امـام ، انـديـشـه اى ، تـوان حل آن را نداشت . تـنـهـا انـديـشـه بـلنـدى مـى تـوانـسـت آن مـعماى پيچيده سياسى و اجتماعى و عقيدتى را، حـل كـنـد كـه بينش و حكمت به زيباترين چهره در آن تجلى داشته و آگاهى و تجربه به بـهـتـريـن شـكل در آن آشكار گشته و واقعيت علم امام و تدبير شگفت انگيز آن حضرت جلوه گر شده ، تحقق هدف هاى بلند با رعايت همه جوانب و ابعاد را تضمين نمايد. راه حـلى كـه امـام عـسـكـرى عـليـه السـلام براى آن معما برگزيد اين بود كه با تدبير بـسـيـار ظـريـف و دقـيـقى ، نه ولادت آن خورشيد جهان افروز را آشكار ساخت تا خطر خيز بـاشـد و نه آن گونه سياست پوشيده داشتن بكار گرفت كه از دوستداران و شايستگان نيز نهان كند و دستاويزى براى بهانه جويى در آينده باشد. ايـن تـدبـيـر ظريف و حكيمانه در بخش آينده كتاب خواهد آمد، در اينجا تنها به ترسيم دو روايت از آن گرامى بسنده مى كنيم : 1ـ از مرد درست انديشى بنام عيسى بن صبيح (174) آورده اند كه : من در زندان بودم كه حضرت عسكرى عليه السلام را به زندان آوردند و من او را بخوبى مى شناختم . حضرت در اولين برخورد به من فرمود: (عـيـسـى ! مـى دانـى كـه اكـنـون چـنـد سـال از عـمـرت مـى گـذرد؟ درسـت 65 سال و دو روز. ) هـنـگـامـى كـه امـام عـليـه السـلام اين خبر را داد به كتاب دعايى كه همراهم بود و تاريخ ولادتـم در آن ثـبـت شده بود نگاه كردم ، شگفتا همان گونه است كه حضرت عسكرى عليه السلام فرموده ، بدون يك روز كم و زياد. آنگاه : فرمود: (آيا پسر دارى ؟ ) گفتم : (نه سرورم ! ) فرمود: (بارخدايا! به او فرزندى روزى سازى كه پشتوانه و يار و ياور او باشد كه فرزند، خوب پشتيبانى است . ) و اين شعر را خواند كه : من كان ذا ولد يدرك ظلامتة ان الذليل الذى ليست له عضد يـعـنـى : كـسـى كـه داراى فـرزنـدى قـهرمان و نسل و تبارى شايسته كردار باشد، حقوق بغارت رفته خويش را باز خواهد يافت . و ذلت زده آن كسى است كه براى او بازوى توانمند و دادخواه و مدافع دليرى نباشد. به آن حضرت گفتم : (سرورم ! آيا شما پسر داريد؟ ) حضرت فرمود: اى و الله ! سيكون لى ولد يملا الارض قسطا، فاما الان فلا. يـعـنـى : آرى ! بـخـداى سـوگـنـد بـزودى صـاحـب پـسـرى خـواهـم شـد كـه زمـيـن را از عدل و داد لبريز خواهد نمود، اما الان كه با تو سخن مى گويم ، نه . سپس اين شعر را زمزمه كرد: لعلك يوما ان ترانى كانما بنى حوالى الاسود اللوابد فان تميما قبل ان يلد الحصا اقام زمانا و هو فى الناس واحد(175) يـعـنـى : روزى را ببينى كه پسران من همانند شيربچگان بر گرد من آماده انجام فرمان من بـاشـنـد چـرا كـه (تـمـيـم ) پـيش از آنكه فرزندش (حصا ) ديده به جهان گشايد، روزگارى در ميان مردم تنها زيست . 2ـ و نيز احمد بن اسحاق كه از شايستگان است آورده است كه : خود شنيدم كه حضرت عسكرى عليه السلام مى فرمود: الحـمـدلله الذى لم يـخـرجـنـى مـن الدنـيـا حـتـى ارانـى الخـلف مـن بعدى ، اشبه الناس بـرسـول الله (ص ) خـلقـا و خـلقـا، يـحـفـظه الله تبارك و تعالى فى غيبته ثم يظهره فيملا الارض عدلا و قسطا كما ملئت جورا و ظلما. يـعـنـى :(176) خـداى را سپاس كه مرا از اين جهان بيرون نبرد تا جانشين و امام پس از مرا به من نشان داد. پسرم در چهره خلق و خوى شبيه ترين مردم به پيامبر خداست . خـداونـد او را در دوران غـيـبـتـش حـفـظ خـواهـد كـرد و آنـگاه او را فرمان ظهور خواهد داد و آن گـرانـمـايـه ، زمـيـن را لبـريـز از عـدل و داد خـواهـد سـاخت همانگونه كه از ستم و بيداد لبريز است . كتابهاى آسمانى و نويد از امام مهدى در كتابهاى آسمانى نويدهاى بسيارى از وجود گرانمايه آن حضرت داده شده است . و نيز دورانديشان و پيشگويان در مورد آينده جامعه ها، تمدنها و نقشه اصلاحى و نجات بخش و در واپـسـيـن حركت تاريخ ، اخبار و روايات بسيارى آورده اند كه بخشى از آنها را، علامه مـجلسى در (بحارالانوار ) و كامل سليمان در كتاب (يوم الخلاص ) و نويسنده كتاب (انيس الاعلام ) كه خود از رهبران كليسا بود و بعد به اسلام و تشيع گرايش يافت و پـس از تلاش و كوشش بسيار در رديف علماى بزرگ اسلامى قرار گرفت ، آورده است . ما نيز در آغاز كتاب و در تفسير سومين آيه در نويد از حضرت مهدى عليه السلام برخى را آورديـم و در ايـنـجـا بـه دليـل پـرهـيـز از گـسـتردگى بحث ، از آوردن نمونه هاى ديگر خوددارى مى كنيم . علاقمنان مى توانند به كتابهاى ياد شده مراجعه نمايند.(177) آيا حضرت مهدى عليه السلام ديده به جهان گشوده است از آغاز بحث تا كنون اين مطالب ترسيم گرديده است : 1ـ آياتى كه از وجود گرانمايه امام مهدى نويد مى دهد. 2ـ رواياتى كه از آن حضرت ، ظهور، نام و نسب او بشارت دارد. 3ـ و نكات ديگرى كه پيرامون اين موضوعات مهم و اساسى لازم بنظر مى رسيد. و لازم بـه يـادآورى اسـت كـه روايـات رسـيـده از پـيـامـبـر(ص ) و امـامـان اهـل بـيـت عليهم السلام در مورد وجود گرانمايه حضرت مهدى عليه السلام و ظهور و نقش دگـرگـونساز او، همه ، پيش از ولادت آن گرامى بيان گرديده و بر اين اساس همه آنها به منزله نويدها، بشارتها و اخبار از آينده است ، از آينده جهان و انسان ، از آينده جامعه ها و تـمـدنـهـا از آيـنـده حركت تاريخ بسوى نور و روشنايى و فلاح و نجات با ظهور حجت خدا. ايـنـك بـحث به ولادت حضرت مهدى عليه السلام مى رسد. ولادت بزرگمردى كه قرآن و پـيـامـبـر(ص ) و پـيشوايان راستگوى اهل بيت عليه السلام همگى نويد آن را دادند و اينجا نـقـطـه اخـتـلاف و ديـدگـاهـهـاى مـتـفـاوت و مـيـدان بـرخـورد حـق و باطل و رزمگاه واقعيت با دجالگرى و دروغ پردازى و حق ستيزى است . و از آن جايى كه ما هـمچنان به دلايل و براهين قطعى و انكار ناپذير و كافى ، مسلح و مجهز هستيم ، شايسته اسـت كه اين بحث را نيز تا سرحد توان ، در پرتو خرد و منطق طرح كنيم و آنگاه خواننده عزيز را با وجدان و خرد و انديشه اش براى تصميم گيرى و انتخاب تنها گذاريم ، چرا كه مسئوليت ما فراتر از اين نيست و خداست كه هدايتگر به راه راست و درست است . هـمـه كـسـانـى كـه بـه انـبـوه روايـات رسـيـده از پيامبر(ص ) و امامان نور عليهم السلام پيرامون وجود گرانمايه حضرت مهدى عليه السلام ايمان آورده اند بر آنان لازم است كه بـه ولادت آن گـرامـى نـيـز ايمان داشته و بدان اعتراف نمايند، چرا كه عاقلانه و منطقى بـنـظـر نمى رسد كه از سويى اين روايات انبوه ، بشارتها و اخبار بسيار از آينده جهان را، بـپـذيـريم و از دگر سو بر اين پندار بى اساس باشيم كه امام مهدى عليه السلام هنوز جهان را به نور وجودش نورباران نساخته و متولد نشده است . اينك توضيح و تبيين مطلب : حـقـيـقـت ايـن اسـت كـه روايـت رسـيـده از پـيـامـبـر(ص ) و امـامـان اهل بيت عليهم السلام در مورد آخرين امام معصوم ، به شايستگى و بدون هيچ نقطه ابهامى ، نـسـب آن حـضـرت را ترسيم مى كند و به صراحت باز مى گويد كه : (امام مهدى عليه السـلام نـهـمـيـن فـرزنـد امـام حـسـيـن عليه السلام است . ) بدين معنا كه چهارمين امام نور، حـضـرت سـجـاد نـخـسـتـيـن فـرزند امام حسين عليه السلام و حضرت باقر دومين فرزند و فـرزنـدزاده آن حـضـرت و بـر اين اساس ، حضرت عسكرى عليه السلام پدر گرامى امام مـهـدى ، هـشـتـمـيـن فـرزنـد امـام حـسين عليه السلام و خود حضرت مهدى عليه السلام نهمين فرزند از نسل سرفراز پيشواى شهيدان است . و نـيـز روشن است كه امام حسن عسكرى عليه السلام بوسيله سم خيانت استبداد، زندگى را بـه درود گـفـت و هـزاران نفر از مردم پيكر پاك آن حضرت را تا معراج بدرقه و در مرقد پـاكـش بخاك سپردند. با اين بيان براى ايمان آوردگان به انبوه روايات و بشارتهاى پـيامبر و امامان نور عليهم السلام چه راهى جز ايمان و باور عميق ولادت دوازدهمين امام نور خواهد بود؟ چـرا كه نمى توان پذيرفت كه پدر گرامى آن حضرت به شهادت رسيده باشد اما خود او، نـه ديـده به جهان گشوده و نه در عالم رحم باشد، مگر مى توان گفت كه انسانى از دنيا برود و آنگاه پس از دهها يا صدها سال ديگر، فرزند بى واسطه اش بدنيا بيايد؟ بـر اين اساس ، تنها همان ديدگاه نخست ، منطقى و استوار است كه امام مهدى عليه السلام بى هيچ ترديدى در زمان پدر بزرگوارش حضرت عسكرى عليه السلام ولادت يافته و اكـنـون هم در پرتو اراده و قدرت آفريدگار هستى ، در همين جهان ما زندگى مى كند و در انتظار دريافت فرمان قيام و ظهور خويش براى اصلاح جهان و جهانيان است . چرا كه طبق انبوه روايات ، اين پندار كه ممكن است آن حضرت ولادت يافته و از دنيا رفته باشد نيز، بى اساس است . زيرا روايات بيانگر آن است كه آن اصلاحگر بزرگ ، زمين و زمـان را از عدالت و دادگرى لبريز مى سازد و نويدها و بشارتها را تحقق مى بخشد، مـگـر نـه ايـنكه هم اكنون ستم و بيداد گرچه جهان را لبريز نساخته ، اما فراگير شده است ؟ و به صراحت صدها روايت ، آن حضرت پس از اينكه ، جهان لبريز از ستم و بيداد گرديد ظهور خواهد كرد و به فرمان خدا و در پرتو عنايات او، بيداد را نابود و زمين را مملو از عدالت خواهد ساخت . ولادت نور در منابع شيعه و اهل سنت
بـهـر حـال روايـاتـى كـه از ولادت يـافـتـن حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام در زمـان پـدر
گـرانـقـدرش نـويـد مى دهد، بسيار است بطورى كه شمارش آنها سخت و دسته بندى آنها
نـيـز مـشـكـل اسـت و هـمـه آنـهـا در كـتـابـهـاى مـعـتـبـر شـيـعـه و
اهل سنت ، موجود مى باشد.بـر ايـن اسـاس اسـت كـه پـيـروان مـكتب خاندان وحى و رسالت با ايمان به اين نويدها و بـشـارتـهـاى مـوجود در انبوه روايات ، به ولادت حضرت مهدى عليه السلام ايمان عميق و ترديد ناپذيرى دارند و هيچ شك و شبهه اى را در اين مورد روا نمى شمارند. اينك صدها سال است كه در شهرها و تمامى مناطق شيعه نشين ، سالروز ولادت پربركت آن گـرامـى مـردم عـصـرهـا و نسلها، در پانزدهم شعبان با شور و شوق وصف ناپذيرى جشن گـرفـتـه مـى شـود و هـر سـاله در ايـن روز جـاودانـه ، هـزاران محفل و پرشكوه شادمانى در مساجد، مدارس علمى ، خانه ، حوزه درس علما و متفكران شيعه و ديـگـر مراكز دينى برپا مى گردد و به گرامى داشت آن ميلاد خجسته شيرينى پخش مى گـردد و قـصـيـده هـاى مناسب ، القا مى شود. سخنوران در اين رابطه سخنرانى مى كنند و همه از ولادت آن حضرت سخن مى گويند. كـتـابها و آثار قلمى پيروان اهل بيت عليهم السلام نيز، ولادت حضرت مهدى عليه السلام را مسلم اعلان نموده و هيچ نقطه اى براى ترديد افكنى و چون و چرا بافى نمى گذارند. از ايـنـهـا كـه بـگذريم ، اهل سنت نيز به دليل انبوه روايات رسيده از پيامبر(ص ) كه در كـتـابـهـاى مـعـتـبـر آنـان مـوجـود است و همه نويد از ولادت و ظهور و نقش دگرگونساز آن گـرامـى دارد، ايـنـان نـيـز بـه ولادت حـضرت مهدى عليه السلام معتقدند و علما، بزرگ ، پـيـشـيـنـيـان و مـحدثان آنان نيز، ولادت آن حضرت را قطعى و مسلم مى دانند كه اينكه به ترسيم برخى از آنها مى پردازيم . مـرحـوم (شـيـخ نـجـم الديـن عـسـكـرى ) در جـلد اول كـتـاب خـويـش (178) نـام چهل تن از علما و دانشمندان اهل سنت را آورده است كه همگى آنان در كتابهاى خويش با ايمان به روايات رسيده از پيامبر(ص ) به ولادت حضرت مهدى عليه السلام اعتراف نموده اند. همانگونه كه علامه معاصر (آيت الله العظمى صافى ) نيز در كتاب ارزشمند خود، نام و نشان گروه ديگرى از آنان را آورده است كه شمارشان از 26 نفر مى گذرد و همگى به ولادت داوزدهـمـين امام نور، تصريح مى كند و ما در اينجا براى رعايت اختصار برخى از آن منابع اهل سنت را از اين دو كتاب ترسيم مى كنيم . كسانى كه آگاهى بيشترى در اين موضوع مى خواهند، مى توانند به دو كتاب مورد اشاره و ديگر كتابهايى كه در اين مورد نگارش يافته است مراجعه كنند. براى نمونه : 1ـ (مـحـمـد بـن طـلحـه حـلبـى شـافـعـى ) در كـتـاب خـود ضـمـن بـحـث گـسـتـرده اى مى نويسد: (باب دوازدهم در مورد حضرت مهدى عليه السلام است .... ) و آنگاه ضمن برشمردن نامها و القاب آن حضرت مى نويسد: (او در شهر تاريخى سامرا ديده به جهان گشود.... )(179) 2ـ مـحـمـد بـن يـوسـف كـنـجـى شـافـعـى از ديـگـر عـلمـاى بـزرگ اهل سنت است او در كتاب خويش مى نويسد: (حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام فـرزنـد جـنـاب حسن عسكرى عليه السلام است . آن وجود گـرانـمـايـه ، زنـده و در اوج سـلامـت و طـراوت از زمـان غـيـبـت خويش تاكنون در اين جهان زندگى مى كند.... )(180) 3ـ مـحـمـد بـن احـمـد مـالكـى مـعـروف بـه ابـن صـبـاغ نـيـز از عـلمـاى اهل سنت است و در كتاب خويش در باب دوازدهم مى نويسد: (ابـوالقـاسـم ، مـحمد، حجت ، فرزند حضرت حسن عسكرى عليه السلام است . او در شهر سامرا و در نيمه شعبان 255 هجرى ديده به جهان گشوده است . )(181) 4ـ از ديـگـر عـلماى آنان سبط ابن جوزى حنفى است او در كتاب خويش در مورد فرزندان حضرت عسكرى در بخشى تحت عنوان فصل فى ذكر الحجة المهدى مى نويسد: (او نـام بـلنـد آوازه اش مـحـمـد، فـرزنـد حـسـن عـسـكـرى عـليـه السـلام اسـت و كـنـيه اش ابـوالقـاسـم مـى باشد. او را: الخلف الحجة ، صاحب الزمان ، القائم المنتظر نيز خوانده اند و آن حضرت آخرين امامان است .... )(182) 5ـ احـمـد بـن حـجر عالم ديگرى از اهل سنت است او در كتاب خويش به هنگام بحث در مورد شخصيت حضرت عسكرى عليه السلام مى نويسد: (او جـز فـرزنـدش ابـوالقـاسـم مـحـمـدالحـجـة ، فـرزنـدى به يادگار ننهاد و فرزند گرانمايه اش ، به هنگامه شهادت پدر، پنج ساله بود، اما خداوند حكمت و بينشى ژرف و اعجازآميز به او ارزانى فرمود.... )(183) 6ـ از علماى ديگر اهل سنت شبراوى شافعى است . او در مورد ولادت دوازدهمين امام نور در كتاب خويش مى نويسد: (امـا يـازدهـم ، (حـسـن خـالص )(184) اسـت كه به لقب عسكرى معروف است و او را شرافت همين بس كه امام مهدى عليه السلام از فرزندان گرانمايه اوست .... )(185) آنـگاه مى افزايد: (امام مهدى عليه السلام فرزند حضرت عسكرى عليه السلام است و در شـهـر تـاريـخـى سـامـرا در پـانـزدهـم شـعـبـان بـه سال 255 هجرى ديده به جهان گشوده . ) 7ـ عـبـدالوهـاب شـعـرانـى عـالم ديـگـر اهل سنت در كتاب خويش تحت عنوان ، نشانه هاى نـزديـك شدن رستاخيز از جمله قيام و ظهور حضرت مهدى عليه السلام را مى نويسد. آنگاه مى افزايد: (امـام مـهـدى عـليـه السـلام از فرزندان امام حسن عسكرى عليه السلام است و در پانزدهم شـعـبـان بـه سـال 255 بـدنـيـا آمـده و او زنـده و بـاقـى اسـت تـا طـبـق روايات رسيده از پـيـامـبـر(ص ) بـا حـضرت عيسى عليه السلام كه به هنگامه ظهور او از آسمان فرود مى آيد، ديدار كند.... )(186) 8ـ از عـلماى ديگر اهل سنت عبدالله بن محمد مطيرى شافعى است . او در كتاب خويش پس از از يـادآورى نـام بلند آوازه امامان معصوم عليهم السلام تا حضرت عسكرى عليه السلام مى نويسد: (فرزند حضرت عسكرى عليه السلام امام مهدى ، دوازدهمين امامان است . نام او محمد و قائم است و به مهدى عليه السلام نيز شهرت دارد.... ) 9ـ سـراج الديـن رفاعى از ديگر دانشمندان اسلامى است . او در كتاب خويش (187) در اين مورد مى نگارد: (امـا، يـازدهـمين امام ، حضرت حسن عسكرى عليه السلام پس از خويش ، فرزندش حضرت مهدى را بر جاى نهاد و او جانشين پدر و دوازدهمين امام است .... )(188) 10ـ استاد بهجت افندى در كتاب خويش (189) از جمله مى نويسد: (امـام مـهـدى عـليـه السـلام در پـانـزدهـم شـعـبـان سال 255 هجرى ديده به جهان گشود و مادرش نرجس بود... )(190) 11ـ عالم ديگر اهل سنت حافظ محمد بن محمد حنفى نقشبندى در كتاب خويش (191) در اين رابطه مى نويسد: (حـضرت عسكرى عليه السلام يازدهمين امام است و فرزند گرانمايه اش (محمد ) نزد يـاران و دوسـتـداران راسـتـيـن خـانـدان وحـى و رسـالت مـشـخـص و مـعـلوم بـود. او در سال 255 هجرى در پانزدهم شعبان ديده به جهان گشود. )(192) ايـن مـطـلب را از جمله بانوى بزرگ و مورد اعتماد (حكيمه ) دختر، امام جواد عليه السلام آورده است . 12ـ سـليـمـان قـنـدوزى حـنفى از ديگر دانشمندان اسلامى است . او در كتاب خويش ضمن تـرسـيـم ولادت حـضـرت مـهـدى عـليه السلام از بانو حكيمه ، دخت گرانقدر حضرت جواد عليه السلام به همان صورت كه در كتابهاى معتبر شيعه آمده است ، مى افزايد: (ايـن روايـت و ايـن گزارش از ديدگاه علما و شخصيتهاى مورد اعتماد اسلامى ، محقق و مسلم اسـت كـه ولادت (قـائم آل مـحـمـد ) پـانـزدهـم شـعـبـان بـه سـال 255 هـجرى رخ داد و آن حضرت در شهر تاريخى سامرا و در حيات پدرش ديده به جهان گشود. )(193) 13ـ شبلنجى شافعى دانشمند ديگر اهل سنت در كتاب خويش در اين مورد مى نويسد: (رحـلت حـضـرت عـسـكـرى عـليـه السـلام روز جـمـعـه هـشـتـم ربـيـع الاول بـه سـال 260 هـجرى بود و از خود فرزندى گرانمايه بر جاى نهاد كه نام او را محمد نهاده بود. )(194) 14ـ دانـشـمـنـد ديـگـر اهل سنت ابن خلكان است . او در كتاب خود پيرامون امام عصر عليه السلام مى نويسد: (ولادت آن گـرانـمـايـه ، پـانـزدهـم شـعـبـان بـه سـال 255 هـجـرى بـود و هـنـگامى كه پدرش جهان را بدرود گفت : آن حضرت پنج ساله بود و مادرش نرجس نام داشت ... )(195) 15ـ عالم ديگر اهل سنت ابن الخشاب در اين مورد مى نويسد: (فـرزند و جانشين شايسته كردار حضرت عسكرى عليه السلام حضرت مهدى بود كه او را (الخـلف الصالح ) نيز مى گفتند. او همان صاحب الزمان است و به نام مقدس (مهدى ) نيز شهرت دارد. )(196) 16ـ عـبـدالحـق دهـلوى نـيز از دانشمندان اسلامى است . او در كتاب خود، در مورد زندگى امامان نور عليه السلام در اين رابطه مى نويسد: (ابـو محمد حضرت حسن عسكرى عليه السلام يازدهمين امام نور است و فرزند گرانمايه اش محمد(ص ) نزد ياران و دوستداران مورد اعتماد شناخته شده است . ) آنـگـاه مـى افزايد: (خلف صالح ، از فرزندان حضرت عسكرى عليه السلام همان صاحب الزمان است . ) 17ـ محمد امين بغدادى سويدى در ولادت امام عصر عليه السلام مى نويسد: (حـضـرت مـهـدى عـليـه السـلام بـه هـنـگـامـه رحـلت پـدر گـرانـمـايـه اش ، نـه سال داشت ... )(197) 18ـ مورخ بزرگ اهل سنت ابى الوردى در تاريخ خود(198) آورده است كه : (مـحـمـد، فـرزنـد حـضـرت عـسـكـرى عـليـه السـلام در سال 255 هجرى بدنيا آمد... ) ايـنـهـا شـمـارى از مـنـابـع و كـتـابـهـاى عـلمـا و دانـشـمـنـدان اهـل سـنـت اسـت كـه هـمـگـى آنان به ولادت پربركت دوازدهمين امام نور، حضرت مهدى عليه السـلام تـصـريـح كـرده و پـانـزدهـم شـعـبـان بـه سـال 255 هـجـرى را بـطـور مـشـخـص ، سـالروز ولادت نـور شـنـاخـتـه انـد و همگى پدر گرانمايه او را حضرت عسكرى عليه السلام عنوان ساخته اند. روشـن اسـت كـه اگـر بـخـواهـيـم اعـتـرافـات و تـصـريـحـات هـمـه دانـشـمـنـدان اهـل سـنـت را در ايـن مـورد، تـرسـيـم نـمـايـيـم كـتـاب ، طـولانـى و بـحـث ، خـسـته كننده مى گردد.(199) در بـحثهاى گذشته برخى از سخنان پيشوايان نور عليه السلام در مورد بانو نرجس ، مادر گرامى امام مهدى عليه السلام را آورديم كه از او به عنوان (شايسته ترين كنيزان )، (بهترين بانوان ) و يا (سرور زنان ) ياد كردند. اينك مناسب بنظر مى رسد كه بيوگرافى او را براى آگاهى شما خواننده گرامى ، به گونه اى فشرده بياوريم . نامهاى آن حضرت مـحـدثـيـن و مـورخـين ، نامهاى متعددى براى آن بانو آورده اند از آن حمله : نرجس ، سوسن ، صـقيل ، صيقل ، حديثه ، حكيمه ، مليكه ، ريحانه و خمط. اما مشهورترين نام او (نرجس ) و معرفترين كنيه اش (ام محمد ) است . در گـذشـتـه خـاطـر نـشـان سـاخـتـيـم كه نامهاى متعدد براى يك انسان ، هرگز دلالت بر شـخصيتهاى متعدد نمى كند، همانگونه كه بانوى نمونه اسلام ، فاطمه عليهاالسلام به تناسب ابعاد و ويژگيهاى پرشكوهش ، داراى نامهاى متعدد و گوناگون بود. اين بانوى بـزرگ نـيـز داراى نـامـهـاى متعددى است كه هر كدام از آنها معناى خويش را دارد و بعدى از شخصيت ولاى او را نشانگر است ، كه از جمله آنها: 1ـ (نرجس ) كه نام برخى گلهاى عطرآگين است . 2 ـ (خمط ) نوعى درخت ميوه است كه قرآن نيز آن را بكار برده است .(200) 3ـ (سـوسـن ) نام نوعى گل خوشبو و معطر و پرفايده است كه در كتابهاى طب نيز آمده است . 4ـ (صيقل ) به مفهوم پديده نورانى و پرجلوه و نرم است . بـه هر حال هيچ مانعى ندارد كه يك زن با شخصيت ، داراى نامهاى متعددى باشد و هر كدام از آنـها در مورد او به تناسب بكار رود. و در مورد مادر گرامى حضرت مهدى عليه السلام چـه بـسـا كـه ايـن نـامـهاى پر معنا و متعدد براساس مصالح سياسى و اجتماعى بوده كه براى ما ناشناخته مانده است . و نـيـز روشـن اسـت كـه بـحـث در حـب و نـسـب ايـن بـانـوى بـا فـضـيـلت نـيـز در اصل بحث ضررى نمى رساند، چرا كه شخصيت مورد نظر يكى است و در مورد حسب نسب او ديدگاهها متفاوت است . و مـا در ايـنـجا دو ديدگاه معروف و مشهور دانشمندان و محدثان خويش را در مورد حسب و نسب آن بانوى انديشمند و بزرگ مى آوريم . آزاده اى از تبار وارستگان 1ـ (بـشـر بن سليمان نخاسى ) كه از فرزندان ابو ايوب انصارى و يكى از دوستان دو امـام گرانقدر حضرت هادى و عسكرى عليه السلام و همسايه آن دو بزرگوار در سامرا است ، آورده است كه : مـن احـكـام و آگـاهـيـهـاى لازم در مـورد بـردگـان و اسـيران را از سالارم حضرت هادى عليه السلام آموختم . و آن گرانمايه ، اين حقوق و احكام را به گونه اى به من تعليم فرمود كـه مـن بـدون اجازه او نه برده اى مى خريدم و نه مى فروختم و همواره از موارد نامعلوم و نـامـشـخـص ، تـا روشـن شـدن حـكـم آن ، دورى مـى جـسـتـم و حلال و حرام را در اين مورد به شايستگى درك مى كردم . يـكـى از شبهاى كه در منزل بودم و پاسى از شب گذشته بود در خانه به صدا در آمد و يكى از خدمتگزاران حضرت هادى عليه السلام كه (كافور ) نام داشت مرا مخاطب ساخت و گـفـت كـه حـضـرت هـادى عـليـه السـلام مـرا فرا خوانده است . لباس خويش را به سرعت پـوشـيـدم و بـه هنگامى كه وارد خانه آن جناب شدم ، ديدم امام هادى با فرزندش حضرت عـسـكـرى عـليـه السـلام و خـواهـرش (حـكـيـمـه ) آن بـانـوى آگـاه و پـروا پـيـشه ، در حال گفتگو هستند. پـس از سـلام ، نـشـسـتـم كـه آن حـضـرت فـرمود: (بشر! تو از فرزندان انصار هستى و دوسـتـى و مـهـر انـصـار همچنان نسل به نسل نسبت به پيامبر(ص ) و خاندانش به ارث مى رسد و شما به آن صفا و محبت باقى هستيد و مورد اعتماد خاندان پيامبر. ايـنـك ! مـى خواهم تو را به فضيلت و امتيازى مفتخر سازم كه هيچ كس از پيروان ما در اين فـضـيـلت بـه تـو پيشى نگرفته است و تو را به رازى آگاه سازم كه كسى را آگاهى نـسـاخـتـه ام و آن ايـن اسـت كـه : تو را ماءموريت مى دهم تا بانويى بزرگ و آگاه را كه بـظـاهـر در صـف كـنـيـزان اسـت ، خـريـدارى نـمـايـى و او را بـه سرمنزل مقصود و محبوبش راه نمايى . ) آنـگـاه نـامـه اى بـه خـط رومى مرقوم داشت و با مهر مخصوص خويش آن را مهر زد و بسته ويژه اى كه زرد رنگ بود و در آن 220 دينار بود به من داد و فرمود: (بشر! اين نامه و كـيـسـه زر را بـرگـير و بسوى بغداد حركت كن و پس از ورود بدان شهر، فلان روز، در كـنـار پـل بـغـداد، مـنـتـظـر كـشـتـيـهـاى اسـيـران (روم ) بـاش . هـنـگـامـى كـه قـايـق حـامـل اسيران رسيد و خريداران كه بيشتر آنها فرستادگان مقامات رژيم بنى عباس هستند اطراف آنها حلقه زدند تو از دور مراقب باش تا مردى بنام (عمر بن يزيد نخاس ) را كه در ميان صاحبان برده است بيابى . او كنيزى را با ويژگيهاى خاص خود در حالى كه لباس حرير ضخيم بر تن دارد براى فـروش آورده اسـت امـا آن كنيز خود را پوشانده و از دست زدن و نگاه كردن خريداران سخت جـلوگـيـرى مـى كـنـد، چـرا كـه بـظاهر در ميان بردگان است و خود در حقيقت از بانوان با شخصيت و پاك و آزاده مى باشد. فروشنده او را تحت فشار قرار مى دهد تا او را بفروشد اما او فرياد آزادى و نجابت سر مـى دهـد و بـه خـريـدار كـه حـاضـر مـى شـود سـيـصـد ديـنـار بـه صـاحـب او بپردازد مى گويد: (بنده خدا! پول خودت را از دست مده ! اگر تو در لباس سليمان و بر قدرت و شـوكت او هم در آيى ، من ذره اى به تو علاقه نشان نخواهم داد. ) و بدينگونه خريدارى را كه شيفته شكوه و عظمت و عفت و پاكى اوست ، نمى پذيرد و او را مى راند. سـرانجام (عمر بن يزيد ) به او مى گويد: (من ناگزيرم تو را بفروشم پس خودت بگو راه حل چيست ؟ ) او خواهد گفت : (در اين كار شتاب مكن ! من تنها فرد امين و درستكار و شايسته كردارى كه برايم دلپسند باشد مى پذيرم . ) در ايـن هـنـگـام بـرخيز و به (عمر ) بگو: (من نامه اى به زبان رومى دارم كه يكى از شـايـسـتـگـان نـوشته و ويژگيهاى مورد نظر اين بانو، در شخصيت نگارنده آن جلوه گر اسـت . شـمـا نـامـه را بـه او بـده تـا بـخـوانـد اگـر تمايل داشت من وكيل نگارنده نامه هستم و اين كنيز را براى او خريدارم . ) (بـشـر ) فـرسـتـاده امـام هـادى عـليـه السـلام اضـافـه مـى كـند كه : (من ، برنامه را همانگونه كه امام دستور داده بود به دقت پياده كردم تا نامه را به او رساندم هنگامى كه نـامـه را دريـافـت داشـت و بـدان نگريست ، سيلاب اشك امانش نداد و بشدت گريست و به (عـمـر بـن يـزيـد ) گـفـت : (ايـنك ! مى توانى مرا به صاحب اين نامه بفروشى ) و سـوگـنـدهاى سختى ياد كرد كه اگر به صاحب نامه نفروشد خود را خواهد كشت و هرگز كسى را نخواهد پذيرفت . مـن بـا فـروشنده براى خريد وارد گفتگو شدم و پس از تلاش بسيار كار به آنجا رسيد كه (عمر بن يزيد ) به همان پولى كه سالارم امام هادى عليه السلام داده بود راضى شـد و پـس از دريـافـت هـمـه آن 220 ديـنـار، مـورد نـظـر را تـحـويـل مـن داد و در حـاليـكـه او از شـادمـانـى در پـوسـت نـمـى گـنـجـيـد بـه مـنـزل بـازگـشـتيم تا او را به خانه حضرت هادى عليه السلام ببرم . همراه او به خانه رسيديم ، اما او قرار و آرام نداشت نامه سالارم را گشود و پس از بوسه باران ساختن آن نامه را به سر و صورت خويش ماليد و به روى ديدگانش نهاد. مـن كه از رفتار او شگفت زده شده بودم ، گفتم : (آيا شما نامه اى را كه هنوز نگارنده آن را نمى شناسى بوسه باران مى سازى ؟ ) او گـفـت : (بـنـده خـدا! تـو بـا ايـنـكـه فـردى درسـت انـديـش و امـانتدار و فرستاده بنده بـرگـزيـده و مـحـبـوب خـدا هستى ، در شناخت فرزند پيامبران ناتوانى . پس گوش به سخنان من بسپار و با دل توجه كن تا خود را معرفى كنم و جريان شگفت خويش را برايت بازگويم . ) سرگذشت شگفت انگيز من آنگاه گفت : (من مليكه ) هستم دختر (يشوعا ) و نوه قيصر روم . مادرم از فرزندان حواريون است و دختر (شمعون )، جانشين حضرت مسيح عليه السلام . داسـتـان مـن شـگـفت انگيزترين داستانهاست . من سيزده ساله بودم كه جدم قيصر (روم ) تـصـمـيـم گـرفـت مـرا به عقد برادر زاده خويش در آورد، به همين جهت بيش از سيصد نفر كشيش و راهب از نسل حواريون و هفتصد نفر از اشراف و شخصيتهاى سرشناس كشور و چهار هـزار نفر از فرماندهان ارتش و افسران و درجه داران لشكر روم و رؤ ساى عشائر را، در كاخ خود گرد آورد و تخت بسيار بلند و پرشكوهى را كه از انواع زر و سيم ساخته شده بـود در سـالن بـزرگ كـاخ قـرار داد و برادر زاده اش را بر فراز آن دعوت كرد تا طى مراسم ويژه اى مرا به ازدواج او در آورد. امـا هـنـگـامـى كـه فـرزنـد برادرش بر فراز تخت قرار گرفت و صليبها گرداگرد او، آويـخـتـه شـد و اسـقـفـهـا در بـرابـر او تـعـظـيـم كـردنـد و انجيل مقدس گشوده شد، بنگاه صليبها از جايگاههاى بلند خود، فرو غلطيدند و ستونهاى تخت در هم شكست و آن جوان نگون بخت از فراز تخت به زمين افتاد و بيهوش گرديد. بـر اثر حادثه ناگوار، رنگ اسقفها پريد و بندهاى وجودشان به لرزه در آمد و بزرگ آنـان بـه نـيـاى مـن ، قـيـصـر روم ، گـفـت : (شـاهـا! مـا را كـارى كـه شـومـى آن از زوال آيين مسيح خبر مى دهد، معذور دار! ) جـدم آن حـادثـه تـكـان دهـنده را به فال بد گرفت و به اسقفها دستور داد تا ستونها را بـرافـراشـتـه دارنـد و صـليبها را بالا برند و بجاى آن جوان نگون بخت ، برادرش را بـيـاورنـد تـا مـرا بـه ازدواج او در آورد و بدينوسيله شومى پديد آمده را، با نيكبختى و سعادت فرد دوم برطرف سازد. امـا هـنـگامى كه اسقفها به دستور قيصر روم عمل كردند، همان تلخى كه براى برادر زاده اول او پيش آمده بود براى دومى نيز رخ داد. مردم وحشتزده پراكنده شدند. نياى بزرگم ، قـيـصر روم ، اندوهگين و ماتم زده برخاست و وارد قصر خويش شد و پرده هاى كاخ افكنده شد و ماجرا تمام شد و در هاله اى ابهام و نگرانى قرار گرفت . پرافتخارترين پيوند شـب فـرا رسـيـد و آن روز دهـشـتناك سپرى شد. من همان شب در خواب ديدم كه حضرت مسيح عـليـه السـلام بـه هـمـراه وصـى خـود (شـمـعون ) و گروهى از حواريون وارد كاخ جدم قـيـصر روم شدند و منبرى پرفراز و شكوهمند در همان نقطه اى كه جدم تخت خود را قرار داده بـود بـرپـا سـاختند. درست در همين لحظات بود كه حضرت محمد(ص ) با گروهى از جـوانـان و فـرزنـدان خـويـش وارد شـدنـد. حـضـرت مـسـيـح (ص ) بـه استقبال آن حضرت شتافت و او را در آغوش كشيد. پـيـامـبـر اسـلام بـه او فـرمـود: (مـن آمـده ام تـا مـليـكـه ، دخـتـر شـمـعـون را براى پسرم خواستگارى كنم . ) و در همانحال ديدم كه آن حضرت با دست خويش به امام حسن عسكرى ، اشاره فرمود. مـسـيح نگاهى به شمعون كرد و گفت : (افتخار بزرگى به سويت آمده است ، با خاندان پيامبر پيوند كن و دخترت را به فرزند او بده . ) و شمعون هم گفت : (پذيرفتم ) پيامبر اسلام بر فراز منبر رفت و مرا به ازدواج پسر خود در آورد و بر اين ازدواج مسيح عليه السلام و حواريون و فرزندان محمد(ص ) گواه بودند. چه كنم ؟ از خـواب خـوش آن شـب جـاودانـه بـيـدار شـدم امـا تـرسـيـدم خـواب خـود را بـر پدر و جدم بازگويم . از آن پـس قـلبـم از مـحـبـت حـضـرت عـسكرى مالامال شد به گونه اى كه از آب و غذا دست شستم و به همين جهت بسيار ضعيف و ناتوان شدم و به بيمارى سختى دچار گشتم . جدم ، بهترين پزشكان كشور را يكى پس از ديگرى براى نجات من فرا خواند، اما بيهوده بـود و آنـان كـارى از پـيـش نـبـردنـد و هـنـگامى كه جدم از نجات من نوميد شد به من گفت : (نور ديده ام ! دخترم ! براى نجات جان و شفاى بيماريت چه كنم ؟ آيا چيزى به نظرت نمى رسد؟ ) مـن گـفـتـم : (نـه ! مـن درهـاى نـجـات را به روى خود مسدود مى نگرم ، شما اگر ممكن است دستور دهيد اسيران مسلمان را از زندانها و شكنجه گاهها آزاد و كند و زنجير از دست و پاى آنـان بـردارنـد و بـر آنـان مـهـر ورزند و آزادشان سازند، اميد كه در برابر اين مهر به اسيران و غريبان ، حضرت (مسيح ) و مادرش (مريم ) مرا شفا بخشند. ) جدم به خواسته من جامه عمل پوشاند و براى شفاى من ، همه اسيران مسلمان را آزاد ساخت و من نيز خويشتن را اندكى سالم و بانشاط نشان دادم و كمى غذا خوردم و جدم شادمان گرديد و بر محبت بر اسيران و احترام به آنان تاءكيد كرد. آن رؤ ياى پرشكوه : چهار شب از آن رؤ ياى شكوهبار گذشته بود كه خواب ديگرى ديدم . گـويـى دخـت گـرانـمـايـه پـيـامبر، سالار بانوان گيتى به همراه مريم و هزاران نفر از دوشيزگان بهشتى ، به ديدار من آمدند. مـريـم پاك ، رو به من كرد و گفت : (اين ، سالار بانوان جهان ، فاطمه عليهاالسلام دخت گرانمايه پيامبر و مادر همسر آينده تو است . ) مـن دامـان آن بـانـوى بـزرگ را سـخـت گـرفتم و گريه كنان از اينكه حضرت عسكرى از ديدار من سرباز مى زند و به خوابم نمى آيد به مادرش شكايت بردم . فاطمه عليهاالسلام فرمود: (مليكه ! پسرم به ديدار تو نخواهد آمد چرا كه مشرك هستى . ايـن خواهرم (مريم ) است كه از دين شما بيزارى مى جويد، اگر براستى دوست دارى خـشـنـودى خدا و مسيح عليه السلام و مريم را بدست آورى و به ديدار حسن من مفتخر گردى بـگـو: اشـهـد ان لا اله الا الله وان ابـى مـحـمـد رسول الله . اينك در انتظار ديدار پسرم باش ! من به دعوت ، دخت گرانقدر پيامبر(ص ) اسلام آوردم و به يكتايى خدا و رسالت محمد(ص ) گـواهـى دادم . بـانـوى بـانـوان مـرا در آغـوش كشيد و خوش آمد گفت و فرمود: (اينك در انتظار ديدار پسرم باش !... ) از خـواب بـرخـاسـتـم ، امـا شـور و شوق ديدار ابو محمد حضرت عسكرى ، كران تا كران وجودم را فرا گرفته بود. در انتظار ديدارش قرار و آرام نداشتم كه شب فرا رسيد و او بـه خـواب مـن آمـد. هـنـگـامـى كه او را ديدم به او گفتم : (سرورم ! محبوب قلبم ! پس از اينكه ، قلب مرا لبريز از مهر و عشق پاك خود كردى ، به من بى مهرى نمودى ؟ ) فـرمـود: (تـنها دليل تاءخير ديدارت ، شرك تو بود و اينكه كه به راه توحيدگرايى گام سپرده اى ، همواره به ديدارت خواهم آمد تا خداوند ما را يك جا گرد آورد. ) و آن گرانمايه از آن روز تاكنون مرا ترك نكرده و هر شب به خواب من آمده است . ) تدبير براى وصال (بشر ) فرستاده امام هادى عليه السلام مى گويد: من كه از سرگذشت عجيب او غرق در حـيـرت شـده بودم ، از او پرسيدم : (با اين شرايط شما چگونه به اسارت رفتى و در صف اسيران قرار گرفتى ؟ ) گـفـت : (حـضـرت عـسـكـرى ، شبى در عالم رؤ يا به من خبر داد كه بزودى جدت ، سپاهى گـران براى نبرد با مسلمانان گسيل خواهد داشت ، شما نيز با گروهى از دوشيزگان در لباس خدمتگزار و بطور ناشناس همراه آنان بيا... ) مـن طـبـق رهـنـمـود (ابـو مـحـمـد ) چـنـيـن كردم و طلايه داران سپاه مسلمين ، ما را به اسارت گـرفتند و تا الان كه خود سرگذشت خويش را به تو باز گفتم ، هيچ كس نمى داند كه من دختر پادشاه (روم ) هستم . ) پـرسـيـدم : (شـگـفـتا! شما كه دختر پادشاه روم هستى چگونه به زبان عربى سخن مى گويى ؟ ) پاسخ داد: (اين بخاطر شدت محبت جدم نسبت به من بود كه مرا با همه وجود و امكانات به آموزش ، دانش و بينش تشويق كرد و بانوى مترجم و زبانشناسى را همواره در خدمت من قرار داد تـا با كوشش و تلاش بسيار، زبان عربى را بطور شايسته و بايسته به من آموخت . ) (بـشر ) فرستاده اما هادى عليه السلام مى افزايد: (هنگامى كه او را به سامرا و به مـحـضـر حـضرت هادى عليه السلام آوردم ، امام عليه السلام ضمن خوش آمد و احترام به او پرسيد: (پيروزى اسلام و مسلمانان و شكست روميان را چگونه ديده است ؟ و در مورد شكوه و عظمت خاندان وحى و رسالت چه فكرى مى كند؟ ) نرجس گفت : (شما كه از من ، بر اين واقعيت داناتريد، من چه گويم ؟ ) حضرت به او فرمود: (من در اين انديشه ام كه مقدم شما را گرامى دارم . اينك كدامين يك از ايـن دو راه را بـراى گـرامـيـداشـت خـود مى پسندى : دريافت سرمايه كلانى از طلا و نقره همچون ده هزار درهم يا بشارت و نويد به افتخار ابدى و هميشگى ، كداميك ؟ ) پاسخ داد: (سرورم ! دومى را، مژده به شرافت و نيكبختى جاودانه را. ) امام هادى عليه السلام فرمود: (پس تو را نويد باد به فرزند گرانمايه اى كه حكومت عـدل و داد را در جهان ، پى خواهد افكند و بر شرق و غرب گيتى حكومت خواهد نمود و زمين را لبـريـز از عـدالت و دادگـرى خـواهـد سـاخـت هـمـانـگـونـه كـه از ظـلم و بيداد لبريز باشد. ) پاسخ داد: (چه كسى و چگونه ؟ ) فـرمـود: (از هـمـان شـخـصـيت والايى كه پيامبر در آن شب جاودان تو را از مسيح و شمعون براى او خواستگارى كرد و در حضور مسيح و جانشين او، تو را به عقد او در آورد. اينك آيا او را مى شناسى ؟ ) پـاسـخ داد: (آرى ! از هـمـان شـب جـاودانـه اى كـه بـه دسـت مـادر گـرانـقـدرش فـاطـمـه عليهاالسلام اسلام آوردم ، تاكنون شبى بدون عشق و ارادت معنوى به وجود مقدس او سحر نكردم و هر شب نيز خواب او را ديده ام . ) امام هادى عليه السلام به يكى از خدمتگزاران فرمود: (كافور! خواهر گرانقدرم (حكيمه ) را فراخوان ) هنگامى كه آن بانوى بزرگ وارد شد امام هادى عليه السلام خطاب به او فرمود: (حكيمه ! اين همان دوشيزه است ... ) و حـكيمه او را در آغوش كشيد و مورد تكريم و مهر قرار داد و شادمانى خويش را از ديدن او اعلان كرد. حـضـرت هـادى عـليـه السلام به خواهر گرانقدرش فرمود: (دختر پيامبر! اينك او را نزد خـويـش بـبـر و مـقـررات و قـوانـيـن دين را آنگونه كه مى بايد به او بياموز كه او همسر گرانقدر پسرم حسن و مادر پرافتخار (قائم ) خواهد بود. )(201) ايـن بـود آنچه مرحوم صدوق در (اكمال الدين ) و شيخ طوسى در (كتاب الغيبة ) با اندك تفاوت در برخى واژه ها آوره اند كه ما در حد توان بهترينها را برگزيديم . بـه نـظـر مـى رسـد كـه ايـن روايـت ، انـدكـى نـيـاز بـه تحليل و تفسير دارد، بدين صورت : رؤ ياى راست و درست خوابهاى راست و طابق با واقع از ديدگاه قرآن ، واقعيتى پذيرفته شده است و بررسى و تـحـقـيـق كـامـل ايـن بـحـث ، نـيـاز بـه كـتـاب مـسـتـقـلى دارد هـمـانـگـونه كه مرحوم نورى در (دارالسـلام ) اين بحث را آورده است ، اما ما در اينجا بطور فشرده نكاتى را ترسيم مى كنيم و مى گذريم : الف : خـدا در قـرآن شـريـف ، خوابهاى متعددى را براى پيامبران بزرگ و ديگر بندگان خـويـش بـر شـمـرده اسـت كـه از آنـها، اين واقعيت دريافت مى گردد كه برخى از خوابها، صادق و درست و مورد توجه است و داراى پيام صادقانه و دقيق و بى كم و كاست . بـراى نـمـونـه قـرآن در سـوره صـافـات (202) خـواب ابـراهـيـم خـليـل را آورده اسـت كـه در سـوره يوسف (203) چهار خواب راست و درست را، آورده است كـه عـبارتند از: خواب يوسف ، خواب دو جوان زندانى و خواب پادشاه مصر كه همه اينها، از آينده ، پيام داشت و همه صادقانه و درست از كار درآمد. ب : در روايات رسيده از پيامبر و امـامـان نـور عـليـهـم السـلام بـا انبوهى از خوابهاى درست و مطابق با واقع روبرو مى گرديم كه سرانجام همانگونه كه ديده شده بود، به وقوع پيوست براى نمونه : 1ـ پيامبر گرامى (ص ) در عالم رؤ يا ديد كه گروهى همچون بوزينه ها، بر منبر او جست و خـيـز مـى كنند و با تلاشهاى ارتجاعى خود امت حق طلب و توحيدگراى او را به شرك و ارتـجـاع و سـتـم و جـاهـليـت بـاز مـى گـردانـنـد. پـيـامـبـر(ص ) در هـمـانـحـال از خـواب بـيـدار شـد و مـوج انـدوه در چـهـره اش هـويـدا گـرديـد كـه جبرئيل فرود آمد و اين آيه شريفه را آورد: و مـا جـعـلنـا الرؤ يـا التـى اريـنـاك الا فـتـنة للناس و الشجرة الملعونة فى القرآن ...(204) (205) 2ـ و نـيـز آن حـضـرت خوابهاى ديگرى ديد و آنها را تفسير كرد و آنگاه با گذشت زمان ، همانگونه كه تفسير و پيش بينى فرموده بود، تحقق يافت .(206) 3ـ و نـيـز دخـت گـرانمايه پيامبر(ص ) پدرش پيامبر را روز رحلت خويش در خواب ديد و پيامبر(ص ) به او فرمود: (دخترم ! تو امشب نزد من و ميهمان من خواهى بود. )(207) و همانگونه كه خواب ديده و تفسير كرده بود، تحقق يافت و او به ملكوت پر كشيد. 4ـ هـمـيـنـگـونـه اميرمؤ منان عليه السلام (208) و امام حسين عليه السلام (209) هر كـدام بطور جداگانه پيامبر گرامى را در خواب ديدند و آن حضرت به شهادت آنان خبر داد و روز آن را نيز مشخص فرمود كه همانگونه نيز به وقوع پيوست . از اين رو بايد پذيرفت كه برخى از خوابها، مطابق با واقع و داراى پيام درست از آينده است و براى انسانى كه خواب ديده است ، از عالم ملكوت و جهان ماوراى طبيعت خبر مى دهد. در روايات رسيده از پيامبر(ص ) ثابت شده است كه فرمود: من رآنى فقد رآنى ، فان الشيطان لا يتمثل بى (210) يعنى : هر كس مرا در خوب ببيند، خوابش درست و مطابق با واقع است چرا كه شيطان نمى تواند خود را شبيه من سازد. هـمـانـگـونـه كـه نمى توان در چهره اولياى خدا و پيامبران و امامان نور عليهم السلام در آيد. و نيز بدين صورت از آن حضرت آورده اند كه فرمود: من راءنا، فقد رآنا... يعنى : هر كس ما را در خواب ببيند، مطابق با حقيقت است و درست ديده است . بـا ايـن بـيـان ، بـايد پذيرفت كه خواب بانو (نرجس ) يك خواب صحيح و مطابق با واقع و داراى پيام و خبر بوده است . بـايـد پـذيـرفت كه او در عالم رؤ يا درست ديده است كه پيامبر گرامى (ص ) پس از اين كه او به دست فاطمه عليهاالسلام اسلام آورد او را براى فرزندش خواستگارى كرد. و نـيـز خوابش صحيح بود كه هر شب حضرت عسكرى عليه السلام را پس از خواستگارى او بـوسـيـله پـيـامبر(ص ) براى امام حسن عليه السلام او را در خواب مى ديد و آن حضرت بـه او خـبـر داد كـه : (جـدش قـيـصر روم در انديشه پيكار با مسلمانان و هجوم به كشور آنـهـاسـت . ) و بـه او رهـنمود داد كه : چگونه براى رسيدن به هدف و آرزوى خويش ، در لبـاس خـدمـتـگـزاران و پـرسـتـاران و دوشـيـزگـان كـم سـن و سـال درآمـده و در مـيـان آنـان قـرار گـيـرد و بـه هـمـراه ارتـش روم بـه مـرزها بيايد.. تا سـرانـجـام بـه افـتـخـار ديـدار يـار و هـمـسـرى حـضـرت عـسـكـرى نائل آيد و فراق و سوز هجر، به وصال تبديل گردد. چه اشكالى به نظر مى رسد كه همه اينها مطابق با واقع و درست باشد؟ مگر نه اينكه نمونه هاى بسيارى از اين امور در تاريخ رخ داده است ؟ و چه مشكلى در بحث اسـت كـه بـگـويـيـم : خـداونـد پـس از اينكه در حضرت نرجس ، اين دختر انديشمند و نواده حـواريـون و خـوبـان ، اسـتـعـداد و شـايـسـتـگـى روحـى فضايل و ارزش انسانى و امتيازات بسيارى چون : حيا، عفت ، اقتدار، ايمان عميق ، اصالت و نـجابت و شرافت خانوادگى را قرار داد او را به اين افتخار جاودانه مفتخر سازد؟ و او را بـه ايـن ويـژگـيـهـا و ارزشـهاى والا، آراسته نمايد تا بدين سان به افتخار مادرى جان جانان و محبوب حضرت مهدى عليه السلام مفتخر گردد؟ آيا اين اشكالى دارد؟ چرا كه اصل وراثت در شخصيت و عظمت كودك نقش مهمى دارد، در غير اين صورت چه انگيزه هـايـى مـوجـب مـى گـردد كـه پـيـامـبـر گرامى (ص ) از كشور روم و از حضرت مسيح عليه السـلام در عـالم رؤ يـا از آن دوشـيـزه بـا شـخـصـيـت و پرشكوه براى فرزندش حضرت عسكرى عليه السلام خواستگار كند؟ آيـا در كـشـور پـهناور اسلامى ، براى فرزندش امام حسن عليه السلام همسرى يافت نمى شود؟ اين مقدمات شگفت و تشريفات شگرف و طولانى براى چيست ؟ روشـن اسـت كـه ابـعـاد شـخـصـيت (نرجس ) و راز و رمزهاى زندگى او بصورت كاملى بـراى مـا شـنـاخـتـه شده نيست ، اما آنچه از اين روايت طولانى ، دريافت مى گردد نشانگر شكوه و عظمت شخصيت آن بانوى برجسته است . ديدگاه ديگر 2ـ روايـت ديـگـرى نيز در منابع روايى ما موجود است كه ترسيم گر زندگى آن بانوى با شخصيت و با انديشه است ، كه اينگونه روايت شده است : مـرحـوم صـدوق ، از (مـحمد بن عبدالله مطهرى ) آورده است كه مى گويد: پس از شهادت حضرت عسكرى عليه السلام به محضر بانوى انديشمند و دخت گرانمايه امام جواد عليه السـلام حـكـيمه ، شرفياب شدم تا از امام راستين پس از حضرت عسكرى عليه السلام كه بـر اثـر بـازيـهـاى سياسى دستگاه خلافت مردم در مورد وجود گرانمايه او دچار اختلاف عقيده و حيرت و سرگردانى مى شدند، سؤ ال كنم . به او گفتم : (بانوى گرامى ! آيا حضرت عسكرى عليه السلام داراى فرزند است ؟ ) او تـبـسـم كـرد و گـفـت : (اگر او پسر نداشته باشد، پس امام راستين پس از آن حضرت كيست ؟ در حالى كه همواره خاطر نشان ساخته ام كه پس از دو سبط گرانمايه پيامبر، حسن و حسين عليه السلام هرگز امامت در دو برادر بسان آنان نخواهد بود. )(211) گفتم : (سرورم ! از ولادت سالارم دوازدهمين امام نور و از غيبت او برايم بگو؟ ) پاسخ داد: (من كنيز با فضيلت و برجسته اى بنام (نرجس ) داشتم كه روزى فرزند بـرادرم حـضرت عسكرى عليه السلام به ديدار من آمد و او را ديد. به او گفتم : (سالارم اگـر اجـازه مـى دهـيـد او را بـه خـانـه شـمـا بـفـرسـتـم تـا به افتخار همسرى شما مفتخر گردد؟ ) فرمود: (نه عمه جان ! كدامين ويژگى او، شما را به تحسين واداشت ؟ ) فـرمـود: (او مـادر فـرزنـدى خـواهـد شـد كـه در پـيـشـگـاه خـدا عـزيـز و سـرفراز است ، بـزرگـمـردى را بـدنـيـا خـواهـد آورد كـه خـداونـد بـه دسـت او زمـيـن را مـمـلو از عدل و داد خواهد ساخت ، همانگونه كه از جور و بيداد لبريز باشد. ) گفتم : (سرورم ! پس او را به خانه شما مى فرستم ، آيه اجازه مى دهيد؟ ) فرمود: (در اين مورد از پدر گرانمايه ام اجازه بگيريد. ) پاورقي
172- اكمال الدين ، ج 2، ص 383. 173- كافى ، ج 1، ص 377، بحارالانوار، ج 8، ص 362، شرح تفتازانى ، ج 2، ص 275، صـحـيـح مـسـلم ، ج 6، ص 22، مـسـنـد احـمـد بـن حنبل ، ج 3 ،ص 446 و سنن بيهقى ، ج 156. 174- عـيـسـى بـن صـبيح عرزمى از اصحاب امام صادق عليه السلام است و نجاشى در رجـال خـود تـصـريـح بـه وثـاقـت وى نـمـوده اسـت . رجال نجاشى ، ص 296. 175- بحارالانوار، ج 50 ص 275. 176- اكمال الدين ، ج 2، ص 408. 177- بحارالانوار، ج 51، ص 162، يوم الخلاص ، ص 254 و 286 و انيس الاعلام ، ج 7، ص 386. 178- المهدى الموعود المنتظر عند اهل السنة ، ج 1، ص 220. 179- مـطـالب السـؤ ول فـى مـنـاقـب آل الرسول ، ص 88، چاپ ايران در سال 1287. 180- البيان فى اخبار صاحب الزمان ، ص 336. 181- الفصول المهمه ، ص 273. 182- تذكره الخواص ، چاپ جديد، ص 363 و چاپ قديم ، ص 88. 183- الصواعق المحرقه ، ص 127، چاپ مصر 1308 هجرى . 184- خالص ، از القاب ناشناخته حضرت عسكرى عليه السلام است . 185- الاتحاف بحب الاشراف ، ص 178. 186- اليواقيت و الجواهر، ج 2، ص 143 چاپ مصر. 187- صحاح الاخبار. 188- منتخب الاثر، ص 336 به نقل از صحاح الاخبار. 189- محاكمه ، در تاريخ آل محمد كه از تركى به فارسى ترجمه شده است . 190- مـنـتـخـب الاثـر، ص 337 و دفـاع عـن الكـافـى ، ج 1 ص 587. 191- فصل الخطاب . 192- منتخب الاثر، ص 332، به نقل از فصل الخطاب . 193- ينابيع الموده ، ص 452 ـ 449 چاپ ايران . 194- نورالابصار، ص 185. 195- وفيات الاعيان ، ج 4، ص 176. 196- مـهـدى مـنتظر در نهج البلاغه ، ص 23 و دفاع عن الكافى ، ج 1، ص 571 به نقل از تاريخ مواليد الائمه . 197- سبائك الذهب ص 78. 198- نورالابصار ص 153 به نقل از تاريخ ابن الوردى . 199- فـقيه عاليقدر حضرت آيت الله صافى در كتاب خويش ، منتخب الاثر، ص 320، نـام 65 نفر و محقق گرامى ، فقيه ايمانى در كتاب خود مهدى منتظر در نهج البلاغه ، ص 23، نـام 102، نـفـر از بـزرگـان اهـل سـنـت را مـتـذكـر ولادت حـضـرت ولى عـصـر عـجـل الله تـعـالى فـرجـه الشريف شده اند، ذكر نموده اند. و از كسانى كه در اين زمينه بررسى مفصل كرده ، محقق توانا و كاوشگر فرزانه و برادر صديق ما، جناب ثامر عميدى هـسـت كـه نـام 128 نـفر از علما و بزرگان اهل سنت را آورده كه در كتابهاى خود به ولادت حـضـرت مهدى عليه السلام تصريح كرده اند، رجوع شود به : دفاع عن الكافى ، ج 1، ص 592 ـ 569. و هـمـچـنـيـن در مـصـدر يـاد شـده ، ص 548، نـام 79 نـفـر را آورده كـه دوران طـفوليت و يا قبل از آغاز غيبت كبرى ، وجود مقدس حضرت را مشاهده نموده اند. 200- سوره سباء، آيه 16. (... ذواتى اكل خمط... ) 201- اكمال الدين شيخ صدوق ، ص 423 و كتاب الغيبة شيخ طوسى ، ص 214. 202- سوره صافات ، آيه 102. 203- بـه سـوره يـوسـف ، آيـه 4، 36، 37، 40، 42 مـراجـعـه شـود. 204- سـوره اسراء، آيه 60. 205- الدارالمنثور، ج 5، ص 306، روح البيان ، ج 15، ص 100 و تفسير ابن كثير، ج 3، ص 49. 206- به سيره ابن هشام و ساير كتب تاريخى مراجعه شود. 207- بحارالانوار، ج 43، ص 179. 208- بحارالانوار، ج 42، ص 206. 209- بحارالانوار، ج 44، ص 364. 210- بـحـارالانـوار، ج 61، ص 211، در مـصـدر، بـه جـاى (لا يتمثل بى ) (لا يشتبه بى ) آمده است . 211- ايـن جـمـله اشاره به امامت دروغين جعفر كذاب بود كه به تحريك رژيم عباسى و به انگيزه جاه طلبى به دروغ ، مدعى بود كه امامت پس از برادرش ، حضرت عسكرى به او رسيده است . |
|||||